بسم الله الرحمن الرحیم

بدعت و انحراف اَعظم: تبدیل دین توحیدی به دین بشری

با عرض سلام به موج خاموش و امید به موفقیت شبکۀ: mosalman.net از استقبال تان و از نقد و بررسی منصفانه تان تشکر می کنیم، به امید اینکه در سایۀ تحمل مواضع مختلف و نقد و بررسی های راهگشا به «احسن التأویل» برسیم. بلاشک در موضوع بنیادینی مثل «عبور از شيعه گرى و سنى گرى و وصول به اسلام اجتهادى» مسائل زیادی وجود دارد، و حتما خیلی چیزها محتاج شرح و تبیین بیشتری هستند. لکن هر بار که مسائل مربوطه مورد نقد و بررسی قرار می گیرند و در میدان تبیین و توضیح واقع می شوند به نتیجۀ بهتری می رسیم.

قبل از هر چیز باید عرض شود که در کار عبور از وضع سنتی، مسئلۀ کدام جهت و کدام مذهبِ سنتی بیشتر مضر است یا کدامیک دارای عناصر زندۀ بیشتر هستند کمتر مطرح می شود، چرا که در این میدان صعب العبور اصل بر «عبور» و «راه عبور» و «چگونگی عبور» است. و همین است که اگر بدون نقد وضع سنتی انتقال به وضع اجتهادی ممکن و میسر می گشت، احتمالا لزومی به نقد «مذاهب قرونی» و اعلام از کار افتادگی آنها وجود نمی داشت. لکن چنین چیزی شدنی نیست، و برای اثبات وضع جدید باید وضع موجود و لایق  زوال نقد گردد و فاقد لیاقتِ تداوم اعلام شود. اما بازهم توجه اصلی باید روی «طرح و برنامۀ جدید» متمرکز گردد. و همانطور که ذکر شد اگر طرح و برنامۀ جدید (و در اینجا اسلام اجتهادی) مقبول و پذیرفتنی شود از خیلی چیزهای زائل شدنی میتوان چشم پوشی و از وارد شدن به جزئیات آنها صرف نظر نمود.

و اما اصل مسئله: بنابر صدها آیۀ قرآنی (و نیز احادیث نبوی)، تفرق و فرقه گرایی (و حتی تحزُّب و حزب گرایی) امری غیر اسلامی و غیر توحیدی و علیه امت واحده و اتحاد اسلامی است. و اگر در میدان اسلامیت و مسلمانی، بدعت و انحرافی وجود داشته باشد، بلاشک آن بدعت و انحراف همان «تفرق و فرقه گرایی» است، آنهم به شکلی که در بین مسلمین رخ داده و رسما برایش عناوین شیعه و سنی (و دیگر فرق زوال یافته) ارائه شده است. و ما بعنوان موحدین آزادیخواه ادعا داریم که اکثر اختلافات موجود مابین فرق اسلامی ناشی از «فرقه گرایی و فرقه بازی» و از بعد از تأسیس فرقه هاست. و این اختلافات از چنین میدان ناسالمی بیرون تراویده و به مرور زمان تثبیت شده اند؛ نه اینکه این اختلافاتِ پیچیده و گسترده منشأ و مُوَجِد فرقه ها و فرقه گری بوده باشد. و اصلا در طول تاریخ فرقه ها همینطور بوجود آمده اند: اختلافات ساده مایۀ تفرق و دسته بندی شده و در طی زمان با توجه به رقابت و تنافس فرقه ای مسئله پیچیده گردیده و توسع یافته  است؛ تا اختلافات به اوج خود رسیده و سرانجام در بسیاری از اوقات همدیگر را تکفیر و کشتار کرده اند! و بدین صورت اصل دین و مسلک و اهداف اولیه بکلی فراموش و از آن «ارباب متفرقۀ متنازع» متولد و زاییده است. وضع مسلمین نیز همینطور بوده و بیانگر این وضع و جریان تاریخی است. و بدین ترتیب فرق اسلامی و جوامع اسلامی نیز کارشان به ارباب متفرقه کشیده شده و دین «واحد القهّار» در میان آنها برکنار و حاشیه ای شده است؛ تا جایی که عبور از مرزهای فرقه ای و مذهبی نزد برخی فرقه بازانِ حرفه ای حتی ارتداد! بحساب می آید، و از این جهت هر کسی جرئت عبور از «خطوط قرمز ارباب متفرقه» را ندارد. این در حالیست که همۀ مسلمین در این امر مُسلّم متفق القول هستند که نه محمد مصطفی «ص»، نه صحابۀ رسول، نه خلفای راشده، و نه ائمۀ مذاهب، فرقه ای و سنی یا شیعی نبوده اند؟! در قرآن مبین نیز همه چیز علیه فرقه گری و نامگذاری فرقه ای است. حـال اگر نامگذاری مسلمین به نامهایی که در صدر اسلام هیچ ریشه ای ندارند و از نظر آیات قرآن نیز مرفوض و مردود هستند «بدعت» نباشد، پس چه چیزی بدعت است؟! آیا اصطلاح «سُنّی» بدعت نیست؟! آیا اصطلاح «عَلَوی» بدعت نیست؟! آیا غیر از اینست که سنی (مثل یک ادّعا) یعنی پیرو محمد بودن؛ در حالی که مسلمین موظف هستند که فقط پیرو الله باشند و از الله اطاعت کنند. اصلا اصطلاح «پیروان محمد» لفظ دشمنان اسلام است که بر مسلمین اطلاق می کنند؟! مگر دین اسلام دین محمد است تا مسلمین سنی و پیرو محمد باشند؟! آیا غیر از اینست که «توحید» یعنی فقط مطیع و پیروِ الله بودن؛ بگذریم از اینکه در صدر اسلام نیز تنها این معنا و مفهوم وجود داشته است.

