بسم الله الرحمن الرحيم
مَباحثی در شناخت افکار و مواضع اشخاص
با سلام به برادر عزیز و محقق آقای علی محمد ایزدی: پیام محبت آمیز و همراه
با مقالۀ تحقیقی تان (آيا كتابهای تاريخ مُعتبر
و قابل اطمينان هستند؟)
واصِل گردید، بحث و بررسی جالبی بود، زیرا هم وضع بدخواهان اسلام و مسلمین را
افشاء می سازد، و هم به شیوه
ای معقول و عالمانه در مورد
«دین توحیدی اسلام» روشنگری میکند.
طبعا علیرغم سن و سالی که دارید (و نیز دوری از دیار و مملکت) زحمت می
کشید، دست تان درد نکند، مأجور و پایدار باشید.
حال نظر ما (موحدین آزادیخواه) نسبت به کُتُب تاریخ و نیز
انتقاد از مقالۀ شما:
موضع ما نسبت به ماهیت و اعتبار منابع تاریخی در
تبیینِ:
«ماهیت
و محتوای منابع و کتب اسلامی»
بسادگی قابل دریافت و برداشت است، بدین صورت که به نظر ما بعد از قرآن مُنزل
هیچ متنی نباید فوق نقد و بررسی
انتقادی پنداشته شود و نباید به هیچ منبع و کتابی
بصورت مطلق اعتماد نمود،
و هر مصدر و کتابی را باید با تکیه بر «عِلمُ
الرِّجال» و شناخت گویندگان و نویسندگان، و بر پایۀ
«نظر نقادانه و سنجشی» و بکارگیری میزانهای توحیدی و قوانین علمی و عقل بشری (در میدان شناخت منابع و کتب و
معلومات)، و با استفاده از «روش مقایسه ای»
نسبت به موضوعاتی که ارائه می دهند (بررسی
اقوال و موضوعات و حوادث مختلف با یکدیگر)
اخذ و دریافت نمود.
بدین شیوه ما با نظر شک و تردید به ماهیت و مُحتوای منابع
و کتُب می نگریم! و فرق زیادی هم بین منابع و کتبِ
«تاریخی و معاصر»
قائل نمی شویم.
و در نتیجه آن منابع و کتبی که واقعیات را بیان کرده باشند باید از میان
انبوه منابع و کتب استبدادی، استعماری، فرقه ای، ماکیاولی، کینه توزانه،
تهمت آمیز و...... کشف و استخراج نمود. در این رابطه تبیینِ:
«رابطۀ:
دانشگاه، استبداد، و استعمار»
قابل
خواندنی
می باشد.
اصول شناخت؛ نه زمان قدیم و جدید
اما با وجود همۀ اینها؛
ما برای شناخت هرچیزی اصولی داریم، و جهت رسیدن به شناخت واقعی هر موضوعی
آنها را بکار میگیریم. و بر این اساس، نه «مجبور به رهاسازی
واقعیات» و دروغ پنداری تاریخ میشویم، و نه «گرفتار اکاذیب و افسانه ها» و
سخنان بی پایه ای که مایۀ گمراهی و سرگردانی بشریت شده و می
شوند.
شما نگاه کنید (از تاریخ گذشتیم!) همین امروزه چقدر «کتاب و مجله و
روزنامه» در سطح جهان منتشر می شوند؟! اما مسئلۀ اساسی در این رابطه اینست
که «ارزش و محتوای» اینهمه انتشارات و سخن پراکنی چقدر می باشد؟! و به چه
میزان واقعیات و حقایق در آنها منعکس میشود؟! آیا بیشترشان حتی لیاقت
«خواندن یکباره» را هم دارند؟! به انبوه رسانه های
«رادیویی و تلویزیونی و اینترنتی»
توجه کنید، که ظاهرا حتی قابل شمارش هم نیستند؟! به روزنامه
نگارانی که در «سراسر جهان و در اقصی نقاط عالم!» پخش شده اند نگاهی
بیندازید؟! و..... لکن سؤال اینست که این همه کار و فعالیت «نظری و تبلیغی»
برای چیست و چه معنایی دارد؟! آیا اینهمه تبلیغات و انتشارات چیزی را در
دنیا روبراه کرده است؟! آیا اینهمه
فعالیت و سخن پراکنی مثلا در استبدادگری، استعمارگری، فقرجهانی، زندگی
مسالمت آمیز، محو تبعیضات غیر انسانی، و کم شدن زندان و شکنجه و کاهش تولید
وسائل تعذیب و نابودسازی و..... تأثیر مثبتی بجا گذاشته است؟! یا اینکه همۀ
این مصائب اساسی در طی زمان حتی پیچیده
تر هم شده اند؟! بنحوی که امروزه بصورتی کاملا وارونه این استعمارگران و
اشغالگران و مرزسازان و غارتگران هستند که «مدافع آزادی و حقوق» بشر شده
اند؟! آیا غیر از اینست که امروزه همۀ مستبدین جهان مدعی
«انتخابات و قانونمداری»
هستند و منادی آزادیخواهی شده اند! و حتی
مُزَورانه و شیادانه آن را برگزار میکنند؟! آیا غیر از اینست که امروزه
بردگی و تجارت بردگان حتی به شکل قدیم! رو به گسترش و اوج گیری نهاده است؟!
آیا غیر از اینست که امروزه شخصی مثل پیامبر اسلام
(که هزاران مطلب و کتاب
در اُسوَگی و نمونه بودنش نوشته شده و قرآن نیز او را صاحب خُلُق عظیم معرفی کرده) در جلو چشم این
همه وسایل «واقع رسانی!» مصدر قتل و
ارهاب و بشرکُشی معرفی میشود؟! و حال که چنین است، پس اینهمه رسانه و منابع
خبری و معلوماتی برای چه چیزی بوجود آمده است؟! در حالیکه همۀ اینها و بیش
از اینها کلا «امروزی» هستند و ربطی به کتب و منابع «تاریخی» و اکثرا خرافه
آمیز ندارند؟! جواب صریح این مسئله بدین صورت است که چیزی تغییر مُحتوی
نداده است، و تنها اشکال، روش ها، نقشه ها، اصطلاحات، وسائل تسلط، و نحوۀ
استمرار «استبداد و تبعیض» تغییر
یافته، و گرنه چیزی تغییر حقیقی پیدا نکرده و هرچیزی تقریبا مثل قدیم
الزمان به حال خودش باقی مانده است. و حتی امروزه کار بجایی کشیده شده که
وقتی کتابی یا مجله ای یا روزنامه ای عرضه و منتشر میشود، قبل از خواندنش
باید به «محل چاپ آن» توجه شود، تا اینکه معلوم گردد که تحت سلطۀ «چه نظام
و چه مُستبدهایی» صادر گشته است؟!، اما علیرغم همۀ اینها، ما نه منکر اهمیت شخصیت های تاریخی و مطالعۀ منابع تاریخی هستیم؛ و نه مخالف شخصیتهای عصری و
استفاده از منابع امروزی؛ بلکه بجای «اصل کردن
و مطلق کردن زمان» به مبانی و
بنیادهای «صحیح و رشد آفرین» و مبانی و بنیادهای «غلط و انحطاط آفرین» می
اندیشیم، کمااینکه برای اخذ و دریافت «علم و خبر» معتقد به وضع اصول و شروط
هستیم، و از این روست که فرق اساسی (و بنابر اصالت زمان) بین شخصیتها و منابعِ دیروزی و امروزی
قائل نمی شویم.
