بِسْمِ
الله
وَلَهُ الْحُكْمُ وَإِلَيْهِ الْمَصِيرُ
علل ناتوانی مخالفان در اتحاد و همبستگی
این یک سؤال بسیار بجاست که چرا مخالفان نظام ولایت مطلقه متحد نمی
شوند؛ و حتی نمی توانند در چند جبهه نیز با یکدیگر کار و فعالیت نمایند؟! و
این در حالیست که میلیونها ایرانی در خارج مملکت زندگی میکنند و به آنها
دسترسی دارند؟! چه کسی می گوید ایرانیان داخل بهتر و سیاسی تر از ایرانیان
خارج و آواره شده است؟! در این رابطه میتوان بحث و علت جویی کرد، و من جمله
میتوان به مسائل فرهنگی و شخصیتی ایرانیان پرداخت، و یا وضعیت اقتصادی
بیشتر ایرانیانی که به خارج رفته اند و معمولا دنبال بهتر کردن زندگی شخصی
خود هستند مورد توجه قرار داد. و لکن در اینجا به علل اساسی عدم اتحاد و
همبستگی و عدم اتخاذ مواضع مشترک در مقابله با نظام استبدادی - فرقه ای می
پردازیم و خلاصه وار مهمترین آنها را طرح می نماییم:
۱- مخالفان سیاسیِ نظام ولایت مطلقه
اکثرا «شخصی» هستند؛ و شخصیتی با اهداف شخصی دارند نه سیاسی؛ یعنی نه شخصیت
و اخلاق سیاسی دارند، نه اهــداف و برنامه های سیاسی. و همین است که در امر
مبارزات سیاسی چندان جدیتی ندارند و نیازی به اتحاد و همبستگی و برقراری
رابطه و همکاری با هموطنان خود را احساس نمی کنند. البته این احساس بی
نیازی «سرچشمۀ دیگری» هم دارد، و آن
عبارتست از امید به قدرتهای اجنبی و حداقل زندگی شخصی در کنار آنها. و شما
تصور کنید اگر اینهمه مُدعی کار و فعالیت سیاسی و همچنین میلیونها ایرانی
سُکنی گزیده در ممالک غربی از حمایت و همکاری دول غربی و خاصتا زندگی در
ممالک غربی مأیوس شوند چه اتفاقی روی خواهد داد؟! بدیهی است که همگرایی و
نیاز آنها به اتحاد و همبستگی بیشتر خواهد گشت. و مشخصا در اینجا بیشتر
سیاسیون ایرانی مدنظر است؛ که بنابر چشم دوختن به همکاری غربی تنها به فکر
هماهنگی و اتحاد و همبستگی با آنها هستند! و کمتر برای مردم ایران و خطوط
سیاسی آن ارزش و اهمیت قائل می شوند! و تصور میکنند اگر دُوَل غربی را
داشته باشند و حمایت آنها را بدست آورند، همه چیز را خواهند داشت و در جذب
ایرانیان هم مشکلی نخواهند داشت. و خوب اگر غیر از این بود و بجای
«شخصی گری و وابسته گرایی» در امر
سیاست و مبارزات آزادیخواهانه و استقلال طلبانه جدیت داشتند، بسوی هم می
آمدند و محتاج همکاری با یکدیگر می شدند (با توجه به اینکه همه میدانند که
کسی به تنهایی از عهدۀ مقابله با نظام ولایت مطلقه بر نمی آیند). و لکن
وقتی امری جدی گرفته نمی شود (بنابر شخصی گری و امید به اجانب استعماری)
کسی برایش امتیازی نمی دهد و در رابطه با آن زیاد خودش را خسته نمی کند. و
میزان سیاسی بودن و جدیت این سیاسیون را (در امر مبارزات آزادیخواهانه)
میتوان به میزان اسلامیت جوامع اسلامی تشبیه کرد؛ که خوب اگر خدا خودش!
کاری کرد و گرنه هیچ!!! و همین است که بیشتر سیاسیون ایرانی در برنامه ها و
طرح و منشورات سیاسی خود حتما «جدایی اسلام از
سیاست و حکومت» را می گنجانند؟! و خوب معلوم است که این کار بنابر
خواست مردم ایران و بخاطر چشم و ابروی آنها نیست؛ و مردم ایران حتی مخاطب
آنها نیستند! بلکه بخاطر قدرتهای اسلام ستیز غربی و برای جلب حمایت آنها و
جذب کمکهای آنهاست. بالاخره قدرتهای خارجی هم از دوستان و همکاران خود
انتظاراتی دارند؛ و موضعگیری صریح نسبت به «جدایی اسلام از سیاست و حکومت»
و «لباس و پوشش زنان» و «حقوق اقلیتهای غیر اسلامی» جزو واجبات اکثر
سیاسیون در ایران و جهان اسلام شده است.
