بِسْمِ اللَّه وَ
لَهُ الْحُكْمُ وَ
إِلَيْهِ الْمَصِيرُ
تداوم وضع استبدادی - استعماری:
اُختاپوس اجنبی و توارث
استبداد حاکم و محکوم!
در طول چهار الی ۵ دهۀ اخیر
تغییر و تحولات سیاسی زیادی روی داده و نظامهای استبدادی بسیاری ساقط و
سرنگون شده اند (در شرق و جنوب آسیا، در آمریکای لاتین، در قارۀ آفریقا، در
جهان اسلام، و منجمله در ایران و همسایه گانش و....... و بهار عقیم شدۀ
عربی آخرینِ آنهاست). و اما با کمال
تأسف! هیچیک از این تغییر و تحولات سیاسی نتیجۀ محسوس و مؤثری برای بشریت
نداشته و منتهی به آزادی و حاکمیت مردمی و کثرت گرایی نشده است؛ و تقربیا
همۀ آنها ناکام گردیده و شکست خورده اند. و
خوب حالا هم جوامع و ممالک مذکور (علیرغم
قیامهای متعدد) گرفتار «وضع استبدادی» و «فقر عام و فراگیر» و
«جنگ و حروب مداوم» و «جهالت و عقب افتادگی» بوده و در این وضعیت شوم دست و پا می زنند. بدیهی است
که مشاکل ذکر شده مایۀ بزرگترین رنجها و محنتهای بشری هستند و اُمُّ المصائب
بحساب می آیند،
مشاکل و مصائبی که بسیار عمیق و ریشه دار هستند و
در کلیت خودشان از ماهیت و طبیعت
سلطه گر و عدم حرکت مستقیم او
سرچشمه می گیرند. بدین معنا که ریشۀ اولیۀ
سلطه گری و انحصارطلبی (بین انسانها و جوامع بشری)
در ذات و ماهیتِ بشری
نهفته
و
در غیاب تعلیم و تربیت درست
در میادین مختلف
زندگی بروز می
نماید؛ حالتی که قرآن حکیم آن
را «عُلُوًّا
فِي الْأَرْضِ»
و برتری جویی در
زمین
نامیده است. و طبعا همین خصلتِ خطرناک است که با مجال یافتن و فرصت پیدا کردن (و
مشخصا با احساس توانایی و بروز استغناء و بی نیازی) اوضاع بهم می ریزد و
مسئله به طغیان و سرکشی و استبداد و فسادکاری منتهی می شود. و آیات ۶ و ۷
سورۀ عَلَق این حقیقتِ انسان شناسانه را آشکارا
اینطور تبیین کرده اند:
إِنَّ الْإِنسَانَ لَيَطْغَىٰ، أَن رَّآهُ
اسْتَغْنَىٰ: «به تأکید نسل انسان
{عامتا} طغیان و سرکشی میکند، وقتی که احساس بی نیازی کرد».
لکن در زمانۀ ما (بصورت
مستقیم و غیر مستقیم) این وضع ویران و پر خسارت از دو عامل اساسی نشأت می
گیرد: یکی سلطۀ جهانی غربِ سرمایه داری و روس کمونیستی (که این اخیر بجز در
قفقاز و آسیای میانه و شرق اروپا سلطه اش رو به زوال رفته است)، و دیگری از
رشد نیافتگیِ جوامع مقهور و زیر سلطه ای که تا بحال
«توان و ارادۀ کافی» جهت به راه انداختن
جریانات و تشَکُّلات سیاسیِ قـوی و حرکت در مسیر وضعی متفاوت و برخوردار از
نعمت «آزادی و استقلال و ارتقــاء» پیدا نکرده اند. و طبعا این دو مصیبت بزرگ
و اساسی (سلطه گری اَجنبی و رشد نیافتگی داخلی) همیشه مکمل یکدیگر بوده و
خواهند بود؛ بنحوی که سلطه گران اجنبی (به کمک استبدادیان محلی) مانع رشد و
ترقی بشری می شوند، کمااینکه رشد نیافتگی و عقب ماندگی بشری هم زمینه ساز سلطۀ
اجنبی و مستبدین داخلی می گردد.
بدین ترتیب،
موحدين آزاديخواه
بر این نظر و عقیده اند
که سلطه گران و اشغالگران
اجنبی «مادر
استبداد و نظامهاى استبدادى»
در جهان امروز هستند، و در
نتیجه تا جایی که اشغالگران اجنبی
بتوانند نمی گذارند در هيچ مملکت و جامعه ای «آزادى و استقلال و
مردمسالارى و کثرتگرايى»
برقرار شود. و همانطور که در مقدمۀ مرامنامه و اساسنامۀ سماء هم
بیان شده است، آزادى و مردمسالارى و کثرت گرایی (که
زمینۀ ساز تفاهم اجتماعی و ثبات سیاسی و شکوفایی اقتصادی است) در تضاد
اساسى با مبانی سياست استعمارى - اجنبی و خاصتا در ممالک
و جوامع اسلامى قرار دارد،
و بدین
جهت، به هر وسيله اى و در کمال قساوت از برپایی و بوجود آمدن چنین
وضعیت پر خیر و
پر
نعمتی جلوگیری و مُمانعت
بعمل می آورند.
کمااینکه
همین حالا
در ايران (و در همۀ نقاط
عالَم و مشخصا در جوامع سنتی - اسلامی) دنبال بازسازى
استبداد و چهره سازى از
مستبدین و نظامهاى استبدادى هستند، تا بلکه در ساخت نوين و در چهرۀ بازسازى
شده، تداوم نظم و نظام استبدادی و انحصارطلبانه ممکن و ميسر گردد؛
کاری
که
با ساخت و
ظاهر
فعلى و با اين بارهاى سنگينِ جنايت و
خيانت، بقاء و
دوامش ناممکن می
نماید. و در مقالۀ
«استعمار
و امپرياليسم در راه مهارسازى»
اين
مطلب با تفصيلات بيشترى بیان شده است.
بدیهی است که
اشغالگرانِ غارتگر از دخالت و سلطه گریِ مُستمرشان درسطح جهان نتيجه ها
گرفته اند؛ و حاصل این مداخلات، همانا ويرانى و غارت ممالک جهان، سرکوب
جهانيان با تحمیل نظامهای استبدادی، آواره سازى جوامع بشرى، غارت ثروت و
سرمايه هاى جهانى، و تراکم و تکاثر همه چيز در جوامع و ممالک آنهاست. و با
نگاهى به درآمد سالانۀ جوامع و ممالک آنها که از راهِ: فروش سلاحها و جنگ
افزارهاى مخرب؛ و از راه فروش وسايل شکنجه و تعذیب بشر؛ و از راه آواره
نمودن جوامع
بی
چاره و استخدام آنها بعنوان نيروى کار شکار شده؛ و از راه
جذب نيروهاى کارآمد بشری و بکارگيرى آنها در نظامهای اقتصادى اشغالگران؛ و
از راه فروش کالاهاى توليد شدۀ اجنبی به ممالک ويران شده (که زمینۀ توليد و
سرمايه گذارى در ممالک دیگر را از بين برده اند)؛ و از راه تاراج منابع زير
زمينى و روى زمينى آن ممالکِ داغون (به کمک نظامهاى استبدادى دست نشانده)؛
و همچنين غارت و استثمار بشريت از راهها و طُرق
بی
شمارى که امکان ذکر تمام
آنها در اينجا وجود ندارد؛ و بالاخره با توجيه و تفسير همۀ اين جنايات و
ويرانگریها و غارتگریها از طريق وسایل خبری کذاب و دجّالی (در حالی که
منابع خبرى ديگر زمینۀ وجود و ظهور ندارند)؛ بيشتر پى می بريم که آيا
اشغالگران اجنبی
«اجازۀ انحلال نظامهاى
استبدادى
و استقرار آزادى و مردمسالارى و کثرت
گرايى
را در ممالک زیر سلطه و غارت شده و در حال غارت را خواهند
داد يا نه؟!».
