بسم الله الرحمن الرحيم

عبور از تجزیه طلبی و اِنکار شعوب

(به مناسبت هجدهمین سالگرد اعــــلام موجودیت سمــــاء)

بحث تجزیه طلبی و استقلال طلبی ارضی (و در مقابلش وحدت ملی و مملکتی) چند قرنی است که در میان جوامع بشری بیش از گذشته محل بحث و مناقشه گشته است؛ و در مناطق و ممالک ما (جوامع اسلامی) سابقۀ آن مساویست با حضور استعمارگران غربی و زمانش از یک قرن تجاوز کرده است. و مشخصا این وبای متلاشی کننده با سقوط دولت عثمانی و اشغال سرزمینهای اسلامی توسط انگلیس و فرانسه وسعت بیشتری پیدا کرد و عمق ممالک و جوامع اسلامی را هدف قرار داد. بنحوی که این اشغالگران بلافاصله بعد از سقوط عثمانی دست بکار تجزیۀ ممالک اسلامی و «درهم تنیدن و از هم گسستن اقوام و جوامع مسلمان» شده و آنها را بر اساس طرح استعماری سایکس - بیکو و دیگر طرحهای استعماری جعل کرده و به آنها ساختاری متنازع بخشیدند. تا اینکه تنازع و حروب در جوامع اسلامی زیربنایی گردد و برای همیشه مسلمین: یا گرفتار استبداد و خفقان باشند؛ و یا در صورتِ طلب کردن حقوق اساسی و آزادی و استقلال دچار جنگ و تنازع گردند. و همین است که حالا نیز جوامع اسلامی، نه امکان «اتحاد و همزیستی» را دارند، و نه میتوانند به «جدایی و استقلال» برسند؛ یعنی نه میتوانند اتحاد و همزیستی داشته باشند و نه زمینۀ جدایی و استقلال از یکدیگر را دارند. و این مصیبتی است که جوامع در هم تنیده و از هم گسیخته گرفتار آن شده اند. و به تأکید آنچه عامل نجات آنها از این وضعیت پرمصیبت می گردد همانا بازگشت به «اصول مشترک» است، امری که نزد استعمارگران و استبدادیان خط قرمز و ممنوع البحث بحساب می آید. و در مطلبِ: «ماهیت مرزهای ارضی» این موضوع مفصلا مورد بحث قرار گرفته است.

زوایای تجزیه و استقلال و فرق و اختلاط آنها: بنابر ماهیت موضوع (و درهم تنیدگی و از هم گسیختگی اراضی محل تنازع) بیشتر استقلال طلبان: هم تجزیه طلب هستند و هم استقلال طلب؛ و این واقعیتِ تلخ به همان طرح و تعامل استعماری - استبدادی با ممالک مُختلفه و «درهم تنیدن و ازهم گسیختن آنها» بر می گردد، طرح و تعاملی که بیشترِ ممالک و جوامع بشری و مشخصا جوامع اسلامی را بهم زده و مرز و محدودۀ مشخصی را باقی نگذاشته اند. و بدین خاطر استقلال طلبان خود بخود (و خواه ناخواه) تجزیه طلب می شوند؛ چرا که بدنبال آنند که از عمقِ «جوامع و ممالک درهم تنیده» مملکت و جامعۀ مستقلی بیرون بکشند؛ کاری که به طبیعت حال مایۀ اختلاف و جنگ و تنازع می شود. اما از طرف دیگر با توجه به اینکه اقوام و شعوبِ جدایی طلب (که خود قبلا تجزیه و متلاشی گشته اند) مورد ظلم و تبعیض قرار می گیرند و مطالبات آنها به رسمیت شناخته نمی شود و حقوق اساسی آنها پایمال می گردد، در نتیجه آنها نیز به فکر استقلال و جدایی می افتند. و لکن از شدت ظلم و تجـاوز (و یا تحریکات هدفدار و حمایت خارجی) فـراموش می کنند که طرف مقابل در پی هضم و ذوب آنهاست و حتی حقوق اساسی و داخلی آنها را به رسمیت نمی شناسد؛ چه برسد به استقلال و جدایی آنها؟! بگذریم از اینکه آنها را اصلا بعنوان قوم و شعب و ملت به رسمیت نمیشناسند و آنها را به شیوه های مختلف انکار و به «اقلیتهای قومی» تقلیل میدهند؛ و در احسن احوال آنها را در چنین محدوده هایی می پذیرند؟! تقلیلی که در ذات خودش، هم ظلم و غدر است و هم مبنای ظلمها و غدرهای دیگر میشود. و همین است که در ممالکِ درهم ریخته و ازهم گسیخته داستان جدایی و استقلال نیز امری صعب العبور شده است؛ و بدین ترتیب نه اتحـاد و همزیستی بوجود می آید و نه جدایی و استقلال حاصل می شود. و البته دشمنان چنین ممالک و جوامعی نیز دقیقا در پی همین وضع و حال بوده اند و کماکان میخواهند این وضعیت برقرار بماند؛ و طبعا برای تداوم بن بست و نزاعِ مُستمر! این ممالک و جوامع را درهم ریخته و یا ازهم گسسته اند. و بدیهی است که آزادی و مردمسالاری و کثرتگرایی در این ممالکِ پر تبعیض و درهم تنیده (که کسی حقوق دیگری را به رسمیت نمی شناسد) خواب و خیال است؛ و عبور از این مشکلۀ اساسی نیازمندِ رشد و لیاقت و «یافتن اشتراکات اساسی» می باشد.

