بسم الله الرحمن الرحیم
مَبانی اخلاقی شناخت: اِخلاص، آزاد اندیشی، و راهرَوی
سخن
و نظر و خبری میتواند ارزش واقعی داشته باشد
که در سایۀ مبانی اخلاقی شناخت ارائه شود؛ در غیر این صورت (هر سخن و نظر و
خبری که باشد) مخدوش و فاقد ضوابط اخلاقی و غیر علمی خواهد بود. و این
مبانی عبارتند از «اخلاص، آزاداندیشی، و
راهرَوی». یعنی اگر
بحثی، کتابی، خبری، و موضعی در سایۀ
اخلاص، آزاد اندیشی، و راهروی ارائه
نشود،
اعتبار واقعی و حقیقی آن زیر سؤال می رود و
از مبانی طبیعی خودش و نشو و نمای ذاتی محروم می شود.
و معلوم است که حتی
آن کُتُب ادیانی (و نیز ادیان
توحیدی) که در سایۀ این مبانی ارائه نشده باشند ناقص
و ناتمام
و ناتوان
ظاهر شده اند (مثل انجیل
عیسی
که بعدها
نیز اناجیل گشتند)؛ و با توجه به
«عدم وجود این مبانی» عیسی مسیح
نتوانست کارش را به اتمام برساند و
به تبع آن رسالتش ناقص از آب درآمد؛ و
سرانجام نیز مسیحیت بخشی از
یهودیت گردید (یعنی نیمۀ دوم یهودیت)؛ و همین است که حالا یک مسیحی یهودی
نیز هست؛ اما بر عکس یک یهودی مسیحی نیست. اخلاص، بدین معناست که وقتی کسی چیزی را و اندیشه هایی را ارائه می دهد، حتما بدان ایمـان و اعتقـاد داشته باشد و نسبت به آنها غل و غش نداشته باشد، و مثلا ترس و منافع و ملاحظۀ آن طرف و این طرف مطلبش را محدود نسازد. آزاد اندیشی یعنی اینکه وقتی کسی مطالب و مواضعی را ارائه میدهد، آزادانه روی آن تفکر و آزادانه آن را عرضه نماید؛ یعنی نه منافع (شخصی یا خانوادگی یا هر چیز دیگری)، نه سلطۀ استبداد و استعمار، و نه تعصبات اجتماعی، مانع و یا محدود کنندۀ بحث ایشان نگردد. و راهروی نیز اینست که وقتی مطلبی یا کتابی یا چیزی ارائه داده میشود، شخص ارائه دهنده در مسیر آن قــرار داشته باشد و آن را از آن خود بداند؛ نه اینکه کسی سخنانی بگوید و چیزهایی را ارائه دهد، اما در میدان عمل ربطی به او نداشته باشد؛ که در آن صورت مطالب ارائه شده «بی صاحب و بلا عمل» می ماند و در مقابلش احساس مسئولیتی نمی شود. اما وقتی کسی راهرو و در مسیر آنچه ارائه میدهد قرار داشته باشد، طبعا در مقابل شان هم احساس مسئولیت خواهد، و عرضه هایی بلا صاحب نخواهند ماند؛ و میتوان گفت که راهرو صاحب سخنان و مواضع خود می باشد. به این اصول «مبانی اخلاقی شناخت» می گوییم. و عکس این اصول عبارتند از: عدم اخلاص یعنی غل و غش، منافع پست، و همچنین ناسلامتی و ارائۀ مسائل به شیوه ای که ضد خلوص و پاکی است، و معلوم است که چنین مطلبی روی یک مبنای مُخلصانه ارائه نشده است، یعنی اهداف دیگری بر آن مطالب حاکمیت دارند، نه اخلاص. عکس آزاد اندیشی نیز تاریک اندیشی و استبداد اندیشی و تعصب اندیشی است. و بدین جهت ما معتقدیم: مطالبی که تحت سلطۀ استبداد، اعم از استبداد خانوادگی و استبداد اجتماعی و استبداد سیاسی ارائه داده می شوند فاقد ارزش و اعتبار هستند. حرافی و بی عملی نیز در مقابل راهرَوی و احساس مسئولیت قرار می گیرد؛ یعنی کسی مطالبی را می گوید و نظراتی را بیان می دارد، اما برایش بُرد عملی ندارد و در برابر آنها احساس مسئولیت نمی کند؛ چیزی را میگوید و آن را به امواج باد! می سپارد. و اما ضروریست بدانیم که قرآن حکیم روی «مبانی اخلاقی شناخت» تکوین یافته است، بدین معنا که: قرآن مُنزَل خالصانه و توحیدی و در وضعی باز و آزاد تجلی و ظهور پیدا کرده است، و حضرت محمد نیز در مسیر آیات و احکام آن قرار داشته و راهرو بوده است. و طبعا مُحتوای خود قرآن نیز اثبات میکند که این کتاب توحیدی بدون ملاحظۀ این طرف و آن طرف و «جوِّ حاکم و مشرکانه» به بشریت ابلاغ شده، امر عظیمی که متأسفانه نسبت بدان بی توجهی شده است. و این در حالیست که بردوام باید در نظر داشت: آن مطالبی که تحت سلطۀ استبدادیان ارائه می شود چه اوضاعی دارد و چقدر بیانگر واقعیت و چقدر معتبر می باشد؟! و بدیهی است که در طول تاریخ بشر اوضاع همیشه چنین بوده؛ و هر مطلب و کتاب و نظری که زیر سلطۀ استبدادیان ارائه گردیده، در ارائه و بیانش «محدودۀ استبدادی و خطر عکس العمل مُستبدین» ملاحظه شده است. بنحوی که مطالب و نظرات ارائه شده از آزادی مورد نیاز محروم و در نتیجه ارزش واقعی و حقیقی را پیدا نکرده است. این بحثها در بحث و تبیین: «رابطۀ: دانشگاه، استبـداد، و استعمـار» به تفصیل بیان شده اند.