امکان سوء استفاده از هر چیز؟!
بله؛ اگر از «شخصیتها و منابع تاریخی»
می توان سوء استفاده کرد و با افسانه سازی روی آنها و تحریف ماهیت و
محتوای آنها می توان بشریت را دچــار مشکلات زیادی نمود، به عیان می بینیم
که با «شخصیتها و منابع امروزی» هم همینطور رفتار میشود و از هر چیزی کما
فی السابق سوء استفاده بعمل می آید؛ و هر موضوعی
«همراه با دروغ و جعلیات» منعکس می
گردد. پس؛ از هر چیزی می توان سوء استفاده کرد، همانطور که از هر چیزی
ســوء استفاده میشود؛ و اصلا چیزی نمانده که تا حد افتضاح از آن سوء
استفاده نشده باشد. و آیا غیر از اینست که حتی خود قرآن! که «محفوظ و
مضبوط» است و منادی «آزادی، توحیدی، فداکاری» است، امروزه به کتاب مُستبدین
و مشرکین و دنیا پرستان تبدیل شده است؟؟!! طبعا در رابطه با تجربه و مشاهده
نیز وضع بهمین صورت است؛
و از «سِیر و مشاهده و تجربه»
هم بلا حساب سوء استفاده شده است.
آیا همین غربی ها (و کمونیست ها) نبودند که با استفاده، یا بهتر بگوییم با
سوء استفاده از تجربه و مشاهده (علوم تجربی) خواستند که حتی الله رب
العالمین را انکار نمایند؟! بنحوی که حالا نیز داستان «تضاد علم و دین»
پایان نیافته است؟! و اما شاید شاخدارترین دروغ مسئلۀ
«جدایی دین و سیاست»
باشد، دروغی که همین حالا و بصورت علنی! غرب استعماری (و با اهداف
سلطه گرانه و خبیثی) مُرَوج آن شده است؟!
همان اسلامی که جز حاکمیت
الله را شرک و کفر اعلام داشته است. بنابر این؛ اگر از «منابع و کتب
تاریخی» میتوان سوء استفاده کرد و با تحریفات صورت گرفته در آنها بازی
نمود، بصورت بدیهی با «سیر و نظر و تجربه» نیز میتوان همین کار را انجام
داد و از آن سوء استفاده کرد، و شاید بدترین سوء استفاده ها در حق کاوشهای
تاریخی و باستانی و نسبت به مخطوطاتی که در
«تاریکخانۀ تاریخ» ثبت شده اند؛ صورت گرفته باشد. و بعدا
در رابطه با توصیۀ قرآن نسبت به «مطالعۀ
تاریخ» نظر ما این نیست که سیر و نظر در جهان و تاریخ بشر در مشاهده و کاوش
تجربی منحصر میشود، بلکه این یک موضع عام نسبت به همۀ مصادر علم و خبر می
باشد؛ و بدین جهت باید از منابع و کَتُب مناسب و از تجارب بشری نیز استفاده
کرد. آیا منظور قرآن از سیر و نظر در زمین جهت شناخت حقایق تاریخی، صرفا
«دیدن و کاویدن پدیده ها» و یافتن
آثار باستانی و نظر به کوه و دشت و دریاست؟ یا شامل نقل و حکایت گذشتگان
بصورت «کتبی و شفاهی»
نیز می شود؟!
خوب معلوم است؛ و نگاه گذرایی به آیات قــرآن نشان خواهد داد که در این
مسئله درک و مطالعۀ همۀ ابعاد تاریخ مد نظر است.
سه اصل اساسی در نشر حقایق
سه اصل در نشرِ حقایق
و جهت بیان واقعیات «در کتب و نشریات و تدوینات و رسانه ها» تأثیرات اساسی
ایفاء می کنند: یکی آزادی بیان،
دوم امکانات بیان، و
سوم حقجویی و عدالتخواهی. بدون
وجود این سه اصل اساسی، یا بیان و ابلاغ چندانی وجود نخواهد داشت، و یا اگر
وجود داشته باشد، دروغین و خلاف واقع میشود و در خدمت سلطه گران خواهد بود.
و متأسفانه در طول تاریخ بشر و در حال حاضر نیز اصل اول (آزادی بیان) و اصل
دوم (امکانات بیان) اکثرا در انحصار مُستبدین و امپراتوران و استعمارگران
بوده است. و اصل سوم نیز بدون وجود اصول اول و دوم اکثرا «خفه و خنثی»
گشته؛ و در نتیجه تا حال هم بشریت نتوانسته از
«سلطۀ دروغ و خرافه و افسانه» خارج شود و به واقعیات و حقایق دسترسی
پیدا کند. اصلا در طول تاریخ و اکنون نیز، بیشتر کتب و تدوینات و تألیفات و
انتشارات، به توصیۀ پادشاهان و استبدادیان و سلطه گران نوشته شده و می شود؛
و همین است که کتب و منابع و نشریات و شبکه های واقع بینانه و منصفانه و
علمی و لایق مطالعه بسیار اندک است؛ و اکثرا یا به نفع کس و جهتی هستند، و
یا بر علیه آن کس و جهت می باشند. و خاصتا از نظر ما آن اشخاص و کتبی که
«جوایز استعماری و استبدادی» دریافت
می دارند، بیشترشان فاقد ارزش و اعتبار هستند. البته در دورۀ تدوین علوم
اسلامی تلاش گسترده ای صورت گرفت تا کتابت و تدوینات کارش بیان «علم و
واقعیات» باشد، و در این راستا حقیقتا موفقیت های بزرگی بدست آمد، تا جایی
که حتی همزمان با ارائۀ علوم اسلامی، روش و اصول بیان و قواعد آن را
نیز ابتکار و عرضه کردند. و مثلا برای تفسیر قرآن، علم تفسیر ابتکـار
نمودند، برای صحت احادیث، علم حدیث ایجاد کردند، برای فقه احکام، علم فقه و
اصول خارج ساختند و..... و علمُ
الرِّجال نیز در جهت تکامل همین روش ظاهر
شد، و طبعا متأثر از تعلیمات قرآن بود، چرا که قرآن مُنزَل خطاب به مسلمین
میگوید:
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِن جَاءكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَأٍ
فَتَبَيَّنُوا أَن تُصِيبُوا قَوْماً بِجَهَالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلَى مَا
فَعَلْتُمْ نَادِمِينَ (حجرات - ۶):
«ای کسانی که ایمان دار شده اید، هرگاه فاسق و منحرفی برایتان خبر و
معلوماتی آورد، آن را تبیین و تحقیق کنید، مبادا به سبب عدم تبیین و تحقیق
و از روی نادانی و ناآگاهانه به قومی و کسی ضرر برسانید و بعد از کار خود
پشیمان شوید».