و در همینجا يادى از مأموريت ژنرال هايزر
(نمايندۀ ناتو و کاخ سفيد) بسیار بجاست، که
برای نجات نظام استبدادی -
استعماری پهلوى و نحوۀ سرکوب قيام
مردم ايران به تهران رفته بود. اين مأموريت زمانی صورت گرفت
که سقوط استبداد حاکم و
فرار افسرانِ شاهنشاهى در صدر
مسائل روز بود، و اما از طرف دیگر هايرز در ستاد
ارتش پهلوى (در تهران) براى بقاى نظام
شاهنشاهى و زد و بندی که منافع غرب را حفظ نماید
نقشه می کشيد. اما آنچه
بيش از هر چیز در این
مأموريت جلب توجه می کرد (بحدى
که حتى افسران عالى رتبۀ شاهنشاهى
و غرق در خيانت نیز از آن متعجب شده
بودند)؛ طرح هايزر براى
«فروش اسلحۀ جديد به ايران! و قرارداد
تازۀ سلاح! با مملکت شاهنشاهى ايران!»
بود. آری؛ اشغالگران اجنبی از
هر طريقی و به هر روشى که ممکن گردد، در حفاظت و پشتيبانى از «جنس نظام
استبدادی و وضع استبدادی - استعماری موجود» کوشا خواهند بود؛ و در ممانعت
از «حاکميت مردم و نيروهاى مردمى و انتخابات آزاد» دریغی نخواهند کرد. و
طبعا این جهانخواران و مدافعينِ حقوق بشر! دنيا را به جنگل بزرگِ «سلطه گرى
و غارتگرى» تبدیل کرده اند؛ و در توسعه و گسترش اين جنگل ضد بشری بسیار
فعالند.
آیا راهی
بسوی آزادی و استقلال و ترقی وجود
دارد؟! همانطور که ذکر شد در زمانۀ ما (بصورت مستقیم و غیر مستقیم) بزرگترین موانع وصول به آزادی و استقلال و مردمسالاری و برقراری ثبات سیاسی و شکوفایی اقتصادی و تفاهم اجتماعی (خاصتا در جهان اسلام) این دو مشکل اساسی و مصیبت بار هستند:
یکی سلطه و هَیمنۀ اَجنبی (و
مُوَجِّد استبداد حاکم و محکوم و صـانع ممالک جعلی و نزاع آفرین)، بدین
معنا که: سلطه گران اجنبی و اشغالگر و غارتگر (که در زمانۀ ما دُوَل ناتویی
و مشخصا آمریکا و انگلیس و فرانسه و روسیه در رأس آنها قرار دارند) اکثر
ممالک جهان را زیر نفوذ و سلطه گرفته و همۀ مُقدرات جوامع بشری را به قبضۀ
خود درآورده اند، و در ابعاد مختلفِ ارضی و سیاسی و فرهنگی و اقتصادی و
دفاعی و تجارتی و حتی در میدان آداب و ادبیات و همچنین نحوۀ خوراک و پوشاک
و....... چیزی برای بشریت باقی نگذاشته اند؛ و روی همین اساس، قضیۀ استقلال
جوامع بشری (همانند آزادی آنها) در صدر مُطالبات جوامعِ مقهور و تحت سلطه
قرار گرفته است، و بعضا حتی از خواست آزادی هم پیشی می گیرد. و به تأکید
این مشکلۀ اساسی و بنیانکن و پایمال کنندۀ حقوق اساسی بشریت، مصیبتی بسیار
بزرگ بحساب می آید، و عبور از این مشکل اساسی به هدفی بنیادین در
«مبارزات سیاسی» تبدیل شده است. لکن
با توجه به اینکه این سلطه و هیمنۀ قرونی ریشه دار گردیده و همانند اختاپوس
جوامع ضعیف بشری را از هر طرفی به قبضۀ خود درآورده و در محاصرۀ خود گرفته
است (و حتی نقشه های شیطانی سلطه گران مبنای تشکیل ممالکِ مختلفه و اساس
نزاع جوامع متلاشی و درهم ریخته گشته است)، در نتیجه رهایی از این مشکلۀ
اساسی کاری بسیار سخت و دشوار می نماید. و خنثی شدن همۀ قیامها و انقلابهای
استقلال طلبانه و آزادیخواهانه مصداق واقعی این حقیقت تلخ و دردناک و صعب
العبور می باشد.
و مهمترین عوامل سلطۀ اجنبی در جهان اسلام و اهمّ تکیه گاههای آنها بدین
قرار هستند: ۱- ممالک جعلی و مرزهای جعلی
(ممالک درهم ریخته و ازهم گُسَسته)، ۲-
استبداد دست نشانده (حاکم و محکوم)، ۳-
قومگرایی نژادپرستانه (ناسیونالیسم)، ۴-
فرقه گرایی مذهبی (شیعه و سنی و.......)، ۵-
اختلال و تفرق جوامع اسلامی (در سایۀ این عوامل، و همچنین ترویج
الحاد و بی اخلاقی از طریق استبداد دست نشانده - حاکم و محکوم).
و بهترین مثال در رابطه با سلطۀ اجنبی و
خارجی (برای مردم ایران)، همانا داستان نظام پهلوی و نظام خمینی و مخالفین
آنهاست، بدین ترتیب که: اهل خبر و نظر همه میدانند که شاهان پهلوی آشکارا
دست نشانده و مزدوران و کودتاچیان غربی - استعماری بودند، و حدود شش دهه به
زور استبدادی - استعماری و کودتاهای مشترک استبدادی - استعماری حکومت
کردند، و همانها بودند که داستان مشروطه خواهی را پایان دادند و غرب گرایی
و غرب زدگی را بر مردم ایران ترویج و تحمیل کردند، با طرح مستقیم آمریکا و
انگلیس «حکومت مردمی مصدق» را سرنگون
ساختند. لکن (و در همان حال) نگران آنهم بودند که ممکن است مردم ایران
بیش از حد از این وضع استبدادی - استعماری غضبناک شوند و علیه آن قیامهای
جدیدی بپا نمایند، و خاصتا از این امر بسیار نگران بودند که مبادا (مانند
بعضی ممالک دیگر) ایران هم به جبهۀ شوروی (کمونیستی) ملحق شود. از این جهت به فکر جانشینی برای این وضع احتمالی و ناخواسته بودند؛ و از پرورش مخالفین
نظام استبدادی - استعماری پهلوی هم غافل نماندند. و طبعا در این گیرودار (و
در آن دورۀ سرنوشت ساز) بهتر و مؤثرتر از خمینی و پیروان او را نیافتند
(استفاده از مذهبیون سنتی و زمین دار)؛ و همین بود که بدنبال خمینی رفته و
او را علَم و بالا کشیده و به فرانسه - پاریس بردند، و در پاریس هم با
اختصاص خانه ای در «نوفل لوشاتو»
او را وسیعا تبلیغ کردند. و خاصتا در این میان «بی بی سیِ فارسی» گوی سبقت
را از همه ربود. بدنبال این زمینه سازی، رؤسای غربی در نشست گوادلوپ (دی ماه ۱۳۵۷) تصمیم گرفتند
به رهبری خمینی برای آیندۀ ایران چراغ سبز نشان بدهند.
و
بدیهی است که دلایل اساسیِ پذیرش خمینی برای
آیندۀ ایران و به مثابۀ جانشین نظام پهلوی (از طرف دُوَل غربی) بنابر
شناختی بوده که از خمینی داشته اند، و ایشان هم تاریخا دارای این قواعد
فکری - سیاسی بوده است: الف- ماهیت
استبدادی - فرقه ای، ب- سابقه و نفوذ
خمینی بین مؤسسات
آخوندی، ت- موضع مذهبی و دشمنی او با
کمونیستها (و طبعا همۀ اینها شرح و توضیح می طلبند). و اکیدا خمینی و
افکارش برای غرب قابل فهم و هضم و به نفع غرب بوده است، و روی همین ماهیت
استبدادی - فرقه ای و تناسب آن با سیاستهای غربی علیه جبهۀ کمونیستی او را
به فرانسه بردند، و بعد از تبلیغ و عَلَم سازی و پذیرش رهبری اش در آن دورۀ
بحرانی، با هواپیما
(و همراه با صدها خبرنگار) او را به ایران برگرداندند.
