بِسْمِ اللَّه وَ
لَهُ الْحُكْمُ وَ
إِلَيْهِ الْمَصِيرُ
خط و رهبری توحیدی، شاخصِ اسلامیت و مسلمانی
آیات
قرآن و تاریخ طولانی بشر و دورۀ مُعاصر همه شهادت میدهند که مُعظم
بشریت، استعداد ابتکارات بزرگ و پایه گذاری خط و منهج و طرز تفکر خاص را
ندارد، و همین ضعف اساسی و فقدان چنین استعدادی باعث میشود که این حجم از
بشریت توان شناخت انسان و جهان و زندگی را در چنین ابعادِ بلندی پیدا نکند. و
با توجه به اینکه موضوع رهبری نیازمند
«تعقل و تعلّم و اخلاق خاصی» می باشد (و حکمت و درایت می طلبد)
در نتیجه هر
کسی از عهدۀ آن بر نمی آید، و از این جهت چنین امر بزرگی از دایرۀ عموم
خارج و مختص خواص می گردد. و متأسفانه توده های بشری در روی زمین نه
تنها چنین لیاقتی را از خود نشان نداده (و زمینه و امکانش را هم نداشته
اند)، بلکه در این حد که خط و رهبری مشخصی را انتخاب و یا در این رابطه
احساس مسئولیت کنند بسیار مقصر و ناتوان ظاهر شده اند، و مادون
«انتخاب خط و رهبری و راه و روش»
قرار گرفته اند. و طبعا بنابر همین تقصیرات و نامسئولیتی هاست که
جوامع بشری من حیث المجموع دچار ضلالت و گمراهی گشته و اکثرا روی عرف و
عاداتِ آباء و اجدادی و اقتضائات نفس و محیط زندگی کرده اند. از این
بدیهیات که بگذریم بدبختانه اکثریت بنی آدم (همیشه و در طول تاریخ) حتی این
آمادگی را پیدا نکرده که «فکر و عقیده ای و قانون و قاعده ای» را به اختیار
خودش تبعیت و تحمل نماید و تن به یک زندگی قانونمند و قاعده مند بدهد؛ و
اینهمه بشر! همیشه خواسته است که روی «اعرافِ آباء و اجدادی و جبرهای
نفسانی و محیطی» ادوار مختلفه را طی نماید، بدون اینکه به عواقب چنین وضع و
حالی توجه و اندیشه کند. و ذیلا آیاتی را ذکر می کنیم که در رابطه با همین
موضوعِ ریشه دار و تاریخی و دوامدار نازل شده اند و اینچنین هدایت و
روشنگری می کنند:
وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ إِبْرَاهِيمَ، إِذْ قَالَ لِأَبِيهِ وَ قَوْمِهِ
مَا تَعْبُدُونَ، قَالُوا نَعْبُدُ أَصْنَامًا فَنَظَلُّ لَهَا عَاكِفِينَ،
قَالَ هَلْ يَسْمَعُونَكُمْ إِذْ تَدْعُونَ، أَوْ يَنفَعُونَكُمْ أَوْ
يَضُرُّونَ، قَالُوا بَلْ وَجَدْنَا آبَاءَنَا كَذَٰلِكَ يَفْعَلُونَ
(شُعَراء – ۶۹ و ۷۰ و ۷۱ و ۷۲ و ۷۳ و ۷۴):
«ای محمد برایشان داستان ابراهیم را بیان کن، هنگامی که خطاب به پدر و قومش
گفت: چه چیزی را می پرستید؟ گفتند بتها را می پرستیم و به این روش مُتمَّسک
و پایبند هستیم! بعدا ابراهیم گفت: آیا وقتی که آنها را به کمک می طلبید
صدای شما را می شنوند؟ یا اینکه نفع و ضرری را متوجه شما می سازند؟! آنها
جواب دادند که ما پدران خود را اینطور یافته ایم و آنها اینچنین عمل می
کردند».
وَقَالُوا لَوْ شَاءَ الرَّحْمَٰنُ مَا
عَبَدْنَاهُم مَّا لَهُم بِذَٰلِكَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلَّا
يَخْرُصُونَ، أَمْ آتَيْنَاهُمْ كِتَابًا مِّن قَبْلِهِ فَهُم بِهِ
مُسْتَمْسِكُونَ، بَلْ قَـالُوا إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَىٰ أُمَّةٍ
وَ إِنَّا عَلَىٰ آثَارِهِم مُّهْتَدُونَ، وَ كَذَٰلِكَ مَا أَرْسَلْنَا
مِن قَبْلِكَ فِي قَرْيَةٍ مِّن نَّذِيرٍ إِلَّا قَـالَ مُتْرَفُوهَا
إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَىٰ أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلَىٰ آثَارِهِم
مُّقْتَدُونَ (زُخُرف – ۲۰ و ۲۱ و ۲۲ و ۲۳):
«و مشرکان گفتند اگر خدای رحمن می خواست ما بت پرست نمی شدیم! لکن آنها
نسبت به این موضوع چیزی نمی دانند و دروغگویانی بیش نیستند. و {از
ادعایشان} چنین بر می آید که گویی قبل از این کتابی به آنها داده ایم و
نسبت بدان ملتزم و پایبند بوده اند؟! همچنین میگویند ما پدران خود را بر
دین و طریقه ای یافته ایم و راه و روش آنها را پی گیری می کنیم! و اینچنین
قبل از شما {ای محمد} هیچ بیدارگری را در هیچ جایی مبعوث نکردیم الا اینکه
بهره مندان و عیاشانِ
طغیانگرش
گفتند: ما پدران خود را بر طریقه و روشی یافته ایم و به راه و روش آنها
اقتداء می کنیم».
قَالُوا أَجِئْتَنَا لِتَلْفِتَنَا عَمَّا وَجَدْنَا عَلَيْهِ آبَاءَنَا
وَتَكُونَ لَكُمَا الْكِبْرِيَاءُ فِي الْأَرْضِ وَمَا نَحْنُ لَكُمَا
بِمُؤْمِنِينَ (یونس – ۷۸):
«گفتند آیا برای مان آمده ای تا ما را از راه
و طریقۀ آباء و اجدادی منحرف نمایی و در
سرزمین
ما به سیادت و حاکمیت برسید؟! و این در حالیست که ما به شما ایمانی
نداریم».
و اما در مقابله با دعوت و هدایتگری توحیدی و عدم تبعّیت از ما اَنزَل
اللّه (و هرچه قوانین آزادیبخش و رشد آفرین است)، و همچنین در جهت تداوم
وضع منحط و غیر انسانی حاکم، این «واکنش و تعامل» غالب و معمول بوده است
(روشی که در خانۀ عدم تحمل و التزام بشری واقع شده و همیشه مشکلۀ اساسیِ
انبیای توحیدی و اهل تغییر و تحول بوده است):
وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنزَلَ اللَّهُ قَالُوا بَلْ
نَتَّبِعُ مَا أَلْفَيْنَا عَلَيْهِ آبَاءَنَا أَوَلَوْ كَانَ آبَاؤُهُمْ
لَا يَعْقِلُونَ شَيْئًا وَلَا يَهْتَدُونَ (بقره – ۱۷۰):
«و هنگامی که به تبعیت و پیروی از ما اَنزَل
اللّه دعوت شدند، گفتند که ما از چیزی تبعیت می کنیم که آباء و اجدادمان به
آن خو و عادت کرده اند! {و رسولان نیز به آنها گفتند}: حتی اگر آباء و
اجدادشان نفهم و گمراه باشند؟!». هرچند در مواقع و ازمنۀ مختلف از
اینهم بدتر و ابلهانه تر ظاهر شده اند، و حتی انبیای توحیدی را تهدید به
رجم و اخراج کرده اند (و بیشتر رسولان در این مسیر گرفتار آمده اند)، و با
توجه به شدتِ انکار و عداوت علیه دعوت توحیدی سر از بهتان و افتراهای عجیب
و غریب درآورده اند، و اینچنین با انبیای الهی رفتار کرده اند:
وَإِذَا فَعَلُوا فَاحِشَةً قَالُوا وَجَدْنَا
عَلَيْهَا آبَاءَنَا وَاللَّهُ أَمَرَنَا بِهَا قُلْ إِنَّ اللَّهَ لَا
يَأْمُرُ بِالْفَحْشَاءِ أَتَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ
(اَعراف – ۲۸): «و زمانی که مرتکب
فساد و فحشاء گشتند {جهت تـوجیه مفاسدشان!} گفتند که آباء و اجدامان را
اینچنین یافته ایم؛ و اللّه ما را بدان امر کرده است! لکن (ای رسول) به
آنها بگو که اللّه به فسادکاری و فاحشه گری امر نمی کند؛ آیا چیزهایی به
اللّه نسبت میدهید که دربارۀ آن {و ماهیت افتراها} چیزی نمی دانید؟!».
و طبعا این داستان بشریت و نحوۀ تعامل اُمَم مختلفه در مقابل رسالت
رسولان و دعوت توحیدی آنها در زمانها و مکانهای مختلف (به انواع روش) و
همچنین اصرار بر جهالت و گمراهی و عدم عبور از عادات جاهلی و وضع منحطِ
حاکم و رسمی است. و اما جـواب اللّه و رسولانش در ادوار مختلفۀ تاریخ چنین
بوده است: وَمَا لَهُم بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِن
يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَإِنَّ الظَّنَّ لَا يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ
شَيْئًا (نجم - ۲۸): «آنها نسبت به
حقایق تـوحیدی چیزی نمی دانند، و {به علت جهالت و نادانی} معمولا از ظن و
گمان تبعیت می کنند {زیرا وصول به حق و حقیقت نیازمند جدیت و تعمق و تفحص
میباشد}، و لکن ظن و گمان نمی تواند جای حق و حقیقت را بگیرد». و از
همین روست که تبعیت از عامة النّاس (که اکثرا تابع هوی و نفسانیات و مشغول
خورد و خوراک روزمره هستند) ناصواب و بلکه گمراه کننده قلمداد می شود و
چنین اعلام خطر می گردد:
وَإِن تُطِعْ أَكْثَرَ مَن فِي الْأَرْضِ يُضِلُّوكَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ
إِن يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَإِنْ هُمْ إِلَّا يَخْرُصُونَ (اَنعام
- ۱۱۶):
«ای محمد اگر از بیشتر مردمان روی زمین {در
باب حقایق و موازین توحیدی} تبعیت و اطاعت نمایی؛ شما را از طریق اللّه و
مسیر توحیدی منحرف می سازند، چرا که آنها معمولا از ظن و گمان تبعیت می
کنند و دروغگویانی بیش نیستند».
متأسفانه اوضاع بشر تاریخا چنین بوده، و حالا هم در کلیت خودش (علیرغم اسم
و رسم و ادعا) داستان به همین روال پیش می رود، و بیشتر مردمان تنها به
«ارضای جسم و تأمین غرایز طبیعی»
مُهتم هستند و توجهی به قواعد زندگی و حقایق عام و
فراگیر
ندارند. بدین خاطر و بنابر عدم عبور از شخصی گری و محصور
شدن در غرایز
طبیعی، نوع بشر نتوانسته در طول تاریخش حتی به اهداف اولیه و یک معیشت
حداقلی دست یابد، و در این مسیر ناکام و پر محنت، به علت تفرق و پراکندگی و
عدم احساس مسئولیت نسبت به سرنوشت یکدیگر و بی توجهی به اتخاذ خط و رهبری و
حضور در یک صف انتخابی، مستمرا توسط ظالمان و سلطه گران بی رحم استخدام و
استعمال شده است. و طبعا جهت بیرون آمدن از ضعف و تنهایی و اتحاد و ارتباط
با دیگران و رسیدن به یک زندگی انتخابی، عامۀ بشریت نیازمند هدایت و
راهنمایی توسط «یک خط و رهبری و یک عقیده و
منهج خاص» می باشد، تا اینکه از وضعیت غریزی (طبیعت اولیه) و از
آنچه محیط زندگانی بر او تحمیل کرده است، با موفقیت عبور نماید، و بر پایۀ
انتخاب خودش نحوۀ زندگی و راه و روش خویش را رقم بزند. و طبعا وقتی از
انتخاب راه و روش و اختیار کردن نحوۀ زندگی صحبت می کنیم (و انتخاب خط و
رهبری به میان می آید)، معنایش فعال شدن قوۀ عقل بشری و سعی و تلاش جهت
تمییز خوب و بدِ زندگی و مراعات التزاماتی است که در پی می آورد، و کسب علم
و دانش هم برای رسیدن به چنین مقصدی بکار می آید، حرکتی که بالأخره با تحقق
آن بشریت از وضعیت اولیه و بِدایی خارج می شود و وارد مرحلۀ تغییر و تحول و
انتخاب و گزینش می گردد. و به تأکید اولین خواست انبیاء و رسولان نیز همین
اقدام و حرکتِ اولیه بسوی آزادی «بیان و انتخاب» و خروج انسانها از سلطۀ
محیط اجتماعی و حاکمیت جبّار سیاسی بوده است:
وَالَّذِينَ اجْتَنَبُوا الطَّاغُوتَ أَن
يَعْبُدُوهَا وَ أَنَابُوا إِلَى اللَّهِ لَهُمُ الْبُشْرَى، فَبَشِّرْ
عِبَادِ، الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ
أُوْلَئِكَ الَّذِينَ هَدَاهُمُ اللَّهُ وَ أُوْلَئِكَ هُمْ أُوْلُوا
الْأَلْبَابِ (سورۀ زُمَر - آیاتِ ۱۷ و ۱۸): «کسانی
که از عبادت و اطاعت طاغوت {غیر اللّه} خودداری ورزیدند و بسوی اللّه
{توحید} بازگشتند، مستحق بشارت و خبر خوشی هستند، و بشارت باد بر کسانی که
سخن شنو {آزادمنش} هستند و از بهترین سخنان تبعیت و پیروی می کنند، آنها
همان کسانی هستند که اللّه هدایت شان کرده و آنها همان عُقلا و خردمندان
میباشند».
و طبعا
در سایۀ این آزادیهای اساسی است (آزادی بیان
و انتخاب) که زمینۀ بلاغ مبین فراهم و انتخاب تدیُّن توحیدی امکان پذیر می
گردد. و از این رو قرآن حکیم انسانهای منعطف و بازگشت پذیر را مخاطب خود
قرار میدهد و آنها را به آزاداندیشی و حق جویی
(که مبنای تدیُّن توحیدی است) دعوت مینماید، و در پیام خودش صراحتا به
آزاداندیشان هدایت یافته (موحدین آزادیخواه) بشارت می دهد و آنها را صاحب «عقل
و خرد» معرفی
میکند.
بدیهی است که در مسیر حرکت بسوی عقلانیت و انتخاب راه و روش زندگی (و
شکوفا
شدن عقول و تفکر انسانهایی که از سلطۀ طاغوتیان و مادیاتِ برده آفرین بیرون
می آیند)، میدان تدیُّن توحیدی به مثابۀ احسن انتخابهای بشری
خودبخود مطرح و ظاهر می شود؛ و خواست خالق نیز جهت غلبه بر نفس امّاره و
محیط جبّار زندگی و نجات بشر در دنیا و أخرت، همین توجه و در پیش گرفتن
تدیُّن توحیدی و زندگی توحیدی است: وَاللَّهُ
يُرِيدُ أَن يَتُوبَ عَلَيْكُمْ وَيُرِيدُ الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ
الشَّهَوَاتِ أَن تَمِيلُوا مَيْلًا عَظِيمًا (نساء - ۲۷):
«اللّه خواهان توبه و بازگشت شما به دین
توحید است، اما اهل شهَوات و هواهای کور میخواهند به انحرافی عظیم و عمیق
دچار شوید».
در رابطه با رشد و حرکت بشری،
آنچه با هر مقیاس و معیاری میتوان روی آن
تأکید ورزید چنین است: تاریخ و تجربه نشان داده که «در حرکتِ رشد یابنده و
ترقیخواهانه و انسان پرورانه»، اصل و اساس همانا غلبه بر جهالت و نفسانیات
(زیستی ظنی و خیالی و تبعیت از غرایز کور) و مهار فرد و اجتماع و حکومت (و
برقراری توازن) می باشد، و این یعنی منضبط کردن نفس بشری و متوازن نمودن
محیط خانوادگی و اجتماعی و سیاسی. کاری که بازهم تاریخ و تجربه نشان داده
که چنین غلبه و مهاری بسیار سخت و دشوار و تا حال کمتر دست یافتنی بوده
است، زیرا نه خودبخود و بصورت طبیعی حاصل می شود، و نه بنابر دشواری زمینه
هایش، بصورتی سهل و ساده طی می گردد، و خاصتا طی کردن چنین مسیری نیازمندِ:
«تعلیم و تربیت توحیدی»، «رهبری توحیدی -
اجتهادی»، «اتحاد و تجمع بشری»، و «انضباط و التزاماتی»
است که باید به اجراء در آیند و نظامی قانونمند ایجاد کنند. و طبعا
همۀ اینها نیز به آزادی و محیط مُنفتح احتیاج دارند و آزادیهای سیاسی و
اجتماعی را می طلبند، آزادیهایی که یا از «رشد و ترقی جوامع بشری» نشأت می
گیرند، یا از «توازن قُوی» بوجود می آیند. توازن قوایی که یا ناشی از تجزیۀ
داخل و ظهور اطیاف متنازع و متضارب است، و یا حاصل تدخلات خارجی و
تأثیرگذاری آن در مجراهای داخلی میباشد (بگذریم از اینکه بیشتر منازعات
داخلی و تدخلات خارجی، بجای آزادسازی و رشد آفرینی، موجب تخریب داخلی و
سلطۀ خارجی می گردند). اینست که راه نجات بشر و رسیدن حتی به خواستهای
اولیه دشوار به نظر می رسد؛ و تا حال نیز با همۀ تلاشهای صورت گرفته این
خواستها متحقق نشده است. و اما دشواری تحقق این امر بدین موضوع اساسی بر می
گردد که: بشر از درون و برون در محاصرۀ
«استبدادِ نفس و محیط» واقع شده است، و اکیدا شکست و هزیمت در این
صحنه هاست که باعث گردیده بشریت هنوز هم از یک زندگی موفق و توحیدی و
انسانی فاصله ها داشته باشد. و بهمین علت خالق عالم «اجتماع و اتحـاد و
اطاعت» را اساس دین خویش قرار داده است، و لفظ اسلام نیز به معنای اطاعت و
التزام در برابر قوانین توحیدی و تسلیم نسبت به آنهاست، و سَمع آزادمنشانه
و مسیر حق طلبانه و اطاعت انتخابی مساوی با اسلامیت و مسلمانی است. و از
این جهت باید بگوییم:
طغیان
و نافرمانی انسان را از
زندگی بهشتی اخراج کرد؛ و تنها اطاعت و فرمانبری او را
بدین بهشت باز می گرداند
و بهشت آخرت را نصیب او می سازد:
وَقُلْنَا يَا آدَمُ اسْكُنْ أَنتَ وَ
زَوْجُكَ الْجَنَّةَ وَ
كُلَا مِنْهَا
رَغَدًا حَيْثُ شِئْتُمَا وَلَا تَقْرَبَا هَٰذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونَا
مِنَ الظَّالِمِينَ، فَأَزَلَّهُمَا الشَّيْطَانُ عَنْهَا فَأَخْرَجَهُمَا
مِمَّا كَانَا فِيهِ وَ
قُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ
وَ
لَكُمْ فِي الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ
مَتَاعٌ إِلَىٰ حِينٍ، فَتَلَقَّىٰ
آدَمُ مِن رَّبِّهِ كَلِمَاتٍ فَتَابَ عَلَيْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ
الرَّحِيمُ، قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِيعًا فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُم
مِّنِّي هُدًى فَمَن تَبِعَ هُدَايَ فَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ
يَحْزَنُونَ (بقره - ۳۵ و ۳۶ و ۳۷ و ۳۸):
«گفتیم به آدم که تو و زوج
تان
در بهشت دنیا {باغ و چمنزاری مشخص}
سکنی گزینید و از
همۀ تر و تازه های آن که خواستید استفاده نمایید،
و لکن از این درخت {درخت ممنوعه} نزدیک مشوید؛
تا اینکه جزو
ظالمان
نگردید. اما نفس شیطانی آنها را دچار لغزش و انحراف نمود {و از
این حذر الهی تجاوز کردند}؛ و آنها را از جا و مکانتی که داشتند اخراج و
بیرون
نمود.
