بسم الله الرحمن الرحيم

عبور از شيعه گرى و سنى گرى و وصول به اسلام اجتهادى

ذات تداوم اسلاميت و تفکر احياى امت اسلامى و برقرارى جامعۀ نوين توحيدى، در تضاد با فکر وفرهنگ سنتى، و مظاهر آن، يعنى فرقه گرايى «بلاموضوع» و «خرافه آميز» و «نزاع آفرين» است، فرقه گرايى که در اوج آن وارد موضع جنگى شده و تکفير و لعنت شعار اصلى آن گشته است. اين موضع خطير، که هرگاه فرصت يافته به قتال و جنگ و کشتار منتهى شده، در تشيع مطلقهٴ صفوی و تسنن متحجر وهابى تجلى پيدا کرده است. اينست که نفس ادعاى توحید و اسلاميت و ذات اعتقاد به احیای امت واحده و اصل وصول به اتحاد مسلمین، مسئلهٴ عبور از شيعه گرى و سنى گرى را ضرورى می سازد، و در نتيجه این «فرقه گری شرک آمیز و راکد مانده و خرافی گشته» ضرورتا بايد پشت سر گذاشته شود. و مهمترين دلايل ضرورت عبور از اين عقبۀ ضد توحيدى و از این بلای متلاشی کننده و از این محصول غفلت و بی خبری بدين قرار است:

١- شيعى گرى و سنى گرى، محصول «دورۀ انحطاط مسلمين» و تبديل «خـلافت اسلامى به سلطنت استبدادى» و نيز محصول «صحابه ستيزى» و تلاش براى «خاندانى و ارثى کردن رهبرى اسلامى» است، و اوج اين فرقه گرايى دين بر انداز، ظهور و گسترش شيعه گرى صفوی و سنی گرى وهابى است، فرقه گرایی که در زمانۀ ما در نظام ولایت مطلقۀ خمینی و نظام خاندانی آل سعود تجلی پیدا کرده است. این در حالیست که این فرقه گرايى در هيچ يک از آيات قرآن منزل، که پايه و اساس اسلاميت است، اثرى از آن وجود ندارد، و اصلا ماهيت دین توحيدی اسلام و تعاليم توحيدى قرآن در تضاد با فرقه گری بوده و اسلام منادى اخوت مسلمین و امت واحده است، و طبعا در چنين فضايى، جا و مکانى براى شيعه گرى و سنى گرى و تفرق و فرقه گری و تنازع مسلمین پيدا نمی شود. همچنين به اتفاق همۀ اطراف و منابع اسلامی، در صدر اسلام و در زمان خلفـاى راشده، که عالیترین دوره های اسلامی بحساب می آیند، اثرى از فرقه گری وجود ندارد، و اين فرقه بازی، بعدها و در قرون بعدى بوجود آمده است، و چنين اصطلاحاتى اصلا بـدعت (جعلیات و ساخته کاری) محسوب مي شوند و خلاف نامگـذاری قرآنى و توحیدی «اســلام - مسلمين» هستند، و عامل تفرقه و تشتت می باشند، همان نامها و عناوين و فِـرَقى که اکنون اصل و اساس گشته و بکلى مطلق و انتقاد ناپذير شده اند؟! و حالا اگر از کسی در بارۀ دین اسلام سؤال شود، به او نمی گویند که شما مسلمان هستی یا نه و نظرات شما در رابطه با فلان مسائل چیست؟ نه! بلکه به او میگویند که شما شیعه هستی یا سنی؟! و اگر هم مخاطب جواب دهد که من نه شیعه هستم نه سنی، این جواب مایۀ تعجب سائلین میشود؟! و نزد آخوندهاى راکد و خرافه گراى حرفه اى، که اين نوع ديندارى را بعنوان شغل و حرفۀ خود نگه داشته اند، حتى عبـور از جزئيات اين فرقه بازى، خـروج از اسلاميت و مسلمانى بحساب مى آيد!! ، ولو آنچه که بر خلاف خرافات مطلق شدهٴ آنها ارا ئه ميشود، همه اش مُـزَيّن و مُستنـَد به آيات مبين و محکم قــرآن باشد!! ، اما جالب تر اينکه، اين فِـرَق بلا موضــوع و نگه داشته شده به زور غفلت و استبــداد، به مرور زمان  به فِـرَق قـومى - مذهبى و به قشرهاى کاستى تبديل شده اند، و بدین خاطر، تغيير و جابجايى در آنها بسيار مشکل گشته و به زندان منتسبين شان تبدیل شده اند. اينست که اين فِـرَق راکد و راکد کننده به سرنوشت فرقى مثـل يهودى و آشـورى و ارمنى و..... دچار شده اند، چرا که اینها نيز در طى زمـان فرقى قومى - مذهبى شده اند. حال آیا دین توحیدی اسلام و آخرین پیام و برنامۀ الله رب العالمین برای این بود که کارش به فرقه های کاستی و عبور ناپذیر منتهی شود؟ و سرنوشت پیروانش به فرقه های قومی - مذهبی باستانی تبدیل گردد؟؟!! واقعا این مصیبت را باید «آخرین مراحل بدبختی بشر» قلمداد کرد، چرا که این فرقه گری شرک آمیز و تنازع آفرین، توحید و اسلامیت را واژگون کرده و پیام و نتیجۀ دینداری توحیدی و اسلامی و آزادیبخشی و اتحاد آفرینی و عدالت گستری آن را عقیم و خنثی نموده است. بنابراين، بشریت بی چاره و خاصتا مسلمین صاحب ایمان و اندیشه باید به چاره جویی بپردازند، و در این میان، پیشتازی مسلمین اقتضاء می کند که چاره و راه حل این وضعِ شرک آلود و استبدادی، در اجتهاد آزاد و در فهم و فقه مجدد و در ديندارى اسلامى و بر پايۀ آخرين فهم و فقه توحیدی و با توجه به عاليترين معيارهاى زندگى بشرى جستجو شود.

