بسم الله الرحمن الرحيم

نحوۀ عبور از فرقه گری و معنای اُسوه بودن رسول

با سلام مجدد حضور موج خاموش و خواهر ناقد و صاحب فکرمان: ان شاء الله همۀ ما در پی وصول به «حق» باشیم و «حق» را بیابیم و تسلیم «حق» شویم، و طبعا اولین حق، فقه و فهم آزاد است، و دومین حق، اخلاص و پاکی است، و سومین حق، التزام به اندیشه و ایمان خویش است. خدا توفیق دهد و به امید اینکه از همۀ آنها بهره مند شویم.

اگر «بخواهیم» از فرقه گری و مشخصا از شیعه گری و سنی گری عبور نماییم، نباید فرقه ای را بر فرقه ای دیگر مُرَجح شماریم، چرا که در این مسیر، هدف شناخت امتیازات آنها نیست، بلکه هدف عبور از آنها و پشت سر گذاشتن آنهاست. و در رابطه با امتیازات، باید مواد و مواضع برتر و بهتر (در هر بعدی از ابعـاد و در همۀ ادوار) به اسلام و اسلامیت و دینداری اسلامی نسبت داده شود، و در این مسیر این آیۀ بزرگ اساس حرکت گردد: «كَلِمَةُ ٱللَّهِ هِىَ ٱلْعُلْيَا»، و این شرط عبور از فرقه گری و وصول به اسلام اجتهادی است. اما اگر بخواهیم در این راه مبارک و توحیدی، منابع و کتب و شخصیتها و حرکات اسلامی را به چیزی جز اسلام و اسلامیت نسبت دهیم، دیگر همه چیز فرو ریخته و جریان عبور و رسیدن به هدف در نطفه خفه خواهد شد. و در زمانۀ معاصر نیز مثلا ما نباید امثال سید قطب و علی شریعتی را جز به اسلام و مسلمین نسبت دهیم و مثلا بگوییم سید قطب از میان اهل سنت برخاسته، پس سنی است! و علی شریعی منشاء شیعی داشته، پس شیعه است! ابدا نباید چنین باشد، کمااینکه حقیقتا چنین نیست و آنها از این چیزها عبور کرده اند.

خواهر عزیز، مشکل اینست که شما هنوز از موضع اهل سنت به توحید و اسلامیت می نگرید، آنجا که تصریح می کنید: «به عنوان يك اهل سنت برداشتی كه از پيرو محمد بودن دارم......»، برداشتی که متکی به وضع سنتی است، آن وضع سنتی که غیر توحیدی است و از جمله بسیار زن ستیز است و زنان در آن بکلی پایمال شده اند و جایی برای آنها در فقه و فهم سنتی وجود ندارد. در حالی که سخنان و انتقادات شما بیشتر متوجه «مرحلۀ سوم» یعنی نحوۀ وصول به اسلام اجتهادی است؟! حال سؤال اینست که چرا شما بعنوان یک مسلمه (نه یک اهل سنت) چنین برداشتی را نمی کنید؟! آیا غیر از اینست که آن طرف دیگر نیز «بعنوان یک اهل تشیع» برداشت دیگری را ارائه خواهد داد؟! بله ما تصریح میکنیم: اگر کسی «داء» و «دواء» را بپذیرد، امکان «استعمالش» نیز میسر می گردد. پس اصل موضوع عبور از وضع سنتی و عبور از فرقه گری و مشخصا عبور از شیعه گری و سنی گری است، و اصل دیگر جانشین وضع سنتی است، که از نظر موحدین آزادیخواه همان اسلام توحیدی و اجتهادی و آزادیخواهانه است. و طبعا «روش عبور» یعنی چگونگی عملی نمودن جانشین هم در موضوع اصلی (عبور از شیعه گری و سنی گری و وصول به اسلام اجتهادی) طرح شده است، و قرآن مبین و عملکرد نبوی نیز آن را به ما مسلمین می آموزند. در این رابطه بیان شما چنین است: «براي رفع هر مشكلی سه مرحلۀ اساسي بايستی طي شود: يكي شناسايي و فهميدن مسالۀ موجود و بيان اصل مساله كه در فوق به صورت جامع بيان فرموديد و مورد دوم ارائۀ راه حل مساله مي باشد و مورد آخر عملي نمودن راه حل ».

