بسم الله الرحمن الرحیم بدعت و انحراف اَعظم: تبدیل دین توحیدی به دین بشری
با عرض
سلام به موج خاموش و امید به موفقیت شبکۀ:
mosalman.net
از
استقبال تان و از نقد و بررسی منصفانه تان تشکر می
کنیم، به امید اینکه
در سایۀ تحمل مواضع مختلف و نقد و بررسی های راهگشا به «احسن التأویل»
برسیم. بلاشک
در
موضوع بنیادینی مثل
«عبور
از شيعه گرى و سنى گرى و وصول به اسلام اجتهادى» مسائل زیادی وجود دارد، و حتما خیلی
چیزها
محتاج
شرح و تبیین بیشتری هستند.
لکن هر
بار که
مسائل
مربوطه
مورد
نقد و بررسی
قرار
می گیرند و در میدان
تبیین و
توضیح
واقع می شوند
به نتیجۀ بهتری می رسیم. قبل از هر چیز باید عرض شود که در کار عبور از وضع سنتی، مسئلۀ کدام جهت و کدام مذهبِ سنتی بیشتر مضر است یا کدامیک دارای عناصر زندۀ بیشتر هستند کمتر مطرح می شود، چرا که در این میدان صعب العبور اصل بر «عبور» و «راه عبور» و «چگونگی عبور» است. و همین است که اگر بدون نقد وضع سنتی انتقال به وضع اجتهادی ممکن و میسر می گشت، احتمالا لزومی به نقد «مذاهب قرونی» و اعلام از کار افتادگی آنها وجود نمی داشت. لکن چنین چیزی شدنی نیست، و برای اثبات وضع جدید باید وضع موجود و لایق زوال نقد گردد و فاقد لیاقتِ تداوم اعلام شود. اما بازهم توجه اصلی باید روی «طرح و برنامۀ جدید» متمرکز گردد. و همانطور که ذکر شد اگر طرح و برنامۀ جدید (و در اینجا اسلام اجتهادی) مقبول و پذیرفتنی شود از خیلی چیزهای زائل شدنی میتوان چشم پوشی و از وارد شدن به جزئیات آنها صرف نظر نمود. و اما اصل مسئله: بنابر صدها آیۀ قرآنی (و نیز احادیث نبوی)، تفرق و فرقه گرایی (و حتی تحزُّب و حزب گرایی) امری غیر اسلامی و غیر توحیدی و علیه امت واحده و اتحاد اسلامی است. و اگر در میدان اسلامیت و مسلمانی، بدعت و انحرافی وجود داشته باشد، بلاشک آن بدعت و انحراف همان «تفرق و فرقه گرایی» است، آنهم به شکلی که در بین مسلمین رخ داده و رسما برایش عناوین شیعه و سنی (و دیگر فرق زوال یافته) ارائه شده است. و ما بعنوان موحدین آزادیخواه ادعا داریم که اکثر اختلافات موجود مابین فرق اسلامی ناشی از «فرقه گرایی و فرقه بازی» و از بعد از تأسیس فرقه هاست. و این اختلافات از چنین میدان ناسالمی بیرون تراویده و به مرور زمان تثبیت شده اند؛ نه اینکه این اختلافاتِ پیچیده و گسترده منشأ و مُوَجِد فرقه ها و فرقه گری بوده باشد. و اصلا در طول تاریخ فرقه ها همینطور بوجود آمده اند: اختلافات ساده مایۀ تفرق و دسته بندی شده و در طی زمان با توجه به رقابت و تنافس فرقه ای مسئله پیچیده گردیده و توسع یافته است؛ تا اختلافات به اوج خود رسیده و سرانجام در بسیاری از اوقات همدیگر را تکفیر و کشتار کرده اند! و بدین صورت اصل دین و مسلک و اهداف اولیه بکلی فراموش و از آن «ارباب متفرقۀ متنازع» متولد و زاییده است. وضع مسلمین نیز همینطور بوده و بیانگر این وضع و جریان تاریخی است. و بدین ترتیب فرق اسلامی و جوامع اسلامی نیز کارشان به ارباب متفرقه کشیده شده و دین «واحد القهّار» در میان آنها برکنار و حاشیه ای شده است؛ تا جایی که عبور از مرزهای فرقه ای و