٢- شيعه گرى و سنى گرى در تضاد با وجود و موجودیت امت واحدۀ اسلامى و اخوت و برادری اسلامی است، زیرا همین فرقه گریست که امـت واحدۀ اسلامی و اخوت مسلمین را بصورتی ریشه ای تقسیم و متلاشی کرده است،  بنابراين، اين فرقه بازى ضد توحیدی و غیر اسلامی بايد پشت سر گذاشته شود. کسی که معتقد به اخوت مسلمین و امت واحدهٴاسلامى است و مي خواهد در جهت اتحاد و انسجام مسلمين و فراهم سازی رهبری متحدۀ اسلامی و تحقق نظام شورایی اسلام قدم بردارد، صرف نظر از «ماهیت تاریخی این مذاهب»، نمي تواند شيعه گرى و سنى گرى پیشه کند. اصلا چرا يک مُسلِم بايد پيرو سنت باشد و سُنی گرى کند، يا پيرو على باشد و علوی گرى نماید؟! در حالي که چنين شخصى، اصطلاحا تسليم قرآن شده و به قول خودش به دين توحيدى اسلام گرويده و قرآن نام او را «مسلـم» قرار داده است!! آيا شيعه گرى و سنى گرى یک ديندارى توحيدى و حــرکت در راستاى امت واحـدۀ اسلامى و اخوت مسلمین است؟! يا اينکه اين کار و این نوع حرکت، فرقه بازى و افتادن در خط اربابان متفرقۀ استبداد و شرک و ماديت است؟! آيا غير از اينست که با مطلق کردن شخصيتها و رؤسا و ائمهٴ اسلامى و نهايى گرفتن اجتهاداتشان در جوامع اسلامی، اسلاميت مسلمين هم به راه و روشى «بشرى» تبديل شده است؟!! اينجاست که مکاتب بشرى «دو نوع» میشوند: يکى مکـاتب بشرى بلاموضوع و خرافه آمیز قرونی، که خود را منتسب به اديان الهى ميسازند، و ديگرى مکاتب بشرى موضوعی و واقع بین و زمان مند، که در هر عصری متناسب با واقعيات عصر و زمانۀ خود بوجود مي آيند. و تنها فرقى که بين اين دو نوع مکتب بشرى وجود دارد اينست که: مکاتب بشرى بلامـوضوع و خرافى، مربوط به گذشته های دور هستند و متناسب با زمان و مکـان و واقعيات عصر و دوران بوجود نمى آيند، و در نتیجه پاسخگوى مسائل ومشکلات عصر و زمانه نيستند و نمیتوانند باشند، چرا که محصولات ذهنی و حامل وضع بشری درعصور ماضی هستند، و در طی زمان: هم کاربرد خود را از دست داده اند، و هم شامل آنچه جدید و مستحدث است نمی شوند. لکن بجاى اينکه رؤسای شاغل و صاحب نفع شان و پیروان راکد و غافل شان تسليم واقعيات شوند، راه زورگويى و لجاجت و فرقه بازى در پيش مى گيرند و عجز و ناتوانى خود را به خدا و رسول و ائمۀ ماضى منتسب ميکنند. اما «مکاتب بشرى موضوعیت دار و زمان مند»، که توسط افراد بشرى بوجود مى آيند، و خودشان نیز بشرى بودن کار و برنامۀ خود را به صراحت اعلام مى دارند، محصول عصر و زمانۀ خود بوده و زنده هستند، و صرف نظر از محدوديت هايشان و عدم آگاهی شان بر سرنوشت جوامع بشری و بی خبری شان از خدا و آخرت، کلا براى حل و فصل مشاکل عصر و زمانۀ خود بوجود می آيند. در غير اين صورت، آنها نيز شرک آميز و مطلق و خرافى میشوند، کما اينکه اين مسئله در رابطه با مارکسيسم و کمونيسم تجربه گرديد، و ديديم که چگونه مارکسیها وکمونیهای اسلام ستیز و نافی مالکیت، بجاى تقبل واقعيات، به زور و لجاجت متوسل شدند، که آخرش هم کارشان به سقوط و سرنگونى کشيده شد.

٣- تشيع و تسنن علاوه بر اينکه داراى ماهيتى تاريخى بوده و برای جوامع قرون ماضى و توسط مجتهدان و عالمان آن دوران عرضه شده اند، به مرور زمان به مذاهب و فرقى مبدل گشته اند که لیاقت استمرار و تداوم را از دست داده اند، زيرا در طول زمان نه تنها تغيير و تحول و تکاملی پیدا نکرده و راکد و متوقف شده اند، بلکه به علت اختلاط و آغشتگی شان به حد اکثر تحریفات و خرافات، حتی در مُستوای قرون ماضی هم قرار ندارند. و همچنین با توجه به اینکه فرقه بازان حرفه اى آنها را بکلی شرک آمیز و آلوده به خرافات و افسانه ها کرده اند، در نتیجه از لیاقت و محتوای گذشته هم تهی شده اند، و همین است که ماهیت و مُحتوای توحیدی و آزادیبخشی آنها بکلى زائل شده است. اين فِرَق قرونی و از کار افتاده حداکثر «يک اجتهـاد» در دوره و زمان خود بوده اند، و علاوه بر اینکه بیشتر آراء و نظراتشان بلاموضوع و بلا استفاده مانده است (مثل آراء و نظراتی که در رابطه با بردگی و نظام اقتصادی و مسائل خانوادگی و نحوۀ جنگ و ابزارهای جنگی و چگونگی مقابله با مخالفان سیاسی و......... اظهار کرده اند)، از تمام اوضاع و از کل موضوعات ١٢ قرنۀ بعد از خود بکلی بی خبر و محروم هستند و برایش جوابی ندارند؛ و بدین خاطر اکنون حکمت وجودی آنها در ابعاد مختلف به پايان رسيده است. و مسلمانان امروزه و جوامع معاصر اسلامی بجای حرکت و محصور شدن در اين راهها و معابر بلاموضوع و متنازع و خرافى شده (که اکثر موضوعاتشان به تاريخ سپرده شده و جزو نيستها شده اند) بايد با آزادى و فهم اجتهادى و مُجدد خود به اسلام بنگرند و از نو به اسلاميت بپردازند، و بر اساس «تفکر و نگرش اجتهادى» واقعيات و موضوعات امروزه را بررسى و بر اين مبنا مشکـل گشايى نمايند. و حالا دليلى ندارد که يک مسلمان طرفدار على باشد و دشمن ابوبکر و عمر و عثمان؟! و طبعا چنين تعاملی بیانگر فرقه گری است، نه ناشى از واقعيت و نه ناشى از اجتهاد شخصى. يا اينکه دليلى ندارد که کسی على را از نظر لياقت و علم و توانايى در رتبۀ چهارم تلقى کند و در همان حال ابوبکر و عمر و عثمان را بى کم و کاست قلمداد نماید؛ اين هم می شود فرقه گری. بگذريم از اينکه مسلمانانِ صـدر اسـلام نه چنین می اندیشیده اند و نه به شخصیت های اسلامی چنين می نگریسته اند؛ و در اين رابطه در حد وسیعی توحیدی و اجتهادى و موضوعى فکر مى کردند و موضع می گرفتند. زيرا آن زمان نه کسى منصوب خدا بود و نه کسى قدسيت جعلى و خرافه آميز داشت. این وضعیت و این مواضع توحیدی و اجتهادی در رابطه با همۀ امور و کلیۀ ابعاد عقيدتى و سياسى و تاريخى و خانوادگى و نيز در مورد مصادر اسلامى و تفاسير قرآن و کتب حديث و....... صدق ميکند. آری، موضع بر حق و اجتهادى اينست که هر کسى و نيز همۀ افراد صدر اسلام، مستقلانه و با توجه به اسناد و مدارک تاريخى، بررسى و ارزيابى و نقادى شوند و ضعف و قوتشان بر مبناى «نظریاتشان» و «عملکردشان» مشخص گردد، و بعد هم هر کسى آزاد است که بنابر درک و فهم خود به نتيجه اى برسد و بر پایۀ آن موضع گيرى و عمل نمايد.

