بِسْمِ اللَّه وَ لَهُ الْحُكْمُ وَ إِلَيْهِ الْمَصِيرُ

آیندۀ ایران: نگرانی از تناوب مُستبدین و تنازع داخلی

۵ تیر ۱۳۹۷ بیست و هفتمین سالروز تأسیس «سازمان موحدین آزادیخواه ایران» پیروز و مبارک باد. بدین امید که با زوال نظام استبدادی وارد مرحلۀ «فعالیت علنی در ایران» بشویم، و در سایۀ آزادی بیان و آزادی انتخاب در میان مردم خویش به فعالیت پرداخته و راه توحید و آزادی و منهج اسلام اجتهادی را منتشر و جامۀ عمل پوشیم. آری «آزادی بیان و انتخاب» حقی اساسی است که استبداد ولایت مطلقه از موحدین آزادیخواه و از همۀ جهاتِ عقیدتی، سیاسی، فرهنگی، صنفی و....... بکلی سلب نموده است. لکن و علیرغم ممانعت استبدادی ۲۷ سال است که روی حقوق خود اصرار می ورزیم و در این راستا همه چیز را فداء کرده ایم، و من جمله برایش ترک وطن کرده و دچار هجرت و آوارگی شده ایم. این حقوق اولیۀ ما و حقی خدادادی است که می خواهیم افکار و عقاید و برنامه های خود را در میان مردم تبلیغ و منتشر نماییم، اما جرم و جنایت استبدادیان است که میخواهند بشریت را از حقوق مُسلّم خویش و در رأس آن از حق بیان و انتخاب محروم گردانند. اینست که نظام ولایت مطلقه بصورت مسلم و در بدیهی ترین موارد حقوق انسانها «مجرم و جنایتکار» است. و از نظر ما موحدین آزادیخواه بزرگترین جرم این نظام استبدادی و سرکوبگر اینست که یک امت ۷۰ – ۸۰ میلیونی را در ایران مسلوب الاراده و سرکوب و محروم کرده است. الهی این ظلم صریح و مُبین را در سایۀ همت و ارادۀ حق طلبان نابود و ریشه کن نما. بهمین مناسبت (و در بیست و هفتمین سالگرد تأسیس سماء) این موضوع و مطلب ساختاری - سیاسی را تقدیم مردم مظلوم و تحت سلطۀ ایران می نماییم: «آیندۀ ایران: نگرانی از تناوب مُستبدین و تنازع داخلی»، باشد که راهگشا و مؤثر واقع شود.

samaa.orgقبل از هر چیز در این بحث ساختاری - سیاسی به تعریفی از استبداد حاکم و محکوم می پردازیم، و آنگاه موضوع را پی گیری می نماییم: الف - استبداد و سلطه گری حاکم: استبداد داخلیِ حاکم عبارتست از سلطۀ يک نظام حکومتیِ «خودکامه» و «خودسر» و «غير ملتزم»، که بنا بر ريشه ها و عواملى بر جامعه اى تحميل می شود، و با زور و قدرت حاصله (از نیروهای داخلی و خارجی)، جان و مال و ناموس (هويت و شخصیت) آنها را به تصرف خود در می آورد، و به تبع آن، هر کارى را که به حفظ اين سلطه گرى کمک نماید مرتکب می گردد؛ بدون آنکه توجهى به مصالح مملکت و مجتمع و اعراف و سرنوشت آنها بنماید. و طبعا چنين حکومتى نه ناشى از مردم و حکومت شوندگان است، نه ناشی از رضايت و انتخاب آنهاست. و در اين حکومت آنچه اصل است کام و هوای مستبدین و زور و زورمدارى آنها و قدرت سرکوب کننده و همراه با دجالگرى و حيله گری است.

ب - استبداد و سلطه گری محکوم: استبداد محکوم در ماهیت و عملکرد احزاب و سازمانها و جريانات سياسى تجلی پیدا می کند، و با توجه به اینکه مدعیان نظام سیاسی آینده ماهیت استبدادى دارند (استبدادمنش هستند) و با استبداد سياسى حاکم تفاوت اساسی و ماهوی ندارند و بلکه تربيت شدۀ آن بحساب می آیند (چه به مثابۀ همکاران و متحدین قبلی و چه بنابر فرهنگ استبدادیِ مشترک) و داراى همان ريشه ها و عوامل استبداد سياسى حاکم می باشند، در نتیجه مملکت و مُجتمع صرفا با تغییرات سیاسی به نتیجه نخواهد رسید و از آزادی و استقلال و مردمسالاری و به تبع آن از تفاهم اجتماعی و ثبات سیاسی و شکوفایی اقتصادی برخوردار نخواهد گشت. و خلاصه استبداد سیاسیِ حاکم و محکوم «هویت مشترک و سرکوبگرانه» دارند، الا اینکه یکی به قدرت رسیده و سرکوبگری می کند؛ و دیگری سرکوب شده و دنبال روزی است که بتواند به حکومت برسد و سرکوبگری نماید. و طبعا بخش مهمی از ماهیت استبدادی از فرهنگ اجتماعی و از سلطه گری رهبران سیاسی سرچشمه می گیرد، لکن وابستگی به قدرتهای خارجی هم (و عدم استقلال سیاسی) جزو عوامل اساسیِ استبداد و روش و عملکرد استبدادی است.