مبانی اخلاقی شناخت،
مبانی عام و عمومی هستند، و
بنحوی در رابطه با پیروان و
طرفداران همۀ ادیان و مکاتب مِصداق پیدا
می کنند، چرا که در همۀ خطوط و جریانات
«ضرورتی
اجتناب ناپذیر»
جهت تحقق اهداف بحساب می آیند. به
عبارت دیگر، هیچ دین و مکتب و منهجی برای تحقق اهدافش از این مبانیِ
اخلاقی بی نیاز نیست، و کسان و جماعاتی (در هر
دین و مسلک و منهجی)
میتوانند
سخنگو و نماینده و مظهر تلقی شوند که حامل این
مبانی اخلاقی و بیانگر بالفعل آنها
باشند، و این مبانی را با «زبان و عملکرد خود»
تبلیغ و ترویج نمایند. اما آنچه در این
بحث و
تبیین
دنبال آن هستیم، مبانی
اخلاقی شناخت در دین توحیدی اسلام و در رابطه با
«نحوۀ شناخت اسلام» است، چرا که خود
این مبانیِ اخلاقی از دین اسلام اخذ و استخراج شده اند، و بدین جهت بهتر است
قبل از همه این مبانی را در میدان اسلامیت بررسی نماییم.
دین اسلام با هر
فهم و نگرشی
که اخذ شود
و در هر
بعدی که بدان
توجه و
نگریسته شود، یک واقعیت انکار ناپذیر، یک فکر و فرهنگ، و یک
تمدن تاریخساز و ریشه دار است، و تا زمانی که
«مُخلصِ حقجو» و «موحدِ آزاداندیش»،
و «مسلمانِ راهرو» وجود داشته باشد،
این دین توحیدی یک واقعیت فکری و فرهنگی و یک تمدن عظیم و اثرگذار باقی
خواهد ماند. اما باید مشخص نمود که
«مُخلصان»
و «آزاد اندیشان» و
«راهرَوان»
چه کسانی هستند؟ امری که
تشخیص آن بسیار ضروری می باشد، و حتی بدون این
«تشخیص و شفاف سازی» کاری از پیش نمی
رود و امری گشوده نمی شود، و عبور از هیچ مرحله ای ممکن نمی گردد، کما
اینکه تا حال اکثرا چنین بوده است، و هر کسی (اعم از سنتی و عصری) بدون
توجه به
«معیارهای توحیدی» دربارۀ
اسلام و اسلامیت صحبت و ابراز نظر کرده، و بنابر موقعیتی که بدست آورده،
مصدر اسلام و اسلامیت گردیده است. اینست که باید مُخلصان و آزاد اندیشان و
راهرَوان را
که حقیقتا و بنابر نصوص آیات قرآن
«مصادر زندۀ شناخت اسلام» و مایۀ استمرار توحید و اسلامیت هستند،
شناخت و شناساند، تا این مصادر زندۀ اسلام و اسلامیت در میان مردم
«معروف و تشَخُص» یابند. حال ببینیم که
آنها چه کسانی هستند.
الف
- چه کسی مُخلص است؟
مُخلص کسی است که از طرفی بر اساس ارزشها
و معیارهای توحیدی، نفس و اندیشۀ خود را از
«شرک و استبداد و مادیت»
پاک و تصفیه نموده، و
از طرف دیگر با روح و نفسی پاک و
تصفیه شده (آزاد) فکر و فرهنگ توحیدی اسلام را اخذ و دریافت می نماید، و
بر این اساس تابع امر و نهی الله، اهل سمع و طاعت،
و مُقید به وحی تشریعی و تکوینی گردد، و در این رابطه
«تقصیر و
تقدم» نداشته باشد. بنابر این، تزکیۀ نفس و اندیشه؛ و پاک شدن از
آلودگیهای شرک و استبداد و مادیت، ضرورتی گریز ناپذیر برای اخذ فکر و فرهنگ
توحیدی و جهت رسیدن به مرحلۀ «خلوص و اخلاص»
است. و این آیات تبیین کنندۀ همین
واقعیت هستند:
قَالَ رَبِّ بِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَ
لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ،
إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ
الْمُخْلَصِينَ (حِجر -
۳۹ و
۴۰):
«شیطان گفت ای خالقم؛ بر مبنای انحراف و گمراهی ام، بدیها را مُزیّن و
آرایش می دهم و حتما همۀ انسانها را منحرف و گمراه می سازم؛ مگر مطیعان تو
و از میان آنان خلوص یافتگان».
یعنی شیطان (ماهیت مُنحرف و بی خرد) ظواهر بدکاری و هوی پرستی را
«زیبا و مناسب»
جلوه می دهد، و با تزیین
و مُزیّن سازی آن، بیشتر مردم را (که سبک عقل و
ظاهر بین هستند) گرفتار می سازد،
و آنهایی که مطیع الله و مُلتزم به
ارزشهای توحیدی هستند، از دامهای شیطان نجات پیدا می کنند.
و اما
مُخلَصین؛ همانهایی که اوضاعی «مطمئن و
با ثبات» دارند و مُبراء و بدور از
«شرک و استبداد و مادیت»
می باشند، و علت وضع مطمئن و با ثبات
مخلصین اینست که آنها صاحب فکر و فرهنگ توحیدی شده اند و از شرک و استبداد
و مادیت عمیقا فاصله گرفته اند، و مواضع و عملکرد شرک آلود و استبدادی و
مادی با «ذات و ماهیت»
آنها تضاد آشتی ناپذیری پیدا کرده است. و همین است که آنها در معرض خطر
انحراف و گمراهی قرار ندارند و امرشان ثبات و استحکام پیدا کرده است.
پس در میدان
«اخذ فکر و فرهنگ تـوحیدی»
باید به این نکتۀ اساسی جِـــدّا تـــوجه نمود که: بجای اخذ فکر و
فرهنگ توحیدی و «خط گرفتن از منهج توحید»،
مَنیٌات و هواهای شرک آلود و استبداد منشانه و ماده گرایانه بر آن تحمیل
نگردد. بنابراین، آنچه بر حق و بجا می باشد اینست: این فکر و فرهنگ توحیدی
است که باید فرد مسلمان و مجتمع اسـلامی برایش آغوش بگشاید و برایش سینه
باز کند و از آن خط بگیرد و در نتیجۀ آن
«هــدایت» گردد، به نحوی که این آیۀ عظیم آن را تبیین کرده است:
فَمَنْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ
صَدْرَهُ لِلْإِسْلَامِ وَ مَنْ يُرِدْ أَنْ يُضِلَّهُ يَجْعَلْ
صَدْرَهُ ضَيِّقًا حَرَجًا كَأَنَّمَا
يَصَّعَّدُ فِي السَّمَاءِ كَذَٰلِكَ يَجْعَلُ اللَّهُ الرِّجْسَ عَلَى
الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ (اَنعام –
۱۲۵):
«کسی که بدنبال هدایت به راه توحید باشد، سینه و آغوش خود را برای اخذ دین
اسلام باز و آزاد می نماید، اما کسی که غرق در انحراف و گمراهی است، صدر و
سینۀ خود را آنچنان تنگ و ضیق می گرداند که گویی سر بالا به آسمان می رود.
