بسم اللّه الرحمن الرحيم

شورای سقیفه و ظهور خلافت انتخابی

تاريخ فکر و انديشۀ بشرى شهادت می دهد که هر فکر و عقيدۀ «جديد و نو ظهوری» بیشتر توسط انديشمند و دانشمند و دردمندى ارائه شده است، و حامل تفکر و برنامۀ جديد و نو ظهور بعنوان پایه گذار آن قلمداد و مشهور گشته است، و طبعا به ندرت دو نفر يا چند نفر بنيانگذار و مؤسس مکتب و طریقۀ تازه ای بوده اند. لکن بعد از مرحلۀ پایه گذاری (در صورت استقبال اجتماعی) خط و فکر جدید بصورت مشخص توسط مُؤمنان و ادامه دهندگانش استمرار و تشريح و گسترش يافته است. و بدیهی است که اين قضیۀ اساسی حاصل طبیعت بشری و نشأت گرفته از «اختصاصات فکر و فرهنگ اشخاص» و تنوع ذاتى فهم انسانها به اندازۀ تعداد آنهاست، بنحوی که حتی دو صاحب فکر و دو اندیشمند به زحمت به يک نتيجۀ واحد می رسند؛ و خواه ناخواه اگر بنيانگذاران داراى اشتراکات هم باشند (که هستند)، اما با وجود اين کمتر نتيجه گیری و روش آنها یکسان خواهد بود. و به بیانی دیگر، آنها می توانند به نتيجه و روش مشابه و نزديک بهم برسند، اما بدليل تفاوتهاى زیاد دو فکر و دو روش به حساب می آيند. علاوه بر تنوع ذاتىِ فکر و انديشۀ بشرى، دليل ديگرى که باعث می شود بنيانگذاران و صاحبان فکر و خط جدید به نتيجۀ واحدی نرسند «فاصلۀ زمانى و مکانی» آنهاست، که چون اين اشخاص از هم دور هستند و در زمان و مکان مشترک و براى مشاکل مشابهى ظهور نمی کنند، خواه ناخواه فکر و راهشان نیز متفاوت از آب در می آید. بدیهی است که علت اختلاف افکار و عقايد و روشهاى بنيانگذاران داراى سر چشمه ها و موقعيت هاى ديگرى هم می باشد: شخص بنيانگذار از نظر فکر و انديشه و درک جهان و انسان (و نحوۀ حرکت در زمان و مکان) يک عنصر قائم به نفس و داراى ابتکارات جديد و منحصر به فرد است، و تا وقتى که افراد و جامعه اى پيام و اصول او را مى پذيرند، بعنوان استاد و راهنما قلمداد می شود، اما هنگامی که افراد و جماعتی راه و فکر او را اختیار کردند و با ايشان همراهی نمودند، بعنوان رهبر ظاهر می شود، و از وضعيت يک استاد و راهنما به فردی «صاحبِ امر و نهی» و داراى پشتوانۀ اجتماعى مُبدل می گردد. اينست که بنيانگذاران در محدودۀ فکر و خط خودشان انتخابى نيستند و بلکه آغازگرند! و بر افکار و طرحهای ارائه شونده «سبقت» دارند، و در نتیجه همۀ اطرافيانِ بنيانگذار شاگردان او محسوب می شوند. و طبعا در چنين وضعيتى نه انتخاب؛ بلکه اختیار و همراهی لازم می آيد، اختیار و همراهیِ که ضرورتا باید آگاهانه و آزادانه باشد، تا مسئله معنای واقعی پیدا کند. و بدین ترتیب مکتب و طرح جديد وجهۀ اجتماعی بخود می گيرد.

بنيانگذار مکتب و منهج، شخصيتى اساسی و عنصرى قائم به نفس است و اصلا فردی عامى و همانند عموم نيست؛ اما (در دین توحید) براى دعوتِ عامه و عموم مردم و راهنمايى و راهبرى آنها ظاهر ميشود و اصول فکرى و طرحهاى خود را به مردم ارائه ميدهد، اصول و طرحهایی که مکتب و راهى را و خط و روشى را ایجاد و تأسیس می کنند. همچنین شخص بنیانگذار در ميدان فعاليت و مبارزه کسان و افرادی را تعلیم و تربيت و راهنمايى می نماید، کسان و افرادی که با بنيانگذار رابطۀ استادى و شاگردى پیدا میکنند و ميان آنها «امکان انتخاب» وجود نخواهد داشت (مگر در طی زمان شاگردانی ظهور کنند که از استاد پیشی و سبقت بگیرند). و در چنين اوضاعى است که پديده اى به نام «بَيعَت» ظهور ميکند؛ که عبارتست از پذيرش اصول و مکتب و راه بنيانگذار و همراهى ايشان، بيعتى که موجب «تولد رهبرى» می گردد، و طبعا چنين رهبرى بنيانگذار و استاد پيروان خود ميباشد. و به تأکید بنیانگذار کسی است که به راه و فکرش ايمان دارد و به راه و فکرش آگاهى دارد و با آن پيوند ناگسستنى و حتى عاطفى برقرار شده است، و در حال «وفاداری به راه و فکرش» خواهد مُرد. البته اگر زمينه هاى رشد و تکامل بشرى فراهم گردد و اکثر مردم از امکان انديشيدن و فکر کردن برخوردار شوند، کثرت متفکران و دانشمندان و دردمندان (و همزمانى آنها) اين امکـان را فـراهم خواهد کرد که صاحبان افکار و طرحهای جديد از تشابه و نزديکى بيشترى برخوردار شوند و زمينۀ اينکه «دو نفر يا چند نفر» يک فکر و مکتب و راه جديد را تأسیس و بنيانگذارى نمایند فراهم خواهد شد؛ وچون انسانها در ذات خود و بنابر ماهيت خلقت شان ميتوانند بنيانگذار باشند «رشد و تکامل همزمانى بشريت» و قرار گرفتن در مقابل واقعيات و مشاکل مشترک، آنها را داراى اشتراکات بيشتر و به يک صف و يا چند صف مشابه نزدیکتر خواهد کرد. البته بايد توجه داشت که هر ابتکار و فکر جدیدی به مکتب و خطى نو منتهى نمی شود، و براى رسيدن به اين قصد و هـدف مجموعه قوانين و ابتکاراتى لازم می گردد، و زمانى چنين چيزى ظهور می کند که اصولى جامع و راهى مشتمل بر «قوانين ضرورى يک راه و مکتب» و نجات دهندۀ يک ملت و مجتمع ابتکار و عرضه گردد و بشريت را در جهت مورد نظر هدايت و راهنمايى نماید.

