بسم اللّه الرحمن الرحیم

هدف اَعلای رسالت: مرجعیتِ اللّه و نظام توحیدی - انتخابی

وقتى می توانیم ادعاى حق زندگى براى همنوعان خود را داشته باشيم که زمينۀ زندگیِ انتخابی را از آنها سلب نکنیم. و به تأکید چنين امرى زمانى ممکن می گردد که زندگى جوامع بشرى را در بُعد مادى (نظری و عملی) و مادیتِ افسار گسیخته خلاصه ننمایی و صادقانه به چیزی به نام «انسانیت و زندگی انسانی» اعتقاد داشته باشیم (البته سخن ما اینجا روی ادعای حق زندگی برای بنی آدم و محدود به عالم انسانی است، و گرنه با تلفیق زندگیِ حیوانی - انسانی میتوان به مسئلۀ توازن قوا نیز توجه نمود، موضوعی که در داروینیّت اجتماعی تجلی پیدا کرده است). زيرا در سایۀ ماديتِ انحصار طلبانه و غیر اخلاقی نمی توان به همنوع خود احترام گذاشت و حق زندگی انتخابی او را عملا به رسميت شناخت. و طبعا جهت تحقق بالفعل چنین وضعیتی چاره ای جز تکیه به اصل «فداکارى و اخلاق مداری» وجود ندارد، اصلی که غير مادی است و لکن از ضرورت تنظیم حیات بشری نشأت می گیرد و حافظ زندگی و زینتبخش آن بحساب می آید. و با توجه به اينکه در نگرش و فرهنگ ماده گرایانه غير از «ماده و ماديت» چیزی اصالت و رسمیت ندارد، اعتقاد و التزام به اصل فداکارى و اخلاق مداری (در این میدان) امری ناممکن و حتى انکار و افسانه تلقى می شود. و به تبع آن، وقتی که انسانها تنها ماده و زندگى مادى را به رسميت بشناسند (و فکر و فرهنگشان نیز مادى بشود) کارشان و معنای حیاتشان در کسب مادیاتِ بلا حدود خلاصه می شود؛ و زندگى مادى و تنازع آفرین اصل و اساس می گردد، و  همه چيز (و از جمله زندگی انسانی) در پای آن قربانی می گردد. اینست که وقتی انسان مادی و غیر اخلاقی در وادی مادیات واقع می شود «خودپرستی» پیشه میکند و دنیاداری را تبدیل به جنگل داری می نماید و همۀ عوامل و امکانات زندگى را بخود اختصاص میدهد؛ و بدین شیوه (بجای تعاون و همیاری) تنازع و درگیری را در میان بشریت و جوامع بشری جاری می سازد. و اگر هم بقاى ديگران را به رسميت بشناسد، صرفا بخاطر خود و جهت استخدام و بهره کشى از آنهاست؛ همانطور که برده داران تا امکان بهره کشى يا فروش بردگان وجود داشته باشد حاضر به «قتل و کشتار آنها» نمی شوند. و مثال زنده تر در ميدان ماديت، همانا نحوۀ «تـداوم نظامهای استبدادى» در جهان میباشد، بدین ترتیب که استعمارگران (نظامهاى استبدادى را که خدمتگذاران آنها بحساب می آیند)، تا وقتى «جانشینی وابسته» را دست و پا نکنند، از سقوط و اِسقاط آنها جلوگيرى بعمل مى آورند؛ و چون تغيير و جعلِ نظامهاى سياسى (بنابر رشد و تکامل بشريت) مشکل تر شده، در نتیجه سعى میکنند نظامهاى استبدادى موجود (به هر بهايى که شده) حفظ شوند؛ و به راه اندازى طرح و برنامۀ «اصلاحات ادعایی!» در نظامهاى استبدادى در همين راستا قرار دارد. کمااینکه در ايران نيز طرح اصلاحات استبدادى - استعمارى به اجراء در آمد (هم در دورۀ سلطنت مطلقۀ پهلوى و هم در دورۀ ولايت مطلقۀ خمينى)، اما همانند ديگر ممالک به شکست و بن بست رسيد، و مايۀ رُسوايى و افتضاحِ بيشتر استبداد و استعمار گرديد.

اينجاست که برای یک «زندگى مسالمت آميز» در میان بشريت، نيازمند اصول و عقيده اى هستيم که اصل فداکارى را ممکن و عملی گرداند و روحيۀ فداکارى را در جوامع بشری رایج نمايد. و اين اصول و عقيده حتما بايد داراى ابعاد معنوى و انسانى و ناچارا باید «برتر و فراتر» از فکر مادی و فرهنگ ماديت باشد، اصول و عقيده اى که تنها در «دين توحيدى اسلام» و در «ديندارى اسلامى» يافت می شود. زیرا دين توحيدى اسلام، هم مادیات بشری را سر و سامان میدهد، و هم در اين دين توحیدی الله رب العالمين ناظر و شاهد کردار بشری است. و همین است که هر مُوَحد مسلمانی، نه تنها الله را ناظر و شاهد اَعمال و رفتار خود مى بيند، بلکه تخلف از «اصول ديندارى» را و پایمال کردن حق و حقـوق ديگـران را «مايۀ عذاب و عقاب» در دنيا و آخرت تلقى می کند. البته بايد دانست که دين توحيدى اسلام (که توسط محمد رسول الله به بشريت رسيده است) وقتى مايۀ رحمت و نجات بشریت میشود که «زندگى بشرى» را در جوانب مختلفه و در ميدانهاى مادى و معنوى سر و سامان و تحت اوامر و نواهى خود قرار دهد، و گر نه با ذهنى کردن و پرتاب نمودن اسلام و اسلامیت به آسمانها و عَوالم «عجيب و هپروتى»، نه تنها دردى را دوا نمی کند، بلکه بر اثر بيکارگى و انزوای طولانی، اين ذهنيات خيالى و هپروتى و خرافاتى نيز از اذهان بيکارگان بیچاره زدوده میشود و هيچ! از آب در می آید (و این نشد دینداری اسلامی)، همان چيزی که اسلام ستیزان دنبالش بوده و مشتاق آن هستند. و همانطور که میدانیم این وضعیت اسف بار تا حد زیادی به وقوع پیوسته؛ و بدبختانه اسلام و اسلامیت گرفتار اوضاع ناهمواری گردیده است، چرا که اولا اسلام و اسلامیت و نظام توحیدی در طی قرون متمادی عملی نشده و جامۀ عمل بخود ندیده، و در نتیجه نتوانسته مـایۀ رحمت و نجات بشریت شود. ثانیا بسیاری از امور اسلامی حتی در جوامع اسلامی بیگانه و غریب می نماید، و این بدین معناست که اسلامیت ذهنی و خیالی از اذهانِ بیکاره و بیچاره نیز محو شده است؛ بحدی که امروزه فرق زیادی بینِ «مسلمین! و غیر مسلمین!» دیده نمی شود.

طرحها و شعارهای استعماری - استبدادی

استبداد (نظامهاى سرکوبگر داخلى) و استعمار (دُوَل سلطه گر خارجى) جهت ممانعت از تحقق آزادى و استقلالِ  جوامع بشری و عقيم کردنِ ارادۀ بشريت و پايمال کردن حقوق انسانها و عدم تحمل آزادی و مردمسالارى در جهان و خاصتا در جوامع اسلامى، اقدامات و طرحهای بی شمارى را بکار بسته و مى بندند، اقدامات و طرحهایی که متأسفانه تا حد زيادى مؤثر افتاده است؛ و تاکنون هم بنابر وضع استبدادى و ناتوانی جوامع بشری و بلا مسئولیتی نسبت به سرنوشت «دين و مردم و مملکت»، تسلط و هَيمنۀ استعمارگران و نظامهای استبدادی و متعاقب آن غارت منابع و ثرَوات جهان تداوم يافته است. و همین است که استعمارگران جهانخوار حالا هم عملا ارباب جهان بوده و من جمله ممالک اسلامی را جزو «مناطق و محدودۀ منافع خود!» بحساب می آورند. آرى، ممالک اسلامی نیز تحت سلطۀ استعمار و استبداد قرار گرفته اند، و اين امر موجب شده که مسلمین نیز دچار فقر و اسارت و حقارت گردند و به بردگانِ اقتصادى و سياسى و فرهنگى تبديل شوند. این در حالیست که مسلمین موظف اند و حتی اولین واجب آنهاست که سلطۀ غیر الله و حاکمیت من دون الله را تحمل نکنند و تنها به نظام توحیدی راضی شوند (و غیر از این شرک و بت پرستی محسوب میشود)؛ و این آیۀ قرآنی این حقیقت را چنین بیان کرده است: إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلّهِ أَمَرَ أَلاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ إِيَّاهُ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ (يوسف - ۴٠): «حکم و قانون مختص اللّه است، و امر اوست که کسى را جز الله عبادت و اطاعت ننماييد، و این دین محکم و پايدار است». لکن وقتی امتی منحرف گردید و حقیقت و ماهیت خود را گم کرد؛ (بجای گلایه و تأسف) چاره در بازسازی و بیدارگری و تجدید هویت و حقیقت آنست؛ کمااینکه تاریخ دینداری توحیدی و سابقۀ نبوتها و دَعَوات توحیدی چنین امری را ثابت کرده و این روش و رویه یک سنت مُسلَم توحیدی گشته است. و در این رابطه کافى بود که مسلمين تنها این آيه را عملى سازند: وَلَن يَجْعَلَ اللّهُ لِلْكَافِرِينَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلاً (نساء - ١۴١): «بنابر سنت و ارادۀ الله هرگز مجاز نیست که کافران بر مؤمنان غالب و مسلط شوند، به هیچ شیوه ای». و اما بَدا بحال مسلمینی که چنین اصولِ بنیادینی را حتی فراموش کرده اند.

بدیهی است که استعمارگران و مستبدینِ سلطه گر از «استبدادستيزى اسلام» و همچنین از تاريخ سياسى اسلام تا حدی مطلع هستند، و آنها نیز لابد میدانند که اسلام دینِ «قانون و التزام» است، و خودکامگی و عملکرد هواپرستانه (استبدادگرایی) در آن جایی ندارد. و اصلا سابقۀ جنگ و نزاع آنها با اسلام و مسلمین یک تاریخ چهارده قرنه را تشکیل میدهد؛ و همين ماهیت ضد استبدادى و ضد استعمارى اسلام است که آنها را بر آن داشته تا هرچه بيشتر به فکر انزوای مسلمین و جُداسازى اسلام از «سياست و حکومت و رهبری!» بيفتند، طرحى که مدتهاست که رويش کار می کنند و سعى دارند به هر قيمتى که شده آن را تداوم و استمرار بخشند، تا بلکه جوامع اسلامىِ اسیر و متفرق و متنازع هرگز روی «آزادى و مردمسالارى» نبينند. و روی همین اساس، شعارهاى: دين (اسلام) از سياست جداست، جدايى کامل دين (اسلام) از سياست و حکومت، بايد دين (اسلام) را از سياست و حکومت جُدا کرد، دين (اسلام) نبايد در سياست و حکومت دخالت کند، و دين (اسلام) امری خصوصى و شخصى است و..... در صدر مقالات و تحلیلات مختلف و کُتب و نشريات «استبدادى - استعمارى» قرار می گیرند. اما آنچه عيان و آشکار میباشد اينست که اين شعارها نه بیانگر واقعیت و ماهیت دین توحیدی اسلام، بلکه بيانگر دخالت زورگویانۀ سياستهاى استعمارى - استبدادی در ماهيت دين و نحوۀ ديندارى و تبعيتِ مناديان «غیر سیاسی کردن اسلام» از استعمارگران و نظامهای استبدادى است. بله استعمار و استبداد و عوامل آنها به سادگى بخود حق میدهند که در همۀ امور اسلام و مسلمين دخالت کنند و زورگویانه «ماهيت اسلام و نحوۀ دینداری» را تحریف نمایند و در پی تسلط بر جوامع اسلامی برآیند؛ اما آنها هرگز به اسلام و مسلمين اين حق را نمی دهند که مثلا در جهت دادن به سياستهاى استعمارى - استبدادی و در تغيير روشِ خود مبنی بر سلطه گری بر انسانها و ظلم و ستمدر حق جوامع بیچاره دخالت نمايند؟! انگار که سياست و حکومت ملک شخصى آنهاست؛ و بنابر این چنین تلقین می کنند که سياست و حکومت مُختص خودکامگان استبدادی و مُلحدين غارتگر و در تملک اهل فسق و فساد است، و رياست و حکومت بر مردم و مملکت براى آنها خلق شده است، همانهايى که منشاء تخریب زمين و زمان بوده و اعظم مفاسد ناشى از عملکرد آنها و روشِ ددمنشانۀ آنهاست.

شرط آزادی و مردمسالاری!

بله؛ زورپرستانِ استعمارى - استبدادى، دين اسلام را از سياست و حکومت و رهبری جدا می سازند، لکن براى اين جداسازى احتياجى به رأى و نظر مردم ندارند؛ و انتخاباتى هم در این رابطه صورت نمی دهند! و تنها با تکيه بر حمایت خارجی و زور اسلحۀ دریافتی اين جداسازى را تحمیل و اِعمال می نمایند. و بعدا هم با وجود عداوتشان با مردم مسلمان! نمايندۀ آنها می شوند؛ و برکنارى اسلام و مسلمين از سياست و حکومت و رهبری را «شرطِ آزادى و مردمسالارى!» اعلام می دارند. و اين در حالیست که مثلا در ایران و نزد همۀ اقوامش، فرهنگ و عرف دينى و اسلامى، فرهنگ و عرف بيش از نوَد در صد مردم می باشد و به غیر از اسلام و مسلمين به کسى رأى نمی دهند و بنابر آزادی و ارادۀ خود دیگران را قبول نمی کنند. حال بنگريد به وضع و موضعِ حیله گران استبدادى - استعمارى! که چگونه از طرفى مدّعیِ جداسازى اسلام از سياست و حکومت می شوند؛ و در همان حال منادى آزادى و به اصطلاح غربى دمکراسى! می گردند؟! همان آزادی و دمکراسى که معنايى جز حکومت مردمى و حکومت مردم بر مردم ندارد. اينست که بطور مشخص هدف آنها از شعار «جدايى دين از سياست و حکومت» همانا اسلام و اسلامیت است؛ اسلام و اسلامیتی که به وضوح خطرى براى نظامهای استبدادی و استعماری بحساب می آید. زيرا اگر مسيحيت را در نظر بگيريم می بينيم که در صد بسيار ناچيزى از مردم ممالک اسلامى، مسيحى هستند، بگذريم از ماهيتی که خود مسيحيت داراست و به دينى «خرافى و بلا جواب و غير مؤثر» تبديل شده است، و از اول هم اين دين (با توجه به تکمیل نشدنش) بيشتر اخلاقى بوده است. همچنين شعار جدايى مسيحيت از سياست و حکومت درممالک وجوامع اسلامى (از جمله در ايران) اصلا مطرح نيست و تماما بی معناست، و در غرب هم مدتها و بلکه قرنهاست که مسيحيت خنثی شده است. علاوه بر اينها تاکنون کسى در جهان اسلام استنباطى از ادعای جدايى دين از سياست به معنای «جدايى مسيحيت يا يهوديت يا اديان ديگر از سياست و حکومت» نکرده است، وچنين امرى بکلى بلاموضوع می باشد؛ چرا که بجز اسلام و مسلمين، دخالت و حضور اديان ديگر در سياست و حکومت، نه ممکن است (به علت ماهيت غير سياسى و باستانى و خرافى شان)، و نه مشکلى براى استعمار و استبداد بحساب مى آيد، بلکه وجود و حضورشان براى اِغفال و استحمار مردم حتی ضرورى نيز هست؟! (مانند استعمار صهيونى در فلسطين که ظاهرا بر پايۀ يهوديت بوجود آمده و مجلس قانونگذارى اش هم «کِنِسِت» ناميده شده است، و اشکالى هم نزد عُمال استعمارى و استبدادى پيش نمی آورد؟!). حال تصور کنيد؛ اگر در يک مملکت اسلامى اينچنين بشود و نام مجلس قانونگذارى «مَسجد» اعلام گردد، استعمارگران و اسلام ستيزان چه غوغايى برپا می کنند؟! اين در حاليست که کنيسه نيز عبادتگاه است؛ اما چونکه عبادتگاه يهوديانِ صهيونى بوده و آنها آلت جنگ و تخريب استعمارگران غربی هستند، تبديلِ چنین عبادتگاهی به «مرکز سياست و حکومت و قانونگذارى!» امری عادى و ناشى از ارادۀ آزاد يهوديان! بحساب مى آيد؟! بگذريم از سابقۀ علمى و سياسى مساجد در اسلام و مرکزيت آنها برای مسلمین؛ تا جایی که اصلا حِکمت وجود مساجد همانا «تجمع مسلمين»، مُباحثات علمی، تصميمات سياسى، طرح مسائل فرهنگى، حل مشاکل اقتصادى، و جهت «اعلامِ اطاعت و التزام» می باشد، اما حالا می بينيم که چگونه خنثى شده و از کار افتاده اند، بحدى که هر مُستبد و اسلام ستيزى آنها را تحمل! می کند.

