بسم اللّه الرحمن الرحیم

ریشه ها و عوامل استبدادِ سیاسی

ريشه ها و عواملِ استبداد سياسى در جهان و در میان بشریت بسيارند، با وجود این، ریشه و عامل اصلی استبداد و خودکامگی (که در میادین مختلف زندگی بروز می کند) در ذات و ماهیتِ سلطه گرانۀ بشری نهفته است؛ همان چیزی که قرآن حکیم آن را بعنوان «عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ: برتری جویی روی زمین» بیان کرده است. و این ماهیت سلطه گرانه و برتری جویانه به محض مجال یافتن و توانستن «و با اختلال در توازن قوا بین بنی آدم» بعمل در می آید و سلطه گر و زیر سلطه ایجاد می کند. بنابر این، جهت زوال استبداد و عُلُوِّ فی الارض و پایان دادن به استبداد و نظام استبدادی باید ماهیت سلطه گرانۀ بشری اصلاح شود و توازن قوا حفظ گردد، و طبعا تمام شرایع توحیدی و قوانین عدالت طلبانۀ بشری برای تحقق این دو امر اساسی (اخلاق مداری و تقسیم قدرت) وضع و مقرر شده اند. در غیر اینصورت و کمااینکه در میان بشریت مشاهده می کنیم، بدون اصلاح بشر و حفظ توازن قوا «استبداد و نظام استبدادی و زمینۀ سلطه گری و برتری جویی» ادامه خواهد یافت و استبداد و نظام استبدادی (حتی در یک خانوده نیز) به قوت خودش باقی خواهد ماند. و لکن در این تبیین و بررسی به ريشه ها و عوامل بسیار اساسی و زنده ای می پردازیم که توازن قوا در میان بشریت را «مختل و بهم زده» و مُوجِّد استبداد و نظام استبدادی شده اند. و بعنوان ديدگاه موحدین آزادیخواه و همچنين جهت روشنگری، ماهیت و گسترۀ آن را مشخص می سازیم. اما قبل از اينکه وارد ريشه ها و عوامل استبداد سياسى در جهان امروز بشويم، اصطلاح استبداد و نظام استبدادی را تعريف و خلاصه وار استبداد داخلی و اجنبی را ارائه می دهیم.

تعریف استبداد و نظام استبدادی

لفظ استبداد از «بَدَّدَ» می آید، و تبدید یعنی تفریق و جداسازیِ که حاصل زور و شدّت است. و آنگاه استبداد و طبیعت استبدادی یعنی تمایل به «تفرُّد و تک رَوی» و تحت سلطه قرار دادن دیگران به هوای خویش. و در اصطلاح سیاسی استبداد عبارتست از غلبۀ قهر آمیز (تحمیل سلطۀ خویش بدون رضایت و انتخاب مقهورین) و خودسری و تک رَوی (به رأی و هوای خود عمل کردن و رأی و نظر دیگران را نادیده گرفتن) و بی قیدی و عدم التزام (بی وفایی و بی انضباطی و عدم تعهد و پایبندی). و نظام استبدادی عبارتست از نظامی که استبداد و خصلت هایش در آن جاری شده و حاکمیت می یابند و ماهیت فکری و سیاسی و روش آن نظام را تشکیل می دهند. و آنچه در نظام استبدادی معتبر و مطلق و بلاحدود می باشد، همانا کام و هوای مستبد، سر و سودای مستبد، و عدم التزام به اصل و اصول محدد می باشد. و حکومت مطلقۀ استبدادی در سایۀ «جهل و خرافه گری»، یا بر اساس «بی تجربگی و تصورات غلط» و اکثرا بوسیلۀ «زور و سرکوبگری» بوجود می آید، و همیشه نیز با تکیه بر «سرکوب و زندان و کشتار» ادامه می یابد.

استبداد و سلطه گری داخلی

الف - استبداد و سلطه گری حاکم:

استبداد سياسى داخلى (حاکم) عبارتست از حاکميت نظام سياسى «خودکامه» و «خودسر» و «غير ملتزم» که بنابر ريشه ها و عواملى و در سایۀ زور و قدرتِ سرکوبگرانه بر جامعه اى تحميل میشود و جان و مال و ناموس (هويت) آنها را به تصرف خود در می آورد، و هر کارى که به حفظ اين سلطه گرى و سرکوب سازی کمک نماید انجام ميدهد، بدون آنکه توجهى به «منافع و مصالح ملک و ملت» داشته باشد. و بدیهی است که چنين نظام و حکومتى، نه ناشى از مردم و حکومت شوندگان است، و نه مورد رضايت و تأیید آنهاست. و آنچه در آن اصل و اساس و اول و آخر است، کـام و هـوای مُستبدین و «زور و زورمدارى» و «قدرت سرکـوبگرى» و «حيله گـری در حکومتداری» است، و بدین ترتیب «زور و تخویف و حیله گری» هویت نظام استبدادی را تشکیل می دهند.

ب - استبداد و سلطه گری محکوم:

استبداد سياسى داخلى (محکوم) در ماهیت و عملکرد احزاب و سازمانها و جريانات سياسى تجلی پیدا میکند، و با توجه به اینکه مدعیان نظام سیاسی آینده ماهیت استبدادى را حمل میکنند و در حد توان استبدادی عمل میکنند و ماهيتاً با استبداد سياسى داخلى حاکم فرقى ندارند (و استبدادمنش هستند)، در نتیجه مملکت و مُجتمع با تغییرات سیاسی به نتیجه نخواهند رسید و روی آزادی و مردمسالاری و کثرتگرایی را نخواهند دید. بنابر این، استبداد سیاسی حاکم و محکوم داراى «هویت مشترک و سرکوبگر» هستند، الا اینکه یکی به قدرت رسیده و سرکوبگری میکند؛ و دیگری سرکوب شده و دنبال روزی است که بتواند سرکوبگری نماید. و طبعا بخش مهمی از ماهیت استبدادی از فرهنگ اجتماعی سرچشمه می گیرد، لکن وابستگی به قدرتهای خارجی نیز یکی دیگر از ریشه های استبداد و روش و عملکرد استبدادی است. بنابر این، فرق اساسى استبداد محکوم با استبداد حاکم در اينست که هنوز قدرت و حکومت پیدا نکرده (البته در حدی وسیع)؛ و زمانی که به قدرت و حکومت رسید تنها اسم و رسم و حيله هاى حکمرانى عوض ميشود، و ماهيت نظام استبدادی با «ضعف و قوت بيشتر و کمتر» ادامه می يابد؛ و براین اساس رنج و خون مردم بر باد و قیامشان ناکام می ماند؛ کمااينکه اين واقعيت را با سرنگونى استبداد پهلوى و به قدرت رسيدن استبداد ولایت مطلقه مشاهده کرديم.

استبداد و سلطه گری اجنبی

الف - استبداد و سلطه گری اجنبی (قدیم):

استبداد اجنبی اشغالگر، عبارتست از سلطۀ قدرتهای اشغالگر خارجی و استعمارگران مهاجم، در ابعادِ مختلفِ ارضی، عسکری، سياسى، اقتصادى و....... که به شيوۀ گستاخانه و با شعارهای مختلف و مسئلۀ امنیت و آباد سازى و انساندوستى و...... به اشغال ممالک جهان و کشتار جوامع انسانى و غارت بشريت مى پردازند. و این امریست که در طول تاریخ بشریت وجود داشته و تشکیل امپراتوریها  و استعمار جهانخوار نمونۀ این واقعیت است.

ب - استبداد و سلطه گری اجنبی (جدید):

استبداد اجنبی حیله گر، عبارتست از سلطۀ قدرتهای مکار و جهانخوار در ابعاد مختلف سياسى، عسکری، اقتصادى، فرهنگى، و خبرى و........ که به شيوۀ غیر مستقیم و با شعارهای آزادیخواهانه، دمکراسى طلبانه، دفاع از حقوق بشر، جامعۀ بی طبقه، دفاع از حقوق کارگر و...... به اختلال جوامع، جنگ افروزى، جنگهاى داخلى، ايجاد نظامها و حکومتهاى دست نشانده، غارت ممالک جهان، و استثمار جوامع بشری مبادرت مى ورزند.

