بسم الله الرحمن الرحيم

قلم و دَوات، مزرعۀ فَدَک، و مسئلۀ جانشينى

برادر عزيز و محترم، قبل از هر چيز بايد اين اصل اساسى را به عرض شما برسانيم که: تلاش و فعاليت موحدین آزادیخواه یک تلاش و فعالیت «توحيدى و اجتهادى و روشن انديشانه و آزاديخواهانه» است، و خارج از مذاهب سنتى - اسلامى قرار می گیرد، و به تبع آن هر مسلمانى (از هر فرقه و مذهبى که باشد) ميتواند داخل آن شود و جزو این جریان توحیدی - اجتهادی گردد. کمااینکه لازم است تأکید شود: نزد موحدین آزادیخواه اصل و اساس «قرآن و آيات مُنزَل آنست»، که در زمان و مکان و بر پايۀ اصل اجتهاد تفهيم و اجراء می شود. اما بعد از قرآن ميدان بشرى و خاصتا نبى اکرم محمد مصطفى «ص» فرا مى رسد، که سنت مسلم و راه و روش ایشان داراى ارزش و موقعيت بزرگی می باشد. همچنين نزد موحدین آزادیخواه «قانونهاى علمى» و «عقل بشرى» جزو منابع قانونگذارى هستند و نمی توان از آنها گذشت، و با مراجعه به مواضع منتشرۀ سمــــاء (سازمان موحدین آزادیخواه ایران) اين امور روشنتر می شوند.

مسئلۀ ديگر اينکه: شما بايد متوجه باشيد که بعد از قرآن منبعى وجود ندارد که کلاً جاى وثوق و اطمينان قطعى باشد. در نتيجه هر چيزى بايد بر اساس «قرآن و قانونهای علمی و عقل بشری و اسناد مسلم تاریخی» ارزيابى شود و نباید پيش فرضهاى فرقه اى و مذهبى مبناى بررسی ها قرار گيرند. و در مورد آنچه شما در پيامت در رابطه با آنها سؤال کرده ای (يعنى داستان قلم و دوات، قضيۀ فدک، و مسئلۀ جانشينى)، اينها چيزهايى هستند که حقيقتاً حتى شيعه يانِ سنتى هم کمتر مثل گذشته به آنها مى نگرند، و الحمد لله تغييرات زيادى در اين موارد و ديگر مسائل بوجود آمده است. و حالا که نظام ولايت مطلقه و نيز مسئلۀ انتصابى گرى تماماً رُسوا و مفتضح شده اند و حاصلشان جز استبداد و خاندانى کردن اسلام و خرافى ساختن اسلاميت نبوده، اندکى عجيب مينمايد که باز هم در دانشگاهها اين مسائل مطرح باشند! و حقا که چنين نگرشى نسبت به چنين مسائلى مايۀ تأسف بسیار است. اما باز جهت روشنگرى و طرح آنها از یک ديدگاه توحيدى - اجتهادی چنين می گوييم:

اولاً عملکرد خلفاى راشده، نبايد با ديدگاه متعصبانۀ مذهبى  (سنى يا شيعى و......) يا اينکه ضد اسلامى بررسى شود، بلکه چنين بررسى و تحقيقى، مثل هر بررسى و تحقيق تاريخى ديگر، بايد با ديدى توحيدى و فوق فرقه اى و متکى به تاريخ واقعى نه مذهبى صورت گيرد. چونکه عداوت و پيشداورى، بشريت را به آنچه واقعى و حق است نمی رساند. البته خوشبختانه در مذاهب اهل سنت خلفاى راشده «معصوم و فوق گناه و خطا»بحساب نمی آيند، و اثبات يک عملِ خلاف از آنها نه تنها چيزى را اثبات نمى کند، بلکه اين اصل را که بعد از الله کسى معصوم نيست يک قدم به جلو مى برد، و اين به نفع عقيدۀ توحيدى اسلام است. و لکن متأسفانه کسان و جرياناتى تحت عنوان اهل بيت و آل محمد و...... خواسته اند دین اسلام را خاندانى و قبيله اى و رهبران مسلمين را منتصب الله و معصوم و مطلق و اسلامیت را با خرافات عجيب و غريب آلوده کنند؛ و طبعا ديد و نگرش آنها به اسلام و مسلمين از اين موضع و زاويه سرچشمه می گيرد، و داستانهايى مثل قلم و دوات، نصب خدايى على، مزرعۀ فدک، و شبيه اينها بيشتر بيانگر مواضع خصمانه و فرقه اى عليه خط خلافت و نظام انتخاباتى و شورايى اسلام است. اما بديهى است که برخوردهاى متعصبانه و خصمانه و افسانه آميز فاقد جديت و اعتبار هستند، و بجاى حل مشاکل و همخوانى و تفاهم، مشاکل و تفرق را بيشتر و زمينۀ بحث و تبادل نظر را نابود و موجب رکود قلوب و اذهان بشرى ميشوند. اينجاست که اهميت مواضع توحيدى و آزاديخواهانه و فوق فرقه اى موحدین آزادیخواه ظاهر می شود، و بدين خاطر مجدداً روى اين اصل اساسى تأکيد می شود که: تلاش و فعالیت موحدين آزاديخواه، فرقه گرى و جانبدارى از تعصبات فرقه اى و مذهبى نيست، بلکه وظيفۀ آنها دعوت بسوى توحيد و آزادى و نجات مسلمين از فرقه گرايى و تعصبات مذهبى و قرونى است. اينست که شما قبل از هرچيز (در سايۀ مطالعات و تفکر و تعقل) بايد فوق فِرَق و مذاهب سنتى قرار گيريد. آنگاه کسانى را که فرقه اى و سنتى هستند به راه توحيد و دینداری توحیدی دعوت نماييد.