اما مسئلۀ اطاعت و پیروی از رسول را با خطاب موحد مسلمان ابوبکر صدیق شروع می کنیم. وقتی که محمد مصطفی وفات فرمود و کسانی مثل عمر فاروق بیاناتی تحذیری (و لکن غیر توحیدی) ابراز داشتند، چنین اعلام داشت: أیُها الناس، اِنٌهُ مَن کان یعبد مُحمدا فإن مُحمدا قد مات، و مَن کان یعبد الله فإن الله حَیٌ لا یَموت (سیرۀ ابن هشام): «ای مردم، هر کسی محمد را عبادت و پرستش میکند بداند که محمد مُرد، و هر کسی الله را عبادت و پرستش میکند بداند که الله حتی و زنده است و نمی میرد». بدیهی است که عبادت و پرستش غیر از اطاعت و پیروی خاضعانه و بی چون و چرا نیست (اطاعت و پیروی مطلق و بلا حدود)، بنحوی که امروزه مسلمین در رابطه با محمد رسول الله (بر خلاف اعلام ابوبکر) چنین می کنند؛ و رسول الله را بعد از الله! و سنت نبوی را بعد از قرآن! قرار می دهند؟! به عبارت دیگر، مسلمینِ امروزه محمد رسول الله را و سنت ایشان را در همسایگی الله قرار داده اند؛ بدون اینکه توجه نمایند که رسول اسلام بشری مثل ما و مخلوقی مثل ماست. بگذریم از اینکه اصلا تصور نزدیکی رسول به الله «شرک آمیز» و تصوری غیر توحیدی است. تازه این نظرا چنین است، و گرنه در میدان عمل الله و آیات منزلش در دینداری سنتی کلا برکنار شده و اصل دینداری به سنتهای صحیح و ناصحیحِ منسوب به رسول منتقل گشته است! و محمد رسول الله در اسلامیتِ سنتی دقیقا در جایگاه الله قرار گرفته (البته در میدان شریعت و اطاعت)، و سنت نبوی «قرآن مفَسّر» و حتی حدیث رسول به وحی مُنزَل «ارتقاء» پیدا کرده است. و این در حالیست که رسول الله تنها در «عملکرد توحیدی» اُسوۀ مسلمین است و موظف به تبدیل قوانین توحیدی به عملکرد توحیدی و خارج کردن دین اسلام «از نظریات به عملیات» است. اما در میدان «فکر و عقیده» محمد مصطفی تنها مُبلغ وحی است؛ و ما مسلمین تنها «مُوظف» به اطاعت و پیروی مطلق و بلاحدود از الله و آیات قرآن می باشیم، و اطاعت و پیروی از رسول به مثابۀ صاحب پیام و رساله (که در صدر اسلام اصلا مطرح نبوده) شرک آمیز و پیروی از بشر محسوب می شود.

