بسم الله الرحمن الرحیم

از خاطرات حسین علی منتظری:

موضع خمینی دربارۀ حاکم و حکومت و انتخابات


 

انس و الفت خصوصي اينجانب و شهيد مطهري با آيت الله خميني

س: در طول سالها روابط فكري و ارتباط علمي حضرتعالي با امام خميني (ره)، آيا در زمينه هاي مسائل سياسي -اجتماعي هم تبادل نظر داشته ايد؟ اگر در اين زمينه هم مطلبي به خاطر داريد بفرماييد.

ج: بله من و آقاي مطهري تا اندازه اي مغزمان سياسي بود، گاهي مينشستيم در مسائل سياسي با هم بحث ميكرديم، آن وقت با آقاي خميني هم خيلي خودماني شده بوديم ; ويژگي آقاي خميني اين بود كه در جلسات خيلي رسمي برخورد ميكرد و اشخاص نوعا جرات نمي كردند با ايشان حرف بزنند، و اگر هم كسي چيزي ميپرسيد ايشان در يك كلمه جواب ميداد و ساكت ميشد، اما من و آقاي مطهري با ايشان خصوصي شده بوديم . گاهي ميرفتيم دوساعت با ايشان كلنجار ميرفتيم، گاهي روزهاي عيد كه ايشان براي ديد و بازديد مينشست ما ميرفتيم چيزي ميگفتيم يك شوخي ميكرديم يك فرع فقهي مطرح ميكرديم و آن ابهت جلسه را ميشكستيم . من يادم هست يك وقت با آقاي مطهري راجع به مساله چگونگي رهبري در زمان غيبت امام زمان (عج) مباحثه ميكرديم، بحث بدينجا رسيد كه اهل سنت ميگويند امامت در اسلام با انتخاب مردم است و ما شيعيان ميگوييم ائمه دوازده گانه (عليهم السلام) از سوي خداوند متعال و توسط پيامبر اكرم (ص) مشخص و معين شده اند ولي در زمان غيبت امام زمان (عج) چگونه بايد باشد؟ بالاخره ما به اين نتيجه رسيديم كه در عصر غيبت، امامت و رهبري جامعه بر اساس ضوابط و ملاكهاي مشخص شده از سوي اسلام توسط انتخاب مردم صورت ميگيرد، و اين خلاف مذهب تشيع هم نيست . تا وقتي كه امام منصوب هست، امام منصوب ; ولي هنگامي كه دستمان از امام منصوب كوتاه است شايسته ترين فرد براي رهبري در چهارچوب ضوابط شرعي توسط مردم انتخاب ميشود، بالاخره ما در بحث به اين نتيجه رسيديم . بعد اين نظر را با مرحوم امام مطرح كرديم، گفتيم نظر ما اين است كه اين قول ثالثي است، اهل سنت ميگويند خلافت به انتخاب است، شيعه ميگويد به نصب است، ما ميگوييم با هر دو است، تا مادامي كه امام منصوب هست، امام منصوب ; وقتي كه نيست و غايب است امام منتخب، و امام منتخب بايد مجتهد جامع الشرايط باشد.

آن وقت مرحوم امام گفتند نه اين جوري نيست -گو يا ايشان ميخواستند با ما جدل كنند- گفتند: مذهب تشيع اين است كه امام بايد معصوم و منصوب باشد. در زمان غيبت تقصير خود مردم است كه امام غايب است، خواجه هم ميگويد: "وجوده لطف و تصرفه لطف آخر و عدمه منا" (1) حالا ما هم لايق نبوده ايم كه امام غايب است، ما بايد شرايط را فراهم كنيم تا امام زمان (عج) بيايد. ما گفتيم پس در زمان غيبت بايد هرج ومرج باشد، فرمود اين تقصير خود مردم است، خداوند نعمت را تمام كرده ما بايد لياقت آمدن امام زمان (عج) را در خود فراهم كنيم، نظر شيعه اين است كه امام فقط بايد منصوب و معصوم باشد; اين بود اظهارات ايشان در آن وقت، و اشاره اي هم به ولايت فقيه نكردند. ج1 - 198- 199

------------------------------------------------------------------------

(1) تجريد الاعتقاد، مقصد پنجم، مساله امامت. (معنای این جمله چنین است: وجود مهدی یک لطف و عملکردش لطفی دیگر است، و عدم حضورش تقصیر ما مردم است. این ترجمه جزو خاطرات نیست و از ماست).