ثانياً ديدگاه توحيدى و واقع بينانه دربارۀ موضوعات ذکر شده: الف - داستان قلم و دوات: اولاً اين موضوع که گويا محمد «ص» هنگام مرگ، دوات و قلم خواسته تا چيزى بنويسد (تا اینکه مسلمين هرگز گمراه نشوند! و لکن عُمَر مانع آن شده و گفته که رسول الله بيهوش شده) موثق نيست. ثانياً ممکن است عمر (خليفۀ دوم) سخن خلافى گفته باشد، اما اين سخنِ خلاف (به علت واقع شدن در پايان نبوت) تا اين اندازه افسانه اى ويرانگر نبوده است. و همانطور که می بينيم اسلام به کارش ادامه داده و مقصود و هدف رسالت محمد «ص» که رساندن همۀ پيام خالق به بشريت بوده حاصل شده است. ثالثاً اگر محمد «ص» در حال نيمه بيهوشى، سخنان نامنظمى بر زبان رانده باشد و رأی  عمر مبنی بر صرف نظر کردن ایشان بوده باشد چه اشکالى پيش مى آورد؟! بگذريم از اينکه رسول اکرم براى سخنان خود قلم و دوات که نمی خواسته! و صحابه اصلا سخنان رسول الله را يادداشت نمی کرده اند. علاوه بر اینها، در اين ميانۀ مرگ و زندگى! حضرت رسول ميخواسته که چه بگويد؟! آنهم بعد از اينکه قرآن تکميل شده و ختم نبوت اعلام شده است؟! مگر می شود تصور کرد که با اين ممانعت غير موثق و احياناً بيجا و احياناً بجا! خانۀ اسلام کلا ويران شده باشد؟! مگر خانۀ اسلام خانۀ عنکبوت است؟! تازه مدعيان دوات و قلم از رسول اسلام چه میخواستند؟! مگر نه اينست که محمد «ص» تمام قرآن را در کمال امانت به مسلمين و به بشريت رسانده بود؟! آیا غیر از اینست که محمد مصطفى در طی ٢٣ سال دین اسلام را در ميدان عمل رهبرى و اجراء کرده بود؟! آیا اهل دوات و قلم (که مروج اصلی این داستانها هستند) مدعی نیستند که پيامبر حتی جانشين هم برای خود تعيين نموده بود؟!