آری، در قرآن مُنزَل اطاعت از رسول و اطاعت از اولی الامر صرفا بخاطر اطاعتِ آنها از وحی مُنزَل امر و توصیه شده و آنها صرفا به مثابۀ رهبران و پیشتازان و به مثابۀ اینکه وحی را عملی میسازند مطرح میباشد. و مهمتر اینکه محمد مصطفی (که اُسوه و الگوی مسلمین است) فقط مطیع وحی و تنها از آیات قرآن اطاعت میکند: «اِن اَتَبِع اِلا ما یوحی اِلَیّ» بنابر این، اطاعت از وحی منزل سنت اساسی رسول است، و در دین اسلام اطاعت از رسول صرفا برای اُسوه قرار دادن ایشان جهت عملی سازی وحی و اعمال دین در زمان و مکان مناسب و در محدودۀ اطاعت از رهبری  است، و آیۀ «مَن یُطعِ الرّسول فقد اَطاع الله» بهمین معناست. پس اطاعت از رسول «به معنای اطاعت از نظرات و عقاید رسول» در دین توحیدی اسلام ابدا مطرح نیست، و رسول اسلام نیز (همانند رسولان امم سابقه) هرگز برای اطاعت از خودش  کسی را دعوت نکرده است؛ و زمانی هم که اجتهاد نموده صراحتا آن را اعلام داشته است. و این مسائل در تبیین مبسوطی زیر عنوان: «محمد مصطفی، بشری مثل ما» به صراحت بیان شده اند. بنابر این، در رابطه با این مسئله که میگویید «پيرو محمد بودن و موحد نبودن آيا تناقض بزرگی نيست؟» به صراحت اعلام میداریم که: نخیر هیچ تناقض نیست و عین واقعیت است، و هر که پیرو محمد مصطفی باشد، پیرو و مطیع بشر شده و دینش بشری گشته؛ و در نتیجه نمی تواند موحد و توحیدی باشد، زیرا در بینش توحیدی، رسول «رسول است و پیام رسان»، نه صاحب رساله و نظریه پرداز! رسول کسی است که رساله می آورد و آن را ابلاغ می دارد، نه اینکه «رساله نویس و صاحب رساله» باشد. لکن رسول اسلام (علاوه بر ابلاغ) موظف به اُسوه شدن و عملی سازی اسلام نیز هست، و رهبری اسلامی از همینجا سرچشمه می گیرد، همان رهبریتی که بدون آن اسلامیتی وجود ندارد. خلاصه در دین توحیدی اسلام، وجوب اطاعت از رسول فقط در عمل به آیات و در میدان رهبری و در زمان و مکان است، و آنچه از رسول اسلام برای مسلمین بجا مانده است، یا عملکرد توحیدی اوست، یا تبیینات و اجتهادات ایشان می باشد. بدیهی است که «این دو مسئلۀ اساسی» چیزهای کمی نیستند و بسیار اهمیت دارند و پایۀ اقامۀ دین را تشکیل میدهند، و در آنها واقعیاتی نهفته است که نیازمند شرح و تبیین هستند، شرح و تبییناتی که در مطلب: «ارزش و اهمیت سنت نبوی در دینداری اسلامی» صراحتا بیان شده اند.

اما هدف ما در نقد موضع شهید ناصر سبحانی در رابطه با زنان چنین بود: یک موضع توحیدی نباید مبنی بر جنسیت (زن بودن و مرد بودن) باشد و آن را ملاک و معیار قرار دهد؛ و با توجه به اینکه شما بینش و نگرش توحیدی او را مطرح کرده بودید، ما خواستیم بگوییم که: بینش و نگرش توحیدی بدلیل اینکه «مبنای مواضع یک مُوحِد» در رابطه با همۀ امور است، در نتیجه هر موضعی در رابطه با هر امری باید توحیدی باشد، چرا که بینش و نگرش توحیدی از موارد و اجزایش تفکیک ناپذیر است. از نظر سماء دیدگاه مُبتنی بر «مذکر و مؤنث» یک خط و راه است و انحراف از توحید و اسلامیت و از ارزشهای توحیدی بحساب می آید، و با معیارهای بنیادین توحیدی «ایمان، لیاقت، عمل صالح، تقوی - انضباط دینی» ناسازگار و در تضاد می باشد. همچنین قصد ما در این رابطه، تبیین این اصل بود که دیدگاه توحیدی نافی دیدگاه ذَکَر و اُنثایی است، و چنین دیدگاهی مأخوذ از دینداری و اسلامیت سنتی و عرفی است. کمااینکه دیدگاه توحیدی نافی نژادپرستی و نافی سنجش موضوعات بر مبنای حَسَب و نَسَب و فقر و ثروت و موقعیت اجتماعی و پیری و جوانی و..... است، و «اصل دوم» در پایه های فکری و عقیدتی مرامنامۀ سماء نیز بیانگر این مسئله است، و متن آن بدین قرار است: «قانون و وضع قانون، مختص الله رب العالمين است، و بايد تنها از قانون الله و قوانين و اجتهاداتی که در جهت توحيد قرار دارند اطاعت کرد (توحيد الوهيت)، و اطاعت و پيروى از قوانين غير توحيدى (خلاف وحى عام) و ضد انسانى و تبعيض آفرين و نژاد پرستانه و مبنى بر جنسيت (نر و ماده)، شرک و بت پرستى بوده و باطل است: اِن الحکم الا لله امر الا تعبدوا الا اياه ذالک الدين القيم».