اینچنین اهل انحراف و هوی پرستی غرق در رجس و ناپاکی شده اند».
بدین ترتیب، گشودن سینه و آغوش بر روی اسلام و اسلامیت، پایۀ هدایت و خط
گیری است، همانطور که
«تزکیه و تصفیه»
سرآغاز «خلوص و اخلاص» می باشد، و این
واقعیت در آیات قرآن تصریح گردیده و حتی مبنای
«شکست و پیروزی» قلمداد گشته است،
واقعیتی که در سورۀ شمس آیات
۹ و
۱۰ بصورت رسایی چنین بیان شده است:
قَدْ
أَفْلَحَ مَنْ
زَكَّاهَا،
وَ قَدْ
خَابَ مَنْ دَسَّاهَا:
«همانا نجات یافتند کسانی که نفس خود را تزکیه و تصفیه کردند، و همانا شکست
خوردند کسانی که نفس خود را آلوده و مُلوَّث نمودند».
آری؛ هدایت شدن بشر در صورتی جامۀ عمل می پوشد که
«خواست و رغبت» وجود داشته باشد، و انسان
ها برای توحید و اسلامیت سینه چاک و دارای آغوشی باز باشند، و آنگاه بر
اساس بلاغ مُبین و در سایۀ آزادی و آگاهی، مراحل تـزکیۀ
«فکری و فرهنگی» را طی نمایند، و در
سایۀ استمرار حرکت در صـراط مستقیم
«توحید و
اسلامیت» به خلوص و اخلاص برسند. در آن صورت مبنای اخذ و ارائۀ هر
چیزی «حق و عدالت» میگردد، و موضع
مخلصانه و قضاوتِ حق مدار و عادلانه (ولو دربارۀ نفس خود و اطرافیان) ظهور
میکند، و این امر توحیدی زمینۀ تحقق پیدا میکند:
وَلَا تَلْبِسُوا الْحَقَّ
بِالْبَاطِلِ وَتَكْتُمُوا الْحَقَّ
وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ
(بقره -
۴۲):
«حق و باطل را بهم نزنید
و حق را پنهان مسازید، در حالی که میدانید». و این بدان معناست که: اگر اخلاص و سلامت نفس وجود داشته
باشد، حق از باطل
«قابل تشخیص» است، اما
با انحطاط و تلوث نفس، علم و معلومات هم از کار می افتند، و با وجود دانستن
امور، حق و باطل نه تنها مُشخص نمیشوند، بلکه عمدا مخلوط و قاطی می گردند،
همانطور که معمولا چنین بوده؛ و حالا نیز کسانی هستند که میگویند
«حق و باطل» اصلا قابل تشخیص نیست؛ و
هر کسی «از هر امری» چیزی می فهمد! و
بدینصورت کارشان به انحطاط کامل کشیده است.
قابل ذکر است کسانی که دارای فکر و فرهنگ توحیدی شده و به اخلاص
رسیده اند «مُوحِد» قلمداد میشوند، و
در نتیجه باید گفت: مُوَحِد کسی است که نفس خود را از
«شرک و استبداد مادیت» پاک نموده و روح و
فکر و اندیشه اش
«آماده و مُهیّا» برای
اخذ و اجرای فکر و فرهنگ اسلامی است.
ب - اما آزاد
اندیش چه کسی است؟
در فکر و فرهنگ
توحیدی، آزاد اندیش کسی است که از «نفس امّاره» و
«جبرهای مادی» و
«فرهنگ اجتماعی» و
«سلطۀ ظالمان» آزاد باشد و بتواند
نسبت به آنها مواضع «نظری و عملیِ مُستقل»
داشته باشد، بنحوی که آیات قرآنی مرتبط با
«آزادی و آزاد اندیشی»، که اساس تفکر توحیدی هستند، بصورت
«عینی و عملی» در زندگی اش مُتجلی گردند،
و مشخصا این آیات را جامۀ عمل پوشاند:
۱-
قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا
(شمس - ٩):
«به تا کيد، پيروز و نجات يافت آنکه
نفس خود را پاک و تزکيه نمود».
این آیه مربوط به آزادسازی نفس بشری
از افکار شــــرک آمیز و خرافات جاهلانه، و از فرهنگ و اَعراف اجتماعی و
خانوادگی، و از صفات زشت اخلاقی و ضد توحیدی است.
۲-
قُلْ إِنِّي أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ
اللَّهَ مُخْلِصًا لَهُ الدِّينَ (زُمَر -
۱۱):
«اعلام کن ای محمد که من مُؤکدا موظف هستم که مطیع الله و مُخلص دین توحید
باشم».
تحقق این آیه یعنی تحقق تزکیه؛ و با
عملی شدن این آیه ماهیت بشری به مرحلۀ خلوص می رسد و
«توحیدی» می گردد. و ظهور مُحتوای این
آیه در میان فرد و اجتماع، به مثابۀ اعلام نتیجۀ امر تزکیه و تصفیۀ نفس
است، و تا این آیه متحقق نشود، امر تزکیه و فلاح و نجات، ناقص می ماند.
۳-
فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَ لَا تَتَّبِعِ
الْهَوَىٰ فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبِيلِ
اللَّهِ (ص -
۲۶):
«در بین مردم بر اساس حق و راستی حکم و قضاوت نما و از هوی و نفسانیات باطل
تبعیت مکن، چرا که هوی و نفسانیات باطل شما را از راه الله باز می دارد».
این آیه وقتی متحقق میشود که نفسی
«مُهذب و عاقل
و مُنتخب» بر جامعه حکومت و قضاوت نماید، یعنی هم نفس پاک و تمیز و
هم مردم هوشیار مراقب او باشند. و معنای حکم به عدالت یعنی بر اساس حق و
عدالت و قانون عمل کردن، که در چنین صورتی تبعیض و خیانت و فسادکاری زائل و
رو به نابودی می نهد.