١- ساختار جعلیِ ممالک استبداد زده

اگر روى چگونگى «ايجاد و تشکيلِ ممالک استبداد زده» و پایه های مرزی آنها دقيق شويم، ماهيت ساختگى و تحميلى اين مصنوعات استعمارى و استبدادى به وضوح خود را نمايان می سازند و «زور خون آلود» و «تهاجم و اِشغالگری» و «ادغام تحمیلی» به وسط ميدان می آیند و فرياد می زنند که اساس و مبنای اين «محدوده ها - ممالک» ما هستيم. بله؛ در جهان استبداد زده و خاصتا در سرزمينهاى اسلامى کمتر مملکتی يافت می شود (و شايد يافت نشود) که ماهيت ساختارى و وجودى آن با «آزادى و مردمسالارى و کثرتگرايى» هماهنگی داشته باشد. و اصلاً چگونگى ساخت و ایجاد اين ممالکِ جعلی و درهم ریخته و از هم گسیخته بر مبنای «خصومت و عداوت» و توسط دشمنان جوامع آنها و برای مهار و اسارت این بیچاره ها و تداوم غارتگرى پایه ریزی شده اند و صراحتا ساختۀ اشغالگران «استبدادی و استعماری» هستند، اشغالگران استبدادی و استعماری که خواست اساسى آنها «زیرسلطگى دائمی» اين جوامع و سرزمينها بوده است. و طبعا اشغالگران استبدادی و استعماری این «ممالک تصرف شده» را طورى ساخته اند که: يا زیر سلطگی مُستمر و غارت شدن دائمى و محروميت بى پايان و تبعيت بلا نهایه را تحمل کنند؛ و يا اینکه بناچار و بنابر موقعیتی که برایشان ساخته شده! تن به «جنگهای ویرانگر و بی پايان» بدهند؛ جنگهایی که آتش بيار و فروزانندۀ آنها همان اشغالگران استبدادی و استعماری هستند. و با نگاهى به جنگهاى روى داده در ممالک و مناطق استبداد زده (من جمله در بلاد اسلامى) به وضوح پى می بريم که اکثريت قريب به اتفاق اين جنگها يا ناشى از «اختلافات مرزى» بوده؛ يا حاصل «استقلال طلبى ارضى»؛ و يا از«خودمختارى طلبى» اقوام و جوامع مذهبی در هم ریخته و از هم گسیخته نشأت گرفته است. و نيز کمتر جنگى در اين ممالک روى داده که «مُشوِق و آتش بيارش» استعمارگران نبوده باشند. و لکن با وجود همۀ این جنگ و خونریزی ها مشکلات سر جای خود باقی است! و چیزی حل نشده است. آری؛ در اراضی مسلمین شايد مملکتی يافت نشود که مشکلۀ ارضى با همسايه های خود نداشته باشد و با مسائل قومى و مذهبى پيچيده و حل نگشته درگير نباشد و بخاطر آنها دچار «جنگ و ويرانگىِ وسيع» نشده باشد، خاصتا هنگامی که حُکام استبدادى از اوامر استعمارگران سرپیچی میکنند؛ و يا در آن سرزمينها (مثلا در سايۀ قيام مردم) حکومت جديدى روى کار می آيد؛ مسائل و مشکلات مرزى و قومى و مذهبى و..... ظاهرتر و شعله ورتر می گردند. و وجود «تضاد عميق و خشونت زا» و زمینه سازی استفاده از سلاحها و سرمايه هاى استعمارى - استبدادی (جهت مهار و غارت مُستمِر) اساس و پایۀ سياست هاى سلطه گران در حق ممالک زیر سلطه و غـارت شده را تشکیل می دهد، اساس و پايه ای که مثلا در تقسيم بقایای دولت عثمانى و يا مثلا در سرزمین هایی که روزی مستعمرۀ رسمی بوده اند عمدا و تعمُدا «ملاحظه و مُراعات!» شده است.

حال که چنين بلاد و اَوطانی داريم چه بايد کرد و یا اصلا چه میتوان کرد؟! آیا غیر از اینست که ممالک ما قبل از نظامها و حکومتهایشان داراى ساختار و ماهيت «استبدادی و آزادی ستیز» هستند و حتی پایۀ استبدادِ دولتها و حکومتها گشته اند؟! آيا غير از استمرار وضع استعماری - استبدادی و مهار و غارت این ممالک توسط استعمارگران اجنبی و تن دادن به جنگ و ويرانى و آوارگى مستمر «راه و چارۀ ديگرى» فرا روی این جوامع زیر سلطه و جنگ زده و غارت شده وجود دارد؟! بدیهی است در رابطه با حل و فصل چنين مشکل بزرگى (مولود دشمن خود بودن!) بحث و بررسى زیادی صورت نمی گيرد، و اگر هم توجهى بدان مبذول می گردد بيشتر «توجهات استعمارى و استبدادى» و گرايشات ناشى از آنها را منعکس می سازند. لکن مُشکل ممالک جعلی و تحمیلی (ممالک در هم ریخته و از هم گسیخته) مانند مُشکل فرزند نامشروعى است که ذات تولد براى مولودش ايجاد می کند؛ بدین معنا که مولودِ نامشروع قبل از هر چیز بدون پدر (بی صاحب) بوجود می آيد؛ و علاوه بر اين مشکل بنیادی، موانع عرفى نیز سر راه دارد، و در نتیجه طفلکِ بی چاره «پژمُرده شده» و یا از جاهای دیگری سر در می آورد. و طبعا «ممالک در هم ریخته و از هم گسیخته» نیز که توسط استعمارگران و استبدادیان جعل و تحميل گشته اند، مردمانشان از آن بکلی بیخبر بوده و آمادگى فکرى و فرهنگى و سياسى و اقتصادى و سازمانى و قانونى و اخلاقى براى آن نداشته اند؛ و اصلا در برابر چيزى واقع شده اند که آن را نمى شناخته اند؟! و جعالان و تحميل کنندگان آنها دقيقاً به «ميل و هواى خودشان طراحى و عمل کرده اند. و حالا که اين مردمانِ گرفتار و مصیبت زده بخود آمده و آگاه شده اند؛ می بينند که دیگر نمی توانند به اول کار باز گردند و همۀ طرحها و برنامه هاى استعماری و استبدادی را بهم بزنند. چرا که در مقابل امری واقع شده و طی گردیده روبرو هستند؛ و هر اقدامی که بخواهند انجام دهند در مقابل دهها مانع پيدا و پنهان قرار می گيرد؛ و متأسفانه هنوز که هنوز است در اين جوامع اسیر و زیر سلطه آن «لياقت و توانايى» در تشخیصِ درمان و بکارگیری آن بوجود نيامده است. و در نتيجه؛ عملاً و براى کوتاه مدت! راه و چاره ای براى علاج این وضع استبدادی - استعماری و تبدیلات و تحمیلات طی گردیده وجود ندارد. و آنچه انجام می گيرد و میتواند انجام بگيرد براى آينده و براى رشد و آماده سازى جوامع در هم ریخته و از هم گسیخته بکار می آید. و اما شاید «دردناکترین بخش مُشکله» این باشد که حتی برای تغییر این وضع ضد بشری و این وضع ویرانگر و راکد کننده؛ زمینۀ کار و فعالیت وجود ندارد؟! و اصلا رمز تداوم چنین وضع پر مصیبتی ناشی از همین قضیه است؛ و همین است که زمانها بصورت خنثی و بلااثر می گذرند و کاری نمی تواند صورت بگیرد؛ و به تبع آن همه چیز عقیم می ماند.

 اینست که از نظر «موحدين آزاديخواه» دو راه و چاره براى اين مشکل اساسى و اين مصيبت عظمى وجود دارد، دو راه و چاره ای که تنها در جوامع آزادیخواه و حق طلب و در سایۀ احزاب و سازمانهای رشید و مقاوم و مردمسالار قابل تحقق می شوند؛ زیرا هر دو راه و چاره، سلطۀ «استعمار و استبداد» را هدف قرار می دهند و بند و بساط آنها را در هم می پیچند و نظم و نظام شیطانی آنها را زائل و بر کنار می سازند؛ امری که غارت و تخریب بيشتر ممالک زیر سلطه را متوقف و راه آزادى و استقلال و رشد فراگیر در جوامع زیرسلطه و غارت شده را باز می نمایند. اين دو راه و چاره که استعمار و استبداد در مقابله با آن «بیشترین حساسیت» را نشان داده و میدهند؛ و جهت استمرار سلطه گری و غارتگری حتی بحث روی آنها را ممنوع و خط قرمز نموده اند (تا جرئت پرداختن به آنها ابراز نشود!) بدین قرار هستند:

راه و چارۀ اول اينست که ماهیت و مُحتَوای ممالک جعلی و تحمیل شده (در هم تنیده) تبديل شود؛ و با ارائۀ اصول اساسی و مشترک و با تمسک به بنيانهای اتحاد و نجات «پایه گذاران سلطۀ استبدادی و طراحان تنازع دائمى» ناکام گردند، و جوامعِ ممالک استبداد زده و پر تنازع، اصول و مبانی اختیاری را بعنوان هويت مشترک به رسميت بشناسند؛ امری که منتهی به ممالک اتحادی و دولتهای اتحادی و نظامهای اتحادی می شود. بدیهی است که اصل الاُصول مشترک در بلاد اسلامى منجمله در ايران، همانا «اسلام و اسلاميت اجتهادى» است، زيرا در ممالک مذکور به غير از اسلام و اسلاميت و اخوت اسلامى (که عقيده و فرهنگ و تاريخ و ادب و همه چيز مردم آنست) پايۀ مشترک ديگرى وجود ندارد. و در نتیجه مثلا در ایران (بگذریم از ماهیت و محتوای اسلام و اسلامیت که سرنوشت همۀ بشریت در دنیا و آخرت وابسته بدانست)، نظام توحیدی و اسلام اجتهادی تنها راه نجات ایران و تنها عامل اتحاد فِرَق و اقوام ایران و تنها «پایۀ مشترک» بین مردم و فِرق و اقوام آنست. در این رابطه به این مطلب اساسی در شبکۀ سماء مراجعه شود: «پایه ها و مبانی تشکیل مملکت و دولت». اما با توجه به اینکه نظام توحیدی و اسلام اجتهادی (در سایۀ آزادی بیان و بلاغ مُبین) باید میان فِرق و اقوام ایران منعکس و منتشر گردد، و مردم ایران بر مبنای آن متحد و یکپارچه شوند و از فرقه گری عبور نمایند و «جامعۀ اسلامی» بوجود آورند، در نتیجه مقدمۀ چنین وضع و جامعه ای، همانا نظام اتحادی (جمهوری متحدۀ مردمی) و برقراری آزادی و مردمسالاری و کثرتگرایی است، نظامی که هم از تجزیۀ ایران جلوگیری میکند، و هم زمینۀ تأمین حقوق اساسی اقوام و فِرَق مختلفه را فراهم می سازد.

راه و چارۀ دوم، تجديدِ ساختار ممالکِ جعلی و تحميل شده است (به شيوۀ آزادانه و صلح آمیز و بدون دخالت اجانب)، که نتيجۀ آن «استقلال ارضى جوامع مختلفِ قومى و مذهبى» و ايجاد ممالک جدیدی توسط مردمان آن سرزمينهاست، در محدوده اى که ساکنين آن دارای اصول مشترکِ بیشتری هستند. و بدين شيوه، هم اختلافات مرزى بر طرف و اختلافات موجود پايان مییابد، و هم سلطه گرى و غارتگرى استعمار و استبداد زائل میشود. بگذریم از اینکه ایجاد اوطان و ممالک جدید نیز (در جهان اسلام) باید مبنای اسلامی داشته باشد؛ و گرنه مُجددا و «به نوع و شیوۀ دیگری» گرفتار خواهند شد؛ چرا که در صورت غیر اسلامی بودن؛ هم نظام مملکتی تحمیلی و غیر مردمی خواهد بود؛ و هم بنابر ماهیت اجنبی و استعماری اش، با همسایگان دچار مشکل و احیانا درگیری خواهد شد. و اما «راه و چارۀ دوم» با توجه به درهم تنيده گی و از هم گسیختگیِ جوامع قومى و مذهبى و فرهنگى در ممالک مختلفه، مشکلات زيادى پيش رو دارد (خاصتا وقتی که بی مقدمه و بدون تفاهم باشد)، و نتايج آن نيز که واحدهاى کوچک سياسى و اقتصادى است شايد به نفع کسى نباشد، زیرا استعمارگران و استبدادیانِ خائن نیز ساکت و بیکار نخواهند نشست و بهانه هاى زیادی براى فتنه گرى پيدا خواهند کرد. گرچه در بعضى ممالکِ جعلی که مردمانش اصل و پايۀ مشترکى ندارند و حتی به اندازۀ عمر آن ممالکِ ساختگی داراى خصومت و دشمنى هستند (مثل کشمير، میدانائو، چچن، داغستان و.....) راه و چاره نهایتا در استقلال ارضى و ایجاد مملکت جدید است، خصوصا اگر سابقۀ استقلال و توان کسب مجدد آن وجود داشته باشد. و همین است که «استقلال طلبیِ اجتناب ناپذیر» در مناطقی معنای بیشتر میدهد که ارض و مردمش دچار مصیبتِ در هم تنیدگی و از هم گسیختگیِ عمیق نشده است.

در غير اين صورت و در غياب اين چاره ها، وضع موجود (که مُبتنی بر استبداد و سلطه گری و تنازع  و ناامنی و بی ثباتی است) تداوم خواهد یافت، و هر زمان هم که لازم شد و استعمارگران و استبدادیان احساس کردند که این جوامعِ اسیر و گرفتار چیزی بدست آورده اند، اين «زخمهاى چرکين و خطرناک» را باز کرده و آنها را فعال می سازند؛ و به دنبالش دشمنان آزادى و آسايش بشری جنگ افروزی میکنند و هرچه حاصل و محصول است در آتش سلاحهاى آنها و کینه های کور خواهد سوخت. بدین ترتیب مردمان اين ممالک (با بقای وضع موجود) هرگز روى «آزادى و استقلال و ترقی و امنيت» را نخواهند ديد؛ و براى هميشه در جنگ و تنازع و محروميت و زیر سلطگی و غارت شدگى خواهند زيست؛ و این یعنی جاودانگی در جهنم روی زمین؛ که حاصل عقب ماندگی بشر و عدم مسئولیت در برابر سرنوشت خویش است.

