بِسْمِ اللَّه وَ
لَهُ الْحُكْمُ وَ
إِلَيْهِ الْمَصِيرُ
آیا ایران افغانستان دیگری است؟!
خیلی ها با مشاهدۀ عنوان فوق الذکر (با توجه به وضعیت سیاسی افغانستان)
تهاجمات خارجی و حروب
و اما ایران:
از قاجاریه عبور کردیم، و بعد از اندکی مشروطه خواهی و غوطه خوردن در آن
(که حتی معلوم نبود مشروطه خواهان چه میخواهند؛ و بین مشروطه خواهی غربی و
مشروعه خواهی مذهبی گرفتار شده بودند)، بالاخره سر از نظام مطلقه و کودتایی
رضاخانی درآوردیم! نظامی که در آن می بایست همه چیزمان غربی شود؛ تا متمدن
گردیم! و نظامی که مردم در آن (طوعا او کَرها) می بایست از همۀ اصول و
مبادی عقیدتی و فرهنگی و همۀ سنن تاریخی و حتی ملابس خویش! دست بردارند و
از «فرق سر تا نوک پا» غربی شوند. هرچند
محمد رضای پسرش با یک کودتای جدید (و باز به همت یاران غربی اش!) آن را
تکمیل تر کرده و تا نزدیک به شست سال این نظام مطلقۀ سکولار - مجوسی! تداوم
پیدا کرد. تا اینکه مردمِ به تنگ آمده از این نظام استبدادی و غربگرا و
مجوسی (و لکن مدعی تمدن و آزادی!) ناچار به قیامی شدند که هر چه منسوب بدان
بود تار و مارش کردند، بدون اینکه مشخصا بدانند چه چیزی را جانشین آن می
سازند؛ بنحوی که در اوایل انقلاب تقریبا خبری از آزادی و مردمسالاری نبود:
از طرفی بسیاری از مردم دنبال یک عنصر سنتی - استبدادی مثل خمینی افتاده
بودند (که غرب او را در مقابله با کمونیسم علم کرده بود)، و بر این اساس بیشتر مردم شروع کردند به تجدید ریش و حجاب سیاه پوشیدن و لبیک گفتن
به خمینی و شعارهای نوفل لوشاتویی! تا جایی که حتی خوانندگان پهلویست هم
مداح خمینی شدند. و از طرف دیگر بسیاری نیز (و خاصتا در سطح احزاب) خواهان
نظام کمونیستی - پرولتری بودند (البته به شیوۀ شوروی)، و به کمتر از آن
راضی نمی شدند. و لکن نتیجۀ این قیام و انقلاب همانا
«نظام مطلقۀ ولایت فقیه» و نوعی جدید
از صفوی گری و غرق در تشیع صفوی بود (و در همان حال مدعی اسلامیت - جمهوری
اسلامی) و دارای شعارهای: استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی. همان نظامی که
حالا ولی مطلقه و مادام العمرش (علی خامنه ای)
آن را مردمسالاری دینی می نامد؛ و
همان نظام استبدادی - فرقه ای که کار اصلی اش در داخل ایران سرکوبگری و من
جمله قلع و قمع تمام حرکات و جریانات اسلامی (و حتی مراجع شیعی و منتقدان
ولایت فقیهی)، و در خارج محاربه با اهل سنت و ترویج شیعه گری و همکاری با
تهاجمات غربی علیه ممالک اسلامی. و بالاخره همان نظامی که از طرفی ولی
مطلقه اش منتخب مردم؛ و از طرف دیگر توسط مجلس خبرگان
(خِبره در کشفیات ماورایی) بعنوان تأیید
شدۀ امام زمان! کشف و معرفی می گردد؛ و بدین ترتیب، مردمسالاری ولایت فقیهی
و مرتبط با امام زمان جانشین مردمسالاری کودتایی پهلوی گردید. اینست اختلال
مردمی و گمراهی حزبی و سرگردانی ملی!!! که بدبختانه می تواند تکرار شود و
تمام مصائب ناشی از آن (و شاید بیشتر از آن) دوباره برگردند.