۴- شرک يعنى مطلق و نامحدود کردن و نهايى گرفتن غير «الله»، و خاصتا يعنى مطلق و نهايى و نامحدود کردن ائمه و علما و ابناى بشرى. حال چگونه است که در شيعه گرى و سنى گرى، ائمه و علما و شخصيت های اسلامی مطلق شده اند؟! آيا اين عين شرک و نافی توحید نيست؟! شرکی که اساس آن بر بت کردن و مطلق گرفتن و نامحدود کردن غیر الله و بنی آدم استوار است، و توحیدی که علم بی پایان و فوق زمانی و صفات مطلق و نامحدود را منحصر به الله میسازد. بگذريم از اينکه درشيعه گرى، مقام ائمه و امام زاده ها به «مقام الوهیت» نزديک شده وحتى محل تجلى ذات الله ومظهر ارادۀ رب العالمين شده اند و سخنانشان برابر وحی پنداشته میشود! طبعا در سنى گرى هم  به دليل مطلق و قرونى شدن اجتهادات ائمۀ مذاهب و علماى فقــه احکـام، مسئله به شـرک و مطلق سازى و خرافه گرى کشيده شده و جوامع مسلمان سنی در رکود و خرافات و انحطاط چیزی از شیعیان کم ندارند. علاوه بر اين شرک بازى ومطلق سازى وخرافه گرى، آیا غير از اينست که اوضـاع و احوال کنونى با اوضاع و احوال ١۴ قرن يا ١٢ قرن پيش بکلى مختلف و متفاوت شده است؟!، آيا اگر ائمه و علما و شخصيت هاى اسلامی صدر اسلام يا دورهٴ تدوين علوم اسلامى در قرون بعدی در زمانهٴ ما بودند، مثل آن دورانها عمل می کردند، يا مجددا اجتهاد مى کردند و نظریات و مواضع اسلامی را مجددا ارائه می دادند؟!! آيا غير از اينست که آنها چه در صدر اسلام و چه در دورهٴ تدوين علوم اسلامى، جهت حل و فصل امور، اجتهاد کرده اند و بدليل «اوضاع و احوال متفاوت» به شيوه ها و رو ش هاى مختلف و متفاوتى حرکت و عمل نموده اند؟!! چه شد که در عرض دو سه قرن از اسلامیت، این همه تغییر و تحول و اجتهــاد صورت گرفت، اما در طول بیش از ده قرن همه چیز به رکــود و تقلید و تـوقف منتهی شد و هر چیزی خرافی و افسانه ای گردید؟!! حال آیا اطاعت و پیروی از ائمۀ مذاهب و از شخصیتهای مسلمان صدر اسلام عبارت از مطلق کردن و خرافی سازی و جویدن قرونی نظرات و تعلیمات منسوب به آنها و افسانه ای کردن شخصیت و ماهیت آنهاست (مثل غرب زدگانی که بجای توجه به مراحل و نحوۀ رشد و ترقی مادی غرب به تقلید و تکرار بی جا و بی موقع از غربیان می پردازند؟!) یا اطاعت و پیروی از آنها عبارت از توحیدی و اجتهادی فکر کردن و حرکت نمودن، و علم و صفات مطلق و نامحدود و فوق زمانی را منحصر به الله گرداندن (توحید الوهیت)، و علم و عمل بشری را محدود در زمان و مکان و قابل تجدید نظر و لایق نقد و بررسی دانستن (نفی شرک) است؟! آیا باید به روش ائمه و شخصیت های صدر اسلام حرکت و عمل کرد، یا اینکه محصولات زمانی و مکانی آنها را مطلق و قرونی و فوق بشری و خرافه آمیز قرار داد؟! جواب این سؤالات نزد موحدین آزادیخواه، (که قرآن مبین اساس ایمان و فکر و عمل آنهاست) مشخص است، و آن اینکه: هر انسانی و شخص و شخصیتی محدود در زمان و مکان است، و افکار و عقاید و عملکردش لایق نقد و قابل تجدید نظر میباشد. و این «اساس توحید و اسلامیت» است، همانطور که «پایۀ شرک و بت پرستی» عبارتست از: مطلق و نامحدود کردن غیر الله و فوق زمان و مکان پنداشتن افکار و عقاید و عملکرد ائمۀ بشری، و هر شخصیتی از میان بنی آدم. و از نظر موحدین آزادیخواه، تکیۀ مطلق و نامحدود و فوق زمان و مکان به غیر از نصوص قرآن و اصول مسلم سنت نبوی و قوانین علمی و عقل بشری، شرک و بت پرستی و لایق زوال و نابودی است. و روی همین قاعده در رابطه با «صدر اسلام و عصر رسول الله و دورۀ صحابه و خلافت راشده» چنین میگوییم: بجای رفتن به زمانِ صدر اسلام و عصر رسول و صحابه و اخذ نحوۀ دینداری و زندگی توحیدی از آن دوران سپری شده، باید آنها را به عصر و زمانۀ خود بیاوریم و بنابر شناختی که از آنها داریم دینداری و زندگی توحیدی را از آنها بیاموزیم، و این یعنی تبعیت از رسول و صحابه و نمونه ساختن آنها در زمانها و مکانهای مختلف. و طبعا در این میدان توحیدی و زندگی اسلامی، آیات قرآنی و سُنن توحیدی و قوانین علمی و عقل بشری اساس اجتهاد و حرکت و مبنای نگرش دینی و اقامۀ اسلامیت هستند.