٢- غفلت و بیخبرىِ جوامع استبداد زده

چيزى که بشر ميتواند بدان بنازد و فخر و شرافت او بحساب آيد همانا «هوشیاری و خبرداری» اوست، و به اطمينان ميتوان گفت که فرق اساسى حيوانات و انسانها همين هوشیاری و خبردارى به مثابۀ زمینۀ رشد و تکامل میباشد. و باز به اطمينان ميتوان گفت که زيربناى مشکلات و عقب ماندگی بشرى، نا آگاهى و بى خبرى اوست، همان چیزی که يکى از ريشه ها و عوامل استبداد و نظام استبدادی است، استبدادی که هميشه ام المشاکل بشريت بوده است. و بصورت طبیعی ناآگاهى و بيخبرى (که يکى از ريشه هايش بى توجهى و ابتذال جوامع بشری است) زمينه هاى سلطه و سوارى را فراهم می سازد و سلطه گر وتحت سلطه ايجاد ميکند، و در سایۀ روابط سلطه (بجای روابط اَخَوی و مُتعاون) تربيت و عرف خاصى بوجود می آيد که مبنى بر «رابطۀ ارباب - رعيتى» است، وضعیتی که آگاهيهاى بعدى به تنهایی توان خنثی کردن آن را نخواهد داشت و مانند آگاهیهای قبل از روابط و عرف سلطه مؤثر نیستند، و آن هنگام زوال استبداد و سلطۀ تحمیل شده اش (که حالا جزو فرهنگ و عرف شده است) مشکل تر می گردد. در چنین اوضاعی (علاوه بر استمرار و افزايش ناآگاهى و بيخبرى - با توجه به اینکه نظم و نظام استبدادی آن را تشديد میکند و بلکه دروغ و حقه بازى را براى انحراف بشريت به عنوان آگاهى و دانايى به خورد مردم ميدهد) مشکلۀ مجبورى و نيازمندى هم به ميدان می آيد، و اين بار عدم تحمل و عدم تقبل استبداد، فداکاريها و فداکردنها ميخواهد؛ بالاخره مرض چرکين شده است. مثلا ًبا نگاهى به تاريخ فکرى و علمى مسلمين آشکارا در می يابيم که قرنهاست که مسلمين راکد و بدون رشد در خور مانده اند، و منابع فکرى و علمى کنونى مسلمين در قرنهاى گذشته قرار دارند؛ و آنچه در اين قرون و در سایۀ سلطۀ استبدادی - استعماری گفته و نوشته شده، اکثرش يا تعريف و تمجيد و مطلق کردن گذشتگان و انتساب خرافه ها به آنهاست؛ و يا فحاشى و ناسزاگويى به کل فرهنگ و تمدن اسلامى بنابر تقليد از دشمنان تاریخی مسلمين است. و باید دانست که استبداد خيانتکارِ معاصر (که مستقیم و غیرمستقیم نمايندۀ استعمارگران جهانخوار است) اجازه نميدهد کارى جدى صورت بگیرد و هميشه به «نزاع و دشمنى بی فایده» دامن ميزند، و لکن آخرين اميد و پناه استبدادیان همانا زور و زورمدارى و سرکوبگرى است، که به کمک مادر و مُحرِکش يعنى استعمارگران جهانخوار آن را اِعمال میکند. يا مثلاً در جهان استبداد زده و خاصتا در ممالک اسلامیِ درهم تنیده و ازهم گسیخته، استعمار و استبداد دست نشانده دست در دست هم نهاده و جريان عظيمى به راه انداخته اند؛ تا جوامع آنها را منزوى و غير سياسى و غیر فعال نمایند، و بدين ترتیب مردم را از ميدان سياست و فعالیت اجتماعی بر کنار می سازند. اين روش مکارانه و به قصد سلطه گرى و غارتگرى در هر مکان و منطقه اى به شيوهٴ خاصى دنبال ميشود، و در ميان مسلمين از غير سياسى جلوه دادن دين اسلام استفاده ميشود، چون ميدانند که مسلمين وابسته به دينشان هستند و دست از اسلام و اسلامیت برنخواهند داشت؛ و بنابر این، راه بر کنارى جوامع مسلمان از «صحنۀ سياست و اجتماع و تحقق انزوای مردمی» را در غير سياسى جلوه دادن دين اسلام جستجو می نمایند. و شعارهای: «اسلام از سياست جداست» و «مسلمان خوب کسى است که کارى به سياست نداشته باشد»، و «سياست همان دروغ و دروغ پردازى است»، نمونهٴ اين شيادى و دغلکارى است. حالا تصور کنيد که در چنين اوضاع و احوالى «ناآگاهى و بيخبرى مردمی و بدتر از آن انزوای اجتماعی» چقدر خطرناک و بنیان برانداز است؛ و متاٴسفانه اين طرحها و برنامه هاى استعمارى - استبدادى در حالى به اجراء درآمدند (و در می آیند) که مسلمين نه از دينشان چيزى ميدانستند تا بر اساس آن موضع خود را مشخص کنند؛ و نه از سياست و کار سياسى زیاد خبر داشتند؛ تا بدانند آيا واقعا ً سياست و کار سياسى همان حقه بازى و دروغ پردازى است؟! يا اینکه نخیر این سياستها و روشهای استعمارى - استبدادى است که سیاست و کار سیاسی و نیز هر علم و موضوعی را «غرقِ دروغ و حقه بازی و فسادکاری» کرده اند و دنیا را به جنگلی بزرگ تبدیل نموده اند. آرى، مسلمین در عمق بيخبرى و نا آگاهى بسر می بردند (و حالا هم نواقص زیادی دارند)، و شاید قبلا لفظ سياست را هم نشنيده بودند؛ و چنین لفظی را (که در ادبیات اسلامی رایج و معنایش تربیت و آماده سازی است) اولين بار از دشمنان خود و از استعمارگران و استبدادیانِ خیانتکار و بنابر تعریف و عملکرد آنها شنيده و دریافت داشته اند؛ و آنهم به معناى دروغ و حقه بازى !!». در حالی که کافى بود بدانند که تمام پيامبران رهبران سياسى دورۀ خود بوده و کارشان سياست و خط دادن به سرنوشت و مسیر مردم بوده است. و در منظر و موضع توحیدی و اسلامی، سياست و کار سیاسی عبارتست از «هدايت فرد و اجتماع و تعلیم فرد و اجتماع و ادارهٴ فرد و اجتماع» و دعوت مردم به رقم زدن سرنوشت خودشان. البته بسيارند مسلمانانى که هنوز هم حتی لفظ توحيد را نشنيده اند؟! و اوضاعی که در جهان استعماری - استبدادی مسلمین مشاهده میکنیم حاصل اين «نا آگاهى و بيخبرى وسیع و فراگیر» میباشد؛ تا جايى که ممالک جوامع اسلامی ساخته و پرداختۀ دشمنان آنهاست؛ و حتی درک و فهمى که مسلمین از دينشان دارند از دشمنان خود و از دشمنان دين خود اخذ کرده اند.

٣- حقیری و فقیریِ جوامع استبداد زده

واقعیتش اینست که: اولاً رذالت نفسى منشاء فساد و فاسد شدن است، و استبداد و بردگى ، فقر و ندارى، بی کارگى و عدم فعاليت ، پراکندگى و آوارگى، بى نظمى و بى انضباطى، زيستى غير بهداشتى ، انحطاط اخلاقى و....... و به تبع آن مُردگى و عدم موجوديتِ اصيل و فعال از این ام الفساد نشأت می گیرد. و قرآنِ حکیم که در سورۀ اَنفال آیۀ ۲۴ میفرماید: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ (ای ایمان آورندگان پيام الله و اوامر رسول را استجابت کنید تا زنده شويد) اشاره به همين واقعيت است. ثانياً به هيچ وجه نبايد از دشمنان و بيگانگان توقع حل مشکلات را داشت، و توقع از دشمن و بيگانۀ بدخواه واقعا چيزی عجيب و مظهر عجز و ناتوانی و بی غیرتی و گدامنشی است؛ زیرا ابدا نمیشود تصور نمود که کسى دشمن و بيگانه است، اما ممکن است مشاکل و دردهای ما را حل و فصل نماید: خوب اگر دشمن و بيگانه است چگونه مشکلات ما را حل ميکند؟! یا اگر دشمن و بيگانه مشکلات ما را حل کند؛ چرا دشمن و بيگانه تلقی میشود؟! و اگر هم دشمن و بيگانۀ خوب و فداکاری! داشته باشيم، در آن صورت حتماً ما بد و فاسد هستیم. لکن اگر کسى بگويد: این امکان هست که بين دو دشمن و بيگانه «همکارى متقابل» براى حل مشکلات وجود داشته باشد و هر طرفى صرفا به فکر خود و حل مشکلات خود باشد؟! طبعا چنین وضعیتی توقع از دشمن و بيگانه را بیان نمی کند؛ چونکه خودت در ميدان هستى و بخشی از معامله هستی، و همانطور که شما محتاج طرف مقابل هستی، او نیز محتاج و نیازمند توست. و اگر هم احساس کردى که اين کار مشکلات را حل نمی کند و بلکه بر مشکلات مــوجود می افزاید، ميتوانى عقب نشينى کنى و دست از همکارى بردارى. متاٴسفانه انتظار کمک از دشمنان و بيگانگان (که ناشى از رذالت نفسى و گاهاً نيز ناشى از نادانى و بيخبرى و بعضاً هم از نفاق نشأت می گیرد) در ميان بشريت رواج زیادی داشته و اکنون هم بسیار رایج است، و تا ريشه ها و عوامل آن وجود داشته باشند از بين نخواهد رفت؛ و در دورۀ معاصر این پدیدۀ شوم حتی رایج تر و دایره اش وسیعتر شده است، و افزايش و گسترش سلطهٴ مستبدين (تماميت خواهى) ناشى از همين واقعيت تاٴسف بار و ضعف و ذلت بی حد و حساب جوامع بشری و همچنین وجود امکانات صنعتی و جنگ افزارهای مُخّرِب در دست حکام استبدادی است. اين مرض تباه کننده و سلطه آفرين (ناتوانی و رذالت نفسی)، بر خلاف نصوص قرآنى در ميان مسلمين نیز بسیار رایج و شایع میباشد، و در اين اواخر و خصوصاً در ميان احزاب و سازمانها و شخصيتهاى استعمار زده و در ميان کسانی که الحق «نه منشاء داخلى دارند و نه در میان مردم ارزش و مکانتی» کار به افتضاح کشيده و حتى وابستگى به دشمنانِ اساسى مسلمين تقريباً مسئلهٴ رايجى شده است؟! همچنین در بین ارتجاع سنتى (که ماهيت و محتواى خود را پوک و بى مايه می بينند)، و در بين تحصيل کردگان فرنگ رفته (که حقیقتا برای گدایی راهی غرب شده اند، نه برای علم و تحصیل! و اکثرشان رساله های مستبدین هستند) اين توقع و انتظار بيشتر مشاهده می شود.