در مورد نحوۀ نقدِ موحدین آزادیخواه نیز ذکر توضیحاتی ضروری می نماید، بدین صورت: از نظر موحدین آزادیخواه، غموض و ابهام و عدم شفافیت چیزی را حل نمی کند، و همین است که اولین کار انبیاء صراحت بیان و «بـلاغ مبین» است. بنابر این، زبان موحدین آزادیخواه مبنی بر بلاغ مبین و صراحتی است که در قرآن مُنزَل ارائه شده و همچنین در میان مسلمین اول یافت میشود، و از این جهت مواضع توحیدی خود را بنابر اصل شفافیت اعلام میدارد. همچنین در صورتی که نقد و بررسی آرای دیگران در کار آید، همراه با «جدیت و احترام»، به صراحت به آنها می پردازد، همانطور که تا حال چنین بوده است. و طبعا همۀ مسلمین باید معتقد به بلاغ مبین باشند، و گرنه در «قدم اول» از وظیفۀ توحیدی شان کوتاه آمده اند. اما اینکه نقدهای موحدین آزادیخواه «تُند» توصیف شده است: اولا لفظ «تُند» بسیار نادقیق و کش دار است و «تُند و کُند و مُعتدل» معیار مشخصی ندارند، و این مسئله در تحلیلی زیر عنوان «موضع متناسب» بررسی شده است. ثانیا موضعی را میتوان «تُند» تلقی نمود که فرصت و مجال را از طرف دیگر سلب نماید و میدان رأی و نظر را تنگ و ضَیِق گرداند، آنهم هنگامی که طرف مقابل در موضع «آرامش و گشاده دستی» قرار دارد؛ و گرنه وقتی که طرفی میدان را تنگ و ضیق می گرداند و فرصت و مجال را از طرف دیگر سلب می نماید، اگر آن طرف هم وارد همان شیوه گردد، آن وقت مقابله به مثل صورت گرفته و یک موضع متناسب اتخاذ کرده است. و حقیقتا آنچه که به عیان و آشکارا می بینیم «لهجۀ تند و تهدید آمیز» خاصیت و لازمۀ بلا انکار فرقه گرایان سنتی و از مواد اصلی روش آنهاست؛ خاصیتی که بالاخره به ارعاب و چماق کشی منتهی می شود، و طبعا اسم چماقشان نیز مشهور است و آنهم «تکفیر و سلب آزادی بیان» از دیگر اندیشان و تحمیل عقاید شرک آمیز و استبدادی به موحدین و آزادیخواهان میباشد. اینست که بجای اینکه از اهل نظر و اجتهاد و از آزاد اندیشان انتظار «تنازلات متوالی» داشته باشیم؛ باید طوری قضاوت کنیم که ارتجاع خرافه پرست را وادار به تنازل و عقب نشینی نماییم، تا بالاخره تن به آزادی و تعدد آراء و کثرتگرایی بدهد.

و بالاخره دربارۀ قاعدۀ «نتعاون علی ما اتفقنا علیه و نعتذر مما اختلفنا» باید گفت: این یک اصل بدیهی باید باشد، و خاصتا در میان «مسلمین» که دارای اشتراکات اساسی هستند امری واجب و ضروری است. لکن: در رابطه با بخش تعاون «روی آنچه اتفاق وجود دارد» بحث کمتری مطرح است، اما دربارۀ اعتذار نسبت به اختلافات باید عرض شود که: با وجود این، سعی و تلاش هر جهتی برای پیشبرد افکار و اهداف خودش و اقناع مردم به مختصات خویش امری بدیهی و ضروری است، اما زبان تبلبغ طبعا باید دوستانه و خودمانی باشد و نقد و بررسی افکار و مواضع دیگران باید آشتی جویانه صورت گیرد. و در اینجاست که هم باید معتقد به تعدد و کثرت گرایی باشیم و آن را تحمل نماییم، و هم باید زبان و روشی داشته باشیم که تعدد و کثرت گرایی را برهم نزند، و مثلا باید از استعمال «ادبیات جنگی!» در میدان تعدد و کثرت گرایی و در جریان نقد و بررسی دیگران حذر و خودداری شود.