 ب - قضيۀ مزرعۀ فدک: اين قضيه بدين صورت است که اين مزرعه ملک يهوديان روستاى فدک بود. بعد از فتح خيبر توسط لشکريان اسلام از طريق جنگ و جهاد و درهم شکستن دژها و مقاومت يهوديان، روستانشینان يهودی روستاى فدک نیز دچار رعب و اضطراب گشتند، و در نتیجه راه مصالحه با مسلمين را در پيش گرفتند، و قبل از وقوع جنگ و قتال بين آنها و مسلمين، آمادۀ صلح شدند، و بدين قصد نماينده اى نزد پيامبر فرستادند و پيشنهاد کردند که در مقابل صلح با مسلمين آماده اند از نصف اراضى خود صرف نظر کنند و آن را به مسلمين ببخشند. پيامبر و مسلمين هم اين پيشنهاد را قبول نموده و بدين شيوه مشکلۀ  يهوديان فدک بدون جنگ و خونريزى خاتمه پيدا کرد. اين اراضى و هر مالى که از محل مصالحۀ مسلمين و کفار و بدون جنگ و خونريزى بدست آماده باشد در فقه اسلامى «فَىء» نام دارد، و فىء اموال شخصى کسى بحساب نمی آيد و از آنِ اُمت و حکومت اسلامى است، و مصرفش همانند مصرف انفال و خمس و زکات و بقيۀ اموال عمومى میباشد، و به تشخيص حاکمان صالح و منتخب، صرف رفع کمبودها و پيشرفت و ترقى مملکت و مردم ميشود. علاوه بر اين، ملک و مالى که از راه خمس هم بوجود آمده باشد، با وجود تصريح قرآنى، که از آن الله و رسول و بقيۀ اقشار مستحق امت است، چون حاصل رنج شخصى نيست و بل حاصل جهاد و زحمت مشترک مسلمين است، صرف امور اسلام و مستحقان امة ميشود و ملک و مال انحصارى کسى نمى باشد و جزو بيت المال است. اين بود که بعد از وفات رسول اکرم و به فرمان خليفۀ اول (ابوبکر صديق) مزرعۀ فدک جزو اموال خلافت اسلامى و بيت المال مسلمين اعلام گرديد و امتيازى حتى به خانوادۀ پيامبر هم داده نشد. اينست که اين ملک و مزرعه و هر چه انفال و خمس و اموالى است که بدون جنگ و زحمت بدست مى آيد و يا به اسم الله و رسول است از آن مسلمين و اُمت اسلامى و خلافت اسلامى است. و اينکه چگونه مُلک و مالى که به اسم الله و رسول است از آن همۀ اُمة و حکومت اسلامى است بدين صورت مى باشد که: اولاً الله احتياجى به مال و اموال ندارد، ثانياً رسول الله نيز علاوه بر اينکه مال و جانش همه در اختيار اسلام و مسلمين است، مُلک و مالی که از راه رنج و زحمت خود بدست نياورده و از راه مُصالحه با کفار بدست آمده است، چگونه از آن خود و فرزندان خود مى سازد؟!!، مگر غير از اينست که لشکريان اسلام هم وقتى که شمشير نزده اند و زحمت و خطر نديده اند، اگر غنائمى هم بدست آيد، نصيبى نمی برند؟ و بل به حساب انفال و خزانۀ مسلمين واريز و جزو اموال اُمة ميشود. بنابراين، خيلى بديهى و عاقلانه و عادلانه مينمايد که بعد از مرگ رسول الله، فىء و خمس و انفال، از جمله مزرعۀ فدک، بجاى انتقال  به خانوادۀ رسول الله جزو بيت المال مسلمين گردد. بله مزرعۀ فدک از محل صلح کفار و مسلمين بدست آمده بود وملک و مال شخصى رسول اکرم نبود که بتوان مانند ارث معمولى و طبق قوانين ارث، آن را به ورثۀ ايشان منتقل نمود. بر اين اساس و نيز بنابر حديثى از نبى اسلام که گفته است ما پيامبران (و نيز حاکمانى که اموالشان با اموال مردم قاطى مى شود) از اموال خود ارث نمى بريم، خليفۀ اول (ابوبکر صديق) مزرعۀ فدک را جزو اموال بيت المال اسلامى قرار داد و از خصوصى شدنش جلوگيرى کرد. خوب چنين مسئله اى عداوت که نميخواهد، و اصلاً اين کار نشانۀ عدم تبعيض و نفى امتياز طلبى حتى براى فرزندان رسول اکرم ميباشد. بدين صورت ابوبکر صديق را که جزو اولين مسلمين و يار غار رسول است و در راه اسلام با جان و مال فداکاريها نموده و از همه مهمتر جامع و تدوين کنندۀ قرآن است، بخاطر حرکت در جهت اجراى توحيد و استقرار مساوات، بايد تحسين کرد، نه اينکه از يک موضع فرقه اى و کور او را متهم به دشمنى با فاطمه نمود!!