بنابر این، فرق اساسى مستبدین محکوم با مستبدین حاکم در اينست که آنها هنوز به قدرت و حکومت نرسیده اند؛ لکن هنگامی که به قدرت و حکومت دست پیدا کنند تنها اسم و رسم و حيله هایشان عوض می شود و «ماهيت استبدادیِ نظام سیاسی» با ضعف و قوتِ بیشتر و کمتر تداوم می يابد؛ و بدین شیوه رنج و خون قیامها و تغییرات سیاسی بر باد می رود و قيامهای مردمی عقيم و ناکام می ماند، کمااينکه اين واقعيت را با سرنگونى استبداد پهلوى و به قدرت رسيدن استبداد ولایت مطلقه مشاهده کرديم. و باید دانست که ماهیت استبدادِ محکوم بیش از هر چیز «در تضاد و تفرقِ اطیافش» و در روابط خصمانه ای متجلی می گردد که حتی قبل از کسب قدرت و حاکمیت سیاسی از خود بروز می دهند.

و اما موضوع اصلی: در این شکی نیست که نظام ولایت مطلقه (دیر یا زود) رفتنی است: هم بنابر بطالت ذاتی آن، و هم بنابر دشمنی ایران و انیران. از این جهت آنچه بیشتر مد نظر موحدین آزادیخواه است، بدیل و جانشین این نظام استبدادی و فرقه ای می باشد، بدیل و جانشینی که روی «آزادی و مردم سالاری و کثرت گرایی و انتخابات آزاد و حضور موافقین و مخالفین و تداولِ مسالمت آمیز حکومت» بوجود آید. لکن این بدیل و جانشین چندان هم ساده به نظر نمی رسد؛ و همین است که بعضی را حتی از اندیشۀ تغییر این نظام پر فساد منصرف کرده و در محدودۀ اصلاح طلبی محصور نموده است، روشی که چندان اعتقادی هم بدان ندارند، لکن از ترس بدتر شدن و بدتر آمدن بدان چسبیده اند. و بدیهی است که انسانها وقتی خواستار تغییر و زوال چیزی می گردند که تصور نمایند چیز بهتری و اوضاع مناسب تری جایش را پر می کند. و این آیۀ قرآن نیز بیانگر همین اصل اساسی است: مَانَنسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنسِهَا نَأْتِ بِخَيْرٍ مِّنْهَا أَوْ مِثْلِهَا (بقره - ۱۰۶): «هیچ آیه ای را زائل یا متروک نمی سازیم مگر اینکه بهتر از آن یا مانند آن را {برای زمانۀ خودش} جانشین نماییم». اینست که کمتر خیرخواه و مردمخواهی به سرنوشت نظام ولایت مطلقه می اندیشد، و لکن آنچه بسیاری را اندیشناک و بخود مشغول کرده بدیل و جانشین این نظام استبدادی و فسادکار میباشد، و اینکه بعد از آن (خاصتا با توجه به داستان نظام پهلوی و بدیل ولایت فقیهی اش) سرنوشت ایران و ایرانی چه خواهد شد و به کجا منتهی می شود. و حتما موحدین آزادیخواه نیز در این رابطه بسیار بیمناک هستند و غفلت از آن را بازی با آیندۀ ایران تلقی می کنند؛ و طرح و تببین «استبداد حاکم و محکوم» توسط موحدین آزادیخوه (من البدایه) ناشی از همین دل مشغولی و حساسیت نسبت به وضعی است که بالاخره بعد از نظام ولایت فقیهی با آن روبرو می شویم. همچنین این دو عنوان به نامهای: «راههای زوالِ استبداد سیـاسی» و: «تداوم وضع استبدادی - استعماری: اُختاپوس اجنبی و توارث استبداد حاکم و محکوم!».

از نظر موحدین آزادیخواه (در رابطه با آیندۀ ایران و تهدیدهای پیش رویش) سه موضوع اساسی قابل بحث و بررسی است: اول، وضع مردم در امر بدیل و جانشین. دوم، تحمیلِ «بدیل و جانشین» توسط سلطه گران اجنبی. و سوم، نقش گروهها و جریانات مسلح در سرنوشت ایران. و باید دانست که: مردم اصل کار هستند و باید مصدر اولیۀ اهداف سیاسی باشند. سلطه گران اجنبی دشمن هستند و کارشان اخلال گری و فسادکاری است. و گروهها و جریانات مختلف نیز: یا اهل خیر و صلاح می شوند و خدمت گذار مردم، و یا فسادکار میشوند و خدمت گذار سلطه گران اجنبی.