گرگ می دَرَد و میش فرار می کند

گرگ می درد و میش فرار می کند؛ و این یک قانون طبیعی است؛ ولو اینکه میش نجات پیدا نکند. و خاصتا در خارج از محدودۀ اسلام و اسلامیت و مشخصا در فکر و فرهنگ غربی (که روی مبانی مادی و تنازع بقـای قومی و سیاست ماکیاولی استوار است) چنین وضعی برقرار است. وضعی که در اسلام و در محدودۀ اسلامیت، عکس آن دنبال می شود و هدف اساسی جامۀ عمل پوشیدن امت واحده و اخوت اسلامی است، وضعی که روی «انضباط دینی» بوجود می آید و تعاون و همکاری و احساس مسئولیت متقابل (بجای تنازع بقاء) در عمق آن قرار دارد. و طبعا مسلمین باید بر موانع استبدادی - استعماری غلبه نمایند و در رابطه با این مبادی اساسی موضع مشخص و توحیدی اتخاذ نمایند، و کل اسلامیت را به نماز و روزۀ بلاهدف و چند امر سنتی! تقلیل ندهند. و حقیقتش اینست که متهم ساختن اقوام و شعوب مظلوم و پایمال شده و تجزیه گردیده (به تجزیه طلبی)؛ همانند آنست که میش را متهم به فرار از دست گرگ نماییم؛ و این یعنی اعتقاد به امری محال و مبنی بر اینکه «میش نباید از دست گرگ فرار نماید؟!»، و حدوث چنین امرِ محالی تنها زمانی ممکن می گردد که مردمی «بازره» شود؛ پدیده ای که در آن «میشِ سرگشته و مُضطرب» مسلوب الاراده گشته و بدون ارادۀ خویش دنبال گرگ می افتد؛ و طبعا در آن حالت بصورت سهل و ساده طعمۀ گرگ می شود (بازره اصطلاحی کُردی است). با توجه بدین حقایق مشخص است که اوضاع از چه قرار است و درد و رنج بشری چقدر عمیق است و راه نجات شعوب و اقوام متداخل و زندگی مسالمت آمیز آنها در چیزی نهفته است؟!