بدیهی است که چشم داشت از دشمنان و بيگانگان! نتیجۀ شوم خود را داده؛ و آنهم عبارتست از: زیر سلطگى، غارت شدگى، تعميق رذالت، فقر و ندارى، پراکندگى و آوارگى، و اختلال و فروپاشىِ عام و...... و ناتوانى نفسى (خود را و تعلقات خود را و جامعۀ خود را کم و ناتوان می بیند) سه پيامد و عاقبت ویرانگر دارد: ١- راه و چاره اى پیگیری نمی شود؛ و خود و تعلقات خود کمتر از آن نگریسته میشود که مبنای راه و چاره ای قرار گیرد و از عهدۀ راهگشایی و حل مُشکلات برآيد. ٢- مُشکلات و مصائبِ موجود حل و فصل نمی شوند و بلکه متراکم و گسترده و ريشه دار می شوند؛ و در نهايت تحمل ناشدنى و متلاشى کنندهٴ فرد و اجتماع می گردند. ٣- هنگامی که مُشکلات و مصائب تحمل ناشدنى گشتند و فرد و اجتماع را در آستانۀ تلاشى و پراکندگى قرار دادند (با توجه به اينکه از خود غافل بوده و روى خود فکر نشده و کارى روى خود صورت نگرفته و اميدى به خود و جامعۀ خود و فکر و فرهنگ خود وجود ندارد) دست طلب و نيازمندی بسوى دشمن و بيگانگان سلطه گر دراز می شود؛ و حل مُشکلات خود و مصائب اجتماع خود از سلطه گران و غارتگرانِ ماده پرست مُطالبه طلب می گردد؟! زهى بيچارگى!!!  و در آخر نيز مشاهده ميشود که آن فرياد رس غدار! همه چيز را يا ربوده يا درب و داغون نموده و مشاکل و مصائب موجود را «طاقت فرسا و لاینحل!» کرده است. و در اينجاست که ممکن است قيام خشن و خونينى صورت گيرد و آنکه و آنچه مسئول و مقصر است نيست و نابود گردد؛ و لکن هنگامی که قيامِ صورت گرفته به نتيجه رسيد معلوم ميشود که نه نيروى انسانى مناسبى براى ادارۀ وضع جديد وجود دارد، و نه چيزى باقی مانده که بدان تکيه شود: مملکت مقروض است، جنگ داخلى است، همه چيز مخروبه است و...... و باز نتيجه همان میشود که بود؛ و دوباره مصيبت آفرينان بعنوان حلال مشکلات به صحنه می آیند؟! و داستان قیام ۵۷ مردم ایران و برقراری مُجددِ نظام استبدادی (نظام ولایت مطلقه) و تجدید مشکلات دورۀ پهلوی و توقعاتِ استبدادیان و مخالفان از استعمارگران نمونۀ گوياى اين وضعيتِ اسفبار است. خوب وقتی که خود و جامعۀ خود (به علت ناتوانى نفسى و رذالت) کارى انجام نمیدهند و ميدان را رها میسازند، بدیهی می نماید که فرصت طلبانِ سلطه گر و غارتگر، ميدانهاى سياسى و اجتماعى و اقتصادى و فرهنگى و خبرى را به تصرف خود درآورند، و بدين وسيله به سلطه گرى و غارتگرى می پردازند. و طبعا در این راستا عکس العمل هاى مخالفان با سرکوبهاى بی رحمانه مواجه میشوند، سرکوبگرى و خفه سازی که مایۀ حفظ سلطۀ استبدادی و انحصار امکانات عمومى می گردد. و اين کاریست که فقر و ناتوانى مادى را در پى می آورد، و فقر و ناتوانى مادى هم به نوبۀ خود «رذالت و ناتوانى نفسى جامعه» را افزايش میدهد. و حاصل امر اینست: از طرفی استبدادِ سلطه دار و متمکن در مقابل مردمی فقیر و رذیل قرار می گیرد، و از طرف ديگر بنابر اینکه نظام استبدادی در راه انحصار قدرت و ثروت هزاران جنايت و خيانت مرتکب شده (و قدرت و انحصاراتش را به سادگى رها نخواهد کرد)، و همچنين بنابر وحشت از سابقۀ جنایت بار و خیانتکارش (و گرفتار شدن بدست مخالفان) راه مصالحه و آشتی ملی مسدود می باشد.

۴- دخالت استعماری در ممالک استبداد زده

عقيدۀ راسخ موحدين آزاديخواه بر اینست که استعمارگران «مادر استبداد و نظامهاى استبدادى» در جهان امروز هستند، و عقيدۀ راسخ دارند که استعمارگران تا جایی که بتوانند اجازه نخواهند داد در هيچ مملکتی «آزادى و مردمسالارى و کثرت گرايى» برقرار شود، زيرا همانطور که در مقدمۀ مرامنامه و اساسنامۀ سماء نیز آمده، آزادى و مردمسالارى و کثرتگرایی در تضاد اساسى با مبانی سياست استعمارى و خاصتا در ممالک اسلامى قرار دارد، و با هر وسيله اى و در کمال قساوت جلو آزادى و مردمسالارى و کثرتگرايى را خواهند گرفت. و حالا نيز در ايران و جهان اسلام (و همۀ دنیا) دنبال بازسازى و چهره سازى از استبداد و نظامهاى استبدادى هستند، تا بلکه در ساخت نوين و چهرۀ بازسازى شده، تداوم نظم و نظام استبدادی و انحصارطلبانه ممکن و ميسر گردد، چيزى که با ساخت و چهرۀ فعلى و با اين بارهاى سنگينِ جنايت و خيانت و توحش، بقاء و دوامش ناممکن میباشد. و در مقالۀ «استعمار و امپرياليسم در راه مهارسازى» اين مطلب با تفصيلات بيشترى بیان شده اند. بدیهی است که استعمارگرانِ غارتگر از دخالت و سلطه گریِ مُستمر خود نتيجه ها گرفته اند؛ و حاصل اين دخالتِ مُستمر همانا ويرانى جهان، سرکوب جهانيان، آواره سازى جوامع بشرى، غارت ثروت و سرمايه هاى جهانى، و تراکم و تکاثر همه چيز در سرزمينهاى استعمارى و امپرياليستى است. و با نگاهى به درآمد سالانۀ استعمار و امپرياليسم که از راه فروش سلاحها و جنگ افزارهاى مخرب؛ و از راه فروش وسايل شکنجه و تعذیب بشر؛ و از راه آواره کردن جوامع بيچاره و استخدام آنها بعنوان نيروى کار شکار شده؛ و از راه جذب نيروهاى کارآمد بشری و بکارگيرى آنها در نظام اقتصادى استعمارى و امپرياليستى؛ و از راه فروش کالاهاى توليد شدۀ استعمارى و امپرياليستى به ممالک ويران شده (که زمینۀ توليد و سرمايه گذارى در ممالک دیگر را از بين برده اند)؛ و از راه تاراج منابع زير زمينى و روى زمينى آن ممالکِ داغون گشته (به کمک نظامهاى استبدادى)؛ و همچنين غارت و استثمار بشريت از راهها و طُرق بيشمارى که امکان ذکر همهٴ آنها در اينجا وجود ندارد؛ و بالاخره توجيه و تفسير همهٴ اين جنايات و ويرانگريها و غارتگريها از طريق دستگاه خبری استعماری و امپريالیستی (در حالی که منابع خبرى ديگر زمینۀ وجود و ظهور ندارند)؛ بيشتر پى می بريم که آيا استعمار و امپريالسم «اجازهٴ انحلال نظامهاى استبدادى و استقرار آزادى و مردمسالارى و کثرتگرايى را در ممالک زیر سلطه و غارت شده و در حال غارت را خواهند داد يا نه؟!». و در همینجا يادى از ماٴموريت جنرال هايزر خالی از فایده نخواهد بود که جهت حفظ نظام استبدادی پهلوى و فرماندهى سرکوب قيام فراگیر مردم ايران به تهران رفته بود. اين ماٴموريت زمانی صورت گرفت که از طرفى شاه مستبد و خائن فرار کرده بود و سقوط استبداد و فرار افسرانِ شاهنشاهى در صدر مسائل روز بود، واز طرف ديگر هايرز (نمايندهٴ نظامى ناتو و کاخ سفيد) در ستاد ارتش پهلوى در تهران براى بقاى نظام مطلقۀ شاهنشاهى نقشه می کشيد و از دوستانش! حمايت می کرد. اما چيزى که بيش از همۀ ماٴموريتش جلب توجه می کرد، بحدى که حتى افسران عالى رتبه و غرق در خيانت شاهنشاهى نیز از آن متعجب شده بودند؛ طرح هايزر بر اى «فروش اسلحۀ جديد به ايران! و قرار داد تازهٴ خريدِ سلاح! به مملکت شاهنشاهى ايران!» بود. آری؛ استعمارگران و امپريالیستها از هر طريق ممکن و به هر روشى که ممکن گردد، در حفاظت و پشتيبانى از جنس نظام استبدادی و وضع پوسیدۀ موجود کوشا خواهند بود؛ و در ممانعت از «حاکميت مردم و نيروهاى مردمى و انتخابات آزاد» دریغی روا نخواهند داشت. و طبعا این جهانخواران و مدافعينِ حقوق بشر! دنيا را به جنگل بزرگِ «سلطه گرى و غارتگرى» تبدیل کرده اند؛ و در توسعه و گسترش اين جنگل ضد بشری شتابانند.