مذهبی نزد برخی فرقه بازانِ حرفه ای حتی ارتداد! بحساب می آید، و از این جهت هر کسی جرئت عبور از «خطوط قرمز ارباب متفرقه» را ندارد. این در حالیست که همۀ مسلمین در این امر مُسلّم متفق القول هستند که نه محمد مصطفی «ص»، نه صحابۀ رسول، نه خلفای راشده، و نه ائمۀ مذاهب، فرقه ای و سنی یا شیعی نبوده اند؟! در قرآن مبین نیز همه چیز علیه فرقه گری و نامگذاری فرقه ای است. حـال اگر نامگذاری مسلمین به نامهایی که در صدر اسلام هیچ ریشه ای ندارند و از نظر آیات قرآن نیز مرفوض و مردود هستند «بدعت» نباشد، پس چه چیزی بدعت است؟! آیا اصطلاح «سُنّی» بدعت نیست؟! آیا اصطلاح «عَلَوی» بدعت نیست؟! آیا غیر از اینست که سنی (مثل یک ادّعا) یعنی پیرو محمد بودن؛ در حالی که مسلمین موظف هستند که فقط پیرو الله باشند و از الله اطاعت کنند. اصلا اصطلاح «پیروان محمد» لفظ دشمنان اسلام است که بر مسلمین اطلاق می کنند؟! مگر دین اسلام دین محمد است تا مسلمین سنی و پیرو محمد باشند؟! آیا غیر از اینست که «توحید» یعنی فقط مطیع و پیروِ الله بودن؛ بگذریم از اینکه در صدر اسلام نیز تنها این معنا و مفهوم وجود داشته است.
ما در
اسلام و اسلامیت (من البدایه)
دو اصل و اساس
داشته ایم
و داریم: یکی قرآن و دیگری اجتهاد. طبعا سنت نبوی از نظر موحدین آزادیخواه از اهمیت کمی
برخوردار نیست، و در این رابطه به مطلب:
«ارزش
و اهمیت سُنّت نبَوی در دینداری اسلامی»
مراجعه شود.
و لکن
ارزش و اهمیت سنت نبوی
چیزی است
و «محمدی
شدن!» چیز دیگری
می باشد.
کمااینکه توجه به ارزش و اهمیت احادیث و اجتهادات نبوی
یک روش است و ترفیع احادیث و اجتهادات نبوی
تا سطح وحی مُنزَل روش دیگری
می باشد.
و طبعا این روش اخیر در فکر و فرهنگ موحدین آزادیخواه
بنابر شرک آمیز بودن آن جایی ندارد.
خوب دربارۀ علوی بودن
هم وضع بهمین صورت است: وقتی که نمیتوان محمدی شد چگونه میتوان علوی
گردید! چگونه
مسلمانی راضی میشود که شیعه و پیرو علی باشد در حالی
که الله
آنجاست و نام
مُسلِم نیز برایش
مقرر شده است؟! پس چرا می
گوید دین من
دین توحید است و دین من فوق بشری و فوق زمان و مکان است؟!
بگذریم از اینکه بیشتر آنهایی که سنی
هستند نه تنها پیرو سُنن محمدی نیستند؛ بلکه
حتی پیرو مذاهب سنتی هم نمی باشند. در رابطه با تشیع نیز
بدیهی است که اوضاع
حتی خرابتر است؛ چرا که آنچه حالا از تشیع می بینیم بیشتر صفوی
گری و انحرافات خطرناک از اصول اسلامی و حتی زیر
سؤال بردن مصحف قرآن
است. و متأسفانه کار آنها به مهدی گری و
عداوت با صحابه و خلفای راشده و
خاندانی و نژادی کردن اسلامیت کشیده است.
آیا این دینداری
توحیدی و اسلامی است؟! اگر فرقه گری و بشر پرستی و خرافه بازی
دینداری اسلامی بود، خیر و برکت اسلام و پیشتازی مسلمین و رشد امت
واحدۀ اسلامی و شهرت نظام شورایی اسلام حالا به اوج خودش! رسیده بود.
و طبعا باید اعتراف
کرد که شکست خورده
ایم؛ و باید اعتراف کرد که دین توحیدی اسلام (به علت
نداشتن نیروی
انسانی لایق) ذهنی باقی مانده است؛ و باید اعتراف کرد که فرقه گری و
مطلق سازی و خرافه گری جانشین
دین
توحید و اسلامیت
گشته
است.
