بِسْمِ اللَّه وَ لَهُ الْحُكْمُ وَ إِلَيْهِ الْمَصِيرُ

وضــــع نُــــوينِ تــــوحیدی

به مناسبت ۳۰ ساله شدن تأسیس سماء (۵ تیر ۱۴۰۰)

رسالت توحیدی - وحیانیِ اسلام برای هدایت و جهت دهیِ نوع بشر به صراط مستقیم توحید و زندگی عقلانی و اخلاقی و در سایۀ آیات ربّانی (وحی تشریعی و تکوینی) ظهور کرده است، و در این خط و منهج توحیدی - وحیانی، صراط مستقیم عبارتست از: «عبودیت حصریِ خالق عاَلم و عدم دخیل و شریک نمودن چیزی در این عبودیت»، کمااینکه قرآن مُنزَل در این رابطه فرموده است: إِنَّ اللَّهَ رَبِّي وَ رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ هَٰذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِيمٌ(آل عمران - ۵۱): «همانا که اللّه و معبود یکتا خالق من و شماست، پس او را عبودیت و اطاعت نمایید {دینداری توحیدی}، اینست  صراط مستقیم». لکن از منظر موحدین آزادیخواه این رسالتِ خاتم توحیدی در عین اصیل و وحیانی بودنش، عمیقا متوجه تناسب زمانی - مکانی و ضرورت پاسخگویی در ادوار مختلفه است. وضعی که معنا و خلوص اولیه را در زمانها و مکانهای بعید و متفاوت منعکس می کند و در سایۀ رهبری توحیدی - اجتهادی خارج از محدودۀ تاریخی - سنتی قرار می گیرد (محدوده ای که علاوه بر طی شدگی و نارسایی و مشکل دار شدن، وسیعا شرک آمیز و استبداد زده و خرافاتی شده است). و در این راستا باید دانست که چنین تغییراتی (و عبور از وضع تاریخی - سنتی) تنها در سایۀ توازن و هموَزنیِ مُنادیان توحید و آزادی با مخالفان سنتی و الحادی و تواجُد آزادیهای اساسی و امکانِ «بلاغ مُبین توحیدی» ممکن و میسَّر می گردد، کمااینکه در صدر اسلام و هنگام نُبُوَّت محمد مصطفی در سایۀ همین عوامل، دینداری توحیدی جامۀ عمل پوشیده و جاری گردید. و طبعا چنین رُخداد عظیمی مُستحق آنست که «بعثت نُوین توحیدی» نامیده شود، همان بعثت و نو شدنی که قرآن حکیم در آیۀ پر مُحتوایی آن را بدین صورت بیان داشته است: ثُمَّ بَعَثْنَاكُم مِّن بَعْدِ مَوْتِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (بقره - ۵۶): «بعد از آنکه به حالت مرگ افتادید شما را زنده و صاحب رسالت نمودیم، تا شاید شکرگذار شوید». داستان این آیۀ عبرت آموز بدین صورت است که قوم موسی ایمان خود را به دیدن اللّه و خالق یکتا مشروط کردند! و گفتند که ما تنها با رؤیت آشکار و علنی ایشان ایمان می آوریم (شرطی تعجیزی و ناممکن). و لکن بجای مقبول شدن این خواستِ ابلهانه و امکان ناپذیر از طرف خالق به شدت مجازات و گرفتار صاعقه (رعد و برق) شدند؛ و بدین شیوه تا لبۀ مرگ و نابودی پیش رفتند. لکن و بعد از چنین حادثۀ خطرناکی (صاعقه زدگی) عبرت آموز گردیده و از هواپرستی و خیره سری بیرون آمدند، و بر این اساس (عبرت گرفتن و راهوار شدن) مُتمتِّع و کامروا گشتند. و خوب این خصلت انسان غافل و اِهمالی است که تنها صاعقه های خطرناک و حوادث ویرانگر می توانند او را هوشیار و سر عقل بیاورند و به راه بیاندازند. و جهت این بعثت و نو گردیدن (و عبرت گرفتن)، اهل ایمان و اسلام اینچنین مورد خطاب وحیانی قرآن واقع شده اند: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ (اَنفال - ۲۴): «ای اهل ایمان و اسلام به دعوت و ندای اللّه {وحی مُنزَل} و دعوت و ندای رسول {رهبری توحیدی - اجتهادی} لبیک گویید، زمانی که شما را دعوت کرده و نداء زدند، تا اینکه {در سایۀ تعالیم و عملکرد توحیدی} احیاء شوید و احساس مسئولیت نمایید». و لکن و با تأسف بسیار داستان قوم موسی در رابطه مسلمین و امت اسلام هم تکرار گردید؛ و بالفعل آنها نیز قرنهاست (بنابر زیر سلطگی و غرق شدن در جهل و فقر و هواپرستی) گرفتار صاعقه ای مصیبت بار شده و به سختی منحط و عقب مانده شده اند. و با در پیش گرفتن مسیر تفرق و تنازع و شخصی گری (بجای اتحاد و تعاون و مسئولیت پذیری) وسیعا اسیر استبدادیان و استعمارگران و سلطۀ اجنبی گشته اند. بنابر این، نه تنها چنین درس و تعلیماتی را اخذ نکرده و بکار نگرفتند، بلکه حتی نسبت به «تمامیت رسالت اسلامی» جاهل و از آن غفلت کردند؛ و بدین جهت گرفتار عامیگری و زندگی عرفی و روش آباء و اجدادی شده و نهایتا به دام اَجانب و تعلیم و تربیت سلطه گران افتادند. اینست که الآن (و بل مدتهاست) که تنها عدۀ قلیلی از مسلمین به مُحتوای آیات و تعالیم وحیانی قرآن آشنایی دارند! و کمتر از آنهم! نسبت بدان ملتزم هستند. و اما از همه بدتر اینکه: از طرفی تمسُّک و التزام به اسلامیت و مسلمانی وجهۀ «سنتی - تاریخی» و تبعیت از شرکیات ضد توحیدی و خرافاتِ قرونی و اعراف آباء و اجدادی پیدا کرده؛ و از طرف دیگر، ابتعاد و بیزاری از این وضعیت خراب و غیر خدایی، که لایق ترک و رهاسازی و حتی اِمحاء و زائل کردن است، بحساب دینداری «توحیدی - وحیانی» و فرار و عدم التزام بدان نوشته می شود؟! و به تأکید این بزرگترین ظلم و اِجحاف در حق اسلامیت و مسلمانی است، چرا که دین اسلام باید در وحی خالق یکتا و در پی گیریِ تحولات زمان و مکان و نمونه های زنده جستجو شود، نه در صدر اسلام و نزد شخصیتهای تاریخی (که در زمان و دورۀ خود محصورند). بنابر این: هر کسی دین اسلام را در صدر اسلام و قرون ماضیه جستجو نماید (و آن ادوار طی شده را مطلق و تسرّی بخشد)، چه از نظر فکری و عقیدتی و چه از نظر الگوها و مصادر اخذ اسلامیت، گرفتار دینداری تاریخی - سنتی شده و در واقع در دام «کهنه اندیشی و مرده پرستی» افتاده است؛ نه اینکه دینداری توحیدی کرده باشد و ملتزم به دین وحیانی اسلام بوده باشد. بدیهی است که صدر اسلام و قرون ماضیه در تاریخ و گذشتۀ بشری قرار دارند و از تحولات زمانه بی بهره هستند؛ و بگذریم از ضررهای تمسُّک به آن (و عدول از مواضع توحیدی - وحیانی) حتی به زور و تحمیل هم قابل تداوم و هماهنگ با وضع جدید و تحول یافته نمی شوند. بنابر این، هر کسی دین اسلام را در وحی منزل و در طی زمان و ملاحظۀ تغییر و تحولات آن پی گیری کند، می توان گفت که چنین کسی دنبال اسلام و دینداری توحیدی افتاده و مسلمانی اش مقبول واقع می شود. و طبعا این نوع تدیُّن است (توحیدی - وحیانی) که زنده می ماند و در طی زمان و در مکانهای مختلف قابل تطبیق و تداوم می شود (و موحدین آزادیخواه چنین تدیُّنی را اسلام اجتهادی می نامند)، تدیُّنِ بر دوام و همیشه زنده ای که در سایۀ رهبری «توحیدی - اجتهادی» عینیت پیدا می کند و جامۀ عمل می پوشد. البته باید توجه داشت که بحث ما در اینجا روی تاریخ زدگی و تقابل آن با دینداری توحیدی متمرکز است و اصل مشکله همین است. و لکن نباید فراموش کرد که تدیُّن وحیانی و صراط مستقیم توحیدی تنها با عبور از تاریخ زدگی و سلف گرایی حاصل نمی شود، بلکه «عصر زدگی و توجیهات دَهریانه» و استخدام نصوص توحیدی - وحیانی جهت عبور از رسالت وحیانی و حتی از خالق هستی! آفتی است که هیچ کمتر از تاریخ زدگی و مطلق کردنِ «سُنن ماضیه و مندرسه» انحرافی و غیر توحیدی نیست. اما بخاطر اینکه این گرایش ضعیف و نامحسوس است و وارد متن اسلامیت و مسلمانی نشده است، در نتیجه دینداری سنتی و تاریخ زده و غرق در شرک و خرافات بازهم اصل انحراف بحساب می آید.

و اما وضع نُوین توحیدی - وحیانی، بدین معنا و مفهوم است که: اولا نسل مسلمان و اسلامی از تاریخ مصرف شده و سُنن استبداد زده و اَعراف شرک آمیز و خرافات قرونی  عبور می کند و بصورتِ نوین و مخلصانه و در سایۀ رهبری توحیدی - اجتهادی به دینداری توحیدی - اسلامی می پردازد. ثانیا در سایۀ عبور از انبار تاریخ و سنتی گری و اعراف ضد توحیدی وارد میدان اسلام اجتهادی می گردد، و آنگاه متناسب با زمان و مکانِ حیّ و حاضر و همچنین ملاحظۀ تحولات وسیع و گسترده ای که واقع گردیده جلو می رود. و بدین شیوه، مستقیما و بصورت زنده دین توحیدی اسلام را از مصادر «قرآن مُنزَل، قوانین علمی، سُنن مسلَّم نبوی، و عقل بشری» دریافت می دارد. بدیهی است که در چنین وضعیتی مراجعه به صدر اسلام (و همچنین قرون بعدی و آرای مذاهب) بنابر ضرورت و از باب تجربه و سابقۀ دینداری بعمل در می آید، نه از روی سنتی گری و تاریخ زدگی و نقل و انتقال چیزهایی که نه تنها متناسب با ادوار بعدی و دورۀ فعلی نیستند، بلکه حتی موضوعیت خود را هم از دست داده اند. و خاصتا باید توجه نمود که صدر اسلام بیش از ۱۴ قرن با عصر ما فاصلۀ زمانی دارد؛ در حالی که فاصلۀ این دوره از دینداری توحیدی با رسالت عیسی مسیح (بگذریم از سنخیت و تجانس آن ادوار) تنها ۶ قرن بوده است. کمااینکه از نظر جعلیات و ساخته کاری و غلبۀ دستهای ناپاک در امر دینداری (خارج از قرآن محفوظ) وضعیت مشابهی میان مسیحیت و اسلامیت واقع شده است، و به اعتراف علماء و صاحب نظران درجه اول آنها (از قدیم و جدید) هر دو دیانت از ماهیت و مُحتوای اولیۀ خود فاصلۀ عمیقی پیدا کرده اند (بگذریم از اینکه دینداری مسیحی فاقد کتابِ سالم و محفوظی گردیده و جزو تاریخ ادیان توحیدی گشته است). لازم به ذکر است که وضع توحیدی - وحیانی (اسلام اجتهادی) همان امر عظیمی است که در سایۀ وحی مُنزَل و رهبری محمد مصطفی ظاهر و جاری گردید، و لکن با تأسف بسیار بعد از چهل سالۀ اول (عصر رسول و خلافت راشده) این وضعیتِ مستقیم و رشد دهنده تداوم پیدا نکرد و مسلمین آن را از دست دادند، و با توجه به سلطۀ حُکّام استبدادی و تعصُّبات اجتماعی و تاریخی زدگی، از تجربه کردن چنین نعمتی و از هدایتی که خالق نصیب شان کرده بود محروم شدند. هر چند در همۀ این قرون متمادی و خاصتا در قرنهای ۱۴ و ۱۵ هجری سعی و تلاش فراوانی توسط اهل توحید و آزادی بعمل آمده، تا این وضعیت توحیدی تداوم یابد و یا حدوث مُجدَّد آن ممکن گردد، لکن بنابر موانع متعدد داخلی و خارجی و مشخصا سلطه و سیطرۀ استبداد داخلی و تهاجمات و اشغاگری اجنبی هنوز این امر بنیانی به نتیجه نرسیده است. و همین بوده که مسلمین در ادوار مختلفه، اکثرا تعالیم و دستاوردهای آن دورۀ طلایی را (بدون توجه به زمان و مکان و نحوۀ کاربردشان و همراه با خلط و تحریف بسیار) بازخوانی و تکرار نموده اند. البته احیانا اوضاع از اینهم بدتر شده و مسئله از وادی وهمیّات و باطنیّات و فلسفۀ یونانی و کلام خیالی و صوفیگری و اسرائیلیات و احکام خشک و خالی و نهایتا خرافات و شرکیاتِ قرونی سر درآورده؛ و آرای مذاهب نیمه جان و بی صاحب! جانشین تدیُّن وحیانی شده است. و طبعا نحوۀ تدوین علوم اسلامی نیز مُبیَّن همین امر ناصواب و انحرافی می باشد؛ و خاصتا با توجه به ماهیت علوم تدوین شده بخوبی در می یابیم که این علوم در کلیت خودشان زیر هَیمنۀ استبداد حاکم و تعصُّبات اجتماعی و تاریخی و خاصتا در سایۀ همدستی حُکّام استبدادی و علمای زیر سلطه و کسابتی تدوین و رسمیت یافته است.

اینجاست که ضرورت آزادی بیان و انتخاب (و مشخصا آزادیهای فکری و سیاسی و اقتصادی و فرهنگی) نمایان تر می گردد، بدین جهت که این آزادیهای اساسی پایۀ رشد و تکامل بنی آدم و جوامع بشری و مظهر ارادۀ او بحساب می آیند، و عدم برقراری آنها به مثابۀ رکود و توقف بشر و مسلوب الاراده شدن این موجود مُکرَّم و رشد یابنده است. بدین خاطر آزادی بیان و انتخاب در طول تاریخ بزرگترین نعمت (و بل مادر نعمتها) و عدم آن بزرگترین مصیبت (و بل مادر مصیبتها) بوده است، کمااینکه مُجاز کردن آن خیرُ الاَعمال و سلب نمودنش اعظم جرائم بحساب می آید. چرا که بدون وجود این آزادیهای اساسی بنی آدم ماهیت انسانی و حقیقی خویش را از دست میدهد و موجودی «مَملُوّ از دروغ و نفاق و ریاکاری و فاقد لیاقت و ابتکارات و نوآوری» می شود؛ و تا جایی پیش می رود که استحقاق تشبیه به سایر حیوانات را پیدا می نماید. کمااینکه تاریخا و عینا مشاهده می شود؛ و آنچه در وضعیت استبدادی از او باقی می ماند، تظاهر به اَمیال و رغَباتِ سلطه گران و حُکّام استبدادی و کُرنش و خم شدن در برابر کسانی است که بنابر ملاحظاتِ اجباری میخواهد خوش بدرخشد. اینست که تا آزادیهای اساسی (چه بنابر توازن و هموَزنی - مانند صدر اسلام، و چه بنابر نظامی آزاد و مردمسالار و کثرتگرا) برقرار و پدیدار نشود، دینداری وحیانی و وضعیت نوین توحیدی (اسلام اجتهادی) مجال ظهور و عینیت پیدا نخواهد کرد (همانطور که تاریخا چنین بوده است). و به طبیعت حال، هدایت و زندگی توحیدی مسلمین کمافی السابق «ذهنی و خیالی» باقی خواهد ماند. در این رابطه کتابِ «خصائل استبداد و بندهای بردگی» از عبد الرحمن کواکبی بسیار خواندنی است. و به تأکید در چنین وضعیتِ «قهر آمیز و جهالت پرور و غرق در فقر و فساد و تبعیض» روی جامعۀ توحیدی و نظام توحیدی و عدالت توحیدی را نخواهیم دید و آیات وحیانی از صفحات قرآن خارج نخواهند شد. بدین جهت دینداری مسلمین نتوانسته روی دنیای آنها اثر ملموسی بگذارد و مایۀ رشد و ترقی جوامع اسلامی گردد؛ همچنانکه اگر آخرت آنها (بنابر مهجور گذاشتن قرآن و غرق شدن در فسق و فساد) بدتر نباشد بهتر نخواهد بود؛ و این همان «خَسِرَ الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةَ» است؛ و اینست سرنوشت امت محمد و امت واحده و امت هدایت یافته و امت وسط و امتی که قرار بود نمونه و سرمشق امتها باشد. آری، بالاخره نسل بشر باید زمینۀ بیان و انتخاب خویش را «چه بنابر توازن و هموَزنی و چه بنابر آزادیهای اساسی» فراهم آورد، تا بتواند آنچه که می پسندد و بدان ایمان می آورد جامۀ عمل پوشد. و گرنه در سایۀ زور استبداد و روابط مَخوف و منافقانه چیزی حاصل نخواهد شد: نه علم و آگاهی وجود خواهد داشت، نه ایمان و باوری بوجود می آید، و نه چیزی متحقق می گردد، و کماکان (همانند قرون ماضیه و ایام حالیه) جاهلیت قرونی، سُنن آباء و اجدادی، وضعیت استبدادی، فقر و ناامنی، و سلطۀ خارجی استمرار می یابند.

باید دانست که علی العموم (بگذریم از ماهیت نفسانی و نقایص عقلانی) سببِ اصلی مغلوبیت انبیاء و رسولان در طول تاریخ، همانا فقدانِ «آزادی بیان و انتخاب و عدم توازن در قُوای دفاعی و اقتصادی» بوده است. و تاریخ و تجربۀ بشری هم نشان داده که برای غلبه و پیروزی بر استبداد و سلطه گری (علاوه بر حقانیت و درستی راه و روش)، هم باید توازن قُوا وجود داشته باشد و هم آزادی بیان و انتخاب؛ و یا اقلا یکی از این دو عاملِ اساسی وجود و عینیت داشته باشد، کمااینکه در صدر اسلام غلبۀ محمد مصطفی و یارانش حاصل پدید آمدنِ توازن اجتماعی و مشخصا حمایت بنی هاشم و انصار مدینه از رسول اللّه و التحاق آنها به دین اسلام و مسلح شدن مسلمین در برابر کفار مستبد و جنگی بود. البته منظور ما غلبۀ حق و عدالت و تدیُّن توحیدی است (که اهل باطل و استبدادی مانع آن هستند و نمی گذارند نسل بشر به خیر و سعادت برسد). و طبعا وقتی که قرآن حکیم موضوع غلبۀ حق بر باطل را مطرح و آن را حتمی اعلام می دارد، منوط به توازن قوا و آزادی بیان و انتخاب و همچنین متوجه سرانجامِ نزاع و درگیری آنهاست. زیرا هم توازن قوای دفاعی و هم آزادی بیان و انتخاب در طی رشد و ترقی بشر به نفع جبهۀ حق و عدالت رقم می خورد؛ بنحوی که الآن مشاهده اش می کنیم و می بینیم که ظالمان فاسد و حُکّام استبدادی چقدر زیر فشار هستند و چقدر منافقانه خود را اهل آزادی و انتخابات و حقوق بشر جلوه می دهند؟! و بالاخره آنچه «باطل و فاسد و ضد بشری» است به تناسب «رشد و ترقی» فشارش سبکتر و بنابر وعدۀ خالق نهایتا رو به زوال می نهد.

البته نباید از این امر غافل ماند که بعد از عصر رسالت و خلافت راشده (و خاصتا در زمانۀ ما) چیزهایی که غلبۀ حق بر باطل را یکسره می سازند و اهل توحید و آزادی را پیروز می نمایند بسیار تغییر کرده و اوضاع حتی پیچیده تر شده است، چرا که: اولا تدیُّن توحیدی و حقانیت آن بسیار ملوَّث و مشوَّش و آمیخته به شرک و خرفات و تاریخی گری شده! و از موضع توحیدی و وحیانی بسیار دور شده است. بنابر این، پیش از هر چیز باید این موضوع حل و فصل شود و حقیقت دین اسلام و تدیُّن توحیدی عیان و مجددا تبیین گردد. ثانیا مدعیان آزادی و حق و عدالت و مکاتب و روشهایی که در دنیای امروز در پی نجات و ترقی بشریت هستند «متعدِّد و متنوع» میباشند، و بدین ترتیب اوضاع از مبارزۀ دو جبهه ای (یکی جبهۀ حق و دیگری جبهۀ باطل) عبور کرده؛ و خود مسلمین هم (علی ای حال) دارای خطوط و روشهای مختلفی شده اند. اینست که حالا مثل دورۀ انبیاء نیست که دو جبهۀ مشخص وجود داشته باشد و بتوان به یکی ملحق شد و در برابر دیگری ایستاد (هر چند آن ادوار هم مشکلات خودش را داشت و استقلال و عقلانیت بشر بسیار ضعیف بود). ثالثا وسایل سلطه و سرکوبگریِ جدیدی در عصر و زمانۀ ما ظاهر شده، که اهل باطل و مشخصا نظامهای سرکوبگر و انحصارطلب در سایۀ آنها بسیار مُجهَّز و قدرتمند شده اند (و نحوۀ مقابله با آنها دشوارتر شده است)، و اهمّ این وسایلِ سلطه و سرکوب: یکی سلاح صنعتی است (که در اختیار مردم نیست و به انحصار نظامهای استبدادی در آمده و مقابله با آن سخت و پر تلفات است)، دومی اقتصاد دولتی است (که در سایۀ آن منابع روی ارض و تحتَ الأرض در چنگال و قبضۀ حُکَّام ظالم و ستمگر قرار گرفته است)، سومی تشکیلات و سازماندهی است (که مختص نظامهای حاکمه شده و به زور سلاح و ثرَواتِ غصبی جامعه و آحادش را داخل آن می اندازند؛ در حالی که مردم از آن محروم و حق تشکُّل و تجمُّع را ندارند؛ و حتی تجمُّعات سنتی را نیز {مثل عشیره} از دست داده اند)، و چهارمی وسایل خبری و تبلیغاتی است (که آنهم در اختیار نظامهای استبدادی و سلطه گر قرار گرفته و مخالفان از آن محروم هستند). و طبعا اینها وسایل جدید و پیچیده ای است که اهل سلطه و انحصار در اختیار خود گرفته و در سایۀ آن به استبداد و سرکوبگری می پردازند. البته جوامع زیر سلطه هم امتیازاتی نسبت به گذشته بدست آورده اند (مثل طُرُق و مبارزات مدنی)، لکن این امتیازات آنقدر قوی نیستند که بتوانند نظامهای جبّار و استبدادی را درهم بشکنند و آنها را زائل نمایند؛ و بهمین خاطر وضع استبدادی و سرکوبگرانه تداوم و استمرار یافته است. بنابر این (از جهاتی و مشخصا بنابر ظهور وسایل سلطه گری) آن ظلم و انحصارگری و فسادکاری و تبعیضاتِ فاحشی که امروزه در ممالک و جوامع استبداد زده وجود دارد در تاریخ بشر کم سابقه بوده است، تا جایی که بدبختانه غلبه بر سلطه گری و انحصار طلبی در زمانۀ ما حتی پیچیده تر شده است.