۲- مخالفان سیاسیِ استبداد ولایت مطلقه
در مجموع «آزاد و مستقل» نیستند، بلکه اسیر و مسلوب الاراده و وابسته اند
(وابسته به گذشته، وابسته به حال و آینده - وابسته به قدرتهای خارجی - و
وابسته به مراکز نفوذ داخلی). روی هر یک از این وابستگیها زیاد میتوان بحث
و بررسی به عمل آورد، و لکن اختصارا باید گفت: بسیاری از سیاسیون مسلوب
الاراده هستند و بیشتر جریانات و احزاب و سازمانها اسیر گذشتۀ
«فکری - سیاسی و تشکیلاتی» میباشند؛ و
روش حرکت شان طوری بوده که توان خروج از آن را ندارند. برای مثال کسانی در
محدودۀ نظام ولایت مطلقه حرکت نموده اند و حالا توان بیرون از آن را ندارند
(ولو به نتیجۀ دیگری برسند)، کسانی مبارزات مسلحانه داشته اند و در راه آن
خونها و تلفات زیادی داده اند، و طبعا بدین سادگی توان تغییر چنین مسیری را
ندارند. یا کسانی بالاخره توسط قدرتهای خارجی بوجود آمده اند و بوسیلۀ آنها
حمایت شده اند؛ و حتی نام و نشان و مرامشان هم خارجی است؟! و بدیهی است که
این اشخاص و جریانات اسیر قدرتهای خارجی هستند و در دایرۀ روابط با آنها
قرار دارند و نمی توانند این وضعیت و روابط بوجود آمده را نادیده بگیرند.
همچنین اشخاص و جریاناتی از سیاسیون ایرانی گرفتار نفوذ
«محافل پیدا و پنهان داخلی» هستند و
به آنها وابسته اند؛ و اسیر روابط با آنها هستند. و طبعا برای هر یک از این
وضعیتها نیز میتوان مثالهای روشنی از جریانات و احزاب و سازمانها ذکر نمود.
لکن برای مثال میتوان تصور کرد که چگونه در قانون اساسی انقلاب! نه تنها
شیعۀ جعفری اثناعشری بعنوان مذهب رسمی ایران محفوظ و دولت و حکومت ایران
فرقه ای باقی ماند، بلکه ولایت فقیه و بعدا ولایت مطلقۀ فقیه نیز (با رنگ و
مُحتوای فرقه ای) اصل الاصول قانون اساسی گشت و «استبداد فرقه ای» جانشین
«استبداد استعماری و دست نشانده» گردید؟! و اما همین اتفاقات شوم توسط
اصلاح طلبان هم دنبال شد (بنابر اسارت در وضعیت آخوندی)؛ و هنگام ریاست
جمهوری خاتمی «روز مرگ فاطمه به روز شهادتش
تبدیل گشت!» و یک روز تعطیلی هم بدان اختصاص یافت؟! بنابر این،
آزادی و به تبع آن استقلال بشری وقتی حاصل می شود که اراده ای وجود داشته
باشد و از موانع گذشته و وضعیت فعلی عبور نماید، هرچند در بیشتر اوقات
«گذشتۀ بشری بار و بلای آینده اوست نه چراغ راه آینده». و همین است که چنین
عبوری جدیت سیاسی و آزادیخواهی و استقلال طلبی میخواهد و از شخصی گری و
وابسته گرایی ساخته نیست.
۳- بسیاری از مخالفان سیاسیِ استبداد حاکم
«آزادیخواه» نیستند؛ بدین معنا که مبانی فکری - سیاسیِ مردمسالار و کثرتگرا
ندارند و حتی لفظا و نظرا هم بدان نرسیده اند؟! و اساس قرار دادنِ حذف
اسلام و مسلمین از صحنۀ «سیاست و حکومت و رهبری اجتماع» و فی الواقع حذف
آنها از همۀ ابعاد فردی و اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی و خانوادگی و قضایی
و........ مثال بارز این رکود و در جا زدن است. و مثال دیگر در آزادیخواه
نبودنشان، همانا تقلیل اقوام و شعوب ایران به
«اقلیتهای قومی» است. و این چیزیست که آن را در میان جریانات و
احزاب و سازمانهای سیاسی به وضوح می بینیم؛ و در همان حال که لاف
آزادیخواهی می زنند و مثلا ندای ایران برای همۀ ایرانیان را سر میدهند، لکن
حتی لفظا و نظرا هم حاضر نیستند اقوام و شعوب ایران را در«مُستوای خودشان»
به رسمیت بشناسند؛ و در نتیجه برای تصغیر و تحقیرشان از الفاظ
«ملیت و قومیت!» استفاده می کنند.