سیاست در اسلام و در جهان معاصر

معناى اسلامى - تاریخیِ سياست بدین قرار است: سياست «روش تربيت و اصلاح» و «ادارۀ جامعه و مملکت» است. و این بدین معناست که امر سیاست و تربیت سیاسی، هم جامعه را به اخلاق و ارزشهای اسلامی مجهز می کند، و هم اهل سیاست را مُستعدِ اصلاح و سازندگی و لایق مملکت داری می گرداند. پس تربيتِ مردم و آماده کردن آنها جهت ادارۀ اجتماع و مملکت داری، معناى اصلى و اسلامى سياست می باشد؛ کمااینکه می توانیم چنین امری را تربیت سیاسی هم معنا کنیم، تربیتی که از منظر اسلام و دینداری توحیدی، اخلاق آفرین و مدیر آفرین تلقی می شود. و در کتاب مشهور لسان العرب نیز معنای سیاست چنین بیان شده است: «والسِّیاسةّ القيامُ على الشيء بما يُصْلِحه. والسُّوسُ: الطبْع والخُلُق والسَجِيَّة. يقال: الفصاحة من سُوسِه. قال اللحياني: الكرم من سُوسِه أَي من طبعه. ترجمه: «سیاست یعنی برخاستن به کاری که مایۀ اصلاح و سازندگی شود. و سُوس یعنی طبیعت و فطرت و اخلاق؛ چنانکه گفته می شود: فصاحت از طبیعت و اخلاق و فرهنگ نشأت می گیرد. و لحیانی می گوید: بزرگواری از سُوس اوست؛ یعنی از طبیعت و ماهیت اوست». و طبعا نزد امثال ابو حامد الغزالی هم اخلاق و سیاست توأم بوده و مکمل یکدیگرند و برای ارشاد و اصلاح امت هستند. اما با وجود این، متأسفانه سیاستی که معنایش چنین بوده و هست؛ حالا در سایۀ سیاستهای مادی و ماکیاولی و استبدادی و استعماری، معنایش کذابیت و دروغگویی و حیله گری و بی پدر و مادری (بی اخلاقی!) شده است. در این رابطه این متن نیز (به زبان عربی) می تواند در تبیین رابطۀ اخلاق و سیاستِ اسلامی (سیاستِ اخلاقی اسلام) مفید و روشنگر باشد: «الفكر السّياسي عِندَ الغَزَالي والمَاوَرْدي وَابِن خَلدُون». همچنین کتابِ: «لُغة السِّیاسة فی الإسلام» (از برنارد لویس - مُستشرق) جهت نقد و بررسی معنای سیاست در اسلام خواندنی و لایق تأمل است. اما اصطلاح سياست در ادبيات معاصر عبارتست از «علم و روش حکومتدارى و ادارۀ جامعه»، امری که زندگى مردم و تنظيم امور مملکت و برنامه ريزى براى ابعاد داخلى و خارجى را ميسر میسازد، برنامه ريزيهایی که ابعاد مختلف اقتصادى، فرهنگى، اجتماعى، علمى، عسکرى و.... را در برميگيرند. پس معناى معاصر سياست عبارتست از علم مملکت دارى و ادارۀ اجتماع، در همۀ ابعاد اقتصادى، تعليمی، فرهنگى، قضايى، دفاعى، خانوادگى (و غيرهم)، که از معناى تاريخى و اسلامی بسيار نزديک است. اينست که وقتى از سياست صحبت میشود، به دنبالش «انواع علوم و برنامه ریزیهای سياسى» به ميان می آید، مثل سياست و برنامه ريزى اجتماعى، سياست و برنامه ريزى اقتصادى، سياست و برنامه ريزى تعليمی و تربيتى، سياست و برنامه ريزى فرهنگى وهنرى، سياست و برنامه ريزى طبى و بهداشتى، سياست و برنامه ريزى خانوادگى، سياست و برنامه ريزى قضايى، سياست و برنامه ريزى خارجى، و غيرهم. بنابر اين، سياست و کار سیاسی «پرداختن بدين مسائل و اِعمال و اِجراى آنهاست». و سياست اسلامى يعنى اجراء و تطبيق امور فوق الذکر بر پايۀ اصول و معيارها و موازين توحيدى اسلام، که حاصل آن ميشود نظام اسلامى. به عبارت ديگر، اگر اسلاميت و دینداری اسلامی تنفيذ و تطبيق داده شود خودبخود سياست و حکومت اسلامى شده است؛ و موحدین آزادیخواه روی همین نظر و باور حرکت می کنند. اينجاست که راز حساسيت استبداد و استعمار به ديندارى سیاسی و اسلام سياسى (سياست و سياست گذارى اسلامى) ظاهر میشود، زيرا ديندارى سياسى عبارتست از «فعاليت براى حاکميت اسلام و مسلمين»؛ و همين قضيۀ کليدى است که موجب عکس العمل شديدی از طرف استبداد و استعمار شده است. پس اگر بصورت واضح جدايى دين اسلام از سياست و حکومت را تعريف کنيم چنين می شود: «دين اسلام نبايد اجراء و تطبيق داده شود و مسلمين نبايد حاکم باشند و امور مملکتی بدست آنها بیفتد»، «دين اسلام بايد ذهنى و در اذهان باقى بماند (تا پوسیده شود و گرفتار خرافات گردد)، و مسلمين هم بايد تحت سلطه قرار داشته باشند و از تربیتِ اجتماع و برنامه ريزى براى ابعاد مختلف زندگى برکنار بمانند»، «دين اسلام نبايد ملاک اتخاذ دوست و دشمن باشد؛ و خاصتا سياست خارجى بايد از تاٴثيرات اسلامى مصون گردد؛ و مسلمين نيز که عامل شيوع اسلام هستند بايد طرد و حذف گردیده و يا نسبت به اســلام و اســلاميت جاهل و غافل نگه داشته شوند». و به بیان دیگر «قوانين و احکام اسلامى بايد ذهنى گردیده و در ذکر و دعای عامیانه محصور شوند؛ و با سرکوب مسلمين و محروم نمودنشان بايد حاکميت استبداد و استعمار تثبيت گردد؛ و اين اصل مسئله است». با چنین وضعیتی، بديهى می نماید که دين توحیدی اسلام (که حکمت وجودى اش تطبيق و اجراى آیات و قوانین آنست، و معناى کلمۀ اسلام نيز همين تطبيق و اجراء و اطاعت می باشد) اگر عملا تطبيق داده نشود و بوسيلۀ مسلمانان حاکم حالت اجرايى پيدا نکند، دردى را دوا نمی کند و گِرهى از مُشکلات مسلمين را نمی گشاید و حتی خنثى و عقيم و ذهنی خواهد گشت (کما اینکه تا حال اکثرا چنین بوده است).  و طبعا تنها در آن صورت «اسلام و اسلامیت» از طرف استبدادیان و استعمارگران تحمل ميشود؛ چونکه ذهنی و عقیم و بلااثر میگردد و مانع و رادعى براى سلطه گرى و غارتگرى آنها بحساب نمی آید. اينست هـدف نهايى استعمارگران و عُمال استبدادیشان در رابطه با «جدایی اسلام و مسلمين از سیاست و حکومت»، هـدفی که اسلام و مسلمين در آن به حالت مرگ افتاده و موضع رهبری را از دست میدهند و سر از انحطاط و اضمحلال! در می آورند. و دوره های استعمارى و استبدادى گذشته و حالِ جهان اسلام مصداق عينى این وضعیت شوم و پر مصیبت است. و بصورت بدیهی، ديندارى توحیدی و سياست اسلامى در تضاد کامل با چنين وضعیت مرگ آور و چنین ظرف شرک آلودی می باشد.

نحوۀ برکنارسازی اسلام و مسلمین

حال ببينيم آنهايی که می خواهند اسلام و مسلمین از سياست و حکومت و رهبرى بر کنار و از صحنۀ اجتماع خارج شوند چگونه عمل می کنند؟! دُوَل استعمارگر و نظامهاى استبدادى و عوامل شان ميخواهند بگويند که دين اسلام هیچ ربطى به سياست و حکومت و فرهنگ و اقتصاد و قضاوت و دفاع (و کلا حاکمیت و  اموری که به ادارۀ نظام سياسى و رهبرى مملکت و هدايت فرد و اجتماع مى پردازند) ندارد؛ و اسلاميت و ديندارى اسلامى «امرى صرفا شخصى و خصوصی!» محسوب می شود؛ و در نتیجه: هر کسى خودش و هوای خودش؛ که در ادبیات اسلامی یعنی «إِلَٰهَهُ هَوَاهُ»: خدايش میل و هَواى اوست. و این قضیه مثلا در سورۀ فرقان چنین منعکس شده است: أَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَٰهَهُ هَوَاهُ أَفَأَنتَ تَكُونُ عَلَيْهِ وَكِيلًا (فرقان - ۴٣): «آیا دیدی آنکه میل و هوایش را خدای خود قرار داده است؟! حال آیا شما میتوانی وکالت او را به عهده بگیری؟!». اما از طرف دیگر بدخواهانِ اسلام و مسلمين و دشمنان آزادى بشر چنين تبليغ و تلقين ميکنند که اَحکام و قوانين اسلامى لياقت و توانايى رهبرى سياسى و ادارۀ اجتماع و حل مسائل مختلفۀ زندگى را در دوران معاصر ندارد، زيرا اسلام و اسلاميت امرى مربوط به گذشته بوده و «زمان اسلامیت و دینداری اسلامی» سپرى شده است. در اين دو موضع گيرى مختلف (که اوّلى حيله گرانه بوده و براى عوام بی خبر عرضه ميشود؛ و دومى ضد اسلامی بوده و براى محدوده ها ى خاصترى تبليغ ميشود): اولا براى صحت و سقم آنها احتياجى به مراجعه به آيات قرآن و اصول اسلامى نمى بينند (تا بدانند که اسلام و آيات قرآن چه موضعى دارند و اصلا چه چیزی محل بحث و اهتمام آنهاست!)، چرا که هدف آنها تبليغ و تحميل اهدافی است که تعيين کرده اند. ثانيا در حالی که اسلاميت را سپرى شده و منحصر به گذشته تبلیغ و تحميل ميکنند و آنرا لایق عصر حاضر نمی بینند؛ اما بجاى احترام به انتخابات آزاد، امکان انتخاب را از «جوامع اسلامى» سلب نموده و حاکميت ضد اسلامی خود را بر مسلمين تحميل میکنند؟! و بدين شيوه نظامهاى استبدادىِ اسلام ستيز در بلاد اسلامى بر قرار میسازند؛ پديدۀ شومی که مايۀ استمرار جنگ و ويرانگرى و عقب افتادگى شده و میشود. و اينهم ناشى از اين واقعيت است که: موضع اوّل مبنی بر دروغ است و خودشان هم میدانند که دروغ است؛ کما اینکه دنیا و عالَم میداند که اسلاميت و دینداری اسلامی، امری شخصى و خصوصی نيست؛ بلکه بنابر آیات و سُوَر قرآنی و سُنن مُسلّمۀ نبوی، اسلام دین دنیا و آخرت در همۀ ابعاد زندگی است. دربارۀ موضع دوم نیز باید گفت: با توجه به اينکه آنهم خلاف واقع و ناشی از اسلام ستیزی است (و گرنه اسلام حَىّ و اجتهادی، راهگشا و جوابگوى مشاکل بشرى در همۀ مکانها و زمانهاست)، در نتيجه برقرارى نظام استبدادى و اسلام ستیز (جهت سلب اراده و اختیار مسلمین و جوامع اسلامى) امری ضرورى! می شود؛ چون آنها نیز خوب می دانند که دروغ و حيله گرى در ميدان «آزادى و انتخابات» زائل و بر باد می رود و صاحبانش مُفتضح و رُسوا می گردند. بگذریم از اینکه اگر ادعايشان واقعيت داشت و دین اسلام نالایق و ناتوان! و مُختص قرون ماضی! بود؛ اصلا می بايست «شيفتۀ آزادى و انتخابات آزاد» مى گشتند، تا بلکه «سيه روى شود هر که در او غش باشد». اينست که اسلام ستيزى و تلاش جهت منزوی کردن اسلام و مسلمین (جداسازی اسلام ومسلمین از سیاست وحکومت و رهبری) در ذات خود داراى «ماهيتى حيله گرانه» و موجوديتش متکى به زور «استبداد و استعمار» است. و بدین ترتیب، دجالگری و زورگویی اساس ادعاها و شعارهاى اسلام ستيزان جهت محروم کردن اسلام و مسلمين از سياست و حکومت و رهبرى حتی در جوامع اسلامی است؛ و به هر نحوی می خواهند که جوامع اسلامی تحت امر غیر مسلمین اداره شوند. و اما حال که از دست جوامع اسلامی به تنگ آمده اند؛ راه تداومِ استبداد و سلطه گری را در انتخابات نمایشی و تزویری یافته اند؛ و نمی خواهند وضع سیاسی از نظامهای «استبدادی - انتخابی!» عبور نماید.