تا اينجا مسئله خالصا بشرى است؛ اما هنگامی که وارد ميدان مکاتب الهى و بنيانگذران توحيدى (انبیاء و رسولان) می شويم، قضيه به کلى فـرق خواهد کرد، و در آنجا مسئلۀ مبعوثين و برگزيدگان و پيامبران خالق هستى به ميان می آيد، که در اين رابطه و در اينجا ما تنها مکتب و راه توحيدى اسلام و پيامبرى محمد مصطفی را مورد توجه و بررسى قرار مى دهيم : بسيارى و من جمله عُلماء و اندیشمندان مسلمان اينطور تصور می کنند و چنین تفهيم می نمایند که آيات قرآن (که از علم الله نشأت گرفته است) مافوق نظر و رأی مردم است؟! يا اينکه می گویند حضرت محمد (که برگزيدۀ الله است و پيامبرى ايشان ناشى از ارادهٴ الهى است) ربطى به مردم و انتخاب آنها ندارد؛ و مردم مسلمان «خواه ناخواه» بايد دنبال مُحمد و سخنان او می رفتند و او را بعنوان پيامبر و رهبر قبول می کردند؟! بلی، چنین سخنانی بسیار کلیدی هستند و عمیقا هم جا افتاده و فراگیر شده اند. اما نظر ما چیز دیگری است؛ و تصور نمی کنیم که اين بزرگواران به روح پيام قرآن و مُحتوا و مقاصد آن و همچنین به حکمت پیامبری و رهبری محمد «ص» دست يافته باشند، زیرا خيلى ساده و بر اساس آيات قرآن ميتوان اين نظرات و تصورات را نقد و انکار نمود. و در این رابطه نظر موحدین آزادیخواه بدین قرار است: قرآن مُنزل حاصل يک «مبارزۀ توحیدی و فراگیر» بوده و از ميدانهاى مختلف فکرى (عقيدتى)، اجتماعى ، سياسى ، اقتصادى ، فرهنگى و..... پيروزمندانه عبور کرده است. اينست که مسلمين در همۀ قرون و در ادوار مختلفِ ۱۴۰۰ ساله قرآن را با صفات متعدد و منجمله بعنوان قرآن پيروز ياد کرده اند. گرچه متاسفانه اصطلاح پيروز هم (مانند اکثر اصطلاحات قرآنى و غير قرآنى) معنا و مفهومى انحرافی پيدا کرده و معنایش مُبارک و مايۀ برکت خيالى! شده است. در حالى که قرآن پيروز يعنى قرآنى که آياتش در ميدان عمل و در ميدان مبارزات فکرى، سياسى، اجتماعى، اقتصادى، فرهنگى و در ميدان تاريخ ۱۴۰۰ ساله «مُوفق و عامل نجات انسانها» و طريق آزادى و آزادسازى بشريت بوده است، و هر کسی و هر اجتماعى که به راه قرآن رفته و بر پایۀ آيات آن و همچنین بر مبنای اجتهادات قرآنى زندگى و حرکت کرده، موفق و پيروز گردیده است. بله؛ قرآن و فکر و فرهنگ توحيدى (مانند مسيحيت يا کمونیسم) به زور امپراتورانِ حاکم و استعمارگران غارتگر و مستبدین سرکوبگر به بشريت نرسيده است، بلکه ماهيت آزادیبخش و علمی نگر و عملی آن و نجاتبخشی این فکر و فرهنگ (که پشتوانه اش جهاد مسلمين و خون صحابۀ محمد و دفاع عقلى و علمى و حقوقی) آن را به اينجا و به بشريت رسانده است. و اصلا باید گفت: آیات قرآن براى بشريت و تسهيل کار او و نجات انسانها از مشکلات زندگى نازل شده اند؛ و حکمت نزول قرآن و دلیل تأسیس اسلام همانا «استقرار عدالت در جوامع بشرى» است، و تمام آيات قرآن جهت رسيدن به عدالت فراگير و رسيدن فرد و اجتماع به حق و حقوق خود نازل گرديده است. و اصل ناسخ و منسوخ، و اصل اسباب النزول، و اصل اجتهاد (که به سرنوشت و چگونگى اجراى آيات اشارت دارند)، و همچنين اصل مشورت محمدى، و اصل هجرت رسول، و اصل تجويز مقابله به مثل، و کشيده شدن کار پيامبر به جهاد مسلحانه و .... همه و همه دالِ بر توجه قرآن و محمد بر اين واقعيت است که دین اسلام خواسته است با تکيه بر «واقعيات زمان و مکان» مشاکل بشريت را حل و فصل کند؛ و در عين حال اصول جاودانه و نجاتبخش را «به طول ابديت» به همۀ انسانها و جوامع انسانی ارائه نمايد؛ تا در دنيا و آخرت سعادتمند گردد و راه مستقيم توحيد را (که از زندگى زمينى می گذرد و به خدا منتهى می شود) بپیماید.

بلی، مگر می توان مُختصات مکتب و فکرى را که از ميدانهاى سياست و اجتماع عبور کرده و در ميدانِ «واقعيات زندگی» تکميل شده است ناديده گرفت و آن را به مُطلق گرايى متهم و ادعاهاى آن را «ما فوق واقعيات!» قلمداد کرد، آنهم مکتب و راهى که نه با زور معجزه ها و عاجز کردن انسانها، بلکه از راه واقعيات تجربه شدۀ بشرى (که امروز هم اين واقعيات زنده اند) به بزرگترين پيروزیهای تاريخ نبُوّتِ توحیدی دست یافته و «فرهنگ جهان شمول اسلامى» را که منادى آزادسازى و نجات جوامع بشرى است بوجود آورده است؟! و اصلا بنابر همین اصول و حقایق توحیدی است که در اسناد و تاريخ مُسلَّم اسلامی شاهدیم که نزول بسیاری از آياتِ مربوط به زندگانی بشر، محل توقع بوده و بنابر اوضاع اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی و خانوادگی و برای نحوۀ مبارزۀ توحیدی نازل شده اند، و حتی بعضی از آنها مطابق با نظر و پیش بینی صحابۀ رسول حکم صادر کرده اند و این نوع آیات به «موافقات و تأییدات الهى» شهرت یافته اند. و طبعا چنین توقعات و نظراتی از ميدان ضرورتها و از «عمق واقعيات زندگانی» و از متن مبارزه برخاسته اند؛ و قرآن مُنزَل هم در مورد آنها راهگشایی کرده است (بگذريم از مُحمد مُصطفى که بارها رأى خود را به نفع آراى صحابه کنار گذاشته است). پس چگونه می توان ادعا کرد که آيات قرآن نسبت به اوضاع بشر بی اهتمام بوده و آیاتش «ناظر به خواست و رأى مردم» نازل نشده است؟! یا اینکه چطور می توان گفت که روش و عملکرد رسول بدون تــوجه به زندگانی مُجتمع صورت گرفته و در جهت راهگشایی و مشکل گشایی قرار نداشته است؟! آیا شُور و مَشورت محمدی این توهمات را زائل و بر طرف نمی سازد؟! و در همین راستا باید تأکید کرد که: آيات قرآن مورد نياز مُبرَم انسانها و جوامع بشرى بوده و اصلا بنابر «خواست و نیاز واقعی بشريت» نازل شده اند. و لکن آیات قرآن از اینهم فراتر و فراگیرتر هستند، زیرا علاوه بر اينکه روى مُطالبات بشری انگشت گذاشته اند و آنها را منعکس نموده اند، اما در همان حال: بشريت را راهنمایی و راهبرى کرده، در جوامع بشری ايمان بوجود آورده، به آنها توانِ عمل و اجراء داده، و بشریت را در مسیر عقول آزاد و فرهنگِ توحیدی قرار داده اند. و بدين ترتیب، اخلاق توحيدى و مُبتنی بر ارزشهاى اسلامی را گسترش داده و «فرهنگ و تمدن اسلامى» را بنیان گذاشته اند. و اینچنین رَبُناالله اصول پيروزى و راه نجات بشريت را ارائه داده و آن را در آياتش مُستدل و تشريح کرده و رسول برگزيدهٴ خود را الگوى عملى آن قرار داده است. و همین است که می گوییم: قرآن مُنیر بشريت را «عاجز و مُتحیَّر!» و گرفتار معجزات نکرده (حرکت به زور معجزات و حيران سازى!)، بلکه آيات سَهل و مُبين برايش فرستاده و او را «عاقل و مُتفکر» و «داراى فطرتِ الهى» و «مخلوقی تعلیم پذیر» و «مخاطبی هدايت شدنى» معرفى کرده است.