۵- اسلحۀ نوین در ممالک استبداد زده

سلاحها و تجهيزات نوین، که سازنده و منشاء آنها دُوَل استعمارگر هستند و سلطه گران به بهاى غارت ثروات و جهت بقاى نظام استبدادی آنها را در ا ختيار عُمال خيانتکار و جنايت پیشۀ خود قرار داده و میدهند، يکى از ريشه ها و عوامل تداوم نظام استبدادى میباشند. اين سلاحها و تجهيزات نوین (که توسط مدافعین حقوق بشر! به نظامهای استبدادی داده می شود) بسيار مُخرب و خطرناک هستند، بطورى که حتى صداى يک هواپيماى جنگى يا يک توپ معمولى و يا حتى يک سلاح دستى انسانها را دچار وحشت و اضطراب میکند و «عامل ارهاب و وحشت آفرینی» است. بگذريم از سلاحهاى خطرناک هسته اى يا شيميايى وغیرهم (که بیشتر در شهرها و مجتمعهاى مدنى! استعمال و روی زنان و اطفال ریخته می شوند). يا سلاحهایی مثل مينهاى ضد نفر که هم اکنون دهها ميليون از آنها در ممالک زیر سلطه و غارت شده چيده شده و در کمین دست و پاى مردمان بيچاره نشسته اند؟! و طبعا هر عضو پريده و له شده ای سند جنايت استعمارگران و نظامهای استبدادی است. و يا وسائل شکنجۀ مدرن! که يکى از واردات نظامهاى استبدادى براى سرکوب و تعذيب مدرن! است؛ و از بس مترقى است که اثر شکنجه را از نگاه مدافعين حقوق بشر مخفى ميدارد؛ همان مدافعينى که آنها را برای استبدادیانِ سرکوبگر صادر میکنند و ثروات جوامع بیچاره را در مقابلش به یغما می برند. آری؛ سلاحها و تجهيزات مدرن! که بسيار خطرناک و کشنده هستند دارای «چند مشخصۀ بارز و مؤثر» میباشند، مشخصاتی که استعمارگران و مُستبدین در سایۀ آنها توانسته اند بر جوامع و مردمانى که اين سلاحها و تجهيزات را در اختيار ندارند مسلط شوند و بوسیلۀ آنها سرکوبگری نمایند: مشخصۀ اول اينست که نيروى انسانى کم و قليلى لازم دارند، بنحوی که جمعی اندک و مُجهز به «سلاح و تجهيزات مُخرب» توانايى نابودى هزاران نفر را پيدا ميکند (عکس ادوار گذشته که کثرت و قلت در جنگها نقش اساسى بازى می کرد)، و اين امر از ابتکارات سلطه گران و غارتگرانِ مدرن براى وادار کردن جوامع بشری به تسليم ميباشد؛ و طبعا نقشى هم که بايد بازى کنند! کرده اند . مشخصۀ دوم سلاحها و تجهيزات مدرن اينست که از فاصلۀ دور پرتاب و مورد استفاده قرار می گيرند و نيازى به مقابلهٴ مستقيم و يا وارد شدن به صحنۀ جنگ پيدا نمی کنند؛ و حتی فرد مجهز به آنها چندان نيازى به شجاعت و روحيهٴ قوى و يا قدرت جسمى ندارد. و مثلا در جنگهاى استعمارى و نظامهای استبدادى مشاهده می کنیم که اول بمباران هوايى و زمينى صورت می گيرد؛ و آنگاه که چنین بمبارانی طرف مقابل را فلج کرد ممکن است حملۀ نيروهاى انسانى شروع شود. مشخصۀ سوم اين سلاحها و تجهيزات (علاوه بر خصلت کشندگی وسيع نفوس)، در رابطه با نابودى و انهدام بناها و محصولات و ثروتهاى طبيعى نیز بسيار مخرب و ویرانگر هستند و از قدرت تخريبى بسیار زيادى نسبت به پايه هاى اقتصادى و مدنى برخوردار هستند؛ مثل ويرانسازى شهرها و انهدام خانه هاى مسکونى، از میان بردن تاٴسيسات صنعتى، تخريب شبکه هاى برق و آب رسانى، مُختل کردن خطوط ارتباطى مثل شبکۀ حمل و نقل، جاده ها، خطوط تلفنى و....... کاری که آثار دراز مدتی بجا می گذارد؛ و حتی اگر جایی بسیار ویران و مخروبه باشد آن را به مکانی «جنگ زده!» تشبیه می کنند. و بالاخره «سازماندهى نيروهاى استعماری و استبدادى» و در همان حال فقدان  سازماندهى جوامع مورد تهاجم قدرت کشتار و تخریب سلاحها و تجهيزات نوین را مؤثرتر و جوامع بیچاره را ضربه پذيرتر میسازد، و همین است که تلفات مردم مدنی و بی دفاع معمولا چند برابر آنهایی است که راه دفاع و مقاومت در پیش می گیرند.

۶- ثرَوات طبيعىِ و ديون استعماری در ممالک استبداد زده

نظامهاى استبدادیِ امروزه با حکومتهاى استبدادیِ گذشته دو تفاوت اساسى دارند: تفاوت اول اينست که حکومتهاى استبدادى در ادوار گذشته وابسته به مردم و تاراج و غارت آنها بودند. و اين وابستگى: اولاً ثروت و سرمایۀ زیاد ايجاد نمی کرد (چون مردم اکثراً فقير بودند)، و بعدا آنچه بدست می آمد بيشتر صرف عيش و نوش پادشاهان و اُمَرای استبدادی می گشت. ثانياً در گذشته به تناسب فشار روى مردم و تاراج و غارت آنها عکس العمل در پی می آورد و حتی موجب قيام و شورش می گردید. و نتیجا در چنین وضعیتی استبداد فراگير و تماميت خواه بوجود نمی آمد (کمااینکه در گذشتۀ بشری چنین نظامهایی کمتر به چشم می خورند)، و به علل مختلف و از جمله فقدان وسایل ارتباطی و امکانات مادی اصلا بسيارى از نقاط مملکت از حضور استبدادِ مرکزى خالى می ماند. و از این جهت، حکومت استبدادى نمیتوانست «همۀ آزادیها را سرکوب! و همۀ انتخابها را ممنوع!» نماید. اما نظامهاى استبدادیِ امروزه، که اکثراً منابع طبيعى و ثروتهاى خدادادى در اختيار دارند و به کمک استعمارگران جهانخوار آنها را به تصرفِ خود درآورده اند، اين منابع و ثروتها را در راستای تاٴمين و تداوم نظام استبدادى بکار می گیرند و آنها را در اختیار استعمارگرانِ پشتیبان قرار می دهند. و متقابلا استبدادِ مدرن توان و امکانات و سلاحهاى خود را از اربابان مدرن! دريافت ميکند؛ و اگر اينها نیز کفاف نکرد (به دعوت استبداد خیانتکار) استعمارگران مستقيماً به صحنه می آيند و در راستای حفاظت از نظام استبدادی جیش و جیوش خود را به حرکت در می آورند. بنابر این، نظامهاى استبدادى امروزه (در سایۀ منابع و ثرَوات طبيعى که به تصرف خود درآورده اند) کمتر محتاج مردم هستند، بلکه بر عکس این مردم هستند که محتاج نظامهای استبدادی و ثروات طبیعی آن شده اند؛ و از محل ثروتها و سرمايه هاى صادراتی (علاوه بر تاٴمين عُمال و کارمندان و کارگزاران استبداد) مقدارى هم برای فريب و اِسکات مردم و همراه با تبليغات و هياهو صرف چيزهايى ميشود که براى نظام استبدادى ضرورى هستند، چيزهایی که اگر بحال خود رها شوند امکان قیام و شورشِ مردم را بوجود می آورند، مثل کمبود آب و برق، تعطیلی مدارس، اخراج کارکنان دولتى و دیگر ضروریاتی که زندگی فعلی مردم را فلج خواهد کرد و آب به استخوان خواهد رسید.