حـــــال سؤال اینست که پس اگر کافِر مُعاندی خبری را آورد چه باید کرد؟!
طبعا آن وقت باید هوشیارتر و محتاط تر عمل کرد.
این آیۀ کلیدی دو اصل علمی را صراحتا اعلام می دارد: اصل اول
اینکه هرکسی لایق «مصدر شدن» و مَحل اخذ خبر و معلومات نیست،
اصلی که برای تحقق آن
«علمُ الرِّجـال»
ضرورت پیدا میکند؛ اما علم الرجالی نه مختص
راویان حدیث! بلکه عِلم الرِجالی
عام و فراگیر؛
که لازمۀ شناختِ اهل رأی و نظر و شرط اخذ
اخبار میباشد. و اصل دومِ این آیه «تبیین و تفحص» است، بدین معنا که اخبار و
معلومات را نباید همینطـور کشکی و الکی
از هر کسی و از ایادی مجهول! اخذ کرد، بلکه باید
صاحبان رأی و نظر تبیین و محک زده شوند و
منشاء اخبار و معلومات آفتابی گردد. و عجبا
که این آیۀ توحیدی کجاست
و وضع مسلمین کجا؟! که حالا منابع کُفر و استعمار و استبداد و کتُب و
اَفلام و مُجلات
آنها محل اخذ علم و معلومات و اخبار آنها شده است؟؟!!
دو نظریۀ شیطانی (ظاهربینی و
باطن نگری) نکتۀ جالب در این راستا همانا مسئلۀ: اُنظر الی ما قــــال (ظاهر بینی و خلاصه شدن در ظواهر متن و نظر) یا اُنظر الی مَن قــــال (باطن نگری یا منشاء گرایی) است؛ و اما طرفدارانِ ظاهرِ متن و سخن در ایران این عبارت عربی را چاشنی آن کرده اند: «اُنظر الی ما قال و لا تنظر الی مَن قال». و خلاصۀ این دو نظریۀ شیطانی و گمراه کننده بدین صورت است: بعضیها فکر میکنند که ملاک و معیار (در یک بررسی علمی و حقیقت جویانه) توجه به موضوعی است که ارائه میگردد و در بحث و کتابت عرضه می شود؛ و ما حق نداریم دنبال این مسئله برویم که «صاحب متن و مقاله» چه کسی است؟! زیرا در آن صورت «برخورد علمی و حقیقت جویانه» نکرده ایم؛ و بجای اینکه دنبال حقیقت و ظاهر قضیه باشیم؛ دنبال ماهیت اشخاص و منابع ارائه دهنده رفته ایم؛ و بجای دقت و مدنظر قرار دادن مُحتوای نظرات و بیاناتِ آنها در فکر ماهیت و افشای صاحبان آنها افتاده ایم؛ تا بلکه در سایۀ تفسیر ماهیت صاحبانِ سخن و مقاله از حقایق ارائه شده خلاص شویم؛ ماهیتی که الزاما با آنچه ارائه شده مرتبط و هماهنگ نیست؛ و از این جهت ممکن است در این رابطه دچار بیراهگی شویم. بنابراین، از چنین مَنظری باید به آنچه ارائه میشود اکتفاء نمود؛ و کاری به این نداشت که سخن و نظرِ ارائه شده از آن چه کس و چه منبعی است و یا چطور ارائه شده است. این منظر بیشتر توسط فردگرایان و معتقدین به اصالتِ نظر فردی (که در لیبرالسیم غربی تجلی پیدا کرده است) پشتبانی می شود، و این آنها هستند که در ایران منادی شعار: «اُنظر الی ما قال و لا تنظر الی مَن قال» هستند.
در مقابل این روشِ شناخت (ظاهر بینی و توجه به متن
و نظر)
روش اُنظر الی مَن قال
(باطن نگری و توجه به منشاء و ریشۀ سخن و نظر) قرار دارد؛ بدین صورت که:
طرفداران آن تصور می کنند که معیار شناختِ هر بیان و نظری، شخص و فردِ بیان
کننده و نظر دهنده است، نه بیان و نظری که در یک متن و سخن ارائه می شود؛
روشی که افکار و نظرات را کلا روبنا و منعکس کنندۀ وضعیت افراد و اشخاص
میداند و حقیقت را در نحوۀ زندگی و ماهیت آنها جستجو می کند. و همین است که
از نظر آنها شناخت واقعی با تکیه بر متن ظاهر و سخنِ افراد حاصل نمی شود،
زیرا از نظر آنها هر متن و سخنی حاصل تصور و تلقی افراد و اشخاصی می باشد
که در یک محدودۀ اجتماعی زندگی می کنند؛ و بیانات و نظرات آنها از ماهیت
جایگاه اقتصادی و اجتماعی آنها سرچشمه می گیرد. و از این منظر، حقیقتها را
نه در نظرات و بیانات، بلکه باید در پشت سر آنها و در منشاء آنها و در
ماورای آنها جستجو کرد. و طبعا در این میدان، کمونیستهای مارکسی - لنینی در
رأس قرار می گیرند، چرا که آنها هر شناخت و معرفتی را منعکس کنندۀ وضعی
تصور می کنند که از یک نحوۀ زندگی نشأت می گیرد. به عبارت دیگر، نظر و سخن
افراد را بیانگر حقیقت و وصول شخص به ذات واقعیات نمی دانند، بلکه آن را
ناشی از موقعیت اقتصادی و اجتماعی افراد و مشخصا روبنای زندگی اقتصادی
قلمداد می نمایند. و کسانی که در ایران از روش هِرمنوتیکی (باطنی گری) صحبت می کنند و هر شناخت و معرفتی را ناشی از
«تلقی و پیش شناخت فردی» می پندارند، در
همین راستا قلم می زنند و جزو این دسته قرار می گیرند. البته چنین می
نماید که هدف اصلی این دستۀ اخیر متوجه اسلام و تفسیر آیات قرآن به هوای
خویش و بدون توجه به متن و الفاظ و اصطلاحات است؛ و آنها میخواهند به شیوۀ
پروتستانی با متون اسلامی تعامل نمایند. و حتی آنها بر این تصور هستند که
درک واقعی قرآن و اخذ پیام و تعلیمات واقعی آن (بر خلاف بلاغ مُبین آن -
که اساس نبوت است) غیر ممکن
و غیر قابل وصول است، و می خواهند
چنین وانمود کنند که هر چه از
قرآن و اسلام ارائه می شود از نحوۀ شناخت بشری و معرفت بشری نشأت می گیرد و
از آن تجاوز نمی کند؛ نظری که
در ادوار ماضیه هم «فِرَق باطنیه»
روی همین اساس حرکت کرده اند، همان باطنی گری که امروزه زیر عنوان