آنگاه به آنها اعلام داشتیم که {بنابر عدم لیاقت و توانایی اطاعت} پایین
آمده
و بیرون شوید؛ شما دشمن یکدیگر هستید، و تا
مدتی
محل استقرار و استفاده تان کرۀ زمین
است. بعد از آن،از
طرف خالقش کلمات و اوامری به آدم رسید و توبه اش را قبول نمود، و به تأکید اللّه بسیار توبه
پذیر است. سرانجام به آنها اعلام نمودیم که همه تان از این مکان و مکانت
پایین و خارج شوید، و آنگاه از طرف من هدایت و رسالتی برایتان می آید، و هر
کسی از رسالت و هدایت من تبعیت و اطاعت نماید، پس خوف و ترسی بر آنها
نخواهد بود
{و
در این رابطه}
محزون و غمگین نمی شوند».
و همانطور که می بینیم جوهرۀ داستان ابلیس هم (که عمیقا خیالی و خرافی و بی
معنا شده) باز موضوع اطاعت و سرکشی است، موجودی که بنابر طغیان و عدم
اطاعت، شیطانِ رجیم و مطرود و ملعون گردید. و قصۀ بنیادی ابلیس (و شیطان
شدنش) سندی بسیار بزرگ در قضیۀ کلیدی «اطاعت و عدم اطاعت و تحمل و عدم
تحملِ قوانین توحیدی» است: وَإِذْ قُلْنَا
لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا
إِبْلِيسَ أَبَىٰ وَاسْتَكْبَرَ وَكَانَ
مِنَ الْكَافِرِينَ (بقره - ۳۴): «و
آنگاه به ملائکه اعلام داشتیم که آدم را مورد تکریم و احترام قرار دهید، و
آنها نیز چنین کردند جز ابلیس! که طغیان کرد و استکبار ورزید و جزو کافران
گشت». بدین ترتیب،
قرآن حکیم آشکارا اعلام می
دارد که عدم استجابت و عدم التزام به دینداری توحیدی نشانۀ جهالت و نادانی
و ناتوانی فرهنگی و مغلوب شدن در برابر هواهای غریزی و عقب مانده است، و عاقبتش
مایۀ خسارت و بدبختی بشریت می باشد:
فَإِن لَّمْ يَسْتَجِيبُوا لَكَ
فَاعْلَمْ أَنَّمَا يَتَّبِعُونَ أَهْوَاءَهُمْ وَمَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ
اتَّبَعَ هَوَاهُ (قصص - ۵۰): « و اما
اگر به پیام و هدایت گری شما لبیک نگفتند پس بدان که آنها تابع هوای خود
شده اند، و حال چه کسی گمراه تر از کسی است که تابع هوای خود شده باشد؟!».
اینست که تبعیت از ظن و گمان و هواهای کور و غریزی (که ضد بشری
هستند) صفت مشترک همۀ گمراهانِ عالم در همۀ ادوار تاریخ و در برابر تمام
دعَوات و هدایت گری توحیدی بوده است: إِن
يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَمَا تَهْوَى الْأَنفُسُ وَلَقَدْ جَاءَهُم
مِّن رَّبِّهِمُ الْهُدَىٰ (نجم - ۲۳):
«تبعیت نمی کنند مگر از ظن و گمان و آنچه
هوای نفس اقتضاء نماید؛ و این در حالیست که از طرف خالقشان راه هدایت به
آنها ابلاغ شده است».
موضوع روشنگر مسجد ضِرار
بنابر آیات و توضیحات فوق الذکر (که بیانگر تفکر توحیدی اسلام است)، بدون
انتخاب و اتخاذ خط و رهبری توحیدی «دینداری
اسلامی» امکان پذیر نیست، و این مبنای «اسلام اجتهادی» است، و
موحدین آزادیخواه روی همین عقیده و روش هستند. و در همین راستا باید گفت:
بنابر نصوصِ محکم قرآنی، اهمیت بزرگ و بالفعلِ ایمان به رسالت انبیای الهی
در پذیرش رهبریِ آنها و در اطاعت از اجتهادات و اجرائات آنها نهفته است،
زیرا موضوع خط و رهبری و پذیرش آن «بُعد
عملیِ اسلامیت و مسلمانی» را تشکیل می دهد. و با تحقق چنین امری، هم
قضیۀ ایمان اسلامی تکمیل می شود، و هم اسلامیت و مسلمانی جامۀ عمل می پوشد.
در غیر این صورت هرچه هست حرافی و ادعـای بی مُحتوی خواهد بود، و قرآن هم
مملو از آیاتی است که این مـوضوع را (و حرافی مدعیان دینداری را) تماما
آفتابی نموده اند، و آیات ۲ و ۳ از سورۀ صف نمونۀ آنها هستند:
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آَمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا
تَفْعَلُونَ، كَبُرَ مَقْتاً عِندَ اللَّهِ أَن تَقُولُوا مَا لَا
تَفْعَلُونَ: «اى
کسانی که به اللّه و قوانينش ايمان و يقين داريد، چرا آنچه را که می گویید
و مدعی هستید عمل نمى کنيد. اين تعامل دوگانه (بین سخن و عمل) نزد اللّه
بسيار زشت و جرم بسيار بزرگى است».
و طبعا قضیۀ روشنگر و عبرت آموز «مسجد ضِرار» ناشی از نحوۀ تعـامل (تعامل
سلبی) با این موضوع اساسی و این فصل الخطاب است.
قضیه ای که نصوص قرآنی آن را به نحو زیر بیان داشته اند:
وَالَّذِينَ اتَّخَذُوا مَسْجِدًا ضِرَارًا
وَكُفْرًا وَ تَفْرِيقًا بَيْنَ الْمُؤْمِنِينَ وَإِرْصَادًا لِّمَنْ
حَارَبَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ مِن قَبْلُ
وَلَيَحْلِفُنَّ إِنْ أَرَدْنَا إِلَّا الْحُسْنَىٰ
وَاللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ، لَا تَقُمْ فِيهِ أَبَدًا
لَّمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى التَّقْوَىٰ مِنْ أَوَّلِ يَوْمٍ أَحَقُّ أَن
تَقُومَ فِيهِ فِيهِ رِجَالٌ يُحِبُّونَ أَن يَتَطَهَّرُوا وَاللَّهُ
يُحِبُّ الْمُطَّهِّرِينَ (توبه - ۱۰۷ و ۱۰۸):
«کسانی
مسجدی مضر و کفـر آمیز جهت تفرق مؤمنین بناء کردند و آن را مرکز و کمین
گاهی برای دشمنان حربی و سابقه دار اللّه و رسول قرار دادند، همانهایی که
قسم می خورند که قصدی جز خیر و نیکی ندارند؛ و اما اللّه شاهد است که آنها
کذاب و دروغگو هستند. پس محمد {در این مرکز کفر و نفاق و تفرقه} هرگز نماز
و دعا اقامه نکن، و حتما آن مسجدی که من البدایه بر اساس تقوی و ایمانِ
توحیدی بوجود آمده {مسجد قُبا} مُحق تر است که در آن حضور یابی و نماز و
دعا بجا آوری، زیرا در آنجا کسانی هستند که دوست دارند از {شرک و کفر و
نفاق} پاک شوند، و اللّه نیز پاک شدگان را دوست می دارد».
در این آیات عظیم و راهگشا «دو اصل بنیادی» خودنمایی می کنند: اصل اوّل
«هدف نگری و مقصد کارهاست»، و لکن
کفار و منافقین سعی شان
در اینجا
بر محصور شدن در ظواهر و نادیده گرفتن اهداف و
مقاصد میباشد، و اصل دوّم «اطاعت از رهبری
توحیدی - اجتهادی» است، موضوعی که کفار و منافقین دنبال پشت سر
گذاشتن آن هستند و میخواهند از آن عبور نمایند. لکن نسبت به اصل اول همین
قدر کافی است که بگوییم: مسجد (و هر کار دیگری) باید ماهیت و مُحتَوای
توحیدی داشته باشد؛ و صرف مسجد بودن و مسجد درست کردن و دعا و نماز
تــوخالی (و احیانا اسلام ستیزانه!) مشکلی را حل نمی کند؛ و خاصتا اگر
امامِ چنین اماکنی عامل طواغیت زمانه و مورد تأیید آنها واقع شود فایده ای
برای مسلمین و دینداری توحیدی نخواهد داشت. و چنین مساجدی فی الواقع نسخه
های مسجد ضرار در صدر اسلام می باشند، و بلکه هر یک از آنها مسجد ضراری در
ادوار مختلف و در قرون متمادی خواهد بود.
و اما اصل دوّم
(مربوط به رهبری): تا حال هم عامۀ مسلمین به ذهنشان خطور نمی کند که حتی در
صدر اسلام و در مقابله با خود رسول! کسان و جریاناتی وجود داشته اند که
مدعی اسلامیت و مسلمانی بوده؛ اما حاضر نشده اند که از شخص محمد اطاعت
نموده و تابع او در آیند! و خواسته اند که مستقل از ایشان دینداری و
مسلمانی کنند! و بجای اینکه از محمد مصطفی و آورندۀ وحی تبعیت و اطاعت
نمایند، خودشان رهبری اسلام و دینداری اسلامی را عهده دار شوند. و طبعا
تفرقه ای که خواسته اند بین رسول و مؤمنین ایجاد کنند (و آیات بسیاری
هم
بدان پرداخته اند) همین موضوع را افشاء و بر ملا می سازد. کمااینکه در
این
راستا کفار اهل کتاب نیز (که نخواسته اند تسلیم رهبری محمد شوند) بنحو
دیگری ظاهر شده اند؛ و خواسته اند بین اللّه و رسولش جدایی بیندازند! و
مدعی شده اند که ما میتوانیم خداپرست باشیم و از محمد هم تبعیت نکنیم (بدون
اینکه در ادعای خودشان
صداقت
و
یا التزامی داشته باشند):
إِنَّ الَّذِينَ يَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَرُسُلِهِ وَيُرِيدُونَ أَن
يُفَرِّقُوا بَيْنَ اللَّهِ وَرُسُلِهِ وَيَقُولُونَ نُؤْمِنُ
بِبَعْضٍ وَنَكْفُرُ
بِبَعْضٍ وَيُرِيدُونَ أَن يَتَّخِذُوا
بَيْنَ ذَٰلِكَ سَبِيلًا (نساء - ۱۵۰):
«همانا منکران اللّه و رسولانش میخواهند بین اللّه و رسولانش فرق و جدایی
بیندازند؛ و می گویند بعضی رسولان را قبول داریم و بعضی را منکر هستیم! و
میخواهند
مابین این تأیید و انکار منافقانه موضعی اتخاذ کنند».
و اما از این جالبتر وضعیت مردمانِ ناتوان و ضعیف الایمان و ترسویی است که
مسلمان شده اند؛ لکن با نزول هر حکم و امر جدیدی لرزه بر اندامشان میافتد و
همیشه نگران آنند که در این مسیر چه بلایی بسرشان می آید:
أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ قِيلَ لَهُمْ
كُفُّوا أَيْدِيَكُمْ وَ أَقِيمُوا الصَّلَاةَ وَ آتُوا الزَّكَاةَ
فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتَالُ إِذَا فَرِيقٌ مِّنْهُمْ يَخْشَوْنَ
النَّاسَ كَخَشْيَةِ اللَّهِ أَوْ أَشَدَّ خَشْيَةً وَ قَالُوا رَبَّنَا
لِمَ كَتَبْتَ عَلَيْنَا الْقِتَالَ لَوْلَا أَخَّرْتَنَا إِلَىٰ أَجَلٍ
قَرِيبٍ قُلْ مَتَاعُ الدُّنْيَا قَلِيلٌ وَالْآخِرَةُ خَيْرٌ لِّمَنِ
اتَّقَىٰ وَ لَا تُظْلَمُونَ فَتِيلًا، أَيْنَمَا تَكُونُوا يُدْرِككُّمُ
الْمَوْتُ وَلَوْ كُنتُمْ فِي بُرُوجٍ مُّشَيَّدَةٍ، وَ إِن تُصِبْهُمْ
حَسَنَةٌ يَقُولُوا هَٰذِهِ مِنْ عِندِ اللَّهِ وَ إِن تُصِبْهُمْ
سَيِّئَةٌ يَقُولُوا هَٰذِهِ مِنْ عِندِكَ قُلْ كُلٌّ مِّنْ عِندِ اللَّهِ
فَمَالِ هَٰؤُلَاءِ الْقَوْمِ لَا يَكَادُونَ يَفْقَهُونَ حَدِيثًا، مَّا
أَصَابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ وَ مَا أَصَابَكَ مِن سَيِّئَةٍ
فَمِن نَّفْسِكَ وَ أَرْسَلْنَاكَ لِلنَّاسِ رَسُولًا وَ كَفَىٰ بِاللَّهِ
شَهِيدًا، مَّن يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ وَ مَن تَوَلَّىٰ
فَمَا أَرْسَلْنَاكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظًا (نساء -۷۷ و ۷۸ و ۷۹ و ۸۰):
«ای محمد، آیا نمی نگری کسانی را که به آنها گفته شد
دست نگه دارید {از قتال و جنگ با مشرکین} و {حال} مراسم نماز بپا دارید و
زکات اموالتان را بپردازید، اما هنگامی که قتال و جهاد مسلحانه بر آنها
واجب گردید دسته ای از آنها به همان اندازه که از اللّه و خالق یکتا خوف و
خشیت داشتند نسبت به دشمنان نیز چنین بودند؛ و حتی بیشتر می ترسیدند! و
گفتند ای خالق ما چرا قتال و جهاد مسلحانه را بر ما فرض کردی! و اینکه در
این امر ما را فرصت بیشتری میدادی؟! بگو ای محمد، متاع و استفادۀ
دنیا اندک است و جهان آخرت بهتر است برای آنهایی که اهل تقوی و انضباط دینی
هستند، {و در آنجا} بر کسی ظلمی روا نخواهد شد. بالاخره شما هرجا باشید مرگ
تان فرا خواهد رسید؛ و لو اینکه در برجهای بسیار محکم زندگی نمایید. اینست
که اگر به این عناصر ترسو و ضعیف الایمان خیر و خوبی رسید میگویند این از
طرف اللّه و خالق یکتاست، و اما اگر دچار شرّ و بدی شدند میگویند این از
طرف شماست؛ اما شما بگو که همۀ آنها از طرف اللّه و خالق یکتا و از مشیّت
اوست {و رهبری توحیدی - اجتهادی تنها مُجری قوانین اللّه و معبود یکتاست}،
حال این ترسوهای ضعیف الایمان چه وضعی دارند {که مسائل را اینچنین دریافت
می دارند!}، مثل اینکه سخن و کلام را فهم نمی کنند! {و اما ای محمد} آنچه
از خیر و خوبی به شما می رسد حاصل هدایت الهی و التزام به قوانین توحیدی
است، و لکن آنچه از شرّ و بدی به شما می رسد حاصل نفس شما {و ناتوانیهای
بشری است}؛ و ما شما را به مثابۀ رسول برای مردم فرستادیم {نه تضمین کنندۀ
مقدَّرات} و شهادت اللّه و خالق یکتا در این رابطه کفایت می کند، {بنابر
این} هر کسی که از رسول {رهبری توحیدی - اجتهادی} اطاعت کند، همانا از
اللّه و معبود یکتا اطاعت کرده است، و هر کسی هم که روی گرداند و اطاعت
ننمود، پس بدان که شما را برای حفاظت و نگهبانی از آنها نفرستاده ایم».