۴-
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا
قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ شُهَدَاءَ لِلَّهِ وَ لَوْ عَلَىٰ
أَنْفُسِكُمْ أَوِ الْوَالِدَيْنِ وَ الْأَقْرَبِينَ إِنْ يَكُنْ غَنِيًّا
أَوْ فَقِيرًا (نساء -
۱۳۵):
«اى کسانی که به دين اسلام ايمان آورده ايد، برپا دارنده و حافظان عدالت
(حق) باشيد و نمونه هايى براى عدالت توحيدى (حقوق توحیدی)، چه در رابطه با
نفس خودتان، چه در رابطه با پدر و مادرتان، چه در رابطه با خويشان و
نزديکان تان، چه در رابطه با اغنياء و مُتمَکّنين، و چه در رابطه با فقراء
و آنهایی که دچار بی بضاعتی هستند».
این آیه حداکثر انتظار از مؤمنین و مسلمین را بیان می دارد، و تحقق آن
نیازمند مؤمنان مُلتزم و
«مُهَذّب و رشد یافته»
است، چرا که این آیه از حکومت و قضاوتِ
«برحق و
عادلانه» در بین مردم عبور نموده و به تحقق حکومت و قضاوت برحق و
عادلانه «روی نفس خود و اعضای خانواده و
بستگان» رسیده است، کاری که برای تربیت شدگان بسیار ساده و برای
نفوس مُنحط و عقب مانده بسیار دشوار است.
۵-
وَ الَّذِينَ اجْتَنَبُوا الطَّاغُوتَ أَن يَعْبُدُوهَا وَ أَنَابُوا إِلَى
اللَّهِ لَهُمُ الْبُشْرَى فَبَشِّرْ عِبَادِ، الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ
الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُوْلَئِكَ الَّذِينَ هَدَاهُمُ
اللَّهُ وَ أُوْلَئِكَ هُمْ أُوْلُوا الْأَلْبَابِ (سورۀ زُمَر - آیاتِ
۱۷ و
۱۸):
«کسانی که از عبادت و اطاعت طاغوت (غیر الله) اجتناب ورزیدند و بسوی الله
(توحید) بازگشتند، مستحق بشارت و خبر خوشی هستند، پس بشارت باد بر کسانی که
سخن شنو (آزادمنش) هستند و از بهترین سخنان تبعیت و پیروی می کنند، آنها
همان کسانی هستند که الله هدایت شان کرده و آنها همان عُقلا و خردمندان می
باشند».
آری؛ اجتناب! (نه شراکت! نه همکاری! و نه زندگی بوسیلۀ لقمۀ حرام ظالمان!)،
امری که در تضاد کامل با عبودیت توحیدی و تحقق امر و حاکمیت الله است. و
طبعا این با اجتناب از طاغوتیان و ظالمان است که
«انتخابگری بشریت» ممکن و معنادار می شود، و با نفی سلطۀ آنها
امکان انتخاب و تبعیت از آنچه «بهتر و عالی تر»
است میسر می گردد.
بدین ترتیب فردی می تواند آزاد اندیش باشد که اسیر
«نفس امـّاره، مادیات نامشروع، فرهنگ
اجتماعی، و سلطۀ ظالمان»
نباشد، یعنی از بتهای شرک و استبداد و مادیت آزاد گشته باشد. پس،
اِخـلاص مُقدمۀ آزاد اندیشی است، یعنی تا اخـلاص نباشد، آزاد اندیشی
نخواهد بود؛ و در نتیجه شخص آزاد اندیش باید حتما مُخلص باشد. اما کسی که در هر کاری و در اخذ و قبول هر فکر و فرهنگی بیشتر به
«مصالح شخصی و مادی و خانوادگی و شغلی»
فکر می کند، بلاشک اسیر
است، اسیر شرکیات و مادیات و استبداد، و به هر چیزی هم که بنگرد
آن را با منافع شخصی و مادی خود تطبیق می دهد، و همین است که
«پستی و انحطاط» در تضاد با آزادی و آزاد
اندیشی است.
و یکی از فرقهای بنیادی اسلام
با مکاتب مادی و ماکیاولی در همین مسئلۀ حیاتی نهفته است، بدین معنا که:
دین توحیدی اسلام معتقد بوجود «حق و
باطل» و «هدایت و ضلالت» و
«مشروع و نامشروع» و
«حلال و حرام» است. و راه رسیدن
به
ملاکهای توحیدی نیز همان «کسب خلوص» و
رسیدن به نفسی «باز و آزاد» است، و از
این طریق: هم آلودگیهای شرک و مادیت و
استبداد زائل می شوند، و هم اصل التزام به معیارهای توحیدی و عدم تقصیر و
تقدم از وحی عام الله (تشریعی و تکوینی) جامۀ عمل می
پوشد. چنین وضعی را می
توان مرحلۀ
«تقوی - انضباط دینی»
قلمداد کرد، و مُلتزمین به این مرحله، همان متقیان و اهل انضباط دینی
هستند.
ج
- حال ببینیم راهرو کدام است؟
راهروِ اسلام کسی است که برای اسلامیت به صحنه آمده و خود را مُهیای اِعمال
آیات الله و قوانین توحیدی کرده است.
به
عبارت دیگر راهروِ اسلام کسی
است که توانایی «تبدیل ایمان به عمل»
را در نفس خود بوجود آورده و این آیه را مشمول حال خود نموده است:
إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ الَّذِينَ هَاجَرُوا
وَ جَاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أُولَٰئِكَ يَرْجُونَ رَحْمَتَ
اللَّهِ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ
(بقره -
۲۱۸):
«به تأکید آنهایی که ایماندار شده و اهل هجرت و جهاد در راه الله هستند، به
رحمت الله (تحقق اهدافشان) امیدوار می باشند، و الله نیز بسیار بخشنده و پر
رحمت است».