«هِرمنوتیک» یا آزادخوانی و قرائت
آزاد پروتستانی! و یا پُست مدرنیستی! مطرح و عَلَم می شود. حال ببینیم اوضاع از چه قرار است و حقیقت مسئله در کجا و در کدام روش نهفته است؛ و موضع توحیدی و اسلامی که باید بیانگر حقیقت باشد و علم الله را بیان نماید چگونه است. در این رابطه و قبل از هر چیز باید گفت: ظاهر بینی و توجه به نظر و متن که در عبارتِ: «اُنظر الی ما قال و لا تنظر الی مَن قال» ترویج شده، روشی در رابطه با نحوۀ اخذ علوم و معلومات و اخبار ارائه می دهد که مخالف و مُنکر اصل قرآنی «إِن جَاءكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَأٍ فَتَبَيَّنُوا» می باشد. و بعدا این عبارتِ جعلی به مثابۀ «دروازۀ انواع دروغ» و تحمیل معلومات و اخبار ساختگی! مورد استفادۀ سایه نشینان قرار می گیرد. و این در حالیست که بیشتر جوامع بشری و من جمله مسلمین از مراکز بررسیِ معلومات و اخبار راست و ناراست بکلی محروم شده اند؛ و در مقابله با اخبار و معلومات مجهول و ساختگی، مرکز و مکانی برای تبیین و جداسازیِ دروغ و تهمت از علم و معلوماتِ واقعی وجود ندارد؛ و در واقع همه چیز بهم ریخته و درهم آمیخته است؛ و خوب این وضعیت بیانگر انحطاط بوده و سرچشمۀ انحراف و گمراهی می باشد. اما در رابطه با روش باطن نگری و منشاء گرایی و توجه به منشاء و ریشۀ نظر و سخن (یا اُنظر الی مَن قال) باید گفت: این روشِ تشکیکی و ماده گرایانه بشریت را از رسیدن به حقیقت مأیوس و وصول او را به حقیقت ناممکن می داند و همۀ بشریت را اسیر وضعیت زندگی و محدودۀ اجتماعی تلقی می کند؛ و در همان حال که این روش نیز (همانند روش اکتفاء به نظر و بیان) حقایقی را دربر دارد و طیف وسیعی از بشریت بنابر وضع زندگیشان تفکر و نظر میدهند؛ اما با افراط و سرایت دادن آن به «روشی شیطانی و گمراه کننده» تبدیل شده است؛ چرا که: هر انسانی ماهیتی دارد؛ و زمانی که کسی (و هر فرد و شخصیتی) نظرات و بیاناتش منعکس کنندۀ نحوۀ زندگی اش باشد، و بجای انعکاس حقیقت منعکس کنندۀ ماهیتی باشد که از نحوۀ زندگی اش نشأت می گیرد؛ دیگر از علم و حقیقت خبری نخواهد بود؟! و خوب بشرِ محدود و محصور در نحوۀ زندگی مادی! چه علم و حقیقتی را میتواند بیان نماید.؟!و طبعا این روش بجای اینکه عامۀ مردم را و اکثریت انسانها را (همانند قرآن) گرفتار چنین وضعیتی بداند، آن را به «کل بشریت» سرایت می دهد؛ و بدینصورت مایۀ گمراهی بشریت می گردد. و اما جالب اینست که این روش (اگر درست باشد!) قبل از هر کسی دامن صاحبان خودش را می گیرد؛ و همین موضع نیز! لابد از ماهیت و نحوۀ زندگی اقتصادی و اجتماعی آنها سرچشمه می گیرد. البته باطن نگری و ریشه نگری از منظرهای مختلف طرح می شود و در منشاء و ریشۀ اقتصادی و نحـوۀ زندگی خلاصه نمی گردد، و مناهج معتقد به تأثر عمیق افراد از عرف و فرهنگ (اجتماع) و از روان و روحیات (نفس) در همین عرصه قرار می گیرند.
حال روش برحق و قرآنی در این رابطه:
اولاً
اخذ و بکار گرفتنِ: اُنظر
الی مَن قال (توجه به منشاء سخن و نظر):
یعنی به صاحبان سخن و قلم نگاه
کن و ببین آنکه سخن می گوید یا قلم می زند چه کسی است؛ و این آیه بیانگر
این حقیقت و موضع توحیدی است:
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِن جَاءكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَأٍ
فَتَبَيَّنُوا أَن تُصِيبُوا قَوْماً بِجَهَالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلَى مَا
فَعَلْتُمْ نَادِمِينَ:
«ای کسانی که ایماندار شده اید، هرگاه فاسق و منحرفی برایتان خبر و
معلوماتی آورد، آن را تبیین و تحقیق کنید، مبادا به سبب عدم تبیین و تحقیق
و از روی نادانی به قومی و کسی ضرری برسانید و بعد از کار خود پشیمان
گردید».
در این آیۀ کلیدی دو اصل صریح منعکس شده اند: اصل اول اینست که
هر کسی لایق «منبع و مصدر شدن» و محل اخذ و دریافت اخبار و معلومات
نیست (هم بنابر ماهیت شخصی و اخلاقی آنها و هم بنابر شأن و مرتبت علمی
شان)، اصلی که برای تحقق آن «اطلاع بر مصادر سخن و نظر» و تکیه بر «مبانی
اخلاقی شناخت» یک ضرورت اجتناب ناپذیر است. و اصل دوم در این آیه
مسئلۀ «تبیین و تفحص» و رسیدن به عین واقعیت است، بدین
صورت که اخبار و معلومات نباید همینطور و کشکی و هکذایی از هر کس
و ناکسی و از هر محلی اخذ و
دریافت گردد، بلکه باید اصلِ «تبیین و تفحُص» جهت رسیدن به واقعیتِ امور در
کار باشد. بنابراین، باید تبیین کرد، بررسی کرد، محک زد، تا به «واقعیت
مُبَیَّن» رسید. همچنین این آیه نیز این موضع توحیدی را به شیوۀ دیگری
چنین بیان می دارد:
وَ لَا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ
وَ تَكْتُمُوا الْحَقَّ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (بقره -
۴۲):
«حق و باطل را قاطی نکنید و حق را پنهان مسازید، در حالی که می
دانید که حق
چیست و کدام است».