حال ببینیم که چه کسی تجزیه طلب است؟! آیا آنهایی که تجزیه و چند پاره شده اند و در ممالک درهم ریختۀ جدید نیز در ابعاد مختلف اجتماعی و اقتصادی و سیاسی و تعلیماتی و خدماتی و...... محروم و مطرود شده و مورد «ظلم و تبعیض و اهانت» قرار میگیرند؟! یا آنهایی که ممالک و اراضی شعوب و اقوام را تجزیه و متلاشی کرده و بعد از ادغام اجباری نیز آنها را جبلی و ملعون و پناهنده قلمداد می کنند؟! آیا غیر از اینست که تجزیه کننده (و همان تبعیض گر و طرد کننده و محروم کننده) فکر میکند که میش نباید از دست گرگ فرار کند و باید به دریدنش رضایت دهد؟! آری؛ حقیقت امر اینست که عدم رشدِ جوامعِ تجزیه شده و مُستضعف و «مَحل ظلم و تبعیض و اهانت» موجب شده که فرار از دست گرگ (تجزیۀ مُجدد) به تأخیر بیفتد و مناقشه طولانی شود، و گرنه ملتی رشید و حقخواه و مسلمان هرگز تن به ذلت و بردگی نخواهد داد؛ و بازرَگی (به مهار در آمدن و در طلسم گرگ افتادن) لایق آن میشی است که روحیه را باخته و خود دنبال گرگِ درنده! می دَوَد. و حالا جوامع درهم ریخته و ازهم گسیختۀ ما دو راه بیشتر ندارند: یا استبداد و سلطه گری و جنگ و حروب دائمی؛ و یا سازش و تفاهم و به رسمیت شناختن حقوق اساسی یکدیگر. و به نظر موحدین آزادیخواه تنها «تمسک به دین فراگیر توحید و التزام به اخوت اسلامی» جوامع درهم تنیده و ازهم گسیختۀ ما را چاره و علاج خواهد کرد. بالاخره یا امت واحده و اخوت اسلامی یا جدایی و تجزیۀ مجدد؛ بدین معنا که هیچ قوم و ملتی نباید در یک محیط و محدوده احساس تبعیض و بیگانگی نماید؛ و آنگاه هر قوم و ملتی باید اجازه داشته باشد که برادرانه و مسالمت آمیز (و بنابر ملاحظۀ صلاح خود و دیگران) سرنوشت خود را رقم بزند. و ما معتقدیم که هیچ قوم و ملتی از دستِ «اُخوَّت و عدالت و امنیت» فرار نمی کند؛ بلکه آنچه او را وادار به فرار میکند و حتی هنگام فرار به الغام و کمین گاهها نیز فکر نمی کند؛ همانا ظلم و تبعیض و محرومیت است. و همین است که ما جوامع تجزیه کننده نداریم؛ و لکن این سلطه گران خارجی (استعمارگران) و حکام استبدادی داخلی هستند که به روش فرعونی تبعیض و چند دستگی براه می اندازند و عامل تجزیه و تلاشی می شوند، و در میان مردمان یک دین و مملکت «تضاد و تنازع» ایجاد می کنند: یکی را عامل استبداد و سلطه گری می گردانند و دیگران را بوسیلۀ آنها مورد ظلم و تجاوز قرار می دهند.

طبعا موحدین آزادیخواه (که نظام اتحادی و مبنی بر اُخوَّت اسلامی را طرح و ارائه کرده اند) و نیز همۀ معتقدین به حقوق بشر و حقوق شعوب و حقوق آحاد انسانی، راه چاره را در به رسمیت شناختن «آزادی و ارادۀ بشری» می بینند، آزادی و اراده ای که اولا عاقلانه و طی مراحلی جامۀ عمل می پوشد، و ثانیا حقوق دیگران را (بجای اِهمال و پایمال سازی) مدنظر قرار می دهد. و سرانجام همانند دو برادر و یا چند برادر عاقل و رشید (بنابر تفاهم و مصالح مشترک) یا باهم می مانند و زندگی عادلانه ای را ترتیب می دهند، و یا از یکدیگر جدا شده و مزاحم یکدیگر نمی شوند، و لکن روابط و دوستی خود را در هر شرایطی محفوظ می دارند. و به تأکید این وضعیت عاقلانه و مسئولانه و اَخَوی و متکی به انضباط دینی و التزامات مسلمانی، در تضاد کامل با وضعیت کنونی و مسلط بر ممالک درهم تنیده و ازهم گسیختۀ اسلامی قرار دارد؛ بدین صورت که در ممالک در هم تنیده و از هم گسیختۀ اسلامی (بجای کار روی فکر و فرهنگ مشترک - جهت اتحاد و امکان همزیستی) عالِما و عامِدا فکر و فرهنگی را ترویج و مسلط کرده اند که نافی «اتحاد و تفاهم مردمان یک سرزمین» است؛ و مشخصا قوم گرایی و فرقه گرایی را (که بزرگترین موانع اتحـاد و همزیستی و عوامل اساسی حروب داخلی و تنازع و استبداد هستند) بر چنین ممالک و جوامعی تحمیل کرده اند. لکن همانطور که اشاره شد، چاره و راه علاجِ این وضعیت مصیبت بار (و عبور از قوم گرایی و فرقه گرایی) همانا رشد و لیاقت جوامع اسلامی و مشخصا رهبران آنها و پیگیری اشتراکات اساسی است (که در دین اسلام و بازگشت به امت واحدۀ اسلامی نهفته است). و طبعا از همین روست که دین اسلام و امت واحدۀ اسلامی بزرگترین دشمن استبدادیان و استعمارگران بحساب می آید؛ زیرا با تمسک به «دین توحید و امت واحده و اخوت اسلامی»، هم طرحهای استبدادی و استعماری (جهت تداوم تنازع و حروب) نقش برآب می شوند، و هم ممالک و جوامع در هم ریخته و از هم گسیخته به یکدیگر می رسند، و بنحوی و طی مراحلی میتوانند به یکدیگر و به تفاهم برسند (چه برای اتحاد چه برای جدایی)، و بدین شیوه هم داستان تجزیه طلبی و هم داستان انکار شعوب پایان می یابد.