 حال لازم است در رابطه با ماهيت «رهبرى اسلامى» در دورۀ حضرت رسول (بنيانگذارى) و نیز در دورۀ خلافت (رهبرى انتخابى - جانشينى) صحبت نماییم. و اما بدليل اينکه دربارۀ ماهيت و نحوۀ رهبرى اسلامى (هم در دورۀ نبوت و هم در دورۀ خلافت) به اندازۀ کافى آيات قرآنى در اختيار داريم به استناد آنها و چند نمونۀ عملى اکتفاء می کنيم. گرچه در کتب سيرۀ نبوى و نیز در کتب مربوط به خلافت راشده (که مورد تاييد و قابل قبول براى اهل علم و تاریخ است) ماهيت و نحوۀ رهبرى اسلامى را ميتوان وسیعا پی گیری نمود.

الف - بعثت و گزینش الهی (ظهور غير انتخابى):

خالق هستى در قرآن پيروزش می فرماید: اللَّهُ يَصْطَفِي مِنَ الْمَلَائِكَةِ رُسُلًا وَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ (حج - ۷۵): «اللّه و معبود یکتا دست به گزينش می زند و از ميان ملائکه و همچنین از ميان انسانها کسانى را بر می گزيند و آنها را رسول و پيام رسان خود قرار می دهد، همانا که اللّه بسیار شنوا و پر بصیرت است». بله؛ در اين شکى نيست که همۀ بشريت داراى فطرت و خلقت خدايى و يکسان است و بر وجودش قوانین توحیدی حاکم میباشد، اما در اين ميان کسانى نيز يافت میشوند که بنابر همان قوانين توحیدی (که ظاهرا تا حال ماهيت و دلايل آنها پوشيده مانده است) از عقل برتر و سلامت نفسی خاصی برخوردار ميشوند، و آنها همان برگزيدگان الله و خالق یکتا ميباشند؛ برگزيدگان و برجستگانى که از ميان آنها «رسولان و انبیاء و صالحان» بر می خيزند؛ و بعد همانها هستند که بنيانگذاران تفکر توحيدی و فرهنگ توحيدى و نظام توحيدى می شوند و از طرف خالق یکتا انتخاب و برایشان وحى نازل می گردد. بدین ترتیب، جوشش و قيام چنین کسانی وابسته به رأی و انتخاب مردم نيست (و حتی مردم برای زعامت و رهبری آنها را در نظر ندارند)؛ بلکه آنها خودشان منشاء و عامل قيام و حرکت می شوند و مردم را وارد «میدان تغییر و تحول و انتخاب» می نمایند. و کسانى که بنابر قوانين توحیدی و «بصورت خودجوش» لياقت و توانايى خاصی پيدا ميکنند و جزو برگزيدگان الهى قرار می گيرند، مأمور می شوند که عقيده و فرهنگ و روش توحيدى را ارائه دهند و اصول آن را تأسيس و ابلاغ نمایند؛ همانطور که قرآن مُنیـر در سورۀ جمعه آیۀ ۲حضرت محمد را چنین معرفی کرده است: هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِّنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِن كَانُوا مِن قَبْلُ لَفِي ضَلَالٍ مُّبِينٍ: «الله آن ذاتی است که از میان عامۀ مردم رسولی را مبعوث کرد، که بر آنان آیات و قوانین الهی تلاوت می کند و آنها را پاک و تصفیه می گرداند و به آنان قرآن و حکمت تعلیم می دهد؛ در حالی که همان مردم قبلا در گمراهی و جهالت آشکاری بسر می بردند». و طبعا چنین گزینش و بعثتی یک انتخاب خدایی و الهی است؛ و مردم بصورت مستقیم و بنابر تصمیمی ارادی در آن دخالتی ندارند، هر چند این شرایط و اوضاع زندگی و ماهیت زندگی آنهاست که از طرفی چنین بعثتی را اقتضاء می کند، و از طرف دیگر ماهیت و محتوای آن را تحت تأثیر قرار میدهد. بدیهی است که این سنت توحیدی در رابطه با ادوار قبل از محمد مصطفی هم صدق میکند، و مثلا قرآن مُنزل در سورۀ اعراف آیۀ ۱۴۴ خطاب به موسای کلیم چنین چیزی را بیان می دارد: قَالَ يَا مُوسَىٰ إِنِّي اصْطَفَيْتُكَ عَلَى النَّاسِ بِرِسَالَاتِي وَبِكَلَامِي فَخُذْ مَا آتَيْتُكَ وَ كُن مِّنَ الشَّاكِرِينَ: «خالق یکتا گفت ای موسی، همانا که من شما را برای رهبری مردم و همراه با پیامها و کلام خود برگزیدم، پس آنچه به شما دادم خوب دریافت کن و از شکرگزاران باش». کمااینکه این موضوع و گزینش الهی (خلافت و جانشینی مستقیم الهی) در آیات دیگری و مُشخصا در رابطه با خِلافت داود پیامبر انعکاس پیدا کرده و بدین صورت روشنگری شده است: يَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُم بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَلَا تَتَّبِعِ الْهَوَىٰ فَيُضِلَّكَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ (ص - ۲۶): «ای داود، ما شما را خلیفه و جانشین در زمین قرار دادیم، پس بر پایۀ حق و حقیقت در بین مردم حکم و قضاوت نما، و از هوای نفس تبعیت مکن، چرا که هواس نفس شما را از راه الله منحرف می سازد». و طبعا انبیاء مصطفی هایی هستند که «مستقیما و بدون انتخاب بشری» حامل رسالت وحیانی و نمایندۀ خالق یکتا بر روی زمین می گردند، با وجود این، حاکمیت آنها بر مردم نیازمند بیعت و موافقت آنهاست.