ثانیا اخذ و بکار گرفتنِ:
اُنظر الی ما قال
(توجه به متن نظر و سخن):
یعنی به
گفته ها و نوشته ها نظرانداز و به سخنان و مکتوبات توجه نما. و نحوۀ اخذ و
دریافت این اصل در قرآن حکیم چنین منعکس شده است:
وَالَّذِينَ اجْتَنَبُوا الطَّاغُوتَ أَن يَعْبُدُوهَا وَأَنَابُوا إِلَى
اللَّهِ لَهُمُ الْبُشْرَى فَبَشِّرْ عِبَادِ، الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ
الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُوْلَئِكَ الَّذِينَ هَدَاهُمُ
اللَّهُ وَأُوْلَئِكَ هُمْ أُوْلُوا الْأَلْبَابِ (زُمَر - ۱۷ و ۱۸):
«کسانی که از عبادت و اطاعت طاغوت (بتهای مُطلقه) خودداری ورزیدند و بسوی
الله (توحید و اسلامیت) بازگشتند، مستحق بشارت و خبر خوشی هستند، پس مژده و
بشارت باد کسانی را که سخن شنو (آزادمنش) هستند و بهترین و راهگشاترینِ
آنها را انتخاب و پیروی میکنند، آنها همان کسانی هستند که الله هدایت شان
کرده و در صراط مستقیم توحید قرار دارند، و آنها همان عُقلا و خردمندانند».
و اما یکی از بهترین اسناد مواضع توحیدی که قرآن حکیم آن را بیان داشته و
توجه به ظاهر و باطن را تشریع و مورد تأکید قرار داده است، آیۀ ۹۴ سورۀ
نساء است (سندی که آنهم مورد سوء استفاده قرار گرفته و جهت اثبات ظاهربینی
استخدام شده است)، و نص این آیۀ بزرگ بدین قرار می باشد:
عداوت و کینه وَرزی مانع درک و شناخت
یکی از عوامل
«عدم درک و شناخت انسان»
عناد و عداوت و کینه ورزی است، بدین صورت که بشر در وضعیت خصمانه و پر کینه
نمیتواند واقعبین باشد و آزادانه و عاقلانه به واقعیات و موضوعات و به
افکار و خطوط مختلف نظر اندازد، و اصلا نسبت به هر چیز بی خرد و مسلوب
الاراده می گردد. به عبارت دیگر خصومت و کینه توزی، عقل و ارادۀ بشری و
اعضای درک و پذیرش را از کار می اندازد و دربارۀ هر چیز (حتی نسبت به خود و
مواضعش و اطرافیانش) سنگ دل و ناشنوا و بی بصیرت می گردد. و در این رابطه
قرآن حکیم چنین روشنگری
می کند:
وَإِذَا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنَا بَيْنَكَ وَبَيْنَ الَّذِينَ
لَايُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجَابًا مَسْتُورًا،
وَجَعَلْنَا عَلَىٰ قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ وَفِي
آذَانِهِمْ وَقْرًا وَإِذَا ذَكَرْتَ رَبَّكَ فِي الْقُرْآنِ وَحْدَهُ
وَلَّوْا عَلَىٰ أَدْبَارِهِمْ نُفُورًا
(اسراء -
۴۵
و
۴۶):
«وقتی
که قرآن تلاوت میکنى بين شما و کفار مُعاند پردۀ ضخيمی واقع میشود (پردۀ
عداوت و کینه توزی)، و عناد و کینه های غلیظی که در دلهاى آنها ريشه دوانده
باعث
می
شود که قرآن را درک و فهم نکنند، همچنانکه گوشهايشان سنگين و ناشنوا
شده است، و زمانى که در قرآن ذکر وحدانيت الله به میان می آید (بنابر عداوت
و قساوت) با حالتى تنفر
آميز رو بر می گردانند».
و در همین راستا وضعیت بخشهایی از جامعۀ عربی در قرآن بصورت بسیار آموزنده
ای توصیف شده است؛ و
حالِ آنها چنین بیان گشته است:
الْأَعْرَابُ
أَشَدُّ
كُفْرًا وَ نِفَاقًا وَ أَجْدَرُ أَلَّا يَعْلَمُوا حُدُودَ مَا أَنْزَلَ
اللَّهُ عَلَىٰ رَسُولِهِ (توبه - ۹۷):
«اَعراب در کفر و نفاق بسیار شدید هستند؛ به حدی که بهتر است موازین توحیدی
که بر رسول نازل می شود ندانند»؛
زیرا غرق در «بُغض و کینه» و مملو از حِقد و عداوت هستند، حالتی که «مانع
درک و شناخت» میشود. طبعا
امروزه هم کفار مُعاند و اسلام ستیز چنین وضعیتی را دارند، و بدیهی است که
زمان و مکان در «ماهیت کفر و انکار» تغییری ایجاد نمی کند، و سرکوبگری
استبدادی - استعماری مظهر یک موضع کینه توزانه و بغیضانه و کافرانه است.
اما آنچه جالبتر است نتیجۀ عداوت و کینه توزی و کافرکیشی است؛ نتیجه ای که
نه تنها به شناخت و معرفت منتهی نمیشود، بلکه سر از نظرات و مواضع بسیار
ابلهانه در می آورد و
ماهیت و مُحتوای صاحبانش را (که محصول عداوت و
مقابلۀ جاهلانه است) رُسوا و افشاء می سازد. و این آیۀ عظیم این وضعیت و
نتیجۀ آن را چنین اعلام داشته است:
لَا جَرَمَ أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ مَا يُسِرُّونَ وَ مَا يُعْلِنُونَ
إِنَّهُ لَا يُحِبُّ الْمُسْتَكْبِرِينَ،
وَ إِذَا قِيلَ لَهُمْ مَاذَا أَنْزَلَ رَبُّكُمْ قَالُوا
أَسَاطِيرُ
الْأَوَّلِينَ،
(نحل -
۲۳
و
۲۴):
«حتما الله همه چیز آنها را اعم از پنهانکاریها و مواضع مُعلنشان را می
داند، و او مُتکبران خودپرست را دوست ندارد. با وجود این؛ هرگاه از مُنکران
و مُکذبین سؤال شد که خالقتان چه چیزی را برایتان فرستاده؟ آنها گفتند
افسانه های پیشینیان!!».
عجبا!! چقدر عداوت و جهالت میخواهد تا مُشرکان خرافه پرست چنین موضعی را در
برابر آیاتِ الله اتخاذ نمایند و صراحتا انعکاس قوانین توحیدی را افسانه
های «آباء و اجدادی» تلقی کنند؟!