حال تصور کنید که
هواپرستان دنیامدار و مخالفان
دینداری توحیدی
چقدر حیله گر و منافق
بوده اند؟! بنحوی که منافقین خواسته اند بگویند: ما وحی نازل شونده بر محمد
را قبول داریم؛ اما لازم نیست به مسجد محمد برویم و در آنجا نماز اقامه
کنیم؟! و بعدا هم لازم نیست برای مسلمان بودن و «دینداری توحیدی»
حتما از ایشان اطاعت کنیم و تحت امر او درآییم؟! و این در حالیست که
به تصریح قرآن آنها کافر و منافق بوده اند! و کارشان تفرقه اندازی و فتنه
گری و ایجاد مشکلات برای دینداری توحیدی بوده است. و لکن با توجه به اینکه
نتوانسته اند در مقابله با وحیِ منزل و اصل نبوت محمد مصطفی موضع بگیرند؛
خواسته اند آن را پذیرا و حتی مسجد بسازند؛ و اما به هوای خودشان
(و بنابر
اهداف و
مقاصد ضد توحیدی) مسلمانی کنند؛
و
حاضر نشده اند
که
رهبری محمد
رسول الله
را پذیرا
شوند
و از ایشان اطاعت نمایند.
این قضیۀ اساسی در آیۀ ۶۱ از سورۀ نساء نیز به روشنی و اینطور منعکس شده
است:
وَ إِذَا قِيلَ لَهُمْ تَعَالَوْا إِلَىٰ مَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ وَإِلَى
ٱلرَّسُولِ رَأَيْتَ ٱلْمُنَـٰفِقِينَ يَصُدُّونَ عَنكَ صُدُودًا:
«هنگامی که به آنها گفته می شود که بیایید بسوی اطاعت از ما انزَلَ الله {قوانین
توحیدی}
و بسوی اطاعت از محمد
مصطفی
{رهبری توحیدی - اجتهادی}، منافقان را می بینی که چگونه از تو دوری می
جویند؛ دوری جستن!».
و اینجاست که باید تأکید نمود:
تبعیت و اطاعت از رهبری توحیدی -
اجتهادی، مُکمِّل «تقبل و پذیرش نبوت توحیدی» است، و در واقع بعد عملی و
عینی رسالت توحیدی - اسلامی را تشکیل می
دهد، و قرآن مجید
در آیۀ ۶۴ سورۀ نساء جهت تثبیت و مبنادار کردن
این امر اساسی
چنین
روشنگری و
تأکید ورزیده است:
وَ مَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلَّا لِيُطَاعَ
بِإِذْنِ اللَّهِ:
«ما هیچ رسولی را نفرستادیم جز اینکه به اذن
اللّه از او اطاعت شود». و این
موضوع توحیدی
بیانگر مَجرای رسالت توحیدی
است؛ و قرآن
میخواهد
بگوید که اگر رسول
الله
را بالفعل (به مثابۀ رهبر توحیدی - اجتهادی) اطاعت و پیروی نکنید چیزی جامۀ
عمل نمی پوشد و هدفی متحقق نمی گردد، و دینداری توحیدی (و خدادوستی و
خداپرستی) امری ذهنی و خیالی باقی می ماند؛ کمااینکه آشکارا می بینیم و در
طول تاریخ نیز چنین شده است.
و قرآن مُنیر در آیۀ
۳۱ سورۀ آل عمران این شاخص اسلامیت و مسلمانی
را اینچنین آفتابی کرده است:
قُلْ إِن كُنتُمْ تُحِبُّونَ
اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ وَ
يَغْفِرْ لَكُمْ
ذُنُوبَكُمْ (آل عمران - ۳۱): «ای
رسول بگو {به مدعیان خداپرستی}: اگر اللّه را دوست دارید، پس مرا اطاعت
نمایید؛ تا اینکه اللّه شما را دوست داشته باشد و گناهانتان را ببخشاید».
در غیر اینصورت ادعای خداپرستی و خدادوستی حرفی توخالی و بی معنا می
گردد و بهتر است در این رابطه حرافی نشود. بدین ترتیب،
رهبری عملی و عینی مسلمین (یا اولو الأمری مسلمین - که در ادبیات امروزه
رهبری عقیدتی - سیاسی نامیده می شود) به دینداری توحیدی - اسلامی معنای
حقیقی و عملی می بخشد و موضوع دینداری را از قوانین مکتوب و نظری به
واقعیات عملی مبدل می سازد، همان واقعیات عملی که هدف رسالت توحیدی و حتی
فلسفۀ آفرینش انسان می باشد: الَّذِي
خَلَقَ الْمَوْتَ
وَالْحَيَاةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا (مُلک - ۲):
«خالقی که مرگ و زندگی را از آن رو خلق کرد
تا شما را بیازماید که کدامیک از شما عمل و کردار بهتری دارد».
و طبعا فرار کفار و منافقین و همۀ آنهایی که نمی خواهند در سایۀ دین توحید و
قوانین توحیدی زندگی کنند و از تقبل و پذیرش خط و رهبری (و تبعیت و اطاعت
از آن) طفره می روند، ناشی از همین نکتۀ اساسی و تبدیل شدن دینداری نظری و
ادعایی به دینداری حقیقی و عملی است. آری؛ دینداری توحیدی - اسلامی
ممکن و عینیت پذیر است، همچنانکه در دورۀ رسالت محمد و خلافت راشده به
مِنصّۀ ظهور نشست، اما به شرطی که رهبری توحیدی - اجتهادی وجود داشته باشد
و این امر کلیدی تقبل و تحمل گردد: وَاعْلَمُوا
أَنَّ فِيكُمْ رَسُولَ اللَّهِ لَوْ يُطِيعُكُمْ فِي كَثِيرٍ مِّنَ
الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ وَلَٰكِنَّ اللَّهَ
حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمَانَ وَزَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ وَكَرَّهَ
إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَالْفُسُوقَ وَالْعِصْيَانَ
أُولَٰئِكَ هُمُ الرَّاشِدُونَ (حجرات - ۷):
«بدانید که رسول اللّه {که واجب الاطاعة است}
در میان شماست، و اگر در بسیاری از امور از شما پیروی می کرد حتما مصیبت
زده و گرفتار می شدید، و لکن اللّه ایمان توحیدی را محبوب شما نموده و
قلبهای تان را به ایمان توحیدی آراست، کمااینکه کفر و فسق و عصیان را نزد
شما زشت و منفور گرداند، چنین کسانی {با چنین ماهیتی} در مسیر رشد و هدایت
توحیدی قرار دارند». پس دینداری توحیدی - اسلامی امری ممکن و حقیقی
و قابل تحقق است، لکن چنین امکان و حقیقتی در غیاب رهبری توحیدی - اجتهادی،
به امری نظری و خیالی و بل مُندرس و خرافی تبدیل شده است. و به تأکید این
خودِ بشر و نفس عالی و پَست اوست که ممکنات و حقایق را ناممکن و خیالی؛ و
خیالات و آرزوها را ممکن و حقیقی می گرداند؛ و غیاب دینداری توحیدی در
جوامع اسلامی! از این موضوع انسانی و اجتماعی نشأت می گیرد.
ضرورت رهبری توحیدی - اجتهادی
رهبـری و مرجعیت تـوحیدی:
بسیارند آنهایی که جهت عبور از دینداری توحیدی (و بنابر ناتوانیِ فاحش و
انحطاط فرهنگی و اخلاقی)، مراجع و رهبرانشان را مطلق کرده و هرچه دین و
دینداری است به آنها می سپارند (همانند یهود و نصاری و بسیاری از فِرَق
مسلمان)؛ کمااینکه بسیارند
کسانی که
(باز
با توجه به اسباب
ذکر شده) مرجع ناپذیر و
رهبر ناپذیر و خط ناپذیر می گردند، و حرّافانه و خُدعه گرانه تنها از خدا و
خالق صحبت می کنند! و لکن (و علیرغم ادعاهای
توخالی) از آیات قرآن و نصوص
توحیدی دوری نموده و حتی از بحث و گفتگو در این رابطه پرهیز می نمایند.
(همانند اطیاف بسیاری که امروزه بیشتر هم شده اند). و این در حالیست که
اِعمال ارادۀ خالق و جاری شدن قوانین ایشان از طریق رهبری توحیدی - اجتهادی
امکان پذیر می گردد و از آن تفکیک ناپذیر می باشد؛ بنحوی که خدای بدون رهبری (و
بدون یک مرجعیت عملی) امری خیالی و ادعایی اضافی و
غیر قابل بحث است، همانطور که موضع منکرین انبیاء همیشه چنین بوده است:
وَقَالَ الْمَلَأُ مِن قَوْمِهِ الَّذِينَ
كَفَرُوا وَكَذَّبُوا بِلِقَاءِ الْآخِرَةِ وَأَتْرَفْنَاهُمْ فِي
الْحَيَاةِ الدُّنْيَا مَا هَٰذَا إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ يَأْكُلُ
مِمَّا تَأْكُلُونَ مِنْهُ وَيَشْرَبُ مِمَّا تَشْرَبُونَ، وَلَئِنْ
أَطَعْتُم بَشَرًا مِّثْلَكُمْ إِنَّكُمْ إِذًا لَّخَاسِرُونَ (مؤمنون - ۳۳
و ۳۴): «سلطه گران کافر و منکرِ آخرت، از قوم
صالح، که در لذّات دنیوی غرق شده بودند گفتند:
این شخص {رسول} جز بشری مثل شما نیست؛ و اَکل و شربش هم مثل شماست؛ و
{رؤسای شرک و کفر} گفتند اگر از بشری مثل خودتان اطاعت کنید حتما بازنده
خواهید شد». و اما در مقابل این موضع انکاری آیۀ ۸۰ سورۀ
نساء با اعلام حکمِ:
مَّن يُطِعِ ٱلرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ ٱللَّهَ
(آنکه از شخص رسول اطاعت نماید به تأکید
از اللّه اطاعت نموده)
تفکیک ناپذیری ایمان به اللّه و اطاعت از رهبری توحیدی - اجتهادی را بطور
صریحی اثبات نموده است. کمااینکه رهبریِ بدون
وحی
و نصوص توحیدی
کاری بسیار خطرناک بوده و آشکارا طغیان و سرکشی و خروج از دینداری و اسلامیت بحساب می آید،
و آیۀ ۵۷ سورۀ اَنعام این موضوع اساسی را اینطور به نمایش می گذارد:
إِنِ
الْحُكْمُ إِلَّا
لِلَّهِ يَقُصُّ الْحَقَّ وَ
هُوَ خَيْرُ
الْفَاصِلِينَ:
«حکم و قضاوت و قانون مُختص اللّه است، زیرا او بیان کنندۀ حق و راستی است
و او بهترین فیصله دهندگان است». خوب است همینجا علاوه بر اشتراک اساسیِ رسول (محمد مصطفی) با دیگر رهبران توحیدی - اجتهادی و مبنی بر «بشر بودن و مُطاع بودن» و قرار دادن آنها در محدودۀ بندگان صالح و لایق، نسبت به فوارق رهبریِ رسول با دیگر رهبران توحیدی - اجتهادی هم تبییناتی داشته باشیم و سؤالات مَطمح نظر را جواب دهیم. و در این رابطه باید بگوییم: اولین فرق رهبریِ رسول با دیگر رهبران توحیدی - اجتهادی، همانا در نظارت الهی و مواظبت از حرکت ایشان در صراط مستقیم توحید است، که خوب رسول ما (و همۀ رسولان) از آن بهره مند بوده و آیات متعدد قرآن و مشخصا آیات عِتاب مصداق این حقیقت هستند. اما اینطور هم نبوده که دربارۀ هر حرکت و عمل پیش رویشان آیه ای نازل شود؛ بلکه این نظارت عند الضروره و قاعده مند بوده و رسولان هم با توجه به قواعد نازله به دینداری توحیدی پرداخته و دین اللّه (اسلام) را در زمان و مکان خودشان جاری و عملی نموده اند. اینست که باید توجه داشت عتابهای بیان شده در قرآن نمونه ای بوده و بیانگر اصل و قاعده ای هستند مبنی بر اینکه انبیاء و رسولان نیز انسانهای جایز الخطاء و قابل بحث و بررسی هستند. فرق دوم رهبری رسول با بقیۀ رهبران توحیدی - اجتهادی در شخصیتِ برگزیده و مؤیَّد ایشان نهفته است، و قرآن مُنیر در اینجا نیز بسیار بلیغ و رسا عمل کرده و مصطفی بودن و برگزیدگی رسول و همچنین اُسوۀ حسنه بودن و علی صراط مستقیم بودنش را صریحا اعلام داشته است، صفات و لیاقتهایی که در دیگران به زحمت یافت می شود، و اگر هم یافت شود از تصریحات وحی برخوردار نمی باشد. و طبعا همین صفات و لیاقتهاست که رهبری رسول را غیر قابل تبدیل و ایشان بصورت مادام العمر رهبر مسلمین بوده است (بگذریم از اینکه بیشتر بنیان گذاران چنین وضعیتی دارند و تا آخر رهبر و صدرنشین می مانند). و اینها مهمترین مسائلی است که به هیچ وجه نمی توان آنها را نادیده گرفت. البته تفاوت سومی هم وجود دارد، و آن اینکه: محمد مصطفی (که پیامبر خدا و مورد احترام همۀ مسلمین است) نقش اساسی در وحدت و اتحاد مسلمین ایفاء میکند، و از این جهت سُنن توحیدی ایشان برای همیشه تقدم و اولویت دارند و باید در دینداری توحیدی حضور داشته باشند. در این رابطه مطلب: «ارزش و اهمیت سُنّت نبَوی در دینداری اسلامی» میتواند بسیار روشنگر باشد. البته میتوان با تکیه بر آیاتی از قرآن اثبات نمود که صفات خاصِ فوق الذکر مختص بعد نبّوتِ رسول هستند، و جزو «ضروریات و صفات رهبری» بحساب نمی آیند. چرا که دریافت و ابلاغ امینانه و خالصانۀ وحی (بدون کم و کاست و ملاحظه) و همچنین عدم اختلاط آن با هواهای بشری و تمایلات اجتماعی و سیاسی و...... نیازمند یک تربیت و تزکیۀ فوق العاده و نامأنوس می باشد، و شاید تنها پیامبران از چنین فضل و رحمتی برخوردار گردند. برای مثال در آیات ۳ و ۴ و ۵ سورۀ نجم این حقیقت بدین شیوه بیان شده است: وَ مَا يَنطِقُ عَنِ ٱلْهَوَىٰٓ، إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْىٌ يُوحَىٰ، عَلَّمَهُۥ شَدِيدُ ٱلْقُوَىٰ: «محمد بنابر هوی و عند النفس سخن نمی گوید، و قرآن خالصا وحی است که بر او نازل می شود، محمدی که تعلیم یافتۀ قوای فوق العاده است». همچنین آیۀ ۱۱۳ از سورۀ نساء در حفظ و حراستِ رسول از مکاید و حیله ها و تعلیم و تربیت ایشان بسیار بلیغ و رسا بوده و اینطور روشنگری کرده است: وَلَوْلاَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكَ وَ رَحْمَتُهُ لَهَمَّت طَّائِفَةٌ مِّنْهُمْ أَن يُضِلُّوكَ وَ مَا يُضِلُّونَ إِلاُّ أَنفُسَهُمْ وَ مَا يَضُرُّونَكَ مِن شَيْءٍ وَ أَنزَلَ اللَّهُ عَلَيْكَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَ عَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ وَ كَانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكَ عَظِيمًا: «اگر فضل و رحمت اللّه در حق شما نبود بعضی از دشمنان سعی داشتند که شما را گمراه کنند، و لکن {با تلاشهای گمراه کنندۀ خود} تنها خود را گمراه می سازند و نمی توانند هیچ ضرری متوجه تو نمایند، چرا که اللّه بر تو کتاب و قوانین توحیدی و حکمت و درایت نازل کرده، و تعلیماتی به تو بخشیده که قبلا از آن بی اطلاع و بی بهره بودی؛ و اینچنین فضل و بخشش اللّه بر تو بسیار عظیم و وسیع بوده است». لکن و با وجود همۀ اینها و بنابر اینکه انبیای توحیدی هم جزو بنی آدم بوده و بشری مثل ما هستند و آنها نیز دچار لغزش نفسانی و ملاحظات خانوادگی و اجتماعی و سیاسی می شوند، باز جهت خالص ماندن رسالت توحیدی و اعلام کامل و بی ملاحظه اش، محتاج نظارت الهی میباشند، تا هواهای بشری و ملاحظۀ اطرافیان و تساهل با جهات مُتنفذ و صاحب موقعیت خنثی و بلااثر گردد و القائات و تدخُّلات شیطانی منسوخ و بر طرف شود. و منجمله آیۀ ۵۲ از سورۀ حج لغزشهای احتمالی انبیاء و نظارت الهی را چنین بیان میدارد: وَ مَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رَّسُولٍ وَ لَا نَبِيٍّ إِلَّا إِذَا تَمَنَّىٰ أَلْقَى الشَّيْطَانُ فِي أُمْنِيَّتِهِ فَيَنسَخُ اللَّهُ مَا يُلْقِي الشَّيْطَانُ ثُمَّ يُحْكِمُ اللَّهُ آيَاتِهِ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ (حج - ۵۲): «ما قبل از شما نیز رسول و پیامبری نفرستادیم جز اینکه وقتی دچار تمنی و امیال غیر توحیدی شد، شیطان داخل تمنّاها و آرزوهایش گردید، و لکن اللّه القائات و تدخلات شیطانی را همیشه {در کار رسولان و انبیاء} منسوخ و باطل می گرداند، و بدنبالش اللّه آیات خود را محکم و استوار می نماید، و اللّه بسیار علیم و حکیم است». کمااینکه آیۀ ۶۷ از سورۀ مائده بیانگر عبور رسول (محمد ص) از ملاحظات اجتماعی و مقاومت در برابر هواهای دیگران است: يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ: «ای رسول و پیامدار خالق، آنچه از طرف خالقت به تو میرسد ابلاغ و اعلام نما، و در صورتی که چنین نکنی؛ پس کار رسالت و پیام رسانیِ خالقت را {با تمام و کمال} ابلاغ و اعلام نکرده ای، و البته اللّه شما را از شرّ دیگران محفوظ خواهد کرد». همچنین آیۀ ۱۵ سورۀ شوری منعکس کنندۀ دعوت صریح رسول به ثبات و التزام در دینداری توحیدی (استقامت و راست رَوی) و عدم ملاحظۀ دیگران و تبعیت از اَمیال هواپرستان است: فَادْعُ وَاسْتَقِمْ كَمَا أُمِرْتَ وَ لَا تَتَّبِعْ أَهْوَاءَهُمْ وَ قُلْ آمَنتُ بِمَا أَنزَلَ اللَّهُ مِن كِتَابٍ وَ أُمِرْتُ لِأَعْدِلَ بَيْنَكُمُ: (شوری - ۱۵): «پس دعوت کن و راست و مُحکم حرکت نما، کمااینکه امر شده ای، و از امیال آنها تبعیت مکن؛ و بگو به آنچه اللّه {از قوانین و احکامش} نازل کرده ایمان آورده ام و مأمور به اصلاح و ایجاد توازن بین شما هستم».