بعد از بعثت و قیام مصطفایی، آنگاه رسولانِ خالق یکتا (در میدان دعوت توحیدی)، وظيفۀ تعمیق و توسعۀ مکتب و منهج توحيدی را پیدا می کنند، و در طی طریق آن را به پيروان و شاگردانِ مُلتزم و صاحب نظر خود منتقل می سازند. و خوب در میدان بعثت و دعوت، ارائۀ مبانی توحیدی (مبانی فکرى و عقيدتى، مبانی روش و حرکت، مبانی حکومتداری، مبانی اقتصادى، مبانی روابط اجتماعى، مبانی اخلاق و انضباط دينى و....) جزو وظايف اصلى برگزيدگان و بنيانگذاران دین توحيد است، و بدون ارائه و ابلاغ اصول مکتب و راه جدید، رسالت رسولان ناقص و در زمان و مکان آنها محدود و منحصر خواهد گشت. و همین است که مثلا قرآن حکیم بعنوان آخرین بعثت و رسالت توحیدی، عاليترين «مبانی فکرى و عقيدتى» را برای بقاء و تداوم دینداری توحيدی ارائه داده است، مبانی که براى همۀ بشريت و در همۀ زمانها و مکانها نازل شده و تا ابد الآباد ميتواند زنده و جاویدان و راهگشاى انسانها و جوامع بشری باشد. يکى ديگر از وظايف اساسی رسولان و پايه گذاران دین توحيدی، همانا «تربيت شاگردان مُوحد و متقی» و مُلتزم به مبانی توحیدی و فرهنگ الهی است، تا در سایۀ وجود آنها زمينۀ استمرار توحيد و اسلامیت امکان پذير گردد و دین توحید از وجهۀ نظری خارج و وارد ساحۀ عمل و اجتماع گردد، و در هر زمان و مکانی بر پایۀ «اجتهاد راهگشا» حضور عملىِ فکر و فرهنگ و اخلاق توحيدى ميسر شود. و خاصتا براى دین اسلام (که مکتب و منهج نهايى توحيد اعلام شده) تربيت «شاگردانِ اصولی و ملتزم» در صدر واجبات قرار می گیرد، و اصلا بدون نسل توحیدی (بعد از رسول)، اسلامیت ذهنی و نظری باقی می ماند. و از این جهت بعد از رسول هم، امت اسلام (در سايۀ مبانی و روش قرآنی) بايد لياقت و توانایی نسل توحیدی را در خود حفظ نماید (که متأسفانه ننموده است)، تا اینکه اسلام و اسلامیت در میان بشریت و در عمق ارکان اجتماعی و بصورت زنده و مؤثر استمرار و تداوم داشته باشد، امری که نيازمند «اصول و قوانينى» است که مُتناسب با خلقت و ماهيت و رشد بشرى، و در همۀ زمانها و مکانها جوابگو و راهگشا باشند؛ و بشریت را در راستاى رشد و ترقی و دستاوردهاى جديد رهبری کنند. و این آيۀ بزرگ قرآنی ناظر بهمین مسئله و در راستای تأیید آنست: إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَىٰ لَكُمُ الدِّينَ فَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنتُم مُّسْلِمُونَ (بقره - ۱۳۲): «حقا که الله براى شما دین اسلام را برگزيده است، پس مَمیرید جز به مسلمانی»؛ آیه ای که بدون زنده نگه داشتن مبانی توحیدی و حرکت بر پایۀ اسلام اجتهادی (دینداری متناسب و رشد یابنده) برقرار نخواهد شد؛ همانطور که در قرون و اعصار گذشته، اسلامیت معمولا اسمی و کم رنگ بوده است. و در اين آيۀ بزرگ «دو اصل اساسى» مشاهده میشوند: يکى گزينش راه توحيدى اسلام؛ و ديگرى ابدی بودن اين گزينش و انتخاب الهى است. و الله از همۀ انسانها دعوت ميکند که قبل از مُردن مسلمان باشند و دين توحيد داشته باشند.

بعد از محمد مُصطفى (محمد برگزيده؛ محمد رسول الله) مبانی اسلامی و مُحتواى آنها واضحتر گردید، و خاصتا در رابطه با ماهيت حکومتدارى و نحوۀ اختیار رهبری، اين اصول تجلى بيشترى پيدا کردند، و با انتخاب ابوبکر صدیق در شوراى سقيفه «نظام شورایی و خلافت انتخابی» جامۀ عمل پوشيد، پديده اى که حاصل آيات قرآن و ناشى از روح اسلاميت و اخوت اسلامى بود. و اکنون که بعد از قرون متمادی به اصول اسلامى و خلافت انتخابى و اصل «حکومت شورايى اسلام» می نگريم، حقانيت اين گزينش توحیدی و توانایی این نوع رهبری بيش از هر زمانى قابل فهم و لايق شکرگذارى است. و حال خوب است به ماهیت این امر مبارک بپردازیم.

ب - خلافت و گزینش انتخابی (رهبری شورايى):

بعد از وفات مُحمد مُصطفی (نبیَّ الله و آورندۀ اسلام و بنيانگذار اسلامیت)، ماهيتِ اصول و اهداف توحيدی - اسلامی روشنتر و مُحتواى آنها هُوَیداتر گشت، و خاصتا نحوۀ رهبرى و حکومتدارى اسلامی وضوح کامل پیدا نمود. بدین ترتیب که: آخرين پيامبر توحيدی برای خود جانشينى تعيين نکرد و «رهبرى مسلمین» و نحوۀ حکومتداری آنها را به اصول مُدَوَّن قرآن و شاگردان صحابی اش (مهاجر و انصار) سپرد. و چون حضرت رسول عمیقا به اصول و تعالیم قرآنی و رشد و تربیت یافتگی صحابه ايمان داشت، در نتیجه با اطمينان خاطر آنها را وسيلۀ استمرار اسلامیت و عامل «تداوم نهضت توحيدی» تلقی می کرد. و با توجه به اینکه در مرحلۀ رهبری انتخابی و شورایی (بعد از رسول)، هم آيات قرآن و هم سنت محمدى و هم شاگردان اسلامی وجود داشتند، امکانِ «انحراف اساسی و منهجی» وجود نداشت، و طبعا اطمینان خاطر حضرت رسول از وجود این «ستونهای اسلامی» سرچشمه می گرفت. و همین بود که بلافاصله بعد از وفات نبیِّ اکرم پرچمِ «نظام شورایی - خلافت انتخابی» علم گردید؛ و خوشبختانه این کار عظیم و راهگشا در میان امت اسلام و بنابر مشورت صحابۀ رسول (مهاجر و انصار) جامۀ عمل پوشید، امری که حاصل مسلمانی صحابه (التزام شاگردان اسلام) و مأخوذ از اصول قرآنى و سنت محمدی بود. و این اصل توحیدی و نشأت گرفته از اُخوَّت اسلامی (نظام شورایی و خلافت انتخابی) چنین معنایی داشت: واگذارى رهبرى امت اسلام و نحوۀ ادارۀ ممالک اسلامی به انتخابات مردم مسلمان و «گزينش بهترين و آگاهترينِ مسلمين» جهتِ رشد و ترقی جوامع اسلامى. و در صورت تخطى و یا عدم توانایی در امور مُحوَله، بصورت بدیهی «تغيير رهبرى و جابجایی حُکام» امری ضروری می گردد؛ و آنگاه بنابر مشورت با مسلمین و بر اساس راٴى و نظر مردمِ مسلمان و جريانات اسلامى (و با برگزاری انتخابات آزاد و سالم) رهبرى جدیدی انتخاب می شود و امور مسلمین و جوامع اسلامی را بدست می گیرد؛ و در نتیجۀ آن، حکام لایق تری «ادارۀ ممالک اسلامی» را عهده دار میشوند. و اینچنین است نحوۀ رهبری و حکمروایی اسلامی و ادارۀ ممالک و جوامع اسلامی؛ نه اینکه زورپرستانی بیایند و با انواع حقه بازی و انتساب خود به الله و انتصاب الهی؛ و یا با عَلَم کردن نامهای فریبندۀ خاندانی و جمهوری و طبقاتی و ..... بر هست و نیست جوامع اسلامی مسلط شوند و خود را بعنوان «رهبران و رؤسای مادام العمر!» تحمیل نمایند و همۀ اصول و فروع توحیدی را پایمال کنند. و طبعا اصول نظام سیاسی و حکومتی اسلام (نظام توحیدی - خلافت انتخابی) متکی به آيات قرآن و حاصل اُخوَّت اسلامی و در راستای تحقق نظام شورایی - انتخابی است؛ و آیات زیر این حقیقت را اینطور منعکس کرده اند:

وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُم فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ (نور - ۵۵): «الله به کسانى از شما مسلمين که اهل ايمان و عمل صالح باشند وعده داده که آنها را جانشين خود و حاکم بر زمين گرداند، همانطور که قبلا اهل ايمان و عمل صالح را به مقام جانشينى و حاکميت در زمين قرار داد». و این همان خلافت انتخابی و عام بودن رهبری و حکومتداری است (که مبنی بر وعدۀ الله و خالق یکتاست) و همۀ ایمانداران صالح و لایق را در بر می گیرد، و طبعا در اینجا هیچ خبری از معیارهای جاهلی و نژادی و طبقاتی و جنسیتی و..... وجود ندارد. و در راستای این اصول و تبیینات توحیدی و به مثابۀ مبناسازی برای حکومتداری، قرآن حکیم تحقق نظام شورایی و خلافت انتخابی را در سایۀ نسلی اجابت کننده و ملتزم به دین توحید میسر میداند و بدین شیوه روشنگری می کند: وَالَّذِينَ اسْتَجَابُوا لِرَبِّهِمْ وَ أَقَامُوا الصَّلَاةَ وَ أَمْرُهُمْ شُورَىٰ بَيْنَهُمْ وَ مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ (شورى- ۳۸): «و ايمانداران کسانى هستند که خواست خالقشان را لبيک و استجابت گفته و صلاة و نماز بپا داشتند، اينها کسانى هستند که کار و امرشان بصورت شورایی و دسته جمعی و بنابر مَشورت و هماهنگی است، و از آنچه الله از رزق و روزى به آنها بخشيده انفاق و سوراخهای فقر و کمبود را پر می سازند». و این یعنی مبناسازی جهت نظام شورايى و رهبرى انتخابى در میان مسلمین و آنهایی که خالق خود را استجابت کرده و به وظایف خود عمل می کنند، همان نظامی که بر پايۀ رأى و نظر مردم مسلمان و شوری و مشوَرت اُستوار و برپا می شود. و طبعا شوری و مَشوَرت هم حاصل تفاهم و اتحاد و برادری است؛ کمااینکه زورگویی و سرکوبگری و تحمیل خود و اهداف خویش بر دیگران در تضاد آشکار با اصل شوری و مشورت میباشد. و اما ماهیت شورایی و احترام به نظر و آرای مردم و همفکران (که منتهی به نظام شورایی و خلافت مردمی می شود) از سعۀ صدر مسلمین و آزادمنشی آنها نشأت می گیرد، و این امر اساسی و هُویت آفرین در سورۀ زُمَر آیات ۱۷ و ۱۸ چنین بیان شده است: وَالَّذِينَ اجْتَنَبُوا الطَّاغُوتَ أَن يَعْبُدُوهَا وَأَنَابُوا إِلَى اللَّهِ لَهُمُ الْبُشْرَى فَبَشِّرْ عِبَادِ، الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُوْلَئِكَ الَّذِينَ هَدَاهُمُ اللَّهُ وَ أُوْلَئِكَ هُمْ أُوْلُواالْأَلْبَابِ (زُمَر - ۱۷ و ۱۸): «کسانی که از عبادت و اطاعت طاغوت {و بتهای ضد توحیدی} خودداری ورزیدند و بسوی الله {و دینداری توحیدی} بازگشتند، مستحق بشارت و خبر خوشی هستند، پس مژده و بشارت باد کسانی را که سخن شنو {و آزادمنش} هستند و بهترین و راهگشاترینِ آنها را انتخاب و پیروی میکنند، آنها همان کسانی هستند که الله هدایت شان کرده و در صراط مسستقیم توحید قرار دارند، و آنها همان عُقلا و خردمندانند». این آیه بیانگر سعۀ صدر و آزادمنشی کسانی است که بتهای مُطلقه و حکام استبدادی را رها کرده و در دایرۀ توحید و اسلامیت قرار گرفته اند، و مستحق بشارت گردیده اند؛ همان کسانی که «آزادى اجتهاد و انتخاب احسن» عُرف و رسم آنهاست؛ و التزام به آنچه انتخاب شده مُکمِل این عُرف و رسم توحیدی می باشد. و طبعا چنین کسانی بنابر تأکیدات خالق مان در مسیر هدایت توحیدی بوده و صاحبان عقول و افراد پر مغزی هستند.