سازمان موحدین آزادیخواه ایران

۱۶ صفر ۱۴۲۹ - ۴ اسفند ۱۳۸۶


 

موج خاموش (02-21-2008)

"بلي من اسلم وجهه لله و هو محسن فله اجره عند ربه "
آري هر كس خالصانه رو به خدا كند و نيكو كار باشد پاداش او نزد خداوند محفوظ خواهد بود
در پاسخ به دعايتان (به امید اینکه در سایۀ تحمل مواضع مختلف و نقد و بررسی های راهگشا به «احسن التأویل» برسیم) آمين مي گويم و اين هدف را به عنوان انساني طالب حقيقت (حداقل از نظر خودم ) آرزومندم .
مجدد از ورود و نيز حضور فعالتان در mosalman.net اعلام خرسندي مي كنم و خوشحالم كه با نيرو و قدرت به طرح مسايلي مي پردازيد كه بايد مساله و دغدغه ي ذهن هر مسلماني باشد.و به اين سبب به سهم خودم تشكر مي كنم.
براي رفع هر مشكل سه مرحله ي اساسي بايستي طي شود : يكي شناسايي و فهميدن مساله ي موجود و بيان اصل مساله كه در فوق به صورت جامع بيان فرموديد ومورد دوم ارائه ي راه حل مساله مي باشد و مورد آخر عملي نمودن راه حل .
در بيان راه حل به اين نكته اشاره فرموديدكه بدون نقد وضع سنتي وصول به اسلام اجتهادي امكان ندارد ونيز اشاره فرموديد كه بيان اين كه كدام يك داراي عناصر زنده ي بيشتر هستند كمتر مطرح مي شود. كم رنگ جلوه دادن نكات مثبت و پررنگ شدن كمبود ها و نقايص و ارائه دادن اين خطوط كمرنگ و پررنگ به عنوان تابلوي نقد كامل يك ديدگاه ،يك روش نقد درست نخواهد بود و يك نقد غير صحيح نيز همانطور كه در مورد عدم نقد ديدگاه بيان فرموديد به شكل ديگر مانع از انتقال به اسلام اجتهادي مي شود.زماني كه راه حل درستي براي رفع مشكل ارائه مي شود در حالي كه در جامعه ي درگير با مساله راه حل هاي اشتباهي هم ارئه شده است همين مطرح شدن راه حل درست پيرواني از گروه طالبان حقيقت و مسير درست خواهد داشت اما اگر در كنار اين راه حل درست يك نقد نادرست از راههاي اشتباه ديگران ارائه شود قطعا از ارزش طرح ارائه شده خواهدكاست (البته ممكن است در اثر اين نقد نادرست طرفداران ديگر هم به دسته ي قبل اضافه شود كه هدف از پيوستن آنها نه رسيدن به نتيجه ي مطلوبي است كه موردنظر ماست بلكه به علت منفعتي است كه در اثر نقد گروه مخالف آنها نصيب آين ها مي شود يا اين كه گمان مي كنند كه نصيبشان مي شود.).البته هدف از طرح اين موضوع اين نيست كه نكات مثبت هم از شدت رنگ نكات منفي برخوردار شوند يا اساسا مطرح شوند مقصود صرفا اين است كه بعد از ارائه ي تابلويي از نكات منفي تابلو را كل نكات موجود در ديدگاه مورد بررسي جلوه ندهيم .قطعا بيان نكات مثبت و منفي ديدگاه هاي مختلف همانطور كه شما هم اشاره كرديد جز اين كه ما را (در شكل وسيع تر و به عنوان دسته ي جديد) در چرخه ي انتقادهاي بي نتيجه يا با نتيجه ي اندك در مقابل انرژي هاي صرف شده قرار دهد ثمره ي ديگري ندارد .