ما در اسلام و اسلامیت (من البدایه) دو اصل و اساس داشته ایم و داریم: یکی قرآن و دیگری اجتهاد. طبعا سنت نبوی از نظر موحدین آزادیخواه از اهمیت کمی برخوردار نیست، و در این رابطه به مطلب: «ارزش و اهمیت سُنّت نبَوی در دینداری اسلامی» مراجعه شود. و لکن ارزش و اهمیت سنت نبوی چیزی است و «محمدی شدن!» چیز دیگری می باشد. کمااینکه توجه به ارزش و اهمیت احادیث و اجتهادات نبوی یک روش است و ترفیع احادیث و اجتهادات نبوی تا سطح وحی مُنزَل روش دیگری می باشد. و طبعا این روش اخیر در فکر و فرهنگ موحدین آزادیخواه بنابر شرک آمیز بودن آن جایی ندارد. خوب دربارۀ علوی بودن هم وضع بهمین صورت است: وقتی که نمیتوان محمدی شد چگونه میتوان علوی گردید! چگونه مسلمانی راضی میشود که شیعه و پیرو علی باشد در حالی که الله آنجاست و نام مُسلِم نیز برایش مقرر شده است؟! پس چرا می گوید دین من دین توحید است و دین من فوق بشری و فوق زمان و مکان است؟! بگذریم از اینکه بیشتر آنهایی که سنی هستند نه تنها پیرو سُنن محمدی نیستند؛ بلکه حتی پیرو مذاهب سنتی هم نمی باشند. در رابطه با تشیع نیز بدیهی است که اوضاع حتی خرابتر است؛ چرا که آنچه حالا از تشیع می بینیم بیشتر صفوی گری و انحرافات خطرناک از اصول اسلامی و حتی زیر سؤال بردن مصحف قرآن است. و متأسفانه کار آنها به مهدی گری و عداوت با صحابه و خلفای راشده و خاندانی و نژادی کردن اسلامیت کشیده است. آیا این دینداری توحیدی و اسلامی است؟! اگر فرقه گری و بشر پرستی و خرافه بازی دینداری اسلامی بود، خیر و برکت اسلام و پیشتازی مسلمین و رشد امت واحدۀ اسلامی و شهرت نظام شورایی اسلام حالا به اوج خودش! رسیده بود. و طبعا باید اعتراف کرد که شکست خورده ایم؛ و باید اعتراف کرد که دین توحیدی اسلام (به علت نداشتن نیروی انسانی لایق) ذهنی باقی مانده است؛ و باید اعتراف کرد که فرقه گری و مطلق سازی و خرافه گری جانشین دین توحید و اسلامیت گشته است.

قرار بود دین توحیدی اسلام، دینی محفوظ و دست نخورده باشد؛ اما با توجه به اینکه در دین اسلام تنها قرآن محفوظ و دست نخورده است، در نتیجه فرقه بازان حرفه ای، دینداری را خارج از قرآن جستجو می کنند! و قرآن و آیات قرآن را نیز با توجه به جعلیات فرقه ای تأویل و تفسیر می نمایند. بدین ترتیب، اسلامیت نیز همانطور که می بینیم به شرک و خرافات و به دینی سنتی و وابسته به تاریخ تبدیل شده و تفاوت اساسی با دیگر فِرَق سپری شده ندارد. و این در حالیست که اسلام و رسالت محمد مصطفی بدین جهت آخرین رسالت توحیدی است که اصول توحیدی و آیات قرآن اساس دینداری است، و اجتهاد زنده و راهگشا بعنوان روش تبیین و تطبیق، دینداری اسلامی را زنده و فعال و اسلامیت را از کهنگی و مردگی و فرقه گری و مصرف شدگی محفوظ می دارد. بگذریم از اینکه فرقه گری نیز ناشی از اجتهاد است، اما اجتهادی که از زمان و مکان خود فراتر رفته و در طی زمان اوضاعش پیچیده و مطلق و جانشین دین! گردیده است، و «مشکلۀ اصلی» و «اصل بدعت» و «مادر انحرافات» از همینجا ناشی می شود. این در حالیست که اگر اجتهاد زنده و راهگشا تداوم می یافت و آیات قرآن «اساس دین» باقی می ماند، کار مسلمین به فرقه گری و عقب ماندگی و زیر سلطگی کشیده نمی شد و موضع پیشتاز خود را حفظ می کردند. پس مشکله در «مذهب و اجتهاد» و در «تعدد و تکثر مذاهب و معابر» و در فهم متفاوت مسلمین و صاحب نظران اسلامی (مجتهدین)  نیست، بلکه اصل مشکله در مطلق سازی و پیچیده سازی و ابدی کردن مذاهب و اجتهادات و دین سازی از آنهاست. و در نتیجه هر مذهب و معبر و اجتهادی که مطلق شود و به مثابۀ یک امر فوق بشری تداوم پیدا کند، کارش به فرقه و فرقه گری منتهی می گردد. و خوب معلوم است که از اجتهادات مطلق شده و تغییر ناپذیر و خارج از حدود خودشان «ارباب متفرقه» زاییده می شود، پدیده ای که در ادبیات قرآن «شرک و بت پرستی» نام دارد. و به تأکید بزرگترین بدعت و انحراف در دین توحیدی اسلام، همانا شرک و بت پرستی و مطلق کردن آراء و مذاهب و معابر بشری است. پس در سایۀ مطلق سازی مذاهب و اجتهادات اسلامی (که فرقه و فرقه گری زاییدۀ آنست)، دین توحیدی اسلام تبدیل به یک دین بشری گشته؛ و با کنار زدن و منزوی کردن نام «مسلم و مسلمین» کار بشری نمودن اسلام و اسلامیت به جاهای خطرناکی رسیده است. و اینجاست که می توانیم بگوییم: تا زمان جلوتر آمده جای اللّه و قوانین توحیدی در دینداری اسلامی! و در مذاهب و مناهج اسلامی! و در میان عامۀ مسلمین! تنگتر شده؛ و در واقع دینداری بشری - تاریخی، جانشین توحید و دینداری توحیدی گشته است.