بر پایۀ آيات فوق الذکر و اصول قرآنى و سُنَت نبَوی، مهاجر و انصار «بعد از وفات رسول الله» در مکانی به نام سقيفۀ بنى ساعده تجمع کردند و با انتخاب ابوبکر صديق بعنوان خلیفة الرسول و امیرُالمؤمنین (که جزو سابقين و یکی از فداکارترين و از لایقترین ياران اسلام و رسول بود)، خلافت انتخابی و نظام شورایی اسلام جامۀ عمل پوشيد؛ و اين انتخابات و این نوع حکومتدارى سرمشق جامعۀ اسلامى و «سابقه و پیشینۀ امت اسلام» گشت. و باید دانست اصطلاح امیر المؤمنین (که در دورۀ عمر فاروق رسمیت یافت) برای حاکم و زمامدار مسلمین بسیار متواضعانه و توحیدی و هماهنگ با عبارتِ قرآنی «أُوْلِي الأَمْرِ» است. هر چند امروزه اصطلاح امیرالمؤمنین «طور دیگری!» فهم می شود؛ و منجمله رهبر و حاکم «غیر انتخابی و مادام العُمر» تصور می گردد (که آخرش سر از انتصاب الهی در می آورد!)؛ تصوری که حاصل مصادیق غلط و احیانا ناشی از بدخواهی؛ و خاصتا بیانگر عدم شناخت اصطلاحات اسلامی است. البته بديهى است که اين روش توحيدى و متکی به آیات قرآنی و در راستای اُخوَّت اسلامى میتوانست گسترش و تکامل پیدا کند؛ و علاوه بر اينکه نقصهاى اولیه بودنش و همچنین محدودیتهای زمانی و مکانی آن بر طرف گردد، اصلا در طى «زمانها و مکانهاى مختلف» مُتحول شود؛ و متناسب با مراحل رشد و تکامل بشرى و امکانات و اقتضائات عصور مختلفه سر و سامان پیدا نماید، و در همان حال جوهرۀ آن (که مبنى بر انتخاب و آزادى انتخاب و گزينش احسن و اصلح است) محفوظ باشد؛ و بدین ترتیب یک الگو و نمونۀ عالی از «نظام شورایی و حکومتداری اسلامی» را در برابر مسلمین و همۀ بشریت قرار دهد. اما افسوس که اين روش و این نوع حکومتدارى و خاصتا «جوهرۀ آزاد و انتخابی آن» استمرار پیدا نکرد و به فرهنگ و عرف جوامع اسلامی مُبدل نگردید. و این در حالیست که این اصول اساسى اصلا باید به فرهنگ و عرف اجتماعى تبديل شوند، تا تــداوم یابند و زنده بمانند، بنحوی که مسلمین عدم وجود آنها را تحمل نکنند و پایۀ زندگى جوامع اسلامی را تشکیل بدهند، و تا در صورت غفلت و اِهمال، یا در دوران سختى و بحران، باز روح خلافت اسلامى و نظام شورایی و اخوت اسلامى حفظ گردد. و حتی در کمال تأسف نحوۀ حکومتداری در جوامع اسلامی (بعد از خلافت راشده) سر از «سلطۀ مستبدین داخلی و خارجی و انتصاب الهی» و از این نوع انحرافات ضد توحیدی درآورد. هرچند انحراف و انحطاط مسلمین تنها به نحوۀ حکومتداری محدود نگردید؛ بلکه همۀ ابعاد دینداری اسلامی را دربر گرفت؛ و حتی اسلامیت را هم «خرافه آمیز و شرک آلود و ضد توحیدی» نمود؛ و همانند یک مرض مُسری همۀ ارکان مسلمین را زیر و رو کرد؛ تا جایی که حالا همۀ جوامع اسلامی زیر سلطۀ نظامهای استبدادی و استعمارگران اسلام ستیز قرار گرفته اند.

پس و بنابر مُسلّمات تاریخی، با آغاز حکومت و زمامداری معاويه بن ابی سفیان ثابت گرديد که نظام خلافت و حکومت شورایی اسلام (که حاصل فرهنگ توحيدى و اُخوَّت اسلامى بود) تبدیل به فرهنگ و عرف مسلمین نشده بود؛ و حالا هم روح جوامع اسلامی از «فرهنگ ارباب - رعیتی» خالى نگشته است. و در نتیجه و بنابر تجربه (و بنابر ماهیت غیر توحیدی جوامع اسلامی) زمينۀ تداوم «روابط جاهلی و مبنی بر سلطه گری» و بقای نظامهای استبدادى در میان مسلمین کماکان وجود دارد. و همین بود که معاويه (اين عنصر بلا واسطۀ شرک و جاهليت و فرزند ابوسفيان) توانست با زور و حيله گری زمام امور مسلمين را بدست بگیرد و نظام سرکــوب و نظام تبعيض خاندانی را باز گرداند؛ و با زور و سلطه گری استبداد و شرک و مادیت را بر جامعۀ اسلامى تحميل نماید. و طبعا در این راستا (همانند انتخابات مستبدین امروزه!) توانست از مردم مُنفعل و متفرق مسلمان یک «بيعت زورکی و تشریفاتی» بگیرد؛ و با تحمیل پسرش یزید (بعنوان جانشین خودش!) رسما نظام خلافت اسلامى را (که روی اُخوَّت و برابرى و انتخاب استوار شده بود) مُلغی و روش حکومت و زمامدارى اسلامی و جوهرۀ آن را (آزادى، انتخابات، و گزينش احسن) بکلی پايمال نمود. و بدین ترتیب؛ استبداد و خودکامگى (در سایۀ جهل و تفرق و انحطاط مسلمين)؛ و لکن باز هم تحت عنوان خلافت اسلامى (همانند جمهوریهای استبدادی امروزه!) دوباره باز گردید؛ و سلطه گران و غارتگران مُجددا بر مسلمين و جوامع اسلامى مسلط گشتند. همان مصیبتی که بعد از ۱۴ قرن مسلمانى! کل امت اسلام از دست آن می نالد؛ و پديدۀ شوم و پر مصیبتی که مسلمين را مسلوب الاراده کرده و چیزی را برایشان باقی نگذاشته است. آری، این پدیدۀ قرونی نامش استبداد است (استبداد داخلی و سلطۀ خارجی)؛ استبدادى که در طی قرون متمادی سعی کرده تسلط و هَیمنۀ خود را و عقب ماندگى و سلطه پذيرى مسلمین را بيشتر تقويت نماید. و این در حالیست که دين اسلام اصلا براى زوال «سلطۀ انسان بر انسان» و برقراری روابط توحیدی و تحقق اُخوَّت اسلامی، و تأکید روی «برابری انسانها در حقوق و وظایف» و بهره مندی آنها بنابر «تلاش و تقوی» آمده بود؛ و پيام اصلی اش «آزادسازى بشريت از بندگی سلطه گران» و ايجاد روحیۀ توحیدی براى مقابله با آن و ایجاد توان و شجاعت برای محوِ نظام ارباب - رعیتی بود.

مهمترین مُختصات نظام خلافتِ اسلامی

باید دانست که مسلمین در رابطه با خلافت و حکومت در سه امر کلیدی اتفاق نظر دارند: ۱- خلافتی بودن نظم و نظام و زندگی اسلامی، بدین معنا که از این منظر نوع انسان (بنابر محدودیتهای ذاتی و امکان انحراف از تدیُّن توحیدی) مرجع اصلی و حاکم نهایی نمی باشد، بلکه نوع انسان ذاتا و فطرتا صاحب مرجع (خلیفه) بوده و نیازمند حاکم نهایی می باشد، و آنهم اللّه و خالقِ جهان و انسان است، خالقی که بشریت را بعنوان خلیفة الله و جانشین خودش در زمین قرار داده است: وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً (بقره - ۳۰): «و زمانی که خالقت به ملائکه گفت: همانا من روی زمین خلیفه و جانشینی قرار می دهم». و قرآن مُنزَل در آیۀ دیگری نسبت به این امر اساسی و قضیۀ حاکم نهایی و عالیترین حاکم چنین روشنگری کرده است: فَاصْبِرُوا حَتَّىٰ يَحْكُمَ اللَّهُ بَيْنَنَا وَهُوَ خَيْرُ الْحَاكِمِينَ (اَعراف - ۸۷): «پس صبر و مقاومت نمایید، تا الله بین ما حُکم نماید، و او بهترینِ حاکمان است». و همانطور که می دانیم حکمت خلقت بشر نیز (که در قرآن مُبین بیان شده) همین امر اساسی و خلیفة اللّهی است، بنحوی که در دین و نگرش توحیدی اسلام، بنی آدم و کلا نوع بشر (بصورت بالقوه) و اهل ایمان و عمل صالح (بصورت بالفعل) جانشین اللّه و خالق یکتا بر روی زمین محسوب می شوند.