آری؛
مواضع انکاری و کینه توزانه؛ شناخت و شناسایی امور را غیر ممکن میسازد،
زیرا در آن حالت استعدادهاى انسانى «قفل
و راکد» و توانايى تعقل و ادراک از انسانها سلب
میشود. و چون صاحبان اين خصايل و روحياتِ خودپرستانه، حقوق و مواضع ديگران
را برسميت نمی شناسند و ظرفیت «دگربينى»
را از دست داده اند، به محض حضور دیگران و به خطر افتادن «مَحاصِل
نامشروعشان» خشمگين میشوند و راه بیخردى و
عداوت در پيش می
گيرند. و آيات زیرهم که در بلاغت تمام بیان شده اند،
بیانگر همین ماهیتها و روحیات انکاری و بی
خردانه هستند:
إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ أَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ
تُنْذِرْهُمْ لَا يُؤْمِنُونَ، خَتَمَ اللَّهُ عَلَىٰ قُلُوبِهِمْ وَعَلَىٰ
سَمْعِهِمْ وَعَلَىٰ أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ
(بقره -
۶
و
۷):
«الحق دعوت و عدم دعوت کفار بسوى ايمان فرقى
به حالشان
نمی
کند و ايمان نمی
آورند و کار روى آنها بيهوده و مثل اينست که چيزى به آنها گفته نشده است.
بر قلوب و چشم
ها و شنوايى اين انسانها مهر باطل زده شده و توان و استعداد
تغيير از آنها سلب شده و توان درک واقعيات و
حقايق را از دست داده اند».
اینست که برای کسب معرفت و جهت درک امور باید «ماهیت مُنفتح» و «چشمانی
با بصیرت» و «گوشهای شنوا» داشت، و این یک قانون توحیدی و یک امر
اجتناب ناپذبر است.
حال تصور کنید؛
آن کُتُبی که در اوج خصومت و کینه توزی در ایرانِ ولایت مطلقه دربارۀ تاریخ
اسلام و خاصتا دربارۀ «دورۀ اموی» نوشته و منتشر میشوند؛ چه چیزی را میتوان
از آنها اخـذ و دریافت نمود؟! آیا در ایران ممکن است کتابی را پیدا کنید که
مثلا واقعۀ کربلا را منصفانه بیان و یا آن را نقد کرده باشد؟! الااینکه
هرچه خوبیست به حسین بن علی و هرچه بدی و شیطانی است به یزید بن معاویه
نسبت میدهند؟! تا جایی که اکنون حتی «نام
زیبای یزید» هم یک فحش و ناسزا شده است؟! و این درحالیست که نه
جنایت عُمال یزید اولین عمل ضد انسانی است، و نه این جنایت مهمترین جنایت
تاریخ است؟! و مثلا جنایات مغولان اصلا قابل قیاس با جنایت عُمّال یزید
نیست، کمااینکه جنایات نظام پهلوی و نظام ولایت مطلقه قابل قیاس با جنایات
لشکریان یزید نمی باشد. و مگر همین نظام ولایت مطلقه نبود که هزاران زندانی
را در چند شب و روز قتل عام کرد؟! این در حالیست که حسین و یارانش در
«میدان جنگ با دشمن» شهید شدند؛ آنهم بعد
از آنکه حاضر به تسلیم نگشتند و تن به بیعتِ بلا شروط ندادند. از شهادت علی
صحبت می کنند، اما از ابن مُلجم شیطانی ساخته اند؟! آری در ایرانی که شاید
همه اسم «ابن ملجم» را شنیده اند، اما جز کسانی انگشت شمار نمی دانند که چه
بلایی به سرش آوردند، در حالی که هر دو طرف بالاخره مسلمان بودند؛ و حتی
همین ابن ملجم و کل خوارج جزو لشکریان علی بودند و یک جبهه داشتند. یا
بنگرید که «تشیع صفوی و باستان گرایان غرب
زده» از خلافت اسلامی و از شخصیتی مانند عمر فاروق (خلیفۀ دوم
مسلمین) چه وضعی را ترسیم کرده اند؟! آنها بجای انعکاس حقایقِ تاریخ و ضعف
و قوت خلفاء، عید الزهراء (مراسم عُمرکشان) براه انداخته و با جعل مقبرۀ
ابولؤلؤ در کاشان! آن را زیارتگاه جهال کرده اند. اینست انحطاط! و سقوط در
وادی جهل و کینه وَرزی. اما با نگاهی به تاریخ اسلام میتوان دریافت که روش
مسلمین در ۱۴ قرن پیش بسیار رشید و عادلانه بوده و با روح و محتوای آیات
قرآن و از جمله این آیۀ توحیدی و فداکارانه هماهنگی زیادی داشته است:
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوَّامِينَ لِلَّهِ شُهَدَاءَ
بِالْقِسْطِ وَلَا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ
قَوْمٍ عَلَىٰ أَلَّا تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَىٰ
وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ (مائده - ۸):
«ای کسانی که مؤمن و مسلمان شده اید، محضا لله برپادارنده و نمونه های
عدالت باشید، و دشمنی و عداوتِ قوم و کسانی شما را وادار نکند که از خط و
روش عدالت و انصاف خارج شوید. بنابراین عدالت و انصاف بخرج دهید، چرا که عدالت و انصاف نزدیکترین
راه به تقوی و انضباط دینی است.
پس از الله و قوانین توحیدی حساب
ببرید، و به تأکید الله نسبت به عملکرد شما
بسیار خبیر و داناست».
و در این رابطه به سیرۀ نبوی و تاریخ طبری نگاهی بیندازید. و اما بدتر از
همه نسبت به دروغ پراکنی و ساخته کاری و
تاریخ سازی، روش و اطلاع رسانی همین غرب پر ادعا و علم خواه! اما پوک و
پلید دربارۀ «تاریخ و دورۀ کنونی» است.
مثلا توجه کنید که در قرون معاصر چه تصویری از مسلمین در کتب استشراقی و
غیر آن ارائه داده اند؟! یا همین امروزه منابع خبری غرب چگونه به گمراهسازی
بشریت و به نشر جعلیات استعماری می پردازند؟! و یا مثلا شخصیت عظیم محمد
مصطفی (این اسوۀ دین و اخلاق) را چگونه مصدر قتل و ارهاب معرفی میکنند؟!
واقعا میبایست خجالت بکشند. و این در حالیست که اصلا
«تحقیق روی جنگ جهانگیر دوم»
و اتخاذ موضعی منصفانه نسبت به هیتلر و بررسی مستقلانه در رابطه با
داستان دروغ آمیز هلوکوست، خط قرمز دُوَل غربی شده است؟! و طبعا در این
رابطه هرچه خوانده میشود از دیدگاه متفقینِ آن جنگ مطالعه میگردد. و همین
است که هیتلر و آلمان نازی «شمر و یزید
ایران!!!» شده اند. حال چگونه میتوان مطالعه کرد و اصلا منظور از
«کتابهای تاریخ» چیست؟! آیا منظور از آنها صرفا کُتَب و منابع تاریخی
مسلمین است؟! یا همۀ کتب و منابع تاریخی جهان مدنظر است؟! اصلا با این روش
و تشکیک در اصل و اساس کتب تاریخ، گذشتۀ بشری چگونه قابل پیگیری است؟!