انکار شعوب به مثابۀ اَعظم جرائم

و اما انکار شعوب و سلب ارض و مملکت از آنها و نامگذاریشان با عناوین مختلفه و از جمله «مهاجر و خارجی»، انتساب آنها «به اقوام مسلط»، یا تصغیر و تحقیرشان زیر نام اقلیتهای قومی و...... (تلقی هایی که نافی شعوب و ملل تجزیه شده و به مثابۀ انکار آنها و حقوق اساسی آنهاست)، بزرگترین جرم بحساب می آید، زیرا این انکارِ ظالمانه، مقدمۀ تحقیر و درجه ثانوی کردن شعوب، تهاجم و اشغالگری، سرکوب و غارتگری، قلع و قمع و سرکوبگری، و حتی نسل کشی می گردد. و طبعا برای همۀ این مواردِ ضد بشری میتوان در سطح جهان و در جهــان اســلام مثال ها ذکر نمود، کمااینکه در ایران هم وضع به همین منوال است، و مثلا در حق اقوام و شعوب ترک و کرد و عرب و بلوچ و ترکمن و لر «ظلم و اِجحاف زیادی» صورت گرفته است. لکن به نظر موحدین آزادیخواه این ظلم و اجحاف نه از طرف مردم فارس (که خود مظلوم و مقهور و سرکوب شده اند)، بلکه از طرف مُستبدین و نظامهای استبدادی (پهلوی و ولایت فقیهی) روا داشته شده است؛ چرا که این آنها هستند که بعضی را وسیلۀ سرکوب بعضی دیگر می کنند و به «روش فرعونی» با مردمان مملکت برخورد می نمایند: إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلَا فِي الْأَرْضِ وَجَعَلَ أَهْلَهَا شِيَعًا يَسْتَضْعِفُ طَائِفَةً مِّنْهُمْ. برای مثال اگر نظام ولایت مطلقه دشمن همۀ اقوام و جوامع ایران، اعم از عرب، کرد، فارس، آذری، بلوچ، ترکمن، و لر نبود، و اگر دشمن شیعه و سنی و مسلمانان آزاد اندیش نبود، و اگر دشمن ایران و ایرانی نبود، همه را خفه نمی کرد و یک نظام سیاه استبدادی را بر ایران و ایرانیان تحمیل نمی کرد. البته بدیهی است که در میدان مظلومیت همه یکسان نیستند: «بعضی ها لعنت میشوند، مثل اهل سنت، بعضی ها انکار میشوند، مثل مردم عرب، بعضی ها به خدمت گرفته میشوند، مثل مردم فارس، و بعضی ها عمیقا محروم میشوند، مثل مردم بلوچ و.....»، اینست که نظام استبدادی ولایت مطلقه، دشمن مردم ایران است، دشمن همۀ اقوام و جوامع ایران، و دشمن مسلمین است، و بالاخره دشمن همۀ آنهایی است که میخواهند آزادانه بیندیشند، آزادانه بنویسند و صحبت کنند، و آزادانه موضع سیاسی اتخاذ نمایند.