خوب وقتی که در یک دین و مسلک حتی نام اولیه هم به عقب رانده می شود؛ دیگر چه چیزی باقی می ماند؟!  آیا غیر از اینست که حالا اشتراکات در میان مسلمین بسیار اندک شده است؟! بلی، الله داریم، اما نه با شناختی که قرآن به ما می دهد، قرآن داریم، اما تفاسیر مذهبی و فرقه ای جانشین آن شده اند، حدیث و سیره داریم، اما حدیث و سیرۀ مذهبی و فرقه ای جای آن را گرفته است، مسجد داریم، اما مساجد نیز فرقه ای و مذهبی شده اند (و در بلاد غربی به تشویق استعمارگران حتی قومی گشته اند)، نماز داریم، اما نماز هم به وضوح فرقه ای و مذهبی و خالی از مُحتوای خود شده و مجهول الهُویه و غیر قابل فهم گردیده است. و خوب بالاخره باید کاری کرد و مسلمین و جوامع اسلامی با مراجعه و بازگشت واقع بینانه به قرآن مُنزَل و مطالعۀ سنت نبوی و بکاگیری عقول آزاد و درک واقعیات پیش رو باید به شیوۀ جدیدی اسلام و خط و منهج توحیدی اش را ارائه دهند و مجددا آن را اجتهادی گردانند و از «گذشتۀ منحط خویش» درس عبرت بگیرند. لازم بذکر است که بدعت (ساخته کاری) یعنی انحراف و کم و زیاد کردن، نه زدودن و زائل کردن، و شرک نیز همینطور است و معنایش چند خدایی است نه بی خدایی. و در این راستا باید بگوییم: ما امروزه مسلم و مسلمین نداریم، بلکه آنچه وجود دارد، فرقه گری و نامهای فرقه ای و استخدام تعالیم اولیۀ اسلام برای این فرقه گریِ از کار افتاده است. اما آنچه باید بصورت نوینی ارائه شود، همانا اسلام قرآنی و توحیدی و اسلام زنده و راهگشا و اسلام آزادیبخش و عدالت پرور و اتحاد آفرین است، و اسلامی که اصل را بر «لیاقت و تقوی» قرار می دهد و فرقی بین زن و مرد قائل نمی شود. و خاصتا باید دانست که اصل مشکلۀ مسلمین چسبیدن به اجتهادات قرونی است، همان چیزی که کار مسلمین را به فرقه گری و خرافه بازی کشانده و دین و مذهب شان را تاریخی و بشری نموده است، و بدین جهت توان جوابگویی به انسان و جامعۀ معاصر را از دست داده اند.

در رابطه با این مسئله نیز که اظهار داشته اید: «در مذاهب اهل سنت، مایه و موادی وجود دارد که هنوز ((این طریقه)) توحیدی و آزادیبخش باشد»، ذکر دو نکته ضروری میباشد:

اولا از نظر موحدین آزادیخواه، صدر اسلام (تا چند قرن) یک دورۀ نسبتا اجتهادی و در واقع دورۀ تأسیس مذاهب و مدارس و منابع اسلامی بحساب می آید، و فکر و فرهنگ و کتب آن دوره به مذهب و فرقه ای مختص و منحصر نمی شوند. کمااینکه ما بزرگان آن دوره را (اعم از خلفای راشده و ائمۀ مذاهب و علمای اسلامی) فرقه ای نمی دانیم و چنین هم نیستند. گرچه نظام «ملوکی و سلطانی» بعد از خلافت راشده و زیر نام خلافت اسلامی! در همان دوره بر مسلمین تحمیل گردید؛ و بدین صورت متأسفانه این دوره نیز از آزادیهای لازمه محروم ماند. و بهمین علت در این دورۀ حساس و سرنوشت ساز حتی یک کتاب مستقل سیاسی (که از نظام اسلامی و حکومت شورایی و رهبری اسلامی صحبت نماید) به رشتۀ تحریر در نیامد، و کتبی مانند احکام السلطانیۀ ماوَردی و نصیحت الملوک غزالی نیز بعدها و در قرن پنجم تدوین و منتشر گشتند. در حالی که اصل توحید و حصر حاکمیت الله اقتضاء می کرد که در میان مسلمین جز «ما اَنزَل الله» حاکمیت و حکومت ننماید، و جز نظام و حکومت شورایی هر نظام و حکومتی طاغوتی و نامشروع و غیر اسلامی تلقی شود. و همین بود که علمای طراز اول اسلامی هم دچار انزوا گردیده و مذاهب و مدارس و «کتب مادر» در انزوا و گوشه نشینی و در فضای استبدادی تأسیس و تدوین گشتند. و طبعا دوران «جدایی دین از سیاست و حکومت و رهبری» از چنین ایامی نشأت می گیرد و از همان ایام در میان مسلمین رخنه کرده است؛ و مذاهب غیر سیاسی مرسوم (که ربط چندانی به سیاست و حکومت و رهبری ندارند) برای مسلمین پایه گذاری و ارثی شدند. بنابر این، ریشۀ این پدیدۀ شوم صحنه گریز و انزوای ناشی از سلطۀ استبدادی (که استعمارگران اجنبی آن را بیشتر تقویت کردند) از چنین ایام و دورانی سرچشمه می گیرد؛ و با تداوم این مذاهب و مدارس و منابع تخیلی و غیر سیاسی «فرهنگ غیر سیاسی و عزلت گزینی» در جوامع اسلامی ریشه دوانید و فِرَق صوفیه نیز آن را به اوج رساندند. و بعدا زمانی که استعمارگران اجنبی به بلاد اسلامی سرازیر شدند، زمینۀ جداسازی اسلام و مسلمین از سیاست و حکومت و رهبری مهیا و دارای ریشه های تاریخی بود؛ و از این روی در کار خود و در سلطه بر مسلمین بسیار موفق شدند و با ما مانع و رادع چندانی روبرو نگشتند. و خوب امروزه هم! مسلمین و جوامع اسلامی از همین فرهنگ غیر سیاسی و شخصی می نالند! چرا که تصور می کنند هم میتوانند مسلمان باشند؛ و هم میتوانند خانه نشین و تماشاچی بمانند! و متأسفانه در این رابطه و دیگر امور اساسی احتیاج چندانی جهت مراجعه به قرآن در خود احساس نمی کنند.