اما باید توجه داشت که
رهبران توحیدی - اجتهادی نیز (بجای صفات و لیاقتهای رسول) امتیازاتی دارند
که اهمّ آنها بدین قرار است: یکی در اختیار داشتنِ «کل
وحی و تجربۀ نبوی» است، یعنی بجای اینکه وحی الهی به تدریج به آنها برسد و
در طی زمان دین و اصول و مبادی آنها تکمیل شود (و آنچه بسر رسول آمده برای
آنها نیز تکرار گردد)، کلیت دین و همۀ اصول و
مبادی توحیدی و تجربۀ دینداری را در اختیار دارند، و کافی است که بر این دین کامل و اصول و
مبادی آن و تجربیات نبوی واقف شوند و در زمان و مکان مناسب آن را جامۀ عمل پوشند.
دومین امتیازی
که رهبران توحیدی -
اجتهادی دارند (کمااینکه رسولان و انبیاء آن را داشته اند)، زمان و مکانِ
«حَی و حاضر» است، و طبعا رهبران
توحیدی - اجتهادی باید دین اسلام را در زمان و مکان خودش و «بنابر اقتضائات
آن» اجراء و اِعمال نمایند و متناسب با دوره و زمان خویش دینداری کنند. و
شاید بزرگترین غفلت مسلمین همانا عبور از این اصل اساسی بوده است؛ یعنی
بجای اینکه در زمان و مکان زندۀ خود دینداری کنند، زمان و مکان رسول و
صحابه را تعمیم داده و آن را نقل و انتقال داده اند! و گمان کرده اند که با
چنین کار شرک آمیز و نامسئولانه ای تابع سُنتِ رسول و صحابه می شوند؟! و
این در حالیست که رسول و صحابه در زمان و مکان خود و با توجه به عصر و دورۀ
خویش دینداری و اجتهاد کرده اند؛ و تبعیت از سنت آنها در بکارگیری روش
آنهاست نه متوقف شدن در زمان و مکانی خاص. و
سومین امتیاز رهبران توحیدی - اجتهادی در
«تعدد و تکثر آنها» و عدم لزوم محدود
شدن در یک خط و رهبری است، بنحوی که اگر شخصیت رسول منحصر به فرد است و
عبور از رهبری آن غیر ممکن بوده است، لکن رهبران توحیدی - اجتهادی چنین
وضعیتی را ندارند. و با توجه به اینکه آنها یکی دوتا نیستند و متعدد و
متکثر میباشند، در نتیجه هر نوع خط و منهج و رهبریتی که (از نظر مؤمنین) به
دینداری توحیدی و اهداف توحیدی و اخلاق توحیدی نزدیکتر باشد میتوان اختیار
و انتخاب نمود، و حتی اختیار و انتخاب اولیه را تغییر داد و بهتر و مناسبتر
از آن را جانشین کرد. و آخر اینکه:
مسلمین باید باور و قبول کنند که: هم دوره و زمانۀ پیامبر و صحابه سپری شده
است، و هم خودشان وفات کرده و مرده اند؛ و به قول ابوبکر صِدّیق (هنگام
وفات رسول): أیُها
النّاس! اِنٌهُ مَن کان یعبد مُحمدا فإن مُحمدا قد مات، و مَن کان یعبد
اللّه فإن اللّه حیٌّ لا یَموت (سیرۀ ابن هشام): «ای
مردم! هر کسی که محمد را عبادت و پرستش میکند پس بداند که محمد مُرد (وفات
یافت)، و هر کسی که اللّه را عبادت و پرستش میکند پس بداند که اللّه حیّ و
زنده است و نمی میرد». حال با این اوضاع باید مسلمین چکار
کنند و چه راهی در پیش گیرند؟ آیا باید اسلام و مسلمانی را رها کنند و دنیا
و آخرت را به نفسانیات و مادیگری بسپارند و خَسِرَ الدُنیا و الآخِرة
شوند؟! یا اینکه در سایۀ دینداری تـوحیدی و اسلام اجتهادی و اختیار نمودن
رهبری تـوحیدی - اجتهادی زنده شوند و مجددا آیات قرآن را بر زندگی خویش
جاری نمایند؛ بنحوی که ثابت کنند که امتی وفادار به قرآن و راه توحیدیِ
رسول و صحابه هستند.
موضوع مُسلّم دیگر اینکه:
فهم و دریافت قوانین و احکام توحیدی (و اخذ و اِعمال آنها) صفات و
لیاقتهایی را می طلبد، که بصورت طبیعی در همۀ خلایق و آحاد بشری یافت نمی
شود، و حتما بهره مندی و برخورداری از «عقل و علم و اخلاق» در زمرۀ این
صفات و لیاقتها قرار دارند. و بدیهی است که چنین لیاقتهایی نه تنها عمومیت
ندارند (و عام و عمومی نیستند)، بلکه متأسفانه اکثر بشریت در سراسر تاریخ و
در میان همۀ جوامع بشری در «جهالت و بی
اخلاقی و بی لیاقتی» زندگی کرده و بصورت هکذایی عمر خویش را سپری
کرده اند؛ وضعیتی که همچنان ساری و جاری می باشد. و نسبت بدین موضوع (علاوه
بر اتفاق و هم نظری قُدَما و مُعاصرین) آیات قرآنی زیادی بدین موضوع
پرداخته اند، و گریز و فرار توده های بشری از عقل و علم و اخلاق را
وسیعـــــا یادآور شده اند. در این رابطه در مطلب:
«مــــــاهیتِ
مُخاطبــــــانِ قــــــرآن»
روشنگری بیشتری بعمل آمده است. برای مثال قرآن حکیم در سورۀ نساء آیۀ ۸۳
دربارۀ همین موضوع و ضرورت رهبری توحیدی - اجتهادی و جهت دهی به امور اساسی
و نیفتادن در میدان عامّی گری و تبعیت از شایعات و هیاهوی جاهلانه چنین
اعلام داشته است:
وَإِذَا
جَاءَهُمْ أَمْرٌ مِّنَ الْأَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ أَذَاعُوا بِهِ وَلَوْ
رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَإِلَىٰ أُولِي الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ
الَّذِينَ يَسْتَنبِطُونَهُ مِنْهُمْ:
«هنگامی که {مسلمانان عامی} موضوع و خبری را در رابطه با امن و ناامنی می
شنوند، شایعه پراکنی و هیاهو براه می اندازند؛ در حالی که اگر صحت و سقم
چنین موضوعات و اخباری را به رسول و رهبران خود ارجاع می دادند، حقیقت
موضوع را به آنها می رساندند»،
و بدین شیوه و با این طریقۀ توحیدی، مسلمینِ «بلا قاعده و قیادت» به دام
شایعات و هیاهوی دیگران و دشمنان نمی افتادند.
حال چه باید کرد؛ تا انسان مُسلِم: هم گرفتار جهالت و عامّی گری و مواضع
غیر توحیدی نشود، و هم بتواند قوانین و احکام توحیدی را اخذ و اِعمال
نماید، و مشخصا کاری کند که تحذیر و تذکر آیۀ فوق الذکر جامۀ عمل پوشد؟
اینجاست که «رهبریِ تــوحیدی – اجتهــادی» و جهت دهی به امور مسلمین
خودنمایی و ضرورت پیدا می کند، رهبریتی که با دو شرط اساسی معنا و مفهوم
توحیدی پیدا می کند: اولا باید آگاهانه و
از روی معلومات مُسلَّم باشد، بدین معنا که یک مؤمن مسئول و ملتزم موظف است
نسبت به خط و رهبری مورد نظرش و مشخصا نسبت به «عقل و علم و اخلاق ایشان»
علم و شناخت مُسلَّم و خدشه ناپذیر داشته باشد. و
ثانیا خط و رهبری تــوحیدی - اجتهــادی
باید انتخابی و بنابر اختیار و ارادۀ آزاد باشد، نه اخذ شده از آباء و
اجداد و نه تحمیل شده توسط خانواده و اجتماع و حُکام مملکت و نه بنابر
اَطماع شخصی و شغلی و مادی. همچنین به عقیدۀ موحدین آزادیخواه میدان انتخاب
و اختیار باید «زماندار و مُحدَّد»
باشد و امکان تجدید نظر در خط و رهبری برای افراد و اشخاص محفوظ گردد، تا
اگر خطوط و رهبریهای بهتر و لایق تری ظاهر شدند، در سایۀ آنها و بنابر
تعالیم و روشهای آنها بتوانند به دینداری توحیدی بپردازند. طبعا جوامع
مسلمان و آحـــاد مسلمین حق دارند دنبـــال اَحسن خطوط و اجتهادها و رهبری
ها بگردند، و از این طریق دینداری تــوحیدی - اجتهــادی را اعتلاء و ارتقاء
بخشند، و در هر مرحله ای بر رشد و توَسُّع اسلامیت و مسلمانی بیفزایند. با
این توضیحات مرتبط، معنای آیۀ ۳۵ سورۀ مائده وضوح بیشتری پیدا می کند و
اساسی بودنش مکشوف تر می گردد، آنجا که می فرماید:
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا
اللَّهَ وَابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ وَ جَاهِدُوا فِي سَبِيلِهِ
لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (مائده – ۳۵):
«ای کسانی که ایمان آورده اید،
در برابر اللّه و معبود یکتا تقوی
و
انضباط دینی داشته باشید، و برای رسیدن به او
{و تحقق
اسلاميت} وسیلۀ مشخصی را بجویید، و آنگاه در
راه او {و تدیُّن توحیدی} تلاش و مجاهده نمایید، ای بسا رستگار و پیروز
گردید».
از نظر موحدین آزادیخواه، الْوَسِيلَةَ
(وسیلۀ راهنما و راهگشا) یعنی آنچه بشریت را به هدف و مقصد می رساند، و خط
و رهبری توحیدی – اجتهادی
(به مثابۀ وسیله ای اساسی و شاخص اسلامیت و مسلمانی)
چنین نقشی را بازی می کند. و طبعا
در رابطه با
این موضوعِ
حیاتی
توضیحات و تبییناتی لازم می آید، بدین صورت: در دینداری توحیدی رابطۀ
انسان و اللّه یک رابطۀ مستقیم و بلا واسطه است، و در این راستا هر انسانی
موظف است که قوانین و احکام توحیدی را (جهت تحقق دین) از مصادر اصلی و
مشخصا از قرآن مُنزَل و از سنن توحیدی اخذ و دریافت نماید. و اصلا بزرگترین
فرق «توحید و شرک» در رابطۀ مستقیم و با واسطه بین انسان و خالق میباشد،
بنحوی که وقتی بین انسان و اللّه واسطه ای قرار گرفت خودبخود شرک متولد و
ظاهر می شود. اینست که
واسطه گری و واسطه سازی «جوهرۀ شرک و بت
پرستی» است، کمااینکه ایمان آگاهانه و عملکرد صالحانه
«جوهرۀ دینداری توحیدی» میباشد. بدین
ترتیب، یکی از پیامدها و نتایج اساسی دین توحیدی اسلام، منتفی شدن واسطه
گری و شفیع سازی و موکول شدن نجات بنی آدم به عقاید و عملکرد اوست. عکس شرک
و بت پرستی که اصل و اساس آن مُبتنی بر خرافات و عقاید نامعقول و واسطه گری
و شفیع سازی و باندسازی است.
و نسبت به اطاعت از رهبری توحیدی - اجتهادی نیز (که امر خالق و اجتناب
ناپذیر است) باید تأکید شود: کسی میتواند مسلمان حقیقی و قرآنی شود و به
دینداری توحیدی بپردازد که لااقل خط و رهبری اش را شناسایی و آن را انتخاب
کرده باشد، و در سایۀ تبیینات و اجتهادات آن به دینداری اش عمل نماید. و
لکن در غیاب این شروط اساسی، بشریت مسلمان: یا در بیراهگی و عدم خط و رهبری
و در بیچارگی و سرگردانی بسر خواهد برد (کمااینکه قرنهاست که مسلمین و
جوامع اسلامی گرفتار چنین وضعیتی شده اند)، و یا اگر صاحب خط و رهبریتی
شوند (در غیاب شروط فوق الذکر)، بجای دینداری توحیدی و اجتهاد زنده و
راهگشا، گرفتار اصنام و بتهای زنده و مُرده ای خواهند گشت که در ۱۴ قرن
گذشته امتحان خود را داده اند، و به اندازۀ کافی رنج و خسارت و انحطاط به
بار آورده اند. همان بتهای زنده و مرده ای که بجای دینداری توحیدی و اسلام
اجتهادی موجب تکرار موضوع: «اتَّخَذُوا
أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا
مِّن دُونِ اللَّهِ»
در میان مسلمین گشتند؛ و در این بخش نیز مسلمین سرنوشت
یهود و نصاری پیدا کرده و دارای سرمذهبانِ قرونی شدند، سرمذهبانی که از
دورۀ معاصر و همچنین قرون بعد از خودشان هیچ اطلاعی نداشته اند، تا برای
مقلدانشان اجتهادات زنده و راهگشا ارائه نمایند. چنین بود
که فقدان خط و
رهبریِ آگاهانه و انتخابی و حی و حاضر، مسلمین و جوامع اسلامی را در تاریخ
و در سُنن قرونی و جهالت طولانی غرق نمود و از قافلۀ تمدن بازداشت؛ و
بجای پیشتازی بشریت عملا «مادون انتخاب»
واقع گشتند و
به دام دشمنان
رنگارنگ افتادند. بدیهی است که آخرت و عاقبتِ این وضعیت پر
ظلمت و گمراهانه، کوری
و فلاکت خواهد بود؛ کمااینکه قرآن حکیم چنین تصریح کرده است:
وَ مَنْ أَعْرَضَ عَن ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ
مَعِيشَةً ضَنكًا وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَعْمَىٰ، قَالَ رَبِّ
لِمَ حَشَرْتَنِي أَعْمَىٰ وَ قَدْ كُنتُ بَصِيرًا، قَالَ كَذَٰلِكَ
أَتَتْكَ آيَاتُنَا فَنَسِيتَهَا وَ كَذَٰلِكَ الْيَوْمَ تُنسَىٰ (طه - ۲۴
و ۲۵ و ۲۶): «هر کسی از یاد و ذکر من
{و قوانین توحیدی} دوری و اجتناب
نماید،
پس بداند که گرفتار زندگی سخت و دشواری می گردد، و در روز قیامت هم او را
کور و نابینا محشور می گردانیم؛ و آنگاه او {از باب اعتراض میگوید} ای خالق
من چرا کور و نابینا مرا محشور کردی، در حالیکه من {در دنیا} بینایی داشتم؟
خالق عالم به او جواب میدهد: همانطور که آیات ما را بلا بصیرت دریافت داشتی
و آنها را فراموش و نادیده گرفتی، امروزه به همان صورت فراموش و نادیده
گرفته می شوی».
نقش رهبری توحیدی – اجتهادی در تحقق دینداری
۱۴۰۰ سال است که دینداری مسلمین شخصی و منزوی گردیده و از جوهره و ماهیت
خودش (که رهبری و راهنمایی و سیادت و سیاست گذاری است) منفصل و منعزل گشته
است؛ یعنی دقیقا بعد از دورۀ رسول و خلفای راشده و براندازی نظام شورایی
توسط معاویه و بنی امیه. و بعد از آن (تقریبا در همۀ ادوار) تدیُّن اسلامی
و عبادات اسلامی و حتی علوم اسلامی (و در صدر آنها فقه احکام اسلامی) بنابر
«اُنوف و هوای سلطه گران» در عبادات بلا
مبانی و احوال شخصیه غوطه ور گردید، و در مسیر اوراد و اذکار تکراری و
عامیانه بسیار فربه شد. و در طی زمان نه تنها از رهبری و سرپرستی مسلمین
برکنار گشت، بلکه نسبت به این امور اساسی و سرنوشت ساز بکلی مجزا و بی ربط
از آب درآمد. و طبعا با چنین زمینه های تاریخی و فرهنگی بود که استعمارگران
غربی سر رسیدند و رسما اسلام و اسلامیت را از رهبری و سیاست و حکومت جدا و
مُجزا اعلام داشتند. بنابر این، مسئلۀ جدایی دین از
«رهبری و سیاست و حکومت» امری ریشه
دار و تاریخی بوده و پدیده ای خلق الساعة و محضا توطئه و دسیسۀ سلطه گران
خارجی و استعماری نیست؛ بلکه زمینه های داخلی و بین اسلامی داشته و برایش
زمینه سازیها صورت گرفته است. البته این مصیبت اساسی به مرور زمان تکمیل تر
و عمیق تر شده است؛ بنحوی که اگر در بدایات امر اساس نظام شورایی و بیعت
مردمی ساقط گشت، اما حالا به وضوح همۀ اجزای دینداری اسلامی را در بر گرفته
است؛ و صدای کَریه جدایی اسلام و اسلامیت از «رهبری و سیاست و حکومت» دائما
به گوش می رسد. و اما مهمترین زمینه های انزواء و شخصی گری و این انحطاط
قرونی (که مسلمین را بکلی از دنیاداری و موفقیتهای دنیا و خاصتا از نظام و
حاکمیت توحیدی مأیوس کرده)، یکی «صوفی گری و
فرهنگ صوفیانه» و دیگری «جهالت مسلمین
نسبت اسلام» بوده است؛ عواملی که به نوبۀ خودشان از سلطۀ استبدادیان
و حروب و تنازع بی پایان و همچنین از احساس ضعف و ناتوانی نشأت گرفته است.