مقدماتِ وضع نُوین توحیدی

همانطور که بیان گردید، یکی از مهمترین مشاکلی که مسلمین و دینداری توحیدی بدان گرفتار شده و حتی رسالات وحیانی و مشخصا رسالت خاتم را مُلوَّث و مشوَّش کرده است، همانا گُم شدن پیام وحیانی اسلام زیر بار تعالیم غیر وحیانی و آمیخته به نظرات و آرای تاریخی و اعراف و خرافات قرونی است. و این چیزی است که در ادبیات توحیدی - اسلامی «شرک» نامیده می شود؛ اصطلاحی که معنایش «درهم آمیختن تعالیم وحیانی و غیر وحیانی و تداوم آن بعنوان اسلامیت و مسلمانی» است؛ مصیبتی که موحدین آزادیخواه دنبال عبور از آن بوده و می خواهند دینداری توحیدی - وحیانی و اسلامیت و مسلمانی را بر مبنای آیات قرآن (این عُروة الوُثقای مدیٰ الدَّهر) و خلوص اولیه ترویج و تبعیّت نمایند. و آنگاه با تکیه بر حقایق زمانی - مکانی و توجه به متغیِّرات جهان خلقت و خیر و صلاح بشری آن را تطبیق و جاری سازند، و اسلام اجتهادی مشخصا بدین معنا و مفهوم است. جهت وضوح بیشتر موضوع بدین مباحث مراجعه شود: «اســلام اجتهــادی چیست؟» و «وحـیِ مُنــزَل و حقــایق ثــابت و متغیِّــر». بنابر این، ظهور و جاری شدن وضع نوین توحیدی، مقدمات و شرایط خود را می طلبد که اهمّ آنها بدین قرار است:

۱- رهبری توحیدی - اجتهادی (جهت تبیین و اِعمال دین): ارادۀ خالق و قوانینِ معبود یکتا (اسلام) از طریق رهبری توحیدی - اجتهادی بعمل در می آید، و این دو قضیه از همدیگر تفکیک ناپذیر و غیر قابل تجزیه هستند؛ بنحوی که دینِ بدون رهبری و صاحبِ لایق ادعایی اضافی و غیر قابل بحث و بررسی است، و آیۀ ۸۰ از سورۀ نساء که اعلام می کند: مَّن يُطِعِ ٱلرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ ٱللَّهَ (هر کسی از رسول اطاعت کند همانا از اللّه اطاعت کرده) همین حقیقت را بیان می دارد. کمااینکه رهبریِ بدون پشتوانۀ الهی و نصوص توحیدی - وحیانی کاری خطرناک و نوعی خروج از اسلامیت و مسلمانی بحساب می آید، و آیۀ ۵۷ از سورۀ اَنعام این موضوع اساسی را اینطور بیان داشته است: إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ يَقُصُّ الْحَقَّ وَ هُوَ خَيْرُ الْفَاصِلِينَ: «حکم و قضاوت مُختص اللّه و خالق یکتاست، و او بیان کنندۀ حق و راستی و بهترینِ فیصله دهندگان است». اینجاست که معنای رهبری توحیدی – اجتهادی آشکارتر می گردد؛ رهبریتی که بر اساس آیات مُنزَل و نصوص توحیدی به اجتهاد و قانونگذاری می پردازد و دینداری توحیدی - وحیانی را عینیت می بخشد: قُلْ هَٰذِهِ سَبِيلِي أَدْعُو إِلَى اللَّهِ عَلَىٰ بَصِيرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِي (یوسف - ۱۰۸): «بگو راه و روش من اینست: من و پیروانم بنابر بصیرت و واقع بینی بسوی توحید و اسلامیت دعوت می کنیم». و این یعنی عرضۀ دعوت توحیدی (و خارج کردنش از بی صاحبی و مجهولی) جهت تطبیق آن در سایۀ آیات نازله و بصیرت رهبری و کسانی که ملحق شده اند. کمااینکه در صدر اسلام و در عصر نبوَّتِ محمد بالفعل چنین روشی اجراء گردید، و قرآن حکیم (کمافی السابق - در رسالات قبلی) اسلامیت و مسلمانی را با واجب کردن اطاعت از رسول (به منزلۀ رهبری توحیدی - اجتهادی)، ذی صاحب و دارای اُسوۀ حسنه نمود: لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ (احزاب - ٢١): «به درستى که روش و عملکرد رسولُ اللّه اُسوه و سرمشق خوبی براى شماست». و این بدین معناست که هر چیزی اُسوۀ حسنه و سرمشق خود را میخواهد (اُسوۀ حسنه در افکار و رفتار)، و در میدان تدیُّن توحیدی نیز رفتار و عملکرد رهبری نماد و مظهر بحساب می آید، و پیروان آن ضرورتا باید آن را سرمشق و نمونۀ خود قرار دهند و بدان التزام ورزند. همچنین قرآنِ مُبین حضور محمد مصطفی در میان مسلمین را (جهت رهبری و راهنمایی) یک ضرورت اساسی تلقی کرده و او را بعنوان یک عنصر هدایتگر و راهنمای مسلمین اعلام داشته است: وَاعْلَمُوا أَنَّ فِيكُمْ رَسُولَ اللَّهِ لَوْ يُطِيعُكُمْ فِي كَثِيرٍ مِّنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ وَلَٰكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمَانَ وَزَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ وَكَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَالْفُسُوقَ وَالْعِصْيَانَ أُولَٰئِكَ هُمُ الرَّاشِدُونَ (حُجُرات - ۷): «بدانید که رسول اللّه {که واجب الاطاعة است} در میان شماست، و اگر در بسیاری از امور مطیع شما می گشت حتما مصیبت زده و گرفتار می شدید، و لکن اللّه و خالق یکتا {در سایۀ رهبری توحیدی - اجتهادی} ایمان توحیدی را محبوب شما نمود و قلبهای تان را به ایمان توحیدی آراست، کمااینکه کفر و فسق و عِصیان را نزد شما منفور و زشت گرداند، و آنها کسانی هستند که در مسیر رشد و هدایتِ توحیدی قرار دارند». بدیهی است که آیات ذکر شده بیانگر رهبری و قیادتِ مسلمین در میدان زندگیِ عملی و تنگناهای عقیدتی و سیاسی است، همان رهبری که نقش اساسی در محبوبیتِ ایمان نزد مسلمین و در قلبهای آنها ایفاء نموده؛ و با روشنگریها و تبیینات خود آنها را نسبت به کُفر و فِسق و عِصیان بیزار و متنفر کرده است. و طبعا اگر رهبری توحیدی - اجتهادی و راهبری و راهنمایی ایشان در میان نبود، مؤمنین و اهل اسلام نه تنها از چنین نعمتی بهره مند نمی شدند (همانند امروزه که فکرا و عملا آواره شده اند)، بلکه گرفتار و متفرق و حتی دچار بیراهگی می شدند. بهمین خاطر قرآن مُنیر در آیه ای تصریح می نماید که: وَ مَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِن مَّاتَ أَوْ قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلَىٰ أَعْقَابِكُمْ (آل عمران - ۱۴۴): «محمد کسی نیست مگر رسولی که قبل از ایشان نیز چنین رسولانی وجود داشته اند، حال آیا وقتی که او وفات کرد یا به قتل رسید به گذشتۀ خود باز می گردید؟!». بدین ترتیب، اهل ایمان و اسلام در سایۀ تعلیمات و تبیینات و راهگشایی های رهبری (و در زمان و مکان خودش) مستفید و مستقیم و مستحکم گردیده و اللّه و خالق یکتا نیز مؤیِّد و پشتبان آنها بوده است. کمااینکه در دورۀ خلافت راشده هم اوضاع بهمین منوال بود، اما بعد از آن و خاصتا در دورۀ معاصر اوضاع بکلی بهم خورد؛ و امر و فرمان مسلمین و جوامع اسلامی به چنگ اجانب مهاجم و اشغالگر افتاد و همه چیز متلاشی و از هم پاشید. جهت وضوح بیشتر موضوع رهبری بدین مبحثِ مبسوط مراجعه شود: «خط و رهبری توحیدی، شاخصِ اسلامیت و مسلمانی». پس نتیجه می گیریم که: اولا تنها در سایۀ رهبری توحیدی - اجتهادی، دینداری اسلامی ممکن و قابل تحقق می شود، ثانیا رهبری توحیدی - اجتهادی در ذات خودش خلیفة الرسول و جانشین ایشان در زمانها و مکانهای مختلف است، و اطاعت از خلیفة الرَّسول و رهبری مُنتخب لازمۀ دینداری توحیدی و تداوم عملیِ اسلامیت و مسلمانی می باشد، ثالثا تبیینات و اجتهادات رهبری توحیدی - اجتهادی، بنابر ماهیت و مُحتوای توحیدی و اتکایشان به نصوص وحیانی و پذیرش نظری ناخبین، نسخۀ اجرایی تدیُّن توحیدی - اسلامی بحساب می آیند، نسخه ای که متناسب با تغییر و تحولاتِ ذوالاَبعاد بشری بوده و واجب الاطاعة هستند، رابعا واجب الاطاعة بودن تبیینات و اجتهادات رهبریِ توحیدی - اجتهادی در اخذ فکر و فرهنگ توحیدی و تحقق انضباط دینی و عینیت بخشیدن به دینداری توحیدی نقش اساسی بازی کرده و امری اجتناب ناپذیر می باشد، خامسا واجب الاطاعة بودن تبیینات و اجتهادات رهبریِ توحیدی - اجتهادی، ناشی از اراده و انتخاب کسانی است که آن را مظهر اسلامیت و مسلمانی و نسخۀ عملی اسلام می دانند، و لکن اگر نظرشان تغییر کرد و بسوی خطوط و رهبریهای دیگر چرخید، آنوقت تبیینات و اجتهادات آنها واجب الاطاعة می شود.

۲- نگرش انسانی - توحیدی (و عبور از عوامل تنازع نامشروع): دین اسلام برای بنی آدم و نوع بشر نازل شده است و در این رابطه استثنایی وجود ندارد، بنحوی که انسان و جامعه ای نیست که خارج از آن قرار گیرد، اعم از نر و ماده، نژادها و اقوام متعدد، الوان و رنگهای مختلف و...... کمااینکه آیۀ ٣٦ سورۀ نحل دربارۀ شمولیت رسالت توحیدی اسلام بدین صورت روشنگری کرده است: وَ لَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَّسُولاً أَنِ اعْبُدُواْ اللّهَ وَاجْتَنِبُواْ الطَّاغُوتَ (نحل آيۀ ٣۶): «به تحقيق در میان هر امت و جامعه اى رسولى را بر انگيختيم، تا از اللّه و خالق یکتا اطاعت و پيروى کنند و از طاغوت {سلطه گران متجاوز} دورى جویند». بنابر این، تمام بنی آدم در محدودۀ رسالت وحیانی اسلام قرار می گیرد و خطاب خالقِ عالم همۀ مخلوقاتش را فرا می گیرد؛ و طبعا نگرش انسانی - توحیدی از همینجا نشأت می گیرد. و اما آیۀ ۷۰ سورۀ اِسراء حتما یکی از صریحترین آیاتی است که خالق عالَم در رابطه با منزلت بزرگواری نوع انسان (بنی آدم) نازل شده و در این رابطه اینطور فرموده است: وَ لَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ وَ حَمَلْنَاهُمْ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَ رَزَقْنَاهُمْ مِنَ الطَّيِّبَاتِ وَ فَضَّلْنَاهُمْ عَلَىٰ كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيلًا (اِسراء – ۷۰): «به تأکيد ما بنى آدم و نسل انسان را مُکرَّم و گرامى داشتيم، و آنها را در خشکى و دريا {و همه جا} حمل و حمايت نمودیم، و به آنها رزق و روزى طیب و پاک عطاء کردیم، و آنها را بر اکثر مخلوقات خود تفضيل و برترى داديم». همچنانکه آیۀ ۱۳ سورۀ حُجُرات جزو آیاتی است که تساوی نوع بشر و همۀ انسانها را تصریح نموده و فضل و بزرگواری هر کسی را اکتسابی و بنابر مکارم و ارزشهای اخلاقی اعلام داشته است: يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُم مِّن ذَكَرٍ وَأُنثَىٰ وَ جَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَ قَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ (حجرات - ۱۳): «ای مردم {عموم بشر}، ما شما را از نر و ماده ای خلق کردیم، و آنگاه شما را در شعوب و قبائلی - دستجات بشری - قرار دادیم، تا از یکدیگر متمایز شوید و همدیگر را بشناسید، لکن اکرمترین و عزیزترین شما نزد اللّه و معبود یکتا همانا با تقوی ترین و مُلتزِمترین شماست». اینست که خطاب وحیانیِ قرآن، خطابی عامّ و فراگیر و مخاطبش کل بنی آدم در تمام کرۀ زمین است، خطابی که از خالق به مخلوق و از معبود به عبد خودش می باشد (بدون استثناء و از هر قشر و قوم و جامعه ای). و خاصتا رسالت خاتم (که آخرین حلقه از رسالات توحیدی - وحیانی است) چنین امری را ضروری و محتوم می سازد، و آیات قرآن و دایرۀ خطابشان نیز بیانگر همین حقیقت است: تَبَارَكَ الَّذِي نَزَّلَ الْفُرْقَانَ عَلَىٰ عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعَالَمِينَ نَذِيرًا (فُرقان - ۱): «پیروز و مبارک است آن خالقی که بر عبد خودش {محمد مصطفی} فُرقان {معیار حق و باطل} را نازل کرد، تا بیدارگر و هوشیار کننده برای جهانیان باشد». عالَمین (در این آیه) یعنی عالمیان و مردمان جهان (بنی آدم)، و یعنی همۀ آنهایی که منسوب به این دنیا بوده و در آن زندگی می کنند، که بصورت بدیهی همۀ جوامع و آحاد بشری را فرا می گیرد. همچنین در آیۀ دیگری (بعد از بیان و تذکر یک قاعدۀ توحیدی - تاریخی) ماهیت عالمگیریِ رسالت محمد و شمولیت تعالیم قرآن را مورد تأکید قرار داده و تحدّیٰ می کند که این رسالت و کتابِ وحیانی چیزی نیست مگر برای همۀ مردم جهان، و نص آیه بدین قرار است: وَ لَقَدْ كَتَبْنَا فِي الزَّبُورِ مِن بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُهَا عِبَادِيَ الصَّالِحُونَ، إِنَّ فِي هَٰذَا لَبَلَاغًا لِّقَوْمٍ عَابِدِينَ، وَ مَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا رَحْمَةً لِّلْعَالَمِينَ (انبیاء - ۱۰۵ و ۱۰۶ و ۱۰۷): «و به تحقیق بعد از ذکر {و متذکر شدن قوانین توحیدی} در کتاب زبور نوشتیم که این بندگان صالح من هستند که حاکمیت ارض {جوامع بشری} را به ارث می برند و وارث آن می شوند، و به تأکید در این موضوع حتما پیامی نهفته است برای کسانی که اهل عبادت و اطاعت {و دینداری و دنیاداری توحیدی} هستند، و ما {ای محمد} شما را نفرستادیم مگر اینکه رحمت و نعمتی برای جهانیان باشی». کمااینکه قرآنِ جامعُ الخطاب در تحدّایی دیگر (که بسیار صریح و رساست) تأکید می ورزد که بعثت محمد چیزی نیست جز  رسالتی برای تمام مردم و بشریت روی زمینوَ مَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا كَافَّةً لِّلنَّاسِ بَشِيرًا وَ نَذِيرًا وَلَٰكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ (سباء - ۲۸): «ای محمد ما شما را نفرستادیم مگر برای همۀ مردم {بنی آدم}، رسولی بشارت دهنده و هشدار دهنده، و لکن بیشتر مردم متوجه این حقیقت نمی شوند». و خوب بدیهی می نماید که خالق عالَم و آدم در آخرین پیام و رسالتِ خویش همین گُستره را اراده نماید و کسی از بندگان خود را از دایرۀ این خطاب و پیامِ نهایی خارج نسازد، و خلاصۀ این پیام و رسالت در آیۀ مُبین و مُحکمی چنین بیان شده است: قُلْ يَا أَيُّهَا النَّاسُ، إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ جَمِيعًا الَّذِي لَهُ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ يُحْيِي وَ يُمِيتُ (اعراف - ۱۵۸): «بگو ای مردم، همانا من فرستادۀ اللّه و خالق یکتا بسوی همۀ شما هستم، فرستادۀ آن ذاتی که صاحب آسمانها و زمین است، الهی جز او وجود ندارد، و اوست که حیاتبخش و میراننده است». و طبعا اینها آیاتی است که خطاب به همۀ مردم نازل شده و نوع بشر و تمام بنی آدم را به راه توحید و اسلامیت دعوت می نمایند، و آشکارا منعکس کنندۀ رسالت انسانی اسلام و مبنی بر عمومیت و فراگیری آنهاست.

همچنین شخص رسول (محمد مصطفی) در خطبه ای مشهور به «حَجَّةُ الوَداع» این بینش و نگرش انسانی - توحیدی را بدین شیوه تبیین و تفسیر کرده است (نقل از مُسند امام احمد): يا أيُّها النّاسُ ألا إنَّ رَبَّكم واحِدٌ وأنَّ أباكم واحِدٌ لا فَضْلَ لِعَرَبِيٍّ عَلى عَجَمِيٍّ ولا لِعَجَمِيٍّ عَلى عَرَبِيٍّ ولا لِأسْوَدَ عَلى أحْمَرَ ولا لِأحْمَرَ عَلى أسْوَدَ إلّا بِالتَّقْوى (ای مردم، همانا که خالق شما واحد و یکتاست، کمااینکه پدر همۀ شما یکی است. بنابر این، یک عربی فضل و برتری بر غیر عربی ندارد، کمااینکه غیر عربی فضل و برتری بر عربی ندارد، و بین سیاه و سرخ نیز وضع بهمین صورت است، و فضل و برتری تنها بنابر تقوی و انضباط دینی می باشد). این از مَنظر نظری، و لکن در میدان عمل هم مُحتوای آیات و همچنین حدیث ذکر شده جِّدا پیگیری و دنبال گردید، و علاوه بر تحقق اُخوَّت اسلامی و ظهور امت واحدۀ اسلامی، پیامبر ذوالفضل و پیشتاز اسلام با نامه هایی که به رؤسای دُوَل عالَم و پادشاهان زمان ارسال داشت و آنها را به دین اسلام و دینداری توحیدی دعوت کرد (اعم از روم و ایران و حبشه و مصر و یمن و......) به همگان اثبات نمود که رسالتش جهانی بوده و خطاب به تمام جوامع بشری است. به عبارت دیگر، مخاطب دین توحیدی اسلام، نه قوم و نژاد، نه رنگ و روی خاص، نه قشر و طبقه، و نه جنسیتِ مذکر یا مؤنث است؛ و به معنای واقعی کلمه «دین و منهج همۀ بشریتِ روی زمین» می باشد. و خوب در همان دوران نیز، با توجه بهمین اساسِ توحیدی - انسانی بود که امت واحدۀ اسلامی از اقوام و جوامع مختلفۀ بشری شکل گرفت و در طی عصور و قرون مختلفه تداوم و استمرار پیدا کرد. و حالا هم چنین امت واحده ای (متشکل از مسلمانانی که در میان همۀ جوامع بشری حضور دارند) روحا و نظرا و تا سطح فرهنگ و ادبیات و اعراف و نیز در بسیاری از آداب و رسوم اجتماعی و لباس و خوراک و..... موجود و بر دوام می باشد. و بدیهی است که چنین بینش و روشی آشکارا یک توجه عامّ و فراگیر و مخاطبش نوع بشر و یک موضع فراقشری و فراقومی و فرافرقه ای است، و در عین حال هماهنگ با رسالت توحیدی انبیاء و متناسب با رشد و تکامل بشری در جهان امروز است. و طبعا تا جوامع بشری (و مشخصا جوامع موسوم به اسلامی) صاحب این توجه و نگرش نگردند، توان حمل و تحمُّل رسالت توحیدی را نخواهند داشت، کمااینکه با توجه به ماهیت فعلی (که بشریت گرفتار تاریخ و روش آباء و اجدادی و مغلوبِ قوم گرایی و محدوده های ارضی و تحمیلی است) از عهدۀ چنین امر عظیم و توحیدی بر نمی آیند. و معلوم است که آنچه در جهان اسلام و جوامع اسلامی مشاهده می شود خلاف عقیده و روش توحیدی - وحیانی است؛ و طبعا این مسلمین و جوامع اسلامی هستند که باید جوابگوی «تضاد نظر و نگرش خود با آیات قرآن و رسالات توحیدی» باشند. و خاصتا باید توجه نمایند که تعامل محلی و قومی و قشری و جنسیتی آشکارا به مثابۀ عدول از تدیُّن توحیدی و تنازل از مبانی اسلامی بوده و ناشی از عقب ماندگی و محدود شدن در آداب و رسوم محلی و از همه بدتر نشانۀ مغلوبیت و هماهنگی با سلطه گران اجنبی و فرامرزی (گلوبالیست) می باشد. و باید دانست که محدود شدن در عادات و روش آباء و اجدادی، آخرین مراحل انحطاط و بازگشت به ادوار اولیۀ بشر است و چیزی از جوهرۀ دینداری توحیدی و اسلامیت و مسلمانی باقی نمی گذارد، و اینکه سلطه گران اجنبی (گلوبالیست!) بدین امر دامن می زنند؛ هدفشان زوال نهایی مسلمین و امت اسلام می باشد.