۱- وضع مردم در امر بدیل و جانشین: متأسفانه عامۀ مردم به مسائل اساسی و سرنوشت ساز و آنچه قواعد عام و عمومیِ زندگی نامیده می شود کمتر اهمیت می دهند و به ندرت بدان مشغول می شوند، مسائل و قواعدی که در سایۀ آنها بنابر پایه ای بودنشان حساسترین ابعاد زندگی رقم می خورد. و آنچه بیشتر مردم بدان مهتم و مشغولند همانا مسائل روزمره و گریزناپذیری است که در مقابلشان واقع میشود. البته تاریخا نیز چنین بوده است، و جوامع بشری روی هم رفته نگرشی بسیار روزمره و زودگذر داشته اند و بیشتر به چیزهایی اهتمام داده اند که با آن درگیر بوده اند. اما نسبت به قواعد و اصول زندگی نه وقت و حوصله داشته اند و نه زمینه و آزادی پرداختن بدان را پیدا کرده اند. و بدین شیوه جوامع بشری اکثرا در نگرشی روزمره و متغیر محصور بوده و از وصول به درک مبدئی و عمیق و مواضع پایه ای محروم بوده است. و همین است که مردمان روی زمین معمولا شکار کسانی می شوند که در وصول به آنها جلوتر بوده و پیش از دیگران به آنها دسترسی پیدا میکنند، و نمونۀ بسیار عالی در این رابطه برّ جدید و قاره های «آمریکا و استرالیا و نیوزیلند» هستند، که با توجه به پیشتازی استعمارگران غربی در وصول به آنها مسیحی شده اند. و بهیمن خاطر، جهات و جریاناتی می توانند مردمِ بیشتری جذب کنند که توان علم کردن و ظاهر کردن خود را بیشتر دارا باشند. لکن آنهایی که نمی توانند خود را علم کنند و عقاید و برنامه های خود را جلو چشم مردم بگذارند، در جذب و همراه کردن مردم موفقیت چندانی بدست نمی آورند، و مردم توان دیدن آنها را نخواهند داشت. و در همین راستا و نسبت به وضع استبدادی و پر خطر نیز (در سایۀ چنین ماهیت و محدودیتی) اوضاع چنین باشد: تا مشاکل به اوج خودش نرسد و فوران ننماید احساس خطری در کار نخواهد بود، و هنگامی هم که چنین وضعی پیش آمد، متأسفانه هنگام چاره سری نیز بسر می آید و  مشاکل چاره ناپذیر می شوند. و طبعا در این رابطه مثالها میتوان ذکر نمود، و نمونه هایش بدین قرار است: مردم نسبت به دین و اخلاق نه فهم درست و صحیحی کسب کرده اند و نه بدان التزام و پایبندی نشان میدهند؛ اما با وجود این از خدایشان همه چیز را می طلبند. یا مردم نمیخواهند سیاسی باشند و دوست دارند به زندگی شخصی مشغول باشند؛ لکن از سیاسیون و رهبران سیاسی انتظار دارند که همه چیز را و مشخصا امور سرنوشت ساز سیاسی را برایشان حل و فصل نمایند. همچنین مردم نسبت به محیط زیست و اقتصاد مملکتی و برنامه های اقتصادی بی توجهی می کنند؛ و در همان حال انتظار دارند که شغل و نظافت و خدمات و آب و برقِ کافی و جاده و خیابانِ مجهز داشته باشند. و قس علی هذا و نسبت به خیلی چیزها بهمین صورت رفتار میکنند و «تعاملی خیالی و غیر مسئولانه» دارند. برای مثال اگر یک نامزد انتخاباتی به مردم وعده بدهد که با انتخاب شدنش، حقوق و رواتب را دو برابر خواهد کرد؛ بلا فاصله از آن استقبال می کنند؛ و اگر سه برابرش کند بیشتر استقبال می کنند! و در محدودۀ عامۀ مردم کمتر کسی از موضع مخالفت بر می آید، و تنها مشکل در این رابطه راست و دروغ بودن آن وعده  خواهد بود. و حتی اگر کسی از موضع مخالفت بر آید و بگوید چنین کاری قابل قبول نیست و بودجۀ مملکتی را از سرمایه گذاریهای اساسی به معیشت روزمره و جاری منتقل میکند؛ حتما چنین نظری عامیانه و برخاسته از لایه های مردمی تلقی نخواهد شد.