اما مسئله بدینجا ختم نمی شود؛ زیرا غربیان، هم با خمینی مسئله داشتند و
هم نمی توانستند آینده را به روشنی پیش بینی کنند؛ و بنابر این
(همزمان با تبلیغ و تقویت و پذیرش خمینی)
به فکر مهار و ایام بی
نیازی اش! هم بودند. و به تبع این روش سیاسی، علاوه بر استقبال از
عناصر و طرفداران نظام ساقط شدۀ پهلوی در بلاد غربی و بل تقویت و زمینه
دادن به فعالیت آنها، در داخل ایران نیز همه چیز را در سبد خمینی نگذاشتند؛
و مثلا بعد از بروز اختلاف و درگیری میان ابو الحسن بنی صدر و مجاهدین خلق
از یک طرف، و خمینی و طرافدارانش از طرف دیگر، راه برقراریِ توازن و مهار
دوگانه را اختیار کردند. و به تبع آن (و باز جهت مهار اوضاع) آقای بنی صدر
و مجاهدین خلق را به فرانسه و دُوَل غربی راه دادند و از آنها پذیرایی بعمل
آوردند، کمااینکه مخالفان دیگرِ نظام ولایت فقیهی را پذیرفتند و در مسیر
مبارزه با نظام جدید با آنها همکاری بسیاری نمودند، و حتی در راه مبارزۀ
مسلحانه با نظام خمینی از درِ حمایت جنگی و تسلیحاتی با مخالفان برآمدند؛
تا جایی که پاریس! به مرکز مخالفان سیاسی و مسلح نظام ولایت فقیهی خمینی
تبدیل گشت (هر چند بعدا و با کوتاه آمدن این نظام بعد از خمینی، و همه کاره
شدن خامنه ای و رفسنجانی (و با زد و بندها و مُعاملات حاصله) دست پاسدار و
اطلاعات ولایت فقیهی در خود اروپا هم باز گذاشته شد و «موج قتل و ترور»
ایرانیانِ مخالف را فراگرفت، و بدین ترتیب بازار غربی - صفوی مجددا گرم
گردید). و متأسفانه این وضعیت سیاسی و «مهار
نظامهای استبدادی و مخالفین آنها» تقریبا در همۀ جا و خاصتا در
جوامع ناتوان و فاقد ارادۀ کافی (و از جمله در جوامع اسلامی) به شیوۀ ایران
بردوام می باشد، و بیشتر نظامهای سیاسی - استبدادی و مخالفین رنگارنگ آنها
(خواسته یا ناخواسته - دست نشانده و مزدور یا مهار شده و مجبور) در محدودۀ
«اهداف اَجنبی و منظومۀ سیاستهای غربی» حرکت و فعالیت می کنند. و این بدین
معناست که: هم نظامهای استبدادیِ حاکم، دست نشانده و بنابر مصالح و چراغ
سبز اجنبی به قدرت و حکومت رسیده اند، و هم مخالفین آنها دست پرورده و یا
حمایت شدۀ قدرتهای اجنبی هستند! و بدین ترتیب، عملا سرنوشت سیاسی و تحولات
جوامع رشد نیافته و عقب مانده در اختیار و مهار آنها قرار گرفته است، و هر
وقت که اراده کنند میتوانند وضع سیاسی و اقتصادی و حتی فرهنگیِ آن ممالک را
به طرفی که میخواهند سوق دهند و آنکه را میخواهند جانشین دیگری نمایند. و
لکن با توجه به دشمنی مبدئیِ اجانب با آزادی و مردمسالاری و ثبات سیاسی و
اقتصادی و تفاهم اجتماعی در ممالک و جوامع زیر سلطه (و خاصتا در جهان
اسلام)، هر که بیاورند و ببرند، شرط اساسی اش، همانا
«استبدادی بودن» و حرکت بر مبنای
«مصالح اجنبی» و دشمنی با
«قِیَم و مبادیِ ممالک و جوامع زیر سلطه»
است. و بدین صورت اکثر استبدادیانِ «رفته و آینده» یک منشاء دارند و آنهم
منشاء اجنبی و دست پرورگی و حمایت شدگی آنهاست؛ بنحوی که استبدادیانِ حاکم
و محکوم (و رفته و آینده) را جانشین یکدیگر می سازند و آنها را «وارث و
میراث دار یکدیگر» مینمایند؛ بدون آنکه در این گیرودار مردمان رشد نیافته و
اکثرا تماشاچی و غیر سیاسی در برابر چنین اوضاعی (و در برابر این دست به
دست شدنها!) احساس مسئولیتی بکنند و نقش مؤثری ایفاء نمایند! و گویی این
بیار و ببرها و این همه دخالت و میراث بازی! نه ربطی به آنها دارد و نه در
زمین و زمان آنها واقع می شود.
حال نزاع شیعه و سنی:
حقیقتش اینست و لازم است همگان بدانند که نزاع شیعه و سنی را آمریکا و
دُوَل ناتویی رهبری می کنند؛ و لکن در میدان عمل (و به وکالت) آن را به
نظام ولایت فقیهی ایران و نظام پادشاهی سعودی و جماعات اهل حدیث سپرده اند.
و طبعا هدف از شعله ور کردن این نزاع استبدادی - استعماری، عقیم کردن آیندۀ
جوامع زیر سلطۀ اسلامی و اقتتال داخلی میان مسلمانان سنتی و صرف طاقات بشری
و منابع اقتصادی آنها در تنازع با یکدیگر و تفرق هرچه بیشتر امت اسلام به
مثابۀ «بزرگترین مخالف هَیمنۀ جهانی غرب»
میباشد. و بجای اینکه اجانب سلطه گر طاقت و توان خود را صرف خنثی
کردن آیندۀ اسلام و مسلمین نمایند، این مأموریت را به وکلای مستبد و
خیانتکار خود سپرده اند، و اما خودشان (علاوه بر تدخل پنهان و پیدای جنگی و
تسلیحاتی) بیشتر آتش بیار معرکه و مُشوق این تخاصم ضد اسلامی و خیانت بار
هستند. و بهمین جهت، این جهانخواران و دشمنان تاریخی امت اسلام، دست
مُستبدین خیانت پیشه و فرقه باز را آزاد گذاشته و بسیاری از جوامع و ممالک
اسلامی (با زمینه سازیها و چراغ سبز غربی) میدان فعالیت و فرقه گری آنها
شده است. بگذریم از تاریخ این نزاع و خاصتا داستان شکل گیری صفویت و موضع
خصمانۀ آن علیه کل اسلامیت و مسلمانی و حمایت غربی از آن در مقابله با دولت
عثمانی (که داستان برادران شرلی نمونۀ آنست)، و گویی که حالا تاریخ تکرار
شده است. و بدیهی است که این نزاع و درگیری من البدایه سیاسی بوده است، و
مسئلۀ صفویت هم در واقع «واکنشی خصمانه علیه
اسلام و مسلمانی و صحابۀ رسول و خاصتا عمر فاروق»
بوده است، که ایران ساسانی در دورۀ ایشان تسخیر و فتح گردید، و سبّ
صحابه و عَلَم کردن مقبرۀ ابولؤلؤ و مراسم عُمرکشان و ایام فاطمیه و.......