روش شناخت؛ و افشای سلطه گران

اصلى که در میان بشريت امری بدیهی محسوب می شود اينست: براى شناخت هر چيزى و درک «هر فکر و مکتب و روشى» بهترین راه همانا مراجعه به خودش میباشد؛ و این یعنی هر چيزى را بايد با تکیه به خود آن چيز شناخت؛ نه از طريق دشمنانش! و طبعا اين اصل دربارهٴ دين اسلام نيز صدق میکند؛ و جهت شناخت آن بايد به خود اسلام و خاصتا به «آيات قر آن» مراجعه کرد. و در اين ميدان اين خود اسلام است که بايد جواب بدهد که چه طبيعت و ماهيتـى دارد و مثلا آيا ماهيتى سياسى و رهبری کننده را داراست يا خیر! ، نه دشمنان و بدخواهان اسلام و مسلمين؟! و نه اينکه به زور استبداد و استعمار به مردم تحميل شود که دين اسلام از سياست و حکومت و مملکتداری و رهبری جوامع بشری جدا و مجزاست؛ همان چیزی که اصلا «فلسفۀ بعثت اسلام» را تشکیل می دهد؛ و در اين رابطه این آیۀ قرآنی چنین روشنگری می کند: إِنَّا أَنزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِمَا أَرَاكَ اللَّهُ وَ لَا تَكُن لِّلْخَائِنِينَ خَصِيمًا (سورۀ نساء - ۱۰۵): «ای محمد؛ همانا که ما قرآن را بر پایۀ حق و عدالت برایت نازل کردیم، تا چنانکه مدنظر اللّه و خالق یکتاست بین مردم حکم و قضاوت نمایی، پس نسبت به خائنان و دغل بازان (در اجرای حق و عدالت) مُلاحظه و کوتاهی نداشته باش». اما عليرغم اين واقعيتِ صريح و اعلام حکمت وجودى رسالت اسلامى (مَبنى بر حاکميت وحى منزل بر بشر مسلمان)، مى بينيم که بدخواهان اسلام و مسلمين به زور سلاحِ استبداد و استعمار براى اسلام و مسلمين خط کشى و تعيين تکليف می کنند؟! و بجای اينکه بگويند ما به «زور سلاحِ استبداد و استعمار» اسلام و مسلمين را از صحنه حذف می کنيم؛ اعلام می دارند که اسلام از سياست و حکومت جداست! و این دین نبايد در زندگى بشرى و در امور مسلمین! دخالت نمايد؟! الله اکبر بر این مصیبت؛ و طبعا در این رابطه (بنابر طغیان و قلدری!) هیچ توجهی به چنین آیاتی نمی کنند: وَ مَن لَّمْ يَحْكُم بِمَا أَنزَلَ اللّهُ فَأُوْلَـئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ (مائده - ۴۴): «و هر کسى بر مبنای آنچه الله نازل کرده است (قرآن) حکم نکند و فرمان نراند از کافران و انکار کنندگانِ اسلام است». این آیه صراحتا فصل الخطاب می باشد؛ آیه ای که آشکارا حکم و قضاوت را مُختص الله و قوانین توحیدی اعلام می دارد؛ و حکم و قضاوت غیر توحیدی را کفر و کافری تلقی میکند. یا مثلا زور پرستان این آیه را تماما نادیده می گیرند: وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ رَّسُولٌ فَإِذَا جَاءَ رَسُولُهُمْ قُضِيَ بَيْنَهُم بِالْقِسْطِ وَ هُمْ لَا يُظْلَمُونَ (یونس - ۴۷): «برای هر امت و اجتماعی رسولی مبعوث گردید، و هرگاه رسولشان آمد و در بین مردم ظاهر شد، روی حق و عدالت قضاوت نمود، و بر این اساس آنها مظلوم واقع نمی شوند». و طبعا چنین آیه ای اثبات و مُدلل می سازد که اصلا کار و پیشۀ رسولان الهی همانا امور اجتماعی و حکمیت و قضاوت بین مردم و حل و فصل مشاکل آنها بر اساس حق و عدالت و مبانی توحیدی و آیات مُنزل و بنابر حقوق صریح و مُصرَّح بشری بوده است. همچنین آیۀ ۲۱ از سورۀ آل عمران به وضوح بیان می دارد که کار و وظیفۀ پیامبران دعوت به عدالت اجتماعی بوده و در این مسیر دچار مصیبتها شده اند و کفار منکر آنها را به قتل رسانده اند. و نص آیه چنین است: إِنَّ الَّذِينَ يَكْفُرُونَ بِآيَاتِ اللَّهِ وَ يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ حَقٍّ وَ يَقْتُلُونَ الَّذِينَ يَأْمُرُونَ بِالْقِسْطِ مِنَ النَّاسِ فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِيمٍ: «به تأکید کسانی که مُنکر آیات و قوانین الله هستند و ظالمانه انبیاء و رسولان را به قتل می رسانند؛ و همچنین کسانی را که به حق و عدالت دعوت می کنند کشتار می نمایند؛ عذاب دردناکی در پیش دارند». اینست ماهیت دینداری توحیدی؛ و اینست آیات مُبینی که تبیین کنندۀ اسلام و اسلامیت؛ و افشاگر فريبکارى استبدادیان و استعمارگران و عمال آنهاست؛ که دنبال منزوی سازی اسلام و مسلوب الارادگی مسلمین هستند؛ و کارشان گمراه سازی و سلطه گری بر جوامع بشری است. و طبعا تنها در فضای جهالت و استبداد زدگی است که میتوانند و توانسته اند به «مردم عامى و بی چاره» تفهيم کنند که: اسلام و مسلمانی عبارتست از مجموعه ای ذِکريات و مراسمات فردی! و اسلام و مسلمانی ربطى به سياست و حکومت و رهبرى مردم ندارد؟؟!! و بعدا از فرط فلاکت و فسادکاری (که صراحتا افشاگری روی ماهیت و اهداف خودشان بحساب می آید) چنین می گویند: هرچه سياست و کار سياسى است مُختص «نامسلمانانِ کذاب و قدرت پرست و حيله گر» است! و سياست پدر و مادر ندارد! و بدین شیوه میخواهند بگویند که در سیاست و کار سیاسی! وفاداری و اصول اخلاقی بی معناست!! (و طبعا سياست آنها که مبنی بر ماکیاولیت و بی اصولی و بی اخلاقى است و هر وسیله ای جهت رسیدن به قدرت و سلطه گری قابل توجیه است اینچنین می باشد)، و از این جهت آنها چنین وانمود میکنند که مسلمين نبايد در امور سیاسی دخالت کنند و به «سياست و کار سياسى» بپردازند؛ چونکه فاسد و منحرف میشوند؟! که این خود یک اعتراف به پاکی و درستکاری مسلمین است؛ و حق آنست که چنین کسانی بر بشریت حاکم شوند و دست مفسدین از تسلط بر بشریت کوتاه گردد. و حتی ميگويند: براى حفظ حرمت و قداست اسلام و قرآن بايد آنها را از سياست و حکومت دور نگه داشت (حرمت و قداست در بیکارگی؟!) و نباید از محدودهٴ مساجد خارج شوند (یعنی مساجد بی خاصيتی که باب طبع آنهاست؟!)؛ و بدین شیوه! آنها بیش از مسلمین نسبت به حرمت و قداست اسلام و قرآن «ابراز نگرانی!» میکنند. البته در اين ميان برخى آخوندها نيز مرتکب خيانتهاى بزرگى شده و مُستمرا اين تعاليم استبدادى - استعمارى را به خورد مردم ساده لوح و عامى داده اند (که حالا هم آثارش باقيست). و خـلاصه بدخواهانِ اســلام و مسلمين و همۀ آنهایی که چشم دیدن حاکمیت اســلام و مسلمین را ندارند و می خواهند اسلام و مسلمین در انزواء و غریبی نابود شوند، سياست و کار سياسى و تلاش براى مردمی کردن حکومت را آنقدر «وحشتناک و خطرناک!» به مردم معرفى کرده اند که مردم حتی از لفظ سياست هم می ترسند! و مثلا هر جا که یک «بحث سياسى» در میان مردم پیش آید، افرادى بلافاصله تذکر میدهند که از سيـاست صحبت نکنيد؟!! بدون اينکه خودشان تــوجه نمایند که دارند سياستی را ترویج می کنند و در یک خط سیاسی قرار گرفته اند؟! چرا که همين بحث نکردن از سياست! خودش یک سياست و یک روش سیاسی میباشد (سياست سکوت!)؛ سیاسی که بانیانش استعمار و استبداد و دشمنان آزادى و مردمسالارى و رشد بشرى هستند؛ و اصلا همين «سياست به ظاهر غير سياسى» است که وضعيت استبــدادى – استعمــارى موجود را تداوم و استمرار بخشیده است. و بدین ترتیب، ياران جهالت و خيانت، از طرفى سياست را دروغ و حيله گرى! و سياسيون را دروغگو و حيله گر معرفى می کنند؛ اما از طرف دیگر خـودشان تابع وضع و قانون و روشی هستند که «کذابان و حيله گران ماکیاولی» آن را بوجود آورده اند؟! آری؛ آنها سياست را تحــريم و آن را عامل فساد و انحرافِ مسلمين تبليغ می کنند؛ اما در همان حال تبعيت و اطاعت از سياسيونِ حيله گر و استبدادى - استعمارى را مُباح می سازند؛ و حتى با زبان دينى آن را بیان و با ادبیات امروزى آن را ضرورتی جهت اجراى «قانون و مقررات!» تلقی میکنند. و براى مثال در خود ايرانِ ولايت مطلقه بسيارند آنهایی که به قول خودشان کارى به سياست و حکومت ندارند؛ اما خيلى ساده در انتخابات استبدادى شرکت می کنند و مثلا به نمايندگان نظام ولایت مطلقه و يا رئيس جمهور آن رأی می دهند! و به ناحق به آنها مشروعيت ساختگى می بخشند؛ و حتی بدتر اینکه خودشان هم گردانندۀ نهادها و ادارات نظام استبدادى! می شوند. و این در حالیست که «سکوت در مقابل نظام استبدادى» نوعی سياست محسوب می شود؛ و اين سياست به نفع نظام استبدادى است (چه برسد به تأیید استبدادیان و شرکت در برنامه هایشان و الحاق به نظام استبدادی). و اصلا يکى از سياستهاى استبدادى - استعمارى همانا وادارسازی جامعه به سکوت و اِنزوا میباشد، و متأسفانه بسيارند آنهايى که در دام سياست سکوت! افتاده اند.

دینی که سیاسی بودنش جایز است؟!

نکتۀ جالب در روشِ استبداد و استعمار نسبت به رابطۀ دين و سياست اينکه: در همان حال که استبدادیان و استعمارگران مُصرانه بر طبل جدايى اسلام از سياست و حکومت میکوبند؛ اما هر جا و هرگاه سياستهاى سلطه گرانه شان اقتضا نمايد، بلافاصله دين اسلام و غيراسلام و رجال به اصطلاح دينى را در سياست و حکومت و جنگ و سازمانهاى جاسوسى و...... دخالت می دهند و آنها را در راستاى اهداف خود بخدمت مى گيرند؛ بدون اينکه افسانۀ جدايى دين و سياست حتى بـه مغزشان خطور نمايد؟! و نمونۀ اخير و خيلى روشن اين واقعيت را می توان در عراق و در رابطه با فرقه بازان صفوی و مُتحدِ استعمارگران اشغالگر (که سَری در نظام ولایت مطلقه و سَر دیگرشان در دول ناتویی است) مشاهده کرد. و در این مورد مشخصا میتوان از آخوندى به نام «علی سیستانی» یاد نمود؛ آخوندی که بنابر حجتيه اى و مَهدَوى بودنش! معتقد به جدايى اسلام از سياست و حکومت تا ظهور مهدى است؟! اما زمان ثابت کرد که مهدى مدنظر سيستانى هماهنگ با هوای ایشان است؛ و در واقع (و بصورت تاریخی) در مقابله با نظام اسلامی و عدم تمکین بدان جعل شده است. و همين بود که به محض احتیاج آمريکا و انگليس به دخالت ایشان در سياست و حکومت! بعنوان «مرجع عالى و پر نفوذ شيعيان عراق» عَلَم گرديد؛ و در جهت پيشبرد اهداف و سياستهاى آمريکا و انگليس وارد عمل شد. و بدين صورت مرحلۀ جدايى دين و سياستِ سيستانى به پايان رسيد و این دو امر آشتی ناپذیر! مُجددا يکى گشتند. همچنين جريانات فرقه اىِ عراق مثل مجلس اعلاى اسلامی (و در واقع صفوی و تحت رهبرى خانوادۀ حکيم و نظام ولایت مطلقه) و حزب الدعــوۀ ابراهیم جعفرى و نوری مالکى بهمين شيوه تحمل و تحميل شدند و حُکام دست نشاندهٴ آمريکـا و انگليس گشتند (کما اینکه در گذشته نیز استعمارگران غربی بهمین صــورت عمل کرده اند، و بعد از شکست دولت عثمانی در جنگ با آنها مثلا در سوریه علی اللهی ها را به قدرت رساندند؛ و در لبنان مسیحیان را در صدر قرار دادند؛ بنحوی که رئیس جمهور حتما باید از میان آنها باشد!). بگذريم از اينکه جيش مهدىِ صدریها در برابر چشم اشغالگران امريکى - انگليسى تأسيس گردید؛ بدون اينکه چنين سؤالی مطرح شود که چرا يک جيش و نيروى مسلح بايد بر یک مبنای فرقه ای و تحت رهبرى يک عنصر متعصب و لعنتچی (مقتدى صدر) تأسيس شود؟! و آنهم در مملکتی که قرار است در سایۀ آمریکا و انگلیس! از استبداد صدامی بسوى آزادى و مردمسالارى و کثرتگرایی! حرکت نمايد. و همان جیشی که بالاخره سر از «فِرَق المَوت» درآورد و بیشتر کشتارهای مردم سنی مذهب را به آن نسبت می دهند، کمااینکه داستان منتقل شدن خمينى از عراق به فرنسه و موافقت غرب با بازگشت او به ايران در همين راستا قرار دارد. و طبعا آنها خوب می دانستند که خمينى یک عنصر متعصب و فرقه اى است که وارد صحنۀ سياست و حکومت شده است؟! همان وضعی که در مورد حُکام استبدادی سعودى هم صدق می کند؛ بنحوی که آمريکا و دُوَل ناتویی در رابطه با حکومت مذهبى (وهابی) سعودی نه تنها مشکلى ندارند، بلکه با تمام قوا آن را حمايت و حفاظت می کنند؛ چونکه نظام شان در خدمت آنهاست. و خلاصه علَم کردن «ارتجاع مذهبى - استعمارى» در ميدان سياست و حکومت (و روا دیدن آنها بدین امر) براى همۀ آزاديخواهان و استقلال طلبان امری آشنا و قابل درک می باشد. و در نتیجه اين مسئله که اسلام از سياست جداست يا نه؟! و يا کلا ايدئولوژى (فکر و عقیده) از سياست جداست يا نه؟! همه وابسته به سياستها و اهداف استعمارى و استبدادى است؛ و البته از همين روست که اصطلاح «اسلام آمريکايى!» ظاهر گشته است (بگذریم از نابجا بودن این اصطلاح). و طبعا فسادِ ديندارى از همينجا آغاز می شود، چرا که در آن صورت دين آلت فسادکارىِ حکام و رؤساى استبدادى - استعمارى مى گردد؛ و جهت اهداف سلطه گرانه و غارتگرانه و براى انحراف مردم و عوام فريبى استخدام می شود.

پس مسئلۀ اصلى نزد استبداد و استعمار، نه جدايى اسلام و اسلامیت از سیاست و حکومت است؛ و نه پيوند آنها با همديگر؟! بلکه مسئلۀ اصلى و معيار نهايى نزد آنها، هماهنگى و عدم هماهنگى اسلام و اسلامیت (و هر فکر و عقيده ای) با «اهداف و سياستهاى استبدادى و استعمارى» است. بدین ترتیب که: اگر چیزی هماهنگ و به نفع آنها بود، پيوند آنها امرى خوب و ضرورى می شود؛ اما اگر هماهنگى نداشت و خلاف مصالح آنها بود (هر دين و عقيده اى که باشد) باید بطور کامل! از سياست و حکومت، از تعلیم و تربیت، از فرهنگ و اقتصاد، و خلاصه از همه چيز جدا شود؛ و يکسره راهى ديار نيستى گردد! و گرنه تا پوسیدگی کامل! باید به کنج خلوت و انزوا رانده شود. و مثلا دربارۀ همين نظام ولايت مطلقه در ايران (که کارش هنوز يکطرفه نشده است): اگر اين نظام در خدمت اهداف و سياستهاى استعمارى باشد (مانند همکارى اش با آمريکا و ناتو در افغانستان و عراق)، مذهبى و فرقه ای بودنش نه تنها اشکالى ندارد، بلکه سودمند نیز هست! و حتى براى تداومش کمک هم می شود؛ همانطور که تا حال بطور کلی چنين بوده است؛ چونکه وسیلۀ سرکوب مردم ایران و «عامل تفرق در جهان اسلام» است. و بالاخره از مَنظر غربى، نهايت اين نظام استبدادى - مذهبى، وابسته به اينست که آيا آخوندها وارد سازش اساسى با غرب می شوند؛ يا اينکه ناچارا راه مقابله و درگيرى در پيش می گيرند؟ اينست مسئلۀ اساسى؛ نه اينکه اين نظام مذهبى هست يا نيست؟! مخالف پيوند دين و سياست است؛ يا موافق پيوند دين و سياست؟! چنين چيزى در کار نيست و هيچ وقت هم در کار نبوده است؛ و این همان ماکياولیت است؛ و ماکیاولیگرى غربى همين است. و همانطورکه مى بينيم، همين منادیان جدایی اسلام از سیاست و حکومت، از یک طرف نظام ولایت مطلقه را که به نام اسلام و اسلاميت مشغول سرکوبگرى و جنايتکارى است، بعنوان نظامى اسلامى تبليغ و معرفى میکنند (جهت بدنام سازى اسلام و مسلمين!)، و حتى آن را مصدر همۀ حرکات اسلامى مى شناسانند؛ اما از طرف ديگر همين مُناديان استعمارى (که خواهان جدايى اسلام از همه چيز! هستند)، با زد و بند و برقراری روابط با اين نظام خرافى و استبدادی ثابت کرده اند که به آسانى میتوانند با آن کنار بيايند؛ و بر خلاف عداوتشان با اسلام و مسلمين حتى اطیافی از آن را بعنوانِ «اصلاح طلب و روشنفکر» تبليغ کنند؟! و بدینصورت تضاد خط توحید و خط سلطه گری ادامه خواهد يافت، تا زمانى که استعمارگران و استبداديان تسليم جوامع آزاديخواه و استقلال طلب شوند. و همین است که بزرگترين سد و سنگری که در برابر سلطۀ استبدادی - استعماری مقاومت میکند، همانا اسلام و جوامع اسلامی است. و از این جهت طبيعى می نماید که آنها دنبال هر طرح و برنامه اى عليه اسلام و مسلمين و خنثی سازی آنها باشند، و طرح جداسازى اسلام و مسلمین از «سياست و حکومت و رهبرى» در صدر طرحهاى استعمارى - استبدادی قرار دارد؛ طرحی که اکیدا ره بجایی نخواهد برد، و این فسادکاری با وزیدن نسیم آزادی در جوامع اسلامی سریعا زائل خواهد شد.