بنابر این، راهرو کسی است که تنها به خود و تعلقات خود نمی اندیشد، بلکه به
وضع اسلام و امت اسلام نیز مهتم و
در برابر آنها احساس مسئولیت میکند و
از آنها غافل نمی شود، و در
نتیجه وضع و سرنوشت یک راهرو بصورت گسست ناپذیری با وضع و سرنوشت اسلام
و امت اسلام پیوند می خورد. و بصورت بدیهی، راهرَوان
«بر خلاف تماشاچیان»، خانه نشین و بی طرف نیستند و سر در آخور زندگی
شخصی ننهاده اند و در «شخصی گری»
غرق
نشده اند، بلکه راهروان اسلام کسانی هستند که اصل را بر کار و فعالیت
«فکری، سیاسی و فرهنگی» قرار
داده و
زندگی شخصی را در کنار مسلمین و همراه با مسلمین طی می کنند. و این آیۀ
قرآنی (آیۀ مَحَکِ صداقت در دینداری) ماهیت و مشخصات راهروان اسلام را چنین
تبیین کرده است:
إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ
لَمْ يَرْتَابُوا وَ جَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَ أَنفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ
اللَّهِ أُوْلَئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ (حُجُرات - آیۀ
۱۵):
«همانا غیر از این نیست که مؤمنان کسانی هستند که به الله (توحید) و به
رسالت رسول (قــرآن) ایمان آورده اند، و بعدا در ایمان خود دچار تردید و دو
دلی نمیشوند، و بر این اساس در راه الله و تحقق اهــداف توحیدی با جان و
مالشان جهاد و تلاش کردند، چنین کسانی در دینداری خود صادق هستند».
بدین ترتیب، فاصلۀ یک راهرو با یک عنصر شخصی، برابر با فاصلۀ یک مُجاهد
مسئول
با یک فرد مُتقاعد
بی تفاوت
است؛ چرا که راهروان به «راهشان» و به زمینه های
«حاکمیت قرآن» و به بار نشستن «فرهنگ
توحیدی و سروَری مسلمین» و تحقق
«اتحاد مسلمین و عینی شدن امت واحدۀ شورایی» و کسب «آزادی و استقلال از
استعمارگران و استبدادیان» و عرض اندام اسلامیت و برپایی «نظام توحیدی» می
اندیشند. و چنین کسانی مصداق این آیۀ توحیدی قرار می
گیرند:
وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا
لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا وَ إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ
(عنکبوت -
۶۹):
«کسانی که
در مسیر
دینداری
توحیدی
مُجاهده و
تلاش می
کنند،
حتما آنها را به
راههای
خویش {طُرُق دینداری اسلامی}
هدایت و راهنمایی خواهیم کرد، و به تأکید الله
و خالق یکتا
با اهل احسان و فداکاری است».
این آیه هم بیانگر تأییدات الله نسبت به تلاشگران فکری و تحقیقی جهت رسیدن
به «اجتهاد احسن» است، و هم بیانگر حمایت
الله از سعی و تلاش اهل «دعوت و عمل» و
کمک به روشن بینی آنها در میدان
«راهرَوی و
عملگرایی» است. چنین است راهرَوی؛ راهرَویِ که
«خودِ اَعمال نیز!»
در محدودۀ آن واقع میشود، اما در عین حال
«راهرَوی» یک عمل است؛ اما عملی اساسی؛ بطوری که میتواند همۀ اعمال
را دربر گیرد، چرا که هم یک عمل اساسی است، و هم طریق اَعمال و عملکرد است؛
یعنی «عمل الأعمـال» و مَنهج تحقق دین
توحید است. و بعد؛ این در میدان راهروی است که باید عملکرد داشت و به عمل
پرداخت، تا ایمان ها ظاهر و ادعاها ثابت گردند:
وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ
عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ
وَ سَتُرَدُّونَ إِلَىٰ عَالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهَادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ
بِمَا كُنْتُمْ
تَعْمَلُونَ (توبه -
۱۰۵):
«بگو عمل نمایید؛ آنگاه الله و رسول و مؤمنان عملکرد شما را می بینند، و
بعد که بسوی الله باز می گردید (در روز قیامت) از عملکردی که داشته اید شما
را مطلع می گردانند».
و طبعا
افراد و عناصر شخصی و اهل شخصی گری، که تنها به وضع زندگی منفرد و به میزان
درآمد و کسب و کار خود فکر می کنند و فقط برای آنها ارزش و اهمیت قائل
هستند، خــارج از این مبانی و ما دون این آیات قرار می گیرند، زیرا آنها
سرنوشت خود را از سرنوشت اسلام و مسلمین جُدا کرده و داخل
«چهارچوبۀ اسلامیت» نشده اند. خوب معلوم
است چنین کسانی، بجای اینکه مَحل اخذ اسلام و اسلامیت باشند، باید به
«فکر و فرهنگ اسلامی» دعــوت شوند و به
راه تــوحید و اسلامیت هدایت گردند، تا از دنیای پست و مُنحطِ
«تسلط و سلطه گری» که در آن واقع شده
و تسلیم آن شده اند نجات یابند.
بعد از این توضیحات
و
شفاف سازی
می توان
نتیجه
گرفت
که: این مسلمینِ «مُخلص و حقجو»،
«مُوحِد و آزاد
اندیش»، و
«راهرو و میداندار»،
که در سرٌاء و ضرٌاء
به توحید و اسلامیت وفادار هستند
میتوانند
«فکر و عقیدۀ اسلامی» و «اخلاق و
فرهنگ اسلامی» و «حق و باطل اسلامی»
و
«حلال و حرام اسلامی» را تشخیص دهند و نحوۀ تطبیق و اجرای آنها را
مُشخص نمایند؛ و این آنها هستند که تشخیص می دهند و می توانند تشخیص بدهند
که افکــار و اخــلاق و فــرهنگ اسلامی چه ماهیتی دارد؛ و چه تفسیری به
«طبیعت و مُحتوای زندگی بشری» نزدیک تر و
برای نسل مسلمان مناسب تر است؛ چرا که: اولا
ماهیتشان با توجه به اخلاصی که
دارند (بر خلاف نفوس و عقول آلوده)، هماهنگ با درک و فهم دقیق و صحیح می
باشد. ثانیا آنها عملا و بصـورت فراگیر
در جریان اسلام و اسلامیت و دینداری اسلامی قرار دارند و حتی در متن آن
زندگی می کنند. ثالثا نحوۀ زندگیشان
بخاطر آزادی و استقلالی که دارند
طوریست که میتوانند بلاغ مبین نمایند؛ و آنچه حــق است بر زبان آورند و آن
را اعــلام دارند. و رابعا بنابر اینکه
همه چیز خود را وقف اســلام و اســلامیت کرده اند، نسبت به کیفیت و
تعــالی آن احساس مسئولیت بیشتری می کنند. و البته رهبران واقعی اسلام و
حــاکم بر جــوامع اسلامی نیز (بر خلاف دست نشاندگان و تحمیل شدگان کنونی)
باید کسانی باشند که در «متن اسلام و
اسلامیت» قــرار داشته و با اســلام و جــوامع اسلامی و ممالک
اسلامی پیوندی عمیق و ناگسستنی دارند. طبعا این
امر در رابطه با سایر مکــاتب و ادیان و تشخیص و مشخص سازی
«هر چیزی» صدق می کند؛ و همین است که برای
«شناخت هر خط و منهجی» و مشخص کردن هر
امری، مُخلصان و راهــروان و صاحبان آن در اولــویت قرار می گیرند. و به
تأکید «مُخلصین حقجو» و «مُوحِدین آزاد اندیش» و «راهرَوان میدان دار»
مشمـول این نصِ عظیــم از ذکر حکیــم قـرار می گیرند:
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ
فُرْقَانًا
(اَنفال -
۲۹):
«ای کسانی که مؤمن و مطمئن شده اید، اگر تقوی و انضباط دینی داشته باشید،
دارای قـوۀ تشخیصِ حق از باطل می شوید».