ثانیا دربارۀ علمای معاصر هم باید عرض شود که: بسیاری از متفکرین و علمای اسلامی در دورۀ معاصر تا حدود زیادی تفکر اجتهادی داشته و در خانۀ اسلام اجتهادی قرار می گیرند و ابدا سنتی و فرقه ای نیستند، متفکرین و علمایی که بعضی از آنها در مطلب: «ماهیت و محتوای منابع و کتب اسلامی» معرفی شده اند. برای مثال متفکرین و شخصیتهایی مثل سید جمال الدین، محمد اقبال لاهوری، احمد امین، سید قطب، علی شریعتی و........ سنتی بحساب نمی آیند، اما شخصیتهایی مثل یوسف قرضاوی (که ذکر کرده اید) در عین توجه به عصر و زمان و نرمش در برابر واقعیات زمان و مکان، لکن هنوز یک عالم سنی و دارای گرایشات سنتی بحساب می آیند، و اسلام وسطی و اصلاحی ایشان نیز بیانگر همین واقعیت است. اما باید توجه داشت که «وسط کاری و اصلاح طلبی» با عبارت قرآنی «أُمَّةً وَسَطًا» بسیار متفاوت است، زیرا امت وسط در قرآن به معنای امت نمونه و پیشتاز است، نه امت وسط کار و اصلاح طلب. خلاصه کار وسطی و اصلاحی آقای قرضاوی به اصول سنتی محدود بوده و در چهارچوبۀ اهل سنت و فقه سنتی حرکت می کند. بگذریم از اینکه ایشان در یک محدودۀ رسمی قرار دارد، و برنامۀ «الشریعة و الحیاة» در تلویزیون ماهواره ای الجزیره (قطر) تقریبا به ایشان اختصاص داده شده است. و طبعا در چنین محدوده ای (بخواهد یا نخواهد) نمی تواند مواضع غیر معمول و به اصطلاح انقلابی یا جهادی اتخاذ نماید. و همین است که موضع ایشان در برابر نظامهای استبدادی و نیز جهاد علیه اشغالگرانِ بلاد اسلامی محافظه کارانه بوده و در اینجا نیز «وسطی» حرکت میکند. در هر صورت اصل اولیه و اساسی اینست که از وضع گذشتۀ سنتی بیرون بیاییم؛ چه از وضع سنتی به «وسط» برسیم و چه در مرحلۀ «پیشتازی» قرار بگیریم. همچنین دربارۀ شهید ناصر سبحانی هم (که ذکر نموده اید) باید عرض شود که: بطور کلی نظرات و عقاید ایشان در چهارچوبۀ اصول و مذاهب اهل سنت قرار می گیرد، و افکار و عقایدش هم در موارد بسیاری دارای ریشه های سنتی است. و برای اثبات این واقعیت همین قدر کافی است که ایشان در کتاب «ولایت و امامت» جایی برای زنان در رهبری و امامت و حتی در شورای اولی الامر قائل نشده است، زنانی که پنجاه در صد مسلمین را تشکیل میدهند؛ و حتی با استناد به آیۀ ۳۴ از سورۀ نساء زنان را از نقش سرپرستی در خانواده نیز بر کنار نموده است، امری که بیانگر دیدگاهی سنتی نسبت به زنان است، و موحدین آزادیخواه در مطلب: «زن و مرد در روابط خانوادگی و زناشویی» روح توحیدی و واقع بینانۀ این آیه را منعکس کرده اند.

سازمان موحدین آزادیخواه ایران

۱۰ صفر ۱۴۲۹ ۲۸ بهمن ۱۳۸۶


 

قبل از شروع به بيان نظر در موردهاي فوق پيوستن شما به سايت رو خوش آمد ميگم.

در ارتباط با مطالب در دو قسمت جداگانه به افكار و اهداف مشترك و مطالب مورد انتقاد مي پردازم .
و اما مهمترين نكاتي كه تضادي فيما بين موحدين آزاديخواه و اهل سنت در آنها وجود ندارد (البته به نظر من به عنوان يكي از افراد جامعه ي اهل سنت و دوستان ديگر هم مي توانند نظراتشان را اضافه كنند):

آری، موضع بر حق و اجتهادى اينست که هر کسى و نيز همۀ افراد صدر اسلام، مستقلانه و با توجه به اسناد و مدارک تاريخى، بررسى و ارزيابى و نقــادى شوند و ضعف و قوتشان بر مبناى «نظریاتشان» و«عملکردشان» مشخص گردد، و بعد هم، هر کسى آزاد است که بنابر درک و فهم خـود به نتيجــه اى برسد و بر پایۀ آن موضع گيرى و عمل نمايد.