مثال بارز ما در اینکه عامۀ مردم نسبت به مسائل اساسی و دور دست کمتر اهمیت می دهند و بیشتر به چیزهایی توجه می کنند که پیش رویشان بوده و مستقیما با آن درگیر هستند، در تعامل با نظام سیاسی حاکم و نظام سیاسی جانشین است، بنحوی که وضع موجود را شیطانی و وضع جدید را بی نقص و خیالی تصور میکنند. و این چیزی است که خلاف واقع است و خودشان نیز سرانجام آن را مشاهده میکنند و پشیمان می شوند. و اینجاست که مردم و جوامع مختلف بشری باید خطوط و جهات و جریاناتی را انتخاب کنند و اهداف اساسی و بنیادی و تغییرناپذیر را از آنها اخذ و دریافت نمایند، و لکن همۀ مردم در این میدان باید آزادی انتخاب داشته باشند، و خطوط و جهات و جریاناتی که انتخاب می کنند باید متعدد و متکثر باشند، تا در خط و جهت و جریانی محدود و محصور نگردند و یا مجبور به انتخاب راه و مسیری نشوند. و این یعنی «آزادی و مردمسالاری و کثرت گرایی»: آزادی برای انتخاب کردن، مردمسالاری یعنی مبنا انتخاب مردم است، و کثرت گرایی یعنی مردم نباید در خط و جهت و جریانی محصور گردند. در این رابطه شاید بهترین نمونه موضع اقشاری از مردم ایران نسبت به نظام پهلوی است، که در ایام خودش آن را لعنت و نفرین می کردند و معتقد به سقوط و نابودی آن و اعدام حکامش بودند؛ کمااینکه دوره ای خمینی را در ماه می دیدند و شعارهای: «روح منی خمینی بت شکنی خمینی»، و «ما همه سرباز توایم خمینی، گوش به فرمان توایم خمینی!» سر می دادند. و طبعا حالا (علیرغم ثابت بودن ماهیت شاهنشاهی پهلوی و ماهیت ولایت فقیهی خمینی) بسیاری از مواضع این اقشار عوض و حتی معکوس! شده است. اینست که انتظار اصلی در رابطه با آیندۀ ایران متوجه کسان و جهات و جریاناتی است که منتخب مردم بوده و در موقع رهبری مردم قرار می گیرند، و در رابطه با جهان و زندگی و کار مملکت داری صاحب «اصول و مبادیِ مشخص و با ثبات» هستند، و در این مسیر تاریخچه ای مسئولانه از خود به ثبت رسانده اند، تاریخچه ای مبنی بر سعی و تلاش مستمر و متکی به نیروهای داخلی و مردمی و برای آزادی و مردمسالاری و کثرت گرایی. و لکن (و باز متأسفانه) این نیروها و جهات و جریانات (بنابر سرکوب داخلی و حذف و سانسور خارجی) بسیار پراکنده و حتی نامتفاهم به نظر می رسند. و طبعا اگر اوضاع بهمین منوال پیش برود، مجددا جهات و جریاناتی سکاندار سیاستهای آیندۀ ایران خواهند بود که کاری جز نگه داشتن ایران و ایرانی در چهارچوبۀ «نظام استبدادی و اجرای طرحهای خارجی» نخواهند کرد، و کماکان پاشنۀ سیاست روی «محور استبداد و سرکوبگری» خواهد چرخید. بدین معنا که تنها جای مُستبدین حاکم و محکوم عوض می شود، و الا وضع ملک و ملت تغییر مثبتی بخود نخواهد دید و آزادی و مردمسالاری و کثرتگرایی خواب و خیال باقی خواهد ماند، و بجای تناوب حکمرانی در مملکت و جابجایی مسالمت آمیز قدرت (از راه حضور موافقین و مخالفین و برگزاری انتخابات آزاد و بی غش) تنها باید به تماشای زورگویی و تناوب استبداد حاکم و محکوم بنشینیم (که متکی به مزدوران داخلی و طرح و برنامۀ خارجی هستند). و همین است که تاکنون تغییرات سیاسی (بجای رشد و ترقی و بهبود اوضاع مملکتی) بیشتر پر تلفات و ویرانگر بوده است.