تفاوت اساسى دوم، بين نظامهاى استبدادى امروزه با حکومتهاى استبدادى گذشته، در استقلال نسبی و دست نشاندگی آنهاست؛ بدین صورت که: حکومتهاى استبدادىِ قرون گذشته اکثراً مستقل از قدرتهای خارجی عمل می کردند و به توان سرکوبگرى و غارتگرى و چپاولگرى خود متکى و پشت گرم بودند، تا جایی که حتی والیان و استانداران آنها نیز از حکومت مرکزی بسیار مستقل بودند و به روش خود عمل می کردند. و طبعا نظامهای امپراتوری نیز توان سیطره بر آنها را نداشتند، و اصلا با توجه به اینکه استبداد دست نشانده ممکن نبود، نظام امپراتوری و حضور مستقیم جیوش آنها ضرورت پیدا می کرد (کمااینکه در دورۀ معاصر هم تا پایان جنگ جهانگیر دوم وضعیت بهمین صورت بود). و بعد هنگامیکه از عهدهٴ اين کارها بر نمی آمدند، حکومت استبدادی شان متلاشى می گشت و سقوط می کرد و ديگران جاى آنها را می گرفتند. به عبارت دیگر، در گذشتۀ بشری (به علل مختلف و از جمله عدم امکان ارتباط مستمر و فقدان امکانات سریع السیر) استبداد دست نشانده کمتر وجـــود داشته است، و این امر موجب می شد که «حکومتهای محلی - استبدادی» بوجود آیند، حکومتهای استبدادی که در حد بالایی استقلال سیاسی و عملی داشتند و مثلا مردم میتوانستند با آنها به صلح و سازش برسند. لکن نظامهاى استبدادى امروزه اکثرا دست نشاندۀ قدرتهای خارجی هستند و استقلال سیاسی و عملی بسیار اندکی دارند، و والیان و استانداران آنها نیز هیچ و بیکاره بحساب می آیند. و این پدیده ای است که در زمانۀ ما بوضوح قابل مشاهده است؛ و علاوه بر استبداد فراگیر و تمامیت خواه، مایۀ سلطۀ جهانی استعمارگران شده، و در شکل و شمایل جدیدی نظام امپراتوری را احیاء نموده است؛ و این همان استعمار جدید و به اصطلاح «دورۀ امپریالیسم یا کلونیالیسم جدید» می باشد. و در این نظم و نظام امپریالیستی، استبـداد دست نشانده به حمايت و پشتيبانى همه جانبۀ استعمار وامپرياليسم متکى و پشت گرم است، و هرچه دارد اعم از قوانین مملکتی و اداری، برنامه ريزى و سیاست گذاری، برنامه های فرهنگی و اجتماعی، نظم و نظام اقتصادی، تعلیم و تربیت سراسری، سلاحها و تجهيزات جنگی، نيروهاى مسلح و نحوۀ شکل گيرى آنها و حتی لباس و تشریفات و رتبه ها و عنوانهاى عسکری، وسايل و روش شکنجه، چگونگى مقابله با مردم و...... از طرف استعمارگران امپریالیستی تعیین و دیکته میشود. تا جایی که اکنون تمام نظامهاى استبدادى در جهان (با ثروتهاى طبيعى يا بى بهره از آنها) تا گردنشان غرق در قروض و ديون غربى هستند، و کمتر نظام استبدادى وجود دارد که دهها ميليارد دلار بدهکار استعمارگران و امپريالیستها نباشد و حتی بودجه اش قرضى! نباشد. و در این راستا نکتۀ جالب اينست که استعمار و امپرياليسم بنابر ماهیت و اهداف غارتگرانه همه چيز را با خود می برند (چه انسانى چه مادى)، و زمانی که ديدند که ديگر چيزى براى غارت و چپاول وجود ندارد؛ و از طرف ديگر حفظ نظام استبدادى از ضروريات استعمار و امپرياليسم است؛ آنگاه به قرض و دیونِ اسارت بار (همراه با سود سربار!) متوسل ميشوند، و با این روش عمر نظام استبدادی را طولانی تر میکنند. و طبعا وقتی که مملکتی به اين وسعت مقروض می گردد عملاً بردهٴ استعمار و امپرياليسم ميشود؛ و حتی با تغییر نظام استبدادی مردمان چنین ممالکی به چیزی دست نمی یابند و توان رسیدن به آزادی و استقلال را نخواهند داشت. بدين ترتیب، منابع و ثروتهاى طبيعى و ديون و قروضِ استعماری، ریشه ای و عاملى جهت تداوم نظام استبدادى در ممالک زیرسلطه و غارت شده و در حال غارت گشته است.

٧- نوع و روش مخالفين در ممالک استبداد زده

منشاء و عامل ديگر در تداوم استبداد سياسى داخلى، نوع مخالفين نظام استبدادى و روش آنها در برخورد با نظام استبدادى است. بسيار بوده و هستند مخالفينى که تنها به درد نظام استبدادى حاکم و توجیه استبداد و سرکوبگری آن می خورند، و استبداد حاکم آنها را سند مشروعيت خود قرار میدهد. و متأسفانه این نوع مخالفین نیز با افکار و عملکرد غيرمسئولانه و مشروعیت بخشیدن به استبداد حاکم هیچ دریغ نمی کنند و بالفعل «سند مشروعيت نظام استبدادى» واقع می شوند. البته بدتر از اینهم قابل تصور است و آن اینکه: فلسفۀ وجودى بعضى جريانات سياسى و فرهنگى (اعم از سنتى و غربى - که آشکارا ساختۀ سلطه گران خارجی هستند)، مشروعيت بخشيدن به نظام استبدادى و تداوم حکومت استبدادى است؛ امری که در عرف سياست هاى استعمارى مرسوم و از حيله هاى شناخته شدۀ آنهاست. بدین صورت که استعمارگران از طرفى عوامل خود را بعنوان مخالفين نظام استبدادى معرفى و تبليغ می کنند؛ و از طرف ديگر آنها را مجبور به بیانات ناشایست و جهت گيريهاى نامعقول و کارهای خائنانه مینمایند؛ و بدین ترتیب براى نظام استبدادى «مُخالفين رسوا و ضد مردمی» عَلَم می کنند؛ و به استبداد سياسى حاکم اعتبار و حیثیت می بخشند. و عجیب تر اینکه استعمارگرانِ مادی و ماکیاولی عمداً و آگاهانه عوامل و دست نشانده هاى خود را (اعم از حاکم و محکوم) رسوا و بى آبرو می سازند؛ کاری که دو هدف عمده پشت سر خود دارد: يکى «جانشين سازى استبداد محکوم» بجای استبداد حاکم؛ هنگامی که استبداد حاکم اعتبار خود را از دست ميدهد و امکان تــداوم نظام استبدادى «با اسم و رسم مـوجود» باقی نمی ماند و قيام مردم قريب الوقوع می گردد. و ديگرى «دور نگه داشتن و جدا کردن این مخالفان از مردم»، بنابر نگرانى از سرنوشت آنها و هماهنگی آنها با مردم و احتمال از دست دادن آنهاست. و طبعا این نوع مخالفين، که خواه ناخواه، مستقيم و غير مستقيم، آشکارا يا پنهانى در خدمت نظام استبدادى (و استعمارگران خارجی) قرار دارند، تنها به عوامل و دست نشاندگان استعماری محدود نمیشود، بلکه: «جريانات نفوذى و وابسته به نظام استبدادى» که دنبال درهم شکستن مخالفان وجهه دار خود هستند، و «جريانات ارتجاعى و متعصبی» که از زمان و مکان و جهان چيزى نمی فهمند و به خرافه ها و اهداف وَهمی و از دور خارج شده می انديشند، و «جريانات جوان و بى تجربه ای» که تحت تاٴثير وحشيگریها و تبعيضات نظام استبدادى قرار گرفته و بدون زمينه حرکت میکنند (و ديگر جريانات سياسى و اجتماعى و فرهنگى که مایۀ تداوم و بقاى نظام استبدادى می شوند)، در خدمت نظام استبدادی و در خط استعمارگرانِ سلطه جو قرار می گیرند و «اسناد مشروعيتِ استبداد حاکم» میشوند. و به تبع آن، افکار و اقدامات و موضعگيریهای این نوع مخالفان، بنابر عدم استقلالیت و عدم مردمى بودن و عدم کارايى و....... در تاٴخير آزادى و مردمسالارى و کثرتگرایی نقش زیادی بازی می کنند. همچنین روش نامتناسب و غیر معقول مخالفين، اعم از صادق يا کاذب، مردمى يا ضد مردمى، مستقل يا وابسته و........ در تداوم نظام استبدادى بسیار مؤثر هستند. برای مثال اگر مخالفان نظام ولایت مطلقه وضع استبدادی اوایل انقلاب را تحمل می کردند و به مبارزۀ سیاسی و مسالمت آمیز اکتفاء می نمودند، به ضرر نظام استبدادی و به نفع مخالفانش و سرانجام آزادی و مردمسالاری تمام می گشت (همانطورکه در مصر چنین شد و جمال عبدالناصر و نظام استبدادی اش نتوانستند اخوان المسلمین را وارد مبارزۀ مسلحانه نمایند). آری؛ بسيارى از مخالفانِ نظام استبدادی روشى را درپيش می گيرند که به تنهايى و يا حتى با تکيه بر مردم (بنابر عدم آمادگى يا بنابر ماهيت ضد مردمى مخالفین) از عهدۀ آن بر نمی آیند؛ و در ميدان مبارزه: يا متلاشى و پراکنده ميشوند؛ يا ناچارا یا بنابر ماهیتشان در دامن استعمارگران مى افتند. و طبعا خواست و طرح نظامهاى استبدادى در این رابطه اينست که مخالفين را به راهى سوق دهند که از عهدۀ آن بر نمی آیند (کمااینکه استعمارگران برای مهار هرچه بیشتر استبدادِ حاکم در ممالک تحت سلطه و غارت شده دنبال مهار مخالفان نیز هستند، و آنها را بنابر اوضاع قوى يا ضعيف نگه می دارند). و خاصتا به راهى که مبنی بر مبارزۀ مسلحانه اى باشد که با تکيه بر خود و جامعۀ خود نتوان نظام استبدادى را ساقط و يا وادار به صلح و سازش نمود. و اگر هم در اين مسیر به استعمارگران متوسل شدند چه بهتر؛ زیرا در آن صورت مشروعيت را از دست ميدهند و رُسوا می شوند. و اينهم خواست اساسى استعمارگران و استبداد خيانت پيشه است؛ و خاصتا استعمارگران ميخواهند در يک مملکت همه «فاسد و خائن» باشند، تا اينکه مردم سر خورده و منفعل شوند، و يا از ميان فاسدها و خائنان يکى را بر گزينند.