۲- شورایی و انتخابی بودن نظام خلافت، بدین معنا که نظام خلافت اسلامی «ذات و جوهره ای» دارد، کمااینکه ظواهر و عوارضی را داراست. و به تأکید ذات و جوهرۀ نظام خلافت اسلامی، همانا شورایی و انتخابی بودن آنست، حقیقتی که بعد از مرگ محمد رسول الله در شورای سقیفه آشکارا تجلی پیدا کرد و خلافت راشدۀ صدر اسلام تأسیس گردید و بعدا نیز روی همین اساس حرکت نمود، و مُشخصا چهار خلیفۀ اول (خلفای راشدین) برمبنای اصل شوری و بیعتِ مسلمین، نظام حکومتی اسلام را بدست گرفتند و امیر المؤمنین شدند. و طبعا این یک امر و قضیۀ تصادفی نبود؛ و همانطورکه بیان گردید هماهنگی تام و تمامی با اصل قرآنیِ «وَ أَمْرُهُمْ شُورَىٰ بَيْنَهُمْ» داشت. و بدیهی است که نقض این «ذات و جوهره»، حکومت ها و نظامهای سیاسی را (زیر هر نام و عنوانی که باشند) بکلی باطل و غیر اسلامی می سازد و مــــاهیتا از مشروعیت می اندازد. و همین است که هیچ عالم و متفکر مسلمانی نیست که دورۀ خلافت راشده را حقانی و علی الصّواب نداند، کمااینکه از معـــاویه بن ابی سفیان تا عصر حاضر «بنابر فقدان اصل شوری و عدم انتخاب حاکم بر مبنای شایستگی و تقوای توحیدی»، استبدادی و ملوکیت و غیر اسلامی بحساب می آید. و اما ظواهر و عـوارض خلافت اسلامی امری است وابسته به زمان و مکان و اقتضائاتی که بالاخره در هر دوره ای پیش می آیند (کمااینکه در دوران خلافت راشده نیز چنین ظـواهر و عوارضی پیش آمده اند).

۳- مختلف الشکل بودن نظام خلافت، و این چیزی است که ظواهر و عوارض نظام خلافت را بوجود می آورد و در هر زمان و مکانی میتواند به شکلی درآید. و بهمین سبب اطیاف و جریانات مختلف اسلامی نسبت به آنها دید و نگرش متفاوت دارند، و در رابطه با آنها: بعضی سنتی فکر می کنند، بعضی از افکار و مفاهیم غربی متأثرند، و بعضی هم اجتهادی و روشن اندیشانه بدین مسائل و مفاهیم می نگرند. و به تأکید نحوۀ تعیین خلیفه و نام و نشان خلیفه و مدت زمامداری او (که بسیار تفاوت بردار است، کمااینکه در صدر اسلام واقع شد) یکی از ظواهر و عوارض خلافت اسلامی بحساب می آید. همچنین محدودۀ ارضی و اجتماعی نظام خلافت (از دورۀ نوح گرفته تا صدر اسلام و تا حال حاضر) از دیگر ظواهر و عوارض میباشد، چیزی که حتی در اختیار مسلمین نیست؛ و «زمان و مکان»، «محدودۀ ارضی و اجتماعی مسلمین»، و «توافق سیاسی جوامع اسلامی»، عوامل بنیادی و اثرگذار در این امر قلمداد میشوند. و در همین راستا مسئلۀ «شکل مملکت داری و تقسیم نظام اداری» بسیار برجسته و پر اهمیت است و جِدّا باید بدان توجه شود. و خاصتا در این رابطه (بنابر عوامل متعدد) باید بسیار اجتهادی و واقعبینانه عمل نمود، چرا که: اولا محدودۀ ارضی و اجتماعی مسلمین بسیار وسیع شده و دایرۀ حضور مسلمین اصلا جهانی شده است. ثانیا نظام جهانی اسلام اقتضائات زیادی را در ابعاد مختلف ارضی و اجتماعی و سیاسی و اقتصادی و فرهنگی و...... طلب میکند، تا جایی که تنها در میدان عمل و در محل و موقعیت خودش میتوان به آنها پرداخت. و همین است که موحدین آزادیخواه مثلا بجای عبارتِ «اُمَّت واحِده»، امت واحدۀ شورایی را طرح و ارائه نموده اند (که هم واحده و هماهنگ است، و هم شورایی و مُهتم به نظرات و آرای یکدیگر است)، و نظام خلافت اسلامی را روی این اساس مقبول و راهگشا و قابل تحقق دانسته اند.

و در مرامنامۀ سماء نیز (بخش اهداف نهایی - پاورقی ۶۶) خلافت مردمی و نظام شورایی اسلام چنین منعکس شده است: خلافت مردمى، نظام سياسى اسلام و استمرار نظام حکومتى پيامبر و خلافت راشده است، و متشکل از دو کلمۀ «خلافت و مردم» می باشد:

الف - خـــلافت: خلافت از نظر لغوى به معناى نيابت و جانشينى است، و در قرآن و نزد مسلمين عبارتست از نيابت و جانشينى و گزينش نوع انسان (خِلافة الناس) در زمين و حکم روايى او به نمايندگى از رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْض. لکن خلافت و نیابت الهی دو مرحله دارد: یکی مرحلۀ «خلافت و نیابت اولیه و بالقوه»، بدین معنا که در تفکر توحیدی و مشخصا در نصوص قرآنی همۀ بشریتِ روی زمین در ذات خویش برای خلافت و جانشینی اللّه و خالق یکتا خلق شده است، و هر فرد و قوم و شعبی می تواند چنین لیاقتی را کسب نماید، و این همان خلافت عام و ذاتی و گزینش نوع انسان (خلافة النّاس) بر روی زمین و امکان حکم روائى آن به نمايندگى از رَبِّ النَّاس و مَلِكِ النَّاس و إِلَٰهِ النَّاس است، و این آیه بیانگر این نوع خلافت و نیابت است: إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً (بقره - ۳۰): «همانا من روی زمین خلیفه و جانشینی قرار می دهم». بر این اساس و در این مرحلۀ اولیه و بالقوه همۀ انسان ها (اعم از مرد و زن) میتوانند و امکان دارند که نمايندهٴ الله بر روی زمین باشند.