هدفِ اسلام ستیزان؛ کنار زدن اسلام و مسلمین!

جداسازی اسلام و مسلمین از سياست و حکومت و رهبرى (که فاسدترین خواست و ادعاست) به معنای خالی کردن صحنه برای بی دینی و بی دینان و سپردن مملکت و دولت به دست افراد و جریاناتِ مادی و ماکیاولی و آنهایی است که دین و اخلاق نزد آنها معنا و مفهوم ندارد. همچنین این خواستِ اسلام ستیزانه بدین معناست که مردم مسلمان (بصورت فردى یا جمعى) در سرنوشت خودشان و در سرنوشت مملکت خودشان و سرنوشت اوضاع اقتصادشان و فرهنگ شان و خانواده شان و..... دخالت نکنند و کارى به حال و آينده نداشته باشند و تماشاچى بمانند؛ و سرنوشت خود را به کسانی بسپارند که نه اعتقادی به خدا دارند و نه اخلاق را به رسمیت می شناسند. و در يک کلام هدفِ جداسازی اسلام و مسلمین از امور سرنوشت ساز، همانا «ایجاد فرهنگ عدم مسئوليت» در مردم مسلمان است؛ همچنانکه تا حدودی اين خصیصه ولو به زور چماق و سرکوب در مردم بوجود آمده است. به عبارت دیگر، اسلام ستیزان ميخواهند عدم دخالت مسلمین در سياست و کار سياسى بصورت عرف و عادت در آيد (کما اینکه تا اندازه اى چنین شده است)؛ لکن چنين وضعى قطعا دوام نخواهد آورد، و بيدارى مِلل اسلامى پديدهٴ شوم خنثى سازی را ان شاء الله خنثى خواهد کرد. البته بديهى است که هدف اصلى و اساسى در مسئلۀ جداسازى اسلام از «سياست و حکومت و رهبری» اينست که امور سياست و حکومت و مملکت داری نبايد بدست مسلمين باشد؛ و نبايد مسلمين حاکم و رهبر خود باشند؛ زيرا در آن صورت، سياست و حکومت از سلطه گران به صاحبانش بر می گردد و حکومت «آزاد و مردمسالار» می شود، و رشد و ترقى در جوامع اسلامى کلید میخورد؛ کلید خوردنی که مقدمۀ احیای امت اسلام و «آزادی مسلمین از سلطۀ غرب» می شود و قطب اسلامی اعـــلام موجودیت می نماید. اينست که استعمار و استبدادِ دست نشانده چنين کارى را تحمل نميکنند؛ و براى مهار و غارت بلاد اسلامى و جهت «ويرانه ماندن آنها» بايد سُکان سياست و حکومت در دست عمال بيگانه و «خائن به ملک و ملت» باقى بماند. و از همین روست که برکنار ماندن مسلمين از سیاست و حکومت و رهبرى «خط قرمز استعمار و استبدادِ اسلام ستيز» شده است. پس، حساسيتِ مسئله بيشتر در حضور مسلمين در سياست و حکومت و رهبری است؛ تا دخالت اسلام در آن! چرا که دين اسلام خود بخود و بدون مسلمین نمیتواند سياست و حکومت را اداره و رهبرى نمايد؛ و اين مسلمين هستند که ميتوانند آیات قرآن را در زندگى اجراء و در میدان مملکتداری متحقق نمایند و دین توحید را حاکميت بخشند؛ و موحدین آزادیخواه نیز برای همین امر به صحنه آمده اند. و در نتیجه «بدون رهبرى مسلمین و بدون برنامه ريزى» اسلاميت مُتحقق نخواهد شد. و طبعا همۀ طرحها نيز براى اينست که مسلمین و جوامع اسلامى امر سياست و حکومت و رهبرى را به استعمارگران و عمال دست نشاندۀ آنها بسپارند، تا ملل مسلمان و بلاد اسلامى به اسارت و سلطۀ آنها در آيند و اقتصاد و ثرَوات آنها و چگونه زندگى شان در اختيار و ارادهٴ استعمارگران و مستبدين دست نشانده قرار گيرد، همانطور که در این چند قرنۀ اخیر و خاصتا بعد از سقوط دولت عثمانی وضع چنین بوده است؛ و اين خواست اصلى استعمارگران و عمال دست نشاندۀ آنهاست. بنابراين: در حالی که تمامى ارکان زندگى و حيات انسانِ مسلمان، اعم از عرف و فرهنگش، رسوم و عـاداتش، کسابت و اقتصادش، نحوهٴ تشکيل خانواده اش، تربيت فرزندانش، تعليم وتحصيلاتش، قضاوت و رفع اختلافاتش، اعياد و تفريحاتش، ماهيت خوراک ونحوهٴ پوشاکش، وحتى خُردترين مسائل زندگى اش متاٴثر از دين اسلام و تدین اسلامى است، ادعاى اينکه دين اسلام بايد از زندگى مسلمين و از سياست مملکتدارى وسياست اجتماعى وسياست اقتصادى وسياست فرهنگى وسياست تعلیمی وسياست تربيتى وسياست قضايى وسياست بهداشتى و..... جدا شود و در اَذکار تکراری خلاصه گردد، جز خشنودسازى استعمارگران و نظامهاى استبدادى چيزی نمی تواند بحساب آيد.

حاکمیت غیر اسلامی با رأی و انتخاب مسلمین؟!

نکتۀ جالب ديگر در امر سیاست و حکومت در جوامع اسلامی و حیله گری استعماری - استبدادی در این رابطه، همانا «انتخابی و غیر اسلامی بودنِ» آنست؟! بدینصورت که: آنها میخواهند نظام و حاکمیت سیاسی در جهان اسلام «هم انتخابی باشد؛ و هم غیر اسلامی!». و اما برپايى حکومتى غير دينى و خلاف اسلامیت در جوامع اسلامى (و آنهم با رأى و انتخاب مردم مسلمان؟!): اولا محال بوده و فی الواقع امری بسیار عجيب و غریب است؛ و ظهور این موجود عجیب الخُلقه! نامفهوم و ناممکن می باشد. آخر چگونه مردمى مسلمان يک نظام غير اسلامى را انتخاب و به یک برنامۀ غیر اسلامی رأى می دهند؟! ثانيا اگر چنين امری واقع شود و چنین پدیده ای عملی گردد؛ حتما تحميلى و استبدادى و یا ناشی از جهل و بی خبری است، و علی ای حال متکی به رأى و انتخاب مردم مسلمان نیست؛ چرا که مسلمین به حکومتى غير اسلامى رأى نخواهند داد. مگر ممکن است مسلمانى بر خلاف افکار و عقايد خودش به کسى و نظامى رأى بدهد؟! و این در حالیست که قرآنش او را چنین راهنمایی و برایش مرجع سازی کرده است: وَمَااخْتَلَفْتُمْ فِيهِ مِن شَيْءٍ فَحُكْمُهُ إِلَى اللَّهِ (شوری - ۱۰): «هنگامی که در چیزی اختلاف {نزاع و مناقشه} پیدا کردید؛ پس حکم و قضاوت آن بسوی الله {قرآن} بر می گردد». و اینجاست که مسئله سر از انتخابات نمایشی و تزویری در می آورد؛ زیرا اگر آزادى انتخاب وجود داشته باشد و جبرهای مختلف مردم را مجبور به رأى دادن به مخالفان خودشان نکنند (جبرهای سیاسی و اقتصادی و شغلی و امنیتی و.....) کسى با علاقۀ خودش به چيزى رأى نمی دهد که مخالف اعتقادات و پسندهایش باشد، و اين کار فقط از «مردمى مجبور يا ديوانگان!» ساخته است، امری که بر دشمنان اسلام و مسلمين هم پوشيده نيست، و جداسازى اسلام و مسلمين از سياست و حکومت و رهبرى، به معناى دشمنى با آزادى و مردمسالارى و کثرتگرايى است. آری؛ اسلام ستیزان زیر نام «جدایی اسلام و مسلمين از سياست و حکومت» میخواهند در جهان اسلام و در جوامع اسلامی به استبداد و سرکوبگرى و غارتگرى و تحمیل کفر و بی دینی بپردازند؛ و مگر غیر از اینست که براى استبداد و استعمار و بی دین سازی هم بايد بهانه تراشيد و پوشش درست نمود؟! و جواب چنین اقوال سخیف و زورگویانه ای در این آیۀ راهنما اینچنین منعکس شده است: قُلْ أَفَغَيْرَ اللَّهِ تَأْمُرُونِّي أَعْبُدُ أَيُّهَا الْجَاهِلُونَ (زمر - ۶۴): «بگو ای جاهلان آیا مرا به اطاعت و عبادتِ غیرالله فرا میخوانید؟!». البته تاریخ بشر ثابت نموده که انسانها دائما در معرض گمراهی و جهالت قرار می گیرند؛ و طبعا مؤمنین و مسلمین هم نه تنها از این اصل مستثنی نیستند؛ بلکه انبیاء اکثرا برای تجدید ایمان و اسلامیت آنها و بازگشت از شرک و خرافه پرستی به دین توحید و قوانین تشریعی و تکوینی مبعوث شده اند. و همین است که انسانها و خاصتا مؤمنانِ به توحید و اسلامیت باید همیشه بیدار و آگاه باشند و بر موازین توحیدی تسلط داشته باشند؛ تا از مکر شیاطین در امان و در خط توحید و اسلامیت باقی بمانند؛ کاری که متأسفانه جامۀ عمل نپوشیده و بیشتر مسلمین در طول تاریخ ۱۴۰۰ ساله حتی روخوانی قرآن بلد نبوده اند؛ و در نتیجه شرک و خرافات و عقاید سنتی و نظرات غیر توحیدی به دین و اسلامیت آنها تبدیل شده است. و اینجاست که آیۀ ۴۸ سورۀ مائده راهنمای مؤمنین و مسلمین میشود و آنها را از «جاهلیت قدیم و جدید» بر حذر میدارد و آنها را به قوانین تـوحیدی دعوت میکند: أَفَحُكْمَ الْجَاهِلِيَّةِ يَبْغُونَ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُكْمًا لِّقَوْمٍ يُوقِنُونَ (مائده - ۵۰): «آیا حکم و قوانین جاهلی و غیر تـوحیدی را میجویید؟! و چه حکم وقانونی بهتر از حکم و قانون الله برای اهل یقین و ایمان است؟!». بدیهی است وقتی کار به جاهلیت و بیخردی و قاطی شدن امور می انجامد، و حتی تمییز شرک و توحید و مسلمان و نامسلمان (در سایۀ جاهلیت و عوامی گری) مشکل می گردد؛ همه چیز معنای خود را از دست می دهد و اوضاع مسخ و منحط می شود؛ و در آن کسی که موسوم به مسلمان است و باید اهل توحید باشد، بر کسی که فاسق و مشرک و کافر است، فضیلتی پیدا نمی کند. و الا در وضعی معقول و علمی و شفاف و در یک جامعۀ اسلامی، هر نظام و حکومتى که به رأى و انتخاب مردم برپا شود، بصورت طبیعی و خودکار «دينى و اسلامى» خواهد بود، و حاکمانش جزو اصلح مسلمين؛ و اين يعنى: «حکومت مسلمين بر مسلمين»، و نص قرآن نيز که فصل الخِطاب و آخرين سخن براى هر مؤمن و مسلمانى است، در اين رابطه چنين امر میکند: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ أَطِيعُواْ اللّهَ وَ أَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَ أُوْلِي الأَمْرِ مِنكُمْ (سورۀ نساء - آیۀ ۵۹): «اى اهل ايمان و اسلام، از الله و رسولش و از حاکمانى که از خودتان (مسلمين) هستند، اطاعت و پيروى کنيد». و این یک امر بدیهی است؛ زيرا کسى که مسلمان است بايد از الله و رسول اسلام و از حاکمان هم مسلک خودش (که مُنتخب و مورد رضايت مسلمين باشند) تبعيت و اطاعت نماید، نه از فکر و فرهنگ غير اسلامى! و يا از کسانى که جز نابودى فورى و تدريجى اسلام و مسلمين را آرزو نمی کنند.