و حالا؛
گویی از آزادی و مردمسالاری و کثرت گرایی (در سایۀ سلطنت پهلوی و جمهوری
ولایت فقیهی) سیر شدیم؛ و این بار نوبت دمکراسی سکولار است! البته باز به
لطف و حمایت دوستان خارجیِ که همه آنها را می شناسیم؛ و طبعا در این میدان
جلوتر از همه بقایای پهلوی هستند. آری، دمکراسی سکولار (بدون ترجمه! و تا
سیر شدن و آمادگی برای قیام و انقلابی دیگر!). و جالب اینکه حالا چنین
پنداشته میشود که این نوع دمکراسی نه رقیب روسی دارد؛ نه رقیب اسلامی! و
تصور بر اینست که دروازه های ایران یکسره به روی دمکراسی سکولاری که مسلمین
را در مساجد تشریفاتی محصور کند (و خطبه های سنتی هم از طرف ادارۀ اوقاف
دیکته شود) باز و آزاد است! و بدین ترتیب، سیاست و حکـومت در ایران برای
همیشه از شر ایدئولوژی! پاک می گردد. و همین است که این خیال تقویت می گردد
که بعد از چهل سال خرافه گری ولایت فقیهی و استبداد فرقه ای، اکنون مردم
ایران (۸۰ میلیون!) بکلی از قیام و انقلاب خویش پشیمان گردیده و فیل شان
هوای هندوستانِ «پادشاهی پهلوی» کرده!
و به یاد ایام طلایی آن و دلسوزان ساواکی! افتاده اند. البته با همان
مُحتوی و نامی مترقی تر! و آنهم سکولاریسم و لادینی و دمکراسی سکولار (مثل
ترکیۀ مصطفی کمال - که خود را آتاترک نامید و همۀ آثار هجوم عربِ
سوسمارخوار مانند روسری و اَذان عربی را کلا ممنوع نمود). و گفتیم لازم هم
نیست این نوع دمکراسی حتی ترجمه شود؛ اصل اینست که نامی جدید است، آن را
بگیرید و حرف نزنید! همین قدر بدانید که دمکراسی سکولار یعنی دمکراسی
مترقی! از تمدن می گذرد، بال می گیرید؛ یعنی مثل سابق کودتایی نیست!
حداکثرش امثال رئیس ترامپ در استقرار آن مقداری همکاری خواهند کرد
(البته در حد همکاری با خمینی و علم کردنش در
پاریس! و در صورت ضرورت مقداری بیشتر!). خلاصه تفصیلاتش زیاد معلوم
نیست؛ اما سؤال اینست که آیا دمکراسی آیندۀ ایران حتما باید سکولار باشد؟
جوابش آری است؛ چونکه نظام دمکراسی کهنه شده و از آن سیر شده ایم! و برای
جوامع و ممالک ما به تنهایی جواب نمی دهد (دمکراسی با سکولاریسم کامل می
شود!)، ثانیا دمکراسی به تنهایی بوی اسلام و مسلمانی میدهد؛ و این مسئله
اوضاع را بکلی خراب و بهم می زند و دوستان خارجی را دلسرد می سازد؛ و در
نتیجه دمکراسی آیندۀ ما حتما باید سکولار! باشد. دمکراسی در ایران
تا حال
ولایت فقیهی بود، من بعد باید سکولار باشد؛ بدین معنا که مردم باید
اسلام و مسلمانی را در خانه هایشان جا بگذارند! و بدون هیچ عقیده و مذهبی
به پای صندوقهای رأی! بیایند. و اگر هم بعضی و حتی اکثرشان نخواستند مهم
نیست؛ آنگاه سیاست و حکومت بهتر خواهد شد! و نظام سیاسی وارد مرحلۀ
«سکولاریسم خالص!» خواهد شد؛ و لا اقل
برای مدتی از شر دمکراسی لعنتی خلاص می شویم (مثل آنهایی که دنبال تبدیل
جمهوری اسلامی به حکومت اسلامی! بودند و می خواستند از شر و بلای جمهوری!