۵- آيا آنهایی که شيعه گرى وسنی گرى می کنند، واقعا پيرو سنت نبى و بر سر روش على هستند؟! ما به صراحت اين ادعا را انکار ميکنيم و اعلام میداریم: فرقه بازان حرفه ای و خرافه پرست ابدا نميتوانند پيرو و راهرو موحدين مخلص و آزاد اندیش و روشن انديشی مثل محمد مصطفی و علی امیر منتخب و دیگر خلفای راشده باشند. محمد «ص» و خلفـاى راشده و از جمله على، موحدان آزاديخواه و روشن انديش بودند، و در سایۀ قرآن منزل، از ظلمت عصر جاهليت به نور الهى و روشن انديشى اسلامى منــور شده بودند، زيرا روح و مغــز رسالت توحيدى اسلام عبارتست از مبــارزه با «شــرک و استبــداد و فــرقه گری». مگر ممکن است که امروزه فرقه بازان حرفه ای و کينه توز و خرافه پرست، پيرو و راهرو پيامبر و امامان موحد و روشن اندیش باشند؟!! ، بعدا اگر کسى نمیتواند بدين دلايل قانع شود، به تاريخ صدر اسلام و سيرهٴ پيامبر و خلفاى راشده مراجعه نمايد، همانطور که ما چنين کرده ايم. تازه بگذريم از اين مسئله که آنچه اساس شيعه گرى و سنی گرى است، در صدر اسلام و در «دورۀ رسول و خلفای راشده» قرار ندارد، بلکه این فرقه گری ها در قرن های بعدی بوجود آمده است. اينست که ممکن است کسى بگويد: پس زیاد خودتان را به زحمت نيندازيد، زيرا با وزيدن نسيم آزادى و امکان تفکر و تعقل و مطالعه، اين فرقه بازي ها خود بخود زائل و پشت سر گذاشته میشود. ما هم مي گوييم: آری صحیح است، اما بايد براى رسيدن به آزاديهاى سياسى و عقيدتى و فرهنگى، دعــوت و روشنگرى نمود، و راه تفکر و تعقل و مطالعه را باز و آزاد  کرد، و در این رابطه به وظيفهٴ خود عمل نموده و راه آينده را نشان داد. آیا غیر از اینست که نسیم آزادی در سایۀ جهالت و استبداد و فقر فراگیر نخواهد وزید؟ آیا غیر از اینست که همین غفلت و جهالت و استبداد و سلطه گری موجد این وضع شرک آمیز و منحط شده است؟ آری، استبداد سیاسی (حکومتی) و فرهنگی (مذهبی) مروج و تعمیق دهندۀ شرک و جهالت و خرافه پرستی است، همانطور که شرک و جهالت و خرافه پرستی موجب استمرار و تداوم استبداد سیاسی و استبداد فرهنکی می شود. حال چگونه میشود که بر این «دور استبدادی و انحطاط شرک آمیز» خاتمه داد؟ دوری که استعمارگران نیز در ایجاد و تداوم آن نقش اساسی بازی میکنند؟!!،  جواب این سؤال بسیار ساده، اما عملی شدن آن بسیار مشکل است. بدین صورت که: راه غلبه بر این وضع استبدادی- استعماری- و شرک آمیز، و درهم شکستن این دور باطل و اسارت بار و متوقف کننده، اراده و قیام مسلمین و توسل به مجتمع اسلامی است، و امید و توسل به غیر از اراده وقیام مسلمین، نه تنها بیفایده و بیثمر است، بلکه نشانۀ یأس و استئصال و واگذاری امور اساسی جوامع اسلامی به دشمنان آنهاست. اما به تأکید تبلور و ظهور اراده های ضعیف و درهم شکستۀ جوامع اسلامی نیز دشوار می نماید، چرا که اصطلاح مسلمین، بیشتر نامی است که بر کسان بی شمار! اطلاق میشود، اما این مسلمین بی شمار (خصوصا در ایران) بحدی از اسلام و اسلامیت و از اخلاق و شخصیت اسلامی و از روح جهاد و مبارزه دور افتاده اند و غافل شده اند که بیشتر «دور اندیشان مؤمن» می توانند به اراده و قیام آزادیبخش و استقلال آفرین و متحول کنندۀ آنها امید ببندند. و در نتیجه کار بجایی کشیده شده که بیشتر مردم و حتی نیروها و جریانات مبارز تنها به فکر «تغییر وضع موجود» باشند؟!، بدون اینکه برای این تغییرات اساسی شرط و شروطی قائل شوند، و خواستار «تغییر» به هـر بهایی هستند. آری، فقدان یک ارادۀ ملی برای آزادی و استقلال و عبور از فرقه گری، اوضاع را پیچیده کرده و غلبه بر وضع استبدادی– استعماری– فرقه ای را «دور دست» نموده است.

۶- شيعه گرى و سنى گرى، ناقض «نگرش توحیدی» و نافی «تفکر آزاد» و مخالف «موضعگيرى اجتهادى» است، چرا که: اولا دید و نگرش توحیدی، دید و نگرشی فوق زمانی و فوق مکانی است و از نصوص قرآنی نشأت می گیرد، دید و نگرشی که مُبَرّا از موضع انسانی و تاریخی و محلی است. اما شیعه گری و سنی گری و فرقه گری ناشی از آن، دقیقا عکس مواضع توحیدی است و حاصل مواضع سپری شدۀ انسانها و محصول دیدگاه و نظرات تاریخی و محصور در زمان و مکان و مأخوذ از فکر و فرهنگ رؤسای مذاهب و فِرَق متوقف و متنازع است. ثانیا تفکر آزاد، که دلیل و حکمت بعثت توحیدی است، از برخورد آزاد و حق جویانه نسبت به واقعیات سرچشمه می گیرد، و با توجه به استقلالی که دارد، شجاعانه موضع می گیرد، و بنابر اجتهاد در زمان و مکان به مشکل گشایی می پردازد. و این وضع در تضاد کامل با شیعه گری و سنی گری و فرقه گری اسارت آور قرار دارد، فرقه گری که ناشی از غفلت و عقب ماندگی، شرک و خرافه پرستی، وابستگی کور و متعصبانه به تاریخ، و اصالت منافع رؤسای فرقه گراست. حال با توجه بدین اوضاع اسارت بار، رؤسای حرفه ای فرقه ها  چگونه و به چه صورتی تن به تفکر اجتهادی می دهند؟ و اصلا چگونه میتوانند از زیر این بارهای سنگین و اسیر کننده بیرون بیایند؟!! ، در حالی که رسالت توحیدی اسلام برای برداشتن «همین بارهای سنگین» از بشریت اسیر ظهور کرده است. آری، فرقه بازى متعصبانه وضد توحيدى و راکد کننده، که داراى طبيعتى ارتجاعى و قبيله اى است، شباهت تامى با قومگرايى و نژادپرستى پيدا کرده است، زیرا همانطور که در میدان قوم و نژاد یک فرد نمیتواند از قوم و نژاد خود خارج شود، به همان صورت نیز فرقه گرایان به زحمت میتوانند از دایرۀ «فرقۀ موروثی» بیرون آیند، و اگر کسی بخواهد از این اعماق و تاریکی ها بیرون بیاید، باید آنقدر عقل و شجاعت و اراده داشته باشد که مشاکل و پیامدهای تولد جدید و زندگی نوین و راه زنده شدن را تحمل نماید. و بدون ترديد، فردي که براى خود عقل و اراده و احترام قائل است، و به رشد و استقلال و آیندۀ خود می اندیشد، هرگز دنبال نظرات و اجتهادات کسانى نخواهد رفت که قرنها پيش مى زيسته و نظرات و عقاید منسوب به آنها برای آن دورانها ارائه شده است، نظرات و اجتهاداتی که اگر صاحبانشان زنده بودند، اولا بسیاری از آنها را دور ميريختند و مانند ما آنها را مصرف شده تلقی می کردند. ثانیا این بزرگان و ائمۀ اسلامی از اکثر این نظرات و افسانه ها  که به آنها نسبت داده شده ابراز بی خبری و آنها را انکار می نمودند. آری، شيعه گرى و سنی گرى «زندان قرونى» فکر و فرهنگ اسلامی شده است، زنداني که اُسَرايش، مسلمانان بي چاره، و زندانبانهايش، استبداد سياسى وفرقه بازان حرفه ای هستند، وحامیانش نیز استعمارگران جهانخوار میباشند. اینست که نجات و رهایی مسلمین و جوامع اسلامى، وابسته به تغيير اين وضع اسارت بار و شکستن دروازه های اين زندان شرک آمیز و تنازع آفرین و ضد توحیدی است. و دین توحیدی اسلام نیز برای همین تغییرات آمده است، یعنی برای اینکه بشریت را از وضع شرک آمیز و استبدادی و متنازع نجات دهد و راه توحید و اخوت و آزادی باز نماید. اما افسوس که مواضع و اهداف توحیدی اسلام نیز متحقق نگردید و راه هــدایت توحیدی به مرور زمان، بجای تثبیت، گــم و خرافه آمیز گشت. و همین است که می گوییم: چرا يک مسلمان بايد شيعه يا سنى باشد و راهش فرقه گری و کارش به شرک و خرافات منتهی شود؟!، آيا اين نامها و فرقه ها در قرآن وجود دارند؟!!، آيا رسول الله و خلفاي راشده و صحابۀ مهاجر و انصار شيعه و سنى بودند؟!! آيا غير اينست که در صدر اسلام اين نامها و فرقه ها ابدا وجود نداشته اند؟!! مگر غير از اينست که قرآن اعلام کـرده است: و سمٌـاکم المسلمين : «الله نام شما را مسلمين قرار داده است». البته بايد به مسلمين موحد و آزاديخواه مژده داد که از هفتاد و دو فرقۀ متنازع تنها دو فرقه باقى مانده است، و با بازگشت به قرآن و تفکر و تعقل توحيدى و رواج اسلام اجتهادی، اين دو فرقه نیز به همنوعان خود در تاريخ اسلام خواهند پيوست، و ان شاء الله جاى خود را به اسلام اجتهادى خواهند سپرد.