از آیات و توضیحاتِ فوق الذکر چنین نتیجه می گيريم: همانطور که یک نظام و حکومت اسلامى در یک وطن و جامعۀ اسلامى، امری طبيعى و بديهى و «خودکار و خودرو» میباشد، یک نظام و حکومت غير اسلامى در یک وطن و جامعۀ اسلامى، بالبداهه امری «استبدادى و تحميلى» است، و کارش بصورت حتمى و اجتناب ناپذير به وابستگى به غير مسلمين و سلطه گران اسلام ستیز منتهى می گردد. و اين یک اصل انکارناپذير است، و در همۀ دنيا و در طول تاريخ بشر، حکومت غير دينى در یک جامعۀ دينى! نه وجود داشته و نه وجود خواهد داشت؛ مگر اینکه تحميلى و استبدادى باشد. و طبعا این اصل دربارۀ مسلمین هم صدق میکند و در تمام «تاریخِ هزار و چهارصد ساله» هیچ کسی و هیچ عالمی نگفته که حاکم مسلمین میتواند نامسلمان و بی دین! و نظام سیاسی مسلمین باید غیر اسلامی و لا مذهب (لائیک و سکولار) باشد؛ بلکه برعکس همیشه ضرورت یک حاکم اسلامی برای مسلمین و وجوب یک نظام متکی به دین و عقل و حکمت تأکید شده است، و در این میدان بزرگترین عُلَمای اسلامی همانند «ماوَردی و غزّالی و ابن خلدون و......» قلم فرسایی کرده و در این رابطه کتابها از خود به یادگار گذاشته اند. و مثلا ابوالحسن ماوَردی (نیمۀ اول قرن پنج هجری) که میتوان او را در پرداختن به علوم سیاسی و مملکت داری در میان علمای مسلمان پیشتاز و صدرنشین قرار داد در کتابِ: الأحكامُ السُلطانية والوِلاياتِ الدينيّة (قوانین مملکت داری و وِلایات اسلامی - باب اول) دربارۀ ضرورت وجود امامت و رهبری چنین می گوید: الْإِمَامَةُ مَوْضُوعَةٌ لِخِلَافَةِ النُّبُوَّةِ فِي حِرَاسَةِ الدِّينِ وَ سِيَاسَةِ الدُّنْيَا، وَ عَقْدُهَا لِمَنْ يَقُومُ بِهَا فِي الْأُمَّةِ وَاجِبٌ بِالْإِجْمَاعِ، وَ إِنْ شَذَّ عَنْهُمْ الْأَصَمُّ....... و قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ». فَفَرَضَ عَلَيْنَا طَاعَةَ أُولِي الْأَمْرِ فِينَا وَهُمْ الْأَئِمَّةُ الْمُتَأَمِّرُونَ عَلَيْنَا. «امامت و رهبری، موضوعِ «خلافت و جانشینی» برای نبُوَّت در حِراست از دین و ادارۀ دنیاست، و عقد بستن و ترتیب دادن رهبری و امامت در میان امت بالاجماع واجب است، مگر اینکه ناشنوایان را از این اجماع استثناء نماییم.... و قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ». و بر این اساس اطاعت از اولی امر (صاحب امر) بر ما واجب شده است، و آنها امامان و رهبرانی هستند که بر ما فرمانروایی می کنند». همچنین عالِم شهیر و اِحیاگر ابو حامد غزالی (نیمۀ دوم قرن پنج هجری) در کتاب: «الاقتصاد فی الاعتقاد - باب سوم» در بارۀ ضرورتِ امامت و رهبری نزد مسلمین اینچنین روشنگری می کند: «في بيان وجوب نصب الإمام - ولا ينبغي أن تظن أن وجوب ذلك مأخوذ من العقل، فإنا بينا أن الوجوب يؤخذ من الشرع..... ولكنا نقيم البرهان القطعي الشرعي على وجوبه و لسنا نكتفي بما فيه من إجماع الأمة، بل ننَبه على مُستند الإجماع و نقول: نظام أمر الدين مقصود لصاحب الشرع عليه السلام قطعاً، وهذه مقدمة قطعية لايتصور النزاع فيها، ونضيف إليها مقدمة أخرى وهو أنه لا يحصل نظام الدين إلا بإمام مطاع، فيحصل من المقدمتين صحة الدعوى وهو وجوب نصب الإمام. فإن قيل: المقدمة الأخيرة غير مُسلّمة وهو أن نظام الدين لا يحصل إلا بإمام مطاع، فدلوا عليها. فنقول: البرهان عليه أن نظام الدين لا يحصل إلا بنظام الدنيا، ونظام الدنيا لا يحصل إلا بإمام مطاع، فهاتان مقدمتان ففي أيهما النزاع؟ فإن قيل لِم قلتم إن نظام الدين لا يحصل إلا بنظام الدنيا، بل لا يحصل إلا بخراب الدنيا، فإن الدين والدنيا ضدان والاشتغال بعمارة أحدهما خراب الآخر، قلنا: هذا كلام من لا يفهم ما نريده بالدنيا الآن، فإنه لفظ مشترك قد يطلق على فضول التنعم والتلذذ والزيادة على الحاجة والضرورة، وقد يطلق على جميع ما هو محتاج إليه قبل الموت. وأحدهما ضد الدين والآخر شرطه، وهكذا يغلط من لا يميز بين معاني الألفاظ المشتركة. فنقول: نظام الدين بالمعرفة والعبادة لا يتوصل إليهما إلا بصحة البدن وبقاء الحياة وسلامة قدر الحاجات من الكسوة والمسكن والأقوات، والأمن هو آخر الآفات، و لعمري من أصبح آمناً في سربه معافى في بدنه وله قوت يومه فكأنما حيزت له الدنيا بحذافيرها، وليس يأمن الإنسان على روحه وبدنه وماله ومسكنه وقوته في جميع الأحوال بل في بعضها، فلا ينتظم الدين إلا بتحقيق الأمن على هذه المهمات الضرورية، وإلا فمن كان جميع أوقاته مستغرقاً بحراسة نفسه من سيوف الظلمة وطلب قوته من وجوه الغلبة، متى يتفرغ للعلم والعمل وهما وسيلتاه إلى سعادة الآخرة، فإذن بان نظام الدنيا، أعني مقادير الحاجة شرط لنظام الدين: «در بیان واجب بودن تعیین امام و رهبری: نباید تصور کرد که واجب بودن تعیین رهبری امری صرفا عقلانی است، چرا که بیان داشتیم که واجب بودن از شرع اخــذ می شود....... و ما برهان قطعیِ شرعی بر وجوب آن ارائه می دهیم، و به اجماع امت روی این امر اکتفــاء نمی کنیم، بلکه آن را به اجماع شرعی مستند می سازیم و می گوییم: بصورت قطعی نظم و نظام دینی هــدف صــاحب شریعت است، و این یک مقدمۀ قطعی است و نزاع بردار نیست. و آنچه بدان می افزاییم مقدمۀ دیگری است و آن اینکه: نظم و نظام دینی جز با رهبری مُطاع (و محل اطاعت) بوجود نمی آید؛ و از این دو مقدمه صحت ادعا بدست می آید، و آن واجب بودن تعیین رهبری است. اما اگر گفته شود که مقدمۀ اخیر یعنی اینکه: نظم و نظام دینی جز با رهبری مُطاع بوجود نمی آید، امری غیر مسلم است و علیه آن استدلال نمودند، ما نیز می گوییم: برهانِ مقابل این رَد و انکار چنین است: نظم و نظام دینی جز با نظم و نظام دنیا بوجود نمی آید، و نظم و نظام دنیا هم جز با رهبری مُطاع دست یافتنی نیست. و حال در این دو مقدمه چه اختلافی وجود دارد؟!». و بعد اگر گفته شود: اینکه می گویی: نظم و نظام دینی بوجود نمی آید مگر درسایۀ نظم و نظام دنیا، چنین نیست؛ بلکه نظم و نظام دینی تنها در سایۀ ویرانی دنیا بوجود می آید، چرا که دین و دنیا ضد یکدیگرند، و اشتغال به آبادسازی یکی، مایۀ خرابی دیگری می شود. و ما در جواب می گوییم: این سخنِ کسی است که مقصود ما را از نظم و نظامِ دنیا نمی فهمد، زیرا «دنیا» لفظ مشترکی است، هم بر تنعم و لذت خواهی زیاده از حد و غیر ضروری اطلاق می شود، و هم بر تمام آن چیزی که بشر قبل از مرگ بدان احتیاج دارد. و از این جهت، نوعی دنیاداری ضد دینی است، و اما نوع دیگرش شرط دینداری است؛ و بدین ترتیب کسی که معانی الفاظ مشترک را تشخیص نمی دهد؛ حقیقت قضیه بر او مشتبه میگردد. و در همین راستا می گوییم: معرفت دینی و عبادت الله ممکن نیست مگر با وجود بدن سالم و بقای حیات و سلامت و داشتن لباس و مسکن و طعام. همچنین مسئلۀ امن (عدم آن) بزرگترین مُشکله است؛ و کسی که در خانه اش امنیت دارد، هم بدن سالم دارد و هم صاحب رزق است؛ و کسی که امنیت دارد مثل آنست که همۀ دنیا با چنگ و دندان پشت او را گرفته است. و اما در ناامنی انسان صاحب جان و بدن و مال و مسکن خود نیست. پس بدون تحقق امنیت در این امور، کار دین انتظام نمی یابد. و طبعا کسی که تمام اوقاتش صرف حفاظت از جانش در برابر شمشیر ظالمان و طلب روزی از سلطه گران میشود، کی وقت پیدا میکند که مشغول علم و عمل گردد؟! در حالیکه این دو وسیلۀ نجات در آخرت هستند. پس تنظیم و اشتغال به دنیا به اندازۀ حاجت و ضرورت، شرط برپایی نظم و نظام دینی است».

و بعد ابو حامد غزالی (این احیاگر بزرگ و مُجدِّد عصر) در کتاب «نصیحة المُلـوک» بابِ: «اصول عدل و انصاف - صفات حاکم مسلمین» در ۱۰ اصل مُحدّد مُستلزِمات و مُختصاتِ حاکم مسلمین را بیان داشته و خــلاصۀ آنها چنین است: اصل اول: حاکم باید قدر و احترام حکــومت و سرپرستی مردم را بداند، و همچنین به خطرات آن نیز واقف باشد. اصل دوم: حاکمِ مردم باید همیشه مُشتاق دیدار و ملاقات علماء باشد، و نسبت به شنیدن نصایح آنها حرص و طمع بخرج دهد. اصل سوم: حاکم مسلمین نباید به ظلم نکردن به مردم قناعت نماید، بلکه باید عوامل و همکاران و نمایندگانش هم پاک و تمیز باشند. اصل چهارم: حُکام در اغلب اوقات متکبر و اهل انتقام هستند؛ اما حاکم مسلمان هنگام خشم و غضب باید بر کرم و بخشش عادت نماید. اصل پنجم: حاکم در هر امری دخیل است؛ و اگر نفس خودش را با مردم یکسان نبیند؛ به مُردمش خیانت و اهالی را دچار فتنه می سازد. اصل ششم: حاکم و فرمانروا نباید حاجت نیازمندان و آمدن شان به جلو منزلش را تحقیر و آن را به هیچ بگیرد. اصل هفتم: حاکم باید نسبت به امور شهوانی و مادی راه قناعت پیشه نماید؛ چرا که بدون قناعت عدالتی وجود نخواهد داشت. اصل هشتم: حاکم تا می تواند باید دوستانه و با لطف و محبت عمل نماید، نه با شدت و خشونت. اصل نهم: حاکم باید از طریق هماهنگی با شرع اسلام مردم را راضی نماید. اصل دهم: حاکم مسلمین نباید رضایت کسی را در مخالفت با دین اسلام بجوید. و در فرازهای دیگری صفات کلی حاکمِ مسلمین نزد این عالم جلیل القدر در این کتاب (نصیحة الملوک) چنین میباشد: «التشبُه بالأنبياء والأئمة و أن يلم بأركان الدين والأخلاق كالعفة والأدب والحلم والتقوى والأمانة والحياء والصبر و حسن الخلق والرحمة والوفاء و أن يكون قوي الايمان صادق الاعتقاد. أن يكون متفرغا للملك بعيدا عن الطمع و الشره في التملك والثروة و أن يحفظ الأموال العامة و ينفقها على المصالح و في السبل الواجبة شرعا و عقلا و أن يكافئ على الجليل من الأعمال. و ليس للملوك شيء خير من العقل والعلم، فإن في العلم بقاء العز و دوامه و في العقل بقاء السرور و نظامه: «شبیه شدن به انبیاء و امامان، و اینکه پُشت به ارکان دین و اخلاق {همانند عفت و پاکی، ادب و احترام، مُدارا و بردباری، تقوای الهی، امانتداری، شرم و حیاء، صبر و مقاومت، ترحم و دلسوزی، و وفاداری} ببندد، و اینکه ایمان قوی داشته باشد و در باورهایش صادق باشد، و اینکه از تملک خواهی و مال اندوزی و طمع و شر آن آزاد باشد، و بجای آن حافظ اموال عامه باشد و آن را در جاهایی که عقلا و شرعا اقتضاء میکند مصرف و انفاق نماید و پاداش اهل عمل را بپردازد. و برای حاکمان چیزی بهتر از عقل و علم وجــود ندارد؛ چرا که علم مایۀ تــداوم عزت و عقل مایۀ شکوفایی و بقای نظامش می شود».

اينست که هر کسى و هر جریانی شعار «جدايى دين اسلام از سياست و حکومت» را در جوامع اسلامى سر بدهد، استبدادی و استعمارى بودنش «امری مُسلم و مَحتوم» است. در این رابطه و جهت روشنگری بیشتر به مطلبِ: «موضع گیری جنگی علیه اسلام و مسلمین» مراجعه شود. البته اگر کسی و جریانی مخالفتش را با اسلام و اسلاميت اعلام کند و خواستار جامعۀ غير اسلامى و به تبع آن حکومت غير اسلامى شود، اين امر ديگرى است، و در صورت مسالمت آميز بودنش مشکلى پيش نمى آورد، و چنين امری در بینش آزاد و تکثرگرای توحیدی «عادى و اعتیادی» میباشد. اين وضع در رابطه با «جوامع و ممالک غير اسلامى» هم صدق ميکند، بدین معنا که برپايى نظام و حکومت اسلامى در يک جامعۀ غير دینی و غیر اسلامى: اولاً ناممکن و محال بوده و استبدادی و تحمیلی بودنش حتمی میشود؛ و بر خلاف آزادی و عدالت و نفس اسلامیت است. ثانيا در صورت تحمیل آن، نه تنها خیر و سرانجامی نخواهد داشت و بالاخره زائل خواهد گشت؛ بلکه برای اسلام و مسلمین نیز مصیبت و مایۀ بدنامی می شود؛ و اصلا بیشتر خسارتها از این طرُقِ غیر توحیدی به اسلام و مسلمین وارد شده است. برای مثال: در جوامع غربى (که مسلمین در اقلیت هستند) نظام اسلامى جز به زور و استبداد برپا نمی شود، چونکه خـواست جوامع غربى و همچنين فرهنگ مردمانش با اسلام و حکومت اسلامى مغايرت دارد. و لکن اگر مسلمانانِ آن جوامع اعلام مسلمانى کنند و خواهان جامعۀ اسلامى و حکومت اسلامى شوند، امرى معقول و حق طلبانه بوده و کاری بجا و ضروری خواهد بود.

در رابطه با نظام ولايت مطلقۀ ایران

استبدادى بودن نظام ولايت مطلقه (همانند خرافی و شرک آمیز بودنش) به خاطر اسلامى بودن آن نيست؛ بلکه دقيقا به علت غيراسلامى بودن و فرقه اى بودن و انحرافش از منهج اسلام و مسلمین است. و نظام شرک و استبداد ولايت مطلقه، نه تنها از نظر احزاب و سازمانها و شخصيتهاى مسلمان ايران (و حتى آنهايى که جزو اين نظام بوده اند و حال آن را نفى ميکنند)، بلکه از نظر همۀ احزاب و سازمانهـا و شخصيتهاى اسلامى جهان (بجز چند جریان ولایت فقیهی در مجاورت ایران و نیز در لبنان) يک «نظام فرقه اى و استبدادی و هم دست مهاجمان استعماری به ممالک اسلامى» است. درميدان فرقه گرايى نيز (که این نظام اصلا مُنادی آنست و رسما فرقه اى و مدعی مذهب اثناعشرى است) کم نيستند آخوندها و شيعه يان اثناعشرى که مخالف اين نظام استبدادى - ولایت فقیهی هستند، و همۀ آنهايى که شيعـۀ مهدوى محسوب ميشوند (که جریان اصلی تشیع را تشکیل میدهند) جزو اين مخالفان ميباشند. يا بسيارى از آخوندهايی که حتى ولايت فقيهى و جزو رؤساى اين نظام بوده اند (امثال حسينعلى منتظرى و طاهرى اصفهانى و همفکرانشان) از در مخالفت با آن در آمدند. بگذريم از مُلاهاى عاقل و مُنفتحى که من البدایه «مخالف خمينى و نظام ولايت فقيهى اش» بودند ، و مرحوم طالقانى نمونۀ آنهاست. از مردم شيعه هم که مپرس! اکثريت قاطعشان مخالف اين نظام استبدادى هستند. همچنين تمام اهل سنت ايران، و نيز هر که مسلمان اجتهادى و آزاديخواه و اهل توحيد و امت واحده است، همه و همه مخالف اين نظام استبدادى و شرک آميز و فرقه گرا هستند. و طبعا اگر غير از اين بود نظام ولايت مطلقه تن به «آزادى و انتخابات آزاد» می داد؛ در حالی که این نظام طاغی راه سرکوبگری درپیش گرفته و يک جامعۀ ٧٠ ميليونى را کلا خفه کرده و به یکی از مخوفترین نظامهای استبدادی در سطح جهان تبدیل شده است. کدام نظام سياسى است که مردم یار و همراهش باشند؛ اما از «انتخابات واقعى و آزاد حتى براى يکبار» وحشت داشته باشد؟؟!! آری؛ نظام ولايت مطلقه، نظامى استبدادى و فرقه اى و ادامۀ نظام سياه صفوى است، نظامی که در رابطه با لعنت و تکفير مسلمين نيز همان رويۀ لعنتچیهای غدار صفوى را دنبال میکند؛ کما اینکه اين نظام در برابر موضع ارتدادى «تحريف قرآن» موضعى نگرفته است؛ و حالا در ايرانِ ولايت مطلقه بيش از هميشه داستان مُصحف فاطمه (که در برابر قرآن مُنزَل علم شده و قرار است مهدى آن را براى شيعيان صفوى به ارمغان آورد؛ تا از قرآن ابوبکر وعمر وعثمان بی نیاز شوند!) تبليغ و ترويج می شود. بله! و در سايۀ همين نظام صفوی است که قبر خيالى ابولؤلؤ مجوسى (قاتل خليفۀ دوم مسلمين) در کاشان! به زيارتگاه جُهال بیخرد تبديل شده است. بنابر این؛ نظام ولايت مطلقه «نظام جهالت و خرافات، نظام کينه و عداوتِ فرقه اى، و نظام استبداد و شرک و ماديت» است، همانطور که هر مسلمان مطلعی ميداند که دين توحیدی اسلام، دین فطرت و سازگاری، دين آزادى و انتخاب، دين صلح و همزيستى، و دينى است که در آن هر کسى آزاد است سخن بگويد و آنچه را میخواهد بشنود، و بر پايۀ آزادى و ارادۀ خویش آنچه را می پسندد انتخاب نمايد. اينست که همگان مى بينند اين نظام فرقه ای و استبدادى چه بلاى بزرگى روى دوش مسلمين است، به حدى که عملا «مخالفان اصلى اين نظام استبدادى» مردم مسلمان و احزاب و سازمانهای اسلامی و شخصیت ها و روشنفکران مسلمان هستند. و اينکه مردم مسلمان ايران بدين نتيجه رسيده اند که اين نظـام استبـدادى و خرافه باز واقعـاً ضد اسـلامى است، چيزى آشکار و واقعيتى انکـار ناپذير است. گرچه اين نظامِ سرکوبگر در«گمراه سازى بی خبران از دين اسلام» نقش داشته است، اما فرهنگ و اعتقادات اسلامى مردم بحدى هست که از اَعمال ضد انسانی و ضد اسلامى اين نظام کمتر متاثر شود، و بدون اينکه حتى «تبليغ و روشنگری کافى» در زمينۀ غير اسلامى بودن اين نظام مُطلقه و شرک آلود صورت گيرد، مردم مسلمان ايران با درک و شناخت حداقلى که از اسلام دارند، اين نظام را فرقه ای و ظالم و جنایتکار میدانند و کسى نمی تواند مردم را به اسـلامى بودن اين نظام قانع نمايد؛ چرا که: اولا نظام ولایت مطلقه در کل تاریخ ۱۴۰۰ سالۀ اسلامی امری غریب و نامفهوم است؛ کما اینکه حالا هم خــارج از ایران و حداکثر خارج از جمعیت ۱۰ درصدی شیعه بهمین صورت است؛ بگذریم از اینکه اصلا شعار «مرگ بر ضد ولایت فقیه» بر علیه مراجع شیعه عَلَم و تحمیل شده است. ثانیا اسلامی و حتی شیعی بودن نظام ولایت مطلقه مورد تأیید هیچ عالم و متفکر و اسلام شناس و حتی مُلایان مشهور و صاحب شخصیتِ تشیع نمی باشد. بنابراین، معرفی نظام ولايت مطلقه بعنوان «جمهورى اسلامى!» و حتی خصمانه تر بعنوان «حکومت اسلامی!» از طرف عوامل استبــدادی و استعمــاری، خوش خدمتی بزرگی به اين نظام فرقه ای و استبدادى بحساب می آید و نوعی مشروعيت بخشیدن بدان است؛ و فی الواقع تـلاشى براى بدنام سازی اسلام و اسلامیت و سرکوب مسلمین می باشد.