۳- توان و ارادۀ اخلاقی (و غلبۀ اخلاق بر غرایز و محیط زدگی): بشر بلا تعلیم و تربیت (بنابر ماهیت غریزی و محیطی اش) همیشه مابین تدیُّن توحیدی و اخلاق مداری از یک طرف، و نفس امّاره و محیط زده از طرف دیگر، مُتردِّد و سرگردان بوده است. و لکن این مسئله و تضاد  ذاتی بنابر وجود تقوی و فجور در نفس بشری، از بافت و خلقت ایشان و عدم توان غلبه بر «نفس و محیط» نشأت می گیرد، و همین است که این موضوع من البدایه چنین بوده است، و آیات زیر بیانگر این حقیقت هستند: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ قُولُوا قَوْلًا سَدِيدًا، يُصْلِحْ لَكُمْ أَعْمَالَكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَ مَن يُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ فَازَ فَوْزًا عَظِيمًا، إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَن يَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَ حَمَلَهَا الْإِنسَانُ إِنَّهُ كَانَ ظَلُومًا جَهُولًا، لِّيُعَذِّبَ اللَّهُ الْمُنَافِقِينَ وَالْمُنَافِقَاتِ وَالْمُشْرِكِينَ وَالْمُشْرِكَاتِ وَ يَتُوبَ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ وَ كَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَّحِيمًا (احزاب - ۷۰ و ۷۱ و ۷۲ و ۷۳): «ای اهل ایمان و اسلام، تقوای خالق یکتا و انضباط دینی داشته باشید و مُحکم و مُحِق صحبت نمایید؛ {و با این اوصاف} اللّه و معبود یکتا عملکردتان را منضبط و اصلاح نموده و گناهانتان را می بخشاید، و هر کسی که از اللّه (وحی) و رسولش (رهبری) اطاعت نماید، اکیدا موفق بوده و پیروزی عظیمی کسب کرده است. همانا که ما امانت خاصی را {تدیُّن و اخلاق مداری} بر آسمانها و زمین و کوهها عرضه داشتیم، اما آنها از بعهده گرفتنش اَباء ورزیده و از آن خودداری کردند و در این رابطه عذرخواهی نمودند! لکن انسان آن را بعهده گرفت؛ براستی که عامۀ بشریت {بنابر بعهده گرفتن کارهایی که از عهده شان بر نمی آید} بسیار ظالم و جاهل است. و این طریقی است {تا در سایۀ آن} معبود یکتا مردان و زنان منافق و مردان و زنان مشرک را دچار عذاب و دردسری نماید، و توبه و مراجعۀ مردان و زنان مؤمن و متعهد را پذیرا شود، و همانا که اللّه بسیار بخشنده و با رحمت است». بدیهی است که این مثال رسا و تشبیهِ وحیانی برای چیزهایی است که بیشتر انسانها ادعایش می کنند؛ لکن نه تنها از عهدۀ آن بر نمی آیند، بلکه فاصلۀ بسیار عمیق و غیر قابل وصفی با آن دارند؛ همان کارها و تعهدات بزرگ!!! که کَون و مَکان توان برآوردنش را ندارد (یعنی سنگ بزرگ علامت نزدن است!). و خوب نتیجه آن می شود که مدعیان حقیر و ناتوان دچار نفاق و دو رویی و شرک و بت پرستی گردند؛ یعنی بجای تواضع و صداقت، گرفتار نفاق و دروغگویی! و بجای توحید و یکتاپرستی به دام شرک و خرفات! می افتند. جهت توضیحات بیشتر به این مطلب مراجعه شود: «مَصدر شرک؛ و سه نوع بُت پرستی». و به تأکید تضاد رفتاریِ بنی آدم از اینجا نشأت می گیرد که: از طرفی زیر فشار غرایز اولیه و محیط اجتماعی بوده، و از طرف دیگر محتاج خیر و صلاح و عقلانیت و اخلاقِ رشد آفرین می باشد. اینست که انسان بلا تعلیم و تربیت با توجه به حمل ماهیتی متضاد و مبنی بر نفسانیت و محیط زدگی و ناتوانی همیشه «متردِّد و سرگردان» است و نمی تواند موضع نهایی و اطمینان آور و با ثباتی را اتخاذ نماید. و اما راه علاج چنین وضعیتی همانا تعلیم و تربیتِ توحیدی و غلبه بر نفس و ماهیت غریزی و محیط زده و ناتوان است، و این وضعیت (تردد بین اخلاق و غرایز و اعراف) در قرآن مُنیر بدین صورت بیان شده است: وَ نَفْسٍ وَ مَا سَوَّاهَا، فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقْوَاهَا، قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا، وَ قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا (شمس - ۷ و ۸ و ۹ و ۱۰): «قسم به نفس بشر و آنچه بدان آراسته شده است، نفسى که اللّه و خالق یکتا در آن فسق و فجور و تقوى و انضباط مستقر کرده است، پس اکیدا پیروز گشت آنکه نفس خود را پاک و تزکيه نمود، و شکست خورد آنکه نفس خود را آلوده و به فساد کشید». البته خودپرستان بی عقیده و بی اخلاق از تردد بین غریزه جویی و اخلاق مداری عبور کرده و از این خصلت «انسانی - طبیعی» دست برداشته اند؛ و وارد مداری شده اند که آشکارا غیر اخلاقی بحساب می آید!!! و بدین ترتیب به دام غرایز اولیه و هواپرستی افتاده اند. در نتیجه هر جایی که باشند یک موضع دارند و آنهم مادیت و خودپرستی است؛ و آیۀ ۱۴۳ سورۀ نساء بیانگر اوضاع این دسته از بشریت است: مُّذَبْذَبِينَ بَيْنَ ذَٰلِكَ لَا إِلَىٰ هَٰؤُلَاءِ وَلَا إِلَىٰ هَٰؤُلَاءِ وَ مَن يُضْلِلِ اللَّهُ فَلَن تَجِدَ لَهُ سَبِيلًا (نساء - ۱۴۳): «اهل نفاق و دو رویی، بین اهل ایمان و اهل کفر و انکار مذبذب و متردِّد هستند، نه با این طرف هستند نه با آن طرف! و اما هر کسی که اللّه و خالق یکتا گمراهش نماید، هرگز راه نجاتی برایش متصور نیست».

لکن و علیرغم این وضعیتِ ذوالابعاد خالق یکتا خواسته است که بار مسئولیتِ انسانها را متناسب با طاقت و توان آنها مقرر نماید (لَا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا)، و آنگاه بنابر ذات ثنَوی و دوگانۀ بنی آدم، روش توحیدی قرآن روی «تسامح و تخفیفِ وظایف و عفو و بخشش الهی» بناء شده است: يُرِيدُ اللَّهُ أَن يُخَفِّفَ عَنكُمْ وَ خُلِقَ الْإِنسَانُ ضَعِيفًا (نساء - ۲۸): «اللّه و خالق يكتا میخواهد اوضاع بر شما سهل و آسان گردد، چرا که نوع انسان ضعیف خلق شده است». و لکن همان بشری که دائما مورد لطف خالق است، با کج رویها و ناتوانیهایش! اوضاع را بهم می زند و خودش مایۀ رنج و عذاب خود می شود: إِنَّ اللَّهَ لَا يَظْلِمُ النَّاسَ شَيْئًا وَ لَٰكِنَّ النَّاسَ أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ: «به تأکید اللّه و خالق يكتا نسبت به نسل بشر ظلمی و ستمی روا نمی دارد؛ بلکه این نسل بشر است  {که با ناتوانی خویش و اصرار بر جهالت و گمراهی} در حق خودش ظلم و ستم روا می دارد»؛ و اين یعنی انسانهای ناتوان و نفسانی و محیط زده با وُعود خودشان (که به خالق و مخلوق میدهند) خیانت و بی وفایی می کنند و از عهدۀ آنها بر نمی آیند، نه اینکه موظف به وظایف طاقت فرسا و فوق العاده شده باشند. بر این اساس در آیات ۲ و ۳ سورۀ صف، موضع توحیدی در برابر مدعیان ناتوانِ ایمان و اسلام و حرافی آنها بسیار شدید بوده و با چنین الفاظی مورد خطاب واقع شده اند: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُونَ، كَبُرَ مَقْتًا عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا مَا لَا تَفْعَلُونَ (صَفّ - ۲ و ٣): «اى کسانی که به اللّه و خالق یکتا ايمان آورده و داخل اسلام شده اید؛ چرا چیزی را می گوييد ولی بدان عمل نمى کنيد و در رابطه با آن ملتزم نمی شوید؟! اين روش {دوگانگی} نزد اللّه بسيار زشت و جرم بسيار بزرگى است که چيزى می گوييد، اما بدان عمل نمی کنيد». و طبعا تعهدات ادعایی (که بیانگر بدترین نوع کذب و دروغ است) یکی از مصائبی است که در دنیا و آخرت یقۀ انسانها را می گیرد و آنها را گرفتار بلا و مصیبت می سازد، خصلتی که از ضعف اخلاقی و بی شخصیتی انسانها نشأت می گیرد و منتهی به عهدشکنی می گردد. و قرآن مُبین هم پیمان شکنان و پیمان فروشان را اینطور معرفی می کند: إِنَّ الَّذِينَ يَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَ أَيْمَانِهِمْ ثَمَنًا قَلِيلًا أُولَٰئِكَ لَا خَلَاقَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ وَلَا يُكَلِّمُهُمُ اللَّهُ وَلَا يَنظُرُ إِلَيْهِمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَلَا يُزَكِّيهِمْ وَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ (آلِ عِمران - ۷۷): «به تأکید کسانی که عهد و پیمان الهی را به بهایی اندک به معامله می گذارند، سهم و قسمتی در روز آخرت نصیبشان نمی شود؛ و همچنین روز قیامت اللّه و خالق یکتا آنها را مخاطب و مورد لطف و توجه قرار نمی دهد و آنها را تأیید نمی کند؛ و نصیب آنها عذابی سخت و شدید می باشد». البته خیلی اوقات خفَّت و بلاهَت انسانها از اینهم بالاتر می رود و کارشان به حرّافی بی ادبانه می کشد؛ خاصتا هنگامی که خود نمی توانند اخلاقی و سنگین تعامل نمايند و اما از دیگران انتظار دارند که اخلاقی و سنگین تعامل كنند و از آنها خیر و نیکویی می خواهند! و اينهم جواب قرآنی به حرّافان ناتوان و نفسانی: أَتَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنسَوْنَ أَنفُسَكُمْ وَ أَنتُمْ تَتْلُونَ الْكِتَابَ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ (بقرة - ۴۴): «آیا مردم را به خیر و نیکی دعوت می کنید و خودتان را فراموش می سازید؟! و این در حالیست که شما کتابخوان و آگاه بر قوانین توحیدی می باشید؛ آیا تعقل نمی کنید و عقل بخرج نمی دهید؟!»، تا اینکه بدانید این کار چقدر زشت و ناپسند و چقدر بیجا و بی اثر است. و لکن در راستای «چندگانگی و تضاد رفتاریِ انسانها» شاید هیچ کلام و سخنی به اندازۀ آیۀ ۵۴ سورۀ سبأ پر مُحتوی و بلیغ نباشد و وضعیت انسانهای متردِّد و مغلوبِ غرایز و محیط را منعکس ننماید، آنجا که می فرماید: وَ حِيلَ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ مَا يَشْتَهُونَ كَمَا فُعِلَ بِأَشْيَاعِهِم مِّن قَبْلُ إِنَّهُمْ كَانُوا فِي شَكٍّ مُّرِيبٍ (سبأ - ۵۴): «مانع و رادعی بین خودشان و آنچه آرزو می کنند بوجود آمده است؛ کمااینکه قبلا نیز با دستجات مشابه آنها چنین شده است، و آنها نیز دچار شکی گیج کننده بودند». و طبعا آدمهای ناتوان و بلا تعلیم و تربیت، یا اسیر قیودات مذهبی - عرفی می شوند (بجای اخلاق و ارزشهای توحیدی و رشد دهنده): إِنَّهُمْ أَلْفَوْا آبَاءَهُمْ ضَالِّينَ (صافّات - ۶۹)، و یا گرفتار نفسانیات و هواپرستی می گردند (بجای رفاه مادی و کارهای زندگی بخش و حُرمت آفرین): إِن يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَ مَا تَهْوَى الْأَنفُسُ (نجم - ۲۳ )، کمااینکه در بيشتر موارد قِیَم و ارزشهای اخلاقی به قیودات دست و پاگیر و غیر سازنده! و نفسانیت و غرایز طبیعیِ بی زمینه و غیر عملی به ذلت و زیر دستی منتهی می شوند.

بنابر این، تا تعلیم و تربیتِ اخلاقی (تواناسازی) در میان نباشد، ضعف و ناتوانی بشر در غلبه بر نفس مادی و محیط کور و سلطه گرانه امری اجتناب ناپذیر خواهد بود؛ چرا که: إِنَّ الْإِنسَانَ خُلِقَ هَلُوعًا، إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعًا، وَ إِذَا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعًا، إِلَّا الْمُصَلِّينَ، الَّذِينَ هُمْ عَلَىٰ صَلَاتِهِمْ دَائِمُونَ (معارج - ۱۹ و ۲۰ و ۲۱ و ۲۲ و ۲۳): «همانا که نوع بشر بسیار متزلزل و بی ثبات خلق شده است؛ بنحوی که اگر دچار شرّ و مصیبت گردید بی صبری و بی تابی می کند؛ همچنانکه اگر به خیر و خوشی رسید دچار مناعت و گردن کَشی و تکبر می شود؛ مگر اهل ایمان و ثبات قدم {که به خالق شان و رهبری توحیدی - اجتهادی} متصل می باشند، همان کسانی که در امر اتصال {به تدیُّن توحیدی} مداوم و پایدار هستند». پس در سایۀ تعلیم و تربیت باید توان و ارادۀ اخلاقی پیدا کرد و بر غرایز طبیعی و اولیه و محیط زدگی غلبه نمود، تا بلکه انسان توحیدی - اخلاقی بوجود آید و آیات قرآن را عینیّت بخشد. این موضوع در این مطالب و مباحث روشن تر شده است: ۱- «عِلل ناتوانی و در جا زنی؛ و مَبانی تواناسازی»، ۲- تقوی و صالح سازی نفس (انضباط دینی). و اما در موضوع غلبه بر محیط زدگی و اعراف و عادات غیر توحیدی (و نگرش مستقلانه نسبت به موروث آباء و اجدادی) این آیۀ قرآنی نمونۀ عالی و سرمشق اهل توحید و آزادی و استقلال فردی است: رَبِّي إِنِّي تَرَكْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لاَّ يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ هُم بِالآخِرَةِ هُمْ كَافِرُونَ (يوسف - آیۀ ٣٧): «ای خالق من، همانا که من دين و روش قومى را ترک کردم {قوم خودم}  که به اللّه و خالق یکتا ايمان نمى آورند و منکر روز آخرت هستند». آری، چنین نگرشی آشکارا بیان می دارد که در فکر و فرهنگ توحیدی اصل بر عقیده و اخلاق و غلبه بر شرک و محیط زدگی و سلطۀ طواغیت است. همچنین دربارۀ صفات و علائم یک نفس مُزکّٰی و تزکیه شده این آیاتِ توحیدی - اخلاقی بسیار روشنگر هستند: قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ، الَّذِينَ هُمْ فِي صَلَاتِهِمْ خَاشِعُونَ، وَالَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ، وَالَّذِينَ هُمْ لِلزَّكَاةِ فَاعِلُونَ، وَالَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَافِظُونَ، وَالَّذِينَ هُمْ لِأَمَانَاتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ رَاعُونَ، وَٱلَّذِينَ هُمْ عَلَىٰ صَلَوَ‌ٰتِهِمْ يُحَافِظُونَ، أُولَـٰٓئِكَ هُمُ ٱلْوَ‌ٰرِثُونَ، ٱلَّذِينَ يَرِثُونَ ٱلْفِرْدَوْسَ هُمْ فِيهَا خَـٰلِدُونَ (مؤمنون - ۱ و ۲ و ۳ و ۴ و ۵ و ۸ و ۹ و ۱۰ و ۱۱): «به تأکید ایمانداران {اهل توحید و آزادی} رستگار شدگان و پیروزمندانند، و آنها کسانی هستند که متواضعانه در مراسم نماز حضور می یابند و از کارهای بیهوده اجتناب می ورزند، کمااینکه زکات اموال خود را می پردازند و حافظ اندامهای خود می باشند {و مؤدَّب و با عفت هستند}. همچنین آنها امانات و پیمانهای خویش را حفظ و مراعات {و نسبت به آنها احساس مسئولیت می کنند}، و آنها همان کسانی اند که حافظ و نگه دارندۀ پیوندهایشان {با اللّه و رهبری توحیدی - اجتهادی} می باشند. و آنها هستند وارث و صاحب عاقبت؛ و کسانی که فردوس {بهشت اَعلی} را به ارث می برند؛ و در چنین جایگاه اَعلایی جاوید و ماندگار می شوند». و طبعا چنین کسانی لیاقتها و صفاتی را کسب می کنند که در سایۀ آنها می توانند آیات وحیانی را عینیّت بخشیده و جامۀ عمل پوشند. و در همین راستا آیۀ ۱۳۵ سورۀ نساء یکی از آیاتی است که لاجَرَم باید توسط اهل ایمان و اسلام جاری و جامۀ عمل پوشد: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ كُونُواْ قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ شُهَدَاء لِلّهِ وَ لَوْ عَلَى أَنفُسِكُمْ أَوِ الْوَالِدَيْنِ وَ الأَقْرَبِينَ إِن يَكُنْ غَنِيّاً أَوْ فَقَيراً (نساء - ١٣۵): «اى کسانی که به دين توحيدىِ اسلام ايمان آورده ايد، برپا دارنده و حافظان عدالت {حق} باشيد و نمونه های عینی براى عدالت توحيدى {حقوق توحیدی}، چه در رابطه با نفس خودتان، چه در رابطه با پدر و مادرتان، چه در رابطه با خويشان و نزديکان تان، چه در رابطه با اغنياء و صاحبان مال و ثروت، و چه در رابطه با فقراء و کسانی که دچار نقص مال و ثروت گشته اند».

