بسم الله الرحمن الرحيم
رابطۀ: دانشگاه، استبداد، و استعمار دانشگاه محل و مکانِ «حصول علم و دانش» است، اعم از علم و دانش به معناى آگاهى و دانايى، و علم و دانش به معناى اخذ وحى تشريعى، قوانين علمى، نظريات عقلى و....... و استبداد، اعم از استبداد سياسى و اجتماعى و خانوادگى عبارتست از «اِعمال اراده اى که در پی مهار عقل و معلومات بشری» و محدود کردن آن در چهارچوبۀ «قدرت انحصارى و سرمايه هاى انحصارى» است. و این کاری است که ضد بشرى و ضد علمى و غير معقول بوده و نافی تفکر و اخلاق توحیدی و منکر آزاد اندیشی و واقع بینی بشری بحساب می آید. و اما خصوصیت اصلی استبداد و نظام استبدادی، همانا «بى اصولى و بى انضباطى و عدم التزام به اصول و قوانین و خودکامگى» است، خصوصیتی که هم در نظامهای مطلقۀ شخصی و حزبی، و هم در نظامهای متکی به روش «ماکیاولی - رئال پولیتیک» ساری و جاری می باشد. در چنین میدانی اصل مسئله «عدم التزام به اصول و ارزشها» و حرکت بر اساس میل و هوای حاکمان خودپرست و انحصار طلب است، همان چیزی که عامتا بعنوان بی اصولی و بی اخلاقی از آن یاد می شود و بیانگر روش «نان به نرخ روز خوردن» می باشد. پس سیاست بلا اصول و بلا اخلاق یعنی سیاست بی پدر و مادر! سیاستی که ناشی از حکومتهای مطلقه و نظامهای «ماکیاولی – رئال پولیتیک» میباشد. بدیهی است که اين خصوصیت، در ميدان اجراء و تنفیذ حکومتی به اِعمال «عقده هاى مستبدين» منتهى می شود، تا جایی که مسئله حتى از محدودۀ منافع نامشروع حکام استبدادى نیز عبور می کند و وضعى مافيايى و غیر قابل مهار به دنبال می آورد.
بنابر اين، رابطۀ
«علم و دانش با استبداد و خودکامگى»
مشخص بوده و دارای رابطۀ تضاد و دشمنی
هستند، بدین معنا که حاکمیت استبدادی
نافی و در تضاد با علم و دانش است، زیرا علم و دانش مبنی بر بیان واقعیت و
واقع بینی است، همان خصلتی که قبل از هر چیز افشاگر ماهیت و عملکرد
استبدادیان و نظامهای استبدادی و رُسواکنندۀ آنهاست. و براى اثبات اين
رابطۀ متضاد و متخاصم میتوان به تاريخ چند هزار سالۀ بشری مراجعه کرد، بدین
صورت که: به هر عصرى که مُراجعه می کنيم؛ مى بينيم که دانش و دانشگاه و کل
دستگاه تعلیماتی و کل اجتماع و اقتصاد و...... تحت سلطۀ
«استبداد و
مستبدين» بوده است، و اينهم ناشى از عدم وجود آزادیهای فکرى (عقيدتى) و
سياسى (اِعمال فکر و عقيده) در طول تاريخ بشریت است. بدین ترتیب حق داريم
بگوييم که: بیشتر علوم و دانش بشرى و کتب موجود و آثار بجا مانده و......