 

 

حال توضیحاتی دربارۀ مواضع خمینی:

اين مباحثه و اظهارات در آستانۀ «سال ۴۲» صورت گرفته است! زمانی که خمينى میخواسته با «انتقاداز شاهِ پهلوی» در رابطه با انجمنهای ايالتى و ولايتى آمادۀ ميدان سياست! گردد، و اين هم مايۀ فکرى اين سياست مدار! و ماهيت برنامه هاى سياسى ایشان. آری؛ اين مناظرۀ جالب توجه و خواندنى! با کسى صورت گرفته که بالاخره رهبر کبیر انقلاب! گردید، هر چند بعدها در این حد نیز محصور نماند و رسما ولی مطلقه و حاکم مادام العمر از آب درآمد، ولی مطلقه ای که معنایی جز بُت اعظم ندارد. لکن با خواندن خاطرات آقای منتظرى متوجه می شويم که خمینی اهل سياست و حکومت نبوده است؛ و اين تعامل غير مسئولانه با مسئلۀ حکومت و رهبرى از همین قضیه ناشی میشود. و علاوه بر اینکه ظلم و ستم استبدادی و حاکم را به گردن مردم می اندازد (چون به اندازۀ کافی غرق خرافات نشده اند) می گويد: «هرج و مرج هم تقصير مردم است!!!»، و خوب چنین اظهار نظری ماهيت عقيدتى و سياسی ایشان را تماما بر ملا می سازد. اما همانطور که آقای منتظرى هم معترف است، چون خمينى در ميدان مرجعيت شیعه عقب بوده و براى مرجعيت (بعد از مرگ بروجردى) کسی به او مراجعه نکرده است، در نتیجه او ميخواسته با انتقاد از شاه ظالم و خائن پهلوی خود را به ميان مردم بياندازد، و طبعا نظام استبدادى و اسلام ستیز پهلوى نیز با طرح «انجمنهاى ايالتى و ولايتی» و گنجاندن مسائل ضد اسلامى در آن (از جمله حذف قسم به قرآن) اين زمينه را برایشان مهیّا نمود. بدین صورت که: عکس العمل صریح خمينى و دیگر ملاها و مراجع شیعه (البته از موضع فرقه ای و سنتی) و عدم ترتیب اثر دادن بدین انتقادات از طرف نظام اسلام ستیز و مستبد پهلوی، موجب توجه مردم به خمينى (و دیگر منتقدین) گردید. و سرانجام اين آخوند فرقه ای و خرافاتی، که جز به حاکم و رهبر «معصوم و منصوب!» تن نمی داد،  بعنوان حاکم مطلقۀ ايرانِ بیچاره عرض اندام نمود.

خمينى در این مناظرۀ سیاسی و اظهارات هپروتی اش (که حاضر هم نبوده این بحثهای ما شاء الله ابتکاری! و گرِهگشای عصر و زمان! و حاصل آخرین تحقیقات سیاسی! را با هر کسی داشته باشد) چنین میگوید: امام {حاکم و رهبر} بايد معصوم و منصوب باشد؛ و این عین تشیع است، و به قول خودش مذهب شيعه چنین است و طبیعتِ آنست. و در نتیجه برای تأسیس حکومت چاره اى جز آمدن امام زمان (مهدی) نيست! و تأخير ظهور او نیز «تقصير مردم!» می باشد. و حال که چنین است:

١- پس ولايت فقيه چيست و چگونه علَم گردید و از حوزۀ احوال شخصیه وارد حوزۀ عمومی شد؟! آيا غير از اينست كه خمينی مجبور شد بدان تن بدهد و از عالم هپروتی و مَهدویت پایین بیاید و از قضیۀ ممنوعۀ حکومت اسلامی (ولایت فقیهی) در زمان غیبتِ معصوت! بحث نماید (البته باز از موضع صفوی!)، همان ولایت فقیهی که حالا جزو اصول «تشیع صفوی – ولایت فقیهی» شده؛ و اگر کسى امروزه در ايران بگويد که ولايت فقيه در تشیع و شیعه گری ریشه ندارد و به مفهوم حکومتی مطرح نبوده است، بعنوان مُحارب و کسى که «قلب تشیع و نظام ولایت مطلقه» را هدف قرار داده، دچار سرنوشت خطرناکی می شود و سر از زندان و اعدام در می آورد. و طبعا آقای منتظرى هم يکى از قربانيان انتقاد از ولایت فقیهی است که به پیشنهاد او (در اوایل تأسیس نظام ولایت فقیهی) به قانون اساسى جدید اضافه شد، همان ولایت فقیهی که بعد از استبدادی تر شدن فضای سیاسی مملکت جهش تازه ای پیدا کرد و به «ولایت مطلقۀ فقیه» تبدیل گردید، ولایت مطلقه ای که عملا مترداف شاهنشاه است و حاکمی مطلقه و مادام العمر و غیر انتخابی می باشد.

٢- اگر خمينى و بعد از او رؤساى نظام ولایت مطلقه، سرانجام به اين نتيجه رسيده اند که در اين دوران و بعد از هزار سال غیبت معصوم! چاره اى جز «انتخاب رهبر و حاکم» وجود ندارد (که در جای خودش و تحت رهبری اهل خیر و صلاح می توانست راهگشای تشیع و شیعه گری و نجات از توهمات مهدیگری و انتظارات معجزه ای باشد)، چرا بعد از رسیدن به حکومت و فرمانروایی تن به «انتخابات آزاد و مردمی» ندادند و در تمام ایران فعالیتهای فکری و سیاسی و انتخابات آزاد را ممنوع کردند؟! و چرا بجاى تسليم شدن به رأی آزاد مردم و اعتراف به جریانات مختلف فکری - سیاسی یک نظام استبدادى مطلقه و سرکوب کننده را بر مردم ایران تحمیل کرده و یک مُستبد مادام العمر را به نام «ولی مطلقۀ فقیه» بجای امام زمان مورد اِدعا نشانده اند؟! آری؛ الحق بى عقيده تر و ماکیاولی تر از مستبدين حاکم در دنيا وجود ندارد، و به تأکید اين همه شيادى و حیله گری تنها در سایۀ مردمى غافل و تماشاچی و غیر مُهتم به امور اساسی مملکت و دور از دینداری اسلامی ممکن و میسر می گردد. اینست که این تقیه چیان (جهت سوء استفاده از شیعه گری) ولایت فقیه را علم کردند و جهت سوار شدن بر موج مطالبات مردم ادای «جمهوریت و آزادیخواهی!» در آورند، بدون اینکه راهگشای تشیع و شیعه گری باشند و یا برای آزادی و حکومت انتخابی قدمی بردارند. و بدین شیوه و در سایۀ عدم نقدهای جدی و غفلت مردمی، هم اهل عصمت و انتصاب! هم ولایت فقیهی و اهل ولایت مطلقه، و هم جمهوری طلب و آزادیخواه شدند.

