بسم الله الرحمن الرحیم

نمادهای فرقه ای و استبدادی و استعماری در ایران

در ایرانی که قرنهاست گرفتار صفویت و نظام استبدادی و سلطۀ استعماری و منازعات «قومی و فرقه ای» شده است، چند مانع اساسی در راه وصول به «آزادی و مردمسالاری و کثرتگرایی» و اتحاد اختیاری ملت و یک پارچگی آزادانۀ مملکت و طی کردن مراحل رشد و ترقی وجود دارد، موانعی که ماهیت «فرقه ای و استبدادی و استعماری» دارند و به نمادهای «تفرق و نزاع و سرکوب» در میان مردم ایران تبدیل شده اند، و ایران را «بصورت بالقُوه» متلاشی کرده اند. و طبعا عبـور از این عقبه های عقیم کننده و زوال و نابودی این نمادهای تحمیلی، شرط اولیۀ «اتحاد و آزادی و استقلال» در ایران است، وجهت رسیدن به هدف، زوال و زدودن شان امری گریز ناپذیر است. در همین رابطه باید دانست که «فعلا و قبلا» ایران و یکپارچگی اش (که وطن مشترک همۀ مردم ایران است) تنها به زور و سرکوب «استبدادی و استعماری» بر قرار بوده است، چرا که بیشتر مردم ایران و اقوام آن و خاصتا آنهایی که «غیر صفوی» بوده اند، همیشه از «حقوق اساسی خود» محروم مانده اند، ومعمولا بجای توجه به «حقوق حقۀ مردم»، به سرکـوب و ارهاب و کشتار آنها پرداخته اند. اینست که همین امروزه (وخاصتا در آینده ای که محرومیت از حقوق اساسی محسوستر خواهد شد) این وضع «حاکم و پر تبعیض»، بدون حاکمیت استبدادی و تحمیلات استعماری، قابل دوام نخواهد بود. بگذریم از اینکه اینهمه استبداد وسرکوبگری وعداوت، وضعی را ممکن است پیش آورد که «فوق همۀ پیش بینی ها» باشد، و مثلا ایران را چند پارچه و دچار جنگ های مصیبت بار نماید.

در نتیجه ایران کنونی: یا باید در «وضع استبدادی» باقی بماند و در نظام استبدادی دست و پا بزند و مثل حالا موجودیت آن وابسته به «نظام استبدادی» گردد، وضعیتی که بصورت بدیهی «مشکلی» را حل نخواهد کرد وعقب ماندگی ایران وایرانیان «تـداوم» خواهد یافت، و نظام استبدادی همه را وهمۀ اطراف را درمحرومیت نگه خواهد داشت، همانطورکه تاکنون چنین بوده است. و یا اینکه مملکت ایران وجوامع و اقوام آن باید ازهم جدا شوند وهمه چیز بناچار از نو ساخته شود و«مراحل دشواری» که در پیش است پشت سرگذاشته شوند، مراحلی که با توجه به «خصومت داخلی و سلطۀ استعماری» طی کردن آن بسیار مشکل مینماید. دراین باره وجهت توضیحات بیشتر به تبیین: «مبانی تاریخی و معاصر مملکت و دولت» مراجعه شود.