خلاصه وقتی که اقوام و شعوبی انکار و حتی موجودیت آنها نادیده گرفته می شود، بعد از آن هر اقدامی علیه آنها متوقع و قابل انتظار می گردد، و در اوضاع و احوال مناسب و با توجه به میزانِ «قدرت و ضعفِ خلقهای انکار شده» در دفاع از موجودیت خودشان، حتی ممکن است از سرزمین آباء و اجدادی نیز اخراج و یا قتل عــام شوند؛ و بدین صورت اعظم جرائم جامۀ عمل پوشد. و طبعا نمونۀ بسیار صریح و قبیح این فجایع عملا در سرزمین فلسطین به وقوع پیوسته و مردم عرب و مسلمان آن، هم به طرز فجیعی کشتار شده اند و هم از سرزمین آباء و اجدادی توسط استعمار صهیونی - غربی اخراج گشته اند. و این در حالیست که خالق اقوام و شعوب آنها را تکریم و مورد لطف قرار داده است: وَ لَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ وَ حَمَلْنَاهُمْ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْنَاهُمْ مِنَ الطَّيِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَىٰ كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيلًا (اِسراء -٧٠): «و به تاکيد ما نسل انسان را تکريم و گرامى داشتيم و آنها را در خشکى و دريا حمل و حمايت نموديم و آنها را از خوراکیهاى خوب و پاکیزه رزق و روزى بخشیدیم و آنها را بر بیشتر مخلوقاتى که خلق کرديم برترى دادیم». و همچنین آنها را برای اطاعت از قوانین توحیدی و انجام عملکرد صالح خلق نموده است:  تَبَارَكَ الَّذِي بِيَدِهِ الْمُلْكُ وَ هُوَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ، الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَيَاةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً:  «مُبارک و پیروز است خالقی که همۀ جهان بدست اوست و بر هر چیزی قادر و تواناست، همان ذاتى که مرگ و حيات را خلق کرده، تا معلوم شود کداميک از شما داراى عمل و کردار احسن و بهتر است»، نه برای اینکه انکـار و تحقیر شوند و مورد تاخت و تاز قرار گیرند، و در سایۀ ظلم و تجاوز و سرکوبگری متلاشی و تجزیه گردند و یا اصلا مُضمحل و نابود شوند. و طبعا در منطق توحیدی اسلام چنین تعاملی با شعوبِ بشری در همان حال که اعظم جرائم بحساب می آید، در صورت بَلاغ و آگاهی به مثابۀ انکار نظام طبیعی اجتماع و متکی به وحی تکوینی است، زیرا الله رب العالمین جامعۀ بشری را در قالب «شعوب و دستجاتِ طبیعی» خلق نموده است، و شَعب (شاخه - بخش) قسمی طبیعی از جامعۀ بشری است. و شعوب بشری که منشاء و مصدر واحدی دارند و ذاتا برابر هستند، شاخه های طبیعی جامعۀ بشری را تشکیل میدهند. و انکار این قانونمندی (که مقدمۀ اعظم جرائم و نابودی وسیع حقوق بشر می باشد) در تضاد صریح با این آیه و قانون توحیدی قرار دارد: يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُم مِّن ذَكَرٍ وَأُنثَىٰ وَ جَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَ قَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ (حجرات - ۱۳): «ای نسل بشر، ما شما را از نر و ماده ای خلق کردیم، و آنگاه شما را در شعوب و قبائلی - دستجات بشری - قرار دادیم، تا از یکدیگر متمایز شوید و همدیگر را بشناسید، لکن اکرمترین و عزیزترین شما نزد الله با تقوی ترین و مُلتزِم ترین شماست».