قابل ذکر است که در بارۀ خصوصى يا عمومى بودن اموال و ارث حاکمان اسلامى حالا هم ميتوان بحث کرد، و اين مسئله يک امر مرده و صرفاً تاريخى نيست، بلکه حالا نيز چنين چيزى زنده و داراى معنا و ارزش و حتى در اولويت است. اگر در جوامع اسلامى اين امر به رأى گذاشته شود، کم نيستند آنهايى که به عمومى کردن ارث و اموال حکام، و لو اينکه صالح باشند، رأى خواهند داد. و در ايران هم که حکام استبدادى و ناصالح، در سايۀ غصب حاکميت مردم ايران و خصوصى کردن اموال عموم ايرانيان، به ثروتهاى افسانه اى رسيده اند، طرفداران عمومى کردن ثروت و ارث حاکمان از مرز اکثريت گذشته و حتى به يک اتفاق ملى مبدل شده است. و اصل اقتصادى «از کجا آورده اى» که در زمان عمر (خليفۀ دوم) جداً پيگيرى شد، شامل ثروت و ارث حاکمان هم می شود. البته اگر کسانى بخواهند از ديدگاه حقوق فردى به مسئلۀ مزرعۀ فدک نگاه کنند و بر اين مبنا مدافع حقوق فاطمه و مُنتقد عمل ابوبکر شوند، مسئله اى نخواهد بود، ابوبکر انسان و محل خطا و اشتباه بوده است، و حداکثرش او مسلمانى صالح و لايق و خليفه اى منتخب بوده است. عصمت حاکمان، ويژۀ مذهب ولايت مطلقه و پيروان انتصاب الهى و کسانى است که نزد آنها بزرگان و امامان خدا و مطلق می شوند.

ج - و اما داستان جانشينى، اين مسئله  بى پايه تر ازآنست که نيازمند جواب باشد. على (خليفۀ چهارم) خود با خلفاى راشده بيعت کرده و پشت سرآنها نماز خوانده است، و ابداً نمی توان على را متهم به نفاق و دو رويى وعدم ايمان درکار خود کرد. و اگر به کار خود ايمان نمی داشت و خلفاى راشده را غاصب و بى ايمان و استبدادى مى پنداشت، مى بايست مثل حسين عليه بيعت تحميلى و عليه خُلفاى تحميلى قيام می کرد و تن به سلطۀ نامشروع و استبدادى آنها نمی داد. اما على به بيعت و همکارى با خلفاى راشده اکتفا نکرده، بلکه عمر (خليفۀ دوم) را به دامادى خود نيز در آورده و دختر خود را به او داده است. و على يکى از مشاوران بر جستۀ عمر بود، و ِمن جمله حمله به ايران با مشورت على صورت گرفته است. همچنين تاريخ هجرى، به پيشنهاد على و با موافقت عمر تعيين شده است. علاوه بر اين على همان کسى است که عمر او را جزو شوراى شش نفره قرار داد و على نيز در آن شرکت کرد. اما چون على شروط خود را داشت، رأى نياورد، و بجاى او عثمان که شروط کمترى داشت، بجاى او انتخاب گرديد. اما بعد از عثمان، سر انجام على از موقعيت بيشترى برخوردار شد و مردم به سويش سرازير شدند، و در نتيجه على به عنوان يک خليفۀ انتخابى بمقام زمامدارى مسلمين رسيد و مانند سه خليفۀ قبلى عنوان اميرالمؤمنين را ازآن خود ساخت. تازه خود على نيز تنها درسايۀ انتخاب و شورا حاضر به حکمروايى بوده است، و اين نشان از التزام و صداقت در ديندارى و عدم تخطى از اصل اساسى انتخاب و شوراست. و مشکلۀ اساسى معاويه و يزيد که همۀ مسلمين در انحراف آنها از اصول حکومت دارى مسلمين، متفق هستند، ناشى از زيرپا گذاشتن اصل انتخاب و شوراست. مگر مشکلۀ حسين با يزيد جز اصل شورا و انتخاب بود؟ حسين به يزيد ميگفت: شما به چه حقى می خواهى بر مسلمين حکومت نمايى؟ و به چه دليلى من بايد با شما، که تحميل شدۀ پدر پيمان شکنت هستى، بيعت نمايم؟ آيا از من انتظار دارى که تسليم زور و قلدرى شما بشوم؟ مگر شما از طــرف مسلمين و از طريق شورا به حکومت رسيده اى؟ پدرت شما را به زور بر مسلمين تحميل کرده و شما می خواهى من با تــو بيعت نمايم؟!! مشکلۀ حسين با يزيد اين نبود که بگويد من وارث طبيعى نظام اسلامى هستم و منصوب الله و رسول می باشم!، بلکه مشکل حسين با يزيد اين بود که يزيد يک خليفۀ غير انتخابى و تحميلى بود و خارج از شورا و انتخابات به حکومت رسيده بود. حسن بن على هم بر اساس اصل حفاظت از نظام انتخابى و شورايى با معاويه صلح کرد. معاويه نيز شرط حسن بن على را پذيرفت و عهد کرد که نظام اسلامى را ارثى نسازد و براى خــود جانشين تعيين نکند. اما از عهد خود تخطى کرد و يزيد پسرش را بر مسلمين تحميل نمود. حسين هــم که مسلمانى متعهد بود تن به سلطۀ نامشروع و تحميلى و ارثى و غير شورايى يزيد نداد و عليه چنين سلطه اى قيام کرد و سرانجام «شهيد نظامِ انتخاباتى و شورايى اسلام» گرديد.