۴- کثرت گراییِ عقیدتی - سیاسی (و زوال انحصارگری و تمامیّت خواهی): انسانها مختلف هستند، افکار و عقاید مختلفی دارند، و حامل فرهنگها و اخلاقیات مختلفی هستند، کمااینکه بنابر اوضاع و احوال مختلف و لیاقتهای مختلف و همچنین قرار گرفتن در محدوده ها و ممالک و جوامع مختلف دارای مصالح و منافع مختلفی می گردند. و در نتیجه، وصول به حق و عدالت و برخورداری از زندگی مسالمت آمیز و همکارانه، اقتضاء می کند که کثرتگرایی عقیدتی - سیاسی برقرار شود، و بدین طریق، همدیگر را و مختصات یکدیگر را به رسمیت بشناسند. بدیهی است که این روش، هم نظم و نظام خاصی را می زاید، و هم ضروریست که در این راستا مبادی مشخص و قوانین و مقرراتی وجود داشته باشد، تا هنگام اختلافاتِ متعدده فصل الخطابِ همۀ اطراف واقع گردند و مشاکل اجتناب ناپذیر را فیصله دهند. در غیر این صورت «تنازع و غلبه جویی و به تبع آن جنگ و قتال بی پایان و تخریب زندگانی» و همچنین صرف امکانات مادی و انسانی جهت خنثی کردن یکدیگر و به قول قرآن «فساد و خونریزی» کار اصلی بشر می گردد، و خبری از آزادی و رشد و ترقی و انسان اخلاقی و متکامل نخواهد بود. همچنانکه تا حال شاهد آن بوده ایم و نوع بشر در کلیت خودش بصورت متنازع زیسته و بیشتر طاقت و توانش صرف نابودی یکدیگر شده است. اما خوب چه میتوان کرد؛ بالاخره تحمل یکدیگر و اعتراف به تفاوتهای بشری نیز عقلانیت و اخلاق و رشد کافی می طلبد! و یا باید در سایۀ توازن قُوا (مثل جنگل!) چیزی حاصل شود. بگذریم از اینکه علت اصلی اخراج بشر از زندگی بهشتی و «سقوط و هبوط و پایین آمدنش» ناشی از تنازع و عداوت با یکدیگر بوده است: وَ قُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ (بقره - ۳۶): «به آنها گفتیم که پایین رفته و بیرون شوید؛ شما دشمن یکدیگر هستید». و همین است که تمام انبیای توحیدی و بسیاری از مکاتب بشری جهت «عبور از تنازع و درگیری» و تحقق آزادی و امکان انتخاب و اعتراف به تنوع انسانی و تکثر اعتقادی مبعوث شده اند. جهت وضوح ماهیت «کثرتگراییِ عقیدتی - سیاسی» نزد موحدین آزادیخواه این مطالب و مباحث مطالعه و دریافت گردند:  ۱- «آزادی، مردم سالاری، و کثرتگرایی»، ۲- «روش توحیدی نسبت به تنوع بشری و تکثُّر اعتقادی». بنابر این، اُمُّ المشاکل انسانها و جوامع بشری در تمام تاریخ و ادوار متمادی (بعد از ذات متضاد و عقب مانده)، همانا انحصارگری و تمامیّت خواهی بوده است، بَلا و مصیبتی که مانع اساسی حتی در مقابل موجودیت «رهبری توحیدی - اجتهادی، نگرش انسانی - توحیدی، و توان و ارادۀ اخلاقی» می باشد. اما این مصیبت بزرگ بطور عمده و مُستمِرّا دو شِقّه داشته و دارد: شِقِّ اول آن در نظامهای جبّار و ستمگرِ حاکم و شِقِّ دوم آن در تعصبات اجتماعی و سلطۀ اقشار بالا دست متجلی شده است. و آنگاه باید گفت: مُضِرَّت و زیان آوریِ عامِّ این بلای مستمر و ریشه دار بحدی است که بنی آدم را در طول تاریخ از مقام انسانیت و انسان بودن ساقط کرده و همۀ آثار و دستاوردهای نظری و علمی و عملی و دینی و حضاری او را به خدمت خود درآورده و این موجود مفضَّل و برگزیدۀ خالق را به یک موجود بلا اراده تا مرز کالأَنعام و حیواناتِ بیچاره و زبان بسته عقب رانده و عملا بردۀ خود ساخته است. کمااینکه انحصارگری و تمامیّت خواهی (که همیشه در نظامهای استبدادی و سرکوبگر و جوامع متعصِّب و آباء و اجدادی مُتبَلوِر شده) مشکل اصلی انبیاء و رسالات توحیدی در تمام تاریخ بوده و «ناکامی آنها و رنج و عذاب آنها و هجرت و آوارگی آنها و قتل و کشتار آنها» ناشی از این مانع اساسی و صدِّ فی سبیل اللّه بوده است. همان بلای خانمان براندازی که بشر امروزه هم از دست آن می نالد و مُسبِّب اصلی فقر و جهالت و تفرق و سیه روزی و عامل حروب و کشتارها و کودتاها و ویرانگری در سطح کرۀ زمین می باشد. الا اینکه در بعضی ممالک غربی وضعیت انحصارگری و تمامیّت خواهی کاهش پیدا کرده و تا حدی بال و پَرِ مستبدِّین و متعصِّبین زده شده است؛ و بهمین خاطر از مناطق دیگر جهان جلو افتاده و پیشتاز جهان امروز شده است. و لکن همان جوامع و نظامهای سیاسی (و پیشتاز امروزۀ بشر!) در تداوم استبدادِ شمولی و کودتاسازی و حروب و ویرانی بین جوامع بشری (در سراسر جهان) نقش اساسی بازی می کنند؛ و همانها هستند که نظم جهانی استبداد و سلطه گری را برپا و تحمیل کرده اند. بنابر این، انحصارگری و تمامیّت خواهی (در هر شکلی از اشکال و در هر زمان و مکانی) بیانگر یک وضعیت فرعونی و نظم و نظام فرعونی است (که زبانزد خاص و عام است)، و به نص قرآن چنین بلایی سر بشریت آورده است: إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلَا فِى ٱلْأَرْضِ وَ جَعَلَ أَهْلَهَا شِيَعًا يَسْتَضْعِفُ طَآئِفَةً مِّنْهُمْ يُذَبِّحُ أَبْنَآءَهُمْ وَ يَسْتَحْىِ نِسَآءَهُمْ إِنَّهُۥ كَانَ مِنَ ٱلْمُفْسِدِينَ (قَصَص - ۴): «همانا که فرعون بر روی زمین راه استعلاء و استکبار در پیش گرفت و مردم را متفرق و دسته دسته نمود؛ بنحوی که مردانشان را کُشتار و زنانشان را به خدمت می گیرد، به تأکید فرعون از مفسدین روی زمین بود». و این همان نظام انحصارطلبانه و تمامیت خواهی است که حالا هم به قوت خودش باقی بوده و در سایۀ سازماندهیِ متمرکز و انحصارات اقتصادی و سلاحهای آتشین و وسایل ارتباطی و شبکه های تبلیغاتی بسیار قویتر شده است. بدیهی است که استبداد و سرکوبگریِ فراگیر، مصیبتی است که در سایۀ شوم آن حقیقتی واصل نمی شود و پیامها و تعلیمات و اخلاقیات توحیدی عقیم و ناکام می ماند (کمااینکه قرنهاست که چنین است و چیزی از دینداری توحیدی به چشم نمی خورد). و برای مثال در سایۀ انحصارگری و تمامیّت خواهی چطور میتوان بَلاغ مُبین داشت و تربیت سازی کرد و از جمله این آیه را جامۀ عمل پوشید: يَأْمُرُهُم بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنكَرِ وَ يُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّبَاتِ وَ يُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبَآئِثَ وَ يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالأَغْلاَلَ الَّتِي كَانَتْ عَلَيْهِمْ (اعراف - ۱۵۷): «رسول اسلام طاغوت زدگانِ مسلوب الإراده را به بهترین چیزها دعوت می کند و آنها را از بدکاریها باز می دارد، حلال بودن طیبات را به آنها اعلام و خبائث را از آنها ممنوع می سازد، و بالاخره آنها را از موانعی که به آنها فشار وارد می کرد و مثل غل و زنجیر دست و پایشان را بسته بود از سرشان بر میدارد و آزادشان می سازد». و این در حالیست که انحصارگران استبدادی و متنفذِّین اجتماعی عکس آن را می خواهند! و خلاف آن را تحمیل می کنند! و در سایۀ قدرتی که دارند اهل توحید و آزادی را سرکوب و آواره و حتی اعدام می نمایند. و این چیزهایی است که تاریخا و مُداوِما روی داده؛ و بلاهایی است که سر انبیاء و رسولان و مخالفان استبداد و سرکوبگری آمده است؛ و الآن هم کماکان و احیانا بدتر از سابق ادامه دارد.

قرآن مُبین (و راهنمای موحدین) آیات زیادی را به انحصارگری حُکّام استبدادی و متعصِّبین اجتماعی اختصاص داده است، که بیانگر یک نزاع تاریخی و ریشه دار میان رسالات توحیدی و ظالمان و سرکوبگران حاکم و اقشار صاحب نفوذ بوده است. بنحوی که این آیات از طرفی اسنادِ مبارزات توحیدی و آزادیخواهیِ انبیاء و تسلیم ناپذیری آنها و یارانشان بحساب می آیند، و از طرف دیگر عملکرد جباران ستمگر و اهمیت مبارزه با استبداد و سرکوبگری را (با همۀ خطراتش) به نمایش می گذارند. زیرا رسالاتِ توحیدی و انبیای مُرسَل و یارانشان بردوام علیه وضع انحطاطی و شرک آلود و انحصاریِ موجود عرض اندام نموده و در مبارزه با انحصارگری و تمامیّت خواهی و مقابله با جبّارانِ تاریخ علَمدار و پیشتاز بوده اند. و روی همين مبنای توحیدی است که رسول اسلام تصریح نموده که (نقل از سُننِ تِرمِذی و غَیرهِ): أفضلُ الجِهادِ كَلِمةُ عَدلٍ عِندَ سُلطانٍ جائر (والاترین جهاد سخن عادلانه و بر حقی است که نزد حُکّام ظالم و ستمگر اظهار می شود)؛ نزد همان جبّاران و ظالمانی که تهدید و تعذیب و نابودسازیِ مخالفین وِرد زبانشان بوده و بردوام خطاب به منادیان توحید و آزادی گفته اند: اگر دست بردار نشوید و کارتان را ادامه دهید گرفتار رجم و نابودی و عذاب شدید می شوید؛ و بدین جهت (و اصرار بر تداوم مبارزه) این اُسوه های عقیده و اخلاق دچار مصائب و خطرات حداکثری گشته اند. و لکن از طرف دیگر رنجهای اهل توحید و آزادی هم ضایع نشده است؛ و بنابر نصوص وحیانی و شهادت تاریخ، نمونه و سرمشق بنی آدم و صاحب دنیا و آخرت گشته اند. و اینهم مجموعه آیاتی که در رابطه با نبرد بی امان اهل توحید و آزادی و مُجرمان سرکوبگر و استبدادی در کل تاریخ نازل شده اند و ماهیت مصیبت بار انحصارگری و تمامیّت خواهی و مبازرۀ انبیاء و مؤمنین با این پدیدۀ شوم را گزارش می کنند: قَالُوا رَبُّنَا يَعْلَمُ إِنَّا إِلَيْكُمْ لَمُرْسَلُونَ، وَ مَا عَلَيْنَا إِلَّا الْبَلَاغُ الْمُبِينُ، قَالُوا إِنَّا تَطَيَّرْنَا بِكُمْ لَئِن لَّمْ تَنتَهُوا لَنَرْجُمَنَّكُمْ وَ لَيَمَسَّنَّكُم مِّنَّا عَذَابٌ أَلِيمٌ (یس - ۱۶ و ۱۷ و ۱۸): «رسولان گفتند که خالق ما میداند که ما بسوی شما ارسال شده ایم و کاری جز بلاغ مبین نداریم؛ لکن کفار ستمگر گفتند که ما از دست شما به ستوه آمده ایم! و اگر به کارتان پایان ندهید شما را سنگسار می کنیم و توسط ما به شدت مجازات خواهید شد». این آیه بیانگر وضعیت مشترک انبیاء و رسولان است، بنحوی که همۀ آنها به اِذن و آگاهی خالقِ یکتا مبعوث شده اند و کارشان بلاغ مُبین و اتمام حُجَّت بوده است. و لکن کفار مُعاند و انحصارطلب آنها را به قتل و تعذیب تهدید نموده اند. وَاذْكُرُوا إِذْ أَنتُمْ قَلِيلٌ مُّسْتَضْعَفُونَ فِي الْأَرْضِ تَخَافُونَ أَن يَتَخَطَّفَكُمُ النَّاسُ (اَنفال - ۲۶): «به یاد آورید وقتی که روی زمین اندک و زیر سلطه بودید و نگران اينكه دشمنان شما را بربایند». قابل ذکر است که مُستضعف یعنی بسیار تضعیف شده و تحت سلطه واقع شده (و در مقابل مستکبر و بسیار سیطره جو قرار دارد)، کمااینکه ضعیف یعنی ناتوان (و در مقابل قوی قرار دارد)، و طبعا حقیر و مغرور هم متضاد یکدیگر هستند. وَقَالُوا إِن نَّتَّبِعِ الْهُدَىٰ مَعَكَ نُتَخَطَّفْ مِنْ أَرْضِنَا (قَصَص - ۵۷): «علاقه مندان به دینداری توحیدی گفتند اگر همراه با شما از هدایت و طریقِ توحید تبعیت نماییم ممکن است از سرزمین خود ربوده و اخراج شویم». بنابر این، اختطاف و آدم ربایی و اخراج از سرزمین خویش! کار جدید و بِکری نیست؛ کمااینکه استبداد و سرکوبگری و انحصارطلبی بسیار ریشه دار و تاریخی می باشد، و آنهم بخاطر عقیده ای که انسانها اختیار می کنند و بخاطر راهی که آن را انتخاب می نمایند (و همین امروزه هم ایران ما را مملکت امام زمان و ولایت فقیه می نامند و بر این اساس دیگران را سرکوب و محروم و اخراج می کنند). إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلَائِكَةُ أَلَّا تَخَافُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِي كُنتُمْ تُوعَدُونَ (فُصِّلَت - ۳۰): «به تأکید کسانی که گفتند خالق ما معبود یکتاست و بدنبالش صبر و ایستادگی {در مقابل استبداد و انحصارگری} در پیش گرفتند، ملائکه و نیروهایی بر آنها نازل می شوند مبنی بر اینکه نه خوف و هراسی داشته باشند و نه محزون و اندوهگین شوند، و بعدا {به اهل توحید و استقامت الهام می کنند كه} مَسرور و دلخوش باشید به جنَّت و بهشتی که به شما وعده داده اند». این آیه جواب مقاومتی است که اهل توحید و آزادی بخرج می دهند و راه خطرات را بر خود هموار می سازند، بنحوی که در سایۀ نصرت الهی روحیه ای پیدا می کنند که خوفِ قتل و تعذیب و حُزنِ محرومیت را از خود می زدایند و امید به نعَمات والا و بهشتی می بندند که خالق شان به آنها وعده داده است. اما با وجود این آیۀ ۲۰ سورۀ کهف به اهل توحید و آزادی (نسبت به غلبۀ مستبدینِ سرکوبگر) هشدار می دهد و آنها را بدین شیوه مطَّلع می سازد: إِنَّهُمْ إِن يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ يَرْجُمُوكُمْ أَوْ يُعِيدُوكُمْ فِي مِلَّتِهِمْ وَ لَن تُفْلِحُوا إِذًا أَبَدًا (كهف - ٢٠): «به تأکید اگر کُفار مُعاند و سرکوبگر بر شما پیروز شوند، شما را رجم و نابود می سازند و یا اینکه به دین و مسلک خودشان باز می گردانند؛ که در آنصورت هرگز نجات یافته و رستگار نخواهید شد». بنابر این، راه نجات و رستگاریِ بنی آدم، همانا غلبه بر استبداد و سرکوبگری و آزادسازی بشر و زمینه دار کردن بلاغ مبین و تحقق تدیُّن توحیدی است. و در این راستا آخرین چاره (جهت دفاع از خویش و مواضع خویش و ایجاد توازن با دشمن سرکوبگر)، همانا مبارزه و جهاد مسلحانه است، و تاریخا اثبات شده که چنین امری در زمان و مکان خودش لاجَرم پیش می آید و در سایۀ اجتهاد تطبیقی و بنابر زمینه های خودش مُجاز و حتی واجب می گردد: أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَإِنَّ اللَّهَ عَلَىٰ نَصْرِهِمْ لَقَدِيرٌ، الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِن دِيَارِهِم بِغَيْرِ حَقٍّ إِلَّا أَن يَقُولُوا رَبُّنَا اللَّهُ (حج - ۳۹ و ۴۰): «به کسانی که مورد ظلم و تجاوز قرار گرفته اند، اِذن {حق} داده شده که بجنگند و قتال نمايند، و به تأکید اللّه بر نصرت و یاری آنها قادر و تواناست، همان کسانی که از دیار و مملکت خود به ناحق و ظالمانه اخراج شده اند، و سبب اخراجشان چیزی نبود جز اینکه موحد بودند و گفتند خالق ما تنها اللّه و معبود يكتاست». و طبعا کسانی که در راه دین توحید و اسلامیت و آزادیِ بندگان مظلوم و مقهور دچار عذاب و آوارگی می شوند و به جنگ مسلحانه می پردازند چنین جوابی را از خالق خویش دریافت می دارند: فَاسْتَجَابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ أَنِّي لَا أُضِيعُ عَمَلَ عَامِلٍ مِنْكُمْ مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثَىٰ بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ فَالَّذِينَ هَاجَرُوا وَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيَارِهِمْ وَأُوذُوا فِي سَبِيلِي وَ قَاتَلُوا وَ قُتِلُوا لَأُكَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَيِّئَاتِهِمْ وَ لَأُدْخِلَنَّهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ ثَوَابًا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَاللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الثَّوَابِ (آل عمران - ۱۹۵): «آنگاه خالق شان دعای مؤمنان را استجابت کرد و گفت: به تأکید عمل هیچیک از شما مردان و زنان اهل عمل را ضایع نمی کنم و شما از یکدیگر و همكار يكدیگر هستید. پس کسانی از شما که هجرت نموده و از محل و مکان خود اخراج شدند و در راه من دچار آزار و اذیت گشتند، و در این راستا به جنگ و جهاد پرداخته و کشتند و کشته شدند، حتما بدیهایشان را نادیده می گیرم و اکیدا آنها را داخل جنات و بهشت هایی می گردانم که زیر آنها نهرها جاری است، و این پاداشی است از طرف اللّه و خالق یکتا، و بهترین پاداشها نزد اوست». کمااینکه در جای دیگری جواب فداکاریِ اهل ایمان و ستم ستیز بدین شیوه داده شده است: وَالَّذِينَ هَاجَرُوا فِي اللَّهِ مِن بَعْدِ مَا ظُلِمُوا لَنُبَوِّئَنَّهُمْ فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَ لَأَجْرُ الْآخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ (نحل - ۴۱): «کسانی که بعد از ظلم و اذیتِ ظالمان در راه تدیُّن توحیدی {و رهایی از ظلم و ستم} هجرت کرده و ترک وطن شدند، خیر و حسنۀ دنیا را نصیب شان می سازیم، و اجر و پاداش آخرتشان هم بزرگتر و بالاتر از آن می باشد، اگر آن را درک و دریافت نمایند».