مثالهای زشت این خصومت افسار گسیخته میباشد. و بعدا آیا غیر از اینست که
دُوَل غربی بهار عربی را در مصر و یمن و لیبی و سوریه و عراق تحمل نکردند و
به اَشکال مختلف آن را عقیم و ناکام ساختند و علیه آن توطئه ها براه
انداختند (کودتای مستقیم در مصر و یمن، تبدیل قیام مردم در لیبی و سوریه و
عراق به جنگ داخلی، و خنثی سازی انقلاب در تونس). و اما در مقابل دست نظام
ولایت مطلقۀ خامنه ای را در جوامع و ممالک اسلامی باز کردند و با آن در همۀ
ابعاد متحد شدند و حتی متحد جنگی یکدیگر گشتند (خاصتا در سوریه و عراق و
یمن). و جالب اینکه: حتی در بحرین هم؛
قیام و اعتراضات مردمی و آزادیخواهانه (علیه نظام استبدادی - استعماری
حاکم) را جنگ شیعه و سُنی تبلیغ میکنند و به نفع شیعه یان ولایت فقیهی وارد
میدان میشوند. در عراق نیز قیام یک سالۀ مردم سُنی مذهب (که بنابر وجهۀ
سُنی بودنش و ضدیت آن با سلطۀ اجنبی {صفوی - امریکی} وسیعا نادیده گرفته
شد) سرکوب و قلع و قمع می شود و مطالب برحق آنها نادیده گرفته می شود؛ تا
مردم در برابر نظام استبدادی و استعماری و فرقه ای در دو راهۀ: یا
«تسلیم شدن یا مسلح شدن» قرار گیرند. و
طبعا مسئلۀ داعش و بعدا اِعلان و عَلَم سازی دولت و خلافت اسلامی (جهت جذب
مسلمین) از همین زمینه های تحمیل شده سرچشمه گرفت؛ و لکن استبداد خبری غرب
مانع شفافیت و رو شدن حقایق می گردد. و بدیهی است که ترکیه هم استثناء
نیست؛ و نیروی هوایی آمریکا مفت و مجانی در اختیار «پ - ک - ک» در سوریه و
در مرزهای ترکیه قرار نگرفته است؛ و از نظر غرب حکومت اردوغان باید ساقط و
سرنگون شود؛ چرا که میل به «آزادی و مردمسالاری و کثرت گرایی» کرده است! و
این چیزی است که از نظر اَجانب سلطه گر
«حرامترین حرام برای جوامع اسلامی!» بحساب می آید و ابدا تحمل نمی
شود. و به تأکید اَجانب سلطه گر و غارتگران غربی و روسی و دشمنان اسلام و
امت اسلامی تا بتوانند نمی گذارند که در جوامع و ممالک اسلامی «ثبات سیاسی
و امنیت اقتصادی و اخوَّت اسلامی» متحقق و جامۀ عمل پوشد، و طرحهای سایکس -
بیکویی و تقسیمات ارضیِ نزاع آفرین نیز در همین راستا قرار دارند و برای
«جنگ دائمی در جهان اسلام» راه اندازی
شده و می شوند. کمااینکه جنگ شیعه و سنی هم امر تازه ای نیست؛ و صفویت جدید
(که در نظام ولایت مطلقه متجلی شده و مورد حمایت غرب قرار گرفته)، تخریب و
تلاشی آیندۀ این ممالک و جوامع و حرکت بسوی جنگ دائمی را پیگیری می کند. و
اما حمایت غربی از جبهۀ صفوی بیشتر برای برقراری
«توازن جنگی بین شیعه و سنی!» و
بین وکلای خودشان در این جنگ استبدادی - استعماری است. هرچند غرب
اساسا متمایل به دوستی و همدستی با صفویتی است که اصلا در مقابله با دین
اسلام و علیه صحابه و خلفای راشده و امت اسلام بوجود آمده است؛ و حتی خود
قرآن را محل شک و تردید قرار داده و مدعی خرافاتی شده اند که قرآنِ حی و
حاضر را زیر سؤال می برند، و مشهورترین این خرافات ادعای قرآنی است که نزد
مهدی است، و با ظهور ایشان! قرآن اصلی و دست نخورده نیز به میان مسلمین!
باز می گردد.
مشکل اساسی و مصیبت بار دوم
در راه وصول به آزادی و استقلال و ارتقـاء و برقراری نظامی مردمسالار و
کثرت گرا در جوامع بشری، همانا «رشدنیافتگی و عقب ماندگی اجتماعی» و
ناتوانی در بدست گرفتن سرنوشت سیاسی خویش و فقدان توانایی در ایجاد نیروها
و احزاب و سازمانهای سیاسی (و متکی به مردم) و بی نیاز از دخالت اجنبی است.
و این ضعف بنیادی موجب شده که چنین جوامعی غیر سیاسی تلقی شوند و تولیدات
سیاسی نداشته باشند. و به تبع آن، بیشتر جریانات و احزاب و سازمانهای
سیاسیِ مؤثر و صاحب قدرت در جوامع رشد نیافته و عقب مانده، آثار خارجی و
دارای منشاء خارجی و حمایت شدۀ اجنبی بحساب آیند. اما در رابطه با این مشکل
اساسی و ریشه هایش چند نکتۀ بنیادی وجود دارد، و اهمّ این نکات بدین قرار
است: اولا از نظر انسان شناسی، بشریت
همیشه و تاریخا سلطه گر و سلطه پذیر بوده است (و این موضوع شاید اصل الاصول
استبداد و استبدادپذیری تلقی شود)، و همین قضیه است که مُوّجد و مایۀ ظهور
طبقات حاکم و محکوم می گردد، و در سایۀ این واقعیت تلخ، بعضی به خدمت بعضی
دیگر در می آیند. ثانیا توان جسمی و عقلی
و علمی افراد بشری متفاوت است (چه بنابر ذات و ترکیب انسانها و چه بنابر
زمینه های خانوادگی و اجتماعی و معیشتی)، و این امر نیز کار بشریت را مختلف
و متعدد کرده و زمینه ساز تسلط اقویاء و زیر سلطگی ضعفاء گشته است.
ثالثا با واقع شدن چنین امری (تسلط و زیر سلطگی)، آنگاه اَقویای
سلطه گر «صاحب قدرت و حکومت و ضُعفای سلطه پذیر مسلوب الاراده و بلا
اختیار» می گردند، و متعاقب این وضعیت، ناتوانی و جهالت و جبرهای مختلف
سلطه پذیران را محاصره کرده و اراده و اختیاری برای آنها باقی نمی گذارد.
و در حقیقت این حاکمانِ مسلط بر آنها هستند که سرنوشت و نحوۀ زندگی و حتی
ماهیت فکری و فرهنگی آنها را تعیین میکنند! و سخن مشهور:
النّاس علی دینِ مُلوکِهم
(مردم روی دین حاکمانشان هستند) مصداق
این موضوع تلخ و تاریخی میباشد. هرچند این مسئله (با توجه به ظلم و تبعیض
حاکمان) هیچ وقت به تمامی متحقق نشده است، و امروزه بنابر رشد و ترقی بیشتر
جوامع بشری، این اصل استبدادی و شرک آمیز و متکی به «قدرت تحمیلی و امکانات
نامشروع» رقیق تر و خفیف تر گردیده است. و طبعا کم نیستند حُکام ظالم و
تبعیضگری که با اوج گرفتن فسادشان (بجای تبعیت) خود مردم علیه آنها قیام
کرده و تومار استبدادیشان را درهم پیچیده اند و هرچه منسوب به آنهاست نیست
و نابود شده است. و لکن با توجه به سلطۀ خارجی و رشد نیافتگی جوامع ستم
دیده، حاکمان دیگری و با شکل و شمایل متفاوتی ظاهر میشوند و نظام استبدادی
و اجنبی مسلک را مجددا «بازسازی و استمرار»
می بخشند. و به تأکید این موضوع یکی از بزرگترین مشاکل جوامع امروزی
است (و در واقع این وضعیت سیاسی {با نام و شکل متفاوت} جانشین نظام
امپراتوری قدیم شده است)، مشکلی که همانند سرطان است و دوباره و سه باره
خود را تحمیل می نماید، و تا ریشه کن کردن آن و نابودی عوامل بازسازی آن (
که اَهمّ آنها رشد نیافتگی بشری و سلطۀ اجنبی است)، وضع استبدادی -
استعماری تداوم می یابد.