٣- خمينى بنابر «خاطرات منتظری» چنین اظهار می دارد: در مذهب شيعه اصل بر «عصمت و انتصاب» است و غير از اين خارج از مذهب شیعه است؟! که منظورش فرقۀ شیعه است، چرا که شیعه و سنی و دیگر فِرق خط و منهج عقیدتی – سیاسی بحساب می آیند، نه مذهب فقهی (فقه احکام)، و این جعفریه و حنفیه و شافعیه  و احمدیه و....... هستند که مشخصا مذهب قلمداد می شوند. بسیار خوب! حال اگر این اصل واقعيت دارد (که دارد و عصمت و انتصاب جوهرۀ تشیع صفوی است)، پس چه کسى بهتر از خمينی می تواند مُهر ابطال بر تشیع صفوی بزند و این نوع شیعه گری را براى هميشه باطل و مدفون گرداند؟! این مسئله همانند آن آخوندى است (حسین نوری) که کتابی منتشر می کند به نام «فصل الخطاب فی اثبات تحریف کتاب رب الأرباب»  و در آن اصرار می ورزد که قرآن تحريف شده و نام امامان شیعه از آن حذف شده است! و در این رابطه «دو هزار حدیث صفوی بعنوان سند و مدرک ذکر می نماید؟! تا بدين شيوه به قـول خودش به تشیع و شیعه گری خدمت! کند؛ غافل از اينکه مثل ملا نصر الدین زير پاى خود را مى زند. یعنی وقتی که خمینی اصرار می ورزد که هر کسی که شیعه است، دخالتی در تعیین امام و حاکم و رهبر ندارد و برای همیشه مسلوب الإراده و فاقد رأی و انتخاب است، پس چرا مردم ايران باید شيعه باشند و شیعه بمانند و در اين مذهب «بلا انتخاب و انتظاری» بى اراده و سرگردان شوند و براى هميشه منتظر ظهور امام چندین قرنه! گردند، و يا ناچار شوند که تن به استبداد مطلقۀ شاهنشاهى يا استبداد مطلقۀ ولایت فقیهی بدهند؟! و اين در حالیست که اهل سنت نیز (که اکثر مسلمين را تشکيل ميدهند)، معتقد به انتخابات و رهبری انتخابی هستند. خلاصه اگر هدف تنها استمرار استبداد و نظام استبدادى و بيچاره کردن مردم است آن وقت حرفى نيست، و در اين صورت، مذهب تا ضد مردمى تر باشد بهتر است؛ و اما اگر مسئله غیر از اینست، پس چرا راههاى ديگر پیگیری و انتخاب نشود، راههایی که در اسلام و بین مسلمین نیز وجود دارند و حتی خمينى هم به این واقعیت اعتراف می کند. همچنین مگر همين «منتظرى و مطهرى» شيعه نيستند و جزو علماى شيعه محسوب نمی شوند که می گويند ما می توانيم (حد اقل در دوران غيبت معصوم!) انتخابات و امام واقعی و رهبر مُنتخب داشته باشيم؟! امری که به تصریح آنها مخالف تشیع و شیعه گری هم نيست. آری؛ اصل و اساس برای اهل «استبداد و شرک و مادیت»، استبداد و مردم ستیزی و خرافه بازی و مخالفت با انتخابات آزاد است، همان کسانی که بالاخره مردم مسلمان ایران باید با آنها تسویه حساب نمایند.