اما بدیهی است که راه «سوم» نیز جهت ظهور ایرانی «آزاد و متحد و مترقی» وجود دارد، که اگر عقل و حکمتی بین ایرانیان وجود داشته باشد، و لیاقت اِعمال آن را داشته باشند، بهترین راه «نجات» است، راهی که برای حفظ یک پارچگی ایران و اتحـاد ایرانیان، نه احتیـاجی به نظام استبدادی دارد، و نه جوامع و اقوام آن جهت رسیدن به «حقوق مشروع خود» مجبور به جدایی خصمانه از همدیگر و پرداختن به تنازع طــولانی و بی نتیجه می شوند، و آن راه حل عبارتست از برقراری «نظام متحدۀ مردمی»، که در قانون سمـــاء (بخش مـــرامنامه) وضع و ماهیت آن تشریح و زیرعنوان «جمهوری متحدۀ مردمی» ارائه شده است. اما امر مسلم اینست که برقراری نظام متحدۀ مردمی، بدون عبــور از مظاهر و نمادهای «فرقه ای و استبدادی واستعماری»، و بدون زوالِ این نمادها و مظاهر تبعیض و سرکــوب و تفرقه متحقق نخواهد شد، و با وجود و بقای آنها چیزی جــامۀ عمل نخواهد پوشید، چرا که تا این مشاکل و تبعیضات بنیــادی و این «فرهنگ عـداوت و انکار» بر طـرف نشود، تسامح و دوستی و احساس هم سرنوشتی و به تبــع آن ملت و مملکتی «مُتحـد و یک پارچه» ظاهر نمی شود. و خــلاصه اگر ایران و ایرانی بخواهند برای همیشه محکــوم «استبداد و فرقه گری و تنازع قومی» نباشند و برای رفع «تبعیض و محرومیت» کارشان به جدایی وحتی جنگ و تنازع کشیده نشود، باید از مظاهر ونمادهای «فرقه ای و استبدادی و استعماری» عبور نمایند. و اَهَمّ این مظاهر و نمادهای اساسی بدین قرار هستند:

۱- فرهنگ استبدادی - فرقه ای: بعد از آنکه تشیع صفــوی به زور «شمشیر شاه اسماعیل» بر مردم ایران تحمیل شد، و شعار «لعنت بر خلفای راشده» و اِجبار مردم ایران به تکرار آن عَلَم گردید (بنحوی که می بایست مردم «بیش باد، کم مباد» بگویند، و گرنه سرشان به شمشیر شاه اسماعیل سپرده می شد)، جز تشیع صفوی (و سوای آن هر چه در ایران بود) نفی و انکار گردید، نفی و انکاری که بعد از «پنج قرن» هنوز ادامه دارد، و حالا نیز در ایران استبداد زده، تشیع صفوی مذهب رسمی و «الی الأبد» اعلام گردیده است، بصورتی که غیر از آن آشکارا لعنت و تکفیر میشود، تا جایی که حتی اهل سنت ایران (علاوه بر لعنت و تکفیر) علنا «مردمان در امان - اهلُ الذِمّة» تلقی میشوند (و ای کاش چنین بود!)، و تقریبا همۀ «مراجع صفوی» در رساله ها و احکام عملیۀ خود، که برای پیروانشان «واجب الإطاعة» بحساب می آیند، آنها را مردمان «در امان» بحساب می آورند (سنی یا کافری که در امان مسلمانان! است)، بطوری که نه تنها پرداخت «زکـات» به آنها را جایز نمی دانند، بلکه حتی از وجـود مساجد آنها در «شهرهای مختلف ایران» و از جمله در تهران ممانعت بعمل می آورند. در حالی که در اکثر عواصم و شهرهای بزرگ دنیا و حتی در ممالک غیر اسلامی «مساجد مسلمین» برپاست. البته این تنها مساجد اهل سنت نیست که در همۀ ایران و «چهارگوشۀ مملکت» ممنوع الوجود و ممنوع الفعالیت هستند، و اگر هم وجود دارند فاقد «آزادی و استقلال» میباشند، بلکه در سراسر ایران، هر مسجدی که «غیر صفوی و غیر