تجزیه شدگان اقوام و شعوبی هستند که مورد ظلم و تجاوز و تهاجمِ اشغالگران قرار گرفته اند، و به زور استبدادِ سرکوبگر و استعمار اشغالگر «ارض و مملکت شان» چند پاره و تکه تکه گردیده و هر بخشی از آن (همانند شکار دست گرگها) در ارض و مملکتِ در هم ریخته و جعلی ادغام شده است. و بدین ترتیب تجزیه شدگان از دو طرف مورد ظلم و ستم واقع شده اند: از طرفی مملکت شان اشغال و چند پاره شده و هر تکه ای از آن در ممالک دیگر ادغام شده است؛ و از طرف دیگر این تجزیه شده ها در ممالک جدید مورد ظلم و تبعیض قرار می گیرند و مطرود و محروم میشوند؛ و در واقع «هم وطن حقیقی» بحساب نمی آیند و مستضعفان روی زمین گشته اند. اینست که تجزیه شده یعنی متلاشی و چند پاره شده و مورد تبعیض قرار گرفته و مطرود و پرت گشته؛ و بیشتر اقوام و شعوب ایران مثال حقیقی این وضعیت و این سرنوشت تلخ و دردمندانه هستند و گرفتار تجزیه شدگی و چندپارگیِ «ارضی و اجتماعی و فرهنگی» شده اند، و هر بخشی از آنها در ممالک درهم ریخته مورد ظلم و تبعیض قرار میگیرند. و مثلا در رابطه با کُردها: در ترکیه آنها را ترکهای کوهی بحساب می آورند؛ در ایران آنها را زیر مجموعۀ فارس (قومیت) می دانند و بنابر سنی بودن! لعنت شان می کنند. همچنین در سوریه حتی شناسنامه ندارند و آنها را بعنوان شهروند به رسمیت نمی شناسند. کمااینکه در عراق آنها را دارای ریشۀ عربی می دانند و لااقل کردستان عراق را ارض عرب حساب می کنند و مـورد تهاجم و تعریب قوم گرایان بعثی - عربی قرار گرفته اند. اما شاید «مظلوم ترین بخش کردها» آنهایی باشند که به خراسان تبعید شده و اهل آنجا شده اند؛ و برای همیشه از وطن آبـاء و اجدادی بریده شده اند. و احتمالا وضع آنها تنها با مردم فلسطین قابل مقایسه باشد (هر چند سیاه پوستان آمریکا نیز چنین وضعیتی دارند)؛ لکن با این تفاوت که کردهای خراسان مجبور شده اند که حتی از مذهب خود و سنی بودن هم دست بردارند و پذیرای تشیع (صفویت) گردند. البته این تنها کردها نیستند که چنین وضعیتی دارند (چند پارگی و تحت ظلم و تبعیض)، بلکه در همین ایران ما لااقل عربها و آذریها و ترکمنها و بلوچها در زمرۀ تجزیه شدگان قرار دارند و حتی ارض و هویتشان نزد «حکام استبدادی و نژادپرستانِ ایران» به رسمیت شناخته نمیشود. لکن در این میان کردها و ترکمنها و بلوچها وضعیتشان بدتر است و تحت ظلم مضاعف قرار دارند؛ زیرا هم تجزیه شده اند و هم بعنوان سنی در ایران لعنت میشوند و ذِمیّ و در امان! بحساب می آیند. بگذریم از ظلم و ستم سیاسی و قضایی و اقتصادی و خدماتی و...... که فراگیر و همه گیر است و در سایۀ نظام استبدادی همه شعوب و اقوام ایران دچار رنج و عذاب و محرومیت شده اند.