بنابر این، بزرگترین مشاکل جوامع بشری در راه وصول به آزادی و استقلال و
رشدیابندگی (و مشخصا جوامع اصطلاحا اسلامی)، همانا «وضع استبدادی - سلطۀ خارجی»،
و همچنین «رشدنیافتگی و اسارت و بی
ارادگی جوامع بشری» است. و در این راستا، عدم برخورداری از مبادی و
اصول زندگانی، و به تبع آن، ناتوان ماندن در رابطه با تربیت نسل خویش، نسل
بشری را آواره و دچار ناتوانی و بی ارادگی و سرگردانی و قابل شکار می
گرداند؛ نسلی که باید مبادی و اصولی برای زندگی داشته باشد و ارادۀ اِعمال
آن را فرهنگ خود نماید. و طبعا نسل تربیت نشده و بلا اصول و مبادی، ناتوان
و سرگردان است و احساس پوکی میکند و توان تولید فکری و مادی را ندارد، و
همیشه آمادۀ خودباختگی و تسلیم به اجانب میباشد. و بنابر این،
تا زمانی که جامعه ای
«توان و ارادۀ تربیت نسل خودش» را
پیدا نکند، و مثلا نتواند نسلی مستقل و با اراده را علیه وضع استبدادی -
استعماری تربیت نماید، راه آزادی و حاکمیت مردمی و رسیدن به امنیت سیاسی و
اقتصادی و فرهنگی (رشد و ترقی همه جانبه) محال و مسدود و غیر ممکن می باشد،
و این یک امر محتوم و علمی و یک حقیقت انکار ناپذیر است. پس چاره و راه حل،
همانا رشد و تحول و ترقی جوامع بشری است، و لکن چنین امری با مانع اساسی
نظامهای استبدادی - استعماری روبروست؛ نظامهایی که (بر خلاف ازمنۀ قدیم)
فقط به شمشیر مسلح نیستند، بلکه در سایۀ صنایع و فنون دوران به همه چیز
مسلح شده اند، و منجمله در سایۀ کشف وسایل ارتباطی، بر کل جوامع بشری سیطره
پیدا نموده و حتی به همه خانه ها و همۀ مدارس و همۀ اماکن عمومی خزیده اند.
و با توجه به اینکه این وسایل اساسی در اختیار سلطه گران قرار دارد، جوامع
بشری نمی توانند بصورت مستقل از آنها استفاده نمایند: یا محروم می شوند، یا
باید داخل طرح و برنامۀ نظامهای استبدادی - استعماری قرار گیرند. اینست که
باید گفت: در سایۀ «وضع استبدادی و سلطۀ
اجنبی» دینداری اسلامی و کار مسلمانی امکــان ندارد؛ مگر هنگامی که
دینداری و اسلامیت تغییر مُحتوی بدهد و «شرک آمیز و حامی استبداد و ظلم و
تبعیض» گردد. کمااینکه در سایۀ اسلام و مسلمانی، نظام استبدادی محال و
ناممکن می باشد، مگر اینکه دینداری و مسلمانی اسمی و صوری گردد و صرفا نام
و عنوانی برای یک نظام استبدادی - استعماری شود. و به تأکید آزادی بشریت
اولین شرط اسلام و مسلمانی است، و تنها در سایۀ آزادی بشریت زمینۀ عمل به
آیات قرآن و ظهور ماهیت توحیدی اسلام ممکن و میسر می گردد.
این وضعیت سیاسی - اجتماعی دربارۀ ایران و مردم ایران هم صدق میکند: نزدیک
به
چهار دهه است که نظام ولایت مطلقه مملکت
ایران را قبضه کرده و مردم آن را سرکوب
و پایمال و مقهور خود ساخته است، و بدتر اینکه (قبل از آن) نظام پهلوی حدود
شش دهه! ایران را قبضه کرد و مردم ایران را سرکوب و پایمال نمود. و با توجه
به ماهیت و روش بسیاری از مخالفینِ نظام ولایت مطلقه، استبداد و سرکوبگری و
حروب داخلی در ایران (حتی بعد از نظام ولایت مطلقه) استمرار خواهد یافت. و
بنابر این واقعیتِ شوم تا روزی که مردم
ایران «لیاقتِ آزادی و استقلال و
ترقی» را پیدا
نکند، روی آزادی و مردمسالاری و کثرتگرایی را
بخود نخواهد دید و در وضعیت استبدادی - استعماری - فرقه ای دست و پا خواهد
زد. و شاید این همان رازی باشد که بسیاری از جریانات آزادیخواه و استقلال
طلب را بدین نتیجه رسانده است که: صرف تغییر نظامهای استبدادی کارساز نیست
و نتیجه ای نمی دهد؛ و با شکست و زوال هر استبدادی! شکل دیگری از استبداد و
نام و نشانی دیگر! از راه می رسد؛ و متأسفانه این یک حقیقت تلخ و یک امر
مسلم تاریخی و دورۀ ماست، و همۀ ما نیز (در ایران و بـلاد زیادی) آن را به چشم
خود مشاهده کرده ایم. و موحدین آزادیخواه من البدایه قضیۀ
«استبداد حاکم و استبداد محکوم» را
روی همین اساس طرح کرده و در رابطه با آن روشنگری و نظریه پردازی نموده
اند؛ چرا که با دقت و توجه در ماهیت و عملکردِ «مخالفانِ استبداد حاکم»، به
عیان می بینیم که با وقوع تغییر و تحولات سیاسی (بنابر عدم پیروی از قواعد
مشخص و مستقلانه) افق جدید و نوین چندان روشن نخواهد بود؛ و بعد از جنگها و
تخریب مملکت! آنکه قدرت جنگی و تخریبی و زمینۀ وابستگی اش به خارج و دُوَل
سلطه گر بیشتر است؛ جانشین مُستبدین قبلی خواهند شد. بگذریم از اینکه مثلا
در ایران ما بسیاری از همین مخالفانِ استبداد و آزادیخواهان امروز! در
گذشتۀ نه چندان دور! همکارانِ
«استبداد شاهنشاهی و ولایت فقیهی» و جزو
احزاب و گروههای استبدادمنش بوده اند؛ و اکنون بدون تغییرات ماهوی و کسب
منش سیاسی جدید و روی همان مبانی قدیمی! آزادیخواه و استبداد ستیز و منادی
دمکراسی و مدافع حقوق بشر گشته اند (و با ادبیات غربی شعارهای باب روز سر
می دهند)؛ بدون اینکه نیاز و احتیاجی به اثبات شعارهایشان احساس کنند؟! و
خاصتا در میان شاه پرستان کودتاچی و
کمونیستهای استحاله شده و نژادپرستان غرب پناه کمترین تغییر ماهوی
بچشم نمی خورد؛ و با همکاری آشکـار غرب همۀ اینها خوش خیالانه به فکر راندن
اسلام از سرزمین ایران افتاده اند! و خوب با این وضعیت؛ آیا حتی ایرانِ
آینده آزادی و مردمسالاری و کثرت گرایی را خواهد دید؟!