خلاص گردند). بنابر این، مراحل تغییر و تحول نظام سیاسی در ایران چنین می
شود: «پادشاهی سنتی > دمکراسی کودتایی > دمکراسی
ولایت فقیهی > دمکراسی سکولار».
و شاید از همه مهمتر و معنادارتر اینکه: نه تنها طرح و نسخۀ این
«دمکراسیهای پسونددار» در ماورای
مرزهای جهان متمدن! پیچیده می شود، بلکه طول عمرشان نیز بنابر میل و مرام و
مصالح دُوَل دخیل خارجی! تعیین می گردد (مثل کتابهای درسی افغانستان؛ که هم
در آمریکا تهیه می شوند! و هم در آنجا به چاب می رسند!). و نحوۀ بدایت و
نهایت این نظامهای لقب دار چنین است: مشروطۀ قاجاری قابل تداوم نبود، و در
نتیجه می بایست مشروطۀ سکولار - کودتایی و مأخوذ از نسخۀ آتاترکی جانشین آن
گردد. همچنین دمکراسی کودتاییِ و سکولار پهلوی بیش از این نمی توانست دوام
بیاورد (و خاصتا که کمونیستها و شوروی در کمین بودند)، و از این جهت
دمکراسی ولایت فقیهی تنها چاره و جایگزین آن بود؛ و بدین ترتیب می بایست
خمینی در پاریس علم شود و «در مقابل نفوذ
کمونیستی» قرار گیرد. و حالا که این خطرها رفع شده اند و دمکراسی
ولایت فقیهی (که قرار بود از آن همۀ اطراف باشد) ۴۰ سال است مردم ایران را
مهار و خفه نموده و جنگهای ممالک سنی نشین را (ارهاب و تروریسم!) نیز به
انجام رسانده است؛ در نتیجه بهتر است (تا دیر نشده و مردم پیشدستی نکرده
اند) یک دمکراسی سکولار (با طعم گذشته و
شمایل تازه) جایش را پر نماید. البته برای عراقِ ویران حالا نیز
دمکراسی ولایت فقیهی بهتر است؛ و هنوز هم چنین نظامی برای دوستان خارجی!
معنای بیشتری میدهد و سودمندتر میباشد، و خاصتا در مقابله با سُنیهای عراق
(که خیره سری می کنند و هنوز مقاومت می نمایند) بسیار جا افتاده است. هر
چند در شمال عراق - کردستان (بر عکس جنوب آن) دمکراسی سکولار برقرار است؛
لکن آنهم دو بخش گردیده، یکی دمکراسی سکولار اربیل! و دیگری دمکراسی سکولار
سلیمانیه!
نتیجه گیری:
اینهمه تضاد و تناقض و اینهمه «دمکراسیِ پسونددار» از چه چیزی نشأت می
گیرند؟! از نظر موحدین آزادیخواه مهمترین عوامل تضاد و تناقض ممالک ما و
دمکراسیهای پسونددارش بدین قرار هستند: ۱- سلطۀ
خارجی و سیاسیونی که یا ساختۀ خارج هستند و یا از وجود آنها نفع می
برند، چیزی که باعث می شود سیاست احزاب و سازمانها و جریانات مختلف (و همچنین
روشهای مبارزاتی و اهداف مبارزه) در محدودۀ طرح و برنامۀ خارجی قرار گیرد.