ولایت فقیهی» باشد، اگر هم بتواند وجود «ظاهری» داشته باشد، باز نمی تواند ماهیت و محتوای «واقعی» داشته باشد، اعم از شیعه و سنی و مسلمانان اجتهادی، و از هر فرقه و مذهب و منهجی که باشد. و مثال خیلی مشخص آن «تعطیل و اِشغال» حسینیه ها و دفاتر مذهبی حسین علی منتظری است، که هنوز هم بخاطر یک «بحث انتقادی» در رابطه با نظام ولایت مطلقه «در بسته و بلا فعالیت» مانده اند. این در حالیست که ایشان نه تنها «شیعۀ اثنا عشری» است، بلکه یکی از مشهورترین مراجع آن مذهب محسوب میشود، وحتی «قبل از موضع انتقادی» جانشین خمینی بوده است. اینست که در ایران ولایت مطلقه صرفا «سیاست وکار سیاسی» و یا تنها «مصادر اقتصادی» تحت سیطرۀ نظام استبدادی نیستند، و فقط اینها برای دیگران ممنوع نمیباشند، بلکه «مذهب» و«مسجد» و«فرهنگ» وهنر و«همه چیز» نه آزادی دارند و نه استقـلال، و طبعا در ایران کنونی همه چیز زیر «یوغ استبداد ولایت مطلقه» قرار گرفته است، و «مساجد، دروس مذهبی، جمعه و جماعت، رجال فرق و مذاهب .....» نیز جزو اموری هستند که بناچار حکومتی و بازیچۀ دست استبداد شده اند. اما چرا در نظام ولایت مطلقه، مساجد غیر فرقه ای و غیر صفوی و غیر استبدادی در تهران و در شهرهای بزرگ ایران باید «ممنوع الوجود» باشند، اما «کلیساهای مسیحی و معابد یهودی و آتشکده های زرتشتی» در همان شهرها و اماکن دایر و بلا مانع هستند؟؟!! آیا این امر صراحتا بیانگر عداوت و دشمنی این نظام با مسلمین و با مذاهب و مناهج اسلامی و ملاحظۀ اجانب استعمارگر نیست؟! (هرچند آنها نیز در محدودۀ زد و بندهای استبدادی - استعماری آزاد هستند). بگذریم از مقبرۀ افسانه ای فیروز ابولؤلؤ قاتلِ «عمر فاروق» و خلیفۀ دوم مسلمین در کاشان، که به زیارتگاه «لعنت چیان صفوی» مُبدَّل شده و او را با لقب «بابا شجاع الدین» خطاب میکنند، و حول آن به اهانت و تهمت زنی و خرافه بازی میپردازند، مقبره ای که حقیقتا بزرگترین «عَلَم دشمنی» با کل مسلمین و جوامع اسلامی و به مثابۀ انتقام از این «خلیفۀ راشده» در رابطه با فتح ایران در دورۀ اوست.

بدین صورت، تشیع صفوی با در پیش گرفتن روش «استبدادِ فرقه ای» و لعنت و انکار همۀ اطیاف اسلامی، و انتساب هر مسلمان آزاد اندیش به «دشمنان خود» و خصوصا به وهابیت، مملکت ایران را به انحصار خود در آورده و حتی علنا آن را «مملکت امام زمان!» معرفی می کنند، که اشاره ای است به شیعی و صفوی بودن ایران. و طبعا این فکر و فرهنگ «رسمی و اعلام شده» و حاکمیت یافته در نظام ولایت مطلقه، و همچنین انکار وجود «اقوام ایران» توسط نژادپرستان ساسانی و صفویان لعنتچی، مظهر و نماد این فرهنگ خصمانه و انکاری و متلاشی کننده است. آیا غیر از اینست که عَلَم کردن مثلا «مقبرۀ جعلی ابولؤلؤ»، که قاتل عمر فاروق در کاشان است و به نشانۀ «عداوت با مسلمین» و لعنت و تکفیر صحابه و خلفای راشده و نیز به عنوان مظهر «عرب ستیزی» به زیارتگاه جُهالِ صفوی و اهل لعنت و انکار مُبدل شده، مثال بسیار واضح و روشن در «خصومت و انکار و عداوت» است؟! شما تصور کنید که اگر