موضوع استبداد و انحصارگری و تداوم آن تا زمانۀ ما (بنحوی که همین مبحث هم - وضع نُوین توحیدی - در دیار هجرت و آوارگیِ ناشی از استبداد و انحصارگری ولایت فقیهی به رشتۀ تحریر در می آید) نیازمند تبیین و روشنگری بسیاری است، و لکن قضیۀ اساسی در اینجا همانا موضعی است که اهل توحید و آزادی و رجال صادقُ الوعد همیشه و در همۀ ادوار در برابر ظلمِ ظالمان و فشارهای مُستبدین حاکم و تعصُّبات اجتماعی اتخاذ نموده اند، زیرا کار انبیاء و رسالات توحیدی اساسا عبارت بوده از تغییر و تحولِ اوضاع فاسد و ظالمانه و شرک آلود و جایگزینی وضعیت توحیدی و مبنی بر اختیار و انتخاب و برقراری عدالتی که هدف این رِسالات بوده است. و طبعا حافظان و منتفعان این وضع اَللّانسانی و ضد توحیدی هم نمی توانستند دگرگونیهای ساختاری را تحمل کنند، و بدین ترتیب نزاع و درگیری امری اجتناب ناپذیر می گشت. و قرآن مُنزَل این نزاع سَرمَدی را بدین شیوه انعکاس داده است: إِنْ أَنَا إِلَّا نَذِيرٌ مُّبِينٌ، قَالُوا لَئِن لَّمْ تَنتَهِ يَا نُوحُ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْمَرْجُومِينَ (شعراء - ۱۵ و ۱۶): «نوح اعلام داشت که من تنها یک بیدارگر صریح اللَّهجه هستم؛ اما اهل کفر و سرکوب در جواب گفتند که ای نوح اگر کارت را پایان ندهی! شما حتما از رجم شدگان خواهید بود». اینست نحوۀ تعامل تاریخیِ مُستبدین انحصار طلب با اهل توحید و آزادی. حال ببینیم جواب دعوتگریِ حکیمانۀ ابراهیمِ بت شکن (خلیل اللّه) چطور بوده است: قَالَ أَفَتَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لَا يَنفَعُكُمْ شَيْئًا وَ لَا يَضُرُّكُمْ، أُفٍّ لَّكُمْ وَ لِمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ أَفَلَا تَعْقِلُونَ، قَالُوا حَرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَكُمْ إِن كُنتُمْ فَاعِلِينَ (انبیاء - ۶۶ و ۶۷ و ۶۸): «ابراهیم {خطاب به قوم خود} گفت: آیا غیر از اللّه و خالق یکتا چیزهایی را عبادت و پرستش می کنید که هیچ نفع و ضرری متوجه شما نمی سازند؟! بدا بحال شما و آنچه غیر از خالق یکتا عبادت و پرستش می کنید؛ آیا تعقل بخرج نمی دهید. و {بت پرستان انحصارطلب} در جواب گفتند: او را آتش بزنید و بسوزانید؛ و بدین شیوه به کمک خدایانتان برخیزید؛ اگر مرد عمل هستید». و این موضع استبدادی و انحصارطلبانه در آیۀ دیگری بدین شیوه بیان شده است: فَمَا كَانَ جَوَابَ قَوْمِهِ إِلَّا أَن قَالُوا اقْتُلُوهُ أَوْ حَرِّقُوهُ (عنکبوت - ۲۴): «جواب قومش تنها این بود که گفتند او را بکشید یا بسوزانید». همچنین عکس العملِ قوم تبهکار لوط (که غرق در لواطی و راهزنی و تجاوزگری بودند) در مقابله با رسالت پیامبرشان (حضرت لوط) بدین صورت بوده است: فَمَا كَانَ جَوَابَ قَوْمِهِ إِلَّا أَن قَالُوا أَخْرِجُوا آلَ لُوطٍ مِّن قَرْيَتِكُمْ (نمل - ۵۶): «جواب قومش جز این نبود که گفتند خاندان لوط را از مملکت خود اخراج نمایید». لکن به این هم اکتفاء نکرده و او را بصورتی تهدید آمیز مورد خطاب و در دو راهۀ ترک دعوت یا اخراج از مملکت قرار دادند: قَالُوا لَئِن لَّمْ تَنتَهِ يَا لُوطُ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْمُخْرَجِينَ (شعراء - ۱۶۷): «ای لوط اگر به کارت خاتمه ندهی {رسالت توحیدی} حتما شما از اخراج شدگان و تبعیدیان خواهید بود». بدیهی است که این داستان ادامه داشته و تمام انبیاء چنین وضعیتی داشته اند، و بنابر ماهیت کار و رسالتی که داشته اند (که توحیدی و آزادیخواهانه و تحول آفرین و ضد استبدادی بوده) مُستمرا محل انکار و تعذیب و قتل و اخراج واقع شده اند. و اما شاید داستان موسای کلیم از همه برجسته تر باشد که در مقابل یک حاکم جبار و انحصارگر به نام فرعون واقع شده و آشکارا مدعی است: أَنَا رَبُّكُمُ ٱلأَعلَىٰ! من خدای حقیقی شما هستم. و روی این اساس در رابطه با مخالفانش هیچ رَحم و شَفقتی نداشته و آنها را بالفعل یا قتل عام و یا به بردگی گرفته است: وَقَالَ الْمَلَأُ مِن قَوْمِ فِرْعَوْنَ أَتَذَرُ مُوسَىٰ وَ قَوْمَهُ لِيُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ وَ يَذَرَكَ وَ آلِهَتَكَ قَالَ سَنُقَتِّلُ أَبْنَاءَهُمْ وَ نَسْتَحْيِي نِسَاءَهُمْ وَإِنَّا فَوْقَهُمْ قَاهِرُونَ (اعراف - ۱۲۱ تا ۱۲۹): «و آنگاه رؤسای قوم فرعون {خطاب به فرعون} گفتند آیا موسی و قومش را وِل می کنی تا روی زمین فسادکاری کنند و شما و آلِهۀ شما را ترك نمايند؟! و فرعون در جواب گفت: بزودی اولاد مذکَّرشان را نابود و زنانشان را {برای خدمت و بردگی} نگه می داریم؛ و همانا که ما بر آنها غالب و مسلط هستیم». علاوه بر اینها تعامل جاهلان و انحصارگران نسبت به شُعَیب و رسالت توحیدی اش بسیار استبدادی و ظالمانه و بدین قرار بوده است: قَالُوا يَا شُعَيْبُ مَا نَفْقَهُ كَثِيرًا مِّمَّا تَقُولُ وَ إِنَّا لَنَرَاكَ فِينَا ضَعِيفًا وَ لَوْلَا رَهْطُكَ لَرَجَمْنَاكَ وَ مَا أَنتَ عَلَيْنَا بِعَزِيزٍ (هود - ٩١): «جُهّال انحصارطلب گفتند ای شُعَیب ما زیاد نمی فهمیم که چه می گویی! و لکن ما شما را مردی ضعیف و ناتوان می یابیم؛ و اگر بخاطر اطرافیان و اقرَبایت نبود حتما شما را رجم و نابود می کردیم؛ و شما نزد ما چیزی بحساب نمی آیی». همچنین: قَالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا مِن قَوْمِهِ لَنُخْرِجَنَّكَ يَا شُعَيْبُ وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَكَ مِن قَرْيَتِنَا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِي مِلَّتِنَا قَالَ أَوَلَوْ كُنَّا كَارِهِينَ (اعراف - ۸۸): «اشراف گردن کلفتِ قومِ شُعَیب گفتند ای شعیب اگر به دین و مسلک ما بر نگردی! حتما شما و آنهایی را که همراه تو ایمان آورده اند از مملکت خویش اخراج می کنیم؛ و شعیب {در جواب آنها} گفت: حتی اگر از این کار بیزار و متنفر باشیم؟!». و آخر اینکه (و شاید از همه وحشیانه تر) همانا داستان اصحاب اُخدود است؛ همان کسانی که به خندقهای آتش انداخته شدند و بی رحمانه آنها را سوزاندند (کمااینکه در زمانۀ ما هم امثال حکومت هیتلر در آلمان و دولت آمریکا در ژاپن در حق مخالفانشان مرتکب چنین جنایاتی شدند): قُتِلَ أَصْحَابُ الْأُخْدُودِ، النَّارِ ذَاتِ الْوَقُودِ، إِذْ هُمْ عَلَيْهَا قُعُودٌ، وَ هُمْ عَلَىٰ مَا يَفْعَلُونَ بِالْمُؤْمِنِينَ شُهُودٌ، وَ مَا نَقَمُوا مِنْهُمْ إِلَّا أَن يُؤْمِنُوا بِاللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ (بُروج - ۴ تا ۸): «کشته شدند اصحاب اُخدود؛ در آتشی شعله ور و فروزان! وقتی که آنها را روی آن انداختند! و قاتلان هم آنچه را که بسر مؤمنین آوردند تماشا می کردند! و اما انتقامی که از آنها گرفتند تنها بدین بخاطر بود که به خالق یکتای عزیز و لایقِ حمد و ثنا ایمان آورده بودند». بدین ترتیب، قتل و کشتار انبیاء و کسانی که در میان مردم به حقّ و عدالت دعوت کرده اند، امری معمول و متداول بوده است؛ کاری که اشدّ تعامل و اشدّ مجازات بحساب می آید. و خوب امروزه هم مستبدین انحصارگر آخرین جرمی که در حق مخالفین خود مرتکب می شوند همانا قتل و اعدام آنهاست. پس قتل و اعدامِ ناروای مخالفینِ استبداد و انحصارگری (و در رأس آنها اهل توحید و آزادی) یک مصیبتِ ریشه دار و تاریخی بوده و کماکان ادامه دارد. و اما در مقابل، خالق واحد و قهّار اشدّ عذاب را به این جنایتکاران وعده داده است: إِنَّ الَّذِينَ يَكْفُرُونَ بِآيَاتِ اللَّهِ وَيَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ حَقٍّ وَيَقْتُلُونَ الَّذِينَ يَأْمُرُونَ بِالْقِسْطِ مِنَ النَّاسِ فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِيمٍ (آل عمران - ۲۱): «به تأکید کسانی که منکر آیات و حُجَج خالق یکتا می شوند و به ناحق در پی قتل انبیاء بر می آیند، و همچنین در پی قتل کسانی از مردم بر می آیند که به قسط و عدالت دعوت می کنند؛ آنها را از عذابی دردناک و شدید با خبردار نما». بدیهی است که اهل توحید و آزادی در برابر این تعامل ضد بشری و سرکوبگرانه (که حاصل انحصارگری و تمامیّت خواهی است) راه مقاومت و ایستادگی انتخاب می کنند و حتی النهایه در مقابل ظلم ظالمان و استبداد و سرکوبگری آنها مقاومت و مبارزه می نمایند. و جواب نهایی آنها در مقابله با انحصارگران و تمامیّت خواهان بدین قرار است: وَ مَا لَنَا أَلاَّ نَتَوَكَّلَ عَلَی اللّهِ وَ قَدْ هَدَانَا سُبُلَنَا وَ لَنَصْبِرَنَّ عَلَى مَا آذَيْتُمُونَا وَ عَلَى اللّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُونَ (ابراهيم - آيۀ ۱۲): «بعد از انجام وظایف مُحوَّله و عدم پیروزی زود هنگام..... تنها وظیفۀ ما اتکاء و امید بستن به قوانین ناشناختۀ اللّه و خالق یکتاست، و به تأکید ایشان راههای حرکت و زندگی را به ما نشان داده است، و ما حتما بر رنج و زحمتی که شما {اَعدای اللّه و دینداری توحیدی} بر ما روا داشته اید صبر و تحمل بخرج می دهیم، و طبعا اهل توکل {قوانين غير مکشوف} تنها بر اللّه و سُنن توحیدی تکیه می نمایند». بدین ترتیب، وضع نُوین توحیدی بدون زوال و یا تضعیفِ انحصارگری و تمامیّت خواهی و تحقق «کثرت گراییِ عقیدتی - سیاسی» امری بعید و ناممکن خواهد بود؛ کمااینکه تاریخا (و بنابر نصوص وحیانی) چنین بوده و امروزه هم داستان بهمین قرار است. به عبارت دیگر، تا روزی که انحصارگری و تمامیّت خواهی (که مُستمرّا در نظامهای حاکمه و تعصبات اجتماعی و سُنَّت گرایی انعکاس پیدا کرده) مغلوب نشود و از توان سرکوبگری خلع نگردد (و بجایش تکثّر عقیدتی و سیاسی قرار نگیرد)، وضع نُوین توحیدی ظهور نخواهد کرد و تحقق آن به تأخیر خواهد افتاد. کمااینکه وضع همه چیز (اعم از فکر و فرهنگ و اقتصاد و سیاست و امور قضایی و......) بهمین منوال است، و با استمرار انحصارگری و تمامیّت خواهی چیزی رشد و تحول پیدا نخواهد کرد و معنای خود را بروز نخواهد داد. و خـاصتا اینکه انحصارگرانِ حـاکم، جوامع بشری و تحت سلطه را همیشه مجبور کرده اند که سه قسمت شوند: یا به رنگ حاکمان در آمده و خادم و سرباز آنها شده اند، یا از در مخالفت در آمده و در میدان مخالفت به روشهای مختلفی محروم و قربانی شده اند، و یا اینکه ساکت و دست به دهان گردیده و آنها نیز قربانی سکوت و سلطه پذیری خود گشته اند؛ و لکن وجه مشترک آنها استخدام و محرومیت و نابودی توسط سلطه گران انحصارطلب بوده است.

تاریخ زدگی و نحوۀ تعامل توحیدی

باید دانست که تاریخ و ادوار سپری شده اکثرا میدان مجهولات و منقولاتِ ناقص و تک بعدی و آمیخته به غرض و خصومت و همچنین میدان چیزهایی است که طی عصور مختلفه: یا دچار تغییر و تحول گردیده و یا بسیاری از آنها بلا موضوع گشته اند. بگذریم از اینکه متون اَمینانه و دارای دقت علمی بسیار اندک است، و در صورت وجود نقل اَمینانه و علمی نیز (که قلیل و کمیاب است)؛ جزئیات و ابعاد مختلفه منعکس نمی شود. بدین جهت بیشتر مطالعاتِ تاریخی غرقابی است که در غیاب دقت و هوشیاری (و اخذ بلا حذر) موجب غرق و گرفتاری می شود. در نتیجه: اولا در مطالعات تاریخی و نقل زندگانی قُدَما باید مبنای کار اصول و مُسلّمات و به تعبیر قرآن «مُحکَمات» باشد، و جهت شناخت مسیر تاریخ بعمل آید، نه انعکاس جزئیات تاریخی و نقل پر مناقشۀ زندگانی اسلاف و به تبع آن تقدیس و یا انکار ادوار ماضیه، ثانیا اخذ تاریخ و زندگی قُدَما من حیث المجموع در رابطه با اصول و موارد فرازمانی - فرامکانی و متناسب با شرایط و اوضاع جدید و «لایق تداوم» معنا پیدا می کند، کمااینکه ذکر امور سلبی و انحرافاتشان اکثرا برای عبرت گرفتن نسلهای بعدی است، نه اینکه حال و اوضاع آنها اساس زندگانی نسلهای آینده قرار گیرد: قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِكُمْ سُنَنٌ فَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ (آلِ عمران - ۱۳۷): «همانا قبل از شما (صدر اسلام) سُنن و مناهجی وجود داشته اند، حال در روی زمین به سیر و تفحص بپردازید و بنگرید و فکر نمایید که عاقبت اهل تکذیب {و منکرینِ حقایق} چگونه بوده است».

عوامل تاریخ زدگی و غرق شدن در تاریخ: همانا که «سلطه گری حُکّام استبدادی»، «سیطرۀ اعراف و عادات اجتماعی»، «ناتوانی فراگیرِ عقلی، علمی، فرهنگی»، و «تزویر و مکّاریِ تاریخ بازان» مهمترین عواملی هستند که بشر بیچاره را از میدانهای حیّ و حاضر زندگی خارج کرده و به کوره راههایی می برند که نام و عُنوانش: «تاریخ و ادوار ماضيه، مُحتوایش مجهول و تاریک، ماهیتش با ادوار بعدی متفاوت و ناهمخوان، و حوادث و نحوۀ وقوعشان محل نزاع و اختلاف می باشد». اینست که مراجعه به تاریخ و حوادث آن (خارج از حدِّ ضرورت و محدودۀ خودش) و مصدر قرار دادن گذشته و گذشتگان برای اوضاع و احوال کنونی و فیصلۀ تغییر و تحولات معاصر، ناشی از زور و سیطره ای است که این عوامل چهارگانه تحمیل می کنند. و اما اگر از مردم عادی و تودۀ مردم بگذریم و به خواص و مدَّعیان بپردازیم باید بگوییم: کسانی که «گرفتار تاریکخانۀ تاریخ و گذشته گرایی» می شوند (علاوه بر هَیمنۀ استبداد سیاسی و اجتماعی)، یا عقل و درکشان علیل و ناقص است و توان فهم و تفسیر امور زمانه و راهگشایی برای آن را ندارند و در نتیجه به راه حلهای تاریخی و روش گذشتگان پناه می برند (کاری که بیانگر وابستگی عقلی و تقلید از دیگران در تاریخ! و عدم داشتن عقلی فعال و مستقل و اجتهادی است)؛ و یا اینکه قصد فریبکاری و حیله گری در سر دارند؛ و هدف آنها انحراف اذهان از حقایق معلوم و فعلی و حواله کردن آنها به مجهولات تاریخی است (که خوب مجهولند و در دسترس همگان قرار ندارند! همانند کسان و جریاناتی که خود را زیر ادبیات و اصطلاحات غریب و مجهول غربی پنهان می سازند). و لکن بدتر از آن (جهت توجیه و قبولاندن کار خود)، پنهان کردن تحریفات و خرافه هایی است که در رابطه با تاریخ جعل کرده اند؛ که آخرش سر از «باستان شناسی استعماری - استبدادی» در آورده و کشفیات تاریک و جعلی میدانِ بازی با تاریخ بشری و عقول مُعاصرین شده است. و خلاصه هدف از توجیه معلوماتِ حیّ و حاضر بوسیلۀ مجهولات تاریخی و اساطیر اولیه، همانا گمراه سازی و انحراف عقولِ متکی به حوادث معلوم و جلوگیری از درک و تفکر انسانها در امور زنده و همه فهمی است که مردم مستمرا با آن مواجه و روبرو هستند. به عبارت دیگر، تاریخ زدگان و تاریخ بازان (که برای انحراف عقول و اذهانِ مردم گذشتۀ‌ دور و دراز را عَلَم و دستمایۀ کار خود می سازند) دنبال ساکت و راکد نمودن بشرِ مسلوب الاِراده هستند؛ و در نتیجه همه چیز را به تاریخ و حوادث قرونی (که مجهول و خرافه آمیز و بعضا مقدس! شده اند) حواله می دهند؟! مثل مسلمانان تاریخ زده ای که همه چیز را در قرون اولیۀ اسلامی جستجو می كنند؛ و یا فرقه بازانی که مردم را به مراسمات فرقه ای و خرافاتی سرگرم و مشغول می سازند؛ و همچنین قوم بازانی که در میان اقوام و جوامعِ منحط و جا مانده، خرافات و افسانه های چند هزار ساله و ماقبل تاریخی را به رخ دیگران! می کشند. و این یعنی نقد و حال را به نسیه و گذشته دادن! و یعنی بشر بیچاره را بجایی که نمی شناسد حواله کردن! که خوب نتیجه اش سرگردانی نسل بشر و موفقیتِ حیله گران و سلطه گران است.

روش قرآن در تعامل با تاریخ و حوادث آن: استخدام تاریخ و کمک گرفتن از سُنن و قواعد تاریخی جهت اثبات وضعیت نُوینِ توحیدی و تقویت و برقراری مجدد آن، مبنای روش توحیدی و تکاملی قرآن در رابطه با تاریخ و حوادث آنست، و خاصتا روی اموری که در تاریخ و در جوامع مختلفه و در رِسالات متعدده واقع گردیده و به مثابۀ یک سنت و قاعدۀ تاریخی و مُستمِر ظاهر شده اند بسیار تأکید نموده است. با وجود این، روش توحیدی قرآن در عین اهتمام به سُنن و قواعد تاریخی، لکن در آنها محصور نمی شود، و بر یک روش تکاملی و توسُّعی اُستوار شده است؛ بدین ترتیب که: بجای فرو رفتن در تاریخ و غرق شدن در اعماق و حوادث آن، باید تاریخ را به خدمت گرفت و آن را جهت اثبات و تقویتِ مواضع توحیدی و متناسب با دنیای حاضر و نوین بکار گرفت. بنابر این، خلاصۀ روش توحیدی و تکاملی قرآن دربارۀ تاریخ و حوادث آن بدین قرار است: «باید تاریخ در خدمتِ وضع نوین باشد، نه اینکه وضع نوین به خدمتِ تاریخ در آید». البته تاریخ حقیقی؛ و تاریخ صاحب سُنن و قاعده مند؛ که واقعیت مُستمِر خود را در ادوار مختلفه و در زمانها و مکانهای دور و دراز به اثبات رسانده است. و طبعا قرآن حکیم چنین سنن و قواعد با ثباتی را جدّا ارج می نهد و حتی آنها را بعنوان سُنن و قواعد توحیدی و همچنین «پایدار و غیر قابل تغییر» به رسمیت می شناسد و در این رابطه چنین می فرماید: وَأَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمَانِهِمْ لَئِنْ جَاءَهُمْ نَذِيرٌ لَيَكُونُنَّ أَهْدَىٰ مِنْ إِحْدَى الْأُمَمِ فَلَمَّا جَاءَهُمْ نَذِيرٌ مَا زَادَهُمْ إِلَّا نُفُورًا، اسْتِكْبَارًا فِي الْأَرْضِ وَ مَكْرَ السَّيِّئِ وَ لَا يَحِيقُ الْمَكْرُ السَّيِّئُ إِلَّا بِأَهْلِهِ فَهَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا سُنَّتَ الْأَوَّلِينَ فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبْدِيلًا وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْوِيلًا (فاطر- ۴٢ و ۴٣): «و مشرکين به اللّه قسم ياد کرده و غليظ ترين قسَمها را اظهار داشتند که اگر بيدارگرى (پيامبرى) برايشان مبعوث شود، حتما جزو هدايت يافته ترين اُمتها خواهند بود؛ اما وقتی که بيدارگری {محمد مصطفی} در ميانشان ظاهر شد، چيزى جز انکار و عداوت و فرار از حق و حقیقت بر آنها نيفزود {و ادعاها و قَسَمها و پيمانهایشان هيچ درآمد}. مشرکين در مقابل محمد {همان بيدارگری که سنگش را به سینه می زدند!} راه استکبار و غرور بر روی زمين پيش گرفته و مرتکب حيله های زشتی گردیدند {و در حق بيدارگرشان از هيچ عمل خلاف و خيانتکارانه اى دريغ نورزيدند}، لکن مکر سيىء و زشت تنها صاحبانش را احاطه و فرا مى گيرد {و عواقبش به خودشان بر می گردد}. پس آيا غير از سُنن و قواعدی را انتظار می کشند که در گذشته روى داده {و مبنى بر سرانجامِ شوم منکرين است؟!}، و به تأکید هیچگاه تغييرى در سُنن و قواعد اللّه و خالق یکتا پديد نمی آيد و هرگز اختلافی در سُنن و قواعد توحیدی مشاهده نخواهد شد». و طبعا این سُنَّت و قاعده ای است که در تمام جوامع بشری و نیز در جوامع امروز به اثبات رسیده است، بنحوی که: مردمِ به تنگ آمده از وضع موجود و پر مشکل و استبدادی و پر فقر و تبعیض آرزوی تغییر و تحولاتی می نمایند و منتظر کسی هستند که بیاید و اوضاع را تغییر دهد (البته بصورت خیالی و بر اساس روابط و اعراف و عادات موجودی که اساس مفاسد و مظالم و تبعیضات هستند!!!). و لکن هنگامی که شخص جدید و رسول جدیدی آمد؛ با توجه به اینکه برقراری وضع جدید تغییرات اساسی و عمیقی را می طلبد و بر اساس مبانی و روابط و عادات فاسد بناء نمی شود، در نتیجه خیلی ها (به تحریک مَلاء و مُترَفین) شروع می کنند به مخالفت و انکار و تکذیب!!! و اینجاست که قرآن حکیم تأکید می کند که هرگاه رسول و رسالت جدیدی آمده و خواسته وضعی متفاوت و توحیدی ارائه نماید یکسره تکذیب و انکار شده است: وَ إِنْ تُكَذِّبُوا فَقَدْ كَذَّبَ أُمَمٌ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ مَا عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلَاغُ الْمُبِينُ (عنکبوت - ۱۸): «اگر رسالت را تکذیب و انکار کردند؛ همانا که قبل از شما نیز جوامعی چنین کردند {و امری سابقه دار است!}، پس وظیفۀ رسول تنها بلاغ مُبین و آشکار است». یا اینکه: فَإِن كَذَّبُوكَ فَقَدْ كُذِّبَ رُسُلٌ مِّن قَبْلِكَ جَآءُو بِٱلْبَيِّنَـٰتِ وَٱلزُّبُرِ وَٱلْكِتَـٰبِ ٱلْمُنِيرِ (آل عمران - ۱۸۴): «ای محمد اگر رسالتِ تو را تکذیب و انکار کردند، به تأکید قبل از شما نیز رسولان زیادی تکذیب و انکار شدند، که با دلایل محکم و قوانین مشخص و کتاب روشنگر مبعوث و ظاهر شدند». لکن قرآن مُنیر و راهگشا چارۀ این تکذیب و مخالفتِ همیشگی را باز با کمک گرفتن از تاریخِ مبارزات توحیدی و تقویت جبهۀ توحید و آزادی بیان نموده و صبر و استقامت و دعوت صبورانه را در صدر این چاره ها قرار داده است: وَ لَقَدْ كُذِّبَتْ رُسُلٌ مِّن قَبْلِكَ فَصَبَرُوا عَلَىٰ مَا كُذِّبُوا وَ أُوذُوا حَتَّىٰ أَتَاهُمْ نَصْرُنَا وَ لَا مُبَدِّلَ لِكَلِمَاتِ اللَّهِ وَ لَقَدْ جَاءَكَ مِن نَّبَإِ الْمُرْسَلِينَ (اَنعام- ٣۴): «همانا که رسولانى قبل از شما نیز تکذيب و انکار شده اند، و لکن با وجود تکذيب و انکارشان صبر و استقامت بخرج دادند و تا رسیدن نصرت ما آزار و اذيت شدند، و قطعا در کلمات اللّه {وعده ها و قوانين او} تبديل و خلافى وجود ندارد و همیشه پايدارند، و قطعا در اين رابطه {بوسیلۀ قرآن} از سرگذشت انبياء اطلاع پیدا کرده ای».