عدالت خواهی و صلح طلبی اسلامی

بدخواهان اسلام و مسلمين می خواهند نظامهای استبدادى (و حتی دست نشاندگان غربی) به نام اسلام و مسلمین به سلطه گرى و جنايتکارى بپردازند؟! تا اینکه جنایات و قساوتها و سلطه گریهایشان به نام عملکرد اسلامى رقم بخورد و روی گردن اسلام و مسلمين سنگینی نماید. و این در حالی است که مصدر اسلام و اسلامیت، قرآن مُنزَل و نور مُبینِ خالق است، قرآنى که فلسفۀ نزولش «برپايى عدالت توحیدی» در ميان همۀ بشريت است، تا جایی که صراحتا حکمت رسالت رسولان را چنین اعلام می دارد: لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ (حدید - ۲۵): «همانا رسولان خود را همراه با دلايل و پيامهاى روشن فرستاديم، و همراهِ آنها کتابها و قاعده ها نازل کردیم، تا اينکه مردم بر اساس عدالت قیام و زندگى کنند». و جالب اینجاست که عدالت اسلامی مُختص مسلمین نیست؛ بلکه این اصل توحیدی بسیار فراگیر بوده و حتی شامل کفار و منکرینِ اسلام و حتی کذابان و تهمت زنان هم میشود؛ و آیۀ ۴۲ از سورۀ مائده این حقیقت را به وضوح چنین بیان می دارد: سَمَّاعُونَ لِلْكَذِبِ أَكَّالُونَ لِلسُّحْتِ فَإِن جَاءُوكَ فَاحْكُم بَيْنَهُمْ أَوْ أَعْرِضْ عَنْهُمْ وَإِن تُعْرِضْ عَنْهُمْ فَلَن يَضُرُّوكَ شَيْئًا وَإِنْ حَكَمْتَ فَاحْكُم بَيْنَهُم بِالْقِسْطِ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ: «غرق دروغگویی و حرامخواری هستند؛ و اما وقتی که این نوع انسانها به سویت آمدند، بین آنها حکم و قضاوت نما و یا از آنها دوری کن. و البته اگر از آنها دوری نمایی هیچ ضرری متــوجه شما نمی شود؛ و لکن اگر بین آنها حکم و قضــاوت کردی؛ بر اساس عدل و عدالت بین آنها حکم و قضاوت نما؛ چرا که به تأکید الله اهل عدل و عدالت را دوست دارد». بگذریم از اینکه حتی هنگام اعتداء و تجاوز در حق مسلمین، قرآن حکیم تأکید می دارد که نکند شما (که اهل توحید و عدالت هستید) متقابلا تجــاوز نمایید و از حدِ «مقابله به مثل» عبور کنید؛ و خدای نکرده در چنین اوقاتی عدالتِ توحیدی را (بنابر کینه و عداوت!) زیر پا بگذارید. و در این رابطه ذکر این دو آیۀ مُنیر ضروری می نماید. آیۀ اول (در جواب اعتداء و التزام به اصل مقابله به مثل): فَمَنِ اعْتَدَىٰ عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَىٰ عَلَيْكُمْ وَاتَّقُوا اللَّهَ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ (بقره - ۱۹۴): «پس هر کسی به شما ظلم و تجاوز نمود؛ شما نیز به صورت متوازن و عادلانه در پی جبران بر آیید و مشابه آنچه بر شما رفته انجــام دهید؛ و تقوای الهی و انضباط دینی داشته باشید؛ و بدانید که الله با اهل التزام و انضباط دینی است». آیۀ دوم (در مراعات و حفظ عدالت حتی در سخت ترین شرایط): يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوَّامِينَ لِلَّهِ شُهَدَاءَ بِالْقِسْطِ وَ لَا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَىٰ أَلَّا تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَىٰ (مانده - ۸): «ای اهل ایمان و اسلام، برپا دارنده برای الله و نمونه های عدالت باشید؛ و نکند که دشمنی و عداوت قومی! شما را از مسیــر عـــدالت خــارج نماید، عدالت به خرج دهید و این نزدیک ترین راه به تقوی و انضباط دینی است». و طبعا این حقیقتِ مواضع تــوحیدی در رابطه با حق و عدالت با تکیه بر آیات صریح قــرآن است؛ و اما متأسفانه نسلی که حامل چنین فرهنگ و اخلاقی باشد کمتر توانست ظهور نماید؛ و لکن باید به امید ظهور این نسل توحیدی سعی و تلاش نماییم (اگر استبدادیان مَجال بدهند)؛ تا بیش از این آیات قرآن ذهنی نمانند و در صحنۀ اجتماع جـامۀ عمل پوشند. پس دین اسلام و حاکمیت توحیدی چیزی است که باید بدان برسیم؛ نه اینکه آن را از جوانب مختلف زندگی حــذف نماییم و باز خود را مسلمان! بدانیم.

همچنين خالق یکت در قرآن مُنزَل بشریت را به جهان صلح و سلامتی (دار السلام) به مثابۀ یک نعمت بزرگ دعوت کرده و آیۀ ۲۵ از سورۀ یونس این دعوت توحیدی را بدین صورت بیان داشته است: وَاللَّهُ يَدْعُو إِلَىٰ دَارِ السَّلَامِ وَ يَهْدِي مَن يَشَاءُ إِلَىٰ صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ: «و الله انسانها را به جهان صلح و سلامتى دعوت میکند، و کسانى را که می خواهند به راه توحيد هدايت می نمايد». و اما قـرآن حکیم در آیۀ دیگری نه تنها مؤمنان را به صلح و آشتی دعوت می کند؛ بلکه آنها را در این راستا به استقامت دعوت می نماید؛ و تذکر می دهد که نکند لجاجت کفــار و معاندین آنها را مأیوس گردانند و از صلح و آشتی منصرف سازند. و طبعا قصد الله از اصرار بر صلح و آشتی (که در متن آیه هم ذکر شده) حقانیت و برتری پیام توحید است؛ و الله جل شأنه بخوبی می داند که کار و برنامۀ مسلمین در صلح و آشتی و امنیت پیشرفت و ترقی پیدا می کند؛ کما اینکه کار و برنامۀ کفار و معاندین متناسب با جنگ و آشوب و عدم شفافیت و روشنی امور است. و البته در زمینۀ اصرار بر صلح و آشتی، یاری و پشتبانی الله نیز یادآوری شده است؛ و نص این آیۀ بزرگ بدین قرار است: فَلَا تَهِنُوا وَ تَدْعُوا إِلَى السَّلْمِ وَ أَنتُمُ الْأَعْلَوْنَ وَاللَّهُ مَعَكُمْ وَ لَن يَتِرَكُمْ أَعْمَالَكُمْ (محمد - ۳۵): «بنابر این، سست و خسته نشوید و به صلح و آشتی دعوت نمایید؛ با توجه به اینکه شما علوّ و برتری دارید. و بدانید که الله با شما و پشتبان شماست و هرگز اعمالتان را به هدر نمی دهد». البته در این میدان مسئله حتی به سرزنش مؤمنان و تذکر به آنها نیز میرسد؛ آنجا که ممکن است مؤمنان از راه صلح و آشتی منحرف شوند و قصدشان بجای دعوت توحیدی؛ کسب اموال و رسیدن غنائمِ دشمنان باشد؛ و در این رابطه قرآن مُنیر چنین روشنگری می کند: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا ضَرَبْتُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَتَبَيَّنُوا وَلَا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقَىٰ إِلَيْكُمُ السَّلَامَ لَسْتَ مُؤْمِنًا تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا فَعِندَ اللَّهِ مَغَانِمُ كَثِيرَةٌ كَذَٰلِكَ كُنتُم مِّن قَبْلُ فَمَنَّ اللَّهُ عَلَيْكُمْ فَتَبَيَّنُوا إِنَّ اللَّهَ كَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرًا (نساء - ۹۴): «ای کسانی که مؤمن و مسلمان شده اید؛ هر وقت در راه الله و جهادِ فی سبیل الله حرکت کردید، امور را تبیین و بررسی نمایید و مُصالحه و ایمان کسی را انکار مکنید؛ آیا مادیات زندگی دنیوی را میجویید؛ در حالی که نزد الله غنائم و نِعَمات زیادی وجود دارد؟! همچنین از یاد نبرید که شما نیز قبلا چنین بودید {مثل آنهایی که حالا اسلام و ایمان شان را قبول نمیکنید}؛ و بعدا الله رویتان مِنّت گذاشت و هدایت شدید. پس (قبل از هر اقدامی) امور را تبیین و روشن نمایید؛ و بدانید که الله در رابطه با اَعمالتان بسیار خبیر و آگاه است». و به تأکید بسیار خبیر و آگاه است؛ و خاصتا در اینجا غرور و فراموشکاری کسانی مدنظر است که خود قبل از مسلمان شدن چه وضعیتی داشته اند؛ و بعدا در رابطه با دیگران راه ظلم و تجاوز در پیش می گیرند و حاضر نمی شوند اوضاع و شرایط آنها را در نظر بگیرند. و طبعا نزد الله و در موضع توحیدی قرآن، مؤمنان واقعی کسانی هستند که در پی کسب رضای الله بوده و در این راستا و در حد امکان راههای صلح و آشتی می جویند؛ و چنین کسانی لیاقت آن را دارند که نورانی شوند و از ظلمتها خارج گردند. و این آیه این حقیقت را بدین صورت بیان می دارد: قَدْ جَاءَكُم مِّنَ اللَّهِ نُورٌ وَ كِتَابٌ مُّبِينٌ، يَهْدِي بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلَامِ وَيُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِهِ وَ يَهْدِيهِمْ إِلَىٰ صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ (مائده - ۱۵ و ۱۶): «به تأکید از طرف الله نور و کتاب مُبینی برایتان آمده است؛ و الله آن کسانی را که رضایت او و راههای صلح و سلامت می جویند هدایت میکند؛ و بنابر اراده و قوانین خودش چنین کسانی را از ظلمتها و تاریکیها {ضلالت و بی دینی} خارج می سازد، و به نور و روشنایی {توحید و روشن اندیشی} می رساند». آری؛ سِلم و سَلام و دارُالسّلام! و جهان امن و امان! و این یکی از اهداف اصلی دین اسلام است (و با تحقق اسلامیت می تواند در دنیا و آخرت ظهور نماید)؛ همان دار السّلامی که نام بهشت نیز می باشد؛ و چه صفت زیبایی؛ آنجا که قرآن مُنزَل به کسانی که «برای اسلام و اسلامیت سینه گشوده اند» چنین مکان و جهانی را وعده می دهد و آنان را صاحب این نعمت در روز آخرت می داند: لَهُمْ دَارُالسَّلَامِ عِندَ رَبِّهِمْ وَهُوَ وَلِيُّهُم بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ (انعام - ۱۲۷): «برای آنهایی که جهت اسلام و اسلامیت سینه گشوده اند، نزد خالق شان دنیای امن و امان مُهیّا شده است؛ و الله آنها را بنابر ظرفیت و عملکردشان به دوستی گرفته است». وَه چه دوستی بزرگ و زیبایی (دوستی الله و سینه گشایان!)؛ و این وعدۀ الله است و خلافی در آن راه ندارد.

اینست ماهیت اسلام و مسلمانی؛ و همین است که در رابطه با «عدالت خواهی و صلح طلبی اسلام» کسی جز اَعدای شرور و پر خصومتش شکی روا نمی دارد. و نزد مردمان مسلمان هر چه ظلم و بی عدالتی و هر چه شر و فساد است «غیر اسلامی و نامسلمانی» تلقی می شود؛ و کسی حاضر نیست که چنین مفاسدی را به اسلام و اسلامیت! نسبت دهد. و از نظر مردم مسلمان، کسى که «زشت و ظالمانه» عمل نمايد و مایۀ آزار و اذیت ديگران شود (حتى در ابعادى نه چندان گسترده) او را دور از شأن تدیُن و مسلمانى دانسته و او را انسانی فاسد و بی دین قلمداد می کنند؛ چه برسد به اينکه کسانى در سطح ملى مشغول ظلم و جنايتکارى و سلطه گرى باشند؟! و جالب اینکه در جوامع اسلامى (و از جمله در هر نقطه اى از ايران) بزرگترين اهانت به کسی، سلب دیانت و مسلمانی از اوست؛ و اینکه بدو گفته شود: «تو مسلمان نیستی!». يا حتی از او سؤال شود که تو مسلمان هستى يا نه؟! اين مسائل، از طرفى عمق تاٴثر مسلمين از اسلام را منعکس ميکند، و از طرف ديگر مُدلل میسازد که «عشق و علاقۀ جوامع اسلامى» به اسلام و اسلامیت چقدر عميق و گسترده است. و مبانی توحیدی فوق الذکر و همچنين شور و علاقۀ مِلل و جوامع اسلامی به دين اسلام، جواب محکمى به ادعاها و تبليغات اسلام ستيزانى است که دین اسلام را دين زور و شمشير معرفى میکنند؟! همان کسانی که جز «زور استبدادى و استعمارى» و «قدرت و سرکوبگرى» و «ماديت و حیله گری ماکياولی» و «تنازع و بقاى اَقوى» و «دروغ و تهمت و خصومت ورزی» را به رسميت نمی شناسند. البته متاسفانه خود مسلمانان هم (بر اثر تعاليم شرک آميز آخوندى و نيز بى خبرى از واقعيت تعاليم توحيدى) دچار انحرافات زيادى شده اند، اما باز هم جوامع اسلامی و من جمله مردم ايران، مسلمان هستند و عرف و فرهنگ و اخلاق آنها «ریشه های دينى و اسلامى» دارد. اينست که اگر اين نظام استبدادی و فرقه اى (نظام ولایت مطلقه) به نام اسلام و مذهب مرتکب جنايتکاری و خيانتکاری و فسادکاری می شود، بجاى بدبينی مردم نسبت به اسلام و اسلامیت، خود نظام ولایت مطلقه مسئول وضع بوجود آمده تلقی می شود. بله؛ استعمارگران و غربزدگان (مُستبدين محکوم)، مردم مسلمان ايران را بريده از اسلام و اسلامیت تبليغ مى کنند؛ اما واقعيت غير از اينست؛ و مسئله بدینصورت است که آنها می خواهند چنين دروغ و افترایی را پایۀ «نظامی اسلام ستیز» قرار دهند؛ تا حکومتی دلبخواه را بر آيندۀ ايران تحميل نمايند؟! و بدین شيوه باز میخواهند مردم ايران را از بدست گرفتن سرنوشت خود محروم سازند. آری؛ اسلام ستیزان با راه اندازى تبليغات دروغين و ضد اسلامی، دنبال توجیه عملکرد نظامی استبدادى و خرافه باز (و تبرئۀ حکام ولایت مطلقه) و تحمیل آن بر دوش اسلام و مسلمين! هستند. و این در حالیست که بیشتر مردم ایران دوستدار اسلام و اسلامیت و مُنکر نظام ولایت مطلقه می باشند. و در نتیجه باید گفت: بعد از نظام ولایت مطلقه نوبت آزادی و مردمسالاری و کثرت گرایی است؛ نه استبداد لائیکی و پایمال سازی و خفه کردن اسلام و مسلمین.