و رمز تحقق این قانون تـــوحیدی در اهل تقوی و صاحب انضباط دینی؛ در
«حقجویی و عملگرایی»؛ و در «جدیت و پیگیری امور»؛ و در «احساس مسئولیتی»
است که «ذات تقــوی داری
- انضباط دینی» آن را اقتضـاء می کند، و بدین شیوه، تقوی عامل
«دقت و حساسیت» می گردد.
آنکه اهلیت ندارد؛ و آنکه بغیض است!
اما کسانی که
دربارۀ اسلام و اسلامیت صحبت و
«نظریه
پردازی» می کنند، لکن نه مخلص و حقیقت جو، نه آزاد و آزاد اندیش، و
نه راهرو و میداندار هستند، و نه نسبت به سرنوشت اسلام و امت اسلام و جهان
اسلام «احساس مسئولیت» می کنند؛ آنها فی
الواقع «اهداف مادی خود» را پی
گیری می نمایند و اهمیتی به سرنوشت اسلام و امت اسلام و جهان اسلام نمی
دهند، و حتی نسبت به سخنان و نظرات و مواضع خود هیچ پاسخگو نیستند؛ و مثلا
نیازی نمی بینند که آنها را به
«آیات قرآن و
متون اسلامی» مُستند نمایند. چنین کسانی به صراحت اهل هوی هستند و
بر اساس «اَمیال و منافع خود» حرکت
میکنند و با توجه به اهداف شخصی که دارند به اسلام و مسلمین می نگرند و
مصداق این آیۀ قرآن هستند:
إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَ مَا تَهْوَى
الْأَنْفُسُ وَ لَقَدْ جَاءَهُمْ مِنْ رَبِّهِمُ الْهُدَىٰ (نجم -
۲۳):
«دنبال نمی کنند مگر ظنیات را ؛ و آنچه هوای نفس اقتضاء نماید؛ این در
حالیست که راه هدایت از طرف خالقشان به آنها ارائه شده است».
بنابراین، نظرات و مواضع آنهایی که دارای
«مبانی
اخلاقی شناخت» نیستند چگونه میتوان بعنوان نظرات و اندیشه های
توحیدی و اسلامی! اخذ و دریافت کرد؟! همچنین در بیشتر موارد، این نوع
مطالب و نظرات، نه تنها از طرف
«استبداد و
استعمار» تعقیب نمی شوند، بلکه صاحبانشان توسط مستبدین و
استعمارگران
(و نیز عوام خرافه پرست) تحسین هم می گردند؛ و حتی بدین مناسبت
جوایز! و امتیازات! دریافت می دارند، و بخاطر نظرات و آرایشان؛ نشانه
ها و افتخارات؟! اخذ می
نمایند. البته بدتر از
اینها نیز وجود دارد، وآن اینکه: امروزه این مخالفان و بدخواهان
اسلام و مسلمین هستند که میخواهند به
«زور
استبداد و استعمار» به مسلمین تحمیل کنند که اسلام و اسلامیت، امری
شخصی؛ و دینداری اسلامی
«یک نوع شخصی گری»
است؟! و منظور از شخصی بودن نیز طبعا عبارتست از خنثی بودن اسلام و
تماشاچی بودن مسلمین؟!!، این یعنی سلب اراده؛ و طبعا این
«زورگویی محض» محسوب می
شود، و
زمانی هم که منطق زور سر رسید و زبان زور و سرکوب
حاکم گشت، دیگر «بحث و اظهار نظر» به کنار میرود و جای
خود را یا به
«تسلیم و سلطه پذیری» و
یا به «مقابله و درگیری» خواهد داد؛
کما اینکه فعلا چنین گردیده؛ و تا حال نیز چنین بوده است. و بدیهی است که
حالِ آنها همانند اَعرابی است که در سورۀ توبه (آیۀ
۹۷) ذکر شده است:
الْأَعْرَابُ أَشَدُّ كُفْرًا وَ نِفَاقًا
وَ أَجْدَرُ أَلَّا يَعْلَمُوا حُدُودَ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَىٰ
رَسُولِهِ:
«اَعراب
(بخشی از آنها) در کفر و نفاق بسیار شدید
هستند؛ بحدی که بهتر است آن موازین توحیدی که بر رسول نازل میشود ندانند»؛
چرا که غرق در «بُغض و عداوت» و مملو
از حِقد و کینه توزی هستند، بغض و عداوتی که
«مانع
درک و شناخت»
است، واین واقعیت بصورت بلیغ و رسایی در سورۀ اِسراء آیات
۴۵ و
۴۶ چنین منعکس گشته است:
وَ إِذَا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنَا بَيْنَكَ وَ بَيْنَ الَّذِينَ لَا
يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجَابًا مَسْتُورًا
،
وَ جَعَلْنَا عَلَىٰ قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ وَ فِي
آذَانِهِمْ وَقْرًا وَ إِذَا ذَكَرْتَ رَبَّكَ فِي الْقُرْآنِ وَحْدَهُ
وَلَّوْا عَلَىٰ أَدْبَارِهِمْ نُفُورًا:
«هنگامی
که قـــرآن تلاوت مى کنى، بين شما و کفار مُعاند پردۀ ضخيم و نفوذ ناپذيرى
قرار می گيرد (پردۀ عداوت و کینه توزی)، و عناد و کینه های غلیظی که در
دلهاى آنها ريشه دوانده باعث ميشود قرآن را درک و فهم نکنند، همچنانکه
گوشهايشان سنگين و ناشنوا شده است، و زمانى هم که در قرآن ذکر وحدانيت الله
میشود و توحيد را تبليغ و ترويج ميکنى، بر مبنای عداوت و قساوت و با حالتى
تنفرآميز رو بر می گردانند».