همچنین یکی دیگر از سنن و قواعد تاریخی (و ناشی از تقدیر و حکمت الهی)، همانا «تداومِ رسالت و دعوت توحیدی» است، یعنی علیرغم تکذیب مُستمِر و همیشگی؛ این امر اساسی استمرار و تداوم پیدا کرده است، تا رسیده به رسالت محمد مصطفی. و خوب در اینجا نیز قرآن حکیم از تاریخِ رسالات کمک می گیرد و آن را جهت اثبات و تقویت رسالتِ محمد بکار می برد و بدین شیوه به رسالت او یاری می رساند: قُلْ مَا كُنتُ بِدْعًا مِّنَ الرُّسُلِ وَ مَا أَدْرِي مَا يُفْعَلُ بِي وَلَا بِكُمْ إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا يُوحَىٰ إِلَيَّ وَمَا أَنَا إِلَّا نَذِيرٌ مُّبِينٌ (اَحقاف - ٩): «بگو و اعلام کن {اى محمد} که من اولين رسولِ اللّه و خالق یکتا نيستم {و آغازگر رسالت و رسولی نمی باشم}؛ و من نمی دانم که در رابطه با من و شما چگونه عمل می شود؛ من تبعيت نمی کنم بجز از وحى که برايم فرستاده می شود، و من جز بيدارگرى صریح البیان کاره ای نيستم». بدیهی است که در این راستا (استخدام تاریخ حقیقی) سُنن و قواعد زیادی در قرآن بیان گردیده و بر حسب نوع آن «محل نقد و نهی و عبرت» و یا «مستحق اخذ و دریافت» اعلام شده است. و خوب موضوع تبعیت از آعراف و عاداتِ آباء و اجدادی، یکی دیگر از سُنن و قواعدی است که در طول تاریخ برقرار بوده و حالا هم در سراسر جهان به قوت خودش باقی است، اعراف و عاداتی که بعضا لایق تداوم و ماندگاری و در موارد بسیاری جای نقد و بررسی و حتی ترک و رها شدن می باشند. و اما در این رابطه آنچه بلا و مصیبت بحساب می آید؛ همانا مطلق شدن و سلطۀ مُقدَّس شدۀ اعراف و عاداتِ آباء و اجدادی است! و طبعا چنین امری، هم عامل تقلیدی شدن و گذشته گرایی بنی آدم می شود، و هم مانع رشد و ترقی و ابتکارات بشری می گردد. و همین است که بیشتر جوامع غربی امروزه (علیرغم رسیدن به کُرات دیگر!) هنوز به سبک قدیم! مسیحی بحساب می آیند و تابع دینی هستند که از آباء و اجدادشان به ارث رسیده است (کمااینکه فِرَق شان نیز ناشی از تقسیماتی است که طی قرون متمادی بوجود آمده است). کمااینکه جوامع اسلامی وضع مشابهی دارند و در اسلامیت و مسلمانی تابع آباء و اجداد خود و اعراف و عاداتی هستند که از آنها به ارث برده اند (و سنی و شیعه بودنشان نیز بهمین صورت می باشد). همچنین جوامع جنوب شرقی آسیا و بخشهایی از آفریقا ادیان و اعراف و آباء و اجداد خود را دارند و تابع آنها و مقلد آنها محسوب می شوند. و جالب اینکه این آباء و اجداد (که اعراف و عاداتشان مقدس شده!) همان کسانی هستند که یا محیط زده و تابع و آباء و اجداد خود بوده اند و یا گرفتار حُکّام ظالم و سلطه گری شده اند که ناچارا تن به تحمل تمنِّیات و امور باب طبع آنها داده اند. و حال در این رابطه (تقویت مبارزۀ توحیدی به کمک سُنن و قواعد تاریخی) بدین آیۀ وحیانی توجه نمایید: وَقَالُوا لَوْ شَاءَ الرَّحْمَٰنُ مَا عَبَدْنَاهُم مَّا لَهُم بِذَٰلِكَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلَّا يَخْرُصُونَ، أَمْ آتَيْنَاهُمْ كِتَابًا مِّن قَبْلِهِ فَهُم بِهِ مُسْتَمْسِكُونَ، بَلْ قَـالُوا إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَىٰ أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلَىٰ آثَارِهِم مُّهْتَدُونَ، وَ كَذَٰلِكَ مَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ فِي قَرْيَةٍ مِّن نَّذِيرٍ إِلَّا قَـالَ مُتْرَفُوهَا إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَىٰ أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلَىٰ آثَارِهِم مُّقْتَدُونَ (زُخُرف – ۲۰ و ۲۱ و ۲۲ و ۲۳): «مشرکان گفتند اگر خدای با رَحم و رَحمت می خواست ما آن اصنام را عبادت و پرستش نمی کردیم! لکن آنها نسبت به این موضوع چیزی نمی دانند و صرفا دروغ می گویند؛ و {از ادعایشان} چنین بر می آید که گویی قبل از این کتابی به آنها داده ایم و نسبت بدان ملتزم و پایبند بوده اند؟! همچنین میگویند ما پدران خود را بر دین و طریقه ای یافته ایم و راه و روش آنها را پی گیری می کنیم! و اینچنین قبل از شما {ای محمد} هیچ بیدارگری را در هیچ جایی مبعوث نکردیم الا اینکه بهره مندان و عیاشانِ طغیانگرش گفتند: ما پدران خود را بر طریقه و روشی یافته ایم و به راه و روش آنها اقتداء می کنیم».

اینست که نحوۀ تعامل توحیدی با تاريخ روی «بکارگیری حوادث آن جهت کمک به وضع جدید و حوادث بعدی» اُستوار شده است؛ و این یعنی اصل قرار دادن وضع جدید و کمک گرفتن از قواعد تاریخی برای اسلامیت و مسلمانی که در ادوار بعدی ظهور می کند (عکس آنچه که ترویج شده و تاریخ و گذشتۀ بشری مصدر و مبنای اوضاع جدید و تحولات پیش رو قرار می گیرد). و طبعا موضوعِ عبرت گرفتن از تاریخ هم (که قرآنِ مُنزَل روی آن زیاد تأکید نموده) در این راستا قرار دارد، و عبارتست از: «مراجعه به گذشتۀ بشری جهتِ عبرت گرفتن و تجربه آموختن از سُنن و حوادث تاریخی»؛ و لکن نه مراجعۀ تفصیلی و اسیر شدن در تاریخِ تحولات بشری و مبنا قرار دادن آن!!! و همین است که قرآن حکیم حتی قِصَص و سرگذشت انبیاء و رسولان سابق را مختصرا ذکر نموده و تکیه و ترکیز قرآن روی بیان قوانین توحیدی در میدان زندگی بشری و در زمانها و مکانهای مختلف قرار گرفته است (عکس تورات و اناجیل! که بیشترش نقل تواریخِ آمیخته با افسانه های گذشتگان است)؛ و در این راستا آیات و سُنن متعددی در قرآن ذکر شده اند که نمونۀ آنها بدین قرار است: إِنَّا أَرْسَلْنَاكَ بِالْحَقِّ بَشِيرًا وَ نَذِيرًا وَ إِن مِّنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلَا فِيهَا نَذِيرٌ، وَ إِن يُكَذِّبُوكَ فَقَدْ كَذَّبَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ جَاءَتْهُمْ رُسُلُهُم بِالْبَيِّنَاتِ وَ بِالزُّبُرِ وَ بِالْكِتَابِ الْمُنِيرِ (فاطر - ۲۴ و ۲۵): «همانا ما شما را فرستادیم بر اساس حق و ضرورت، که بشارت دهنده و بیدار کننده باشی، کمااینکه هیچ امتی نبوده که در آن بیدارگری نبوده باشد. و اما اگر رسالت تو را انکار کردند؛ پس بدان که در گذشته نیز چنین بوده است؛ و در میان آنها نیز رسولان با دلایل محکم و قوانین مشخص و کتاب روشنگر مبعوث و ظاهر شدند». روی چنین آیاتی (که به وفور در قرآن ذکر شده اند) میتوان زیاد بحث نمود؛ اما همین قدر کافی است که بدانیم: قرآن مُنیر در این آیات صراحتا وضع موجود را بیانگر وضع گذشته و در تداوم آن تلقی می کند؛ و میخواهد بر مبنای اوضاع و مشاکل موجود، اوضاع و مشاکل گذشته را تفسیر و تفهیم نماید و چنین میگوید: «ای محمد غم مخور! در گذشته نیز اوضاع بهمین صورت بوده است». و اینجاست که مسئلۀ تحمل وضع موجود و مشابهت آن با وضع گذشته (تحمل و تقویت آن به کمک تاریخ و درک حقیقت موضوع) به میان می آید. البته باید دانست: استخدام تاریخ و حوادث آن بیشتر برای سُنن و قواعدی است که مثبت و ایجابی هستند و بعنوان «روش و تعامل توحیدی» اخذ و دریافت می شوند، لکن عبرت گرفتن از تاریخ بیشتر برای اموری است که نباید تکرار شوند، و هوشیاری بنی آدم پیشامد آنها را تقلیل می دهد. برای مثال، این موضوع که قرآن مجید با تکیه بر سُنن و قواعد توحیدیِ تاریخ به محمد و مؤمنان یادآوری می کند که: تعامل خصمانۀ منکرین و تکذیب خشونت آمیز آنها در رابطه با رسالت توحیدی، امری تازه و غریب نیست؛ بلکه یک سنت و قانون همیشگی است؛ بیشتر جنبۀ عبرت آموزی دارد، لکن ذکر سابقۀ مبارزات توحیدی (جهت تقویت نُبُوَّت محمد مصطفی) به مثابۀ استخدام و مدَد گرفتن از تاریخ و اصرار بر تداوم رسالت توحیدی می باشد؛ و اینکه در همۀ اُمَم گذشته رسولان و نذیرانی مبعوث شده اند و چیز عجیب و غریبی رُخ نداده است. بدین شیوه در یک آیۀ قرآنی! استخدامِ تاریخ و عبرت از تاریخ درهم می آمیزند و به وضوح بیان می دارد که: نه رسالتِ وحیانی رسولان امری بی سابقه است؛ و نه تکذیب و انکار بشرِ «جاهل و تاریخ زده» تازگی دارد؛ بلکه اینها چیزهایی است که ریشه دار بوده و در گذشتۀ بشری این سُنن و قواعد جاری و ساری بوده است.

نحوۀ تکوین دینداری سنتی - تاریخی: اگر حالا نگاهی به جریانات و گرایشات مختلف در جهان اسلام بیندازیم می بینیم که مسلمین و جوامع اسلامی تقریبا همه چیز را «در صدر اسلام و در قرون اولیۀ اسلامی» جستجو می کنند؛ کمااینکه غرب گرایانِ ممالک ما همۀ چاره ها و راه حلها را در تکرار رُنِسانس و نوزایی قرن ۱۶ میلادی و یا پروتستانتیسم لوتری می یابند. و خوب کمونیستها نیز مصدر همۀ امورشان انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ میلادی در روسیه و مارکسیسم به شیوۀ لنینی شده بود. بدیهی است که همۀ این مصدرسازیها از حوادث تاریخی و افکار و عقاید گذشتگان و همچنین از افسانه های قومی و مذهبی و سیاسی و...... نشأت می گیرد. و معلوم است که در این جوسازی گذشته گرایانه (خواه ناخواه) انسانها و جوامع بشری «اسیر وقایع تاریخی و حتی گذشته های خیالی و افسانه ای» می شوند. و اکیدا در این سیر انحطاطی و قهقرایانه و عقب راندنی و حصر جوامع بشری در تاریخ و افسانه های آن، برنامه های فریبکارانه و اهداف حیله گرانه و شکار انسانها مطرح است، کمااینکه جعّالان تاریخ و خرافات قرونی مسائل و منافع متعدده ای را مدنظر دارند؛ و بالاخره همۀ آنها می خواهند بشریت را به تصرف خود در آورند. و مِنجمله نظامهای استبدادی و تبلیغات چیان و حرّافانشان در صدر جعالانِ «تاریخِ دلبخواه و ساختگی» قرار می گیرند و به هر ترتیبی سعی دارند که جوامع زیر سلطه را از توجه به واقعیات موجود منصرف! و به حوادث و تواریخ مجهول و مجعول (و یا آینده های تاریک و خیالی و غیر عملی) پرت نمایند. اینست که اسلامیت و مسلمانیِ تاریخی - سنتی (اعم از اعتقادات و احکامش) در ذات خود گرفتار نقص و ضعف ساختاری بوده و یکی از موانع اساسی در برابر «تغییر و تحولات اسلامی و تحقق وضع نوین توحیدی» بحساب می آید. بدیهی است که چنین امری بسیار سابقه دار و ریشه دار است و حتی یکی از کارهای اساسی قرآن همانا نقد و بررسی وضعیت سپری شدۀ ماقبل بعثت محمد می باشد. بدین ترتیب که آیات وحیانی در بعثتِ خاتم اوضاع تاریخی و سپری شده را مُستحق تغییر و تحول دانسته و مخالفان وضع نوین توحیدی و تاریخ گرایانِ کهنه پرست را (که منکر هر چیز جدید و نوین هستند) وسیعا ملامت و سرزنش و چنین روشنگری می نمایند: مَا يَأْتِيهِم مِّن ذِكْرٍ مِّن رَّبِّهِم مُّحْدَثٍ إِلَّا ٱسْتَمَعُوهُ وَ هُمْ يَلْعَبُونَ (انبیاء - ‌۲): «هیچ چیز جدید و نوینی از طرف خالق شان به آنها نرسید الا اینکه بازی گوشانه آن را دریافت نمودند». و در آیۀ دیگری این موضع ضد توحیدی و چسبیدن به گذشتۀ سپری شده بدین صورت بیان شده است: وَ مَا يَأْتِيهِم مِّن ذِكْرٍ مِّنَ ٱلرَّحْمَـٰنِ مُحْدَثٍ إِلَّا كَانُوا عَنْهُ مُعْرِضِينَ (شُعَراء - ۵): «هیچ چیز جدید و نوینی از طرف خالق پر رحمت برایشان نیامد الا اینکه از آن اجتناب و دوری کردند». و اما این نقص و ضعف ساختاری (دینداری و نحوۀ اسلامیت و مسلمانیِ سنتی) در سایۀ این عوامل و این اوضاع غیر توحیدی شکل گرفته است: ۱- تدوین و طی شدن زیر سلطۀ حُکّام استبدادی، ۲- تدوین و طی شدن در سایۀ اَعراف و سُنن تعصُّب آمیز، ۳- تدوین و طی شدن در زمانها و قرون ماضیه، ۴- تدوین و طی شدن در محدودۀ احوال شخصیه، و ۵- تدوین و طی شدنِ ذهنی و تفصیل و تکرار ماسبَق.

توضیحاتی در نحوۀ تکوین دینداری سنتی:

۱- تدوین و طی شدن زیر سلطۀ حُکّام استبدادی: بر خلاف قرآن و دوران صدر اسلام، بیشتر کُتُب و مصادر اسلامی در یک وضعیت استبدادی و سلطه گرانه به رشتۀ تحریر در آمده اند؛ و بدین علت آنطور که شاید و باید (شایسته و بایسته است) منعکس کنندۀ رسالت وحیانی اسلام و فراگیری و فرا زمانی آن نیستند. و این یک امر بدیهی می نماید، چرا که من المُسلَّمات است که در سایۀ حکم ظالمان و سلطه گرانِ انحصار طلب، بلاغ مُبين توحیدی و سخن بر حق و عادلانه (كه زبان و ادبيات دين اسلام است) به زحمت امکانِ بيان و انتشار می یابد؛ و حدیث مشهور «أفضلُ الجِهادِ كَلِمةُ عَدلٍ عِندَ سُلطانٍ جائر» بیانگر همین حقیقت است. و در نتيجه (بر خلاف تصورات مُبتنی بر قدیم و جدید و دوری و نزدیکی به دورۀ رسالت و......)، فکر و عقیده و بیانی که در وضعی آزاد و متعادل ارائه و تدوین می شود، به تدیُّن توحیدی و خلوص وحیانی نزدیکتر می باشد، کمااینکه فکر و عقیده و بیانی که در محدوده ای استبدادی و تحت سلطۀ ظالمانِ انحصار طلب عرضه می گردد، ناقص و مشوَّه و استبداد زده است؛ و در واقع شرک آمیز و ریاکارانه و بیانگر میل و هوای مستبدین می باشد! نه مورد رضای خالق و راهگشای مخلوق و منعکس کنندۀ «دین اسلام و بلاغ مبین توحیدی». بدین ترتیب، در یک وضع و محدودۀ استبدادی و سلطه گرانه هر بیان و کتابتی، یا به بهای جان و مال صاحبانشان تمام می شود؛ و یا کلام و کتابت اظهار شده (اگر در خدمت حُکّام نباشد) لااقل نباید حاکمیت سلطه گران و ظالمانِ انحصارطلب را مَسّ و لمس و آن را زیر سؤال قرار دهد. بنابر این، تمام کتب و مصادری که در سایۀ حاکمیت ظالمانِ سلطه گر به رشتۀ تحریر در آمده و در می آیند، از دو حال خارج نیستند: یا به بهای جان و مال اهل سخن و قلم تمام می شوند، و یا اهل سخن و قلم باید با مصالح ظالمان و حکام استبدادی مُماشات و همراهی نمایند؛ و لااقل از مظالم و مفاسد آنها چشم پوشی و به موضوعاتی نپردازند که به سلطه و حاکمیت آنها ارتباط پیدا می کند. همانطور که الآن هم چنین است و به چشم خود و در زمانۀ خویش این خفقان و خفه سازی و به اصطلاح غربیان سانسور مطبوعات را مشاهده می کنیم. و خوب معلوم است که «داستان کُتُب و منابع اسلامی هم» از این قاعده مستثنی نبوده و نیست، و تمام تاریخ بشر چنین بوده است. و طبعا بیخود نیست که مثلا علوم سیاسی در طول تاریخ ۱۴ قرنۀ اسلامی بسیار کم درخشیده! و کُتُب مربوط به نحوۀ حکومت داری بسیار اندک بوده و از نصیحتُ المُلوکها و اَحکامُ السَلاطین و امثال این عناوین بالاتر نمی روند؛ همانطور که در رابطه با اقتصاد و نحوۀ معیشت مردم و..... مسئله از تنظیم «باج و خراج» تجاوز نمی کنند. همچنین در فقهِ احکام (در همۀ ابعاد) و مشخصا معاملات اقتصادی و موضوعات تاریخی مثل مضاربه و مزارعه و مساقات و...... قرنهاست که از جای خود تکان نخورده! و به همان صورت که بوده اند تکرار می شوند. و طبعا بی سبب نبوده که تمام انبیاء (بدون استثناء) دچار مشقت و آوارگی و حتی مرگ و نابودی شده اند؛ زیرا همۀ آنها از قیدهای «استبدادی و اعراف قرونی و شخصی گری و مسئولیت ناپذیری» عبور کرده و ساختارهای موجود و راکد کننده را درهم شکسته اند. و این چیزی است که جزو طبیعت بعثت توحیدی و اقتضای رسالات وَحیانی است و برای تجدید حیات بشر امری ضروری و اجتناب ناپذیر میباشد. هر چند این نوآوری و تحول آفرینی دائما بهای سنگینی طلبیده است، و رنج و محنت رسولان و اهل توحید و آزادی بیانگر این بهای سنگین می باشد، و آیۀ ٣١ سورۀ فرقان این حقیقت را بدین شیوه بیان و ذکر نموده است: وَ كَذَٰلِكَ جَعَلْنَا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا مِّنَ الْمُجْرِمِينَ (فرقان - ۳۱): «اینچنین {بنابر نوآوری و تحول آفرینی} در برابر هر پیامبری اَعداء و دشمنانی از مُجرمین قرار دادیم»، همان مُجرمینی که کارشان کفر و انکار و تکذیبِ انبیاء و تحول آفرینان و حفاظت از وضع فاسد و راکد بوده است: بَلِ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي تَكْذِيبٍ (بروج - ۹). و به تأکید اهل استبداد و تعصب و سلطه گری مصادیق این مُجرمین بحساب می آید، که در هر زمان و مکانی در مقابل پیامهای بر حق و تحول آفرین موضع گیری کرده و کار شکنی می کنند. و اما پیامد نوآوری و تحول آفرینی انبیاء با تفصیل بیشتری در آیۀ ۱۱۲ سورۀ اَنعام بدین صورت منعکس شده است: وَ كَذَٰلِكَ جَعَلْنَا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا شَيَاطِينَ الْإِنسِ وَالْجِنِّ يُوحِي بَعْضُهُمْ إِلَىٰ بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُورًا وَ لَوْ شَاءَ رَبُّكَ مَا فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَ مَا يَفْتَرُونَ (اَنعام - ١١٢): «بدین ترتیب ما برای هر نبیّ و رسولی {به مثابۀ سنتی تاریخی} خصم و دشمنی قرار دادیم، خصم و دشمنی از میان شیطان صفتانِ پیدا و پنهانی که مغرورانه از سخنان مُزخرَف یکدیگر الهام می گیرند، و لکن اگر ارادۀ الهی غیر از این بود {و این سنت الهی - تاریخی اقتضاء نمی کرد} چنین رفتار نمی کردند، پس {در رابطه با خصومت و دشمنی آنها بی خیال باش} و بگذار هرچه می خواهند ببافند». بنابر این، حق آن بود و آنست که مسلمین در صدر آزادیخواهان جهان باشند و ندای توحیدی اسلام قبل از هر چیز ندای آزادی و نجات بنی آدم و نوع بشر باشد؛ کمااینکه الحق چنین است و موحدین آزادیخواه نیز روی همین اساس حرکت می کنند. زیرا بدون آزادیِ بیان و انتخاب، نه بیان حقیقت دین و ابلاغ مُبین آن ممکن می گردد و نه دینداری و تمسُّک به مواضع توحیدی امکان پذیر می شود. و اما اینکه آزادی در صدر مطالب مسلمین قرار ندارد و حتی بجای آزادیخواهی بیشتر مُتعصِّب ظاهر شده اند؛ آشکارا می گوییم: اسلامیت و مسلمانیِ عرفی و استبداد زده، از «صافی اَعراف و استبدادِ قرونی» عبور کرده است؛ و چیزی از ماهیت و جوهرۀ توحیدی برایش باقی نمانده است.