در یکی از نقاط ایران، مقبره ای به نام مثلا «یزید بن معاویه» عَلَم شود و زیارتگاه کسانی بگردد، اهل استبداد و فرقه گری چه «عکس العملی» از خود نشان خواهند داد؟! آیا غیر از اینست که «اعلام جنگ» خواهند کرد و ایران را به جنگ و آشوب خواهند کشاند؟؟!! پس چه دلیلی دارد که عکس آن با «انواع و اشکالش» صورت بگیرد؟! آیا این همان «پایمال سازی» و هتک حرمت و محروم سازی نیست؟! آیا با چنین وضعی ایرانی «متحد و یک پارچه» و مردمی همدل و دارای «اهداف مشترک» متصور است؟! بدیهی است که نخیر. اینست که جهت ایرانی «یکپارچه و مردمی متحد» باید از فرهنگ استبدادی - فرقه ای و مبنی بر «لعنت و انکار هموطنان» عبور کرد، و چنین فرهنگ پر حقد و کینی را زائل نمود. لازم بذکر است که مقبرۀ ابولؤلؤ تنها «نمونه ای» از فرهنگ استبدادی – فرقه ای در ایران است، فرهنگ کینه توزانه و احمقانه ای که فقط در سایۀ نظامهای استبدادی «قوام و دوام» می آورد، وطبعا درسایۀ نظام ولایت مطلقه چنین فرهنگی رونق و توسعه پیدا کرده و در کنار آن عداوت با مسلمین جهان به حداکثر خود رسیده است. و همین است که حالا هرساله در محوطۀ مقبرۀ ابولؤلؤ مراسم رفع القلم (عُمرکُشان) برگزار میشود و قاتل عمرفاروق را بعنوان «حضرت ابولؤلؤ!!» خطاب میکنند و این قاتل خلیفۀ راشده را جزو یاران و نیز مأمور علی بن ابی طالب! تبلیغ میکنند. آری؛ چنین فرهنگ و چنین مراسماتی؛ در مملکتی یکپارچه و در میان مردمانی که «میخواهند» با هم زندگی کنند، باید «زائل و ممنوع» شود، چرا که وجود این مظاهر و مراسماتِ «انکار کننده» وفتنه گرانه و در تضاد با «زندگی مسالمت آمیز» و مخالف «آزادی و احترام» و پامال کنندۀ حقوق اساسی مردم و اقوام و جوامع مختلف ایران است، و بصورت بدیهی عمیقا «توهین آمیز» میباشند.

۲- قانون استبدادی - فرقه ای: قانون اساسی ایران یک قانون «استبدادی - فرقه ای» است، بدینصورت که هم در بعد عقیده و مذهب، مختص «تشیع صفوی» است، و هم در رابطه با حاکم و رؤسای مملکت، همیشه مبنی بر «پادشاهی غیر انتخابی و حاکم مطلقه و مادام العمر» بوده است. این قانون تبعیض آمیز که قرنهاست (از زمان صفویه) بر مردم و مملکت ایران تحمیل می شود، در جهان امروز پدیده ای استثنایی و تقریبا در همۀ عالم و در تمام جهان اسلام امری غریب و «منحصر به ایران» است، و در هیچ مملکتی چنین قانونی وجود ندارد. این قانون «استبدادی – مذهبی»، در تمام دورۀ «رضا خان و پسرش» هم (بر خلاف ماهیت غربی نظام سلطنتی پهلوی) حاکم و مصدر قوانین مملکتی بوده است، اما همانطور که می بینیم در دوران نظام ولایت مطلقه، ماهیت استبدادی– فرقه ای آن بصورت همه جانبه ای تعمیق و گسترش پیدا کرده، و این بار «ولایت مطلقۀ فقیه» نیز بدان اضافه شده است. این قانون از طرفی مذهب «شیعۀ اثناعشری» را مذهب «رسمی و اَبدی ایران» اعلام کرده است، آنهم نه بدین جهت که اکثریت مردم ایران بدان رأی داده باشند، بلکه به شیوه ای استبدادی و تحمیلی و تا ابد الآباد!!