از این جهت؛ زمانی
می توانیم به آیندۀ ایران و آزادی و استقلال و ترقی آن امیدوار باشیم که از
همین حالا (بجای اندیشیدن به چگونگی انبار کردن ذخایر جنگی و هموار کردن
راههای حمایت خارجی) بدین فکر باشیم که چگونه آرای مردم را در«انتخابات
آزاد و مُتکثر» کسب
نماییم؛ و پیروزی را از صندوقهای سالم و صحیح بیرون بکشیم. و ما تصور می
کنیم که تعـداد وسیعی از مردم ایران، در سراسر مملکت، این
«روشِ پیروز و مبارک»
را آرزو می کنند؛ روشی که الحمد للّه رو
به گسترش نهاده و راه نجات ایران از استبداد و استعمار تلقی می شود. چرا که
همۀ اقوام و مذاهب و مسالک ایران تنها از راه آزادی و مردمسالاری و
کثرتگرایی و در محیطی آرام و دارای انتخابات آزاد و متکثر به نتیجه می
رسند. و خاصتا بعنوان موحدین آزادیخواه به همۀ اطراف اعلام می داریم که:
اسلام ستیزان غرب پرست دشمنان مردم ایران و تمام مسلمین هستند، و همانند
فرقه بازان خدّاع و مکّـــار و خـرافه پرست، آب به آسیاب استبداد و دُوَل
اجنبی می ریزند؛ و بیشترشان عوامل و مزدور آنها بحساب می آیند؛ و این افراد
و جریانات دنبــال آنند که ایران روی آزادی و استقلال و ترقی به خود نبیند
و همیشه در وضع «استبدادی - استعماری
- فرقه ای» دست
و پا بزند. و همین است که نظام لائیکی مورد ادعایشان حتی استبدادی
تر از نظام ولایت مطلقه است! و حتی تاب تحمل آزادی بیانِ مخالفین (و مشخصا
مسلمین!) را ندارند. بگذریم از اینکه: لائیسیته و سکولاریسم بیشتر نامهایی
برای اسلام ستیزی هستند، و گرنه لائیسیته و سکولاریسم بخودی خود (و بعنوان
اعتقاد و روشی در تضاد با اسلام و اسلامیت) مشکل اساسی بحساب نمی آید. و
حتی اگر مسئلۀ استبداد و نظام استبدادی نباشد؛ طرفداران ولایت فقیه نیز حق
فعالیت دارند و میتوانند برای اهداف خود تلاش و فعالیت نمایند. طرفداران
نظام شاهنشاهی نیز بهمین صورت؛ کمونیستها نیز همچنین و...... بنابر این،
مشکل اساسی ماهیت استبدادی و مشخصا استبدادیانی هستند که بدون انتخابات و
از همین حالا (و همیشه!) تنها به ریشه کنی مخالفین و از جمله اسلام و
مسلمین می اندیشند (البته به امید و حمایتِ سلطه گران خارجی). و بدیهی است
که غربگرایان رنگارنگ دنبال آنند که اسلام و مسلمین را از صحنۀ سیاست و
اجتماع و فرهنگ و اقتصاد و تعلیم و تربیت و از همه چیز حذف نمایند؛ روشی که
ممالک و جوامع ما را بیش از این خونین و ویران میکند و برای مدت مدیدی
استبداد زده و استعمار زده باقی می گذارد.
و در اینجاست که معنای استبداد محکوم شفاف تر میشود و این تعریف را بر
میدارد:
استبداد محکوم
در ماهیت و عملکرد احزاب و سازمانها و جريانات سياسى تجلی پیدا میکند، و با
توجه به اینکه مدعیان نظام سیاسی آینده ماهیت استبدادى دارند (استبدادمنش
هستند) و با استبداد سياسى حاکم تفاوت اساسی و ماهوی ندارند
و بلکه تربيت شدۀ آن بحساب می آیند (چه به مثابۀ همکاران و متحدین قبلی و
چه بنابر فرهنگ استبدادیِ مشترک) و داراى همان ريشه ها و عوامل استبداد
سياسى حاکم می باشند،
در نتیجه مملکت و مُجتمع صرفا با تغییرات سیاسی به نتیجه نخواهد رسید و از
آزادی و استقلال و مردمسالاری و به تبع آن از تفاهم اجتماعی و ثبات سیاسی و
شکوفایی اقتصادی برخوردار نخواهد گشت. و خلاصه استبداد سیاسیِ حاکم و
محکوم «هویت
مشترک و سرکوبگرانه»
دارند، الا اینکه یکی به قدرت رسیده و سرکوبگری میکند؛ و دیگری سرکوب شده و
دنبال روزی است که بتواند به حکومت برسد و سرکوبگری نماید. و طبعا بخش مهمی
از ماهیت استبدادی از فرهنگ اجتماعی و از سلطه گری رهبران سیاسی سرچشمه می
گیرد، لکن وابستگی به قدرتهای خارجی (و عدم استقلال سیاسی) هم جزو عوامل
اساسیِ استبداد و روش و عملکرد استبدادی است. بنابر این، فرق اساسى مستبدین
محکوم با مستبدین حاکم در اينست که آنها هنوز به قدرت و حکومت نرسیده اند
(البته در حدی وسیع)؛
و هنگامی که به قدرت و حکومت برسند تنها اسم و رسم و حيله هایشان عوض می
شود،
و لکن
«ماهيت استبدادی نظام سیاسی»
با ضعف
و قوت بيشتر و کمتر ادامه می يابد؛ و بدین شیوه
رنج و خون قیامها و تغییرات سیاسی بر باد می رود و قيامهای مردمی عقيم و
ناکام می ماند،
کمااينکه اين واقعيت را با سرنگونى استبداد پهلوى و به قدرت رسيدن استبداد
ولایت مطلقه مشاهده کرديم.
و باید
دانست که
ماهیت استبدادِ محکوم بیش از هر چیز «در تضاد و
تفرقِ اطیافش» و در روابط تنازع آمیزی متجلی می گردد که حتی قبل از
کسب قدرت و حاکمیت سیاسی از خود بروز می دهند.
جهت درک و تفهیم بیشتر مسئلۀ
«استبداد و سلطه گری
و خودکامگی»
و ابعاد و اشکال و
فراگیری آن، و اینکه چرا وضع استبدادی و روابط سلطه گرانه
(مبنی بر سلط گری
و سلطه پذیری) تا این حد ریشه دار و بر دوام است، ابعاد و اَشکال این ام
المشکلات بشری را نیز (که تاریخا پایه و اساس مشاکل بشری بوده است) تقدیم
می داریم، باشد که موضوع استبداد و سلطه گری و عواقب آن (و همچنین عمق
استبداد و سلطه پذیری) روشنتر و راه نجات
از وضع استبدادی و روابط سلطه گرانه و سلطه پذیرانه هموارتر گردد، یا لااقل
ابعاد و گسترۀ آن مفهوم تر شود.
نظام استبدادی و انواع استبداد و سلطه گری لفظ استبداد از «بَدَّدَ» می آید، و تبدید یعنی تفریق و جداسازیِ که حاصل زور و شدّت است. و آنگاه استبداد و طبیعت استبدادی یعنی تمایل به «تفرُّد و تک رَوی» و تحت سلطه قرار دادن دیگران به هوای خویش. و در اصطلاح سیاسی استبداد عبارتست از غلبۀ قهر آمیز (تحمیل سلطۀ خویش بدون رضایت و انتخاب مقهورین) و خودسری و تک رَوی (به رأی و هوای خود عمل کردن و رأی و نظر دیگران را نادیده گرفتن) و بی قیدی و عدم التزام (بی وفایی و بی انضباطی و عدم تعهد و پایبندی). و نظام استبدادی عبارتست از نظامی که استبداد و خصلت هایش در آن جاری شده و حاکمیت می یابند و ماهیت فکری و سیاسی و روش آن نظام را تشکیل می دهند. و آنچه در نظام استبدادی معتبر و مطلق و بلاحدود می باشد، همانا کام و هوای مستبد، سر و سودای مستبد، و عدم التزام به اصل و اصول محدد می باشد. و حکومت مطلقۀ استبدادی در سایۀ «جهل و خرافه گری»، یا بر اساس «بی تجربگی و تصورات غلط» و اکثرا بوسیلۀ «زور و سرکوبگری» بوجود می آید، و همیشه نیز با تکیه بر «سرکوب و زندان و کشتار» ادامه می یابد.
استبداد و سلطه گری داخلی
الف - استبداد و سلطه گری حاکم:
استبداد داخلیِ حاکم عبارتست از سلطۀ يک نظام حکومتیِ «خودکامه» و «خودسر»
و «غير ملتزم»، که بنا بر ريشه ها و عواملى بر جامعه اى تحميل می شود، و با
زور و قدرت حاصله (از نیروهای داخلی و خارجی)، جان و مال و ناموس (هويت و
شخصیت) آنها را به تصرف خود در می آورد، و به تبع آن، هر کارى را که به حفظ
اين سلطه گرى کمک نماید مرتکب می گردد؛ بدون آنکه توجهى به مصالح مملکت و
مجتمع و اعراف و سرنوشت آنها بنماید. و طبعا چنين حکومتى نه ناشى از مردم و
حکومت شوندگان است، نه ناشی از رضايت و انتخاب آنهاست. و در اين حکومت آنچه
اصل است کام و هوای مستبدین و زور و زورمدارى آنها و قدرت سرکوب کننده و
همراه با دجالگرى و حيله گری است.