آیا غیر از اینست که نسیم آزادی در سایۀ جهالت و استبداد و فقر فراگیر نخواهد وزید؟ آیا غیر از اینست که همین غفلت و جهالت و استبداد و سلطه گری موجد این وضع شرک آمیز و منحط شده است؟ آری، استبداد سیاسی (حکومتی) و فرهنگی (مذهبی) مروج و تعمیق دهندۀ شرک و جهالت و خرافه پرستی است، همانطور که شرک و جهالت و خرافه پرستی موجب استمرار و تداوم استبداد سیاسی و استبداد فرهنکی می شود

.
اما به تأکید تبلور و ظهور اراده های ضعیف و درهم شکستۀ مسلمین نیز بسیار دشوار است، چرا که اصطلاح مسلمین، بیشتر نامی است که بر کسان بی شمار! اطلاق میشود، اما این مسلمین بی شمار (خصوصا در ایران) بحدی از اسلام و اسلامیت و از فرهنگ و اخلاق اسلامی و از روح جهاد و مبارزه دور افتاده و غافل شده اند که فقط «دور اندیشان مؤمن» می توانند به اراده و قیام آنها و در سایۀ آن غلبه بر وضع موجود امید ببندند.

.
اسـلام اجتهادی، اسـلام پاسخگو و اسـلام معاصر و اســلام حی و حاضر و اســلام متکی به آیات قرآن، سنت مسلم نبوى، قوانين علمى، و عقل بشرى است.

١- نظــام استبــدادى، سرکـوب کنندهٴمــردم و اقــوام و مـذاهب مختلف و مـوجد کينه و عــداوت در بين آنها و عامل وابستگى به استعمــار و امپرياليسم است، پديدهٴشوم و مصيبت باری که مادر مشاکل مسلمين و ازجملۀ عامل استمرار و تداوم فرقه گری، شرک وخرافات، عقب ماندگی، و فقر همه جانبه است. و تا نظام استبدادی برقرار باشد، نه مشکلی حل میشود و نه مرحله ای از مراحل رشد و ترقی طی می گردد.

مذاهبو معابر اسلامى نه منحصر به اشخاصی هستند و نه مختص زمانها و مکانهايى، و اين مذاهب و معابر در فضايى آزاد و متحول و متکامل و در زمانها و مکانهاى مختلف تداوم مى يابند، و بنابر اوضاع و احوال، متعدد و متنوع ميشوند، و دليلى ندارد که مذاهب و معابر و راهها و مناهج، بعد از دوره و زمان خودشان، هریک «فرقهٴ مطلقه اى» گردد!

در رابطه با مسلمين اجتهادى و قرار داشتن در خط اسـلام اجتهادى، شروط و مختصاتی وجود دارد، و در صدر این شرایط و خصائص، دو شرط و خصیصۀ اساسى و ساده برای هر مسلمان واقعى و منسوب به جريان اســـلام اجتهـــادى واجب و ضـــروري هستند: يکى اعتــراف به اســلام و اصــول سه گانهٴ اسلامى (تــوحيد، نبــوت، آخــرت) و اقـــرار به شعــار لا اله الا الله، محمد رســول الله، و التــزام به بَیٌنات و مُحکَمات قرآن منـزل، و ديگرى باز گذاشتن دروازهٴ آزادى فقـه و فهـم اسـلامى و زمينه سازى براى انتخاب آنچه احکام و قوانین توحیدی و اجتهاد اَحسن در زمان و مکان تطبيق بحساب مى آيد، تا اينکه امکـان اجراى احکام و قوانين الله در سايهٴ اجتهاد اَحسن فراهم شود و موجب سعادت مسلمين در دنيا و آخرت گردد.

٢-وحـى تکوينى، علم و قوانين و اوامر الله در جهان خلقت است و کل ابعاد هستى و خلقت را در بر ميگيرد، و شامل قوانين حاکم بر جمادات، نباتات، حيوانات، نسل انسان ، و همچنين در برگيرندهٴ قـوهٴ درک و شناخت انسان است ، و به عبارت قرآن ، وحــى تکوينى در کل آفاق و انفس (جهان جاندار و بى جان) سارى و جارى است و داراى ويژگيهاى ذيل مي باشد: اولا موضوع علم و قوانين وحــى تکوينى در رابطه با خلق و ايجاد و چگونگى قوام و دوام جهان هستى و نحوهٴتغيير و تحولات آنست، وکشف اين علوم و قوانين، مايهٴعلم ومعرفت وموضع متناسب بشرى در برابر اجزاى نظام خلقت و قوانين حاکم بر آن و بکارگيرى و راهنما قرار دادن آنهاست . ثانيا وحى تکوينى ، بصورت مجموعــه اى و جامع کشف نمى شود و در طى زمان و در ميدان رشد و تکامل فکــرى و علمــى و توسط دانشمندان متعدد، کشف و ثبت ميگردد. اما درهمان حال کشف هر قانونى، به مثابهٴ ظهور يک معـرفت تازه و مايهٴ کشوده شدن راه جديدى براى بشريت است. ثالثا بايد توجه داشت که کاشفان وحى تکوينى، برگزيده نيستند، و در نتيجه ميتوانند صادق و صالح باشند و امکان دارد نباشند. بنابر اين، دراين رابطه بايد بيدار وآگاه و دقيق بود و از تجربيات گذشته درس آموخت. رابعا و حى تکوينى در ارتباط با وحى تشريعى و موازين عقل بشرى بعمل در مى آيد و اجتهاد در زمان و مکان بر «اخذ و اجراى آن» حاکميت دارد، چونکه از اين علوم نيز مثل ساير امور ميتوان هم بجا و هم بيجا استفاده نمود.
اما در عين حال براى فهم و فقه قدما و اسلاف خـود ارج و احترام قائل است و از آنها مى آموزد و تجربه کسب میکند.