خاصتا برای آنهایی که قرآن را همانند مسلمین نمی نگرند؟! بگذریم از اینکه
اصلا قرآن حکیم کتاب تاریخ نیست، و در رابطه با پدیده های تاریخی به اختصار
عمل کرده و مثالهایش بیشتر برای تجربه و عبرت آموزی است.
آخوند درباری و نویسندۀ درباری
اصطلاح «آخوند درباری» در ایران خیلی
رایج است، اما روی «نویسندۀ درباری»
کمتر صحبت شده است، در حالیکه نویسندگان درباری از آخوندهای درباری نه کم
دارند! و نه کمتر هستند، و طبعا به وفور هم یافت می شوند. و حتما کسانی
مانند علی دشتی، صادق هدایت، شجاع الدین شفا، احسان نراقی، حسین نصر،
عبدالکریم سروش و...... جزو این نویسندگان درباری هستند. و قابل ذکر است که
دربار و درباری مُختص نظام شاهنشاهی نیست؛ و دربارها و درباریها بسیار
متنوع و متکثر هستند و زمان و مکان هم نمیشناسند؛ مثل
«دربار ولایت مطلقه و درباریهایش»،
«دربار استعمار و درباریهایش»، و دربار و درباریهای همۀ سلطه گران و
استبدادیان در گذشته و در هر دوره و زمانی. و مخرج مشترک تمام نویسنگان
درباری (مثل آخوندهای درباری) خدمت به سلطه گران و همکاری و هماهنگی با
آنها و در خفیف ترین سطح و صورت توجیه سلطه گری و یا سکوت در برابر آنهاست؛
و این یعنی: نویسندگان و اجیر شدگان در خدمت سلطه گران و ستمکاران؛ نه
خردمندان در خدمت خودکامگان. چرا که اگر خردمند بودند، رُسوای درگاه خدا و
خلق نمی گشتند. یکی از خاصیتهای
نویسندگان درباری اینست که هیچگاه کارشان به نفع مردم و به نفع
آزادی و کثرتگرایی و عدالت گستری تمام نمی شود (چونکه در خدمت سلطه گران و
اربابان متفرقه هستند)؛ و مثل اینکه برای خدمت به سلطه گران و خیانت به
مردمشان خلق شده اند. و همین است که در
هر مکانی یافت میشوند و ممکن نیست که این خادمان استبداد و استعمار دارای
یک موضع شرافت مندانه شوند، و برای شناخت افکار و عقایدشان کافی است که
تاریخچۀ آنها مطالعه شود. دومین خاصیت
نویسندگان درباری اینست که مواضعشان «دوامدار»
نیست و روی موضع خود نمی مانند، زیرا کار آنها روی «علم و ایمان» قرار
ندارد و بر مبنای «منافع شخصی» کتابت و نویسندگی میکنند؛ و همین است که اگر
فرشته ای از آسمان بیاید اولین کسانی که آنها را از
«مدرسۀ علم و ایمان»
اخراج می کند، همین نویسندگان درباری هستند. خوب وقتی که کسی کتابی
را روی «مصالح یومیه» منتشر میکند، چگونه موضعش میتواند دوامدار و شرافت
مندانه باشد؟! آیا غیر از اینست که با هر تغییر و تحولی همه چیزش منسوخ
میشود؟! و بدیهی است که چنین نویسندگانی جز اینکه پوست عوض کنند چارۀ دیگری
ندارند. و اصلا
«علمُ الرِّجال» برای پاسخ
بهمین نیاز بوجود آمده است، اما مثل اینکه امروزه علم الرجال به فراموشی
سپرده شده است (در حالیکه این علم برای گذشته بوجود نیامده و برای همۀ
زمانها و مکانهاست، زیرا نویسندگان مخدوش و درباری در هر زمان و مکانی یافت
میشوند). و حالا کار بجایی رسیده که کُتَب و منابع موجود در میان مسلمین
(از جمله در ایران) کتب و منابع استبدادی، استعماری، رادیو صهیونی، رادیو
بی بی سی، صدای آمریکا و.... شده اند؛ و اصلی مانند:
«إِن
جَاءكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَأٍ فَتَبَيَّنُوا»
بکلی زیر پا نهاده شده است. و برای مثال شخصی مثل همین آقای شفاء (شجاع
الدین شفاء - که مثال تحقیق شما قرار گرفته) اگر به تاریخ زندگانی اش
مراجعه کنیم و به تاریخ صدور کتابهایش توجه نماییم، خیلی چیزها برایمان
مشخص خواهد شد؛ شخصی که قبل از هر چیز یهودی الاصل قلمداد میشود و خادم
دربار پهلوی بوده است. و اصلا خود کتاب «تولد
دیگر» که آخرین کتاب اوست یعنی چه؟! یعنی اینکه قبل از آن را خط
بزنید و همه اش را باطل اعلام می دارد؟! در حالی که ما قبل آن را در دوران
کودکی! ننوشته است. اینست که حقیقتا ما نباید با تـوجه به ماهیت کتب
نویسندگانِ درباری به «فقدان اعتبار و بیفایدگی
منابع و کتب تاریخی» برسیم. ما مردان بزرگی در میدان تاریخ نویسی
داریم، بنحوی که کتابها و تدوینات شان بعد از قرنهای متمادی هنوز سر زنده و
محل مراجعه و لایق اخذ و دریافت معلومات هستند. بگذریم از اینکه وضع ناسالم
کتاب و کتاب نویسی و خیانت در کار اطلاع رسانی مُختص گذشته نیست، و
همانطورکه یاد آور شدیم امروزه هم وضع بهمین صورت است و بعضا حتی خرابتر
شده است. و اصلا موضوع بحث (و اعتراض ما و شما) نویسندگان امروزی و کتاب
نویسان درباری و آنهایی هستند که «حی و حاضر» هستند. آری باید «علم الرجال»
زنده شود، «آزادی و استقلال اهل نظر» مد نظر قرار داده شود، و «راهروی و
عمل یک نویسنده» ملاک و معیار شود، و در
این راستا اخیرا سماء
(سازمان موحدین آزادیخواه ایران) مطلبی را منتشر کرده زیر عنوان:
«مَبانی
اخلاقی شناخت: اِخلاص، آزاد اندیشی، و راهرَوی»