، و در قانون اساسی ایران ولایت مطلقه (و در قانون پهلوی نیز) به صراحت چنین آمده است: «مذهب رسمی ایران شیعۀ جعفری اثناعشری است، و این اصل الی الابد غیر قابل تغییر است». و همانطور که از متن این اصل بغیض و خصم آلود و استبدادی پیداست، در علت وضع آن از «رأی اکثریت» و انتخاب آن از طرف مردم ایران هیچ خبری نیست. بنابراین، این اصل «فرقه ای– استبـدادی»، و خاصتا مسئلۀ «غیرقابل تغییر بودنش تا ابد الدهر!»، بجای اینکه بیانگر یک «قانون انتخابی و مردمی» باشد، بیانگر استبداد و فرقه گری می باشد و صراحتا یک اصل «تحمیلی و خصمانه» است. این در حالیست که یک اصل قانونی باید «انتخابی» و مورد «رضایت مردم» و قابل «تجدید نظر» و حـلالِ «مشکلات» باشد، نه تحمیلی و ابد الدهر و مشکل آفرین و تبعیض آفرین!!، و طبعا مواد قانونی در یک منشور مملکتی، در هر زمان و مکانی، باید با توجه به واقعیات جاری و جهت گیرهای فرهنگی و مذهبی مردم وضع شوند، نه اینکه «بعضی ها» بالاسر و محترم و «بعضی دیگر» محروم و لعنت شوند. این قلدری و زورپرستی است، و هیچ بشری و هیچ جمعیت وقوم و قشری حاضر نیست که «به خواست خود» در چنین محدوده ای و به اصطلاح در چنین «وطن و مملکتی!» قرار گیرد، و با چنین بغض زدگان و لعنت چیانی مُتحد و هموطن شود.

از طرف دیگر همین قانون استبدادی - فرقه ای است که حاکمیت و رهبری مطلقه را بر مردم و جوامع مختلف ایران تحمیل کرده است، چیزی که تنها میتواند محصول تشیع تحمیلی و ابد الدّهر صفوی - ولایت فقیهی باشد، تشیعی که مردم را در ردیف «حیوانات نفهم» و مُحتاج «قیُّم غیر انتخابی» فرض کرده است، و بدین ترتیب در این قانون استبدادی - فرقه ای حتی «شیعیان غیر ولایت فقیهی» نیز پامال گردیده و نادیده گرفته شده اند، چرا که بیشتر شیعیان معتقد به ولایت فقیه نیستند، و آنها همیشه اهل «امامت و مهدویت» بوده اند. و مسئلۀ ولایت فقیه قبل از تبعید خمینی به نجف، نه تنها کسی آن را نشنیده بود، بلکه به معنای «نظام حکومتی و حاکم مُطلقه»، حتی در ذهن خمینی هم وجود نداشته است. در این رابطه به مطلب:  «موضع خمینی دربارۀ حاکم و حکومت و انتخابات» مراجعه شود. بگذریم از اینکه درجهان امروز هیچ قانونی علنا رهبری مملکت را با لفظ «مُطلقه» معرفی نکرده است، و حتی در قانون شاهنشاهی و استبدادی پهلوی نیز، شاهنشاهیِ ایران اسما و رسما «مشروطه» معـرفی شده بود، نه «مطلقه!». علاوه بر این در نظام ولایت فقیهی، ولی مطلقه «نائب امام زمان!» نیز هست، ولی مطلقه ای که از نظر آخوندهای فرقه چی و خرافه باز باید توسط شــورای نگهبانِ استبـداد «کشف!!» گردد. لکن از همۀ اینها بدتر اینکه در قانون اساسی نظام ولایت مطلقه (در اصل صد و دهم)، هست و نیست مملکت در اختیار ولی مطلقه قرار داده شده، بطوری که حتی رئیس جمهور آن صرفا «عامل و مجریِ» اوامر او گشته است؛ همان ولی مطلقه ای که حتی بصورت نمایشی و تشریفاتی از طرف مردم انتخاب نمیشود، بلکه بصــورت «مـادام العمر» تــوسط مجلس خبرگان (مجلس حلقه به گوشان)، به سمت ولی مطلقه منصـوب می گردد، و بدین شیوه، قدرت مطلقۀ مملکت و بالفعل «بُت اَعظم» می گردد.