و مرحلۀ دوم عبارتست از «خلافت و نیابت انتخابی و بالفعل»، خلافت و نیابتی که تنها با کسب دو شرط «ايمان و عمل صالح» جامۀ عمل می پوشد. و طبعا اين نوع خلافت و نیابت (خلافت مؤمنان صالح)، رهبرى عام و شورایی و حکومتداری توحیدی - مردمی را به مِنصّۀ ظهور می رساند، و آیۀ ۵۵ سورۀ نور سند مُبین اين نوع نظام حکومتى در اسلام است: وَعَدَاللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُم فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ: «الله به کسانى از شما مسلمين که اهل ايمان و عمل صالح باشند وعده داده است که آنها را جانشين خود و حاکم بر زمين گرداند، همانطورکه قبلا اهل ايمان و عمل صالح را به مقام جانشينى و حاکميت در زمين قرار داد». کمااینکه دربارۀ خلافت و نیابت حضرت داود چنین می فرماید: يَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُم بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَلَا تَتَّبِعِ الْهَوَىٰ فَيُضِلَّكَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ (ص - ۲۶): «ای داود ما شما را خلیفه و جانشین در زمین قرار دادیم، پس بر پایۀ حق در بین مردم حکم و قضاوت نما، و از هوای نفس تبعیت مکن، چرا که هواس نفس شما را از راه الله منحرف می سازد».

ب - مـــردمى: مردمى، منسوب به مردم و النّاس است، و عبارتست از خلافت و نظام سياسى که ناشى از انتخاب مردم و شراکت مردم و اقشار مختلف آنست، و آزادى و آگاهى مردم در استقرار و تـــداوم آن نقش اساسى دارند. و به تبع این پایۀ مردمی، در نظام حکومتی اسلام (خلافت مردمی - نظام توحیدی) خليفه بر مبنای رأی و بیعت مردم مسلمان انتخاب، و بر این اساس «حاکم و زمامدار مسلمين» می شود. و بدیهی است که چنين کسى بايد مسلمانى «صالح و لایق و خدمتگذار» و مورد رضايت جامعۀ اسلامى باشد. و بدین ترتیب، نظام خلافتی اسلام، بنابر ذات و ماهیت خودش «جمعى و شورايى» است، و سلطه گرى فردى، گروهى، طبقاتى، نژادى، و فرقه ای (زیر هر عنوانى) در آن منتفى و مطرود است، و «آزادى، توحيد، فداکارى» پايه هاى خلافت مردمى هستند (پایان نقل).

و اما بارزترین مشخصاتِ نظام خلافت (نظام تـــوحیدی - حکومت شورایی) در دوران خلافت راشده چنین بوده است: انتخابات در بين بزرگان صحابه (مهاجر و انصار) صورت مى گرفت و از ميان آنها يکى بر گزيده مى شد، و براى بدست گرفتن زمام خلافت به مردم معرفى می گرديد، تا مردم با او بيعت کنند و او را بعنوان خلیفه و امیر خود به رسميت بشناسند. بنابر این، انتخابات در آن دوره «دو سطح» داشته است: يکى سطح صحابۀ آگاه و ملتزم (شوراى حل و عقد = مهاجر و انصار)، و ديگرى سطح عامۀ مردم (بيعت توده هاى مردم)، که کمتر با اسلام و تفکر توحيدى آشنایی داشتند، و بيشتر اهل خون و قبيله بودند. امری که شباهت زیادی به روش احزاب و سازمانهای امروزه دارد، بنحوی که چنین رایج است که احزاب و سازمانها نمایندگانی را به مردم معرفی می کنند، تا مردم به آنها رأی بدهند و «مورد تأیید مردم» قرار گیرند. بنابر این، در این مسیر تـوحیدی (جهت تثبیت خلافت انتخابی و نظام شورایی) دو کار و اقدام اساسی و مبنایی صورت گرفت: یکی واگذاری امر رهبری به شورای مسلمین، و دیگری مراجعه به آرای عمومی جهت تأیید و اخذ بیعت. بدین شیوه، بعد از وفات حضرت رسول «سنگ بنای نظام شورایی - خلافت انتخابی» نهاده شد و حکومت و رهبری انتخابی و نحوۀ حکمرَوایی مسلمین پایه ریزی گردید؛ و برای اولین بار در تاریخ بشر (با مراجعه به آرای عمومی) نظر و موضع مردم رسمیت پیدا کرد؛ و آنگاه با تحقق خلافت انتخابی، نظام ارثی و قبیله ای و انتصاب الهی برای همیشه در میان مسلمین باطل و نامشروع تلقی گشت.

قابل ذکر است که در آغاز هر کاری، اصل بر جوهره و ماهیت آنست؛ و نواقص آن در مرحلۀ دومِ اهمیت قرار می گیرند، و نواقص اولیه اجتناب ناپذیر میباشند (و طبعا رفع نواقص و تکامل تدریجی در مسیر رشد و کمال آن واقع میشوند). و بدیهی است که «نواقص و نارساییهای نظام انتخاباتی» در زمان خلافت راشده نیز از همین امر طبیعی و از فقدان زمینه های مناسب و کمبود امکانات نشأت می گرفت. گرچه در آن مرحله نیز (همانطور که ذکر شد) اصل و جوهرۀ نظام شورایی - انتخابی محفوظ بود؛ و در هر صورت، خليفۀ مسلمين و رهبری اسلامی می بایست انتخابى و حامل رأی صحابه و تأیید مردم باشد (نه انتصاب الهی، نه ارث و نژاد، و نه ثروت و دارايى). و همین بود که حتی استبدادیانی مانند معاویه بن ابی سفیان (ولو بصورت جعلی و ظاهری و زورکی - مانند انتخابات تشریفاتی دورۀ مُعاصر) دنبال کسب رأی صحابه و تأیید مردم مسلمان می افتادند و به هر قیمتی میخواستند آن را بدست آورند. و البته باید دانست که: صحابه کسى است که با حضرت محمد مصاحبت و همراهی داشته و دارای نشست و برخاست بوده باشد، و به عبارت دیگر «رفیق و شاگرد و تربيت شدۀ او» بحساب می آید.

در آخر سالروزِ «تأسيس شوراى سقيفه» و ظهور نظام شورایی و خلافت انتخابی را تبریک و تهنیت گفته و اين روز بزرگ و تعيين کننده و معرِّف نظام انتخابی و شورایی اسلام (و سپردن حاکمیت به نسل بشری در سایۀ نصوص وحیانی) را به همۀ راهروان توحيد و آزادی و منادیان «نظام شورایی و خلافت انتخابی» مبارک باد می گوییم. باشد که اين خط «توحیدی و شورایی» در زمانۀ ما بنحو «بهتر و رشد يافته ترى» بشريت را رهبری نماید و در سایۀ آن «استبداد و شرک و ماديت» و از «نظام ارباب - رعيتى» زائل و خاتمه یابد. ان شاء الله.

الله اکبــــــــــر الله اکبـــــــــــر، ســـــــــــــلام بر مـــــــــوحدين،

مــــــرگ بر استبــــــــداد، بــر قــــــــــرار بــــــــاد آزادى،

نه سنتــــی نه هــــرزگی، اســــــلام اجتهـــــــادی

سازمـان مــــوحدين آزاديخـــواه ايــــران

۱۲ ربيع الاول ۱۴۲۲ - ۱۱ خرداد ۱۳۸۰

*********************

******************

***************

**********