البته عدم آزادیخواهی عِلل دیگری هم دارد (و در این رابطه هر شخص و جریانی
باید جداگانه بررسی شود). برای مثال
«انحصارطلبی» و غرّه شدن به حمایتهای داخلی و خارجی یکی از علتهای
عدم آزادیخواهی می باشد؛ و طبعا این خصلت بیشتر نزد آنهایی یافت می شود که
سابقۀ طولانی تری در کار و فعالیت سیاسی دارند و در مقطعی از زمان نفوذ و
توانایی بیشتری داشته اند. علت دیگر عدم
آزادیخواهی ناشی از وابستگی اشخاص و جریانات سیاسی
«به دوستان قدیمی و جایگاه آینده» است،
برای مثال یک جریان اسلام ستیز بدین سادگی نمی تواند به یک جریان اسلامی!
نزدیک شود، و عکس آن نیز صادق است. یا اشخاص و جریاناتی که جزو نظام ولایت
مطلقه بوده اند (اعم از اصلاح طلبان و یا آنهایی که تدریجا مخالف آن شده
اند) نمی خواهند به جریاناتی که مبارزۀ مسلحانه داشته اند «تقرُّب» جویند،
و متقابلا و در حق آنها نیز همین رویۀ منفی درپیش گرفته میشود. و طبعا
«اتهام زنی تاریخی در عدم تقارب و دفع
یکدیگر» نقش بزرگی بازی می کند. لکن مسئله صرفا اتهام زنی نیست،
بلکه هر یک از آنها نمی توانند (و نمی خواهند) موقعیتی که در گذشته بدان
وابسته بوده (و هستند) از دست بدهند. عوامل اتحـاد و زمینه های حمایت مردم: اتحاد و همبستگی نیروهای مخالف و بدنبالش حمایت و تبعیت مردم از خطوط و جریانات سیاسی ملزوماتی دارد: اولا باید توانایی و لیاقت در کار مورد ادعا و در سایۀ «شخصیت متناسب» به اثبات برسد، و مثالش رسول و مؤمنان همراه در این آیۀ قرآن است: كُنتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَرِ وَتُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ (آل عمران - ۱۱۰): «شما بهترین جمع و دسته ای بودید که برای مردم بپاخاست، به خوبی ها دعوت و از بدی ها نهی می کنید و به الله {توحید} ایمان دارید». ثانیا حقانیت راهی که قرار است جانشین وضع موجود شود به کرسی بنشیند، امری که در این آیه چنین بیان شده است: إِنَّا أَنزَلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ لِلنَّاسِ بِالْحَقِّ فَمَنِ اهْتَدَىٰ فَلِنَفْسِهِ وَمَن ضَلَّ فَإِنَّمَا يَضِلُّ عَلَيْهَا وَمَا أَنتَ عَلَيْهِم بِوَكِيلٍ (زُمَر - ۴۱): «به تأکید ما قرآن را برای مردم و بحق بر تو نازل کردیم، حال هرکه هدایت شود برای خودش و به نفع خودش میباشد، و هرکه گمراه گردد غیر از این نیست که ضلالتش روی خودش بار است، و تو وکیل مردم نیستی». ثالثا ماهیت آزادیخواهانه و استقلال طلبانۀ مخالفانِ نظام استبدادی جا بیفتد و باور شود، کمااینکه در این آیه بیان شده است: قُلْ يَا أَيُّهَا الْكَافِرُونَ، لَا أَعْبُدُ مَا تَعْبُدُونَ، وَ لَا أَنتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ...... لَكُمْ دِينُكُمْ وَلِيَ دِينِ (کافرون: آيات ١ و ٢ و ٣ و ۶):«بگو اى کافران و منکران، عبادت و اطاعت نمى کنم آنچه را که شما عبادت و اطاعت می کنيد، و شما هم عبادت واطاعت نمى کنيد آنکه را که من عبادت و اطاعت می کنم.......، پس راه و عقيدهٴ شما (شرک و کفر) براى خودتان و راه و عقيدهٴ من (توحيد و اسلاميت) براى خودم». و رابعا فراگیری و همه گیر بودن مبارزۀ ضد استبدادی امری مُسلّم و قابل پذیرش گردد، مثل این آیۀ مُبین که مواضع توحیدی را اینگونه اعلام داشته است: قُلْ يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ جَمِيعًا الَّذِي لَهُ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ يُحْيِي وَ يُمِيتُ فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ النَّبِيِّ الْأُمِّيِّ الَّذِي يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ كَلِمَاتِهِ وَاتَّبِعُوهُ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ (اعراف - ۱۵۸): «بگو ای مردم، همانا من فرستادۀ الله بسوی شما هستم، فرستادۀ آن ذاتی که صاحب آسمانها و زمین است، خدایی جز او وجود ندارد، زنده میکند و می میراند، پس به الله ایمان آورید و به رسولی که پیام آوری درس نخوانده است و به الله و کلماتش ایمان دارد، و از او تبعیت کنید ای بسا هدایت شوید». و معلوم است و طی دورانهای طولانی اثبات شده که هیچ جامعه ای دنبال چیزی نمی رود که: نه مدعیانش از عهدۀ آن بر می آیند؛ نه حقانیتش قابل اثبات است؛ نه ماهیت آزادیخواهانه و استقلال طلبانه اش به کرسی نشسته است؛ و نه وجهۀ مردمی و فراگیر دارد؟!