بگذریم از اینکه مصدر همۀ فسادهای روی زمین (از جمله پدیدۀ استبداد و سلطه
گری) از نفس شیطانی بشر و عملکرد نفسانی او سرچشمه می گیرد. و آخرش هم در
این وضعیت ویران و درمانده، دشمن تاریخی مسلمین (غرب صلیبی) و مجهز به
سلاحهای صنعتی و آتشین به جهان اسلام هجوم آورد؛ و بدون مقاومت مؤثری هرچه
خواستند در حق مسلمین و جوامع اسلامی انجام دادند، و
«تقسیم استعماریِ بلاد اسلامی» و
«تحمیل استبداد دست نشانده» مصیبت
بارترین آنها بودند. بعد از آن (و بدنبال تحت سلطه واقع شدن مسلمین)،
استعمارگران صنعتی و مستبدین دست نشانده سعی کرده اند عوامل جدایی و فاصله
گرفتن اسلام و مسلمین از «سیاست و حکومت و رهبری» را تعمیق بخشند و آن را
امری طبیعی و اعتیادی جلوه دهند. بنابر این، آنچه انزواء و شخصیگری مسلمین
را تحقق بخشیده (و صوفیگری و جهالت به دین را زاییده)، همانا استبداد و
سلطۀ استبدادی در طی قرون متمادی است. در دورۀ معاصر هم که مسلمین خواستند
سربلند کنند و به دینداری توحیدی باز گردند، مستقیما با چنین سلطۀ مُسلطی
روبرو شدند، سلطه ای که در وهلۀ اول شکل استعماری و خارجی داشت (و بهمین
خاطر تحملش برای مسلمین و جوامع اسلامی سخت تر بود)، و در وهلۀ دوم شکل
استبداد دست نشانده بخود گرفت (تا خودی جلوه نماید و بیشتر تحمل شود)؛ و
بالفعل نیز چنین گردید. بر گردیم به نقش رهبری توحیدی - اجتهادی و موقعیت و مکانت آن در میدان اسلامیت و مسلمانی، و حال آن را بنابر نصوصِ مُحکم و مُبین قرآنی پی گیری می کنیم و روی عناوین متناسبی این مسئلۀ اساسی را بیشتر می شکافیم: ۱- بَیعت با رهبری توحیدی - اجتهادی به مثابۀ بَیعت با اللّه: إِنَّ الَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنَّمَا يُبَايِعُونَ اللَّهَ، يَدُاللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ (فتح - ۱۰): «به تأکید کسانی که با شما {ای محمد} بیعت و پیمانِ اطاعت می بندند، غیر از این نیست که با الله بیعت و پیمانِ اطاعت می بندند {و مثل آنست که دست اطاعت به الله بدهند}، و بنابر این، دست تأیید و قدرتِ الله پشت دست آنهاست». همچنین: لَّقَدْ رَضِىَ ٱللَّهُ عَنِ ٱلْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبَايِعُونَكَ تَحْتَ ٱلشَّجَرَةِ (فتح - ۱۸): «به تأکید الله راضی و خرسند گشت از مؤمنان، وقتی که زیر درخت {شجرة الرِّضوان در حُدیبیه} با شما {ای محمد} بیعت و پیمانِ اطاعت و وفاداری بستند». ۲- اطاعت از اللّه همانند اطاعت از رهبری توحیدی - اجتهادی: مَّن يُطِعِ ٱلرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ ٱللَّهَ (نساء - ۸۰): «آنکه از رسول {رهبری توحیدی - اجتهادی} اطاعت و پیروی نماید به تأکید از اللّه {وحی} اطاعت و پیروی نموده است». همچنین: وَ مَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلَّا لِيُطَاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ (نساء - ۶۴): «ما هیچ رسولی را نفرستادیم جز اینکه به اذن اللّه از او {بعنوان رهبری توحیدی - اجتهادی} اطاعت و پیروی شود». ۳- تجانس و نزدیکی قضاوت اللّه و رهبری توحیدی - اجتهادی: وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْرًا أَن يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَمَن يَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلَالًا مُّبِينًا (احزاب - ۳۶): «مرد و زن ایمانداری نیست که وقتی اللّه {وحی} و رسول {رهبری توحیدی - اجتهادی} در رابطه با امری حکم و قضاوتی کردند، چیزهای دیگری را بر حکم و قضاوت آنها ترجیح بدهد، و هر کسی با اللّه {وحی} و رسولش {رهبری توحیدی - اجتهادی} مخالفتی نماید دچار ضلالت و گمراهی آشکاری شده است». همچنین: فَلَا وَرَبِّكَ لَا يُؤْمِنُونَ حَتَّىٰ يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لَا يَجِدُوا فِي أَنفُسِهِمْ حَرَجًا مِّمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُوا تَسْلِيمًا (نساء - ۶۵): «نه... قسم به خالقت؛ اهل ایمان بحساب نمی آیند تا وقتی که شما را {بعنوان رهبری توحیدی - اجتهادی} در مشاکل و اختلافات خود به حکمیت نپذیرند، بطوری که نسبت به حکم و قضاوت شما {بعنوان رهبری توحیدی - اجتهادی} در وجود خود احساس حرج ننمایند و در این رابطه تسلیم و آرام گیرند». ۴- سمع و طاعت مؤمنان از وحی و رهبری توحیدی - اجتهادی: إِنَّمَا كَانَ قَوْلَ الْمُؤْمِنِينَ إِذَا دُعُوا إِلَى اللَّهِ وَرَسُولِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ أَن يَقُولُوا سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا وَأُولَٰئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (نور - ۵۱): «غیر از این نیست که نظر و موضع مؤمنین وقتی که از آنها دعوت می شود برای اینکه اللّه {وحی} و رسول {رهبری توحیدی - اجتهادی} در میانشان حکم و قضاوت نمایند، اینست که می گویند: شنیدیم و اطاعت کردیم؛ و آنها همان رستگاران و پیروزمندانند». وَ إِنَّ رَبَّكُمُ الرَّحْمَٰنُ فَاتَّبِعُونِي وَ أَطِيعُوا أَمْرِي (طه - ۹۰): «و به تأکید خالق تان بسیار مهربان است؛ پس از من تبعیت کنید و از اوامر من اطاعت نمایید». ۵- تغییر قبله امتحانی جهت اطاعت از رهبری توحیدی - اجتهادی: وَمَا جَعَلْنَا الْقِبْلَةَ الَّتِي كُنتَ عَلَيْهَا إِلَّا لِنَعْلَمَ مَن يَتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّن يَنقَلِبُ عَلَىٰ عَقِبَيْهِ وَإِن كَانَتْ لَكَبِيرَةً إِلَّا عَلَى الَّذِينَ هَدَى اللَّهُ (بقره - ۱۴۳): «و تغییر قبله ای که بر آن بودی {و تعیین قبلۀ جدید} بیشتر برای این بود که مشخص شود چه کسانی از رسول {رهبری توحیدی - اجتهادی} تبعیت و اطاعت می کنند و چه کسانی به گذشتۀ مشرکانۀ خود باز می گردند، هرچند عبور از چنین امتحانی جز برای هدایت یافتگان سخت و دشوار میباشد». ۶- دعوت مؤمنان به استجابتِ اللُه و رهبری توحیدی - اجتهادی: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ (انفال - ۲۴): «ای اهل ایمان و اسلام، به ندای اللّه {وحی} و رسول {رهبری تـوحیدی - اجتهادی} لبیک گویید، هنگامی که شما را دعوت و فراخواندند، تا {در سایۀ تفکر و عملکرد تـوحیدی} احیاء و زنده شوید».
۷-
اطاعت از اللّه و از رهبری توحیدی - اجتهادی
و صاحبان امر:
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا
اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ
أُولِي
الْأَمْرِ مِنكُمْ فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِي
شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ إِن كُنتُمْ تُؤْمِنُونَ
بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ ذَٰلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِيلًا
(نساء - ۵۹):
«اى اهل ايمان و اسلام از اللّه {وحی} و از رسول {رهبری توحیدی - اجتهادی}
اطاعت نمایید، و همچنین از حاکمانى که از خودتان {مسلمين} هستند، و هنگامی
که دچار تنازع و اختلافات گشتید قضاوتش را به اللّه {وحی} و رسول {رهبری -
توحیدی اجتهادی} ارجاع دهید، اگر به اللّه و روز آخرت ایمان دارید؛ چنین
کاری بهترین روش و دارای بهترین سرانجام است». یکی از کارهای مهم رهبریِ توحیدی - اجتهادی، همانا تمییز «اصالت و ریشه داری از تاریخی گری و عـادات قرونی» و «ابداع و ابتکار از بدعت و انحرافات» است، موضوعی که بدون رهبری توحیدی - اجتهادی، یا غیر ممکن است، یا در صورت پرداختن بدان و تحقیق روی آن، تغییر و تحولی در فهم و حال مسلمین بوجود نمی آورد (چونکه مسلمین تعهدی نسبت بدان ندارند، و خاصتا ربطی به عامۀ مسلمین و جهت و مسیر آنها پیدا نخواهد کرد). و به تأکید تشخیص اصالت از سُنن مُندرسه و تشخیص ابتکارات از بدعتهای منحرفه، نیازمند درک و فهمی «مخلصانه و حکیمانه و عمیق» است، و عبورِ صحیح و سالم از این پیچ و خَمها و از این «موضوعاتِ متشابه و متشابک» تنها در سایۀ رهبری توحیدی - اجتهادی (که مرتبط با مسلمین و در متن آنهاست) میسر می شود. به عبارت دیگر، حفظ اصالت و عبور از «سُنن مُندرسه» فهم و درایت خاص و شناخت مبادی را اقتضاء می کند، و نیازمند رهبری توحیدی - اجتهادی است، کمااینکه فتح دروازۀ ابتکارات و عدم افتادن به درۀ «بدعت و انحرافات» چنین می باشد. و طبعا این موضوعات و برآمدن از عهدۀ آنها و تعامل مسئولانه در این میادین اساسی و سرنوشت ساز، بزرگترین تحولات فکری - فرهنگی بحساب می آید، و جوامع بشری و خاصتا جوامع اسلامی را میتواند به سلامت از مسیر تاریخ و از پیچ و خَمهای اَعصار مختلفه نجات بخشد، و مبادی فکری - عقیدتی (و به تبع آن فرهنگ و تمدن را) زنده و پایدار نگه دارد. اینست که با جهالت و نفهمی (اعم از تاریخی گری و عصر زدگی) معالجۀ سنت و بدعت امکان پذیر نمی شود، چرا که جهالت و نفهمی (چه تاریخی چه عصری): اولا اصول و مبادی ندارد، چون در سایۀ جهالت و نفهمی اصول و مبادی بوجود نمی آید تا دینداری توحیدی را تشخیص دهد و آن را جامۀ عمل پوشد؛ و بدیهی است که در بلا مبنایی عمقِ فکر و فرهنگ توحیدی مجهول و ناشناخته می ماند، و خاصتا جهالت و نادانی بنابر ذات و ماهیت خودش حاصل وضع رایج و عامیانه و پیروی از اَعرافِ آبـاء و اجدادی و یا امواج زمانه است. ثانیا عصر و تاریخ را نمی شناسد، تا دین توحید را از امواج زمانه و سُنن تاریخی و اعرافِ اقوامی و خرافات و خیالات متمایز نماید؛ و خاصتا در رابطه با اسلاف و قُدَما این منهج توحیدی را اخذ و سرمشق گرداند: تِلْكَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَهَا مَا كَسَبَتْ وَ لَكُمْ مَا كَسَبْتُمْ وَ لَاتُسْأَلُونَ عَمَّا كَانُوا يَعْمَلُونَ - بقره: ۱۴۱): تِلْكَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَهَا مَا كَسَبَتْ وَ لَكُمْ مَا كَسَبْتُمْ وَ لَاتُسْأَلُونَ عَمَّا كَانُوا يَعْمَلُونَ - بقره: ۱۴۱): «آن امت و جماعتی بود که گذشت و صاحب اکتسابات و عملکرد خود می باشند؛ همانطور که شما نیز صاحب اکتسابات و عملکرد خود می باشید؛ و در رابطه با اکتسابات و عملکرد آنها (اسلاف و گذشتگان) از شما سؤال نمی شود». و ثالثا حکمتِ احکام را درک نمی کند، تا اهداف و مقاصد شریعت و فلسفۀ نزول وحیِ تشریعی و حکمت رسالت رسولان را تحقیق و پی گیری نماید و این آیت و هدایت ربّانی را مبنای کار و حرکت قرار دهد: لِكُلِّ أَجَلٍ كِتَابٌ، يَمْحُو اللّهُ مَا يَشَاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِندَهُ أُمُّ الْكِتَابِ - رعد: ۳۸ و ۳۹): «براى هر دوره و زمانى کتاب و قوانینی مقرر شده است، و در این راستا آنچه که الله بخواهد {زمان و فائده اش سپرى شود} محو و زائل می کند، و آنچه که بخواهد {زمان و فائده اش باقى باشد} تثبيت و استوار می سازد، و اوست أُمُّ الْكِتَابِ و مصدر کُتُب و قوانين». یا اینکه: فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفَاءً وَ أَمَّا مَا يَنفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الْأَرْضِ كَذَٰلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ (رعد - ۱۷): «آنچه کف و اضافات است محو و زائل و آنچه مایۀ خیر و نفع مردم است در زمین مکث کرده و بر دوام می شود، و بدین صورت اللّه و خالق یکتا {نسبت به حق و باطل} برایتان مثال می آورد».
و
طبعا در چنین وضعیت تاریک و مجهولی نمی توان بجایی رسید و نتیجه ای حاصل
کرد؛ و اینکه چه چیزی بدعت و ساخته کاری در امر دین و دینداری و چه چیزی ابتکارات
و راهگشاییِ توحیدی در زمانها و مکانهای مختلف است. بنابر این، در این
میدان نیز دینداری توحیدی - اسلامی (که
راه پیروزی بشریت در همۀ زمانها و مکانهاست)، بدون رهبری توحیدی - اجتهادی
امکان پذیر نیست، چیزی که ناشی از وضعیت مُتغیَّر بشری و تنوع زندگی بشری و
پیچیدگی میدان عمل می باشد. و بهمین خاطر رهبری توحیدی - اجتهادی
«امری محتوم و اجتناب ناپذیر» و برای
اهل ایمان و اسلام واجبی اساسی و غیر قابل عبور است، و طریق مُسلَّم
دینداری اسلامی بحساب می آید. روی این اساس و قواعد است که از نظر موحدین آزادیخواه، رهبری توحیدی - اجتهادی (و مُبتنی بر انتخاب و زمانمندی) مبنای اقامۀ دینداری توحیدی است، موضوعی که در تحقق اهداف توحیدی نقش کلیدی بازی می کند. در این دیدگاه، رهبری عقیدتی - سیاسی به مثابۀ تداوم رهبری انبیاء و رسولان توحیدی مطرح است، و در فقدان این امر اساسی «اخذ و اِعمال دین و تحقق دینداری» خـواب و خیـال می گردد. و طبعا در غیـاب همین مبنای دینداری است که اسلامیت عقیم و تاریخی گشته و از مـاهیت و مُستوای خـودش فاصلۀ بسیار عمیقی پیدا کرده است. و لکن بی توجهی بدین مـوضوع اساسی: اولا ناشی از مسئولیت ناپذیری عامۀ بشریت و عدم حَمل و تحمل دینداری توحیدی و در رأس همه دون همتی مدعیان دینداری اسلامی است، و ثانیا این غفلتِ بنیــان برانداز، نشأت گرفته از ذهنیت و تصورات بت پرستانه و ترفیع غیر توحیدی شأن و موقعیت أنبیاء (و فوق بشری کردن آنها) و در برابرش تقلیل شأن و موقعیت بشر و منجمله اولوالالباب زنده و رهبران عقیدتی - سیاسی است. و باید دانست که این تعامل غیر توحیدی ریشۀ بسیار عمیق و تاریخی دارد؛ و بر خلاف مواضع توحیدی و تکریم الهی، اولین کسی که بنی آدم را تحقیر کرد «ابلیس» بود! و بهمین خاطر بعنوان شیطان و یک مستکبر و طغیانگر مورد لعنت و نفرینِ خالق واقع شد و برای همیشه مطرود و ملعون گردید. کمااینکه در طی تاریخ و در ادوار مختلفه «صاحبان تصورات غیر توحیدی و ذهنیات مشرکانه» افراد بزرگ و بلند همت بشری را (بجای ترفیع شأن بشر و بزرگ پنداشتن ماهیت او) به ماورای بشریت نسبت داده اند؛ و معمولا سعی شده وجهۀ فوق بشری! به بزرگ مردان بشری بدهند. و این چیزی است که از عدم ایمان به بزرگی بنی آدم و فراموشی «تقویم احسنِ ایشان» و ماهیت متکامل این مَحمِل نفخۀ الهی سرچشمه می گیرد. و این همان مشکل و مُعضِلی است که خود انبیاء و رسولانِ توحیدی بصورت عمیق و وسیعی با آن جنگ و درگیری داشته اند، چرا که همیشه و در طول نُبُوّات توحیدی، بت پرستان توَقعات فوق بشری از آنها داشته اند! و آیات متعدد قرآن این مشکل بزرگ و تاریخی را اینطور منعکس و تبیین کرده اند: مَا هَٰذَا إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ يَأْكُلُ مِمَّا تَأْكُلُونَ مِنْهُ وَيَشْرَبُ مِمَّا تَشْرَبُونَ، وَلَئِنْ أَطَعْتُم بَشَرًا مِّثْلَكُمْ إِنَّكُمْ إِذًا لَّخَاسِرُونَ (مؤمنون - ۳۳ و ۳۴): «این شخص {رسول} جز بشری مثل شما نیست؛ و اَکل و شُربش هم مثل شماست؛ و {رؤسای شرک و کفر} گفتند اگر از بشری مثل خودتان اطاعت کنید حتما بازنده خواهید شد». در آیۀ دیگری و بنحوِ سؤال برانگیزی موضوع انکار و عدم ایمان مردم طرح می شود و می فرماید: وَمَا مَنَعَ النَّاسَ أَن يُؤْمِنُوا إِذْ جَاءَهُمُ الْهُدَىٰ إِلَّا أَن قَالُوا أَبَعَثَ اللَّهُ بَشَرًا رَّسُولًا (اِسراء - ۹۴): «وقتی که هدایت {و تدیُّن توحیدی} به مردم می رسد چه چیزی مانع ایمان و الحاق آنها می شود؟ الا اینکه {منکران رسالت توحیدی} گفتند آیا اللّه بشری را بعنوان رسول مبعوث کرده است؟!». قرآن حکیم در این رابطه جواب می دهد که این قصّه سر درازی دارد و این امر یک موضوع تاریخی و ریشه دار بحساب می آید؛ و اهل شرک و خرافات همیشه بر این تصور بوده اند که رسولانِ اللّه نباید از جنس بشر باشند: ذَٰلِكَ بِأَنَّهُۥ كَانَت تَّأْتِيهِمْ رُسُلُهُم بِٱلْبَيِّنَـٰتِ فَقَالُوٓا أَبَشَرٌ يَهْدُونَنَا فَكَفَرُوا وَ تَوَلَّوا (تغابن - ۶): «کفر و انکار مردمان نسبت به رسولان و روشنگری آنها روی این اساس بود که می گفتند: آیا بشری ما را هدایت و راهنمایی می کند؟! و اینچنین کافر و روگردان می شدند». و خطاب اهل شرک و انکار در مقابله با انبیاء و رسولان اینطور بوده است: قَالُوا إِنْ أَنتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُنَا تُرِيدُونَ أَن تَصُدُّونَا عَمَّا كَانَ يَعْبُدُ آبَاؤُنَا فَأْتُونَا بِسُلْطَانٍ مُّبِينٍ (ابراهیم - ۱۰): «گفتند که شما جز بشری مانند ما نیستید؛ که میخواهید ما را از دین آباء و اجدادی بازدارید، پس برای کارتان دلیل روشنی {معجزه!} بیاورید». و طبعا تعامل منکرین حقایق با انبیای توحیدی چنین بوده است، تا وقتی که کهنه و تاریخی می گردند؛ و آنگاه از آنها بت و خدایی می سازند! و خوب در غیاب آنها نیز تبعیت و اطاعتی در کار نخواهد بود؛ و اصل مسئله همینجاست.