قرار بود دین توحیدی اسلام، دینی محفوظ و دست نخورده باشد؛ اما با توجه به اینکه در دین اسلام تنها قرآن محفوظ و دست نخورده است، در نتیجه فرقه بازان حرفه ای، دینداری را خارج از قرآن جستجو می کنند! و قرآن و آیات قرآن را نیز با توجه به جعلیات فرقه ای تأویل و تفسیر می نمایند. بدین ترتیب، اسلامیت نیز همانطور که می بینیم به شرک و خرافات و به دینی سنتی و وابسته به تاریخ تبدیل شده و تفاوت اساسی با دیگر فِرَق سپری شده ندارد. و این در حالیست که اسلام و رسالت محمد مصطفی بدین جهت آخرین رسالت توحیدی است که اصول توحیدی و آیات قرآن اساس دینداری است، و اجتهاد زنده و راهگشا بعنوان روش تبیین و تطبیق، دینداری اسلامی را زنده و فعال و اسلامیت را از کهنگی و مردگی و فرقه گری و مصرف شدگی محفوظ می دارد. بگذریم از اینکه فرقه گری نیز ناشی از اجتهاد است، اما اجتهادی که از زمان و مکان خود فراتر رفته و در طی زمان اوضاعش پیچیده و مطلق و جانشین دین! گردیده است، و «مشکلۀ اصلی» و «اصل بدعت» و «مادر انحرافات» از همینجا ناشی می شود. این در حالیست که اگر اجتهاد زنده و راهگشا تداوم می یافت و آیات قرآن «اساس دین» باقی می ماند، کار مسلمین به فرقه گری و عقب ماندگی و زیر سلطگی کشیده نمی شد و موضع پیشتاز خود را حفظ می کردند. پس مشکله در «مذهب و اجتهاد» و در «تعدد و تکثر مذاهب و معابر» و در فهم متفاوت مسلمین و صاحب نظران اسلامی (مجتهدین) نیست، بلکه اصل مشکله در مطلق سازی و پیچیده سازی و ابدی کردن مذاهب و اجتهادات و دین سازی از آنهاست. و در نتیجه هر مذهب و معبر و اجتهادی که مطلق شود و به مثابۀ یک امر فوق بشری تداوم پیدا کند، کارش به فرقه و فرقه گری منتهی می گردد. و خوب معلوم است که از اجتهادات مطلق شده و تغییر ناپذیر و خارج از حدود خودشان «ارباب متفرقه» زاییده می شود، پدیده ای که در ادبیات قرآن «شرک و بت پرستی» نام دارد. و به تأکید بزرگترین بدعت و انحراف در دین توحیدی اسلام، همانا شرک و بت پرستی و مطلق کردن آراء و مذاهب و معابر بشری است. پس در سایۀ مطلق سازی مذاهب و اجتهادات اسلامی (که فرقه و فرقه گری زاییدۀ آنست)، دین توحیدی اسلام تبدیل به یک دین بشری گشته؛ و با کنار زدن و منزوی کردن نام «مسلم و مسلمین» کار بشری نمودن اسلام و اسلامیت به جاهای خطرناکی رسیده است. و اینجاست که می توانیم بگوییم: تا زمان جلوتر آمده جای اللّه و قوانین توحیدی در دینداری اسلامی! و در مذاهب و مناهج اسلامی! و در میان عامۀ مسلمین! تنگتر شده؛ و در واقع دینداری بشری - تاریخی، جانشین توحید و دینداری توحیدی گشته است. خوب وقتی که در یک دین و مسلک حتی نام اولیه هم به عقب رانده می شود؛ دیگر چه چیزی باقی می ماند؟! آیا غیر از اینست که حالا اشتراکات در میان مسلمین بسیار اندک شده است؟! بلی، الله داریم، اما نه با شناختی که قرآن به ما می دهد، قرآن داریم، اما تفاسیر مذهبی و فرقه ای جانشین آن شده اند، حدیث و سیره داریم، اما حدیث و سیرۀ مذهبی و فرقه ای جای آن را گرفته است، مسجد داریم، اما مساجد نیز فرقه ای و مذهبی شده اند (و در بلاد غربی به تشویق استعمارگران حتی قومی گشته اند)، نماز داریم، اما نماز هم به وضوح فرقه ای و مذهبی و خالی از مُحتوای خود شده و مجهول الهُویه و غیر قابل فهم گردیده است. و خوب بالاخره باید کاری کرد و مسلمین و جوامع اسلامی با مراجعه و بازگشت واقع بینانه به قرآن مُنزَل و مطالعۀ سنت نبوی و بکاگیری عقول آزاد و درک واقعیات پیش رو باید به شیوۀ جدیدی اسلام و خط و منهج توحیدی اش را ارائه دهند و مجددا آن را اجتهادی گردانند و از «گذشتۀ منحط خویش» درس عبرت بگیرند. لازم بذکر است که بدعت (ساخته کاری) یعنی انحراف و کم و زیاد کردن، نه زدودن و زائل کردن، و شرک نیز همینطور است و معنایش چند خدایی است نه بی خدایی. و در این راستا باید بگوییم: ما امروزه مسلم و مسلمین نداریم، بلکه آنچه وجود دارد، فرقه گری و نامهای فرقه ای و استخدام تعالیم اولیۀ اسلام برای این فرقه گریِ از کار افتاده است. اما آنچه باید بصورت نوینی ارائه شود، همانا اسلام قرآنی و توحیدی و اسلام زنده و راهگشا و اسلام آزادیبخش و عدالت پرور و اتحاد آفرین است، و اسلامی که اصل را بر «لیاقت و تقوی» قرار می دهد و فرقی بین زن و مرد قائل نمی شود. و خاصتا باید دانست که اصل مشکلۀ مسلمین چسبیدن به اجتهادات قرونی است، همان چیزی که کار مسلمین را به فرقه گری و خرافه بازی کشانده و دین و مذهب شان را تاریخی و بشری نموده است، و بدین جهت توان جوابگویی به انسان و جامعۀ معاصر را از دست داده اند. در رابطه با این مسئله نیز که اظهار داشته اید: «در مذاهب اهل سنت، مایه و موادی وجود دارد که هنوز ((این طریقه)) توحیدی و آزادیبخش باشد»، ذکر دو نکته ضروری میباشد: اولا از نظر موحدین آزادیخواه، صدر اسلام (تا چند قرن) یک دورۀ نسبتا اجتهادی و در واقع دورۀ تأسیس مذاهب و مدارس و منابع اسلامی بحساب می آید، و فکر و فرهنگ و کتب آن دوره به مذهب و فرقه ای مختص و منحصر نمی شوند. کمااینکه ما بزرگان آن دوره را (اعم از خلفای راشده و ائمۀ مذاهب و علمای اسلامی) فرقه ای نمی دانیم و چنین هم نیستند. گرچه نظام «ملوکی و سلطانی» بعد از خلافت راشده و زیر نام خلافت اسلامی! در همان دوره بر مسلمین تحمیل گردید؛ و بدین صورت متأسفانه این دوره نیز از آزادیهای لازمه محروم ماند. و بهمین علت در این دورۀ حساس و سرنوشت ساز حتی یک کتاب مستقل سیاسی (که از نظام اسلامی و حکومت شورایی و رهبری اسلامی صحبت نماید) به رشتۀ تحریر در نیامد، و کتبی مانند احکام السلطانیۀ ماوَردی و نصیحت الملوک غزالی نیز بعدها و در قرن پنجم تدوین و منتشر گشتند. در حالی که اصل توحید و حصر حاکمیت الله اقتضاء می کرد که در میان مسلمین جز «ما اَنزَل الله» حاکمیت و حکومت ننماید، و جز نظام و حکومت شورایی هر نظام و حکومتی طاغوتی و نامشروع و غیر اسلامی تلقی شود. و همین بود که علمای طراز اول اسلامی هم دچار انزوا گردیده و مذاهب و مدارس و «کتب مادر» در انزوا و گوشه نشینی و در فضای استبدادی تأسیس و تدوین گشتند. و طبعا دوران «جدایی دین از سیاست و حکومت و رهبری» از چنین ایامی نشأت می گیرد و از همان ایام در میان مسلمین رخنه کرده است؛ و مذاهب غیر سیاسی مرسوم (که ربط چندانی به سیاست و حکومت و رهبری ندارند) برای مسلمین پایه گذاری و ارثی شدند. بنابر این، ریشۀ این پدیدۀ شوم صحنه گریز و انزوای ناشی از سلطۀ استبدادی (که استعمارگران اجنبی آن را بیشتر تقویت کردند) از چنین ایام و دورانی سرچشمه می گیرد؛ و با تداوم این مذاهب و مدارس و منابع تخیلی و غیر سیاسی «فرهنگ غیر سیاسی و عزلت گزینی» در جوامع اسلامی ریشه دوانید و فِرَق صوفیه نیز آن را به اوج رساندند. و بعدا زمانی که استعمارگران اجنبی به بلاد اسلامی سرازیر شدند، زمینۀ جداسازی اسلام و مسلمین از سیاست و حکومت و رهبری مهیا و دارای ریشه های تاریخی بود؛ و از این روی در کار خود و در سلطه بر مسلمین بسیار موفق شدند و با ما مانع و رادع چندانی روبرو نگشتند. و خوب امروزه هم! مسلمین و جوامع اسلامی از همین فرهنگ غیر سیاسی و شخصی می نالند! چرا که تصور می کنند هم میتوانند مسلمان باشند؛ و هم میتوانند خانه نشین و تماشاچی بمانند! و متأسفانه در این رابطه و دیگر امور اساسی احتیاج چندانی جهت مراجعه به قرآن در خود احساس نمی کنند.