مساله ي ديگر اين است كه اگر ما فرائضتان رابپذيريم (كه البته شخصا موافق هستم كه جامعه ي مسلمين نياز شديد و غير قابل انكار به حركت هاي نوين و تغيير جهت هايي دارد)و اكثريت پيروان مذاهب را به شكل سنتي درگير جدل هاي بي پايان بدانيم در اين صورت اين اذهان سنتي از سوي هر گروهي من جمله گروه شما مورد نقد( و آن هم نقدي تند و با لحني تند قرار بگيرد) باز هم در مقام دفاع از خود بر مي آيند و در نتيجه حركت ها به جايي مناسب نمي رسند. تاكيدهاي فراوان بر روي اسامي جز آن كه حساسيت ها را زياد و حساسيت هاي جديد بيافريند راه را براي رفتن باز و هموار نخواهدكرد و هم چنان در بن بست دفاع از اسامي باقي خواهيم ماند با اين تفاوت كه اين بار به جاي دو دسته ،سه دسته درگير جدل و بحث غير علمي خواهند بود .
چند نكته ي ديگر كه بيان آنها را لازم ديدم :
1-در مورد شخصيت هاي عنوان شده (دكتر قرضاوي و اشاره به ناصر سبحاني) بايدبگويم بيان نظر شخصي در مورد موضوع خاص نه به معناي تاييدكامل او و نه در جهت رد كامل آن شخصيت مي باشد.در موارد ذكر شده اگر نقدي قرار است صورت بگيرد بايددر مورد عقايد مطرح شده در مورد موضوع بررسي شده مي بود نه اين كه به نظرات آنها در مورد هاي ديگر بپردازيم به گمان اين كه با بررسي آن موارد ديگر و نقد آنها اين عقيده ي مطرح شده هم نقد شده است . اين نوع بيان جز اين كه مارا از مسير اصلي دور كند نتيجه اي نخواهد داشت (مثلا من در ادامه ي بحث در مقام دفاع از نظر ناصر سبحاني در مورد زن برآيم تا شخصيت ايشان را مقبول جلوه دهم و از اين راه به اين نتيجه برسم كه نظرشان در مورد موضوع مورد بررسي ما هم قابل استناد است !)
2-معني و مفهومي كه از اهل سنت پيرو محمد برداشت شده است: سئوالي كه مطرح است اين است كه پيرو محمد بودن و موحد نبودن آيا تناقض بزرگي نيست ؟ و همين طور پيرو محمد بودن اما تسليم ظلم بودن و ....فكر مي كنم برداشتي كه از پيرو محمدبودن شده برداشت صحيحي نيست . به عنوان يك اهل سنت برداشتي كه از پيرو محمد بودن دارم يادآور آن آيه از قرآن كريم است كه محمد(ص) را اسو ه اي حسنه براي ما معرفي مي كند و مجوز پيروي از او را به ما مي دهد نه قرار دادن او در جايگاه الله سبحانه و تعالي و نه هيچ برداشت ديگر .
3-اشخاصي كه شما از آنها به عنوان پيروان اسلام اجتهادي نام مي بريد از ديد من هم جزء جامعه ي اهل سنت هستند(البته بدون در نظر گرفتن علماي شيعه ي مورد اشاره)و جزء كساني كه كتابهاي آنها به عنوان منابع اصلي مورد مطالعه ي جامعه ي اهل سنت قرار مي گيرد و بنابر اين از اين زاويه به موضوع نگاه خواهم كرد كه در جامعه ي اهل سنت حركت هايي در جهت رفع مشكل صورت گرفته و مي گيرد و طبعا به خودمان اين اجازه را هم مي دهيم كه بگوييم كه ما حرفهايي براي گفتن داريم .شما هم با اين زاويه به بررسي مي پردازيد چون حركت آنها همسو با حركت موحدين آزاديخواه است بنابر اين مي توانيد اين اسم را به آنها نسبت دهيد و البته هردو بيان هم درست است و اين تناقضات ناشي از تاكيد بر اسم گذاريها از ديدگاههاي مختلف است .بهتر بود به جاي اين اسم گذاري مجدد از آنها به عنوان الگوههايي شايسته ياد مي كرديد تا تبليغي باشد براي اين امر كه هر يك در جامعه اي كه پذيرش بيشتر دارند حركتشان ادامه و تكامل يابد.تكامل و تصحيح مسير آنها اگر به صورت درستي صورت گيرد نقش اسم هاي گذشته را هم كمرنگ مي كند.