موضوع استادی و شرایط رهبریِ توحیدی - اجتهادی
استاد راهنماست، اما رهبر راهگشاست:
شخصیتهای برجسته و خاصی پیدا میشوند که توان و خصلت استادی و رهبری را باهم
دارند، بنحوی که در هر یک از این ابعاد زمینه دار و تأثیرگذار میباشند.
کمااینکه کسانی هستند که میتوانند استاد باشند و استادی کنند، اما توان و
زمینۀ رهبری و مدیریت و کار تشکیلاتی در آنها ضعیف و کمرنگ می باشد. بدیهی
است که عکس این وضعیت هم امری معمولی و تاریخـا شناخته شده است، بدین صورت
که افـرادی ممکن است تـوان و زمینۀ رهبری و مدیریت و کار تشکیلاتی داشته
باشند، اما توان و کفایت استادی و تجلی افکار و عقاید مختص به خودشان در
آنها نامحسوس و ناپیداست. و لکن تفاوت اساسی در اینست که موضوعِ استادی
تداومش بیشتر و زمان بر است، و خاصتا در غیاب
«ظهور رهبران متفکر و صاحب مَنهج»
اصول نظری و عقیدتیِ اساتید میتواند طولانی تر شود. اما وضعیت رهبری و
مدیریتِ عملی چنین نیست، و با توجه به عملی و زنده بودن امور پیش رو، رهبری
و مدیریت باید حی و حاضر باشد، و رهبر و مدیر باید در میان مردم و در صحنه
حضور داشته باشد. و اگر رهبرانی توان استادی و خصلت پایه گذاریِ فکری و
نظری نداشته باشند، می توانند از اسلاف خود تبعیت و پیروی نمایند و اصول و
مبادی آنها را مبنای کار خویش قرار دهند، و به مثابۀ
«فکر و عقیدۀ راهنما»
بدان نظر کنند. البته باید دانست که کار استادی در ذات خودش بیشتر جنبۀ
تعلیم و تربیت و راهنمایی دارد، و از این جهت شاگردانش در برابر تعالیم و
نظرات او تا حدودی آزاد هستند، و لکن تعهد خاصی که آنها را مُلزَم نماید
اظهار نداشته اند. اما مسئلۀ رهبری از مرحلۀ استماع و توافق با تعلیمات و
راهنمایی استاد فراتر می رود و جنبۀ عملی پیدا می کند، و چون میدان عمل
حساس میباشد، و هدف نهایی هر تعلیم و تربیتی اِعمال آنست، در نتیجه انتخاب
و تعهد اقتضاء میکند که شخص متعهد و انتخابگر اهل التزام و اطاعت باشد، و
طبعا همین اطاعت و پیروی عملی است که اصول و نظریات را جامۀ عمل می پوشد.
اینست که کار استادی بیشتر
«تعلیم و راهنمایی»
است، اما کار رهبری بیشتر
«عمل و راهگشایی»
میباشد. و لازم به دانستن است که: وقتی
شاگردان استادی در رابطه با نظرات و افکار ایشان وارد مرحلۀ انتخاب و تعهد
شوند، لاجَرم قضیه منتهی به رهبری می گردد. و نکتۀ بسیار مهم دیگر اینکه:
اگر رهبریتی بدون استاد و اصول نظری بوجود آید، کار حاصله فاقد اصول و
مبادیِ فکری و عقیدتی خواهد بود و ریشه دار نخواهد
گشت،
و به زحمت میتواند راهگشایی نماید و تأثیر ماندگاری داشته باشد. و چنین
رهبریهایی اکثرا یا عامیانه و زودگذر هستند و یا در سایۀ زور و استبداد
تداوم می یابند.
مشروط بودن رهبری زندگان و شرک آلودیِ رهبری مردگان:
اکثر افراد بشری توان دینداری قائم به نفس و رابطۀ مستقیم با قوانین توحیدی
و اخذ وحی تشریعی و تکوینی را ندارند، و چنین توانی (و لیاقت اخلاقی و عقلی
و علمیِ آن) تنها در میان اندکی از انسانها یافت می شود. بدین جهت مُعظم
بشریت نیازمند استاد توانا و خط و فکر راهنما و رهبری راهگشاست، و ضرورت استادی و رهبری برای جوامع بشری
از این حقیقت نشأت می گیرد.
کمااینکه همین مسئله و موضوع است که شرک و بت سازی و بت پرستی می زاید؛ و
بعدا همین واسطه سازی و واسطه گری است که بشریت را نامسئول و هرچه بیشتر بی
فکر و نالایق می سازد. اینست که
نوع بشر معمولا در یکی از این سه حالت قرار داشته است:
«جهالت و رها شدگی»، «تبعیت مطلق - شرک»، و
«تبعیت مشروط - انتخابی». این وضعیت در رابطه با مسلمین
هم
صدق میکند و داستان آنها نیز
بهمین شکل و صورت بوده است. و علیرغم ادعای هدایت الهی و حمل عنوان اسلام و
مسلمانی، آنها نیز چنین تاریخ و سرنوشتی داشته اند؛ بنحوی که در میان این
بشریتِ به اصطلاح هدایت شده، متأسفانه وضعیت اول و دوم غالب و وضعیت سوم
کمیاب بوده است. و اگر نگاهی گذرا به وضعیت خط و رهبری در میان مسلمین
داشته باشیم می بینیم که مسلمینِ صدر اسلام بعد از مرگ محمد مصطفی باور
کردند که ایشان (بعنوان رسول و رهبر و صاحب امر آنها) وفات کرده است؛ و
همان هنگام ابوبکر صدیق چنین اعلام داشت:
أیُها الناس، اِنٌهُ مَن کان یَعبُد مُحمدا فإن مُحمدا قد مات، ومَن کان
یعبد اللّه فإن اللّه حَیٌ لا یَموت (سیرۀ ابن هشام): «ای
مردم، هر کسی محمد را عبادت و پرستش می کند بداند که محمد وفات نمود، و هر
کسی
اللّه را عبادت و پرستش می کند بداند که اللّه زنده و فنا ناپذیر است».
بر این اساس و با توجه به اینکه پیام توحیدی قرآن را بخوبی دریافه
بودند، بلا درنگ نظام و رهبری جدیدی را به نام «خلافتِ مُبتنی بر شوریٰ و
بیعت اختیاری» تأسیس کردند، نظام و
خلافتی که فقط چند دهه دارای مُحتوی و شورایی بود؛ و متأسفانه بعدا
اسمی و بی مسمی گردید. و اما آنچه در این نظام و رهبری جدید وجهۀ واضح و مسلم
داشت، یکی «تداوم رسالت توحیدی»، دوم «استادی محمد مصطفی»، و سوم
«رهبری توحیدی - اجتهادی» بود. لکن حالا و بعد از هزار و چهارصد سال!
گویی مسلمین باور نمی کنند که پیامبرشان وفات کرده و امکان رهبری آنها را
از دست داده است!!! و چنین تعاملی (که مبنی بر شخص گرایی و مرده پرستی است)
در فکر و فرهنگ توحیدی بسیار زشت و خطرناک بوده؛ و بصورت طبیعی سر از شرک و
بت سازی و بت پرستی در می آورد، کمااینکه این وضعیتِ ناخواسته متأسفانه به
بار آمده است. و این در حالیست که در سراسر قرآن روی این موضوعِ محوری
وسیعا تأکید گردیده و دین توحیدی اسلام دینی فوق بشری و فرا زمانی و ناشی
از علم خالق یکتا اعلام شده است، و محمد مصطفی (و همۀ رسولان) تنها مُبلغ
پیام خالق و بشیر و نذیر او هستند؛ و خاصتا شخص محمد در این سند فرید
توحیدی آشکارا مانند سایر اَبنای بشری معرفی شده است:
قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ يُوحَىٰ إِلَيَّ أَنَّمَا
إِلَٰهُكُمْ إِلَٰهٌ وَاحِدٌ فَاسْتَقِيمُوا إِلَيْهِ وَاسْتَغْفِرُوهُ وَ
وَيْلٌ لِّلْمُشْرِكِينَ (فُصِّلت - ۶): «بگو
اى محمد، غير از اين نيست که من بشرى مثل شما هستم؛
که به
من وحى
می
شود.
لکن
معبود و قانونگذار شما واحد و يکتاست، پس
{به
قصد عبادت واطاعت}
روی خود را
بسوى ایشان راست
و مستقیم
گردانید و از او طلب عفو و بخشش نماييد،
پس
وای
بحال مشرکين!
و سازندگان شریک برای خالق و معبود یکتا»؛
همانهایی
که در ماهيت و صفات و
در عبادت و
اطاعت
شريک
و مانند
براى
اللّه می سازند.
در این راستا
و در جای دیگری
(در مقابله با مشرکین
و شریک سازان و
بُت پرستان)
قرآن مُنیر بهانه های آنها را در رابطه با انکار نُبُّوَت توحیدی مطرح
نموده و اینطور می فرماید:
وَمَا مَنَعَ النَّاسَ أَن يُؤْمِنُوا إِذْ جَاءَهُمُ الْهُدَىٰ إِلَّا أَن
قَالُوا أَبَعَثَ اللَّهُ بَشَرًا رَّسُولًا، قُل لَّوْ كَانَ فِي
الْأَرْضِ مَلَائِكَةٌ يَمْشُونَ مُطْمَئِنِّينَ لَنَزَّلْنَا عَلَيْهِم
مِّنَ السَّمَاءِ مَلَكًا رَّسُولًا (اِسراء - ۹۴ و ۹۵):
«وقتی که هدایت {و تدیُّن توحیدی} به مردم و بشریت می رسد چه چیزی مانع ایمان و
الحاق آنها می شود؟ الا اینکه {منکران رسالت توحیدی} گفتند آیا اللّه بشری
را بعنوان رسول مبعوث کرده است؟! ای پیامبر به آنها بگو که اگر ملائکه
{مانند بشر} روی زمین رفت و آمد و ثبات و استقرار داشتند حتما برایشان
مَلَکی را بعنوان رسول می فرستادیم!».
و طبعا انحراف از تدیُّن توحیدی - وحیانی از همیجا و از این غلط بنیادی
شروع می شود، همان غلطی که حال و بعد از قرنها به اصطلاح اسلامیت و مسلمانی! فرق چندانی بین جوامع
اسلامی (که می بایست هدایت یافته باشند) با سایر جوامع بشری باقی
نگذاشته است؛ و حتی بنابر اعتراف خودشان از بعضی جوامع (و من جمله جوامع
غربی) عقب زده اند. در مطلب:
«بدعت و انحراف اَعظم: تبدیل دین توحیدی به دین بشری»
روی این موضوع اساسی روشنگری بیشتری
به
عمل آمده است.
بنابر این، در تدیُّن توحیدی - وحیانی و نزد اهل توحید و آزادی و هر
بشر عاقل و فهمیده ای (و هر کسی که دارای سلامت عقلی و روانی است)،
رهبری مردگان امری عجیب و باور نکردنی بحساب آمده و کاری محال
و ناممکن تلقی می شود؛ و بالبداهه با توجه به عدم حضورشان و عدم ادراک
مابعد از خودشان کاری از دست آنها ساخته نیست. البته استادی بزرگان وفات
کرده و اخذ اصول فکری و عقیدتی و عملی آنها (خاصتا در غیاب استادان جدید و
رهبران صاحب نظر) امکان پذیر است، و مواضع ماندگار و اجتهادات زمان بَر
آنها (تا وقتی که بهتر از آن به صحنه می آید) در سایۀ رهبریِ زنده و موجود
میتواند ادامه پیدا کند. پس نزد موحدین آزادیخواه، اولین شرط رهبری توحیدی
- اجتهادی، همانا «زنده و حیّ و حاضر بودن
آنست»، و بدین ترتیب، نحوۀ دینداری توحیدی چنین می شود: رسالت
توحیدی بردوام و رهبری رسول با مرگ ایشان پایان می یابد، و قرآن مُنزَل هم
در این رابطه اینچنین روشنگری کرده است:
وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ
خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِن
مَّاتَ أَوْ قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلَىٰ أَعْقَابِكُمْ (آل عمران - ۱۴۴):
«محمد کسی نیست مگر رسولی که قبل از ایشان هم
چنین رسولانی وجود داشته اند؛ حال آیا وقتی که او وفات کرد یا به قتل رسید
به گذشتۀ خود باز می گردید؟!».
و طبعا وقتی که رسول وفات می کند و حضورش منتفی می گردد، توان رهبری و حل
مشاکل مسلمین و اقامۀ دین را از دست می دهد. و بعدا: یا باید چاره اندیشی
کرد و رهبریت جدیدی را بوجود آورد و دینداری توحیدی را ادامه داد (همانطور
که صحابه چنین کردند و نظام خلافت را تأسیس نمودند)، و یا اینکه باید
تماشاچی و ناتوان بود و مرگ و زوال کل رسالت توحیدی را نظاره نمود (که چنین
کاری مصداق عینی بازگشت به اَعقاب و جاهلیت و در واقع ترک اسلام و مسلمانی
است). بنابر این، مسئلۀ اطاعت از رهبری توحیدی - اجتهادی ذاتا وابسته به
زنده بودن آنست، و اطاعت از کسی تنها با زنده بودن او معنادار می شود، و
مرگ کسی رهبری او را هم منتفی می سازد. این قضیه نسبت به همۀ بنی آدم و
منجمله انبیاء و رسولان صدق می کند، و آیاتی مانند:
«مَّن
يُطِعِ ٱلرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ ٱللَّهَ»
که روی اطاعت از انبیاء و رسولان تأکید میکنند همین حقیقت را بیان میدارند؛
یعنی وجوب اطاعت از شخص رسول؛ نه از احادیث مُدرَّجه ای که
اولا در میدان رهبری مسلمین بیان شده اند،
ثانیا در طی چند قرن و در دهها مصدر!
جمع و تدوین گشته اند، و ثالثا در
رابطه با احادیث رسول آنچه بیش از هر چیزی محل اتفاق علمای همۀ ادوار است،
جعل کاری و ساخته کاری در آنهاست؛ و اساس علوم الحدیث هم در مقابله با همین
مصیبت «وضع و ابتکار» شده است. همچنین آیۀ: «وَمَا
مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ
خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِن
مَّاتَ أَوْ قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلَىٰ أَعْقَابِكُمْ»
برای بعد از رسول و رهبری ایشان و در حقیقت جهت زمینه سازی و آماده سازیِ
مسلمین نازل شده است؛ و گرنه بُعد نبوّت ایشان و نزول وحی (بنابر تکمیل
اسلام) پایان یافته بود. و این آیه میخواهد بگوید که آیا بعد از رسول و
رهبری ایشان مرتد می شوید و از دینداری توحیدی بر می گردید؛ در حالی که
اللّه حیٌّ لایموت است و قرآنِ محفوظ هم در اختیار شماست؟! و خوب اعلان
ابوبکر نیز همین قصد و معنی را داشت؛ و نظام خلافت هم روی این اساس بوجود
آمد که: بله محمد وفات یافته و امکان اطاعت از ایشان منتفی گشته است، و در
نتیجه باید رهبری جدیدی بوجود بیاید تا در سایۀ آن دینداری توحیدی تداوم و
استمرار پیدا کند. و اما شرایط دیگر رهبری
توحیدی - اجتهادی: در صدر این شرایط و لیاقتها
«اخلاص، آزاد اندیشی، راهرَوی» قرار
دارد، و این اصول اخلاقیِ یک رهبری توحیدی - اجتهادی است. این مبادیِ
اخلاقی و فرهنگی موجب میشود که رهبری توحیدی - اجتهادی بسوی فعال کردن
«مبادی علمی شناخت» رهنمون گردد، که عبارتند از:
«تعرف مصادر، سنجش موضوعات، و قیاس و مقایسه». و بدین شیوه، رهبری
توحیدی - اجتهادی مجهز به مبادی اخلاقی و علمی می گردد، و در سایۀ آنها
لیاقتی پیدا میکند که بشریت مسلمان را در موقعیتها و ازمنۀ مختلف هدایت و
رهبری نماید و در حل مشاکل آنها مؤثر واقع شود. در رابطه با این شروط بدین
مطالب مراجعه شود:
«مَبانی
اخلاقی شناخت: اِخلاص، آزاد اندیشی، و راهرَوی».