۴- موحدين آزاديخواه در تحليل مفصلى زیر عنوان «جوامع ایران و نظام ولایت مطلقه» تشیع و انواع آن را بررسى کرده و چنین نتيجه گيرى شده است: اگر تشیع و شيعه گری به معنای پيروى از على و پیگیری اهداف اوست، مشکلی وجود ندارد، چرا که علی، هم اهل توحید بوده و هم رهبر و خلیفۀ منتخب مسلمین، و این چیزی جز ایمان به نظام توحیدی و ايمان به مردمسالارى و تن دادن به انتخابات و رهبرى انتخابى نيست. و اما اگر منظور از تشیع و شيعه گری پيروى از صفويان جنايتکار و خرافه باز و پيروى از خمينى مستبد و فرقه گراست، پس در آن صورت تشیع وشيعه گرى مُصيبت عُظمى خواهد بود، همانطور که فعلا و در سایۀ استبداد صفوی - ولایت فقیهی چنین شده است، و راه و چارۀ مردم ايران همانا نجات از «استبداد و شرک و خرافه گری» است. اما چيزی که در اين مباحثه (بین خمینی و منتظری) واقعاً جاى توجه و بسیار خواندنی است، مسئلۀ تأخير ظهور مهدی و انداختن تقصیر آن به گردن مردم استبداد زده است! که خمينى به صراحت آن را بيان داشته است، بیان ظالمانه اى که واقعاً مصيبت بار است. آقای خمينى می گويد: اينکه امام زمان ظهور نمی کند تقصير مردم است! و امام مهدی به علت عدم آمادگى مردم ظهور نمی کند؟! این در حالیست که اهل تشیع صفوی همه می گویند که ظهور مهدی بعد از ظلم و فساد وسیع و گسترده واقع خواهد شد؟! اما خمینی در این رابطه نظر دیگری! بیان می دارد؛ و لکن مشخص نمی کند که چگونه مردم بی چاره در تأخیر ظهور مهدی و عدم تحقق یک خرافۀ قرونی مقصر هستند؟! البته از اين هم جالبتر استنادی است که خمينی به «خواجه!» می کند! آخر این چه استنادی است و چطور میتوان آن را پذیرفت؟! مگر خواجه چکاره است؟! از استناد به قرآن گذشتیم! بالاخره «حديثى، روايتى، قول ضعيفى و......». اما خنده دارتر اینکه: از طرفی به خواجه استناد ميکند! اما از طرف دیگر ميگويد که خدا نعمت را تمام کرده است؟! در حالی که می بايست بگويد که «خواجه» نعمت را تمام کرده است؟! در هر صورت وقتى خمينى مردم را صغير و بیخرد تصور میکند، غیر از این را نمی توان از او انتظاری داشت؛ و این نگرش از ماهیت خط عصمت و انتصاب نشأت می گیرد و هماهنگ با روش اهل تشیع صفوی است. بدیهی است در اینکه مردم عامتا رشد نیافته اند شکی وجود ندارد، و تحمل نظام شرک و استبداد و تبعیض ولایت مطلقه روشنترین سند آنست. لکن مشکل اساسی اینست که خمینی و اهل عصمت و انتصاب، مردم را «رشد نیافتنی!» تلقی می کنند؛ و این واقعا مصیبت عظمی است. هر چند حقیقتا به این «بداندیشی» ایمان ندارند و تنها جهت سلطه گری بدان چسبیده اند و بدان تظاهر و آن را تبلیغ و تحمیل می نمایند.

این مسئله در رابطه با «زنان و ضعفهای آنها» نیز صدق می کند، بدین ترتیب که: کسی نمی گوید که زنان موجود عامتا رشید و عاقل و توانا هستند، بلکه مشکل اینست که اهل شرک و خرافه پرستی آنها را ذاتا چنین تصویر می کنند، و دنبال علل عقب ماندگی آنها نمی روند. گرچه در اینجا نیز واقعا مسئله منافع نامشروع و استفاده از زیر سلطگی آنهاست، نه اعتقاد به نقص و کمبود ذاتی زنان. بدیهی است که قضیۀ جوامع رشد یافته و عقب مانده نیز بهمین صورت است، و این علل سیاسی و اقتصادی و عسکری است که آنها را به جوامع رشد یافته و عقب مانده تقسیم کرده است، نه اینکه طبیعت و خلقت آنها چنین باشد. بله؛ اگر مردم ایران و رهبران و جریانات سیاسی آنها «عاقل و لايق» بودند، هرگز استبداد ولایت مطلقه و استبداد شاهنشاهی و استبدادهای دیگر را تحمل نمی کردند و نسبت به سرنوشت دین و مردم و مملکت خود احساس مسئولیت می نمودند و کار ایران و ایرانیان به مصائب امروزی کشیده نمی شد، به نحوی که حالا ميليونها ایرانی به علت آوارگی دراز مدت، رسما بلا مملکت شده و از جامعۀ خود بریده اند. کمااینکه ایرانیانِ داخل مملکت توسط نظام ولایت مطلقه سرکوب و محروم و مسلوب الإراده گشته اند. و طبعا همین خانه خرابی است که مردمِ داخل مملکت غبطۀ آوارگان را می خورند و دوست داشتند که آنها نیز آواره بوده و مثلا در ممالک غربی پناهنده بودند؟! و بدا بحال چنین مملکت و مردمی!!! و همین است که آوارگان براى «بازگشت به وطن» و کنار زدن نظام استبدادی عجلۀ زیادی ندارند؛ و بعضا برای همیشه از وطن و جامعۀ خود بریده و دست شسته اند.

سازمان موحدين آزاديخواه ايران

۲۵ رمضان ۱۴۲۱ - ۲ دى ١٣٧٩