اما «راه چارۀ معقول و عادلانه» در این رابطه و در میدان قانونگذاری چنین است: اولا باید قانونی برای ایران و مردمان آن و اقوام و مذاهب و مسالک آن وضع شود که «شامل و فراگیر» باشد، و همۀ اطراف و اقوام و جوامع ایران را تحت حمایت خود قرار دهد، و بعبارت بهتر از آن «همه» باشد. و طبعا چنین قانونی در ایران اگر ناشی از «توحید و اسلامیت اجتهادی» نباشد، حتما باید قانونی «غیر مذهبی و غیر قومی» باشد. ثانیا قانون اساسی ایران باید «انتخابی» و برای دوره ای «مُحدد» وضع شود، و هر چند سال، با تغییرات و تجدید نظرهای لازمه، به «رأی مردم» گذاشته شود. در چنین قانونی طبعا همۀ سمتها و مقامهای مملکتی، انتخابی و «مشروط» بوده و برای دوره ای مُحدد و چند ساله در اختیار «افراد لایق و معقول» قرار داده میشوند. و البته باید تأکید نمود که درایران کنونی و در مملکتی چند قومی و چند مذهبی، بهترین و راهگشاترین قانون، «قانونِ اتحادی» و برای برقراری «نظام متحدۀ مردمی» است، قانونی که هم از تمرکز «قدرت سیاسی مملکت» در دست عده ای انحصارطلب و تبعیض گر جلوگیری میکند، و هم «اتحاد اختیاری و مسالمت آمیز» را بین اقشار و اقوام مختلف میسر میسازد، و بدین صورت همۀ اطراف در نظام مملکتی و حکومتی شریک میشوند. و این نظام سیاسی در مرامنامۀ سماء زیر عنوان «جمهوری متحدۀ مردمی» ارائه شده است.

۳- قوم گرایی استبدادی - استعماری: از مـذهب و فرقه گری و تبعیضات عمیق و تـاریخی ناشی از آن که بگذریم، مسئلۀ «قوم گرایی استبدادی - استعماری» و تبعیضات تحمیلی آن به یک «مشکلۀ اساسی» در ایران و در ممالک «چند قومی» تبدیل شده است. بدیهی است که مسئلۀ «قومگرایی و تنازع قومی» درممالک و جوامع اسلامی، با توجه به «اسلامیت و فرهنگ اسلامیِ» ریشه های عمیق و تاریخی ندارد، چرا که «مسلمین و جوامع اسلامی» همیشه خود را «یک امت و مجتمع» تلقی کرده اند، و همیشه تقسیم جوامع بشری بر پایۀ «مسلمان و غیر مسلمان» صورت گرفته است، بدین صورت که هر جامعه ای که اسلامی بوده، جزو امت واحده قلمداد گشته، و غیر مسلمین نیز امتی دیگر تلقی شده اند. و طبعا در توحید و اسلامیت، جوامع بشری بر پایۀ قوم و نژاد تقسیم بندی نمی شوند، بلکه در این دین توحیدی، تقسیم جوامع بشری (و نیز افراد بشری) با توجه به موضع «دینی و عقیدتی» آنها صورت می گیرد. و همین است که جامعۀ اسلامی و امت اسلامی، یک جامعه و امت «قومی و نژادی» محسوب نمی شود، بلکه یک جامعه و امت «فکری و عقیدتی» قلمداد می گردد، فکر و عقیده ای که میتوان و باید آن را انتخاب کرد و آن را قبول یا رد نمود. بر عکس قوم و نژاد، که نه «انتخابی» است، و نه زمینۀ «قبول و انکار» دارد، بلکه طبیعی و ناشی از محیط زیست است، و طبعا خود بخود «فکر و دین وعقیده ای» را بیان و حمل نمیکند. و بدین خاطر