۲- اختلال هویت و ظهور اختلافات اساسی،
که تشتت و تفرق و تنازع بوجود می آورند، بنحوی که بعضیها چیزی را می طلبند
و بعضی دیگر (در تضاد با دیگران و حقوق هموطنان) غیر از آن را طلب می کنند؛
و بدین صورت نظامهای سیاسی متضاد و املائات اجنبی زمینه دار می شوند.
۳- شخصی گری اکثریت، که موجب شده میدان
سیاست و حکومت از اقشار وسیع مردم خالی و از عمق اجتماعی محروم گردد، و در
سایۀ شخصی گری مُعظَم مردم و عدم توجه به کار سیاسی و نحوۀ حکومت داری و ادارۀ مملکت
(که آنهم علل و تاریخچۀ خود را دارد) این میدانِ سرنوشت ساز به انحصار یک
اقلیت سیاسیِ دست نشانده و خارجه گرا و دستجاتی از حزب باد در آمده است.
۴- ساختار ممالک جعلی، که در تضاد با آزادی و مردمسالاری و
کثرتگرایی بوده و نتیجۀ زورگویی استبدادی - استعماری هستند، و از مردمان
درهم تنیده و از هم گسسته تشکیل شده اند. و در همان حال که از مردمان
متلاشی بوجود آمده اند، فکر و فرهنگ قومی و فرقه ای بر آنها تحمیل و در بین
آنها رایج شده است. بر خلاف آنچه که دین اسلام می آموزد و مردمان و اقوام
این ممالک قرنها آن را آزموده اند؛ و میتوانستند در سایۀ آن متحد و یکپارچه
شوند (بگذریم از اینکه این دین توحیدی پایۀ عقیدتی و فرهنگی و سیاسی و
اقتصادی و تاریخیِ مشترک آنهاست). لکن حالا
اسلام و اسلامیت نیز: از طرفی خط قرمز غربی بوده و حضورش ممنوع می
باشد؛ و خاصتا اسلامیتی که دنبال اتحاد مسلمین باشد و از حاکمیت اسلام و
مسلمین صحبت نماید در زمرۀ ارهاب و تروریسم قرار می گیرد. و از طرف دیگر،
اسلامیتِ مسلمین غرق در خرافات و مذاهب فرقه ای و ماهیت سنتی - تاریخی
گردیده، و از مُحتوای توحیدی خودش بکلی خارج شده است. و طبعا تا اوضاع چنین
باشد روی «آزادی» و «مردمسالاری» و «کثرتگرایی» و «استقلال» و «عدالت» و
«امنیت» و «رشد و ترقی» نخواهیم دید. آری؛ خوب گیر کرده ایم! چرا که خانه،
جامعه، وطن، قوم، مذهب و....... همه و همه از پای بست ویران هستند.
همچنین در مطلبِ:
«نگرانی از تناوب
مُستبدین و تنازع داخلی»
چارۀ کار چنین طرح و ارائه شده است:
حال چاره چیست و مبادی حیّ و فعال مردم ایران چه چیزی میباشد؟ جــواب
این سؤال اساسی چنین است: مردم و اقوام ایران از نظر مبادیِ حی
و فعالی که بین آنها مشترک و مایۀ اتحاد و همبستگی در امر تشکیل مملکت و
دولت گردد دچار فقر و اختلال گشته است. در این رابطه این مطلب جالب و
خواندنی است: «مبانی
تاریخی و معاصر مملکت و دولت». از
طرف دیگر، تجزیه و تلاشی هم وضع آنها را بدتر می کند و بحال همه مضر و پر
مصیبت خواهد بود. و در نتیجه راه نجـــــــــات: اولا «در
تفاهم و اعتراف به یکدیگر»، ثانیا «در
آزادی و مردمسالاری و کثرت گرایی»، و ثالثا «در
اشتراکات دینی و قومی و سیاسی و اقتصادی و فرهنگی و جغرافیای مشترک» نهفته
است.