قسمت دوم :انتقاد از موضع گيري تند samaa نسبت به عقيده ي اهل سنت و نه مخالفت با هدف ارزشمند تشكيل امت واحده ي اسلامي:

با توجه به مطالبي كه بيان شد مي توان به اين نكته دست يافت كه كساني كه معتقد به يكي از مذاهب چه شيعه و چه سني هستند از نظر شما منسوب به شيعه گري و سني گري مي گردند و البته اين برداشت شخصي به اين علت بود كه در كل متن نوشته ي شده ي شما كلمات به صورت كل و بدون استثناء يا دسته بندي بيان شده بودند .بنابر اين با توجه به اين نكته ،معادل كلمه ي سني گري از سوي شما همان اهل سنت هست در ديدگاه ما يا شامل اهل سنت موردنظر ما هم مي شود.(البته تا پايان قسمت تشيع رو به دوستان شيعه واگذار مي كنيم ).واژه اي كه در متن به آن اشاره شد از قراين برمي آيد داراي معني اي با بار منفي هست.به اين دليل بعد از معادل سازي بايد بگويم كه كاربرد چنين واژه اي به صورت كلي به پيروان اين مذهب البته نادرست هست با اعتراف به اين نكته كه در ميان گروههاي كه منسوب به اهل سنت هستند گروهها و يا كساني هم يافت مي شوند كه اين خطاب در مورد آنها نادرست نيست و البته اين مساله موضوع عجيبي هم نخواهد بود در مقايسه با جمعيت اندكي كه در صدر اسلام منشا تحول شدند اگر جامعه ي اسلام كنوني همگي مسلمان واقعي بودند كه در اين صورت عدالت و آرامش بايستي نه تنها در كل زمين موج مي زد كه اگر در دورترين كهكشانها هم كساني بودند بايد به اين نعمت دست پيدا مي كردند .پيروان يك تفكر خاص قاعدتا همگي به يك شكل آن تفكر را نخواهند فهميد نيز عوامل جانبي محيطي مانع از پذيرش يكسان يك عقيده هست ومساله ي زمان هم براين جدايي وفاصله خواهد افزود (البته گاها هم بالعكس عمل مي كندو موجب نزديكي مي گردد كه اين مساله كمتر اتفاق مي افتد) اين مساله از سوي شما كه معتقد به آزادي انديشه و تعقل و تفكر هستيد احتمالا مورد پذيرش خواهد بود.بنابر اين با توجه به اين نكته كه اعمال اين اشخاص مورد تاييد ما نخواهد بود ،در ادامه اهل سنت مورد نظر ما شامل اين گروه نخواهد شد..
در مطالب شما چند نكته قابل توجه هست:
بررسي موضوع آزاد انديشي در تفكر اهل سنت يا به گفته ي شما طرفداران سني گري كه به صورت كلي ماهيت آزادي بخش بودن و توحيدي مذهب را از بين برده اند:
از ديد شما:

تشيع و تسنن علاوه بر اينکه داراى ماهيتى تاريخى بوده و برای جوامع قرون ماضى و توسط مجتهدان و عالمان آن دوران عرضه شدهاند، به مرور زمان، به مذاهب و فرقى مبدل گشته اند که لیاقت استمرار و تداوم را ازدست داده اند، زيرا در طول زمان نه تنها تغيير و تکامل پیدا نکرده و راکد و متوقف شده اند، بلکه با توجه به اختلاط و آغشتگی شان به حد اکثر تحریفات و خرافات، حتی درمُستوای قرون ماضی هم قرار ندارند، و در نتیجه از لیاقت و محتوای گذشته نیز سلب شده اند، چرا که فرقه بازان حرفه اى آنها را بکلی شرک آمیز و آلوده به خرافات و افسانه ای ساخته اند، وهمین است که توحیدی و آزادیبخش بودن ماهيت و محتوايشان بکلى زائل شده است.