فاقد اعتبار، فاقد ارزش، و فاقد مُحتواى عقلى و علمى هستند، و بلکه محصول
وضعى استبدادى و براى مهار بشر و عقل و علم ایشان و در راستاى حفظ قدرت
انحصارى و ثروتهاى انحصارى می باشند. و همین است که موحدین آزادیخواه با
انتشار مطلبی تحت عنوان
«نظرات و مواضع زیر
سلطه» نسبت به این واقعیت چنین موضعی اتخاذ کرده اند:
«نظرات و مواضعِ عقیدتی، سیاسی، اقتصادی،
فرهنگی، حقوقی و....... که ارائه می شوند (از طرف اشخاص، احزاب و سازمانها،
شبکه های خبری، روزنامه ها و مجلات، کُتُب مختلفه و........ در صورتی
که آزادانه و بنابر اختیار و ارادۀ صاحبانشان نباشد، و زیر سلطۀ یک جهت
سیاسی یا اقتصادی یا اجتماعی یا خانوادگی عرضه و منتشر گردند، فاقد ارزش و
اعتبار و شرعیت بوده و محل اتکاء و اِعمال نمی باشند. این اصل در رابطه
با گذشتگان نیز صدق می کند، و نسبت به مواضع و اخبار و کتبی که از آنها
به دست ما رسیده، قبل از هر چیز باید مشخص گردد که آیا این مواضع و اخبار
و کُتُب زیر سلطه و فشار و ناچاری (تهدید و تطمیع) اعلام و نوشته شده اند،
یا اینکه آزادانه و بنابر فهم و اختیارِ شخص و جریان مربوطه عرضه و
ثبت گشته اند». همچنین در غربِ سرمايه دارى و در نظامهای مارکسى - لنینی هم ديديم که صاحبان قدرت انحصارى و ثروتهاى انحصارى و ظالمان استعمارگر و جهانخوار چه تلاشها و حیله گریها به نام «عقل و علم» بعمل آوردند، تا بتوانند سلطۀ استبدادى و استعماری و انحصارى خود را بر جهانيان «تحمیل و مُطلق» نمایند؟! و حتی کار را بجایی رساندند که اشغالگران غارتگر غربی چنین القاء نمودند که اصلا «قدرتِ تعقل» و «قدرت کشف» و «قدرت توليد» مختص آنهاست؟! و نظامهای مارکسی - لنینی هم مدعى شدند که «علم اول و آخر!» نزد آنهاست! و هيچ فرد و جامعه اى در پذيرش «سوسياليسم علمى!» راه فرارى ندارد، و این تاريخ و جبر تاریخ است که اين مسیر را بر کل جوامع بشری واجب کرده، و هر مسیری غیر از آن، حرکتی بر خلاف قوانین طبیعی است. و جالب اینکه تلاشهای مکارانه و تبلیغات جادوگرانۀ خارجی (که به نام عقل و علم ترویج و تحمیل شد) موجب گردید که حتى جوامع اسلامی و رهبران سنتی مسلمان (که اساسا وظيفۀ دینی شان پيروى از عقل و علم بود)، در يک واکنش نسنجيده و غافلانه (غفلتی که زمینه دار بود و حاصل دوران انحطاط و رکود قرونی جوامع اسلامی بود) کلا از مسیر عقل و علم و از خط توحید و اسلامیت خارج شده و راه «بی خردی و خرافات و شرکیات» در پیش گرفتند؛ و بدين شیوه سلطۀ مطلقۀ استعمار و استبدادِ دست نشانده در جهان اسلام جامۀ عمل پوشید. بعدا و در سايۀ همین سلطۀ استبدادی و استعماری، بحث «تضاد و توافق عقل و علم و دين» نیز به صحنه آمد و بر اساس قدرت انحصارى و ثروت هاى انحصارى، اسلام و مسلمين «مخالف عقل! و علم!» معرفى شدند، و بدين شيوه، پيروى از عقل و علم نوعی مخالفت با اسلامیت و مسلمانی تلقی گرديد. کمااینکه در چنین مقطعی روی آوردن به عقل و علم و نواندیشی مظهر غربگرایی و خيانتکاری و نشانۀ تسليم در برابر غربِ استعمارگر و غارتگر بحساب آمد. اما خوشبختانه اکنون اوضاع بسیار تغییر کرده است، و در سایۀ «تجربۀ بشری و عمومی شدن معلومات و آفتابی شدن ماهیت استبداد و استعمار» برای همگان مشخص گردیده که نظامهاى استبدادى و حکام آن در جهان اسلام (و در تمام جهان)، نمايندگان سياسى و اقتصادى و فرهنگى استعمار خارجی هستند و به پشتيبانى غربيان عقل گرا؟! و علم گرا؟! پشت گرم می باشند.