هر قوم و نژادی وقتی وارد میدان «زندگی و قانونگذاری» میشود، بناچار باید تن به «افکار و عقایدی» بدهد، و از همین روست که در جهان بشریت، قوم و نژاد «بی فکر و بی عقیده» یافت نمی شود. و آنچه به نام قوم گرایی در جـوامع اسـلامی عَلَم شده است، حقیقتا غیر از تلاش برای مبارزه با اسلام و اسلامیت و «تفرق و تجزیۀ امت اسلام» و جایگزینیِ تحمیل گرانۀ فکر و فرهنگ مادی غرب معنای دیگری ندارد، چونکه هر قومی بعد از «اسلام و امت اسلام» نیز باید فکر وعقیده ای را انتخاب و پیروی نماید. بگذریم از اینکه قومیت اقوام مسلمان همان «دین و فرهنگ اسلام» است، و هر قومی از راه قومیت و فرهنگش به اقوام مسلمان دیگر پیوند می خورد. در این رابطه به تبیین: «ملت گرایی» مراجعه شود. و از همین روست که «هر قومی» از اقوام مسلمان با تکیه بر «اسلام و اسلامیت» میتواند از حق و حقوق خود و از داشتن «حق برابر» با سایر مسلمین دفاع و برایش تلاش و فعالیت نماید، و در همان حال که خود را بخشی از «جهان اسلام و امت اسلام» تلقی می کند، با توجه به مصالح قوم و مصالح مسلمین، «حکومت محلی اسلامی» داشته باشد. و البته همۀ جهان اسلام میتواند دارای چنین وضعیتی باشد، و بجای حکومت یک پارچه (به شیوۀ خلافت اسلامی قرون گذشته) و تمرکز گرا و غیر کار آمد (بدلیل وسعت بلاد و جوامع اسلامی)، نظام اسلامی و خلافت اسلامی از «حکومتهای مَحلی مسلمان» تشکیل شود، و بدین ترتیب «نظام متحدۀ اسلامی» تأسیس گردد، نظامی که برخاسته از «امت واحدۀ شورایی» است.

طرح و ظهور «قومگرایی استعماری»، که تجزیه کننده و تفرقه انداز و عامل تنازع است، با حضور استعمارگران غربی در ممالک و جوامع اسلامی و با وقوع «تجزیۀ استعماری» و ایجاد مرزبندی «تحمیلی و استبداد آفرین» و حدودسازی جعلی بین آنها شعله ور شده است. بِه عبارت دیگر، با اِشغـال بلاد و جوامع اسلامی و ایجاد «ممالک استعماری» و فاقد پایه و اساس، و با «درهم ریختن و از هم گسستن» بلاد و جوامع اسلامی، و با تحمیل و ترویج «فکر و فرهنگ قومی» درمیان مسلمین، و با راه اندازی احزاب و سازمانها و «جریانات استعماری» در آن جوامع، و بالاخره با تحمیل نظامهای استبدادی و دست نشانده بر «بلاد و جوامع اسلامی»، قوم گرایی استعماری در بین مسلمین! توانسته «پا» بگیرد و به یک مشکلۀ اساسی تبدیل شود. جهت وضوح کافی به مطلب مبسوط و اساسی: «ماهیت مرزهای ارضی» مراجعه شود. در هر صورت، آنچه امروزه در ایران بعنوان «تبعیضات قومی» به چشم میخورد، بیشتر در مسئلۀ «زبان و ادبیات»، «لباس و پوشش»، «ساز و آواز» و آداب و رسومات محلی و منطقه ای تجلی پیدا کرده است، هر چند باید تـوجه داشت که مبنای «تقسیم استبدادی» دربارۀ فرد و اجتماع، حقیقتا روی مبنای خاصی (دینی، مسلکی، مذهبی، قومی و.....) قرار ندارد، بلکه آنچه برای