۲- تحمیلِ بدیل و جانشین توسط اجانب سلطه گر: این موضوع پر مصیبت در غیاب اصول و مبادی دوامدار و فقدان رهبری فهیم و هماهنگ، و همچنین در سایۀ تسلط و هیمنۀ همه جانبۀ اجنبی، اعم از تبلیغاتی و سیاسی و اقتصادی و عسکری و....... صورت می گیرد، و کودتاهای پی در پی علیه حکومتهای منتخب و مردمی و اقدام به تهاجمات اشغالگرانه علیه ممالک دیگر و حمایت همه جانبه از عوامل دست نشانده و علم کردن عناصر وابسته به خارج، مثالهای برجسته در تحمیل «بدیل و جانشین» توسط اجانب سلطه گر میباشد. بدیهی است که این بدیل و جانشینِ تحمیلی برای مهار کردن بلاد و جوامع ضعیف و مسلوب الاراده  و اختلال و بهم زدن سرنوشت آنها و عدم بوجود آمدن ممالک و جوامع مستقر و پایدار و دارای سرنوشتی مشخص و مترقی می باشد. و طبعا هدف اصلی در این راستا در اختیار گرفتن مقدرات و ثروات آن ممالک و به تصرف درآوردن  استعدادها و طاقات آن جوامع می باشد. همان کاری که در ایران نیز با سرنگونی محمد مصدق و حمایت و علم کردن خمینی در پاریس، و حالا هم با تبلیغ و صحنه سازی برای خاندان پهلوی دنبال آنند، و میخواهند سرنوشت ایران از اراده و اختیار آنها خارج نشود. و طبعا این همه دخالت و خط و نشان کشیدنها حتی برای بدیل و جانشین نظام سیاسی آینده در ممالک مختلف جهان (و خاصتا در ممالک و جوامع اسلامی) در سایۀ مردمی «متغیر و روزمره» و بدتر از آن در غیاب بدیل و جانشینی مردم سالار و کثرت گرا و عدم یک رهبری متفاهم و متحد صورت می گیرد. حال تصور نمایید: از طرفی مردم ایران مخالف وضع استبدادی موجود هستند و خواهان تغییر این وضع می باشند؛ اما از طرف دیگر: نه مخالفان سیاسی اصول و مبادی مشترکی دارند، و نه مردم میدانند بدیل و جانشینِ این وضع استبدادی چیست و چه خواهد بود! و از فرط سرگردانی بعضی ها رضاخان قلدر و کودتاچی و دست نشاندۀ دشمنان خارجی را علم می کنند.

البته وضع از این هم بدتر می باشد، بدین ترتیب که: همه صحبت از ایران و ایرانی می کنند؛ اما کمتر وارد عمق موضوع می شوند و ماهیت ایران و ایرانی را می شکافند؛ انگار که این موضع همۀ مردم ایران است. غافل از اینکه بخشهای وسیعی از مردم ایران و بعضی از اقوام و مذاهب آن در ایران بیگانه تلقی می شوند و آنها نیز خود را بیگانه می بینند؛ و اگر فرصت کنند و آزادی داشته باشند اصلا ممکن است عزم جدایی کنند. حال آیا این شکافها نباید چاره سر شود؟ و نباید قبل از ویرانی مملکت و جنگهای تجزیه (همراه با تدخل و اختلال خارجی) به فکر ایرانی باشیم که همۀ اطراف خود را در آن سهیم و شریک ببینند و یک اتحاد اختیاری بوجود آید و امتی هم سرنوشت ظهور نماید؟! آیا باید فکر کرد که ایران کنونی تاریخا و همیشه چنین بوده و چنین نام و محدوده ای داشته است، یا اینکه حتی تا دورۀ پهلوی اوضاع متفاوتی داشت؟! آیا غیر از اینست که در فرمان مشروطیت نیز (که توسط مظفرالدین شاه قاجار صادر شد) نام ایران کنونی «ممالک محروسۀ ایران» عنوان شده است؟! آیا غیر از اینست که تا همین اواخر بحرین جزو ایران بحساب می آمد؟ آیا پیش تر هم بخشهای وسیعی از جنوب قفقاز از ایران جدا نگردید؟ و حال: آیا مردم ایران حالا هم مشتمل بر یک قوم و مذهب است، یا اینکه کثیر الملة و متشکل از اقوام و مذاهب مختلف میباشد؟! و مهمتر از همه اینکه: آیا غیر از اینست که اینهمه تفاوت و تنوع و پیچیدگی نیازمند حداکثر تفاهم و احساس مسئولیت و حذر از وضعیتی است که همۀ اطراف را گرفتار و مصیبت زده می سازد. چرا نباید بتوانیم تفاهم و همزیستی داشته باشیم و حقوق یکدیگر را به رسمیت بشناسیم؟

و اما شاید از همه عجیب تر این باشد: کسانی برای آیندۀ ایران تبلیغ و علم میشوند که هیچ قوم و مذهبی را برسمیت نمی شناسند و همه را انکار می نمایند؟! آیا آنها خیال می کنند که دیگران بیکار نشسته و در این رابطه خنثی می مانند؟ یا اینکه تمام هم و غم آنها (بجای در نظر گرفتن عاقبت مردم ایران و سرنوشت ملک و ملت) مقبولیت و کسب رضایت اربابان اجنبی و به کرسی نشاندن طرحها و اهداف آنهاست؟! بدیهی است که انکار شده ها ساکت نمی مانند و نمانده اند؛ و به نوبۀ خود (و اکثرا بصورت واکنشی و امید خارجی) تا جایی جلو رفته اند که آشکارا چیزی به نام ایران کنونی را برسمیت نمی شناسند؛ و متأسفانه چندان هم به عواقب افکار و روشهای خود نمی اندیشند. و اینجاست که در غیاب تفاهم و انکارِ متقابل، کسی جز با زور سلاح و تدخل خارجی از مواضع مصیبت بار خویش کوتاه نخواهد آمد؛ و همین است که ایران آینده (با وضع بی صاحب کنونی) پر از تنازع و انکار متقابل و نعره های تجزیه طلبانه خواهد بود. و آخرش هم سه حالت خواهیم داشت: «تداوم حروب و تنازع»، «تلاشی و تجزیۀ ایران»، و «غلبۀ رضاخانی دیگر بر ایران»، و طبعا تدخل و اختلال خارجی هم در عاقبت هر یک از این وضعیت ها تأثیر اساسی خواهد داشت. و البته همۀ این مصائب عظمی از فقدان «اصول و مبادی مشخص» و عدم «احساس مسئولیت در تفاهم و پذیرش یکدیگر» و غیاب «رهبری مسئولیت شناس و مردمی» نشأت می گیرد. و به تأکید زندگی کردن «عقل و اخلاق» می طلبد، و گر نه جنگل در انتظار است.