٧- ممکن است کسى بگويد که مشکل اصلى، شيعه گرى و سنى گرى نيست، بلکه مشکل اصلى، استبداد سياسى و استعمار سلطه گر است، و اين انظمهٴ استبدادى و استعمارى هستند که شيعه گـرى و سنى گـرى و کلا فرقه گری و تنازع بشری را به خدمت گرفته و آن را بلا و مصيبت گـردانده اند ، که مثال اين واقعيت نيز در نظـام ولايت مطلقـهٴخمينى و نظام پادشاهی سعودی متجلی شده است، زیرا در آنها مردمان شيعى و سنى به تصرف انظمهٴ استبدادى در آمده و بوسيلهٴآنها و به نــام آنها بازار فرقه بازى و تنازع مذهبی را گرم کرده اند. و هم اکنون نیز مى بينيم که در عـراق چگونه نظام ولايت مطلقه جنگ فرقـه اى را بر افروخته و بخش بزرگی از فــرقهٴ شيعه در آنجـا را در صفــوف جيوش امريکى و انگليسى قرار داده و به جنگ اهـل سنت و مقـاومت عـراقى فرستاده است. و بدين شيوه با تظاهر به شيعه گرى، از طرفى براى نابودى اهل سنت، همکار آمريکا ميشود، و از طرف ديگر براى نجات از چنگ آمريکا و حفظ نظام ولايت مطلقه، آنهــا را شريک جـرم آمريکای اشغالگر نموده است. بنابراين اگر نظام ولايت مطلقه نبود، مردم عراق و اهل تشيع و تسنن و دیگر جهات آن، یا مشکلى با يکديگر نميداشتند، و یا اگر مشکلاتی با یکدیگر می داشتند میتوانستند ما بین خود آنها را حل و فصل نمایند، و بر اساس توافق بعد از نظام استبدادی بعثى موضع مشترکى در برابر اشغال عراق اتخاذ می کردند. در جواب طرح چنين مسئله اى بايد عرض شود که بله صحیح است، و نظامهاى استبدادى و استعمارى، از جمله نظام ولايت مطلقه، که از اول کارش فرقه بازى و شيعه گرى صفوی بوده و خود خمينى هم از غليظ ترين فرقه بازان حتى در ميان آخوندهاى فرقــه گرا بوده است، کـار اصلى شان سوء استفـاده از غفلت و جهالت مردمان بیچاره و شعله ورسازی احساسات فرقه ای و افسانه ای و به خدمت در آوردن عوام الناس بیخبر است. اما بايد دانست که استبداد و استعمار، تنها در پى سوء استفاده از فرقه گرى نيستند، و مثلا ملت گرايى را هم به فساد و انحراف کشانده اند، و همین است که مسئلهٴ برخوردارى ملل و اقوام از حقوق اساسى و انسانى و شرعى و تلاش و مبارزه براى آن را به نوعی نژادپرستى و قومگرايى اسلام ستیزانه و متنازع و متلاشى کننده تبديل کرده اند، بگذريم از اينکه «متنازع بودن» يکى از مشاکل شيعه گرى و سنی گرى است، اما بعد از تنازع و منازعه چه؟!، آیا بعد از تنازع وجنگهای فرقه ای، و نیز قبل از آنها، مسلمين وجوامع اسلامی نيازمند فکر و فرهنگ توحيدى و اجتهادی و آزادیخواهانه نیستند؟! تا علاوه بر رفع تضاد و تنازع بخواهند از شرک و خرافات و رکود و توقف نجات يابند و در سايهٴ فکر و عقيدهٴ توحيدى و اجتهادى، راه رشد و ترقى و راه آزادى و مردمسالارى را بپيمايند؟!!، آیا بدون افکار و عقاید توحیدی و اجتهادی و آزادیخواهانه میتوان به اتحاد و تفاهم رسید؟!!، آخر مگر غير از اينست که ذات افکار و عقايد و فرهنگ سنتى و فرقه ای، مشکل آور و تنازع آفرین و راکد کننده است؟ آيا رسالت توحیدی محمد مصطفى فقط براى اين بوده که شيعه و سنى جنگ و نزاع نداشته باشند؟! يا اينکـه قرار بوده که اسلاميت و دینداری توحیدی راه رشـد و آزادسازى و مشکل گشايى در دنيا و آخرت باشد؟!!، علاوه بر اين، آیا غیر از اینست که استبـداد و استعمار چيزهايى را میتوانند بخدمت خود در آورند که ذاتا «ماهيتى متنازع و جنگ آفرین» و هماهنگ با نفى و انکار ديگران داشته باشند و داراى سابقه نزاع آفرين و آشتى ناپذير باشند؟!!، مگر غير از اينست که خود تشيع بر اساس لعنت و تکفير اهل سنت و خلفاى راشده و حتى انکار قرآن حی و حاضر و نفى کتب حـديث نضـج گـرفته است؟!!، و مگر غير از اينست که اهل سنت، از اول با چشمى بيگـانه به تشيع و فرق شیعی و منابع آن نگريسته و خاصتا اهل حديث و در رأس آنها وهابيت با آنها وارد موضع جنگی شده است؟!!، اينست که خانهٴ آنها از پايه و اساس متنازع و درگیر کننده است، و بگذريم از ميزان انحراف هر يک از جریانات فرقه ای، راه و چاره اى براى اهل تنازع و متنازعین و حل و فصل اختلافات بنیادی شان وجود ندارد، همانطور که مؤتمرات و نشستهای تقریب مذاهب و فرق سنتی نیز هیچ ارزش و بهایی نداشته و توانا به هیچ کاری در این رابطه نبوده است، چرا که فرقه بازان قبل از هر چیز کذاب و حیله گــر و چند چهــره هستند، بگـذریم از اینکه راه و عقــاید فــرقه ای و مندرس، خود بزرگترین مشکل و موجد رکــود و فــرقه گری و خــرافه پرستی است. و در حالي که استبداد و استعمار هميشه می توانند از تنـازع و عقب ماندگى فرقه ها استفاده کنند و آنها را بخدمت بگیرند، اما همین فرقه ها هیچگاه نمیتوانند هيچ گرهى را از مشکلات مسلمين و جوامع اسلامی بگشايند!!، آری فرقه های قرونی و فرقه بازان حرفه ای نمي توانند راهگشا و راهنماى اسلام و مسلمين باشند، و تجربيات قـرون ماضى و زمان حاضر، اين واقعيت را به وضوح اثبات نموده است.