علاوه بر
این، دربارۀ
ماهیت علم و معلوماتِ رایج و
شایع باید
بدانیم که
همین امروزه چقدر
«کتاب و مجله و روزنامه»
در سطح جهان منتشر می
شوند؟ و لکن سؤال اساسی در این رابطه اینست که ارزش و محتوای اینهمه انتشارات و
سخن پراکنی چقدر است؟! و به چه میزان واقعیات و حقایق در آنها منعکس می
شود؟! آیا بیشترشان حتی لیاقت خواندن یکباره
را هم دارند؟! به تودۀ رسانه های
رادیویی و تلویزیونی و اینترنتی توجه کنید؛ که ظاهرا حتی قابل شمارش نیستند؟!
به روزنامه نگارانی که در «سراسر جهان و در
اقصی نقاط عالم!»
پراکنده شده اند نگاهی بیندازید؟! و........
و خوب باید پرسید که این همه کار و فعالیت نظری و
تبلیغی برای چیست و چه معنایی دارد؟! آیا چیزی را در دنیا تغییر و دگرگون
ساخته است؟! آیا اینهمه
«تبلیغات و انتشارات»
مثلا در مسئلۀ استبداد
و سرکوبگری، استعمار و
غارتگری، فقر جهانی، زندگی مسالمت آمیز، محو
تبعیضات غیر انسانی، و کم شدن زندان و شکنجه و کاهش تولید وسائل تعذیب و
نابودسازی بشریت و........ تأثیر مثبتی بجا گذاشته است؟! یا اینکه همۀ این مصائب اساسی در طی زمان حتی
پیچیده تر هم شده اند؟!
آری؛ بصورتی کاملا وارونه حالا این استعمارگران و اشغالگران و
جهانخواران هستند که
«مدافع آزادی و حقوق»
بشر شده اند؟!
و شاید مسخره تر اینکه امروزه همۀ مستبدین جهان
مدعی انتخابات و قانونمداری
بوده و
منادی آزادیخواهی شده اند! و حتی مزوِرانه و شیادانه آن را برگزار هم می
کنند؟! آیا غیراز اینست که امروزه بردگی و تجارت بردگان حتی به شکل قدیم!
رو به گسترش و اوج گیری نهاده است؟! آیا غیر از اینست که امروزه
شخصیتی مثل
«پیامبر اسلام» که هزاران مطلب و کتاب
در اُسوَگی و نمونه بودنش نوشته شده و قرآن نیز او را صاحب
«خُلُق عظیم» معرفی کرده، در جلو این
همه وسایل «واقع رسانی!» مصدر قتل و
ارهاب و بشرکُشی معرفی می
شود؟! و طبعا وضعیت علوم و معلومات و اخبار جهانی بجایی کشیده شده
که وقتی کتابی یا مجله ای یا روزنامه ای عرضه و منتشر می شود، قبل از
خواندنش باید
محل چاپ و
انتشار آن را مد نظر
قرار داد؛ تا اینکه معلوم و مشخص گردد که چنین نوشتجات و مطالبی زیر سلطۀ
«چه
نظامها و چه مُستبدهایی»
صادر و منتشر شده اند. اما اکنون که در «نیمۀ اول قرن ۱۵ هجرى» بسر می بریم، تقریبا تمام نظامهای استبدادى زیر «عناوين عصر پسند» به استبداد و سرکوبگرى می پردازند، و همین امر باعث می شود که استبداد مطلقه شکسته شود و فرصتهایی برای «آزادی بیان» و ابراز نظرات متفاوت بوجود آید. لکن آنچه بسیار عجیب می نماید اینست که چگونه در ايران بلا زدۀ ما استبداد و خودکامگى هنوز «عُريان! و بی پرده» باقی مانده است؟! و چگونه حاکم بُت گونۀ این مملکت بلا زده (حتی در این عصر و زمانه) علاوه بر مادام العُمر بودن رسماً و قانوناً «ولی مطلقه» نام دارد ؛و نظام مردمسالارى آشکارا در آن نفى و انکار می شود؟! در همان عصر و زمانه ای که تقریبا اثری از حُکام مطلقه اى که حتی در «قانون اساسى!» عنوان مطلقه را داشته باشد بجا نمانده است؟! آری؛ بدبختانه هنوز هم در ایران مصیبت زده زمینۀ حاکمیت ولايت مطلقه هم وجود دارد و هم عملا بر آن حکومت می کند! و نمايندگان ولی مُطلقه در همۀ شهرها و نهادهای مملکتی و از جمله در «دانشگاهها و مراکز علمی» علناً دارای اختیارات تمام عیار و دارای قدرت مطلقه هستند، و طبعا انتشار هر کتابی در ایران باید از چنین فضایی عبور نماید. حالا شما تصورکنيد؛ دانش و دانشگاهی که زیر نظر نمايندۀ ولی مطلقه قرار دارد! و کُتُب دانشگاهى که توسط نظام استبدادی تدوین و منتشر می شوند! و بدتر از آنها دانشجويان و استادانی که به تصرف استبداد ولایت مطلقه درآمده اند (بنحوی که همۀ آنها باید از مرحلۀ مصاحبه و تأیید گذشته باشند) چه وضعیتی دارند و کارشان چه ماهیت و محتوایی پیدا می کند؟! آنهم ولى مطلقه و نمايندگانی که حامل ارتجاعى ترين و خرافى ترين ديدگاه و برداشت حتی در محدودۀ مذاهب سنتی میباشند؟!