معنای مُسلمانی و نظامهای شرک آلود و اِلحادی

مسئله ای که در اینجا نسبت به رابطۀ مسلمانى و سياست و حکومت مطرح می شود اينست که مسلمان چه کسى است؟ آيا هر کسی که گفت من مسلمانم؛ ديگر او مسلمان است و در برابر چيزى و امتحانی قــرار نمی گيرد؟! در جواب چنین سؤالاتی باید بگوییم: مسلمان کسى است که مؤمن به آيات قرآن (به مثابۀ وحی تشریعی) و تسليم به قوانین الله (اعم از تشریعی و تکوینی) و مُجرى امر و نهی است که بوسيلۀ محمد مصطفى و جهت نجات انسانها از «بندگى غير الله» به بشريت اعلام شده است. به بیان دیگر: مسلمان کسى است که «ما اَنزَل الله و آیات قرآن» را انتخاب کرده و بدان مؤمن و ملتزم شده و در برابر آن احساس مسئوليت میکند، و با توجه بدین مبانی برای تحقق اهداف توحیدی و اسلامی تلاش و زمينه سازى می نماید. در غير اين صورت نمی توان او را مسلمان بحساب آورد؛ ولو ادعاى مسلمانى داشته باشد. خلاصه همانطور که مؤمن و ایماندار کسى است که آزادانه و آگاهانه و بنابر انتخاب معتقد به قوانين و معارف توحیدی قرآن است، مسلمان (مُسلِم) هم کسی است که بنابر ايمان و شناخت و معرفت توحیدی، تسليم وحی مُنزَل و مطیع قوانین و حدودِ الله شده است. و اين اساس ديندارى اسلامى است، و اين يعنى تحقق عبوديت (بندگی الله)، عبوديتى که مُختص به الله است. و اما این عبودیتِ توحيدی که «توحيد و یکتاپرستی» نام دارد، دارای سه بُعد اساسی است: ۱- توحيد صِفات: ايمان و اعتقاد به وجود الله و خالق یکتا، که ازلى و ابدى و مطلق (نامحدود) است، و غير از او ازل و ابد و مطلقى وجود ندارد (یعنی صِفات مطلق و نامحدود مختص الله است). و مطلق سازى و ترويج مطلق هاى مِن دون الله، خيانتکارى ائمۀ شرک و استبداد و ماديت میباشد، و تصوّر و تقبّل اين مطلق ها و رواج بت پرستى، ناشى از عدم تعقل و نا آگاهی انسان ها و جوامع بشرى است. ۲- توحيد اُلوهيّت: قانون و وضع قانون مختص الله و معبود یکتاست، و بايد تنها از قانون الله و قوانين و اجتهاداتی که در جهت توحيد و فکر و روش توحیدی قرار دارند اطاعت کرد (یعنی تنها حاکم و قانونگذار جهان و انسان الله است)، و اطاعت و پيروى از قوانين و روشهای غير توحيدى (خلاف وحى عام) و ضد انسانى و تبعيض آفرين و نژاد پرستانه و مبنى بر جنسيت (نر و ماده)، شرک و بت پرستى بوده و باطل است. ۳- توحيد رَبوبيّت: الله منشاء خلقت است و تنها خالق اوست، و غير از الله در خلقت مؤثر نيست (یعنی تنها خالق جهانِ هستى الله است)، و اوهام خرافى و جاهلى مبنى بر تاثير موجودات واقعى يا خيالى، در خلقت و در زندگى بشرى، خارج از قوانين شناخته شدۀ تکوينى و طبيعى، شرک و بت پرستى بوده و مردود هستند. و در اينجا سخن ما روى توحيد الوهيت و مسئلۀ حاکميت الله و اطاعت از اوست، و معناى آن چنين است: «بايد منحصرا از قوانينِ آن تنهاى نامحدود و آن تنهاى خالق و آن تنهاى قانونگذار و از قوانين و اجتهاداتى که در راستای توحيد و اصول توحيدى قرار دارند تبعیت و اطاعت کرد»، زيرا حق قانونگذارى مختص اوست؛ و او اَحکَم الحاکِمين است. به عبارت ديگر، نه تنها اسلام و قوانينش بايد حاکمیت داشته و فصل الخطاب باشند، بلکه نبايد غير از اسلام و قوانينِ الله (جلّ شأنه) چیزی حاکميت داشته باشد، و اين یعنی «توحيد و حاکمیت توحیدی»، و نظام ناشى از آن همان نظام توحيدى است؛ نظامی که بنابر رأی و انتخاب مردم برپا می شود. و اما نظام شرک، نظامى آلوده به غير اسلام و «آمیخته با قوانين غير توحیدی» است، و علاوه بر توحيد و اسلاميت، شرک و بى دينى هم در آن حضور و رواج دارد. بنابراین (و با توجه بدین توضیحات) ادعای جدايى دين اسلام از «سياست و حکومت» چنین می شود: نه تنها نبايد حکم و قانون مُختص الله باشد (نفی تــوحيد)؛ بلکه حتی شرک و چندگانگی و اختلاط اسلام و غيراسلام در حکم و قانون را نفی میکند (نفى شرک). و آنچه حصرا بدان اقرار می گردد و حاکمیت آن آزاد و مُجاز می باشد «الحاد و بی دینیِ محض» است؛ که امروزه تحت الفاظ و اصطلاحاتی مانند «لائیسیته و سکولاریسم و مُدرنیسم» تبلیغ و تحمیل می شود. و هدف اصلی در این مسیر همانا براندازی اسلام و امت اسلام و محو جهان اسلام است؛ و همین است که خواست هایی مانند آزادی و مردمسالاری و کثرت گرایی (با توجه به هوشیاری جوامع اسلامی) نزد آنها بکلی رنگ باخته و بی معنا شده است. و بدین ترتیب، ادعای «جدایی اسلام و مسلمین از سیاست و حکومت» صراحتا حکم و قانون را از دست اسلام و مسلمین در می آورد و آنرا در انحصار اسلام ستيزان قرار می دهد (اِنکار اسلام). و حذف اسلام و مسلمين از سياست و حکومت و قانونگذارى بدین معناست که: «تنها قوانین غیر اسلامی و غیر توحیدی و تنها بی دینان غرب زده و نامسلمانان باید به سياست و حکومت بپردازند؛ و ادارۀ مملکت و رهبریِ ملت باید تنها بدست آنها باشد؟!». سبحان الله!!! از این همه عداوت و جهالت بازی به خدا پناه می بریم. و اين در حالیست که قرآن مُنزَل صراحتا اعلام میدارد: وَمَن يَبْتَغِ غَيْرَالْإِسْلَامِ دِينًا فَلَن يُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِي الْآخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِينَ (آل عمران - ۸۵): «هر کسی غیر از اسلام دینی را دنبال و تبعیت نمايد از او قبول نمی شود، و در روز آخرت او بازنده و خسارت بار خواهد بود». بنابر اين، نظام تــوحیدی (نظام قرآنی و متکی به قوانین تشریعی و تکوینی) با نظام اِلحادی و دَهری (نظام لائیک و سکولار غربی - که در گذشته دَهریون مدعی آن بودند و حالا با ادبیات غربی بیان و با اهداف استعماری تبیین میشود) در تضاد و تناقض می باشد، و مسلمین و جوامع اسلامى در رابطه با اين «مسئلۀ اساسى» در يک دو راهۀ سرنوشت ساز قرار گرفته اند، و بالاخره بايد دست به انتخاب بزنند و تسليم زور استبداد و استعمار نگردند.

پس طبق آيات قرآن، دين اسلام نه تنها از سياست و حکومت و رهبرى مسلمين جدا نيست؛ بلکه بر هر مسلمانى واجب عین است که غير از حکم و قانون الله را در زندگى و در حاکميت بر خویش نپذیرد. و آيۀ ۴۰ از سورۀ یوسف این حقیقت را با تمام بلاغت چنین اعلام داشته است: إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ أَمَرَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ ذَٰلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ: «حکم و قانونی بجز حکم و قانون الله قابل پذيرش نيست، و مُقرر شده که غير الله مورد عبادت و اطاعت قرار نگیرد، اينست دین پایدار توحید». واضحتر از اين نمی شود نظام توحيدى را بيان نمود. همچنين در آيۀ ۶۲ از سورۀ انعام، نظام توحیدی و حصر حکم و حکومت به الله و معبود یکتا با ادبیاتی دیگر بدین شیوه بیان شده است: أَلَا لَهُ الْحُكْمُ وَ هُوَ أَسْرَعُ الْحَاسِبِينَ: «همانا حکم و امر مُختص الله است، و او سريع ترينِ حساب گران است». و آنگاه قرآن حکیم در سورۀ انعام آیۀ ۱۱۴ استدلال می کند که مگر می شود کسی مؤمن به احکام و اوامر توحیدی باشد و تسلیم آنها شده باشد؛ اما حکم و امر خود را در جای دیگری و در مکاتبی ضد تـوحیدی جستجو نماید: أَفَغَيْرَ اللَّهِ أَبْتَغِي حَكَمًا وَ هُوَ الَّذِي أَنزَلَ إِلَيْكُمُ الْكِتَابَ مُفَصَّلًا وَالَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يَعْلَمُونَ أَنَّهُ مُنَزَّلٌ مِّن رَّبِّكَ بِالْحَقِّ فَلَا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِينَ: «آیا حَکَم و مرجعی غیر از الله را بجویم؟! در حالی که او ذاتی است که کتاب و قانون مفصلی را برایتان نازل کرده است. و بعد آنهایی که قبلا برایشان کتاب نازل کرده ایم خوب میدانند که قرآن وحی مُنزَل و از طرف خالق می باشد و بحق نازل شده است؛ پس از کسانی مباشید که در ربانیت و حقانیت آیات قرآن دچار شک و دو دلی می شوند». و همین قضایا و آلودگی مسلمین به توَجُهات غیر توحیدی (که در سورۀ مائده آیۀ ۵۰ نیز مذکور است) موجب گردیده که قـرآن حکیم حضرت محمد را به قاطعیت در برابر منحرفان دعوت کند و به ایشان چنین امر نماید: فَاحْكُم بَيْنَهُم بِمَا أَنزَلَ اللَّهُ وَ لَا تَتَّبِعْ أَهْوَاءَهُمْ عَمَّا جَاءَكَ مِنَ الْحَقِّ (مائده - ۴۸): «در بین آنان بر پایۀ ما اَنزَلَ الله (مرجعیت وحی) حکم و قضاوت نما، و در رابطه با مواضع بر حقی که به شما رسیده از هواها و امیال آنها تبعیت مکن». و آیۀ ۱۳۸ از سورۀ بقره نیز در همین راستا قرار دارد، و جهت تمرکز مؤمنین روی فکر و فرهنگ توحیدی و دور شدن از آنچه غیر توحیدی است نازل شده است: صِبْغَةَ اللَّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً وَ نَحْنُ لَهُ عَابِدُونَ (بقره - ۱۳۸): «صبغه و وجهۀ الله؛ و چه چیزی بهتر از رنگ و وجهۀ الله است؛ و بنابر این ما مطیع و پیرو این صبغه و صورتِ توحیدی هستیم». و حق نیز همین است: چه رنگ و رویی بهتر از رنگ و روی الله برای مؤمنان و کسانی است که بدان گرویده و به الهی بودن آن اعتراف کرده اند. آری؛ این یک امر بدیهی است؛ چرا که: وَهُوَ اللَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ لَهُ الْحَمْدُ فِي الْأُولَىٰ وَالْآخِرَةِ وَ لَهُ الْحُكْمُ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (قَصَص - ۷۰): «و الله آن ذاتی است که جز او معبود و الهی وجود ندارد، حمد و ستایش در دنیا و آخرت مختص اوست، و حکم و قضاوت نیز مختص اوست، و سرانجام بسوی او بازگشت می کنید.». و این یعنی نظم و نظام توحیدی، نظم و نظامی که همۀ سوره ها و آیات قرآن جهت تبیین و تثبیت آن نازل شده؛ و قرآن مُنزَل مجموعه ای از علوم و قوانین و اوامر و نواهی توحیدی است، و طبعا هر مؤمن و مسلمی تنها باید در آن محدوده واقع شود. و اما وقتی که زور و جهالت و نفاق به میان آمد؛ دیگر همه چیز معنای خود را از دست میدهد؛ و جوامع بشری تحت سیطرۀ ظالمان و شیادان و غارتگران قرار می گیرد. بدیهی است که در میدان اختلاف و نزاع هم باز مرجع مسلمین «اسلام و رهبری اسلامی» است؛ و این بُعد نیز با تکیه بر قوانین توحیدی حل و فصل می شود: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنكُمْ فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ إِن كُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ ذَٰلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِيلًا (نساء - ۵۹): «اى اهل ايمان و اسلام، از الله و رسولش و از حاکمانى که از خودتان (مسلمين) هستند، اطاعت و پيروى کنيد، و اما اگر در امری اختلاف و نزاع پیدا کردید آن را به الله (قوانین توحیدی) و رسول او (رهبری اسلامی) ارجاع دهید و آنها را مرجع گردانید، اگر به الله و روز آخرت ایمان دارید؛ و این بهترین کار است و بهترین عاقبت را دارد». بنابر اين، بسیار بديهى می نماید که يک مسلمان و مطیع قـرآن، قــوانین و احکام غير تــوحيدى را تقبل ننمايد، کما اینکه دیگر مکاتب نیز از پیروان خود چنین انتظاری را دارند؛ و این قضیه مختص اسلام و مسلمین نیست؛ و شامل همۀ مکاتب و اُمَم می شود. البته اين امکان وجود دارد که مسلمانان از اين آيات که هيچ، بلکه حتى از اصول ديندارى هم غفلت ورزند (همانطور که متاسفانه اکثرا چنين بوده است)، و وضع فلاکت بار مسلمين بعد از ١۴٠٠ سال برخوردارى از هدايت اسلامى! محصول همين غفلت و بى توجهى به آيات قرآن و همچنین به اصول ديندارى اسـلامى است. با وجود اين، اگر راه انتخابات آزاد هموار شود و «خفقان استبدادی و استعماری» از سر مردم برداشته شود (که آنهم بدون همت مردم و تلاش جدى براى آزادى و مردمسالارى ممکن نمی گردد) هرگز «حکومت غير اسلامى در جوامع اسلامى» تحمل نمى شود، همچنانکه تداوم سلطۀ استبدادی و استعماری ناشی از همین «تحمل نشدن» است. و به تأکید استبداد و استعمار براى ممانعت از ظهور ارادۀ جوامع اسلامی هرگز از استعمال زور و زندان و کشتار مسلمين بی نياز نخواهند شد؛ کما اینکه وحشيگرى و سرکوبگرى موجود، نتيجۀ مقاومت مسلمین در برابر مُستبدين و استعمارگران است. به عبارت دیگر، اصلا نظام استبدادى در جوامع اسلامى برای خفه کردن اسلام و مسلمین (و با پشتبانی استعمارگران) برپا شده است؛ و در صدر آنها مسلمانان روشنفکر و احزاب و سازمانهاى توحيدى و آزاديخواه را هدف قرار داده است. و همین است که نظام استبدادى تنها به «نفع استعمارگران و مستبدین خودپرست» و کسانی است که نمی خواهند ماهيت استبدادى و استعمارى و خرافه پرستانه و منافقانه شان برملا گردد. در نظام استبدادى ولايت مطلقه هم، اين مسلمانان و احـزاب و سازمانهاى توحيدى و آزاديخواه هستند که بيش از همۀ مخالفان زير فشار تهاجمات شرک و استبداد واقع شده اند. کما اینکه همين مسلمين آزاديخواه و استقلال طلب از طرف استعمارگران نیز تحمل نمی شوند و زیر تهاجم گستردۀ استعمارى و «حذف و پنهان سازی آن» قرار گرفته اند. و طبعا تنها پشتبان مبارزان و آزاديخواهان مسلمان (بعد از الله و تفکر توحیدی) مردمان مسلمان و جوامع اسلامى هستند، همان مردمان و جوامعى که استبداد و استعمار از آزادى و استقلال آنها و از رأى و انتخاب آنها وحشت و هراس دارد؛ و رابطۀ آنها و استقلال طلبان و آزاديخواهانِ مسلمان به شدت مهار می شود. و ممنوعيت احزاب و سازمان توحيدى و اسلامى در بیشتر جوامع اسلامى (از جمله در ايرانِ ولايت مطلقه) مثال واقعی دشمنى استبداد و استعمار با اسلام و مسلمين و با احزاب و جماعات اسلامى است. آرى؛ استبداد و استعمار بیشتر از همۀ اطراف بر اين امر واقفند که «مسلمانان مبارز وآزاديخواه» در جوامع اسلامی در قلۀ نفوذ و پشتبانی مردمی قرار دارند و در جهت دادن به سیاست مملکتی بسیار مؤثر هستند؛ و بهمين خاطر بيشتر سرمايه گذاريهاى استبدادى و استعمارى صرف سرکوب و قلع و قمع آنها می شود.