٨- علاوه بر شيعه و سنى، فرقۀ سنتی ديگری هم وجود دارد، که نامش «وهابيت» و کارش نیز وهابى گرى است، فرقه اى که اهل حديث بحساب مى آيد، و از نظر ریشۀ تاريخى و عقيدتى نیز عقایدش مأخوذ از مذهب احمدى (احمد بن حنبل) است، و بدين خاطر ميتوان آنها را «نو حنبلى» تلقی نمود. اين فرقۀ سنتى، بيشتر نفوذ و پایگاه اجتماعی اش در جزيرة العرب است، و هم اکنون مذهب رسمى عربستان (حجاز) می باشد، و بدليل فعاليت گستردهٴ پيروانش و برخوردارى آنها از حمايت مالى آل سعود، و نيز ادعـاى مبارزه با مرده پرستى و مخالفت با برخـى خرافات، حتى مذهبی رو به گسترش محسوب ميشود. و خاصتا با توجه به اینکه بسیاری از جهادگران در جهان اسلام منسوب به این مذهب هستند، محبوبیت آنها بسیار افزایش پیدا کرده است. هرچند برای هر گرایش و جریانی در این میدان، مثل بقیۀ فرق و مذاهب، باید حساب جداگانه ای باز کرد و هر کسی را در جای خود نشاند. این فرقۀ مذهبی با وجود اينکه از نظر پايه هاى فکرى و فرهنگى، جزو اهـل سنت بحساب مى آيد، اما از هر لحاظى يک فرقهٴ مستقل است، و خاصتا دشمنى آن با فرقهٴ شيعه بسيار مشهور است و شيعه يان را صراحتا رافضى و نامسلمان قلمداد ميکند. البته فرقه بازان شيعه هم در دشمنى با آنها کم نمى آورند، و اگر آنها عموم اهل سنت را و خلفاى راشده را و صحابۀ پیامبر را در محافل خود تکفير و لعنت مى کنند، وهابيان را آشکارا و بدون پرده تکفير و لعنت مينمايند، تا جایی که حتى وهابيت را ساختهٴ اجانب تلقی کرده و دشمنان خود را به آنها نسبت ميدهند. اما نکتهٴ جالب اينست که با وجود اين همه تنازع و تخاصم «هم وهابيت، هم اهل تشیع، و هم اهل تسنن» اهل حــديث هستند!! و اسلاميت را از راه احاديث و روایات اخذ و دريافت ميدارند، و مثل اینکه در این رابطه به توافق! رسیده اند. با اين تفاوت که: شيعـه و سنى، احاديث را بيشتر از طريق ائمهٴ مذهبى دريافت ميکنند، اما وهابيون، که به اهل حديث مشهورند، احاديث رسول را بيشتر از خود منابع حديث دريافت ميدارند. و اينهم به سابقهٴ تاريخى و اهل حديث بودن احمد بن حنبل بر مي گردد. و فرق شيعه و سنى نیز در مورد «حديث» اينست که: اهل سنت، حديث را به سخنان رسول اسلام منحصر میکنند و آنها را نسبت به آیات قرآن در رتبۀ دوم اهمیت قرار می دهند، اما اهل تشيع، ميدان حديث را به اقوال امامان دوازده گانه نیز سرايت داده، و بعدا سخنانان اين امامان را حتی از حد و اندازۀ حدیث هم خارج کرده اند و آنها را به پاى قرآن رسانده اند!! ، تا جایی که صراحتا سخنان امامان دوازده گانه را وحی منزل! تلقی می کنند، کاری که بسیار خطرناک است و حقیقتا اسلامیت چنین کسانی را کلا زیر سؤال می برد. و همین است که اهل تشیع، احادیث منسوب به امامانشان را پایۀ فهم و تفسير قرآن قرار داده اند!!، بگذريم از اينکه بعضى گرايشات شيعى حتی قرآن موجود را هم برسميت نمي شناسند! و قرآن اصلى را نزد «مهدى» تصور ميکنند!!، همان مهدی که قرار است روزگاری بیاید و شیعیان را بر دشمنانشان! پیروز گرداند. اما شاید از همۀ اینها جالبتر این باشد که شيعـه و وهابيت در مورد ماهيت حديث متفق القول بوده و هر دو فرقه معتقد به «وحى بودن حديث» هستند، و در اينجاست که شيعــه و وهابيـت، داراى يک «اشتر اک اساسى» ميشوند، و آنهم عبارت از «خارج کردن وحى از محدودۀ قرآن» است.