۲- تدوین و طی شدن در سایۀ اَعراف و سُنن تعصُّب آمیز: یکی از کارهای بزرگِ رسالات توحیدی و دینداری وَحیانی همانا زائل سازی اعراف متعصِّبانه و راكد کننده و درهم شکستن سُنَّتهای نامعقول و جاهلانه و مبارزه با خرافات و وَهمیّاتی است که بنی آدم را در طول تاریخ گرفتار و عقب نگه داشته است؛ همان چیزهایی که خودش آنها را بوجود آورده و خودش هم آنها را علیه خود بکار می گیرد؟! اینست که انسان خیلی ظالم و جاهل است و بدست خودش خانۀ خود را ویران می سازد: وَ إِذَا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنزَلَ اللَّهُ قَالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مَا أَلْفَيْنَا عَلَيْهِ آبَاءَنَا أَوَلَوْ كَانَ آبَاؤُهُمْ لَا يَعْقِلُونَ شَيْئًا وَ لَا يَهْتَدُونَ (بقره – ۱۷۰): «و هنگامی که به تبعیت و پیروی از ما اَنزَل اللّه دعوت شدند، گفتند که ما از چیزی تبعیت می کنیم که آباء و اجدادمان به آن اُلفت و عادت کرده اند! حتی اگر آباء و اجدادشان اهل تعقل و هدایت نباشند؟!». و لکن مُترَفین سلطه گر و مدافع سُنن آباء و اجدادی هم بیکار ننشسته و مُستمِرا دنبال آن بوده اند که ضد حمله کنند و بشر بیچاره را در تلۀ اعراف و عاداتِ راکد کننده نگه دارند و آداب و رسوم شرک آمیز و خرافاتی را تداوم بخشند: وَ كَذَٰلِكَ مَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ فِي قَرْيَةٍ مِّن نَّذِيرٍ إِلَّا قَـالَ مُتْرَفُوهَا إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَىٰ أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلَىٰ آثَارِهِم مُّقْتَدُونَ (زُخُرف - ۲۳): «بدین صورت {ای محمد} قبل از شما هیچ بیدارگری را در هیچ جایی مبعوث نکردیم، الا اینکه بهره مندان و عیاشانِ طغیانگرش گفتند: ما پدران خود را بر طریقه و روشی یافته ایم و به راه و روش آنها اقتداء می کنیم». آری، این نزاعِ اصلی تاریخ و اطراف متنازعۀ آنست و کماکان ادامه دارد (نزاع بین استبداد و شرک و مادیت از یک طرف، و آزادی و توحید و فداکاری از طرف دیگر)، که اولی در اَعراف و عادات و خرافات راکد کننده تجلی پیدا کرده، و دومی در مبارزه با آنها و نوآوری و تحول آفرینی و ایجاد وضعی آزاد و مُبتنی بر عقل و علم و اخلاق بروز می نماید: هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِّنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِن كَانُوا مِن قَبْلُ لَفِي ضَلَالٍ مُّبِينٍ (جمعه - ۲): «اللّه آن ذاتی است که از میان عامۀ مردم رسولی را مبعوث کرد و بر آنها آیات و قوانین خالق را بیان و آنها را تصفیه و پاک می گرداند و به آنان قرآن و حکمت تعلیم میدهد؛ در حالی که آن مردم قبلا در گمراهی و سرگردانی آشکاری بسر می بردند». بدیهی است که «تعلیم و تزکیه» موجب توحید در عقیده و اخلاص در رفتار می شود، و نتیجه اش هم مشابه آن در می آید. کمااینکه جهالت و آلودگی مایۀ شرکِ عقیدتی و آلودگیِ رفتاری می گردد و مولودش نیز مُشتبَه و آلوده است (بگذریم از عامل جبر و ناچاری که اوضاع را بسیار مُعقَّد و پیچیده و ذوالابعاد می سازد). و طبعا در راستای تعلیم و تزکیۀ توحیدی این اوامر ظاهر می گردند: يَأْمُرُهُم بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنكَرِ وَ يُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّبَاتِ وَ يُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبَآئِثَ وَ يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالأَغْلاَلَ الَّتِي كَانَتْ عَلَيْهِمْ (اعراف - ۱۵۷): «رسول اسلام بشر تحت سلطه را به بهترین چیزها دعوت می کند و آنها را از بدکاریها باز می دارد، حلالیّت استفاده از طیبات را به آنها اعلام و خبائث و ناپاکیها را از آنها ممنوع می سازد، و بالاخره آنها را از چیزهایی که عامل فشار و سختیِ زندگی می شوند و مثل غل و زنجیر دست و پایشان را بسته بود از سرشان بر می دارد». و لکن با کمال تأسف امَّت اسلام هم (که می بایست در سایۀ آیات وحیانی حرکت کنند و با مرجعیت آن نمونۀ نسل بشر باشند) از این وضعیت مستثنی نشدند و آنها نیز مثل سایر اُمَم به دام نفسانیت و اعراف و خرافات افتادند و بدین جهت «اِصر و اَغلال شان» ماندگار و بلکه افزون گردید؛ و خاصتا در غیاب رهبری توحیدی - اجتهادی گرفتار دینداری شرک آمیز و آباء و اجدادی شدند و بالاخره «استبداد و شرک و مادیت» مُجددا غلبه نمود. و لکن از همه مصیبت بارتر اینکه: این غلبه و سیطره صرفا یک غلبه و سیطرۀ عامیانه و مختص توده های مردمی نبود، بلکه این بار «استبداد و شرک و مادیت» وارد عمق علوم اسلامی شده و حتی نطفه و جانمایۀ آن گردید؛ و به تأکید علوم اسلامیِ موجود مصداق این حقیقت تلخ و کشنده است. بگذریم از اینکه موضوع در این حدود هم متوقف نگردید و آشکارا سَر از علوم غیر اسلامی و یونانی و اجنبی در آورد. و اینچنین علوم موسوم به اسلامی «ضد توحیدی و مایۀ تنازل مُحتوای اسلامیت و اسطوره ای شدن دینداری اسلامی» شده است. و این در حالیست که تداوم هر تعالیم و احکامی (خاصتا اگر بخواهد توحیدی و پیشرو باشد) بدون توجه به واقعیات زندگی و تحولات اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی و سیاسی و..... یا ناممکن خواهد بود و یا تنها به زور استبداد و سلطه گری و اعراف آباء و اجدادی و جهالت و خرافه گری ادامه خواهد یافت. اما با وجود این؛ علوم خوابیدۀ اسلامی! سرش را پایین انداخته (از خوف مشاهدۀ حقایق!) و با بستن چشم و گوش روی اینهمه تحولات! انگار که برای «موجودات ثابت و لا یتغیر! و بدون زمین و زمان!» تدوین شده اند!!! همان چشم و گوشی که رسالات توحیدی برای باز شدن و فعال شدن آنها ظهور کردند و مخالفان انبیاء و رسولان چنین متهم شدند: وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيراً مِّنَ الْجِنِّ وَ الإِنسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لاَّ يَفْقَهُونَ بِهَا وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لاَّ يُبْصِرُونَ بِهَا وَ لَهُمْ آذَانٌ لاَّ يَسْمَعُونَ بِهَا أُوْلَـئِكَ كَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُوْلَـئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ (اَعراف: ۱۷۹): «به تحقيق ما بسيارى از جِنّ و اِنس را (ذى شعورهاى ناشناخته و ذى شعورهاى شناخته شده - انسان) برای جهنَّم در نظر گرفته ایم! چرا که آنها قلب (استعداد اخذ و دریافت) دارند، اما با آن چیزی را درک و دريافت نمی کنند؛ داراى چشم و قوۀ بینایی هستند {و می توانند واقعيات و حقايق را ببینند}، اما توانایی شناخت واقعيات و حقايق را از دست داده اند؛ صاحب گوش و حس شنوایی هستند، اما چیزی را بدان نمی شنوند؛ پس آنها {در رابطه با احساس مسئوليت) مانند حیوانات گشته اند و {با توجه به عواقب بيشترِ غفلت و اَللَّا مسئولی} گمراه تر و سرگردان تر هستند {چون وسایل درک و شناخت را دارند اما آن را هدر داده و به خود خیانت کرده اند}، و آنها همان غافلان و مردمان بی موضع می باشند». پس؛ حق آنست که چنین روش و تعاملی (بنابر ماهیت و دوری آن از رسالات وحیانی)، دینداری مَرّیخی نامیده شود نه دینداری توحیدی! چرا که خالق عالم و صاحب قرآن بیش از مخلوقات خودش! واقع بین و تحول آفرین است، و اصلا بدون ارادۀ او نه حَول و حرکتی وجود دارد و نه قدرت و توانی قابل تصور است، و عبارت شریفۀ: لا حَول و لا قُوة الّا باللّه (حرکت و قدرتی جز در سایۀ قوانین توحیدی متصور نیست)، که بر زبان رسول خاتم {ص} جاری شده بیانگر همین حقیقت است؛ حقیقتی که بسیاری از مردمانِ هکذایی آن را تکرار و لکن از محتوا و کاربرد آن غافل مانده اند. بدین ترتیب، مسلمین از طرفی اسیر تدیُّن تاریخی و سُنن سپری شده و اعراف آباء و اجدادی گردیده و از طرف دیگر به دام قدرت و جباریت سلطه گرانِ استبدادی - استعماری در آمده است. و به تأکید راه نجات و طریق پیروزیِ مسلمین و جوامع اسلامی، همانا عبور از سُنن مندرسۀ تاریخی و اعراف آباء و اجدادی و مقاومت در برابر سلطۀ اشغالگران الحادی و پیوستن به وضع نُوین توحیدی و اجتهادی است، و این یعنی: نه سنتی، نه هرزگی، اسلام اجتهادی.

۳- تدوین و طی شدن در زمانها و قرون ماضیه: اسلامیت و شیوۀ مسلمانی که از اسلاف و گذشتگان بدست ما رسیده و در جوامع اسلامی رایج و مرسوم گردیده، علاوه بر عبور از صافیهای استبدادی و حمل سُنن تعصُّب آمیز، بسیار تاریخ زده! و در واقع متناسب با قرون ماضیه است و با ادوار ما تناسب چندانی ندارد. این موضوع حقیقی (تاریخ زدگی و تداوم فرازمانی) دو اشکال اساسی و غیر قابل اغماض پیدا می کند: اولا بسیاری از احکام و اوامر اسلامی - تاریخی، تدریجا موضوعیت خود را از دست داده اند؛ یعنی موضوعاتی که این احکام و اوامر بخاطر آنها وضع شده اند دیگر «وجود عینی ندارند و از میان رفته اند!»؛ و بدین جهت چنین احکام و اوامری غیر قابل تطبیق و تداوم می باشند. و طبعا این مسئله در رابطه با همۀ موضوعاتی که تدریجا سپری شده و طی قرنهای متمادی و خاصتا در این چند قرنۀ اخیر کاربرد خود را از دست داده اند صدق می کند، و بدین صورت، این اوضاع مثلا فقه الاَحکام را بکلی متحول ساخته و مسلمین نیازمند احکام و اوامر جدیدی می شوند. ثانیا احکام و اوامری که موضوعیت شان محفوظ و قابل تداوم است، لکن آنها نیز تدریجا تغییر و تحولاتی پیدا کرده اند، و خاصتا بنابر وسایل و کشفیات جدید تعامل دیگری را می طلبند، و در نتیجه آنها نیز میبایست بازنگری و از نو ارائه و تنظیم شوند. البته این قضایای حیاتی واقعا اِهمال و رها شده اند؛ و در واقع اسلامیت و مسلمانی به مثابۀ یک شیء بی صاحب در آمده است (هر چند در جوامع عقب مانده همه چیز بی صاحب و رها شده بحساب می آید). و خوب دینداری اسلامی یک فکر و عقیدۀ انتخابی نیست؛ بلکه بیشتر یک ارث آباء و اجدادی و یک میراث فرهنگی و عرفی بحساب می آید، میراثی که بعضا هماهنگ با دینداری توحیدی - وحیانی، و  در مواردِ بسیاری خلاف آن و حتی در تضاد با آیات قرآنی قرار می گیرد. چیزی که بسیار خطرناک بوده و اسلامیت و مسلمانی را از ماهیت وحیانی و خلوص توحیدی (مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ) خارج کرده و در واقع شرک آمیز و آلوده گشته است. و اما میراث بدین معنا که: چیزهایی در گذشته وجود داشته و بر حسَب «اراده و اختیار و یا بنابر ضرورت و اجبار» برای نسلهای آینده باقی مانده است، بدون اینکه دقت و تفحصی در تداوم و عدم تداوم آن صورت گرفته باشد و منافع و اضرار آن و میزان هماهنگی اش با وحی مُنزَل بررسی شده باشد. و خوب این کاری است که باید انجام می گرفت و ضرورتی است که غفلت از آن یعنی قدم نهادن در وادی مجهولات و اعراف آباء و اجدادی و جبرهای محیطی و از همه مهمتر در تضادِ صريح با این آیۀ وحیانی: وَلاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ كُلُّ أُولـئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً (اِسراء: ۳۶): «چیزی را پیروی و دنبال مکنید که بدان علم و آگاهی ندارید، چون به تأکید هر یک از گوش (وسیلۀ شنیدن) و چشم (وسیلۀ دیدن) و قلب (وسیلۀ دریافت و پذیرش) در برابر آنچه تأیید و دنبال می کنید مسئولیت دارند». و کمااینکه می دانیم چنین میراث پر قِدمت و تصفیه نشده ای! نه تنها نیازمند تنقیح  و پالایشِ وسیع و بازنگری مجدد و متناسب است (تا گوهرهایی از آن بدست آید و مجددا به کار تطبیق آید)، بلکه بسیاری از امورِ آن اصلا قابل تداوم نیست و امکان تطبیقِ آنها در عصر و زمانۀ ما وجود ندارد و آشکارا موضوعیت خود را از دست داده اند. چرا که بنابر فاصلۀ قرونی و تغییر و تحولات اساسی، این میراث (و مقضیات آن) تفاوتِ عمیق و نوعی با دورۀ ما پیدا کرده و نسبت به حقایق جدیده خاموش و اَلکَن شده است. بگذریم از حقیقتِ حقایقِ تاریخ! که چگونه بوده و آنهم جای خود را دارد و نیازمند توافق! می باشد (اما بجای آن نزاع آفرین است). بدین خاطر قرآن مجید در رابطه با ماهیت اسلاف و گذشتگان و امکان تکرار مُجدَّد کارهای آنها و توافق روی آنها!!! بدین شیوه راهگشایی کرده است: تِلْكَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَهَا مَا كَسَبَتْ وَ لَكُمْ مَا كَسَبْتُمْ وَ لَاتُسْأَلُونَ عَمَّا كَانُوا يَعْمَلُونَ - بقره: ۱۴۱): «آن جماعتی بودند که کارشان گذشت؛ و صاحب اکتسابات و عملکرد خود می باشند؛ همانطور که شما نیز صاحب اکتسابات و عملکرد خود می باشید؛ و در رابطه با اکتسابات و عملکرد آنها {اسلاف و گذشتگان} مورد سؤال و بازخواست قرار نمی گیرید». اینست که ما اهل توحید و آزادی در دورۀ کنونی (مثل انبیاء و رسولان در ادوار گذشته) نیازمند کار بزرگ و تحول آفرینی هستیم؛ با این تفاوت که: وظیفۀ ما معاصرین سبکتر بوده و کار نوآوری و تحول آفرینی مسلمین سهل تر می باشد. زیرا هم قرآن مُنزَل حضور دارد و در دسترس است (به مثابۀ وحیِ جامع و خاتم و محفوظ)، و هم صدها ملیون مسلمان در سراسر عالم وجود دارند که عاشقانه منتظر نسیم آزادی بیان و امکان انتخاب هستند، تا به دوران نوینِ توحیدی - وحیانی قدم بگذارند و در سایۀ وضعی آزاد و توحیدی دنیا و آخرت خویش را سرو و سامان دهند. اما عکس این وضعیت همانست که بشر مسلمان گرفتارش گردیده و دچار نکبت و مصیبت شده و متأسفانه دنیا و آخرتش بهم خورده است، زیرا نه هویت اسلامی اش را محفوظ کرده و تابع وحی مُنزَل است؛ و نه از سُنن مُندرسه و سپری شدۀ تاریخی و اعراف قرونی بیرون آمده است (و در واقع مخلوطی است از دینداری تاریخی و اعراف آباء و اجدادی).

۴- تدوین و طی شدن در محدودۀ احوال شخصیه: احوال شخصیه و آداب و رسوم فردی در کلیت خودش تابع نظام فکری و فرهنگی و سیاسیِ حاکم است و اکثرا (و خواه نخواه) به رنگ و روی آن در می آید. و این یک حقیقت تاریخی و ریشه دار است، کمااینکه عبارت معروفِ «النّاسُ علی دینِ مُلوکِهم» بیانگر همین موضوع است. و قرآن مبین هم در این باره و به نقل از بَلقیس می فرماید: قَالَتْ إِنَّ الْمُلُوكَ إِذَا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوهَا وَجَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِهَا أَذِلَّةً وَ كَذَٰلِكَ يَفْعَلُونَ (نمل - ۳۴): ‌«بلقیس گفت همانا وقتی که ملوک داخل قریه و مملکتی شدند آن را به فساد می کشند و عزیزان آن را خوار و ذلیل می سازند و اینچنین رفتار می نمایند». وضعی که حالا هم ادامه دارد، گرچه در ادوار گذشته شدت بیشتری داشته و جوامع بشری آشکارا و به زور سلاح مجبور به پذیرش دین و مذهبِ حُکّامِ ظالم می شده اند. و مشخصا دیانت مسیحی در امپراتوری رم (و نیز در اندلُس و آمریکا) و همچنین تشیع صفوی در ایران و کمونیسم لنینی در روسیه و نظام قومی - الحادی در ترکیه بدین شیوه تحمیل شدند. زیرا همه چیز در اختیار آنهاست و عوام الناس هم تسلیم آنها و همرنگ آنها می شوند. همچنین ریاکاری انسانها (نفاق و دو رویی) که رفتاری بسیار رایج و معروف است، ناشی از هماهنگ کردن ظواهر خویش با حاکمان و بالا دستان است، تظاهر سازشکارانه و غیر ایمانی که در آیات قرآن وسیعا انعکاس یافته و روز قیامت جواب «دینْ مُلوکان» بدین قرار است: وَقَالُوا رَبَّنَا إِنَّا أَطَعْنَا سَادَتَنَا وَكُبَرَاءَنَا فَأَضَلُّونَا السَّبِيلَا (احزاب - ۶۷): «در جواب گفتند ای خالق ما همانا که ما ملوک و رؤسای خود را اطاعت کردیم و آنها بودند که ما را گمراه کردند». اینست که حتی شرک و گمراهیِ انسانها از ریاکاری و ملاحظۀ حاکمان و بالا دستان و عدم اتخاذ موضع مُحکم (که متناسب با دینداری توحیدی است) سرچشمه می گیرد، و قرآن مُنیر خطاب به اهل ایمان چنین هشدار می دهد: وَلَا تَرْكَنُوا إِلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّكُمُ النَّارُ وَ مَا لَكُم مِّن دُونِ اللَّهِ مِنْ أَوْلِيَاءَ ثُمَّ لَا تُنصَرُونَ (هود - ۱۱۳): «بسوی کسانی متمایل نشوید که ظالم و ستمکارند، و گرنه گرفتار عذاب جهنم می شوید، و آنگاه {بخاطر چنین میل و ملاحظه ای} بعد از اللّه یار و همکاری نخواهید داشت و کسی شما را کمک نخواهد کرد». و لکن تحقق چنین کاری قضیۀ ساده ای نبوده و نخواهد بود و چنین آیه ای (که مُبتنی بر عدم همکاری و سازش با ظالمان و ستمگران است) بدین سادگی جامۀ عمل نخواهد پوشید. و به تأکید راه رسیدن بدین کار عظیم و این شرط اسلامیت و مسلمانی (و آرزوی دیرینۀ بشری)، همانا توازن قُوا و آزادیهای اساسی است، اعم از قُوای فکری و اجتماعی و اقتصادی و دفاعی و یا وجود آزادیهای اساسی و اولیه و برقراری آزادی و مردمسالاری و کثرت گرایی. و لکن خارج از  آن (بنابر تجربیات طولانی بشر)، عدم همکاری و سازشکاری با ظالمان و انحصارگران، ثبات عقیدتی - سیاسی و همچنین عبور از خیلی چیزها را می طلبد (که کار هر کسی نیست و مردان صادق و وفادار همیشه بسیار اندک بوده اند). و حتی قرآن حکیم خطاب به شخص رسول می فرماید: وَلَوْلَا أَن ثَبَّتْنَاكَ لَقَدْ كِدتَّ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئًا قَلِيلًا (اِسراء - ۷۴): «و اگر شما را ثبات و التزام نمی بخشیدیم، نزدیک بود که اندکی بسوی آنها متمایل شوی و تنازل نمایی!». و اینجاست که مسئلۀ حصر دین در امور شخصی و احوال شخصیه بهتر درک می شود؛ و این توضیحات بخوبی روشن می سازند که انسانها و افراد بشری (دین و عقاید و فرهنگ و اخلاق شان) چقدر از محیط و اوضاعِ حاکم متأثر و اثر پذیر می گردد. و همین است که بدون نظم و نظامِ متناسب با دینداری توحیدی، مردم عادی و افراد متفرق و پراکنده به رنگ دیگری در می آیند و احوال شخصیۀ آنها (علی ای حال) از عرف حاکم و نظامِ سیاسی و فرهنگی و اقتصادیِ مُسلَّط اخذ و دریافت می شود. و خوب نفع جدایی دین از سیاست و حکومت برای بدخواهان اسلام و مسلمین از این حقیقت سر چشمه می گیرد، زیرا در آن صورت «حاکمیت و رهبری مسلمین» بدست سلطه گران و اجانب الحادی می افتد و مقدَّرات و ثرَوات و سیادت مسلمین تحت حاکمیت و سیطرۀ آنها قرار می گیرد و به آسانی شکار می شوند! کمااینکه حکمت رهبری توحیدی - اجتهادی در این موضوع نهفته است؛ بنحوی که مسلمین را از بی برنامگی و بی سرپرستی و رها شدگی بیرون می آورد و مانع آن می گردد که ممالک و جوامعی به وسعت جهان اسلام و امت اسلامی به سادگی شکار شوند.