مطلبی که فی الواقع در اشاره به همین موضوع ارائه شده است. با توجه به مطالب فوق الذکر می توانیم ادعا کنیم که کتب نویسنگانِ درباری لیاقت «ملاک و معیار شدن» را ندارند، و کتب و نوشتجات آنها حتی در زمان حیاتشان مرده و غیر مؤثر و مختومه بحساب می آیند، چه برسد به اینکه بعدها و در طی قرون به آنها مراجعه شود. و اگر ما هم (همانند شما) آقای شفاء را مثال قرار دهیم می گوییم: کسی که در خدمت دربار پهلوی بوده و بعدا در اینهمه نهاد استعماری حضور داشته و از آنها جوایز دریافت نموده است، چگونه میتوان از او چیزی اخذ و دریافت نمود؟! آیا غیر از اینست که این عنصر اسلام ستیز قبل از کتاب «تولد دیگر» نیز عنصری شاهنشاهی بوده، اما بعد از قیام ضد سلطنتی ۵۷ ایران زمینۀ ابراز نظر صریح نداشته است؟! و طبعا جملاتی هم که شما از او نقل کرده اید بیانگر همین واقعیت است، و در بهترین دوره حداکثر «دو دوزه باز» بوده است. بدیهی است که وضعیت «دربار ولایت فقیه» نیز بهمین منوال است: آیا کسانی که در ستاد انقلاب فرهنگی ولایت مطلقۀ خمینی و خامنه ای مستقر شدند و خدمتگذار تشیع صفوی گشتند (آنهم بعد از تدوین قانون اساسی ولایت فقیهی و بعد از سرکوب همۀ جریانات فکری و سیاسی؛ و حتی بعد از اینکه ولایت فقیه نیز قانونا ولایت مطلقه گردید) آنقدر نمی دانستند که چه چیزی را می بایست بنویسند و چکار باید بکنند؟! آیا امثال آقای سروش سواد خواندن کتب خمینی را نداشتند؟! پس چگونه حالا بعنوان لوتر اسلام علم می شود؟! و اما چرا لوتر؛ همان لوتری که در حق اسلام و مسلمین روش و موضع بسیار خصمانه ای داشته و در رابطه با آنها به مثابۀ یک دشمن ظاهر شده است؟! چونکه کارشان برای خنثی سازی دین توحیدی اسلام! و تبلیغ شان جهت جداسازی و کنار زدن اسلام و مسلمین از سیاست و حکومت و رهبری! و از همه مهمتر (و درباری تر) زیر سؤال بردن ماهیت خدایی قرآن! مورد تأیید غربیانِ استعماری واقع شده است! و همین است که بالاخره توسط آنها تأیید و تحسین و جایزه باران می شوند. اینها با اخلاص و آزاد اندیشی و راهرَوی همیشه بیگانه و در ستیز بوده اند، و از این جهت هیچگاه کارشان نه مورد تأیید مردم قرار می گیرد و نه کار مؤثری میتوانند انجام بدهند؛ و اینها تنها بوسیلۀ تبلیغات استبدادی - استعماری زنده هستند، و اما خارج از دایرۀ استبداد و استعمار مردگانند. آری؛ نویسندگان درباری هرگز اهل حق و حقیقت نبوده و هیچوقت نمی توانند دنبال «کشف و نشر واقعیات» باشند (و خادم سلطه گرانند). و در نتیجه اگر بر اساس ماهیت آنها و محتوای کتب آنها به «کتب و منابع بشری» بنگریم، حقیقتا باید هر چه کتاب و کتابخانه است به زباله دان بیندازیم. قرار بود کتاب راهنما و بیانگر علم و حقیقت باشد، نه ناشر دروغ و ریاکاری و خدمت به سلطه گران و درباری شدن. اما خوشبختانه همۀ نویسندگان و اهل قلم اینجــوری و درباری نیستند، بنابر این، در میدانِ «تعیین ملاک و معیار» بایستی کتبِ مخلص ترین و آزاد اندیش ترین و واقع بین ترین نویسندگان و گویندگان پایۀ کار و تحقیق قرار گیرد، نه کسانی که تاریخچه شان و کتابت و نویسندگی شان از دربارها و از محدودۀ سلطه گران استبدادی و استعماری فراتر نمی رود، و نقد ما و اعتراض ما نیز حول این مسئلۀ اساسی متمرکز می شود. شما تصور کنید کتابی مثل «بِحـار الانـوارِ مجلسی» که در بیش از صد جلد تدوین شده (و فی الواقع بِحار الخرافات می باشد) چه ارزش و قیمتی دارد؟! چونکه درباری است (دربار صفویه) و نویسنده اش در مسیر خدمت به صفویت کار و قلم زنی کرده است، نه برای اسلام و اسلامیت و جامعۀ اسلامی و تحقق تدیُن توحیدی. و در نتیجه چنین کتابی نباید ملاک و معیار کار تحقیقی قـرار داده شود. اما کتابی مثل «صحیح بخاری» را نگاه کنید، با وجود اینکه محل نقد است و قابل انتقاد بودنش را هم منتشر کرده ایم، اما اساس و پایه دارد و لایق مراجعه است، چرا که درباری نیست و مخلصانه تدوین شده است. ما چگونه برای کتابی مثل «سیرۀ ابن هشام» ارزش و اهمیت قائل هستیم؛ علیرغم اینکه همه چیزش را نمی پذیریم و آن را نقد پذیر میدانیم؟! آیا غیر از اینست که این کتاب اساسی بعد از قرنهای متمادی هنوز ارزش و اهمیت خود را حفظ کرده است؟! آری برادر عزیز؛ باید مسیر شناخت اشخاص و کتب نویسندگان از «عِلمُ الرِّجال» و «نظر نقادانه و سنجشی» و «روش مقایسه ای» عبور نماید، و بجای تمرکز روی دیروز و امروز (جهت دستیابی به واقعیات ماضی و دورۀ معاصر) باید «اصول و شروطی» وضع شوند و مردم به این اصول و شروط دعوت و ملتزم گردند، و در این راستا باید «آزادی بیان و قلم» و «امکانات بیان و قلم» و «تثبیت حق و عدالت» هدف اساسی قرار گیرند. آیا غیر از اینست که علم و تاریخ و ادبیات و اخبار و...... را باید از افراد پاک و مخلص، آزاد اندیش و مستقل، و لایق و راهرو کسب و دریافت نمود؟! آیا وقتی که فردی یا جریانی کتابی را می نویسد یا خطابه ای را بیان می کند، نباید تاریخچه اش هم مقداری تمیز باشد؛ تا محل اخذ و مراجعه گردد؟! و اینهم متن کامل مقالۀ آقای علی محمد ایزدی: آيا كتابهايِ تاريخ مُعتبر و قابل اطمينان هستند؟
سازمان موحدین آزادیخواه ایران
۲۵
صفر ۱۴۲۹
-
۱۳ اسفند ۱۳۸۶
|