«مَبانی
علمی شناخت: تعرُف مصادر، سنجش موضوعات، و قیاس و مقایسه».
«شورای
سقیفه و ظهور خلافت انتخابی».
آری؛ در سایۀ چنین اصولی، رهبری توحیدی - اجتهادی میتواند دینداری توحیدی
را در هر زمان و مکانی طرح و ارائه نماید و آیات قرآنی و قوانین توحیدی را
عینیت بخشیده و جـامۀ عمل پوشد. لکن این چیزی است که کار و تلاش اساسی و
زمان بَر میخواهد؛ و منجمله جوامع اسلامی را باید در ابعاد مختلف برای چنین
امری تربیت و تجهیز نمود. و اما در این راستا بزرگترین مانع و رادع و
بزرگترین سدّ تغییر و تحولات (در جهان اسلام و در جوامع اسلامی)، همانا
استبدادِ استعماری (سلطۀ خــارجی) و استبداد داخــلی (سنتی و دست نشانده)
است. و در نتیجه زوال این مانع اساسی و این صد فی سبیل اللُه و این خفه
کنندۀ بلاغ مبین باید هـدف اولیۀ دعوت توحیدی و اولویت کـار اهل تـوحید و
آزادی باشد، و روی همین مبناست که موحدین آزادیخواه، شعـار:
«آزادی، مردمسالاری، و کثرت گرایی» را
علم کرده و در صدر برنامۀ مبارزاتی خود قرار داده و آن را هدف اولیۀ خود
نموده اند.
تضاد رهبری مردگان با دینداری توحیدی و اجتهادی
از یک موضع توحیدی و واقع بینانه، رهبری مردگان از دو جهت عجیب به نظر
میرسد: اولا تنها با خدا فرض کردن آنها چنین امری قابل تصور میشود؛ زیرا
قائل شدن به رهبری مردگان (بله مردگان!) صفت ماندگاری و بقای ابدی و حضور
دائمی به آنها می بخشد؛ و این در حالیست که خدا نمی میرد و نباید بمیرد! و
گرنه لیاقت خدایی را از دست میدهد:
لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ كُلُّ شَيْءٍ
هَالِكٌ إِلَّا
وَجْهَهُ (قصص - ۸۸):
«الهی غیر از او وجود ندارد {توحید}، و هر
چیزی غیر از وجه او هلاک شونده و قابل نابودی است».
ثانیا رهبری مردگان علم و ارادۀ فرا زمانی و بلا حدود را می طلبد؛ که خــوب
اینهم نیازمند خدا تصور کردن یا همانند خدا تصور کردن آنهاست! چیزی که نزد
قـرآن بکلی منتفی و انکـار شده است:
لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ وَهُوَ
السَّمِيعُ الْبَصِيرُ (شوری - ۱۱):
«هیچ چیزی مثل و مانند او نیست، و او بسیار شنونده و بسیار با بصیرت است».
در غیر این صورت ممکن نیست که آنها زمانهای بعد از خود را درک و مدیریت
کنند. و احتمالا اهل شرک جَلیّ از همین طریق به خدا شدن رهبران خود رسیده
اند؛ و اهل تثلیث در مسیحیت و علی الّلهی ها در میان مسلمین نمونۀ آنها
هستند. هرچند ابقـای حضور انبیاء و فرا زمانی کردن کل و جزء آنها نمونۀ
دیگری از کار بت سازی و بت پرستی است، لکن با تـوجه به اینکه انبیاء و
رسولان فرستادۀ الهی هستند و زیاده از حد بزرگ شده اند؛ جَلی بودن تعامل
شـــرک آمیز نسبت به آنها کمتر احساس می شود! و همین است که
«جلی ترین نوع شرک و بت پرستی و احمقانه ترینش»
اینست که بتهای سنگی و چوبی برپا شود؛ و همانند قدیم الزمان مراسمات خاصی
در پای آنها به اجراء در آید. بنابر این،
رهبری مردگان (مدیریت غیابی)
در تضاد صریح با دینداری توحیدی و اسلام اجتهادی و اجتهاد زنده و راهگشا
قرار دارد، خط و منهجی که تنها اللّه را حیِّ لایموت و فرا زمانی فرض
میکند
و او را در همۀ زمانها و مکانها «حاضر و ناظر» می بیند و به «عبادت و
اطاعتش» می پردازد، و خاصتا علم دست یافتنی او را
(وحی تشریعی و تکوینی) تنها مصدر
قانونگذاری و اجتهادات خود
میداند. و از همین روست که این طرز تفکر، رهبری
توحیدی - اجتهادی را برای تداوم دینداری توحیدی و تحقق آیات قرآنی
اجتناب ناپذیر و غیرقابل عبور تلقی
مینماید. طبعا وقتی که پیامبران بعد
از وفاتشان تــوانایی رهبری و مدیریت را از دست میدهند، در طی زمان و با
تغییر و تحولات اجتماعی و فرهنگی و سیاسی و اقتصادی و علمی و عسکری و صنعتی
و همچنین با ظهور مناهج جدیدِ تعلیم و تربیت و تغییر و تحولات بزرگ در
روابط خانوادگی و اقتصاد خانواده و....... اجتهادات زمانی - مکانی آنها نیز
کم رنگ و در مواردی تماما بلا موضوع می گردد. و در میدان تـوحید و
یکتاپرستی چنین نگرشی امری بسیار طبیعی و اعتیادی بحساب می آید، و غیر از
آن خلاف و انحراف و بت سازی قلمداد می شود. و در راستای چنین طرز تفکری
(بخودی خود) موضوع رهبری و استادیِ مؤسسان و سرمذهبان و امامان و صاحبان
خطوط و مناهج مختلف «با وقوع مرگشان» دچار تغییر و تحول وسیعی گردیده و نقد
و بررسیهای اساسی را در پی می آورد، و مطلقیت و فرا زمانی افکار و روشها و
اجتهادات آنها را ساقط مینماید؛ و به تبع آن، صفت قیادت و رهبری را از دست
میدهند (چیزی که خودشان هم مدعی آن نبوده اند). البته بدیهی است وقتی رهبری
جدیدی که در خور «اجتهاد و نو آوری باشد» ظهور ننماید، به ناچار اوضاع قبلی
ادامه خواهد یافت، هرچند اگر فهم و نگرش نوین و اجتهادات جدیدی ارائه نشود
(با توجه به وقوع تغییرات اساسی و دگرگونی اوضاع بشری در طی زمان)، احتمال
رکود و انحطاطِ نشأت گرفته از فرسودگیِ اجتهادات قرونی! قوت خواهد گرفت، و
به تبع آن، شخصیتهای اساسی - تاریخی، با توجه به ناتوانی عمومی و سیطرۀ
سُنن تاریخی و عرفی «مطلق و غیر قابل تکرار!»
تصور می شوند؛ و همانند ادوار راکدۀ ماضیه مردم به تعالیم تاریخی و مجهول
امامان و سرمذهبان می چسبند؛ و بدین ترتیب، دینداری اسلامی به دینی بشری و
تاریخی و متکی به عادات و تقالید قرونی و مُندرسه و پر از شرک و خرافات
تبدیل می شود؛ و اعظم بدعتها به قوع می پیوندند. جهت وضوح بیشتر این موضوع
و مفهوم تر شدن اسلامیت اجتهادی و اسلامیت سُنتی بدین مطلب مراجعه نمایید:
«اســـلامیت اجتهــادی و اســـلامیت سُنتی».
آنچه تا بحال در رابطه با مُردگانِ بزرگ و بزرگتر شده
نزد عامۀ مـردم بیشتر مطرح بوده، همانا مسئلۀ شفاعت، واسطه شدن آنها، و
دعوتشان جهت کمک و همکاری در دنیا و آخرت بوده است، کاری که تاریخا نمـاد
شرک و بت پرستی و بسیار جاهلانه و افسار گسیخته است. و بهمین خاطر دهها آیۀ
قرآنی در این رابطه و در ابطال آن نازل شده اند؛ و در دین توحیدی اسلام
واسطه گری و واسطه طلبی و واسطه سازی
(که جوهرۀ شرک و بت پرستی بحساب می آید) در دنیا و آخرت بکلی منتفی
و انکار شده است. و حتی در قرآن مبین آشکارا بیان گردیده که بت پرستان
بتهای خویش را به تصور اینکه آنها را از خدا نزدیک میکنند و شفیع و واسطۀ
آنها میشوند عبادت و پرستش مینمایند؛ نه اینکه آنها را خدا بدانند:
أَلَا لِلَّهِ الدِّينُ الْخَالِصُ وَالَّذِينَ اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ
أَوْلِيَاءَ مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا
لِيُقَرِّبُونَا إِلَى اللَّهِ زُلْفَىٰ (زُمَر - ۳):
«همانا که دین و قواعدِ جهان مختص اللّه و خالصا لِلّه است، و أنهایی که
غیر از او را {مِن دونِه} مُستعین و پشتیبان خود قرار میدهند میگویند که ما
آنها را عبادت و اطاعت نمی کنیم جز برای اینکه ما را از اللّه نزدیک نمایند
و منزلتی پیدا نماییم».
و طبعا من دونِ اللّه یعنی غیر از اللّه؛ و غیر از اللّه نیز شامل هر چیزی
اعم از جماد و نبات و انسان و هر ذی روح و جنبنده ای میشود. و قرآن حکیم
میخواهد تأکید نماید که اللّه در خلق عالم و تدوین قوانین هستی و قواعد
حاکم بر حیات بشر یکتا بوده و هیچ کسی در آنها سهیم نیست؛ و این یعنی
توحید، و اعتقاد و التزام بدین موضوع اساسی میشود دینداری توحیدی. همچنین:
وَيَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لَا يَضُرُّهُمْ وَلَا يَنفَعُهُمْ
وَيَقُولُونَ هَٰؤُلَاءِ شُفَعَاؤُنَا
عِندَ اللَّهِ (یونس - ۱۸): «غیر از
اللّه را عبادت و اطاعت می کنند ؛
چیزهایی که ضرر و منفعتی به آنها نمی رساند! و می گویند آنها شفیعان و
واسطه های ما نزد اللّه هستند».
و طبعا این همان کار و روشی است که بسیاری از مسلمین! بجای التزام به آیات
قرآنی و عملکرد توحیدی؛ بدان مشغول هستند! و قرنهاست که این انحرافات اساسی
در میان مسلمین! رایج و معمول شده است.
و به تأکید در تفکر توحیدی اسلام تنها چیزی که بین همۀ بنی آدم (اعم از
انبیاء و امامانِ مذاهب و مؤسسان مناهج و افراد عادی) فرق و امتیاز ایجاد
میکند، میزان تقوی و انضباط توحیدی و عملکرد بشری و اکتساباتی است که مبنای
سنجش قرار می گیرد:
كُلُّ
نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ رَهِينَةٌ (مُدّثر - ۳۸):
«هر کسی گروگان و محصور در عملکرد و
مُکتَسبات خویش است». و آیات بسیاری در این رابطه و با همین مُحتوای
توحیدی در سراسر قرآن به وضوح بیان شده است، و اکیدا بعد از این قاعدۀ
توحیدی، همۀ قیل و قالهای رایج و مرسوم و سنتی تماما «جهالت و ابلهی و شرک
و خرافه پرستی» می باشد. همچنین: وَخَلَقَ
اللَّهُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ بِالْحَقِّ وَلِتُجْزَىٰ
كُلُّ نَفْسٍ
بِمَا كَسَبَتْ وَهُمْ لَا يُظْلَمُونَ (جاثیة - ۲۲):
«و اللّه آسمانها و زمین را بحق و بجا خلق
نموده، تا هر کسی بر اساس عملکرد و مُکتَسبات خودش جزاء داده شود، و {در
منظومۀ تـوحیدی} کسی مظلوم واقع نمی شود». سبحان اللّه! یعنی حقانیت
جزاء (جَزاء و سَزاء) بنابر عملکرد بشری، مطابق با حقانیت خلق عالَم است!
اینست عدالت فراگیر توحیدی. بر عکس شرک و خرافات و جهالت فراگیری که در
میان مسلمین! رسم و رایج گردیده و بر آنها غلبه نموده است، و مبنایش واسطه
گری و شفاعت خواهی و دلالی و باندبازی می باشد. و متأسفانه آنچه واقعیت
دارد و عملا واقع شده و تاریخ مسلمین و جوامع اسلامی را به نمایش می گذارد،
همان چیزی است که تاریخا در میان همۀ جوامع بشری رواج داشته، و مبنی بر
بالا بردن شأن بزرگان و مطلق کردن آنها، و متعاقب آن، مرده پرستی و زایش
پدیده ای است که شرک و خرافه پرستی نام دارد. همان موضوعی که اساس مبارزۀ
انبیای توحیدی بوده و رسالات الهی در انکار و امحای آن ظاهر شده اند، و این
قضیۀ اساسی در قرآن مُنزَل وسیعا انعکاس یافته است:
لَقَدْ كَفَرَ ٱلَّذِينَ قَالُوٓا إِنَّ ٱللَّهَ
هُوَ ٱلْمَسِيحُ ٱبْنُ مَرْيَمَ وَقَالَ ٱلْمَسِيحُ يَـٰبَنِىٓ
إِسْرَٰٓءِيلَ ٱعْبُدُوا ٱللَّهَ رَبِّى وَ رَبَّكُمْ إِنَّهُۥ
مَن يُشْرِكْ بِٱللَّهِ فَقَدْ حَرَّمَ ٱللَّهُ عَلَيْهِ ٱلْجَنَّةَ
وَ
مَأْوَىٰهُ ٱلنَّارُ وَ
مَا لِلظَّـٰلِمِينَ مِنْ أَنصَارٍ (مائده - ۷۲):
«به تأکید کافر شدند کسانی که گفتند اللّه
و خالق یکتا
همان مسیح ابن مریم است؛ در حالی
که مسیح گفت ای بنی
اسرائیل
اللّه را که خالق من و شماست عبادت و پیروی نمایید، و هر کسی برای اللّه {و
خالق عالم} شریک و همتایی قائل شود، اللّه بهشت را بر او حرام و جایش جهنم
خواهد بود، و ظالمان {برای نجات از این وضعیت} یار و همکاری نخواهند داشت».
و در آیات دیگری در سورۀ مائده قرآن حکیم به وضعیت انبیای الهی و از جمله
مسیح بن مریم پرداخته و حقیقت وجودیشان را و همچنین افراط و مطلق سازی
جُهّال زمانه را به نقد کشیده است: مَّا
ٱلْمَسِيحُ ٱبْنُ مَرْيَمَ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ
ٱلرُّسُلُ وَأُمُّهُۥ
صِدِّيقَةٌ كَانَا يَأْكُلَانِ ٱلطَّعَامَ ٱنظُرْ كَيْفَ نُبَيِّنُ لَهُمُ
ٱلْءَايَـٰتِ ثُمَّ ٱنظُرْ أَنَّىٰ يُؤْفَكُونَ،
قُلْ أَتَعْبُدُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ مَا لَا يَمْلِكُ
لَكُمْ ضَرًّا وَلَا نَفْعًا وَٱللَّهُ هُوَ ٱلسَّمِيعُ ٱلْعَلِيمُ،
قُلْ يَـٰٓأَهْلَ ٱلْكِتَـٰبِ لَا تَغْلُوا فِى دِينِكُمْ
غَيْرَ ٱلْحَقِّ وَلَا تَتَّبِعُوٓا أَهْوَآءَ قَوْمٍ قَدْ ضَلُّوا مِن
قَبْلُ وَأَضَلُّوا كَثِيرًا وَضَلُّوا عَن سَوَآءِ ٱلسَّبِيلِ (مائده - ۷۵
و ۷۶ و ۷۷):
«مسیح ابن مریم کسی نیست مگر رسولی که قبل از او هم چنین رسولانی وجود
داشته اند، و مادرش هم درست کرداری بوده، و لکن هر دو غذا می خوردند {و
انسانهای عادی بودند}، پس بنگر که چگونه آیات و حقایق توحیدی را روشن می
سازیم، و آنگاه ملاحظه کن که چگونه {و بصورت افراطی} افّاکی و ساخته کاری
می کنند. ای رسول بگو آیا غیر از اللّه را عبادت و مطلق می سازید؛ همانهایی
که نمی توانند ضرر و منفعتی متوجه شما سازند؛ و او بسیار شنوا و بسیار
داناست. ای رسول خطاب به بنی اسرائیل بگو که به ناحق در رابطه با دین تان
غلو و افراط مکنید؛ و دنبال هوای کسانی نروید که قبلا هم گمراه بودند و
بسیاری را هم گمراه کردند و کلا راه راست را گم کردند».
و داستان مبارزات توحیدی و کار و پیشۀ رسولان اینچنین بوده است. و به تأکید
اگر بعد از قرآن چیزی از طرف اللّه نازل می گشت، مسلمین جزو اولین نقدشدگان
می بودند و بصورت عمیق و گسترده ای محل سرزنش خالقشان قرار می گرفتند. هر
چند اصول و مبادی قرآنی ما را از این وحی فرضی! بی نیاز کرده و همه چیز
روشن و آفتابی می باشد، و در سایۀ دینداری توحیدی و اسلام اجتهادی تمام
اُمَم قدیم و جدید و همۀ مسالک و مذاهب قابل تبیین و تشخیص هستند.