تضاد حکومت و مردم: ضرورتی استعماری - استبدادی

استعمار و استبدادِ دست نشانده در چند قرنۀ اخیر (قرونِ سلطه و هیمنۀ غربی بر جهان و بر جوامع اسلامی) روى قضيۀ جداسازى اسلام از سياست و حکومت و رهبری خيلى کار و سرمايه گذارى کرده اند. و اما يکى از اهداف بزرگ استعمارگران و مُستبدین دست نشانده در این رابطه همانا تحمیل تضاد و ناهماهنگی بین حکومت و مردم و برپایی نظامهای لائیکی - استبدادی بر جوامع اسلامی و وجود نزاع دائمى «بين حکومت و مردم» در جهان اسلام  است. بدین معنا که: استعمارگران سلطه گر از طرفى، حکومتهاى غير اسلامى و ضد اسلامى و سرکوبگر در جوامع اسلامی برپا می کنند، و از طرف ديگر، با توجه به اينکه مردمان مسلمان حکـومت غير اسلامى و قوانين ضد اسلامى را تحمل نمی کنند؛ در نتيجه بين مردمان مسلمان (که خواهان قوانين اسلامى هستند) و حکومت غيراسلامى (که مُجرى قوانين لائیکی - استعماری است) تضاد و نزاع بوجود می آيد و «زمينۀ سازش و تفاهمِ طرفين» از بين مى رود. و خوب این یک ضرورت استعماری - استبدادی است؛ چرا که از این طریق نزاع و درگيرى بين مردم و حکومت ادامه مى يابد و جنگ و تنازع بى پايانى را بر ممالک و جوامع اسلامى تحميل مى نماید؛ جنگ و نزاعى که همۀ پيشرفتها و برنامه ريزیها و سرمايه گذاریها را منتفى و ناممکن می سازد (کمااینکه همین حالا چنین می باشد). و این همان سیاست و همان نحوۀ مملکت داری است که استعمارگرانِ جهانخوار دنبال آن هستند (و سماء نیز در پی افشاگری آنست)؛ و در سايۀ آن به غارت ثروتهاى مادى و انسانىِ اين جوامع مبادرت می ورزند، سياست و مملکت داریِ که مايۀ «ويرانه ماندن ممالک و جوامع اسلامی» و عقب ماندگی آنها می شود. و با توجه به اينکه نظامهاى استبدادىِ دست نشانده نيز در خدمت آنها هستند، هر نوع صدا و اعتراضى را در نطفه خفه می کنند، پديدۀ شومى که (تضاد دولت و ملت) مدتهاست در ممالک و جوامع اسلامى تحمیل گردیده؛ و با توجه به این تضاد در هيچيک از ممالک و جوامع اسلامى «بين مردم و نظام حاکم» آشتى و تفاهم بوجود نیامده است. اینست که جوامع اسلامى هميشه با نظامهاى غير اسلامى و تحميلى که «زور و بی دینی» جوهرۀ آنهاست، در حال جنگ و نزاع میباشند، چه با ایجاد تشکلات سری و مخفیانه، چه در قالب مبارزات مسلحانه و خونين، و چه با خشمهاى خفته اى که روزى (و با تراکم بیشتر) بر قهر و سرکــوب استبدادى - استعماری غلبه خواهد کرد. هر چند «فوران خشمهای کور و ناآگاهانه» هنگام غلبه بر استبداد و استعمار شدیدا ويرانگر می شود و مثل یک سیل (بجای آبیاری مزارع) اوضاع را بدتر می سازد، امری که متأسفانه نمونه اش کم نبوده و قیام ۵۷ ایران نیز میتواند جزو این فورانها بحساب آید. همچنین در دورۀ استبداد و خفقان و زمانى که شدت استبداد و سرکوبگرى به اوج خود می رسد و اميد به سقوط نظام استبدادی از بين می رود، مردم دسته دسته (جهت نجات از شر استبداد) به خارج از مملکت و اکثرا «به ديار استعمار! و منشاء نظام استبدادى!» فرار میکنند؛ پدیده ای که بسیار رایج است و متأسفانه به اين پدیدۀ شوم هر زمان اضافه می شود؛ چرا که بیشتر جهانِ معمور! هنوز ویرانه و استبداد زده است و زمینۀ پناهنده پذیری ندارد). و اما در خارج از مملکت و در دیار استعمار! اين بيچارگانِ بی مأوی به دام استعمارگران می افتند و برنامۀ اينتگريشن (integration) یعنی برنامۀ «جذب و هضم» بر روى آنها به اجــراء در می آید؛ و برای غربى کردنشان فعالانه تلاش می کنند؛ بنحوى که اين غربى شده ها (و غرب زده ها) ذخیرۀ تحولات آينده برای استعمارگران می شوند؛ و اما براى ممالک و مِلل اسلامی (بجـــاى سودبخشی) و اینکه عامل پيشرفت و ترقى باشند «مــایۀ اختـلال و تفـرق» مى گردند؛ چرا که آنها حامل «جرثومۀ آداب و فرهنگ غربى» بوده و باعث زحمت و از هم پاشیدگی در ممالک و جوامع خود می شوند.

لکن اگر رابطۀ دين و سياست و حکومت را بيشتر بشکافيم باید بگوييم: دین اسلام را نه تنها در ممالک و جوامع اسلامى، بلکه حتى در ممالک و جوامع غیراسلامی هم نمی توان از امر «سياست و حکومت و قانونگذارى» دور نگه داشت؛ و برای مثال استعمارگران غربى (که بزرگترين سرمايه ها را صرف مبارزه با اسلام و اسلامیت کرده و اسلام و امت اسلام مشکل اعظم آنها به شمار میرود؛ و دوست داشتند که نام اسلام از صفحۀ روزگار محو شود) بازهم کمتر ميتوانند در «ممالک و جوامع خودشان» قوانين ضد اسلامى وضع نمایند و در امور بدیهی مانع ديندارى مسلمين شوند؛ و اصلا بايد گفت: بسيارى از قوانين مدنى و تجـارتى و مسافرتى شان با تـوجه به قوانين اسلامى! وضع می شود؛ و اين مسئله ولو برای جلب مشتریان و يا بخاطر عدم مشکل آفرينی باشد؛ بازهم جــای دقت است، و اصل اينست که حتى غير مسلمين هم نمیتوانند اسلام و مسلمين را ناديده بگيرند. البته اگر حقوق پيروان اديان و مذاهب و مسالکِ مختلف در همۀ ممالک و جوامع مراعات و به آنها اصـالت داده شود، به نفع همۀ جهات خواهد بود، و چنين تـوجه و انعطافى بين اديان و مِلل، صلح و آشتىِ بين المللى و «زندگى مسالمت آميز عالَمی» در پی می آورد. اينجاست که ماهيت آن اسلام ستيزانى که خواستار «جدايى کاملِ!!!» دین اسلام از سياست و حکومت و قانونگذارى حتی در ممالک و جوامع اسلامى! هستند بيشتر شناخته می شود؛ و حقيقتا بايد آنها را يا «جُهّال بى خبر» و يا «دشمنان بغیضِ اسلام و مسلمين» تلقى کرد، که اميد و تکيه گاهشان دول استعمارى و سلاح و تبلیغات دشمنانِ آزادى و استقلال ملتهاست. و اما نکتۀ بسیار حائز اهمیت در امر سیاست و حکومت و «تجربۀ عملی اسلام و مسلمین» در این میدانِ اساسی و سیادتی اینست که: وقتی اسلام و مسلمين امر سياست و حکومت را بدست گرفتند و این ساحۀ سرنوشت ساز را رهبری کردند، کار خيلى موفق از آب درآمد، و حداقل ميتوان صدر اسلام و بعد از بعثت پيامبر تا اواخر خلفـاى راشدين را بسیار با افتخار ياد کرد. و بعد از آن نیز گرچه حکومتِ مردمى و شورايى اسلام در اثر غفلت مسلمين و خيانت فرصت طلبان (که آن را به ملوکيت استبدادى تبديل کردند) دچار شکست و زوال گردید، اما دین اسلام توانست به «فرهنگی اصيل و مردمى» درآيد و در جوامع مسلمان ريشه بدواند و مستقر گردد. و همين امر باعث گشت که «پرچم علم و تمدن» به مدت هزار سال در دست مسلمين باشد؛ و بشريت توانست در رابطه با علوم مختلفه و رشد عقلى و نحوهٴ حکومتدارى و قانونمند کردن مجتمع و تعيين حقوق زن و مرد و...... وارد مرحلۀ جديدى شود، و اينها و دهها برابر اينها از دستاوردهاى سياست و حاکميت اسلام و مسلمين است. و آنهم در زمانی که غرب در قرون وُسطايش می زيست، همان قرون وُسطايى که حالا هم از آن بعنوانِ «دورۀ ظلم و جهل و جنايت» ياد میشود. بنابر اين، چيزی که در نظر و عمل ثابت شده اينست که اسلام دينى است که ميتواند تکامل و ترقى را به نسل بشر ببخشد و او را به مراحل عالى رشد و انسانيت برساند؛ و مسلمانان مُخلص و مُطّلع و من جمله موحدین آزادیخواه در پی اثبــات مُجدد این حقیقت هستند. آری؛ اسلام دينى استقلال طلب و آزاديبخش است، و مسلمين را موظف ميکند که حاکميت استعمار و استبداد و سلطه گران را به هيچ وجه تحمل نکنند و در برابر سرنوشت خود و سرنوشت «دين و ملک و مِلت خود» احساس مسئوليت نمايند، تا اينکه برده و زير سلطۀ کسى واقع نشوند و تنها عبدِ الله و خالق خود باشند. طبعا باید چنین باشد و مسلمين بايد آزاد و مستقل باشند و سرنوشت شان بدست خودشان باشد، و هرگز نبايد استثمار و بهره کشى طاغوتيان استبـدادى و استعمارىِ کافرکیش را تحمل نمایند، و بجاى آن بايد در راستای تحقق اين سه اصل اساسى قدم بردارند: «آزادى، توحيد، فداکارى». در غير اين صورت کار مسلمین و جوامع اسلامی به شرک و زیرسلطگى و «فقر و استثمار زدگى» منتهى میشود، همانطور که فعلا چنین شده است، و بهمین خاطر رسالت توحيدىِ اسلام عقيم و خیالی و بلا اثر گشته است.

بنابر این، نظامهای استبدادی و دُوَل استعماری خوب میدانند که اگر مسلمانان بر پايۀ دين و عقـايد توحيدى و اسلامى خود حرکت و عمل کنند، بساط شان درهم پيچيده می شود و ديگر نمیتوانند به سلطه گرى و غارتگرى بپردازند، چيزى که منتهى به اضمحلال و زوال استبداد و استعمار میشود. اينست که جهت تداوم سلطه گرى و غارتگرى، به هر طرح و حيله اى متوسل میشوند، و در اين راستا اصل را بر ماکياوليت و دجالیت قرار می دهند و هر وسيله و خدعه اى را مشروع می سازند. بر اين مبنا و با توجه به حساسيت حکومت و رهبرى، جداسازى اسلام و مسلمين از سياست و حکومت در رأس «اهداف و طرحهاى استعمارى - استبدادى» قرار می گيرد و به سياست اساسى (استراتژيک) تبديل ميشود. و همین است که لیل و نهار تمرين و تکرار و تلقين میکنند که: دين اسـلام بايد از سياست و حکومت جدا باشد؛ کاری که آنها نیز می دانند که بدون زور استعماری - استبدادی شدنى نيست، و همچنين بهتر از مسلمين می دانند که دين اسلام هرگز از سياست و حکومت جدا و مُجزا نبوده و نيست. و حتی خوب می دانند که حکمت و دليل اصلی ظهور اسلام برای «برپایی نظم توحیدی» و حاکميت قوانين الله و خالق یکتا بر زندگى بشر بوده است، تا اينکه انسانها و جوامع بشری بردۀ هم نوع خود و گرفتار ارباب متفرقه نباشند. و طبعا دین توحیدی اسلام، عقيده و منهجی است که با سلطه گرى و غارتگرى و استثمارگرى (در هر شکل و شمایلی) در تضاد کامل و ابدى قرار دارد، و اصلا با توجه به همین اصولِ توحيدى و جهت خلاص از دست اسلام و مسلمين! شعارِ «جدايى اسلام از سياست و حکومت» را علم کرده اند. بله آنها خوب می دانند که اسلام بدون سياست! يعنى هيچ! اسلام بدون حکومت يعنى هيچ! اسلام بدون رأس و رهبرى يعنى هيچ! همانطور که اسلام و مسلمين بدون يکديگر يعنى صفر! و يعنى نابودى. و اما هدف آنها در ترویج مسئلۀ «جدایی اسلام از سیاست و حکومت» و علم کردن نظام لائیکی (نظام بی دینی - استعماری) زوال تدریجی اسلام! و بی سر و سیادت کردن مسلمین است؛ و به اصطلاح ميخواهند اسلام و مسلمین را بدایتا سلب «قدرت و ثروت و فرهنگ» سازند؛ و بدنبالش و تدريجا!!! آنها را از میان بردارند. و روی این مبناست که میگويند دين (اسلام) از سياست و حکومت جداست و باید جدا باشد؛ حیله ای که تنها در سايۀ سرکوبگرى استبدادى - استعمارى و در میان مردمى ذلیل و جاهل قابل اجراء می شود. بنابر این، ضروريست و در صدر واجبات است که جوامع اسلامى مُجددا آیات قرآن و «فکر و فرهنگ توحيدى» را بر زندگی و دنیای خود حاکمیت بخشند، زيرا در جهان اسلام و من جمله در ايرانِ ما تنها قوانين توحيدى و فکر و فرهنگ اسلامى و رهبرى مسلمين مایۀ «آزادى و مردمسالارى» و «کثرتگرایی و نظام انتخابی» و «استقلال و ترقى» می گردد، و حاکمیت توحیدی و اخوت اسلامی، مسلمین را در مسیر «آزاداندیشی، عدالت فراگیر، و کرامت انسانی» قرار می دهد و این اهداف بزرگ را متحقق می سازد. اين جنبش حدود يک قرن است که شروع شده است، و حال بايد بدان سرعت بخشيد، و تا رسيدن به «آزادى و مردمسالارى و استقلال فراگیر» و «حصول يک زندگى توحيدى و عادلانه و رشد يابنده» و «تحقق اهداف توحيدى قرآن» بايد بجوشيم و برزميم. آن روز مبارک باد.

سازمان موحدین آزادیخواه ایران

۱۰ ذو الحجه ۱۴۲۷ - ۹ دی ۱۳۸۵