راه عبور: تمرکز روی مبانی مشترک

بنابر توضیحات فوق الذکر، عبور از تجزیه طلبی و اِنکار شعوب تنها در «پیگیری و تمرکز روی مَبانی مُشترک و اتحادی» ممکن و میسَّر می شود، و بدون وجود این مبانیِ اساسی: یا جامعه و مملکت و دولت بوجود نمی آید، یا اگر بوجود آید زورَکی و استبدادی و تحمیلی خواهد بود، و در تضاد با آزادی و مردمسالاری و کثرتگرایی قرار خواهد گرفت. و با توجه به اینکه در ایرانِ ما مبنای مُشترک و متحد کننده در بین همۀ اقوام و شعوب ایران «دین اسلام و اُخوَّت اسلامی» است، در نتیجه تکیه و التزام بدین امر بنیادی راه نجات از تجزیۀ ایران و انکار اقوام و شعوب ایران محسوب میشود. هرچند بسیارند خطوط و جریاناتی که اتحاد و شراکت را در بی دینی و غربگرایی (لائیسیته و سکولاریسم) جستجو مینمایند و مسالک و مناهج غربی را بعنوان مبنای دولتِ ایران علم میکنند. کمااینکه بسیاری نیز (همانند پهلویستها و کمونیستهای سابق) دوست دارند که ایران تکه تکه شود، اما اسلام و اسلامیت «مبنای اتحاد و شراکت مردم ایران» قرار نگیرد، و آشکارا زور غربی را بر مواضع اسلامی و مردمی ترجیح میدهند. و لکن به نظر موحدین آزادیخواه، چارۀ این وضع درهم ریخته و ازهم گسیخته (که از یک طرف زمینۀ تجزیه طلبی و از طرف دیگر انکار شعوب را در پی آورده است) طرحی است که در مطلبِ: «تضاد ممالک جعلی با آزادی و مردمسالاری» ارائه شده است، طرحی که صالح ترین و سهل ترین راه و چارۀ این مشکل اساسی به نظر میرسد، و جهت تأکید در اینجا هم مجددا ارائه می شود:

 از نظر موحدين آزاديخواه، دو راه و چاره براى اين مشکل اساسى و اين مصيبت عظمى وجود دارد، دو راه و چاره ای که تنها در جوامع حق طلب و توحیدی و  در سایۀ احزاب و سازمانهای «رشید و مقاوم و مردمسالار» قابل تحقق می شوند؛ زیرا هر دو راه و چاره سلطۀ «استعمار و استبداد» را هدف قرار میدهند و بند و بساط آنها را در هم می پیچند و نظم و نظام شیطانی آنها را زائل و بر کنار می سازند؛ امری که غارت و تخریب بيشتر ممالک زیرسلطه را متوقف و راه آزادى و استقلال و رشد فراگیر در جوامع زیرسلطه و غارت شده را باز می نمایند. اين دو راه و چاره که استعمار و استبداد در مقابله با آن «بیشترین حساسیت» را نشان داده و میدهند؛ و جهت استمرار سلطه گری و غارتگری حتی بحث روی آنها را ممنوع و خط قرمز نموده اند (تا جرئت پرداختن به آنها ابراز نشود!) بدین قرار هستند:

راه و چارۀ اول اينست که ماهیت و مُحتَوای ممالک جعلی (درهم تنیده) تبديل شود؛ و با ارائۀ اصول اساسی و مشترک و با تمسک به بنيانهای اتحاد و نجات «پایه گذاران سلطۀ استبدادی و طراحان تنازع دائمى» ناکام گردند، و جوامعِ ممالک استبداد زده و پر تنازع، اصول و مبانی اختیاری را بعنوان هويت مشترک به رسميت بشناسند؛ امری که منتهی به ممالک اتحادی و دولتهای اتحادی و نظامهای اتحادی میشود. و بدیهی است که اصل الاُصول مشترک در بلاد اسلامى من جمله در ايران، همانا «اسلام و اسلاميت اجتهادى» است، زيرا در ممالک مذکور به غير از اسلام و اسلاميت و اخوت اسلامى (که عقيده و فرهنگ و تاريخ و ادب و همه چيز مردم آنست) پايۀ مشترک ديگرى وجود ندارد. و در نتیجه مثلا در ایران (بگذریم از ماهیت و محتوای اسلام و اسلامیت که سرنوشت همۀ بشریت در دنیا و آخرت وابسته بدانست)، نظام توحیدی و اسلام اجتهادی تنها راه نجات ایران و تنها عامل اتحاد فِرَق و اقوام ایران و تنها «پایۀ مشترک» بین مردم و فِرق و اقوام آنست. در این رابطه به این مطلب اساسی در شبکۀ سماء مراجعه شود: «مبانی تاریخی و معاصر مملکت و دولت». اما با توجه به اینکه نظام توحیدی و اسلام اجتهادی (در سایۀ آزادی بیان و بلاغ مُبین) باید میان فِرق و اقوام ایران منعکس و منتشر گردد، و مردم ایران بر مبنای آن متحد و یکپارچه شوند و از فرقه گری عبور نمایند و «جامعۀ اسلامی» بوجود آورند، در نتیجه مقدمۀ چنین وضع و جامعه ای، همانا نظام اتحادی (جمهوری متحدۀ مردمی) و برقراری آزادی و مردمسالاری و کثرتگرایی است، نظامی که هم از تجزیۀ ایران جلوگیری میکند، و هم زمینۀ تأمین حقوق اساسی اقوام و فِرَق مختلفه را فراهم می سازد.