ب - استبداد و سلطه گری محکوم:
استبداد محکوم
در ماهیت و عملکرد احزاب و سازمانها و جريانات سياسى تجلی پیدا میکند، و با
توجه به اینکه مدعیان نظام سیاسی آینده ماهیت استبدادى دارند (استبدادمنش
هستند) و با استبداد سياسى حاکم تفاوت اساسی و ماهوی ندارند
و بلکه تربيت شدۀ آن بحساب می آیند (چه به مثابۀ همکاران و متحدین قبلی و
چه بنابر فرهنگ استبدادیِ مشترک) و داراى همان ريشه ها و عوامل استبداد
سياسى حاکم می باشند،
در نتیجه مملکت و مُجتمع صرفا با تغییرات سیاسی به نتیجه نخواهد رسید و از
آزادی و استقلال و مردمسالاری و به تبع آن از تفاهم اجتماعی و ثبات سیاسی و
شکوفایی اقتصادی برخوردار نخواهد گشت. و خلاصه استبداد سیاسیِ حاکم و
محکوم «هویت
مشترک و سرکوبگرانه»
دارند، الا اینکه یکی به قدرت رسیده و سرکوبگری میکند؛ و دیگری سرکوب شده و
دنبال روزی است که بتواند به حکومت برسد و سرکوبگری نماید. و طبعا بخش مهمی
از ماهیت استبدادی از فرهنگ اجتماعی و از سلطه گری رهبران سیاسی سرچشمه می
گیرد، لکن وابستگی به قدرتهای خارجی (و عدم استقلال سیاسی) هم جزو عوامل
اساسیِ استبداد و روش و عملکرد استبدادی است. بنابر این، فرق اساسى مستبدین
محکوم با مستبدین حاکم در اينست که آنها هنوز به قدرت و حکومت نرسیده اند
(البته در حدی وسیع)؛
و هنگامی که به قدرت و حکومت برسند تنها اسم و رسم و حيله هایشان عوض می
شود،
و لکن
«ماهيت استبدادی نظام سیاسی»
با ضعف
و قوت بيشتر و کمتر ادامه می يابد؛ و بدین شیوه
رنج و خون قیامها و تغییرات سیاسی بر باد می رود و قيامهای مردمی عقيم و
ناکام می ماند،
کمااينکه اين واقعيت را با سرنگونى استبداد پهلوى و به قدرت رسيدن استبداد
ولایت مطلقه مشاهده کرديم.
و باید
دانست که
ماهیت استبدادِ محکوم بیش از هر چیز «در تضاد و
تفرقِ اطیافش» و در روابط تنازع آمیزی متجلی می گردد که حتی قبل از
کسب قدرت و حاکمیت سیاسی از خود بروز می دهند.
استبداد و سلطه گری
اَجنبی
الف- استبداد و سلطه گریِ اجنبی (قدیم):
استبداد اجنبیِ اشغالگر، عبارتست
از سلطۀ قدرتهای اشغالگر خارجی و استعمارگران مهاجم، در ابعادِ مختلفِ
ارضی، عسکری، سياسى، اقتصادى و....... که به شيوۀ گستاخانه و با شعارهای
مختلف و مسئلۀ امنیت و آباد سازى و انساندوستى و...... به اشغال ممالک جهان
و کشتار جوامع انسانى و غارت بشريت مى پردازند. و این امریست که در طول
تاریخ بشریت وجود داشته است، و تشکیل امپراتوریها و استعمار جهانخوار
نمونۀ آنست.
ب- استبداد و سلطه گریِ اجنبی (جدید):
استبداد اجنبیِ حیله گر، عبارتست
از سلطۀ قدرتهای مکار و جهانخوار در ابعاد مختلف سياسى، عسکری، اقتصادى،
فرهنگى، و خبرى و........ که به شيوۀ غیر مستقیم و با شعارهای
آزادیخواهانه، دمکراسى طلبانه، دفاع از حقوق بشر، جامعۀ بی طبقه، دفاع از
حقوق کارگر و...... به اختلال جوامع، جنگ افروزى، جنگهاى داخلى، ایجــاد
نظامها و حکومتهاى دست نشانده، غارت ممالک جهان، و استثمار جوامع بشری
مبادرت می ورزند.
استبداد و سلطه گری اقتصادى
الف- استبداد و سلطه گری اقتصادى (داخلى):
استبداد اقتصادیِ داخلى،
عبارتست از سلطۀ مادى و اشغال ميدانهاى شغلى و بازارهاى فروش اجناس و
انحصار امکانات معيشتى از طرف استبداد سياسى حاکم و عوامل و کارگزاران، که
بصورت مستقيم و غير مستقيم وابسته به اجانب اشغالگر و حیله گر (استعمار و
امپریالیسم) و وارد کنندۀ بضائع آنهاست، وضعی که زمينه ساز سلطۀ مطلقۀ
انحصارات داخلی و خارجی میباشد.
ب- استبداد و سلطه گری اقتصادى (جهانى):
استبداد اقتصادى جهانى،
عبارتست از سلطۀ مادى و اشغال ميدانهاى اقتصادى و بازارهاى بين المللى و
انحصار امکانات زندگى و تلاش براى بى زمينه سازى و نابودی ميدانهاى اقتصادى
ممالک و جوامع بشرى، که همۀ اينها توسط اجانب اشغالگر و حیله گر (استعمار و
امپرياليسم) و به قصد سرازير کردن ثروتها و اقتصاد جهان به کیسۀ غارتگران
صورت می گيرد.
استبداد و سلطه گری فرهنگى
الف- استبداد و سلطه گری فرهنگى (داخلى):
استبداد فرهنگىِ داخلى،
عبارتست از ترويج و تلقين و تحميل نظرى و عملى عقيده ها و ارزشها و آداب و
رسومات و اعراف نظام حاکم بر «مملکت و اجتماع و خانواده»، بوسايل گوناگون و
در ابعاد مختلف زندگیِ فردى و اجتماعى واقتصادى و........ و ممنوعيت عقيده
ها و ارزشها و آداب و رسومات و اعراف متنوعِ مردم و اقشار مختلف و اقليتهاى
مذهبى و قومى و....... از طریق محروم کردن و سرکوبگرى و ايجاد خفقانِ
فرهنگى و تبليغات تحقير آميز و........
و از طريق متلاشى کردن و مضمحل گرداندن عقيده ها و ارزشها و آداب و رسومات
و اعراف متنوع و مختلف.
ب- استبداد و سلطه گری فرهنگى (جهانى):
استبداد فرهنگىِ جهانى،
عبارتست از ترويج و تلقين و تحميل نظرى و عملى عقيده ها و ارزشها و آداب و
رسومات و اعراف اجانب اشغالگر و حیله گر (استعمار و امپرياليسم)، بوسیلۀ
استبداد دست نشانده، استبداد خبرى، تحميل نظامهاى فرهنگى و اقتصادى ، و
بواسطۀ ايجاد سازمانهاى قلابى موسوم به بين المللى و حقوق بشرى ، و از طريق
ساخت احزاب و سازمانها و شخصيتهاى مختلف سیاسی و فرهنگی و هنری و.......، و
همچنين از طریق صدور ادبيات اجنبی و کالاهاى فرهنگى و اقتصادى و...... و
ممانعت از ظهور و شکوفائىِ فرهنگ خودی و سلب زمينه از اعراف و ارزشها و
آداب و رسوم ديگر ملتها و جوامع بشرى ، و کوشش براى تک فرهنگى و تک عرفى
کردن جهان (به قصد تخريب و مختل کردن و بى هويت ساختن مردمان) و تلقین و
تحمیل احساس حقـــارت و ایجــاد «فرهنگ خودباختگی» به منظور استخدام و
بکارگیری جوامع زیر سلطه.