طبعا باید امر و راهی
«لایق و همه گیر و مُحِقی» وجود داشته
باشد، تا مردم و اقشار مختلف آن دنبالش بیفتند، و احساس نمایند که با حمایت
و همکاری با آن، زحمات و
فداکاریها و تلفات جانی و مالی شان در دنیا و آخرت ثمربخش و به نتیجه می رسد (تصور کنید که
مردمان انقلاب کرده در راه انقلابشان چقدر دچار رنج و مشقت شده اند؟!).
اینست که طرحها و منشورات عقیم و ناکارآمد و انحرافی (که بیشتر برای
قدرتهای خارجی ارائه می شوند)، نه دردی را درمان و نه گِرهی از مشکلات را
می گشایند. چرا که در آن طرحها و منشورات، رفع ناتوانی مخالفین به
«حمایت و همکاری خارجی» پیوند خورده
است؛ و به تبع آن (و در پای آن) همۀ مبانی یک مبارزۀ موفق پایمال می گردد و
مقابله با استبدادِ حاکم هیچ در می آید؛ و وابستگی به قدرتهای استبدادی -
استعماری چیزی از مبارزه باقی نمی گذارد. بحدی که تغییرات سیاسی و تبدیل
نظامهای سیاسی هم تنها جای مستبدینِ حاکم و محکوم را عوض می کند؛ و از همین
روست که حالا بقایای استبداد پهلوی به صف مخالفین نظام ولایت مطلقه درآمده
و حتی در جرگۀ آنها قرار گرفته است. و خوب طبیعی است وقتی که رهبران و
رؤسای احزاب و سازمانها و جریانات مختلف از «شخصیت سیاسی و اهداف سیاسی»
برخوردار باشند، و بدنبالش برنامۀ احزاب و سازمانها و جریانات سیاسی
«آزادی و مردمسالاری و کثرتگرایی» را اصل
و اساس نماید، همه دنبال یکدیگر می روند و اتحاد و همبستگی علیه استبداد
حاکم امری اجتناب ناپذیر می گردد.
و بدین شیوه «آزادیخواهی و استقلال طلبی» زمینه ساز اتحاد و همبستگی میشود
و نیروهای مردمسالار و کثرتگرا را روی اصول مشترک جمع و با مردم پیوند
میدهد.
اینست که
در ایران استبدادی - استعماری - فرقه ای، بزرگترین پیروزی مُستبدین
حاکم(و مشخصا نظام ولایت مطلقه) در دو امر اساسی نهفته است:
یکی در غیر اسلامی و غیر مردمی و غربی
بودن بسیاری از مخالفان «فکری و سیاسی و فرهنگی»، و
دوم در زد و بند و معامله گری با پشت و پناه این مخالفان رنگارنگ
(یعنی دُوَل غربی - ناتویی)؛ کاری که از انتقال خمینی به پاریس تا سفر
پنهانی ماکفارلین در زمان خمینی و تا سیاست تنش زدایی رفسنجانی و تا سیاست
فعالتر خاتمی و تا نرمش قهرمانی خامنه ای تداوم یافته است. و حقیقتش اینست
که بسیاری از مخالفان فوق الذکر هیچ احترامی برای
«تواناییها و ماهیت اسلامی مردم ایران»
قائل نیستند؛ و معتقدند که تنها غرب و دُوَل ناتویی می توانند منشاء تغییر و
تحولِ مطلوب! در ایران شوند، و بهمین خاطر نمی توانند متحد و علیه استبداد
ولایت مطلقه همکار یکدیگر شوند. در این رابطه این مطلب نیز خواندنی و
روشنگر می باشد:
اصول اتحـاد احـزاب و سازمانهاى سياسى.
و غیر اسلامی بودن یا غیر اسلامی شدن بیشتر مخالفین نیز از همین اصل! و عدم
ایمان به تواناییها و ماهیت اسلامی مردم ایران سرچشمه میگیرد. و قرار گرفتن
عوامل استبدادی - استعماری در عمق اپوزیسیون! در همین راستا قرار دارد و
بنابر این تحلیل قابل درک و فهم میشود.
سازمان موحدین آزادیخواه ایران
۲۸ ذوالقِعده ۱۴۳۴ - ۱۱ مهر ۱۳۹۲
|