بنابر این، در
سایۀ
نظامهای
استبدادی
و
سلطۀ
استعمارگران
خارجی
نه تنها کار
مؤثری
صورت نمی گیرد و تغییرات
و تحولاتی روی نمی دهد، بلکه
حتی
خوبیها و عوامل سازنده
هم فاسد و منحط می شوند.
و
از جمله
«دانش و دانشگاه، دین و دینداری، اقتصاد و منابع طبیعی، فرهنگ و هنر
و.....»
به تصرف و خدمت استبدادیان
و استعمارگران
در می آیند و از ماهیت خودشان
بکلی
خالی و تُهی
می
گردند، و بجای اینکه نجات دهنده و هدایت کننده و مفید باشند، به بار و بلا
و به
«عوامل رکود و اسارت»
تبدیل می
شوند. به عبارت دیگر، نفس وجودِ دانشگاه و مدرسه
وسیلۀ
رشد و تکـامل و
نجات نیست، همانطور که ذات مسجد و نمازخوانی
وسیلۀ
تربیت و اسلامیت
نمی باشد. و
مشخصا
آنچه در سایۀ
نظامهای
استبدادی
و استعماری
از مدرسه و دانشگاه
دیده ایم
بیشتر
وسیلۀ
اسارت و
مزدوری
هستند،
همانطور که در سایۀ
این نظامهای غدار و مکار،
مساجد
و معابد هم بخاطر اسارت باری
و
غفلت
آوری آنها
تحمل می شوند. و طبعا این مساجد و
دانشگاههای «تَحَمُّل شدنی!» نه برای
«آزادی، توحید، فداکاری»،
بلکه برای غفلت و اسارت
تَحَمُّل و
بلکه توسعه داده می شوند. بنابر این، راه رسيدن به خواستها و حقوق
اساسی تنها از طريق «آزادی و استقلال از
استبداد و استعمار» ممکن و میسر میشود،
بنحوی که زمینۀ بازگشت استبداد و استعمار
بر سرنوشت ملک و ملت باقی نماند. اما برگشت ناپذیری استبداد و استعمار
زمانی تحقق خواهد پذیرفت که
جوامع بشری در سایۀ وجود
«احزاب و سازمانها و جمعیّات
و تشکلهای مُنتخب»
و حضور رهبران فکری – سیاسی از عهدۀ حفظ
آزادیها و نظام مردمسالار و انتخابی خود بر آیند و
در
میادین
«درک و فهم امور»
و «اخلاق و التزام»
و در تحمل سختی
ها «جهت
حفظ مکاسب و
دستاوردها» از خود مایه نشان بدهند. به امید اینکه
مردم از خود اراده نشان دهند، تا سلطۀ استبداد و استعمار زائل شود، و در
سایۀ «آزادی و استقلال»
بیان حق مُیَسّر و زمینۀ رشد و شکوفايى تحقق یابد، و بدین طریق بشر زیر
سلطه و به خواستهای تاریخی و بر حقش برسد.
سازمان موحدين آزاديخواه ايران ۶ ربیع الثانی ۱۴۲۱ – ۱۸ تیر ۱۳۷۹
|