اصلاً در فکر و انديشۀ اسلامى هیچ کسی و از جمله شخص رسول الله حق ندارد که بدون «انتخاب و بيعت» بر کسى حکومت نمايد. و طبق نصوص قرآن، دين اسلام و آيات قرآن را نيز نميتوان به زور بر کسى و بر جامعه اى تحميل کرد؛ چرا که نفى و انکار زور (در رابطه با قبول و عدم قبول دین نیز)، تقدير و امر الله است. اينست که هر کسی حق دارد بنابر اراده و فهم خود تصميم گيرى نمايد، و در دين اسلام «تحميل و تسلط» عين شرک محسوب میشود. و همین است که تحميل و انتصاب فوق بشری در تضاد با آيات قرآن و روح توحيد و همۀ حقوق انسانى و موجد استبداد و زورگويى است. بنابر این، بدون بيعت و انتخاب، هر حکم و حکومتى باطل و ضد توحيدى و ضد بشرى است، و خاصتا مسلمين مختار و آزاد هستند که هر کسی را که ميخواهند از ميان خود انتخاب و او را به رهبرى برگزينند. در اسلام چيزى بنام انتصاب وجود ندارد، و على هم هرگز ادعاى انتصاب خدايى! نکرده است، و اگر چنين ادعايى می داشت بصورت بدیهی در ادوار مختلفه خود را نامزد خلافت انتخابی و شورایی نمی کرد، و بالاتر از آن با ابوبکر و عمر و عثمان (که انتصاب گرايان آنها را لعنت و نفرين می کنند) بیعتی نمی بست، و سرانجام نیز خليفۀ چهارم و منتخب مسلمین نمی گشت. آيا می توان على را مسلمانى صادق انگاشت اما در همۀ اين کارها او را متهم به نفاق و دروغگويى کرد؟! اگر على به انتخاب و بيعت مردمى و نظام شورايى ايمان نداشت چرا حاضر شد خليفۀ انتخابى مردم گردد و در همين ميدان اين همه جنگ و خونريزى بوجود آيد و سرانجام خود نيز شهيد! و حتى براى فرزندانش هم ارثى خونين بجا بگذارد؟! آيا وارد شدن در اين ميدانها (بدون ايمان به چنين نظامى) براى شخصى مثل على کاری ساده بوده است؟! غيراز اين نيست که اگر على اهل انتصاب و مخالف انتخاب بود، بجاى همراهى با اهل شورا و انتخاب و حضور دائمى در همۀ دوره ها، مثل  ولى مطلقه در نظام خمينى تلاش مى نمود که خود را بنحوى بر مردم تحميل نمايد، و يا اينکه روش معاويه را در پيش می گرفت و بوسيلۀ حيله گرى و زورگويى به حکومت می رسيد؛ و بعدا به مردم می گفت: من بوسيلۀ شما به حکومت نرسيده ام تا به خواست شما از حکومت کنار بروم. همچنين بجاى بيعت و مشاورت و همکارى با خلفاى منتخب، آنها را تکفير می کرد و مثل شيعيان صفوى و ولایت مطلقه ای حتى قرآن را هم (که توسط خلفاى راشده جمع آوری و تنظيم شده) زير سؤال مى برد. در اين موارد به «خليفۀ چهارم» و «ظهور خلافت مردمى» و «جوامع ايران و نظام ولایت مطلقه» و «قيام حق طلبانۀ حسين: قیامی واقعی نه افسانه ای» مراجعه نمایید.

سازمان موحدين آزاديخواه ايران

۸ ذوالحجه ۱۴۲۴ - ۱۰ بهمن ۱۳۸۲