و نظر ما:
در مورد مساله ي اعتقاد به آزادي و آزاد انديشي از ميان شخصيت هاي متعدد داخلي و خارجي به نظر دكترقرضاوي اكتفا مي كنم و علت اين انتخاب اين است كه شخصيت دكتر قرضاوي شناخته شده ي جهان اسلام و مقبول قسمت اعظمي از اهل سنت هستند و بنابر اين منسوب به گروه حداقل در حال شكل گيري نيستند كه نتوان نظرايشان را به جامعه ي اهل سنت تعميم داد :
ايشان در كتاب نقش ايمان در زندگي با اشاره ي به آيات زير بيان مي كنند : "در عين حال(دين اسلام) در برابر ايدئولوژي هاي آسماني ديگر تعصبي نششان نمي دهد":
الله ربنا و ربكم لنا اعمالنا و لكم اعمالكم (شوري:15)
لكم دينكم و لي دين (كافرون:6)
لي عملي و لكم عملكم و انتم بريئون مما أعمل و أنا برئ مما تعملون(يونس:41)
واشاره مي كند به اين نكته كه : اسلام به ياران و پيروانش نهيب مي زند كه از دعوت جهانيان به اسلام غفلت نورزيد (و من احسن قول ممن دعا الي الله :فصلت ) اما هرگز به اين هم رضايت نمي دهد كه حتي يك نفر را به قبول اسلام مجبور گردانند(لا اكراه في الدين قدتبين رشد من الغي:بقره 256)
و با بيان اين نكته كه اسلام مخالف ريختن طرح دوستي با كساني است كه با اسلام به مبارزه مي كنند و بر سر راه آنان سنگ اندازي مي كنند هر چند از نزديكانشان باشند بيان مي كند : اما در عين حال دست نيكوكاري و مدد رساني را از مخالفانش فقط به حساب اين نكته كه اسلام را نپذيرفته اند دريغ نمي كند و بر حقوق ملت هاي غير مسلمان تجاوز نمي نمايد(لاينهاكم الله عن الذين لم يقاتلوكم في الدين و لم يخرجوكم من دياركم أن تبروهمم و تقسطوا اليهم ان الله يحب المقسطين:ممتحنه)
و در مورد ديدگاه اهل سنت در مورد توحيد فكر مي كنم دقت و اهميت به اين موضوع از سوي اهل سنت بر كسي پوشيده نيست و از ميان افكار عالمان مورد قبول قشر تحصيل كرده و اهل مطالعه به جرات مي توان گفت كسي را نمي توان يافت كه در مورد اين مساله حساسيت لازم را به خرج نداده باشد نمونه اي از اين نظرات از ناصر سبحاني در مورد شرك در سايت موجود هست كه مي توان رجوع كرد.
و در مورد ديدگاه اسلام و اهل سنت درباره ي تعقل و پندار و گمانهايي كه گاها به ذهن انسانها خطور مي كنند بيان مي كند:
دكتر قرضاوي در ادامه ي مطالب فوق اين طور بيان مي كنند:
( دين اسلام)در مورد ارادات نا خودآگاه ذهني كه انديشه و تخيل انسان از آن در امان نيست ،آسان مي گيرد و حتي گاهي گذشتن اينگونه مطالب ترديد آميز را از ذهن انسان نشانه اي از هشياري و بيداري عقل و علامتي از آرامش روحي و علم يقيني انسان مي شمرد .بعضي از ياران پيامبر اكرم (ص) به پيامبر فرمودند : يا رسول الله !ما در اندرون خودمان چيزهايي مي يابيم كه اگر ذغال افروخته شويم برايمان آسانتر است از آن كه آن چيزها را بر زبان بياوريم !منظورش مطالب جسته گريخته اي بود كه در رابطه با مسأله ي الوهيت در ذهن آنان وارد مي شده است.پيامبر اكرم (ص)با صراحت وقاطعيت تمام فرموده :آيا واقعا چنين چيزها را در اندرون خود يافته ايد؟ اين ايمان صريح و محض است . اين حديث را بخاري و غير او روايت كرده اند.
حاكم نيشابوري آورده است كه روزي ابن عباس و ابن عمر يكديگر را ملاقات كردند . ابن عباس گفت : كدام آيه در قرآن اميد بخش تر است ؟ ابن عمر گفت : كلام خدا مي فرمايد ( و اذقال ابراهيم ربي ارني كيف تحيي الموتي ،قال او لم تؤمن ،قال بلي و لكن لطمئن قلبي .
ايشان با ياد آوري و انتخاب اين آيات و روايات اعتقاد خودشان را به وضوح بيان مي كنند.اگر ذكر نظر ايشان كفايت نكرد مي توانيد به اين مساله معترض شويدو در اين صورت نمونه هايي از نظرات ساير علما را براي تكميل خواهيم آورد. بنابر اين نمي توان گفت كه مذهب اهل سنت ماهيت آزادي بخش بودن خود را از دست داده است .
همچنان كه اين سخن هم غير منصفانه است اگر بگوييم :
 

و بسیاری از نظرات و آرای آنها به خرافی و افسانه آمیز شده است، از تمام اوضاع و از کل موضوعات ١٢ قرنۀ بعد از خود بکلی بی خبر و محروم هستند و برایش جوابی ندارند بنابراین اکنون حکمت وجوديشان ازهر لحاظى به پايان رسيده است

چرا كه به عنوان مثال از همين نويسنده ونيز نويسنده هاي ديگر كتابهايي در مورد مسايل فقهي معاصر مي توان يافت كه شامل آراء راهگشا و مفيد براي دنياي امروز است.ودر كنار آنها بسيارند كساني كه معتقدند كه بايستي به مسايل دنياي امروز با ديدگاهي منطبق بر شرايط اكنون پرداخت و در كنار قرآن و حديث صحيح به عنوان منابع ثابت از دانشمندان و عالمان از رشته هاي مختلف براي رسيدن به نتايج مثبت بهره برد. وجود اين تفكر به صورت گسترده بيان كننده ي اين است در اصل مذهب مشكل به آن شدت كه شما بيان فرموديد وجود ندارد هر چند اين پتانسيل را دارد كه در جامعه اي آزاد و بري از ستم (برخلاف جامعه اي كه در آن زندگي مي كنيم ) به نحو شايسته تري هم رشد كند .اما علت اين نوع نتيجه گيري از سوي شما بر مي گردد به اجراي موارد مذكور و عملي شدن آنها نه شكل تئوريك آن و همانطور كه سيدقطب هم در كتاب نشانه هاي راه اشاره مي كند يكي از علتهاي توفيق جامعه ي صدر اسلام آن بود كه بعد از دريافت پيام وحي به قانون جديد بلافاصله جامه ي عمل پوشيده مي شد در حالي كه بسياري از آن دستورات الهي و نيز آراء معاصر به شكل غير منفعل در آمده اند و اين به خاطر فراهم نبودن بستر مناسب براي اجراو پياده كردن آنها در جامعه هست و بزرگترين علت آن چه براي جامعه ي اهل سنت و چه تشيع وجودنظام مستبدي است كه در آن دست زر و زور و تزوير (طبقه ي مرفهين بي درد و طبقه ي حاكم و روحاني نمايان)در يك كاسه است .
و چه نيكوست اين چند جمله ي كوتاه و پر معنا از قرآن : قل اعوذ برب الناس *ملك الناس*اله الناس و اين دعاي آزادي از اسارت در دستان گره خورده ي اين سه گروه است وپناه بردن به حاكم و مالك و عالم واقعي است.
و همين طور است اتخاذ موقعيتي تندروانه در مورد مطالب زير:

تاکنون هم جنازه هاى اينفِرَق تاریخی و از کار افتاده بنابر ممانعت استبداد سياسى و عقب ماندگی اجتماعى به خاک سپرده نشده و جنازه های دست و پاگیر و بیفایدۀ آنها هنوز روى دستان مردمان بيچاره سنگینی می کند. اما کافى است تا روزنه اى از آزادى بوجود بیاید، تا جنازه های بی جان اين مبانی و ارزشهای شرک آلود و آمیخته به افسانه های قرونی و سربار مشکلات بشری و عامل رکود اسلام و مسلمين به خاک سپرده شود.