لکن مثل اینکه گوش بشری
به بلاغ مبین توحیدی نیز چندان بدهکار نبوده؛ و بر مسیر شرک آمیز خودش (که
ناشی از ناتوانی در مهار درون و برون است) جِدّا اصرار می ورزد، تا جایی که
حتی نصوص توحیدی و آیات ربانی را برایش
استخدام و توجیه می نماید!!! و تاریخ
خـــودزنی بشر اینچنین سپری شده است. و طبعا اگر غیر از این بود و منجمله
مسلمین به ندای توحیدی قرآن گوش میدادند و در میدان عمل بدان ملتزم می
بودند، اکنون وضع دیگری داشتند. و لکن چنین نشد؛ و آنهم از ماهیت بشری
(غلبۀ بعد طبیعی - نفسانی بر بعد ارادی - تربیتی) و از موانع اجتماعی و
اقتصادی و سیاسیِ رشد و ترقی، و مشخصا از «کسالت
و ناتوانی و حاضرخوری» سرچشمه می گیرد، که موجب می شود انسانها
محصولی تاریخی و «علی آثار آباء و اجدادی» بار آیند و طُفَیلی اسلاف خود
گردند. و به تأکید مسلمین هم جزو این دسته از بشریت هستند که همه چیز را
روی شانه های رسول و صحابه و ائمۀ تاریخی انداخته اند؛ و گرنه در میدان
مسئولیت پذیری، قضیۀ تشکیل خلافت راشده و اعلام خلیفة الرسول (و بعدا امیرُ
المؤمنین) معنایی جز خاتمۀ رهبری رسول و مدیریت حضرت محمد نداشت. و این کار
اساسی بیانگر آن بود که صحابۀ کبار مسئولیت مسلمانی را پذیرفته و بار آن را
نیز حمل و تحمل کردند. و طبعا همانها بودند که دین توحید را حفظ و حراست و
با رنج و خون و جهادگری خویش آن را عالمگیر نمودند؛ و اعلان حرب علیه
«ارتداد مسلحانه» و همچنین اقدام به
«جمع و تدوین قرآن» جزو اولین
اجتهادات آنها بعد از وفات رسول و رهبرشان بحساب می آید. و لکن و با کمال
تأسف (بعد از نسل اول) بجـای عبور و راهگشاییِ توحیدی (و با تمسُّک به
تحولات سیاسی صورت گرفته)، خلافت راشده هم در طی زمان «مطلق، غیر قابل
تکرار، و تاریخی» گردید! و حالا کار بحدی خراب شده که کسی نمی تواند در
رابطه با مقام و موقعیت آنها دم برآورد! چه برسد به اینکه کارها و سیاستهای
آنها را نقد و بررسی نماید؛ و خدای ناکرده! مدعی روش بهتری گردد. و خرابی
وضع و حال تا جایی است که حتی
بازی کردن نقش آنها در اَفلام معاصر حرام اعلام شده است؛ و همین است که در
اَفلام موجود تنها «سایه و سفیدی آنها»
دیده می شود. البته شیعه گری مسئله را بجای باریکتری کشانده و
امامانشان را تا نزدیکی خدا بالا برده اند! و منجمله علی را اولین امر خدا
(نه حتی خلق خدا) در جهان هستی معرفی میکند! و آخرش هم جنابشان سر به فلک
کشید و عین خدا گردید!!! و شیعۀ غالی و علی اللّهی (و همچنین شیعه گری
صفوی) روی این تصورات هستند. اینست که در دینداری شرک آمیز و بت سازانه،
تنها انبیاء و رسولان بزرگ و مطلق و خارق العاده نمی شوند، بلکه اصحاب و
همراهان و جانشینان آنها نیز مقدس و از محدودۀ بشری فراتر می روند. لکن
مسئله از اینهم عفونت بیشتری پیدا کرده و هر کسی (درست یا غلط) امام و ولی
و عالم تاریخی و....... نامیده شود، مقدس و فوق بشری و نقد ناپذیر! می
گردد. البته مسیر انحطاط در اینجا هم متوقف نمی شود، و حتی زمان را نیز فرا
می گیرد، و مثلا زمان گذشته و خاصتا زمانۀ انبیاء و رسولان و اصحابشان بر
زمانهای دیگر و مشخصا بر زمانهای دورتر افضلیت پیدا میکند، و به تبع آن
مقدس می گردد؛ و حدیث عَلَم شدۀ: خَيْرُ
النَّاسِ قَرْنِي، ثُمَّ الَّذِينَ يَلُونَهُمْ، ثُمَّ الَّذِينَ
يَلُونَهُمْ، ثُمَّ يَجِيءُ أَقْوَامٌ تَسْبِقُ شَهَادَةُ أَحَدِهِمْ
يَمِينَهُ، وَ يَمِينُهُ شَهَادَتَهُ»؛
که گفته ای غیر توحیدی و خلاف دین فرا زمانی اسلام و اثبات کنندۀ
دین گریزی بشر و انحطاط اجتناب ناپذیر اخلاقی است برای همین منظور استخدام
شده است؛ اینست تاریخی گری و کهنه پرستی!!!
نظریۀ سه قرنه ای که نه منسوب به خالق
عالم و صاحب علم غیب؛ بلکه منسوب به پیامبری است که بنابر نصوص محکم قرآن
فاقد علم غیب است! و نمیتواند برای قرون بعد از خودش نظریه پردازی و دورۀ
خودش را مصدر قرار دهد و بگوید: خوبی و بدی بشریت وابسته به دوری و نزدیکی
دورۀ من است؛ و بعد از سه قرن! اوضاع کلا بهم میخورد! و مردم نامسئول و بی
تقوی! می گردند. و حقیقتش اینست که منشاء این حدیث (با عبارات مختلفه اش!)
نه رسول اسلام، بلکه خط و منهجی است که
«صحابه» و «تابعین» و
«تابعینِ تابعین» را پایۀ دینداری خود قرار داده است. و این
در حالیست که دورۀ رسالات توحیدی بدترین ادوار تاریخ بوده؛ و بعثتهای
توحیدی معمولا در مقابله با منحط ترین اوضاع و علیه ایـام تاریک و سیاه
بشری ظهور کرده اند و به قول قرآن: «لَفی ضَلال مُبین»
بوده اند؛ و تکذیب مستمر انبیاء و رسولان توسط اُمَم منحط و ضاله
بیانگر همین حقیقت میباشد. بگذریم از اینکه بیشتر انبیاء و رسولان نتوانسته
اند (با توجه به عمق مشاکل زمانه و سیطرۀ قوای جهل و ظلمت) بر سیاهیها و
ظُلُمات روزگار خویش غلبه نمایند؛ و اکثرا مبتلا به واکنش خصمانۀ کُفّـار و
منکرین گشته و مجبور به هجرت و آوارگی شده اند. و در رابطه با مسلمین نیز،
پیامبر هنوز دفن نشده بود که اختلاف صحابه شروع شد! و چند دهه ای هم نگذشت
که همه چیز و منجمله «سیادت و حاکمیت مسلمین»
به قبضۀ آل ابوسفیان! در آمد. اینست وارونگی حقایق! و لکن وقتی که مبانی
توحیدی و انسانی گُم و غائب گردید و جاهلیت و نادانی و از خودگریزی غلبه
پیدا کرد چیزی در جای خود باقی نمی ماند، و اصل بر «انکار خویش و بی
اعتمادی به خویش و به زمان خویش و رجال خویش و........» قرار می گیرد. و در
چنین وضعیتی، بعد از کهنه پرستی نوبتِ بیگانه پرستی (و برتری هرچه اجنبی
است) فرا میرسد؛ که اینهم بیانگر خودباختگی و عدم ایمان بخود و عقول خود و
عملکرد و اخلاقیات خود می باشد.
اما
آنچه بسی عمیق تر و فراگیر تر از داستان «تقدس و
مطلق سازی و شفاعت و واسطه سازی» و طلب همکاری از مُردگان بزرگ و
بزرگتر شده است، مسئلۀ تبعیت از تاریخ و مرجع نمودن سُنن ماضیه و شرک آمیز
بودن چنین کار و روشی می باشد. و از موضع توحیدی اسلام، تبعیت از مــردگان!
اعم از: «پیامبران، ائمۀ مذاهب، و رهبران فکری - سیاسی» بنابر اینکه نظرات
و اجتهادات و اوامر آنها در طی زمان مطلق و فرا زمانی و مکانی می گردد و
جانشین اجتهاد زندۀ اسلامی میشود، شرک و بت پرستی و
«اِله سازی من دون اللّه» بحساب می
آید، بنحوی که عملا آنها جانشین اللّه و قوانین توحیدی می شوند (همانطور که
به وفور آن را مشاهده می کنیم)؛ و بزرگترین منشاء بت پرستی نیز همین مسئلۀ
خطرناک و ناتوانی در عبور از مردگانِ بزرگ و بزرگتر شده است. و طبعا روی
همین قضیۀ بنیادی است که قرآن حکیم یقۀ یهود و نصارا را گرفته و آنها را
اینچنین به محاکمه کشیده است:
اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَ
رُهْبَانَهُمْ
أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللَّهِ وَالْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَمَا أُمِرُوا
إِلَّا لِيَعْبُدُوا إِلَٰهًا وَاحِدًا لَّا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ
سُبْحَانَهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ (توبه - ۳۱):
«یهود و نصاری بجای اللّه! کشیشان و خاخامها
{و بزرگان خود} را ارباب و خدایان خود قرار دادند، کمااینکه در رابطه با مسیح
ابن مریم چنین کردند؛ در حالی که موظف نبودند عبادت و اطاعت کنند غیر از
خدای واحدی که جز او خدایی وجود ندارد، خدایی که پاک و بریء است از
تصورات شرک آمیز مشرکین». همچنین قرآن مُنیر دربارۀ بزرگان زندۀ یهود و نصاری
اینطور روشنگری می نماید:
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ كَثِيرًا
مِّنَ الْأَحْبَارِ وَالرُّهْبَانِ لَيَأْكُلُونَ
أَمْوَالَ النَّاسِ بِالْبَاطِلِ وَيَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ (توبه -
۳۴): «ای اهل ایمان، همانا بسیاری از
کشیشان و خاخامها {و بزرگان یهود و نصاری} اموال مردم را به ناحق میخورند،
و همچنین صد و مانع راه اللّه هستند». لازم به ذکر است که اَحبار
جمع حَبر است، و حَبر یعنی عالِم (حَبر و حِبر نیز به معنای جوهر و مرکب
است)، و معنایش اهل علم و قلم می باشد! کمااینکه رُهبان جمع راهب است! یعنی
کسی که ترک دنیا کرده و به خوشیهای آن پشت پا زده است؛ همان کسانی که از
طرفی اهل مادیات و حرامخواری و از طرف دیگر ارباب من دونِ اللّه و خدای
مردم شده اند؟! و این شبیه همان شعـاری است که مردم ایران علیه رؤسای
استبدادی سر می دهند: «مردم گدایی می کند!
آخوند خدایی می کند!»، اینست
داستان تاریخ! که همیشه ممکن است قواعد ثابت و ماندگارش حوادث مشابه را
تکرار نماید.
و حالا وضع مسلمین و جوامع اسلامی را نگاه کنید؛ آیا غیر از اینست که
داستان یهـود و نصـاری در رابطه با مسلمین و جـوامع اسـلامی هم تکـرار شده
است! و خــودشان و رؤسایشان و آخوندها و ملاهایشان سرنوشت مشابه آنها را
پیدا کرده اند؟! تا جـایی که ماهیتشان به مُحتوای این آیه بسیار نزدیک شده
است:
وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ
إِلَّا وَهُم
مُّشْرِكُونَ (یوسف - ۱۰۶):
«بیشتر آنها در عین ایمان به اللّه اهل شرک و خرافات هستند».
لازم به ذکر است که شرک و چند خدایی در پناه بردن به بتهای سنگی و چوبی و
خرافات تاریخی خلاصه نمی شود، بلکه همۀ خطوط و مناهجی را که مخلوط و مزیجی
از ایمان به اللّه و ادیان توحیدی و
روز آخرت و خطوط و مناهج غیر توحیدی هستند (اعم از تاریخی و معاصر) در بر
می گیرد، و
اصل و اساس نمودن «خون،
خانواده، قبیله، قوم، طبقه، حزب، فرقه، وطن، شغل، ثروت، پدر، شوهر، نرینگی
و مادینگی» و همچنین هر راه و روشی که غیر از اللّه و قوانین توحیدی را
مبداء و مبناء قرار دهد در دایرۀ شرک و بت سازی و خرافه گری واقع می شود.
البته نباید فراموش کرد
که یک تفاوت اساسی بین مسلمین و یهود و نصاری (و دیگر بت سازان و نِحَل
ضاله) به قوت خودش باقی است؛ و آن اینکه: یهود و نصاری نه تنها خودشان منحط
و منحرف شدند و راه «مادیت و الحاد و دنیاگرایی»
در پیش گرفتند (هم در تاریخ و هم در دورۀ معاصر)، بلکه کتب دینی شان
هم تحریف و مختلط و منسوخ گردید، و بنابر عدم مکتوب شدنشان (به مدتی طولانی
و قرونی!) اصالت و مُحتوای اصلی شان محفوظ نگشت، و بدین صورت لیاقت بقـاء و
ماندگاری را در هر بعدی از دست دادند. عکس داستان اسلام، که اگر پیروانش
منحط و منحرف شدند و از آیات قرآن و مُحتوای توحیدی آن بیرون زده و مشغول
تعالیم تاریخی و اعراف محلی گشتند، و سرانجام همانند جوامع بشری دیگر، در
میدان فکر و فرهنگ مبتلا به ظنیات و هواپرستی و در میدان زندگی به اسارت
غرایز اولیه درآمدند؛ لکن بنیانهای اسلامی و خاصتا متن و مُحتوای قرآنِ
مُنیر و مُبین بطور کامل محفوظ و دست نخورده باقی ماند. و جالب اینکه خالق
عالم خودش! این مسئولیت را به عهده گرفت؛ و بدین ترتیب این آیۀ قرآنی جامۀ
عمل پوشید:
إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ
لَحَافِظُونَ (حِجر - ۹):
«همانا که ما قرآن را نازل کردیم و ما نیز حافظ و نگهدار آن خواهیم بود».
و با توجه به اینکه قرآنِ محفوظ آخرین و کاملترین پیام وحی و تنها سند
محفوظ توحیدی است، لیاقت و ماندگاری اش در هـدایت و رهبری بشر تا ابـد
الآباد میباشد. و این اساسی ترین فرق دین اسلام با همۀ ادیان و مسالک و
مذاهب در تاریخ گذشتۀ بشری است. علی ای حال، در رابطه با تاریخ و ماهیت آن
باید این را بدانیم که مطابق قوانین توحیدی (وحی تشریعی و تکوینی)، تاریخ
بشری قاعده مند بوده و هر قاعده ای نیز عواقب و نتایج خود را به بار می
آورد. و به تأکید یکی از قواعد توحیدیِ حاکم بر زندگی بشری اینست که:
«جهالت و نادانی، شرک و خرافات می زاید!»،
کمااینکه جهالت و خرافه گری بیانگر ناتوانی و مغلوب شدن در برابر هواهای
غریزی و مشاکل حاکم بر محیط میباشد. و این اصل و قاعده در هر جایی ظاهر و
زمینه پیدا کند، نتایج متناسب و مربوطه اش حتمی و لاجَرم خواهد بود، و
مسلمان و نامسلمان، یهود و نصاری، قدیم و جدید و...... نمی شناسد. اکنون و
در سایۀ چنین امری می
توانیم جهان بشری را نظاره کنیم و ببینیم که: آیا
مسلمین و جوامع اسلامی جزو عقب افتادگانِ تمدن بشری هستند یا نه؟! آیا
مسلمین و جوامع اسلامی باید تقلید کنند یا تقلید شوند؟! آیا مسلمین و جوامع
اسلامی «شُهدای عَلی النّاس» هستند؛ یا ناس و دیگران شُهدای عَلی المُسلمین
و جوامع اسلامی شده اند؟! حال و با چنین وضعیتی چطور میتوانیم تصور نماییم
که مسلمین و جوامع اسلامی «روی دین توحید و علی صراط مستقیم» بوده و در
مسیر دینداری توحیدی قرار دارند و از جمله تابع قرآن و محمد هستند؟! بدیهی
است که جواب همۀ اینها منتفی است، لکن آنچه کمبود اساسی و کلیدی بحساب می
آید «آزادی بیان و بلاغ مُبین توحیدی» می
باشد.
آری، اسلامیتِ «سنتی و عرفی و مرسوم»
خـالی از صداقت و مُحتوی و فاقد ماهیت
تـوحیدی
است و بیشتر «ظاهری کاذب و انحرافی» را منعکس می کند؛
به حدی
که حتی عموم مردم نیز بدین امـر واقف
هستند. و از این جهت بسیاری حاضر نیستند که در رابطه با دینداری و حقیقت
اسلام
بحث و گفتگو نمایند؛ و اکثرا از چنین مباحثی فرار! می کنند. بدین
ترتیب، دینداریِ چنین کسانی علی العموم اسمی و ادعایی است و دوست دارند آن
را بر شانه های «جماعتی سنتی و فاقد شغل مناسب!»
بار نمایند. و رجال دین از چنین روابط ناسالمی پدید آمده است؛ همان رجــالی
که بیشتر برای معاف سازی و توجیه زندگیِ غیر توحیدی به کار این نوع
مسلمانان! می آیند. اینست که «مسلمانان عرفی و رجال برخاسته از دین گریزی»
مکمل یکدیگرند؛ بنحوی که چنین مسلمانانی با سپردن دین ادعایی به چنین
رجالی! خودشان را آسوده می کنند؛ کمااینکه رجال دینداریِ
شغلی - توجیهی
(بجای تحمل مسئولیت و پذیرش عواقب تعلیمات و توجیهاتِ خویش) با نقل احادیث
مجهول الهُویّه و انعکاس آرای تاریخی همه چیز را به گردن رسول و علمای
تاریخ و ائمۀ مذاهب! می اندازند. و بنابر اینکه هر آخوند و مُلایی به ساز
خود می رقصد و در محدودۀ «اهداف شخصی و
عامیانۀ خویش» حرکت می کند، هرج و مرج بی پایانی بوجود آمده و همه
چیز بهم ریخته است؛ و اینچنین
«جوامع اسلامی - عرفی»
با دین توحیدیِ اسلام
فاصله ها پیدا کرده اند.
سازمان موحدین آزادیخواه ایران
۲۸ ربیع الأول ۱۴۴۰ - ۱۵ آذر ۱۳۹۷
|