راه برقرارى آزادى و مردمسالارى و کثرت گرایی

اسقاط و سرنگونى يک نظام استبدادى بسیار آسانتر از اسقاط و سرنگونى «جنس و طبیعت نظام استبدادى» است، زيرا بنابر تجربه ثابت شده که هيچ يک از نظامهاى استبدادى در ممالک زیر سلطه و غارت شده بيشتر از چند دهه دوام نياورده اند. و اصلا بايد گفت: استبدادیان و نظامهاى استبدادى واقعا بى ریشه و فاقد اصالت هستند: نه مردم را دارند و نه استعمارگران به آنها وفادارند. و آنچه استعمارگران و سلطه جویان اجنبی از آن حمايت همیشگی می کنند، همانا «جنس استبداد و سرکوبگری» است؛ نه يک نظام استبدادى خاص و يک اسم و رسم مشخص. و حتی استعمارگران سلطه جو (بنابر ماهيت ماکياولى که دارند) دوست و دشمن مشخصى را به رسمیت نمی شناسند؛ الا اینکه استبداد و غارتگرى دوست دائمی آنهاست؛ کمااینکه بنابر ماهیت و منافع انحصارطلبانه «دشمن ابدی آزادى و مردمسالارى و کثرت گرایی» هستند. آری؛ استعمارگران جهانخوار تا وقتى از يک نوع نظام استبدادى حمايت ميکنند که قابل صرفه باشد و به درد آنها بخورد. بنابر این، استعمارگران مکار و حیله گر سعى می کنند: اولا وقتی يک نظام استبدادى فرسوده شد به فکر بازسازى آن می افتند و با عناوین مختلف از جمله «اصلاحات سیاسی» بدین امر مبادرت می ورزند، و بدین شیوه در حق مردمان ضعیف و بیچاره فریبکاری میکنند، ثانياً اگر نظام استبدادیِ مورد نظر بازسازى نگردید و احتمال سقوط آن حتمى گشت، در پی جانشینی بر می آیند و می خواهند از عوامل و دست نشاندگان خود نظام استبدادى جديد و با اسم و رسم تازه ای تحمیل نمایند. در غير اين صورت کاری می کنند تا استبداد حاکم بسیار دير ساقط شود؛ تا جايى که مملکت مورد نظر ويرانه اى گردد و دولت در قروض و ديون خارجی غرق شود و جامعه هم به «مرحلۀ انفجارى» برسد. و بعدا نیز هر کارى را انجام میدهند تا بلکه بعد از قيام و برکنارى و سرنگونى نظام استبدادى، مردم و دولت تازه از عهدۀ ادارۀ مملکت و امور سياسى و اقتصادى و اجتماعى و فنى و قروض و ديون و مداخلات دیگر استعمارى و محاصرۀ بين المللى! و آشوبهاى ساختگى و....... بر نيايند. پس مشکلۀ اساسى در برکنارى يا سرنگونى يک نظام استبدادى نیست، بلکه در برکناری و زوال استبداد سیاسی است، (با هر اسم و رسمى که داشته باشد)، و جایگزينى و برقرارى آزادى و مردمسالارى و کثرتگرايى (با هر اسم و رسمى که مردم بدان رضایت دهند). و این چيزى است که استعمارگران و استبدادیانِ دست نشانده و ارتجاع سنتی، تا بتوانند بدان تن نخواهند داد وحتى المقدور از آن ممانعت خواهند کرد. اينست که آزاديخواهان و استقلال طلبان و راهروانِ مردمسالارى و کثرتگرايى، بايد قبل از اينکه خود را در برابر «استبداد داخلى حاکم» ببينند و خود را براى مقابله با آن (جهت برکنارى یا سرنگونى) آماده کنند، بايد به فکر مقابله با استعمارگران (سلطه گری خارجی) و خنثی کردن مداخلات و اخلالگری آنها باشند. و طبعا غفلت از اين نکتۀ کليدى يک خطاى اساسى بحساب می آيد، خطايى که تجربه و شناخته شده است، و خطايى است که براى صاحبانش جبران ناپذير خواهد بود. بنابر این، از نظر موحدين آزاديخواه راه استقرار آزادى و مردمسالارى و کثرتگرايى از سه عامل زير عبور میکند: عامل اول عبارتست از: رشد و تکامل عقلی (عقل اجتماعى و سياسى و تشخيص دوست و دشمن) و تعالی اخلاق عمومی (رشد و شعله وری وجدان و ضمير و به اصول و مبانی آن وفادار و ملتزم بودن)، عامل دوم عبارتست از: ظهور احزاب و سازمان ها و جريانات آزادیخواه و مردمسالار و کثرتگرایی که نه در میدان شعار و حرافی، بلکه در میدان عمل و التزام این امر را اثبات نمایند، و سابقه و ماهیت تحمل شعارهای خود را داشته باشند. و عامل سوم عبارتست از: اتحاد و همبستگى با ممالک و جوامع همسو و عدم نزاع و درگيرى با همسايگانی که باید همکار یا لااقل بی طرف باشند. و لکن عامل اول نيازمند فعاليت گسترده و زمينه دار و مردم خواهانه و تحمل ضرورتهاى راه آزادى و زمان کافى است. عامل دوم از متن عامل اول بیرون می آید و در مسیر رشد عقل اجتماعی و تعالی اخلاق عمومی بوجود می آيد، و از کوزه همان برون مى تراود که در اوست. و عامل سوم نیز با عدم مداخله در امور همسویان و همسايگان و ايجاد رابطۀ سالم و شفاف و حفظ احترام متقابل و نفى روابط سلطه و عدم ناجى يکديگر شدن متحقق میشود. به اميد روزى که شاهد زوال نظام استبدادى در ممالک استبداد زده و برقرارى آزادى و مردمسالارى و کثرتگرايى در جوامع مظلوم و زیرسلطه و غارت شده باشيم، و به اميد روزى که انسانها و جوامع مستضعفِ آن سرزمينها (و در سایۀ تحرک و خيزش استبداد برانداز و آزادیخواهانۀ خودشان) از چنگال خونين و طمّاع استعمار خارج شوند و در فضای آزاد و رشد یابنده قرار گيرند.

سازمان مـوحدین آزادیخـواه ایـران

۱۹ جمادی الاول ۱۴۲۱ - ۳۰ مرداد ۱۳۷۹