ثانیا دربارۀ علمای معاصر
هم باید عرض شود
که: بسیاری از متفکرین و علمای
اسلامی در دورۀ معاصر
تا حدود زیادی تفکر اجتهادی داشته و در
خانۀ اسلام اجتهادی قرار می
گیرند و ابدا سنتی و فرقه ای نیستند، متفکرین و علمایی که بعضی از آنها
در مطلب:
«ماهیت
و محتوای منابع و کتب اسلامی» معرفی شده اند.
برای مثال
متفکرین و شخصیتهایی مثل سید جمال الدین، محمد اقبال لاهوری،
احمد امین، سید قطب، علی شریعتی
و........ سنتی بحساب نمی
آیند، اما شخصیتهایی مثل یوسف قرضاوی
(که ذکر کرده اید) در عین توجه به عصر و
زمان و نرمش در برابر واقعیات زمان و مکان، لکن هنوز یک عالم سنی و
دارای گرایشات سنتی بحساب می آیند، و اسلام وسطی و اصلاحی ایشان نیز
بیانگر همین واقعیت است. اما باید توجه داشت که «وسط کاری و اصلاح
طلبی» با
عبارت قرآنی «أُمَّةً
وَسَطًا» بسیار متفاوت است،
زیرا امت وسط در قرآن به معنای
امت نمونه و پیشتاز است، نه امت وسط کار و
اصلاح طلب. خلاصه کار
وسطی و اصلاحی آقای قرضاوی به اصول سنتی محدود بوده و در چهارچوبۀ
اهل سنت و فقه سنتی حرکت می کند. بگذریم از اینکه ایشان در یک محدودۀ رسمی قرار دارد، و برنامۀ
«الشریعة و الحیاة» در تلویزیون ماهواره ای الجزیره
(قطر) تقریبا به
ایشان اختصاص داده شده است. و طبعا در چنین محدوده
ای (بخواهد یا نخواهد) نمی تواند مواضع غیر معمول و به اصطلاح انقلابی یا جهادی
اتخاذ نماید. و همین است که موضع ایشان در برابر نظامهای استبدادی و نیز
جهاد علیه اشغالگرانِ بلاد اسلامی محافظه کارانه بوده و در اینجا نیز
«وسطی» حرکت میکند. در هر صورت اصل
اولیه و اساسی اینست که از وضع
گذشتۀ سنتی بیرون بیاییم؛ چه از وضع سنتی به
«وسط» برسیم و چه در مرحلۀ «پیشتازی»
قرار بگیریم. همچنین دربارۀ شهید ناصر سبحانی
هم (که ذکر نموده اید) باید عرض
شود که: بطور کلی
نظرات و عقاید ایشان در چهارچوبۀ اصول و مذاهب اهل سنت قرار
می گیرد، و
افکار و عقایدش هم در موارد
بسیاری دارای ریشه های سنتی است. و برای
اثبات این واقعیت همین قدر کافی است که ایشان در کتاب
«ولایت و امامت»
جایی برای زنان در رهبری و امامت و حتی در شورای اولی الامر قائل نشده
است، زنانی که پنجاه در صد
مسلمین را تشکیل میدهند؛ و حتی با
استناد به آیۀ
۳۴ از
سورۀ نساء زنان را از نقش سرپرستی در خانواده نیز بر
کنار نموده است، امری که بیانگر دیدگاهی سنتی
نسبت به زنان است، و موحدین آزادیخواه در مطلب:
«زن
و مرد در روابط خانوادگی و زناشویی»
روح توحیدی و واقع بینانۀ این آیه را منعکس کرده اند.
۱۰ صفر ۱۴۲۹ – ۲۸ بهمن ۱۳۸۶
|