راه و چارۀ دوم، تجديدِ ساختار ممالکِ جعلی و تحميل شده است (به شيوۀ آزادانه و صلح آمیز و بدون دخالت اجانب)، که نتيجۀ آن «استقلال ارضى جوامع مختلفِ قومى و مذهبى» و ايجاد ممالک جدیدی توسط مردمان آن سرزمينهاست، در محدوده اى که ساکنين آن دارای اصول مشترکِ بیشتری هستند. و بدين شيوه، هم اختلافات مرزى بر طرف و اختلافات موجود پايان مییابد، و هم سلطه گرى و غارتگرى استعمار و استبداد زائل میشود. بگذریم از اینکه ایجاد اوطان و ممالک جدید نیز (در جهان اسلام) باید مبنای اسلامی داشته باشد؛ و گرنه مُجددا و «به نوع و شیوۀ دیگری» گرفتار خواهند شد؛ چرا که در صورت غیر اسلامی بودن؛ هم نظام مملکتی تحمیلی و غیر مردمی خواهد بود؛ و هم بنابر ماهیت اجنبی و استعماری اش، با همسایگان دچار مشکل و احیانا درگیری خواهد شد. و اما «راه و چارۀ دوم» با توجه به درهم تنيده گی و از هم گسیختگیِ جوامع قومى و مذهبى و فرهنگى در ممالک مختلفه، مشکلات زيادى پيش رو دارد (خاصتا وقتی که بی مقدمه و بدون تفاهم باشد)، و نتايج آن نيز که واحدهاى کوچک سياسى و اقتصادى است شايد به نفع کسى نباشد، زیرا استعمارگران و استبدادیانِ خائن نیز ساکت و بیکار نخواهند نشست و بهانه هاى زیادی براى فتنه گرى پيدا خواهند کرد. گرچه در بعضى ممالکِ جعلی که مردمانش اصل و پايۀ مشترکى ندارند و حتی به اندازۀ عمر آن ممالکِ ساختگی داراى خصومت و دشمنى هستند (مثل کشمير، میدانائو، چچن، داغستان و.....) راه و چاره نهایتا در استقلال ارضى و ایجاد مملکت جدید است، خصوصا اگر سابقۀ استقلال و توان کسب مجدد آن وجود داشته باشد. و همین است که «استقلال طلبیِ اجتناب ناپذیر» در مناطقی معنای بیشتر میدهد که ارض و مردمش دچار مصیبتِ در هم تنیدگی و از هم گسیختگیِ عمیق نشده است.

در غير اين صورت و در غياب اين چاره ها، وضع موجود (که مُبتنی بر استبداد و سلطه گری و تنازع  و ناامنی و بی ثباتی است) تداوم خواهد یافت، و هر زمان هم که لازم شد و استعمارگران و استبدادیان احساس کردند که این جوامعِ اسیر و گرفتار چیزی بدست آورده اند، اين «زخمهاى چرکين و خطرناک» را باز کرده و آنها را فعال می سازند؛ و به دنبالش دشمنان آزادى و آسايش بشری جنگ افروزی میکنند و هرچه حاصل و محصول است در آتش سلاحهاى آنها و کینه های کور خواهد سوخت. بدین ترتیب مردمان اين ممالک (با بقای وضع موجود) هرگز روى «آزادى و استقلال و ترقی و امنيت» را نخواهند ديد؛ و براى هميشه در جنگ و تنازع و محروميت و زیر سلطگی و غارت شدگى خواهند زيست؛ و این یعنی جاودانگی در جهنم روی زمین؛ که حاصل عقب ماندگی بشر و عدم مسئولیت در برابر سرنوشت خویش است.

سازمان موحدین آزادیخواه ایران

۲۱ محـــــــرم ۱۴۳۴ - ۱۵ آذر ۱۳۹۱