استبداد و سلطه گری خبرى
الف- استبداد و سلطه گری خبرى (داخلى):
استبداد خبرىِ داخلى،
عبارتست از سلطۀ انحصارى داخلى (حاکم) بر کليۀ منابع و شبکه ها ى خبرى و
انحصارى کردن وسايل اخذ و پخش اخبار داخلى و جهانى، در ابعاد گوناگون
سياسى، اجتماعى، اقتصادى ، فرهنگى و...... و ممانعت از ديگران براى داشتن
منابع و شبکه هاى خبرى و محروميت کليۀ اقشار و گروهها از منابع اخذ و پخش
اخبار داخلى و جهانى و عدم امکان راه اندازى وسايل ارتباط جمعى از طرف آنها
، مثل نشريات، روزنامه ها، فرستنده هاى راديويى، شبکه هاى تلويزيونى، نشر و
پخش کتب مختلفه، ساخت و پخش فيلم و نوار (در هر بعدى که باشد)، و حتى مهار
و استراق سمع از وسایل ارتباطی، و اين سلطۀ انحصارى معمولاً توسط نظامهاى
استبدادى و عوامل آنها اِعمال می شود.
ب- استبداد و سلطه گری خبرى (جهانى):
استبداد خبرىِ جهانى،
عبارتست از سلطه و انحصار جهانیِ اخبار در ابعــــاد مختلف فکرى، سياسى،
اقتصادى، اجتماعى، علمى، فرهنگى، روابط بين المللى، جنگ و صلح و....... که
همه روزه و توسط هزاران شبکۀ گفتارى و نوشتارى و بصرى و به زبانهاى مختلف و
بر اساس طرحها و برنامه هاى اجنبی (قدیم و جدید) و با سرپرستى و سازماندهى
آنها در سراسر جهان پخش می گردد، و همچنین ممانعت از دسترسى جوامع و
سازمانها و گروههاى «استقلال طلب و آزاديخواه» به وسايل و منابع خبرى
جهانى، بصورت مستقيم (نابودى زمينه هاى رشد سياسى و اقتصادى و فنیِ
دگراندیشان و ممنوعيت دسترسى آنها به مال و مکان)، و بصورت غير مستقيم
(ايجاد استبداد دست نشانده و زمينه سازى براى فقر فراگير و غارت منابع
ثروات بشری).
استبداد
و سلطه گری
اجتماعی
استبداد اجتماعی،
عبارتست از «خودکامگی» و «انتقاد ناپذیری» و «عدم تحمل قوانین» از طرف مردم
و اقشار و افراد آن، و نیز تعصبات اجتماعی که
مایۀ تحجر و قساوت و رکود جامعه در رابطه با مسائل و ابعاد گوناگون زندگى
می شود (اعم از عقيدتى، سياسى، اقتصادى ، عرف و ادب ، دوست و دشمن ،
جنسیتی، اخلاقى ، بهداشتى و......)، چیزی که
وجود تعدّدِ عقاید و تحمل آرای مختلف را ناممکن
و مخالفين را دچار مصائب و مشکلات زيادى
می سازد.
و بنابر این، سرانجامِ استبداد اجتماعى، رکود و توقف اجتماع و عقب ماندگى
عام، و در بعضى اوقات و در سایۀ تشديد اختلافات، مایۀ جنگ و خونريزى و
ويرانيهاى خانمان برانداز می گردد، و حاصل آن همانا
«ظهور استبداد سياسى و حاکمیت استبدادی بر
اجتماع» است.
و طبعا یک اجتماعی
با داشتن چنین ماهیتی، اقشار و افرادش در هر موضعی قرار بگیرند (چه در
خانواده، چه در بازار و کسابت، چه در سِمَتهای سیاسی، اقتصادی، فرهنگی
و..... دارای رفتاری مستبدانه خواهند بود، و هر نظامی (با هر نامی) از آنها
تشکیل شود «ماهیت و مُحتوایش» استبدادی
خواهد بود. و همین است که در جوامع عقب مانده و تربیت نشده، صرف تغییر
نظامهای استبدادیِ حاکم ره به آزادی و مردمسالاری و کثرتگرایی نمی برد، و
قیامهای ضد استبدادی و تغییر نظامهای جبار و جنایتکار تنها میتواند شکل
استبدادی را دگرگون نماید و منجر به سقوط یک نظام استبدادی و جایگزینی نظام
استبدادی دیگر می شود (استبداد محکوم جای استبداد حاکم را می گیرد)، پدیده
ای که به کرات شاهد آن بوده ایم! و سقوط نظامهای استبدادی در ایران، عراق،
افغانستان و...... و ظهور نظامهای استبدادی دیگر (با نامها و اشکال مختلف)
شاهد این مدعاست. بگذریم از دخالت
استعمارگران برای بقای نظامهای استبدادی و دست نشانده (جهت استمرار
سلطه گری و غارتگری)، و تداوم عقب ماندگی و ویرانگیِ ممالک و جوامع در حال
تخریب و درمانده ای که اسیر عملکرد خود و سلطۀ دشمنان خود هستند.
استبداد و سلطه گری خانوادگى
استبداد خانوادگى
نتیجۀ استبداد اجتماعی و بخشی از آن و تکمیلۀ آنست، و عبارتست از روابط
سلطه گرانه اى که بين اعضاى خانواده و بين دو همسر و یا بین فرزندان آنها
بوجود می آيد. و چونکه پدر يا شوهر (در ابعاد مختلف) داراى زمينه و قدرت
بيشترى هستند، هنگامی که راه بى توجهى به حقوق ساير اعضاى خانواده را در
پيش بگيرند و مقاصد شخصى خود را بر اعضاى خانواده تحميل کنند، و در همان
حال راه انتقاد و اعتراض را مسدود نمايند و رأى اعضاى خانواده را ناديده
بگيرند، استبداد خانوادگى ظهور ميکند. و در سایۀ چنین تربیتی، خانواده ها
اعضايى
«لرزان و سرکوب شده و عقب مانده»
تقديم اجتماع میکنند، و استبداد سياسى (حاکم و محکوم) نيز آنها را تکميل!
مینماید. آری؛ مستبدين خانواده از طريق سرکوب و محرومسازى اعضای خودشان،
حاکميت استبدادى را اعمال ميکنند، و اين سرکوبگرى و محرومسازى را بوسیلۀ
دخالت گسترده در امور اعضاء و يا به بهانۀ احساس مسئوليت در برابر آنها و
يا بنابر «عاطفۀ کور» جامۀ عمل می پوشند.
در چنین وضعیتی
(و با وجود چنین شبکۀ پیچیده ای از سلطه گریِ استبدادی - استعماری)، راه
چاره و نجات همانا «زدن به ریشۀ استبداد و عوامل مُوَجد استبداد و مقابله
با اصل و ریشۀ نظام استبدادی است». و در این میان، تغییر فرهنگ استبداد زدۀ
جامعه و خودسری و نقد ناپذیری اقشار و افرادی که شاکلۀ اصلی جامعه را تشکیل
میدهند، در صدر کار و مبارزه برای رسیدن به «آزادی و تنوع و تعددیت» قرار
می گیرد. لکن همانطور که ذکرش رفت، مبارزه و فعالیت برای آزادسازی فرهنگ
اجتماعی با «موانع اساسی و بزرگی»
روبروست، و استبداد سیاسی (حکومتی) و قدرتهای استعماری (سلطه گران خارجی)
در صدر این موانع بزرگ و اساسی قرار دارند. هر چند مدافعان وضع موجود و
استبداد زده هم (که منافع نامشروع خود را در تداوم رکود و توقف اجتماعی می
بینند) بسادگی تسلیم آزاد شدن اجتماع و رشد و تحول آن نخواهند شد، و در
نتیجه تحقق این امر یعنی آزادسازی فرهنگ اجتماعی کار بسیار مشکلی میباشد.
اینست که تغییر و تحولات اجتماعی و رشد و ترقی بشری
بعد از قرنهای متمادی (و خاصتا در جوامع
اسلامی! بعد از چهارده قرن هدایت!) هنوز هم متحقق نشده است. اما با
وجود همۀ اینها نباید مأیوس و سرخورده شد؛ و باید از هر فرصتی که پیش می
آید استفاده نمود، تا راه رشد و نجات بشریت هموار گردد، و عبور از وضع
استبدادی و رهایی از سلطۀ خارجی میسر شود.
سازمان موحدین آزادیخواه ایران
۲۰ رمضــان ۱۴۳۷ - ۵ تیــر ۱۳۹۵
|