پس موضوع حصر و محدود کردنِ «دین فراگیر و ذوالابعادِ اسلام» در زندگی شخصی و احوال شخصیه! و زدن بال و پر آن امری جدید و امروزه نیست، بلکه گرایشی «سلطه گرانه و تاریخی و ریشه دار» در حق جوامع بشری و بی پناه کردنشان جهت شکار و تصرف آنهاست. و طبعا تاریخ ۱۴۰۰ سالۀ اسلامی (بعد از خلافت راشده) نیز بهمین روال و منوال طی شده است! و مذاهب اسلامیِ موجود و رسمی در این وضعیت استبدادی و سلطه گرانه تدوین شده اند. کمااینکه بنابر همین ماهیت تحمل شدنی و غیر سیاسی امکان یافته اند که طیِّ طریق نموده و از همۀ نظامها و سلسله های استبدادی و سلطه ای به سلامت! عبور کنند و سرانجام عرفی و بی خاصیت گردند. پس چنین امر خطیر و منحرفانه ای (دینداری شخصی - که بعضا در صوفیگری تجلی یافته است) تنها خواستی خارجی و امروزه نیست؛ بلکه قبل از آن بیانگر جبری تاریخی و سلطه گرانه و همچنین میل و رغبتی است که طی قرون و ازمنۀ متمادی «در بیشتر جوامع اسلامی زرع شده و حتی فرهنگ مسلمین!» گشته است. و بدیهی است که سلطه گران خارجی هم میل و رغبتی را تبلیغ و ترویج می کنند که مصالح سلطه گرانه شان در آن نهفته است و جز این نمی توان انتظاری داشت. بنابر این، اگر به ماهیت دینداری مسلمانان و جوامع اسلامی بپردازیم (حتی قبل از آمدن سلطه جویان مغولی و صلیبی و غربی و روسی) به آسانی می توانیم پی ببریم که دینداری مسلمانان در حد وسیعی شخصی و صوفیانه و در محدودۀ احوال شخصیه بوده است؛ تا جایی که حتی در میان مسلمانانِ شیعی - جعفری، اعتقادا نیز دینداریِ حقیقی و خاصتا «حاکمیت و نظم و نظام اسلامی و جهاد با دشمنان و حتی جمعه و جماعت!) به دورۀ ظهور امام زمان! موکول گردیده است. بنابر این، بیشتر اسلامیت و مسلمانیِ که تاریخا تدوین شده و در جوامع اسلامی و میان مسلمانان جاری گردیده، امور اجتناب ناپذیر «و دینداری حداقلی!» بحساب می آید (نه دینداری توحیدی و مخلصانه)؛ و حتی در میدان احوال شخصیه نیز این دینداری به چیزهایی محصور شده که راه گریزی از آن وجود نداشته است!!! و مسائلی از قبیلِ: ازدواج و طلاق، ارث و تقسیم آن، حجاب و عفَّت زنان، حَیض و نِفاس و...... جزو آنها بوده است. کمااینکه برای بخشی از مسلمانان، فرائضی مثل نماز، روزه، زکات، و حج (البته در وجه شخصی)، و حرامیاتی مثل سِرقت و شُرب خَمر و زناکاری، و همچنین حرام بودن مأکولاتی مثل گوشت خوک و گوشت درندگان و مردار و...... همیشه مطرح بوده است، لکن نظم و نظام متناسبی بوجود نیامده که حتی این مسلَّمات بشری را در ابعاد مختلفه و متناسب با زمان و مکان و حقایق زنده و روبروی بشر و تغییر و تحولاتی که همیشه روی می دهند سر و سامان دهد و آنها را بنابر مُحتَوای وحیانی و توحیدی شان جامۀ عمل پوشد.

۵- تدوین و طی شدنِ ذهنی و تفصیل و تکرار ماسبَق: در میدان دینداریِ سنتی و عرفی چیزی به نام «پایه و اساس»، «روح و مُحتوی»، «حکمت و مقصد واجبات»، و «عِلل حلال و حرام» مشاهده نمی شود؛ و این مسائلِ معنابخش من حیث المجموع در آن غایب می باشند؛ آنچنانکه نه تنها بیشتر مسلمانان! دلیل و فایدۀ تعالیم و مراسمات حتی رایج و عرفی را درک و دریافت نکرده و بدان نپرداخته اند (و آنها را به خدا و آخرت سپرده اند!!!)، بلکه حتی در امر سؤال و پرسش نسبت به آنها اشتیاق چندانی! نشان نمی دهند (بگذریم از امور اساسی تدیُّن توحیدی که میان مردم رایج نیست و چیز قابل توجهی واصل نشده است). و طبعا متوَلّیان این نوع دینداریِ کور و کر هم زیاد دوست ندارند که چنین دروازه ای باز شود! چرا که نه جواب مفید و معقولی دارند تا بدین امر بپردازند (و اصلا برای چنین کارهایی متوَلّی نشده اند)، و نه به صَلاح کار و بازارشان تمام می شود؛ و در واقع نوعی خودزنی! بحساب می آید. و خوب این وضعیتی است که دینداری سنتی و عرفی گرفتارش آمده و آن را واقعا بلا معنا و بلا حکمت و بلا هدف و غیر قابل دوام کرده است و آشکارا روی شانه های مردم سنگینی می کند (و همین است که تدریجا از تعداد آنها کاسته شده و مایۀ تقلیل این نوع دینداری گشته است). و اما در همین راستا باید دانست که مأموریت رسالاتِ توحیدی قبل از هر چیز «مبارزه با دینداری سنتی و تاریخ زده و عرفی» بوده است؛ چرا که در آن وضعیت، قضیۀ دینداری از مُحتوای خودش و وحیانی بودن خارج می گردد و گرفتار آرای بشری و تاریخ زدگی و اعراف اجتماعی می شود و سر از شرک و خرافات و تبعیتِ من دونِ اللّه در می آورد. کمااینکه عبارت عُلیای: «لا اله الا اللّه» نیز بیانگر این حقیقت است، بنحوی که در این عبارت و شعار اَعلای اسلام و مسلمین، اول «اِله پرستیِ شرک آمیز» نفی و الغاء می شود، و آنگاه توحید و یکتاپرستی به مثابۀ «بدیل و جانشین» ارائه می گردد. اینست که خالی گشتن روح و مُحتوای رسالت توحیدی و پوسیدن موضوع دینداری کار امروز و حتی دورۀ معاصر نیست؛ بلکه ریشه ای به عمق تاریخِ رسالات الهی را دارد. و طبعا در مسیر اسلامیت و مسلمانی هم باید توجه داشت که: مذاهب مرسومِ اسلامی (و به تبع آن اسلامیتِ مسلمین) روی این مسیر انحرافی و گرفتار «سلطۀ انحصارطلبان و اخبار تاریخی و اَعراف اجتماعی» تأسیس و تداوم یافته اند؛ مذاهبی که علی ای حال (و به اندازۀ سرکوب و خفقانی که دچارش بوده اند)، حکمت و هدف دین را فراموش و تا سطح آداب و رسومات تکراری و عبادات غیر قابل تعبیر! و همچنین تا احوال شخصیۀ نارسا و بلااثر (و آخرش حیله شرعی ها!!!) تنزُّل کرده اند. و خلاصه اَعمال و مراسماتی بدون پشتوانۀ فکری - عقیدتی و فاقد نظریاتی که تداوم آنها را موجَّه سازد؛ تا جایی که نه تنها مترقی ترین اقشار! بلکه پایین ترین آنها را قانع و مُجاب نمی سازد.

لکن آنچه بیش از همه مایۀ تأسف و دردمندی است، همانا عدم زمینه ها و فقدان آزادی بیان و انتخاب است، بنحوی که مجالی برای تصحیح امور و ارائۀ ابتکارات و ایجاد فضایی مناسب برای دینداری توحیدی وجود نداشته و ندارد؛ مثل همین امروز و شاید آینده!!! و هر کسی هم که خواسته است چنین کند با واکنشهای تند و تیز دشمنان توحید و آزادی و تغییر و تحولات ساختاری روبرو گشته است. و بدیهی است که سُنَّت خبیثۀ انکار رسالات هم بیانگر همین قباحتِ ریشه دار و حاصل انحصارگری سلطه گران و سرکوبگران حُکّام و جُهّال خود ستیز است: يَا حَسْرَةً عَلَى الْعِبَادِ مَا يَأْتِيهِم مِّن رَّسُولٍ إِلاَّ كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِئُون (یس - ۳۰): «بدا بحال اهل کفر و تکذیب؛ نیامد رسولی برایشان الا اینکه او را {من باب تکذیب} مسخره کرده و پیامش را به هیچ گرفتند». بدین ترتیب، تعالیم و آموزه های تاریخی و خالی شده از مُحتوای توحیدی (و در عین حال بسیار مصرف شده و تکراری) بلا عمل و بلا صاحب گردیده و ذهنی و خیالی گشته اند، و با توجه به فاصلۀ آنها از واقعیات زندگی حالت پوسیدگی و منحط کننده پیدا کرده اند. و بدین خاطر حتی جوامع اسلامی و بیشتر مسلمانان هم نسبت به این تعالیم و آداب غیر قابل تعبیر! احساس بیزاری نموده و از تکرار مکرَّرات و موضوعات عدیم النتیجه واقعا خسته شده اند. زیرا اینهمه به اصطلاح دینداری! در اینهمه قرون متمادی! منتهی به چیزی نگردیده و دست آورد ملموسی نداشته است؛ تا جایی که دینداران از بی دینان عقب زده! و با آنها فاصلۀ قرونی پیدا کرده اند (در حالی که قرار بود دین وسیلۀ رشد و ترقی و واقع شدن در صراط مستقیم باشد! نه کج راهه ای که پیروانش را گرفتار جهنَّمِ دنیا و آخرت نماید!!!). و اما این بیزاری و خستگی در حالی پدیده آمده که بسیاری از علوم اسلامی و مذکور در آیات قرآنی «غریب و مهجور مانده است!» و در رابطه با آنها مصادر بسیار قلیل و ناچیزی وجود دارند؛ اعم از علوم اقتصادی و سیاسی و اجتماعی و انسان شناسی و فرهنگ شناسی و روانشناسی و تعلیم و تربیتی و...... و خوب معلوم است که چنین امری از «سلطۀ استبدادی و سنت زدگی مسلمین و انحطاط جوامع اسلامی» نشأت می گیرد و لا غیر، وضعی که منتهی به رکود و توقف مسلمین و جوامع اسلامی و غلبۀ اغیار بر آنها و بر دنیای مُعاصر شده است. لکن باید دانست که مسئلۀ تکرار و تفصیل ماسَبق (و به تبع آن سپری شدن و بی مُحتوی گشتن دینداریِ  سنتی - تاریخی) بیش از همه در «تفاسیر قرآن و مصادر حدیث و کُتُب فقهُ الاحکام» به چشم می خورد؛ موضوعاتی که به طبیعت حال بسیار مهم و کلیدی هستند و می بایست در صدر اهمیت و تعاملِ مسئولانه قرار گیرند. زیرا از طریق آنهاست که دین اسلام و دینداری اسلامی انعکاس یافته و به جوامع بشری رسیده است. در این رابطه این مَبحث مطالعه شود: «کتاب شناسی: ماهیّت و مُحتوای منابع و کتب اسلامی». و طبعا اگر کسی به دنیای کُتُب و مصادر ماضیه و گرفتار «تاریخ و اعراف و خرافات» نگاهی بیندازد (بگذریم از کتب بسیار انحرافی و فرقه ای و باطنی و افسانه ای)، سیاهی لشکری را می بیند که بسیار تکراری و دارای مُحتوای مشابه هستند و چیز زیادی گیرش نمی آید؛ و انگار که همۀ آنها روی یکدیگر! نسخه برداری شده اند. و جالبتر اینکه تعداد زیادی از این کُتُب و مصادر در اصل یک چیز می باشند (با عناوین مختلف!)، لکن اولی اصل است، دومی شرح است، سومی حاشیه است، چهارمی مختصر است، پنجمی شعر است و.....!!! و بدین شیوه صدها کتاب و مصدر تکراری بوجود آمده است. و خوب چاره آنست که بیشتر کُتُب اینچنینی کنار زده شده و به تاریخ سپرده شوند؛ نه اینکه اخذ و دنبال گردیده و مبنای اسلامیت و مسلمانی قرار گیرند.

و شاید بجا باشد که همینجا بخشی از مطلبِ: «بدعت و انحراف اَعظم: تبدیل دین توحیدی به دین بشری» بعنوان مُکمِّل این فرسایش و فرسودگی دینی ذکر شود، تا بلکه اوضاع مفهوم تر و واضح تر گردد: "قرار بود دین توحیدی اسلام، دینی محفوظ و دست نخورده باشد؛ اما با توجه به اینکه در دین اسلام تنها قرآن محفوظ و دست نخورده است، در نتیجه فرقه بازان حرفه ای، دینداری را خارج از قرآن جستجو می کنند! و قرآن و آیات قرآن را نیز با توجه به جعلیات فرقه ای تأویل و تفسیر می نمایند. بدین ترتیب، اسلامیت نیز همانطور که می بینیم به شرک و خرافات و به دینی سنتی و وابسته به تاریخ تبدیل شده و تفاوت اساسی با دیگر فِرَق سپری شده ندارد. و این در حالیست که اسلام و رسالت محمد مصطفی بدین جهت آخرین رسالت توحیدی است که اصول توحیدی و آیات قرآن اساس این دینداری است، و اجتهاد زنده و راهگشا بعنوان روش تبیین و تطبیق، دینداری اسلامی را زنده و فعال و اسلامیت را از کهنگی و مردگی و فرقه گری و مصرف شدگی محفوظ می دارد. بگذریم از اینکه فرقه گری نیز ناشی از اجتهاد است، اما اجتهادی که از زمان و مکان خود فراتر رفته و در طی زمان اوضاعش پیچیده و مطلق و جانشین دین! گردیده است، و «مشکلۀ اصلی» و «اصل بدعت» و «مادر انحرافات» از همینجا ناشی می شود. این در حالیست که اگر اجتهاد زنده و راهگشا تداوم می یافت و آیات قرآن «اساس دین» باقی می ماند، کار مسلمین به فرقه گری و عقب ماندگی و زیر سلطگی کشیده نمی شد و موضع پیشتاز خود را حفظ می کردند. پس مشکله در «مذهب و اجتهاد» و در «تعدد و تکثر مذاهب و معابر» و در فهم متفاوت مسلمین و صاحب نظران اسلامی (مجتهدین) نیست، بلکه اصل مشکله در مطلق سازی و پیچیده سازی و ابدی کردن مذاهب و اجتهادات و دین سازی از آنهاست. و در نتیجه هر مذهب و معبر و اجتهادی که مطلق شود و به مثابۀ یک امر فوق بشری تداوم پیدا کند، کارش به فرقه و فرقه گری منتهی می گردد. و خوب معلوم است که از اجتهادات مطلق شده و تغییر ناپذیر و خارج از حدود خودشان، ارباب متفرقه زاییده می شود، پدیده ای که در ادبیات قرآن «شرک و بت پرستی» نام دارد. و به تأکید بزرگترین بدعت و انحراف در دین توحیدی اسلام، همانا شرک و بت پرستی و مطلق کردن آراء و مذاهب و معابر بشری است. پس در سایۀ مطلق سازی مذاهب و اجتهادات اسلامی (که فرقه و فرقه گری زاییدۀ آنست)، دین توحیدی اسلام تبدیل به یک دین بشری گشته؛ و با کنار زدن و منزوی کردن نام «مسلم و مسلمین» کار بشری نمودن اسلام و اسلامیت به جاهای خطرناکی رسیده است. و اینجاست که می توانیم بگوییم: تا زمان جلوتر آمده جای اللّه و قوانین توحیدی در دینداری اسلامی! و در مذاهب و مناهج اسلامی! و در میان عامۀ مسلمین! تنگتر شده؛ و در واقع دینداری بشری - تاریخی، جانشین توحید و دینداری توحیدی گشته است".

پنج مرحلۀ تنزُّل و انحطاطِ مسلمین

شک و تردیدی نیست که موانع پنجگانۀ فوق الذکر مُسبِّب مراحل انحطاطیِ بسيار خطرناکی در میان مسلمین و جوامع اسلامی شده اند، بنحوی که بجای حرکت دادن پیروان دین اسلام بسوی امت واحده و دارای مرجعیت فکریِ هماهنگ و بهره مند از عزت و تمدن توحیدی، آنها را در راستای جوامعی سنتی و متفرق و متنازع قرار داده و گرفتار سلطۀ اجانب کرده اند، و خلاصۀ این مراحل بدین قرار است:  ۱- تنزُّل و انحطاط از قرآنِ مُنزَل به تفاسیر قرونی و احادیث مُدرَّج، ۲- تنزُّل و انحطاط از تفاسیر قرونی و احادیث مُدرَّج به مذاهب استبداد زده و فرقه ای، ۳- تنزُّل و انحطاط از مذاهب استبداد زده و فرقه ای به انزواء و صوفی گری، ۴- تنزُّل و انحطاط از انزواء و صوفی گری به عادات محلی و عامّی گری، ۵- تنزُّل و انحطاط از عادات محلی و عامّی گری به خارج و اجنبی گری. بدیهی است که در اکثر اوقات (و همین حالا) این مراحل تنازلی و انحطاطی، ممزوج و متداخل بوده و تمییزی در کار نبوده است؛ و فرهنگ و تعامل هکذایی نیز همین را اقتضاء می کند. و طبعا همۀ اینها منتهی به اوضاع مجهول و اختلاط توحید و شرک و درهم ریختگی دین و غیر دین شده است (با سُنن تاریخی، اَعراف و عادات، خیالات و خرافات، آداب و رسوم اجنبی و.....). بدین شیوه و بنابر سلطه گری مُستبدین و استیلای اجانبِ الحادی و سنت زدگی مسلمین (و به تبع آن انحطاط داخلی و بی معنا شدن دین و دینداری!) جوامع اسلامی به طرف انحرافات اساسی میل نموده و کارشان به درگاه اجانب کشیده است؛ و در این راستا سر از ميدانهای لیبرالیستی و کمونیستی و حتی باستان گرایی درآورده اند!!! و اخیرا هم بازار سکولاریسم و لائیسیته (دَهریّت و دنیاگرایی غیر دینی) در میانشان گرم شده و احیانا در معرض خطر بی هویتی قرار گرفته اند.

و حال موضوع تنزُّل و انحطاط مسلمین! بجایی رسیده که: هرچه خارجی و اجنبی است غالب و عالی! و هرچه داخلی و خودی است مغلوب و حقیر شمرده می شود. و روی این مبنای ویران و نافی خویش؛ آنچه منسوب به جوامع منحط و سنتی است «بد و نامرغوب» و آنچه منسوب به خارج و اجنبی است «مطلوب و مرغوب» تلقی می گردد، اعم از افکار، روشها، نحوۀ زندگی، رنگها و اَلوان، تزیینات و آرایش، لباس و پوشاک، اَکل و شرب، فنون و مصنوعات، آداب و رسوم، تقویم و تاریخ، ایام تعطیلی، ورزش و تفریحات، درس و مدرسه، زبان و ادبیات و......). و این وضعیت مغلوب و حقیرانه در تضاد با آیۀ ١٣٩ سورۀ نساء است که با صراحت اعلام می دارد: وَجَعَلَ كَلِمَةَ الَّذِينَ كَفَرُوا السُّفْلَىٰ وَ كَلِمَةُ اللَّهِ هِيَ الْعُلْيَا (توبه - ۴۰): «اللّه و خالق یکتا فکر و عقیدۀ منکرین را پست و پایین قرار داده، در حالی که فکر و عقیدۀ توحیدی والا و عالی مقام است». همچنین در آیۀ دیگری (در رابطه با مغلوبیت و بیگانه پرستی) می فرماید: أَيَبْتَغُونَ عِندَهُمُ الْعِزَّةَ فَإِنَّ العِزَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً (سورۀ نساء - آيۀ ۱۳۹): «آیا ریاکارانِ مسلمان نما {و خودباخته} عزّت و بزرگواری را در نزد غیر مسلمین می جویند؟! در حالی که تأکیدا همۀ عزتها و بزرگی ها از آن اللّه و خالق یکتاست». بدین ترتیب، این وضعیت انحطاطی و ضد توحیدی مُستحق تغییر و عوَض گشتن است؛ و کسانی که مسلمان نام دارند و جوامعی که اسلامی نامیده می شوند باید رنگ و رخسار توحیدی بخود بگیرند و کتاب وحیانی قرآن را (با توجه به رهبری توحیدی - اجتهادی) مصدر دنیا و آخرت قرار دهند. و خوب چاره ای غیر از این تحول اساسی در برابر مسلمین و جوامع اسلامی قرار ندارد، و در همین راستا باید گفت: وَ مَا يَسْتَوِي الْأَعْمَىٰ وَالْبَصِيرُ، وَلَا الظُّلُمَاتُ وَلَا النُّورُ، وَلَا الظِّلُّ وَلَا الْحَرُورُ، وَ مَا يَسْتَوِي الْأَحْيَاءُ وَلَا الْأَمْوَاتُ إِنَّ اللَّهَ يُسْمِعُ مَن يَشَاءُ وَ مَا أَنتَ بِمُسْمِعٍ مَّن فِي الْقُبُورِ، إِنْ أَنتَ إِلَّا نَذِيرٌ، إِنَّا أَرْسَلْنَاكَ بِالْحَقِّ بَشِيرًا وَ نَذِيرًا وَ إِن مِّنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلَا فِيهَا نَذِيرٌ (فاطر - ۱۹ تا ۲۴): «بصیرت و بینایی با کوری و نابینایی یکسان و برابر نیست، و تاریکیها و روشنایی هم یکسان و برابر نیستند، و هوای معتدل و هوای گرم نیز بهمین صورت است، کمااینکه زندگان و مردگان یکسان و برابر نیستند. و به تأکید اللّه و خالق یکتا هر چیزی را که اراده نماید به مقصد می رساند، و لکن شما {ای رسولُ اللّه} نمی توانی پیام خود را به کسانی برسانی که مثل مردگانند؛ و طبعا شما تنها انذار دهنده و بیدار کننده ای {نه وکیل و مسئول جوامع بشری}، و به تأکید {ای محمد} شما را بحق و بجا مبعوث کردیم، مژده رسان و انذار دهنده، و {بدان که) امت و جامعه ای وجود نداشته الا اینکه مُنذِر و بیدارگری بخود دیده است».

و مِسک الختام این بحثِ ساختاری و تحول آفرین اینست: وضع نُوین توحیدی یک بعثت و رستاخیز مُجدَّد و متناسب در امر اسلامیت و مسلمانی است، و نوعی زایش و ظهور جدید و تازه شدن دین توحیدی اسلام و به تبع آن نو گشتن تدیُّن اسلامی و تداوم حضور تکاملی مسلمین است. کمااینکه می توانیم بگوییم این وضع نُوین حاصل یک تفسیر و تبیین جدید و یک فقه و فهم راهگشا در رابطه با نحوۀ دینداریِ جوامع اسلامی است، و در چنین وضعیتی مثل اینست که وحی قرآنی و آیاتِ راهگشایش از نو نازل شده باشند. آری، در وضع نُوین توحیدی موانع انحطاطی و راکد کننده از راه دینداری توحیدی (که صدِّ فی سبیل اللّه و صدِّ ترقی خلق اللّه شده اند) کنار می روند، لکن چنین امر عظیمی (خاصتا بَلاغ مُبین و آزادی انتخاب) کاری است که تنها در سایۀ «توازن ذوالاَبعاد» بین یارانِ توحید و آزادی و مخالفان رنگارنگ آنها و همچنین تحقق آزادیهای اساسی و مُبیِّن مردمسالاری و کثرت گرایی ممکن و میسَّر می گردد. و در این رابطه (روش کار و حرکت) این مطلب مسئله را بیشتر باز می کند: «حقانیت و ثمربخشیِ سیاست متوازن و ارتقایی».

سازمان مُوحِّدین آزادیخواه ایران

۱۵ ذو القَعده ۱۴۴۲ - ۵ تیر ۱۴۰۰