و اصلا غیاب و فراموشی این اصول راهگشا و اُخوّت آفرین است که اطراف و جهات
هم وطن و هم سرنوشت را از یکدیگر مُستغنی کرده و گرفتار وضع استبدادی -
استعماری و پر تبعیض و متنازع نموده است.
و جهت تحقق
این اصول راهگشا و اُخوّت آفرین،
نظام اتحادی (جمهوری متحدۀ مردمی) میتواند بسیار کارساز و به نفع همۀ مردم
ایران و اقوام مختلف آن تمام شود.
در این رابطه به مرامنامۀ سمـاء (فصل
٢- افکار و عقايد سياسى) مراجعه
شود. و
اما تحقق و تجسم این اصول راهگشا و نظام سیاسی متناسب با آن احتیاج به ضغوط
و فشارهایی دارد، تا اطراف «منکر و خیره سر و انحصارطلب» را وادار به سازش
و تفاهم نماید.
و اینجاست که باید گفت: تحقق این اصول «راهگشا و اُخوّت آفرین» در خلاء و
بدون پشتوانۀ واقعی (که نیازمندی متقابل ایجاد کنند) تقریبا غیر ممکن است،
و از نظر موحدین آزادیخواه، مهمترین عوامل تحقق آنها یکی «حکمت
و تجربۀ سیاسی»، و
دیگری «توازن
و هم وَزنی» می
باشد.
بدیهی است که تفهیم و نحوۀ بکارگیری این عواملِ پشتیبان توضیحات را زیادی
می طلبند، لکن عنوان وار میگوییم: حکمت و تجربۀ سیاسی روشی است که کار
سیاسی را از شخصی گری و انگیزه ها و عواطف شخصی محفوظ و مصون می دارد و
تصمیمات و قرارات سیاسی را حساب شده و عاقبت بخیر می گرداند. همچنین این
روش با نفَس سیاسی طولانی و خرید زمان سیاسی و تحولات سیاسی عجین است، و
شناخت اجتماعی (که خاستگاه مبارزه است) و مطالعۀ نظام سیاسی (که هدف مبارزه
است) و درک روابط داخلی و خارجی و توجه به اهداف حداکثری و حداقلیِ مبارزه
و....... شاخصه های حکمت و تجربۀ سیاسی هستند. و اما منظور از توازن و هم
وزنی (که
حاصل حکمت و تجربۀ سیاسی و ثمرۀ تقدم مبارزه است)، هم
وزنی با نظام حاکم در ابعاد مختلف سیاسی و اقتصادی و فرهنگی و تبلیغی است.
برای مثال اگر نظام حاکم از ترس اعتراضات اجتماعی نتواند نیروهای مخــالف
را سرکوب نماید، این خودش یک متوازن کننده است. یا اینکه اگر نظام حاکم در
ابعادی محتاج همکاری و تأیید مخالفین شود، اینهم خودش قدمی بسوی توازن و هم
وزنی است. طبعا مسئلۀ توازن و هم وزنی بسیار گسترده است، اما بدون حکمت و
تجربۀ سیاسی نمی توان از آن استفاده نمود، و با چنین دیدگاه مختصر و
محدودی، توازن و هم وزنی تنها در «قدرت
جنگی و اقتصادی و تبلیغاتی» خلاصه
می گردد. بنابر
این، تفاهم و همزیستی و اتحاد و همبستگی با دست خـالی بوجود نمی آید، بلکه
تحقق چنین امری مُحتاج توازن و هم وزنی است، و همانطور که بر مبنای توازن و
هم وزنی خیلی چیزها حل و فصل می شوند، در جهت اتحاد و همبستگی نیز (و
همچنین در مصالحه بین اطراف و جهات متخاصم) وضع بهمین منوال است، و بدون آن
(و در عدم توازن) چیزی به بار نخواهد نشست.
سازمان موحدین آزادیخواه ایران
۲۳ محــرم ۱۴۴۰ - ۱۱ مهـــر ۱۳۹۷
|