راه عبور از شيعه گرى و سنى گرى

راه عبور از شيعه گرى و سنی گرى، نه قوم گرايى و نژادپرستى، نه غرب گرايى و ماده پرستى، و نه و بی دينى و بی مسئولیتی است، بلکه راه آن، اسلام اجتهادى و متکى به آزادى و مردمسالارى است، راهی که قبل از هر چيز، بجاى نزاع و تفرق و تمزق، «توحید و اسلامیت آزاد» را پایه و اساس می گرداند، و بدین صورت، این اسلامیت، هم مسلمين را متحد و نسبت به یکدیگر متعاطف می سازد، و هم تنوع و تحرک را بين آنها منتشر می نمايد. اسلام اجتهادی، اسـلام پاسخگو و اسلام معاصر و اسلام حی و حاضر و اسلام متکی به آیات قرآن، سنت مسلم نبوى، قوانين علمى، و عقل بشرى است. اسلام اجتهادى، اسلام راهگشا و حلال مشکلات است، اسلام اجتهادى، اسلام موضوعی و اسلام روبرو شدن با واقعيات بر پایۀ اجتهاد در زمان و مکان است، نه اسلامی ناشی از «اجتهاد در خلاء» و دواى قبل از درد!!، اسلام اجتهادى، اسلامی است که برای وضع موجود تدوين و ارائه می شود، نه برای وضع و حالی که اصلا وجود ندارد. اسلام اجتهادى، اسلام آزادى است و هر کسى بنابر فهم و اختيار خود به راه و گرايشى مى پيوندد، بدون اينکه کسى او را سرزنش نمايد. اسلام اجتهادى، اسلام تعــدد و کثرت گرايى و در عين حال اسلام تفاهم و اتحاد است، عکس فرقه گرايى سنتى، که مبنى بر نفى نو انديشى و ديگر انديشى و نزاع و درگيرى با ديگران است، و اینهم ناشی از این واقعیت است که فرقه گرایی سنتی، موجوديت ديگران را به رسميت نمى شناسد، و خصوصا اين وضعيت در رابطه با فرقه هايى که بر پايهٴ لعنت و تکفير ديگران برپا شده اند، کاملا صدق میکند. و اما مشخصا در رابطه با ایران باید گفت: آيندهٴ فکرى و عقيدتى و فرهنگى مردم ايران و اقوام ايرانى، با توجه به ريشه هاى مسلمانى شان از يک طــرف، و ضرورت وجـود طريقى راهگشا از طرف ديگر، نه شيعه گرى مطلقهٴانتصابى، نه سنی گرى مصرف شده و از کار افتاده، نه غربگرايى و بى دينى، و نه قومگرايى و نژادپرستى است، بلکه انتخاب آيندهٴمـردم ايران، باذن الله اسلام اجتهادى و آزاديخواه و اتحاد آفرين است، اسلامی که با جهد و تعقل بدست مي آيد. و فرقه گرايى مذهبى، و قوم گرايى و نژادپرستى، و الحاد و بی دینی، نه تنها مشکلى را حل نمي کنند، بلکه مردم ايران و اقوام ایران و مملکت ايران را در مصائب عظمى قرار ميدهند. در نتيجه مردم ايران بجاى اين کوره راههاى مصيبت بار و ضد بشرى، در صــورت وجود آزادى و مردمسالارى، به راه اســلام اجتهـادى مى روند و اسـلام قــرآنی و اتحاد و آزادى را انتخـــاب مى نمايد. بله اگـر آزادى و مردمسالارى وجود داشته باشد، فرقه گرايى و نژادپرستى پشت سر گذاشته مى شوند، و در رابطه با الحاد و بی دینی هم بايد گفت که: بسيار بعيد است که مردم ايران به راه الحاد و ارتداد بروند و اسلام و فرهنگ اسلامى را بکلى رها سازند. حدوث چنين مصيبتى، بسيار بعيد به نظر مى رسد، چرا که اسلاميت ريشـه اى هزار و چهارصد ساله در بین مردم ايران دارد، اما استبداد و استعمار مانع وصول اسلام توحيــدى و اجتهـــادی به مردم شده اند، و به اين شيوه، اسلاميت را عملا عقيم ساخته اند. آنچه مــردم از اسلام و به نام اســلام می بينند عبارتست از خرافه پرستى و مظاهر عقب مانده ای که الحق لياقت بقــاء و استمــرار ندارد، اما همانطور که مسلمين نبايد راه الحـاد و ارتداد را در پيش بگيرند، با همان قاطعيت نیز بايد براى زوال شرک و خرافه پرستى و فرقه گری ارتجاعی و زدودن مظاهر عقب ماندگى همت نمايند. آری، در ميدان آزادى و مردمسالاری و کثرتگرايى، همهٴاقوام ايران زير چتر اسلام اجتهادى، متحد و الگوى ساير ملل و جوامع اسلامى ميشوند. اما و صد اما، نظام استبدادى، عامل سرکوب و خفه سازى وموجد وابستگى به استعمار و امپرياليسم شده است. و استعمار و امپرياليسم هم کارشان، از طرفى، اِبقــاء و تثبيت نظام های استبدادى، و از طرف ديگر، تعميق فرقه گرايى و ترويج نژاد پرستى و توسعهٴ الحاد و بیدینی بين مسلمين است. اينست که استبــداد و استعمــار و فرقه گرايى و نژادپرستى و بی دینی، عوامل تفــرق و تنــازع و مسبب جنگهاى طـولانى و ويرانى دامنه دار و عقب ماندگى فراگير و فقـر سيـاه و زير سلطه گى بی پايان و مهمترين عوامل متلاشی کنندهٴايران و سيه روزى ايرانيان هستند. و خلاصه موانع و طریق عبور از شیعه گری و سنی گری «عنوان وار» چنین است:

١- نظــام استبــدادى، سرکـوب کنندهٴمــردم و اقــوام و مـذاهب مختلف و مـوجد کينه و عــداوت در بين آنها و عامل وابستگى به استعمــار و امپرياليسم است، پديدهٴشوم و مصيبت باری که مادر مشاکل مسلمين و ازجملۀ عامل استمرار و تداوم فرقه گری، شرک وخرافات، عقب ماندگی، و فقر همه جانبه است. و تا نظام استبدادی برقرار باشد، نه مشکلی حل میشود و نه مرحله ای از مراحل رشد و ترقی طی می گردد.

٢- فرقه گرايى مذهبى، که ناشى از وضع استبدادی و رکود و عقب ماندگی، و تعصب کور و درمانده است، عامل تفرق و تنازع مردم و مسبب جنگهای طولانى و موجد تجزيه و جدايى جوامع هستند، همانطورکه تا حال شاهد آن بوده ايم، و اکنون هم در عراق، در سایۀ حاکمیت استعمارگران اشغالگر، عملا آن را مشاهده می کنیم، و اگر فرقه بازي هاى خصمانه و فرهنگ و ادبیات فرقه گری تداوم پيدا کند، بدتر از آن را از جمله در ایران شاهد خواهيم بود.

٣- قومگرايى نژادپرستانه، پدیده ای که منشاء آن استعمار وامپرياليسم غربى است، و براى تفرق و تَمزُق امت اسلامى و ديگر ملل بزرگ و متحد جهان ترويج و تحميل ميشود، و هدف و مقصد آن، تضعيف و ناتوانسازى ملل دنيا و نابودی تـوان مقاومت آنها در برابر سلطه گرى و غارتگرى استعمار و استبداد و نيز استمرار جنگ و ويرانى در ميان ملل جهان است. در رابطه با خود اقوام نيز، علاوه بر وابستگى مطلق به دول استعمارى و نظامهای استبدادى، قومگرايى نژادپرستانه، مايهٴ درهم ریختن و از هم گسیختن هر چه بیشتر اقوام تحريک شده و متنازع است.

۴- الحاد و بى دينى، بلایی که علاوه بر مصيبت بار بودن و ويرانسازى دنيا و آخرت، فراگیر شدنش امری بسیار بعید و دور از انتظار است، و حتی به زور استبداد و استعمار نیز نميتواند عملى شود، اِلاٌ اینکه میتواند جوامع اسلامی و یکدستی آنها را «مختل» نماید، و تحميلات جنايت بار وشکست خوردهٴ اَندلُس و درشوروى و در ممالکی مثل ترکيه و اندماج غربى، مصاديق اين واقعيت هستند. بگذريم از تنازع و تخاصم آفرينى آن، که همهٴ اطراف را اسير اوضاع و احوال خطرناکى خواهد کرد، و در چنین اوضاعی کسی به حقوق خود نخواهد رسید.