نظامهای استبدادی (چه در دورۀ پهلوی و چه در دورۀ ولایت فقیه) مطرح بوده و هست و مبنای «تقسیم بندی» را تشکیل می دهد، عبارتست از «تسلیم و سازش» یا «مقابله و مخالفت» با نظام استبدادی. و همین است که هر کسی که با نظام استبدادی «مقابله و مخالفت» نماید، از هر دین و مذهب و مسلک و قوم و منطقه ای که باشد، دچار «مشاکل اساسی» میشود، و به عیان می بینیم که چه در زمان پهلوی و چه در زمان ولایت فقیه، همۀ اقوام ومناطق و پیروان هر مذاهبی، مظلوم ومحروم و زیر«ستم استبدادی» واقع شده اند، و هیچ عاملی نتوانسته کسی را از ظلم و سرکوبگری مستبدین محفوظ نماید، و طبعا غیر از «عُمال استبدادی» کسی در سایۀ سلطۀ استبدادی بهره مند نشده است. البته این بدان معنا نیست که مستبدین بین «ادیان، اقوام، مذاهب، و مناطق» اختلاف و تبعیض قائل نمی شوند، بلکه این بدان معناست که مستبدین «سرکوبگر و خیانتکار» اصول و مبنایی ندارند و برای دین و قوم و مذهب خاصی احترام قائل نیستند. و منشاء تبعیض گری و دغل کاری مستبدین «دلیل دیگری» دارد که در تبیین «جوامع ایران و نظام ولایت مطلقه» مشروحا بیان شده است. علی ای حال بصورت بدیهی در جوامع در هم ریخته و از هم گسستۀ ما (صرف نظر از علل و ریشه های آنها) تبعیضات بزرگ و عمیقی وجود دارد که اهم آنها در اصل سوم مرامنامۀ سماء (فصل افکار و عقاید اجتماعی) بیان شده اند، تبعیضاتی که «۱۰ نوع» هستند و «تبعیضات دَهگانه» را تشکیل می دهند.

آری، اگر ایران از آن همۀ ایرانیان است و همگان در آن مملکت دارای «حق و حقوق» هستند، باید همۀ اطراف و در همۀ ابعاد دارای «حقوق برابر» باشند، و در تمام ایران و در رابطه با همۀ اقوام و ادیان و مذاهب و مسالک باید اوضاع و قوانین و اصل مشارکت «یکسان و مشابه» باشد. و طبعا استمرار این تبعیضات تحمل ناشدنی و این سرکوبگری استبدادی و این تنازع قومی - استعماری، در تضاد با وجود ایرانی «متحد و یک پارچه» است. و همین است که از نظر سماء، مردم و مملکت ایران باید از این مظاهر «فرقه ای و استبدادی و استعماری» و از این نمادهای تفرقه و عداوت «عبـور» نمایند، و بلکه مردم ایران و جوامع ایران و اقوام ایران باید این سه مظهر و نماد «پر مصیبت و متلاشی کننده» را بر اندازند، و این همان راهی است که وضعیت استبدادی را پشت سر می گذارد و از تنازع قومی و عداوت فرقه ای بسوی «آزادی و اسلام اجتهادی» می رود. در غیر این صورت، ایران و ایرانی: یا باید در «وضع فرقه ای و استبدادی و استعماری» دست و پا بزنند، و یا اینکه با زوال نظام استبدادی دچار «جنگ و خونریزی بیشتر» گردند. و طبعا اهل «فکر و عقل و سیاست» به این سخنان بهاء می دهند و جهت «آزادی و استقلال و اتحاد» سعی و تلاش می نمایند.

سازمان موحدین آزادیخواه ایران

۵ ربیع الثانی ۱۴۳۰ - ۱۲ فروردین ۱۳۸۸