اما آنچه جالبتر است نتیجۀ عداوت و کینه توزی است؛ نتیجه ای که بِالبداهه
منتهی به شناخت و معرفت نمی شود، بلکه منتهی به نظرات و مواضع ابلهانه ای
میشود که از دور ماهیت خود را فریاد می زنند، ماهیتی که حاصل عداوت و
مقابلۀ جاهلانه است، همانطور که در صدر اسلام نیز چنین بوده است. و این آیۀ
عظیم این وضعیت و نتیجۀ آن را چنین افشاء کرده است:
لَا جَرَمَ أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ مَا يُسِرُّونَ وَ مَا
يُعْلِنُونَ إِنَّهُ لَا يُحِبُّ الْمُسْتَكْبِرِينَ،
وَ إِذَا قِيلَ لَهُمْ مَاذَا أَنْزَلَ رَبُّكُمْ قَالُوا
أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ،
(نحل -
۲۳ و
۲۴):
«حتما الله همه چیز
آنها را اعم از پنهانکاریها و مواضع مُعلنشان را می داند، و او مُتکبران
خودپرست را دوست ندارد. با وجود این؛ هرگاه از مُنکران و مُکذبین سؤال شد
که خالقتان چه چیزی را برایتان فرستاده؟ آنها گفتند افسانه های پیشینیان!!».
عجبا؟! چقدر عداوت
و جهالت لازم است تا مُشرکان خرافه پرست، چنین موضعی را در برابر آیات
توحیدی قرآن اتخاذ نمایند؟! و صراحتا انعکاس قوانین توحیدی را افسانه های
آباء و اجدادی تلقی کنند؟!
اینست که در سایۀ خصومت و کینه توزی؛ شناخت و شناسایی امور غیرممکن است،
و برای چنین میدانی باید «ماهیت مُنفتح و دلی
باز و چشمانی با بصیرت و گوشهای شنوا» داشت، و این یک قانون توحیدی
و یک امر اجتناب ناپذبر است؛ نه اینکه بیایی زورگویی کنی و هر چیزی را به
زور استبداد و سلطه گری تحمیل نمایی.
و به تأکید صریحترینِ زورگویی ها در حق اسلام و مسلمین، که توسط استبداد و
استعمار و مُجریان شان اِعمال می شود، این
امر عجیب و معکوس است: در حالی که این مسلمان است که دین اسلام را
انتخاب و پذیرفته و بر این اساس مطیع و راهروِ آن شده است؛ اما این زورگویان
استبدادی - استعماری و نامسلمان هستند که تشخیص می دهند! و تعیین می کنند!
که اسلام و اسلامیت چیست؟! یا دین اسلام چه ماهیت و محتوایی دارد؟! و یا
«چه بُعدی از ابعاد زندگی» را در بر می
گیرد؟! همان زورگویان نامسلمانی که نه اسلام را می شناسند و نه میخواهند
آن را بشناسند؛ مگر برای نابودی آن! و اینکه بخواهند نحوۀ مبارزه با
اسلام و مسلمین و روش
«مغلوب سازی آنها»
را بیاموزند؟! بالاخره اینهم نوعی
اسلام
شناسی! است.
پس اسلام شناسی سه نوع است:
۱- اسلامشناسیِ
«مُخلصانه و آزاد اندیشانه و عملگرایانه»:
خصایص و مبانی این اسلام شناسی فوقا و در
چند بند ذکر گردید، اسلام شناسی که بر پایۀ «اخلاص، آزاد اندیشی، و
راهروی»، و با هدف اخذ
«خط و هدایت»
از وحی تشریعی (قـرآن مُنزَل) و وحی تکوینی (قانونهای علمی و عقل بشری) و
بنابر اصل
«التزام و عدم تقصیر و تقدم»
به دست می آید. همچنین این اسلام شناسی، مسئولانه و جوابگو بوده و با توجه
به نگرشی عملگرایانه به اسلام و امت اسلام و جهان اسلام نظر می کند، و هدفش
پیروزی اسلام و مسلمین و حاکمیت
«توحید و نجات بشریت» است. و نتیجۀ این
اسلام شناسی، اسلامیتی است که مـورد رضای الله و مایۀ استمرار دینداری
توحیدی و موجب اتحاد و پیروزی مسلمین است. و این همان اسلام شناسی است
که باید دریافت شود و مبنای حرکت و زندگی مسلمین قرار گیرد.
۲- اسلامشناسیِ
«خودمحورانه و خودخواهانه و شخصی»:
این اسلامشناسی، یک نوع شخصی گری و برای رساندن خود به اهداف شخصی از طریق
صحبت روی اسلام و اسلامیت است،
و کارش کسب امتیازات و بهترسازی زندگی شخصی، و حداکثر جهت وصول به
مقام و موقعیت اجتماعی و حکومتی، اعم از مادی و آوازه خواهی است، وضعی که
بوسیلۀ کسب رضایت مُستبدین و استعمارگران و یا بنابر ملاحظۀ
«مردمان گمراه و خرافی» حاصل می شود.
وبصورت بدیهی مُحتوای این اسلامشناسی عبارتست از: خنثی بودن در برابر
«سلطۀ استبداد و استعمار» و یا توجیه
آن، و همچنین حقانیت بخشیدن به وضع پرتبعیض اجتماعی. و مهمترین خصلت اسلام
شناسی خودمحورانه، اِغفال کنندگی و «ماهیت سرگرم
کننده اش» برای مسلمین و جوامع اسلامی و مللی است که سخت نیازمند
تغییر و تحولات سیاسی و اجتماعی هستند. وعلت تحمل شدنش توسط استبداد و
استعمار و گمراهان، درهمین ماهیت گمراه کننده و مشغول سازندۀ مردم؛ و منحرف
کردن آنها از
«میدان عمل و تحقق اسلامیت»
است. و همانطورکه از نامش پیداست، این اسلامشناسی برای تطبیق و اِعمال
عقاید اسلامی و حل مشکلات مسلمین و اتحـــاد امت اسلام ترویج و منتشر نمی
شود، بلکه بیشتر برای
«مقابله و خنثی سازی
فعالیتهای اسلامی» و فرصت سازی برای تداوم
«سلطۀ استعمار و استبداد» و استمرار
خرافه گری و تعمیق تبعیضات و بی عدالتی ها ترویج و منتشر می گردد. بگذریم
از اینکه اصلا نظرات و مواضعی که زیر سلطۀ استبداد واستعمار و تعصب؛ و با
توجه به رعایت آنها عرضه می شوند، فاقد
«ارزش
و شرعیت و حقانیت» هستند، چه برسد به اینکه نظرات و مواضعی برای کسب
«رضایت استبداد و استعمار» و جلب نظر
خرافه پرستان و دریافت مقام و موقعیت از آنها ارائه شوند. و در نتیجه این
نوع اسلامشناسی لایق طرد و زوال است، نه اخذ و بکارگیری! و نه اینکه به فکر
و فرهنگ مسلمین درآید.