۵- بنابراين، تنها راه چاره در ایران و در جهان اسلام، توحید و اسلامیت اجتهــادى است، اسلامی که جوامع اسلامی و فرق آن را از تنازع و تفرق خصمانه و عقب ماندگى نجات خواهد داد و استبداد و استعمار را بر کنار و زائل خواهد نمود و ممالکی آزاد و آباد و مترقى خواهد ساخت. اينست که سماء معتقد است که اتحــاد و همبستگى مــردم ايران و «اتحـــاد و همبستگی جـوامع اسـلامی» در دينــدارى «توحيــدى و اجتهــادى» ميسر مي شود، نه در «الحــاد و بى دينى»، و نه در «فرقه گرايى متنازع و عقب مانده»، و نه در «نژاد پرستى خصمانه و افسانه اى و استعمارى».

حرکت و انتخاب يا رهاسازی سرنوشت؟!

بدون شک وترديد، مذاهب فرقه اى ومتکى برتعاليم سنتى و امورى تاريخى، و نيز مبنی برخرافات و اساطير شرک آميز وتنازع آفرين، پشت سرگذاشته ميشوند، چه بوسيلهٴ«اهل ايمان و اسلام» و چه بوسيلهٴ«اهل الحـاد و استبـداد». حال اگر اين امر محتوم توسط اهل ايمان و اسلام صورت گيرد، بصورت بديهى، جانشين اين فرقه ها و اين فرقه بازي ها، اسلام اجتهادى و اسلام راهگشايى خواهد بود که می خواهد مشکلات بشر عصر حاضر را حل و فصل نمايد و براى زندگی متحول و پيچيدهٴ امروزى قانونگذارى کند. اما اگر اين کار و زائل سازى اين فرق متنازع و بلاموضوع، توسط بى دينان مستبد و استعماری انجام گيرد، در آن صورت، جانشين حتمى فرقه گری، الحاد و بى دينى و اهل استبداد و استعمار خواهد بود، که نتیجه اش زير سلطگى و تفرق و تمزق بيشتر می باشد. اما با همهٴ اين احوال، آنچه که قطعى است، تغيير و زوال وضع راکد و پوسيدهٴ موجود است، لکن آنچه که هنوز «نامعلوم و تا حال غیر واضح» میباشد، جانشین وضع استبدادی و استعماری و فرقه ای و راکد ماندۀ موجود است، چرا که تا حال نه کس و جریانی توانسته که در میان مردم حضور فعالی داشته باشد و افکار و مواضع خود را به مردم تفهیم نماید، و نه زمان پایان این وضع شوم وشیطانی برای کسی قابل تشخیص و پیش بینی است. اینست که تاکنون هم جنازه هاى اين «فِرَق تاریخی و از کار افتاده» بنابر ممانعت استبداد سياسى و عقب ماندگی اجتماعى به خاک سپرده نشده و جنازه های دست و پاگیر و بیفایدۀ آنها هنوز روى دستان مردمان بيچاره سنگینی می کند. اما کافى است تا روزنه اى از آزادى بوجود بیاید، تا جنازه های بی جان اين مبانی و ارزشهای شرک آلود و آمیخته به افسانه های قرونی و سربار مشکلات بشری و عامل رکود اسلام و مسلمين به خاک سپرده شود. اينست که مسلمین باید دست به انتخاب بزنند، و قبل از اینکه راه و روشی غیر توحیدی و مصیبت بار مثل مذاهب قرونی بر آنها تحمیل شود، باید فعــال شوند و تصمیم گیری نمایند و از موضع بی تفاوتی و بی مسئولیتی خــارج گردند، و آنچه را می پسندند با ارادۀ خود انتخاب نمایند. و در این میدان دو راه بیشتر وجود ندارد: يا بايد در اسلام اجتهادى و ديندارى توحيدى و آزادیخواهانه متحد و یک مسیر گردید و آن را انتخاب و بر سرنوشت خود حاکم گرداند، و يا باید در الحاد و بى دينى و نژادپرستی غربی و رهاسازی اسلاميت و تنازع و زير سلطگى بيشتر فرو رفت. اين امرى است گريز ناپذير و ناچـارا بايد يکى را اختیار نمود، و به تأکید اگر هم به دليل ناتوانى و غفلت و عقب ماندگى نتــوان دست به انتخــاب زد، استعمارگران و مستبدين دست نشانده، و خلاصه سلطه گران و صاحبان قــدرت، آنچه را که می خواهند بر جوامع «بى انتخاب و تماشاچی» تحميل خواهند کرد، همانطـور که تا حال چنین کرده اند، و آنچه را که حالا از مصائب و مفاسد، و سیر انحطاطی که می بینیم، محصول عدم انتخاب و عدم توجه به امور سرنوشت ساز است. حـــال سؤال اینست که آیا مسلمین و جوامع اسلامی باز نسبت به امور سرنوشت ساز خود «بی تفاوت» خواهند ماند؟! اگر چنین باشد، این نشانۀ یک انقراض واقعی است، اما چنین امری بسیار بعید است، لکن آنچه که واقعا نگران کننده است اینست که آیا جوامع اسلامی بر وضع استعماری - استبدادی موجود غلبه خواهند کرد؟ این اصل مسئله است و همه چیز وابسته به این اصل است: اگر دراین میدان پیروزی نصیب مسلمین و جوامع اسلامی شود، آنگاه راه رشد و طریق تغییر و تحول برای همه چیز گشوده می شود، اما اگر دراین میدان کار مسلمین و جوامع اسلامی به شکست و هزیمت بینجامد، بدیهی است که وضع همۀ امور و تمام ابعاد اسلام و اسلامیت و سرنوشت جوامع اسلامی به خطر می افتد و زیر چاقوی بیرحم استعمار و استبداد اسلام ستیز قرار می گیرد و اوضاع به مرحلۀ «سرنوشت مجهول» کشیده می شود.

ســازمان مــوحدين آزاديخــواه ایــران

۲۲ ربیع الأوّل ۱۴۲۷ - ۳۱ فروردین ۱۳۸۵

لازم به ذکر است که سازمان موحدين آزاديخواه ايران بر پایۀ توحید و آزادی و «اسلام اجتهادى» پايه ريزى شده است، و افکار و عقايد آن بيانگر توحید و آزادی و اسلام اجتهادى می باشد. و جهت تکمیل و وضوح بيشتر توحید و آزادی و اسلام اجتهادى و روشن تر شدن عقیده و روش اجتهادى سماء، این دو عنوان را به موضوع «عبور از شیعه گری و سنی گری و وصول به اسلام اجتهادی» ملحق می نماییم:

اســــــــلام اجـــتـــهـــــــادی چیست؟

اســـلامیت اجتهــادی و اســلامیت سُنتی