۳- نقش گروهها و جریانات مسلح در سرنوشت ایران: وضعیتی که در غیاب «عدم تفاهم و انکار متقابل» بوجود می آید تولیدات خودش را خواهد داشت، اما تولیداتی نه برای مصرف و گذران زندگی؛ بلکه برای تنازع و تخریب و تناحر، و این تولیدات همانا گروهها و جریانات مسلحی هستند که با عناوین مختلف ظاهر می شوند و تنها زورگویی و قدرت سلاح را به رسمیت می شناسند. البته غیر از این خیال و توقعات بیجا به نظر می رسد؛ چرا که از کوزه همان برون می تراود که در اوست. و اما زمانی غیر از زور و سلاح و گلوله چیزی معنا پیدا خواهد کرد و «علم و دین و قانون و اخلاق» بجایش می نشیند که اصول زندگی انسانی (با مختصاتی که می شناسیم) و اصول مملکت داری (نظام و قانون و انتخابات) و اصول کار سیاسی (اخلاق و عقلانیت سیاسی، احزاب و سازمانهای سیاسی، موافق و مخالف سیاسی) را به رسمیت بشناسیم و آنها را در میدان سیاست ورزی بکار گیریم. در غیر این صورت و در میدان «عدم تفاهم و انکار متقابل و انحصار طلبی» ره بجایی نخواهیم برد، و جز ادامۀ تنازع داخلی و استمرار جنگ و تخریب و آوارگی مردم چیزی را درو نخواهیم کرد، و این حقایق به وسعت تجربه شده اند. برای مثال: آیا انتظار دارید آن عربی که مهمان ناخوانده تلقی می شود، و آن کردی که در اصل فارس خوانده می شود، و آن بلوچی که به نوعی دیگر نگرسته می شود، و آن آذری که مورد تمسخر قرار می گیرد و...... خود را هم سرنوشت و در محدودۀ ایران ببیند و همۀ اقوام ایران را هموطن و شریک زندگی خود بداند؟! چنین چیزی نه واقع خواهد شد و نه باید انتظارش را داشت. در این رابطه این مطلب جوابگوست: «عبور از تجزیه طلبی و اِنکـار شعوب». البته معلوم است در چنین وضعیتی کسی به کسی رحم نخواهد کرد، و مسلحین منتشر شده در مناطق مختلف قبل از همه بحال اقوام و مذاهب خود مضر و خطرناک خواهند بود، همان مسلحینی که نژادپرستانِ منکر زمینه های کافی را برایشان فراهم کرده، و مواضع شان سوخت و ساز موجودیت آنها شده است. و بر این اساس و در چنین وضعیتی، باید انتظار داشت که همۀ تصمیمات و قرارات سیاسی مملکت در چنگال چنین مسلحینی محصور گردد که دستی به سلاح دارند و دست دیگرشان به حمایت خارجی بسته است و اسیر قرارات آنهاست. و این حقیقتی است که همین حالا در ممالک مختلف و من جمله در عراق و سوریه و لیبی و یمن و افغانستان و......... به عیان مشاهده می کنیم، و با صوت و صورت می بینیم که سلطه گران خارجی چگونه آشکارا و علنا برای گروهها و جریانات وابسته به خودشان «جیش و جیوش» می سازند و سلاح و امکانات و تعلیمات جنگی در اختیار آنها قرار میدهند. اینست که با عدم تفاهم و انکار یکدیگر و فقدان اصول مشترک، سرنوشت ایران بر اساس مصالح مملکتی و خیر و صلاح اقوام ایران و در سایۀ آزادی و انتخابات تعیین نخواهد شد، بلکه چنین سرنوشتی بنابر هوای مسلحین و شعارهای عوامفریبانه و زورگویانه و همچنین طرحها و برنامه های خارجی، این طرف و آن طرف خواهد کرد، و تاریخا نیز چنین بوده و حالا هم بهمین صورت میباشد.