به خاك سپردن كامل يك عقيده آن هم از سوي كساني كه معتقد به تفكر و تعقل هستند امري غير منطقي است شايد اگر به جاي اين واژه هاي سنگين و ثقيل از لفظ اصلاح (البته چه چيزي قرار است اصلاح شود خود مساله ي مهمي است به عنوان مثال اصلاح وبازسازي روشهاي فكر مي تواند گزينه ي مشتركي ميان ما و شما باشد.) استفاده مي كرديد نتيجه ي معقولتري داشت.
وهمين طور در مورد:
در نتیجه بايد مجددا اسـلاميت و دینداری توحیدی ارائه شود،امرى که فاصله و شکاف عميق و حتى اساسى با مذاهب و معابر گذشتهٴ اسلامى خواهد داشت و با آنچه آن را اسلام سنتی می نامیم بسیار متفاوت خواهد بود،
مساله اتحاد وتشكيل جامعه ي واحد :در مورد اين مساله روشهاي مختلفي ارائه شده اشت كه به صورت كلي مي توان آنها را به دودسته تقسيم كرد:
1-دسته ي او ل كساني هستند كه معتقدند براي اتحاد دو يا چند ديدگاه شرايطي فراهم شود كه آرا و نظرات دو گروه به هم نزديك و نزديكتر شود تا در سايه ي اين نزديكي بتوان در جوار هم زندگي كرد. به عبارتي براي اتحاد گروهها را از نظر فكري به سمت يكي شدن ببريم.
2-دسته ي دوم كساني هستند كه معتقدند بدون آن كه نيازي به يكي شدن فكر و انديشه باشد مي توان شرايط مناسب را براي با هم زيستن فراهم كرد.حال در سايه ي اين نوع زندگي ممكن است افكار هم به سمت و سوي يكي شدن پيش برود يا اين كه خير هر يك در مسيرهايي به كار خود ادامه دهند.
البته كار ي به گروههايي كه با يكي از اين دو ادعا آمدند و تغيير رويه دادند و براي اتحاد معني غير انساني سومي را ايجاد كردند كه بر اساس آن يكي از گروه ها در ديگري كاملا هضم مي شود و دو گروه تيديل به گروه بزرگتر از جنس گروه مقتدر خواهند شد (همان طور كه نمونه ي زنده ي آن را در نظام ولايت فقيه مي توان ديد.)نداريم.
و اما موضع شما

کسی که معتقد به اخوت مسلمین و امت واحدهٴاسلامى است و مي خواهد در جهت اتحاد و انسجام مسلمين و فراهم سازی رهبری متحدۀ اسلامی و تحقق نظام شورایی اسلام قدم بردارد، صرف نظر از ماهیت تاریخی این مذاهب نمي تواند شيعه گرى و سنى گرى پیشه کند. اصلا چرا يک مُسلِم بايد پيرو سنت باشد و سُنی گرى کند، يا پيرو على باشد و علوی گرى نماید؟
2اسلام اجتهادى،اسلام تعــدد و کثرت گرايى و در عين حال اسلام تفاهم و اتحاد است،اما در عين حال براى فهم و فقه قدما واسلاف خـود ارج و احترام قائل است و از آنها مى آموزد و تجربه کسب میکند.

با رها كردن اين موضوع كه كدام يك از دو ديدگاه در مورد برقراي اتحاد درست است بايد گفت كه از مطالب كه بيان شد برداشتهاي متفاوت و متناقضي مي شود و تناقض گويي اصولا نتيجه اي جز آشفتگي ذهن را به دنبال ندارد.

آیا بعد از تنازع وجنگهای فرقه ای، و نیز قبل از آنها، مسلمين وجوامع اسلامی نيازمند فکر و فرهنگ توحيدى و اجتهادی و آزادیخواهانه نیستند؟! تا علاوه بر رفع تضاد و تنازع بخواهند از شرک و خرافات و رکود و توقف نجات يابند و در سايهٴ فکر و عقيدهٴ توحيدى و اجتهادى، راه رشد و ترقى و راه آزادى و مردمسالارى را بپيمايند؟

در يك فرهنگ آزاديخواهانه رفع تضاد ممكن است رخ بدهد يا ندهد و اين را بايد به آينده ي چنين جامعه اي موكول كرد .مهمتراز رفع تضاد فراهم شدن فضاي آرام و به دور از تشنج براي گفتگوي ميان صاحبان آراء است و بعد از اين گفتگو( كه در چنين جامعه اي كسي به دنبال برنده شدن يا نگران باختن نخواهد بود )چه اتفاقي مي افتد اين مساله به افراد مختار جامعه بستگي دارد.
مي توان پيش بيني كرد (و نه به عنوان يك هدف مورد تاكيد قرار داد هر چند اين هدف از نظر شما و ما هم مطلوب و پسنديده خواهد بود اما ديگران هم حق انتخاب دارند) كه در چنين جامعه ي انديشمندي پيروان دو مذهب خود به خود به سمت يكي شدن و دسته بندي و اسم گذاري هم به سمت از بين رفتن برود و كلمه ي دين جايگزين مذهب گردد و مسلمان نام مشترك اكثريت چنين جامعه اي مي شود.

خاتمه:
مي توان گفت بين اهداف و افكار موحدين آزاديخواه و اهل سنت نقاط اشتراك بسياري هست كه با تغيير موضعگيري تندو كلي نگري هاي مورد اشاره اين نقاط اشتراك آشكارتر به نظر خواهند رسيد خصوصا اين كه اصل توحيد در نظرات شما يادآور همان دقت وظرافتي است كه اهل سنت و به ويژه علما ي اين مذهب بارها مورد تاكيد قرار داده اند و اين در صورت فراهم شدن شرايط لازم مي تواند ستون محكمي براي ساختن ساختمان آينده باشد.


قطعا نظر دوستان مكمل و مصحح مطالب فوق خواهد بود.