۳- اسلام شنـاسیِ
«خصمانه و اِفترایی و تحمیلی»:
در این نوع اسلام شناسی!
اوضاع مشخصتر و محسوستر است، بنحوی که حتی مقابله با آن بسیار سهل و ساده
است (البته اگر آزادی بیان وجود داشته باشد). و آنچه در این رابطه لازم است
بیان شود اینست: خصومت و تهمت زنی در میدان معرفی یک دین و عقیده و یا
دربارۀ فرد و اجتماعی، امری رایج و مشهور؛ و بلکه
«یک پدیدۀ تاریخی» است. و در مورد
اسلام و مسلمین نیز این روش ناسالم و بی انصافانه درطول تاریخِ هزار و
چهارصد ساله امری غیر قابل انکار و مشهور بوده است. اما متأسفانه این روش
عِدائی و افترائی و تحمیلی در زمانۀ ما نیز نسبت به اسلام و اسلامیت و
چگونگی شناساندن آن تداوم یافته و حتی از قرون ماضی گسترده تر و افتضاحی تر
گشته است. این اسلام شناسی، که متکی به منابع غربی و استعماری و افراد و
جریانات وابسته بدانست، قصد و کارش حذف و نابودی اسلام ومسلمین از صحنۀ
وجود؛ و خاصتا از صحنۀ «سیاست و حکومت و رهبری»
در این چند قرنۀ اخیر است.
و نحوۀ کار این اسلام
شناسی! عبارتست از شناساندن اسلام و
اسلامیت با تکیه بر
«بهتان و افتراء»
در حق
اسلام و اسلامیت،
تحریف «اصول و مسلمات اسلامی»، و آخرش
بی حرمتی
حتی به «الله و قرآن و رسول»
است. و بعدا با توجه به این تعلیمات و این اسلام شناسی! با مسلمین وجوامع
اسلامی رفتار میکنند! و آنها را زیر سلطه و غارت قرار می دهند! و آنها را
از سیاست و حکومت و رهبری و به عهده گرفتن مسئولیتهای اجتماعی و سیاسی و
فرهنگی و اقتصادی محروم می سازند، و بجای استعمار مستقیم به
«استبداد دست نشانده» و منافقانه روی
آورده اند. البته باید دانست که در میدان
مخالفت با اسلام و اسلامیت میتواند «روشهای
مسالمت آمیز» و حتی محترمانه وجود داشته باشد، که در آن صورت،
مخالفت با اسلام و اسلامیت وجهۀ نقد و بررسی بخود میگیرد، و
بجای اسلام
ستیزی «بیان نظرات و عقاید» هدف اصلی
میشود. و در چنین روشی، عقل وعلم ومعلومات بدیلِ تهمت و افتراء و تحمیلات
استبدادی و استعماری می گردد، روشی که مُستند به آیات قرآن و مُسلمات
اسلامی و در عین حال مسئولانه است. و طبعا چنین
نقدهایی، علاوه بر بیان مواضع نقادانه و مستقلانۀ صاحبانشان، در
عین
حال میتواند به
«نفع اسلام و مسلمین» تمام شود، و حتی
میتواند در خدمت تعقل مسلمین و ترقی اجتهادات اسلامی باشد. اما همۀ اینها
وقتی واقعیت پیدا می کند که در ممالک و جوامع اسلامی
«آزادی و مردمسالاری و کثرت گرایی» وجود
داشته باشد، و نظامهای سیاسی از آزادی و انتخاب مردم نشأت بگیرند.
و بالاخره باید گفت:
آنچه مسلم است اینست که بشریت و از جمله مسلمین و جوامع اسلامی، نیازمند
و محتاج «آزادی و مردمسالاری و کثرتگرایی»
هستند، و در چنین وضع و حالی، هر چیزی و هر انتخابی در جای خود قرار می
گیرد، و در نتیجه مُجاز و بجا خواهد بود، زیرا در آن صورت:
هم موانع استبدادی و استعماری و خرافی
درک و شناخت، کم و یا کم رنگ می شوند (چرا که روشهای متعدد شناخت زمینۀ
حضور پیدا می کنند)، و
هم مسئلۀ انتخابهای مختلف میتواند ناشی
از یک ارادۀ واقعی باشد، نه ناشی از «ترس و جهل
و منافع نامشروع»؛ و طبعا قضیۀ اسلام و اسلام شناسی نیز جزو این
«اصل و مقوله» قرار می گیرد.
بنابر این، راه یک زندگی موفق و رشد یابنده، و راه شناخت واقعی و آزادِ هر
امر و فکر و عقیده ای، و راه انتخاب های واقعی و خالی از ترس و جهل و منافع
نامشروع، و خلاصه راه مُشخص شدنِ
«خوب و بد»،
«حق و باطل»، و «حلال و حرام» (در
هر زمان و مکانی)، وجود آزادی و مردمسالاری و کثرتگرایی و نظام و حکومت بر
خاسته از آنست. پس چارۀ اساسی در
آزادی و مردمسالاری و کثرت گرایی و احترام به
«شناخت ها، انتخابهای مردم، و تحمل
آنهاست»، همان چیزی که موحدین آزادیخواه طالب آنست. و بهمین جهت
شعـار «آزادی، مردمسالاری، و کثرت گرایی»
پایۀ کار و سیاست آن شده است، شعاری که بــدون تحقق آن، نه کسی بجایی
می رسد، نه شناخت و انتخـــاب واقعی برای مردم میسر می شود، و نه جوامع زیر
سلطه و مسلوب الاراده و راکـد مانده می توانند وضعیت
«استعماری - استبدادی - سنتی» را پشت
سر گذارند.
سازمان
موحدین آزادیخواه ایران
۱۰
رمضان ۱۴۲۸ -
۳۱ شهریور
۱۳۸۶
|