در جستجوی مبادی مشترک برای مملکت و دولت: با تکرار لفظ ایران و ایرانی مشکلی حل نمی شود، و آنچه در این رابطه باید رویش تأکید گردد، همانا مبادی مشترک مردم و اقوام ایران برای مملکت و دولت است، مبادی و اصولی که همۀ مردم ایران را بهم پیوند بزند و متحد سازد. و طبعا با مشخص سازی این مبادی و اصول میتوان امیدوار بود که مملکت ایران، هم آزادی داشته باشد، و هم مختارانه متحد و یکپارچه بماند. در غیر اینصورت «آزادی و همبستگی مردم ایران» در تضاد و تناقض قرار خواهد گرفت، و یکی وجود دیگری را منتفی خواهد کرد. و اما اگر مردم ایران روی مبادی و اصولی متفق القول شوند و در چهارچوبۀ آن به ایفای حقوق خود بپردازند، آنگاه هر جهت و جریانی بخواهد از آن خارج شود مستحق لقب «تجزیه طلب» و محکوم و مُدان خواهد بود. قابل ذکر است که مردم ایران و اقوام مختلف آن (خواسته یا ناخواسته) قرنهاست که باهم زندگی می کنند، مردم و اقوامی که بالاخره اشتراکات و اختلافاتی با هم داشته اند. و لکن مهمترین و بنیادی ترین و تاریخی ترین اشتراک مردم ایران همان دین آنهاست (که دین مبین اسلام است). در این رابطه این مطلب میتواند روشنگر و راهگشا باشد. «اسلام مبنای اتحاد و شراکتِ مردم ایران».  اما متأسفانه دین اسلام نیز، از طرفی خرافه آمیز و آغشته به اَعراف تاریخی و حتی سنن جاهلی گشته، و از طرف دیگر فرقه فرقه و خصومت آلود شده است، و شیعه گری و سنی گری حاصل این انحراف و اختلاط و خصومت آلودی است. و همین الآن مردم ایران و اقوام مختلف آن، هم مسلمان هستند و هم از خیلی چیزها که منتسب به اسلام است بیزار می باشند، بیزاری و تنفری که بعضا بر حق و بعضا باطل و بیجاست، و از نظر موحدین آزادیخواه، مردم ایران (مانند همۀ جوامع رسما اسلامی) با اسلام و دینداری اسلامی «دو مشکل اساسی» پیدا کرده اند: مشکل اول، همانا گم کردن نظری و علمیِ اصل دین و تدین توحیدی است، مشکلی که در سایۀ آزادی بیان و بلاغ مبین حل آن آسانتر میباشد، و اما مشکل دوم، که صعب العبور تر بوده و زمان بیشتری می برد، همانا فرهنگ و اخلاقیات و عادات غیر توحیدی و متفاوتی است که در مغایرت با دین اسلام و در طی زمان پدید آمده، و ماهیت و هویت آنها را متشنج و مختل نموده است. و همین است که دین اسلام هم تاکنون (به مثابۀ مهمترین بنیان مشترک مردم ایران) چندان کارساز نبوده و نتوانسته امتی متحد و منسجم بوجود آورد. و طبعا تا اسلامیت و مسلمانی گرفتار چنین وضعیتی باشد و شیعه گری و سنی گری و خرافه های تاریخی اساس آن قرار داشته باشد، امیدی به اتحاد آفرینی و نجاتبخشی آن نمی رود، وضعیتی که نه تنها توحیدی و مقبول خالق و قرآن مُنزَل نیست، بلکه تضاد آفرین و خشونت آمیز و نافی رشد و ترقی و اتحاد مسلمین می باشد. بنابر این و با توجه بدین حقایق، باید دینداری اسلامی هم «تغییر و تحولات اساسی» بخود ببیند و مجددا ارائه شود، تا اسلامیت دوباره معنای حقیقی پیدا کند و امت ساز و اتحاد آفرین و رشد دهنده گردد. و خاصتا دینداری اسلامی باید توحیدی و قرآنی گردد و از فرقه گری و من جمله از شیعه گری و سنی گری عبور نماید، و منتهی به اسلام اجتهادی و اسلام توحید و آزادی گردد. البته بدیهی است که مردم ایران تنها در دین و مذهب با هم اختلاف ندارند، بلکه در قومیت و زبان نیز مختلف و متفاوت هستند، هرچند قوم و زبان در فرهنگ اسلامی و نزد مسلمین کمتر مایۀ اختلاف و تنازع است، بلکه در این رابطه آنچه اختلاف و تنازع ایجاد میکند، مقاصدی است که از قوم و ادعاهای قوم گرایانه مدنظر می باشد، زیرا در ورای شعارهای قوم گرایانه افکار و نظرات خاصی پنهان است، و مشخصا غرب گرایی سیاسی - فرهنگی خمیر مایۀ آن را تشکیل می دهد، و در اکثر اوقات برای متلاشی کردن امت اسلام دامن زده شده است (و البته خیری هم نصیب هیچ قومی نکرده است)، و طبعا غرب نیز آن را علم و می افروزد.

حال چاره چیست و مبادی حیّ و فعال مردم ایران چه چیزی میباشد؟ جواب این سؤال اساسی چنین است: مردم و اقوام ایران از نظر مبادیِ حی و فعالی که بین آنها مشترک و مایۀ اتحاد و همبستگی در امر تشکیل مملکت و دولت گردد دچار فقر و اختلال گشته اند. در این رابطه این مطلب خواندنی است: «مبانی تاریخی و معاصر مملکت و دولت». از طرف دیگر، تجزیه و تلاشی هم وضع آنها را بدتر میکند و بحال همه مضر و پر مصیبت خواهد بود. و در نتیجه راه نجات: اولا «در تفاهم و اعتراف به یکدیگر» ثانیا «در آزادی و مردمسالاری و کثرت گرایی» و ثالثا «در اشتراکات دینی و قومی و سیاسی و اقتصادی و فرهنگی و جغرافیای مشترک» است. و خاصتا نظام اتحادی (جمهوری متحدۀ مردمی) در این برهه از زمان میتواند بسیار کارساز و به نفع همۀ مردم ایران و اقوام مختلف آن تمام شود. در این رابطه به مرامنامۀ سماء (فصل ٢- افکار و عقايد سياسى) مراجعه شود. و اما تحقق این سه اصل راهگشا و اُخوّت آفرین (که میتواند در نظام اتحادی و جمهوری متحدۀ مردمی تجسم پیدا کند) نیازمند فشارهایی است، تا اطراف منکر و خیره سر و انحصارطلب را وادار به سازش نماید، و اصلا غیاب و فراموشی این اصول راهگشا و اُخوّت آفرین است که همۀ اطراف را از یکدیگر مُستغنی کرده است. و اینجاست که باید گفت: تحقق این اصول «راهگشا و اُخوّت آفرین» در خلاء و بدون پشتوانۀ واقعی (که نیازمندی متقابل ایجاد کنند) تقریبا غیر ممکن است، و از نظر موحدین آزادیخواه، مهمترین عوامل تحقق آنها یکی «حکمت و تجربۀ سیاسی»، و دیگری «توازن و هم وَزنی» می باشد. بدیهی است که تفهیم این عوامل پشتیبان توضحیات زیادی می طلبند، لکن عنوان وار می گوییم: حکمت و تجربۀ سیاسی روشی است که کار سیاسی را از شخصی گری و انگیزه ها و عواطف شخصی محفوظ و مصون می دارد و تصمیمات و قرارات سیاسی را حساب شده و عاقبت بخیر می گرداند. همچنین این روش با نفَس سیاسی طولانی و خرید زمان سیاسی و تحولات سیاسی عجین است، و شناخت اجتماعی (که خاستگاه مبارزه است) و مطالعۀ نظام سیاسی (که هدف مبارزه است) و درک روابط داخلی و خارجی و توجه به اهداف حداکثری و حداقلیِ مبارزه و....... شاخصه های حکمت و تجربۀ سیاسی هستند. و اما منظور از توازن و هم وزنی (که حاصل حکمت و تجربۀ سیاسی و ثمرۀ تقدم مبارزه است)، هم وزنی با نظام حاکم در ابعاد مختلف سیاسی و اقتصادی و فرهنگی و تبلیغی است. برای مثال اگر نظام حاکم از ترس اعتراضات اجتماعی نتواند نیروهای مخــالف را سرکوب نماید، این خودش یک متوازن کننده است. یا اینکه اگر نظام حاکم در ابعادی محتاج همکاری و تأیید مخالفین شود، اینهم خودش قدمی بسوی توازن و هم وزنی است. طبعا مسئلۀ توازن و هم وزنی بسیار گسترده است، اما بدون حکمت و تجربۀ سیاسی نمی توان از آن استفاده نمود، و با چنین دیدگاه مختصر و محدودی، توازن و هم وزنی تنها در «قدرت جنگی و اقتصادی و تبلیغاتی» خلاصه می گردد. بنابر این، تفاهم و همزیستی و اتحاد و همبستگی با دست خـالی بوجود نمی آید، بلکه تحقق چنین امری مُحتاج توازن و هم وزنی است، و همانطور که بر مبنای توازن و هم وزنی خیلی چیزها حل و فصل می شوند، در جهت اتحاد و همبستگی نیز (و همچنین در مصالحه بین اطراف و جهات متخاصم) وضع بهمین منوال است، و بدون آن (و در عدم توازن) چیزی به بار نخواهد نشست.

سازمان موحدین آزادیخواه ایران

۱۱ شـوال ۱۴۳۹ - ۵ تیـر ۱۳۹۷