بسم الله الرحمن الرحیم

شناخت و مَعرِفت، اختصاص و تخصُّص، و عمل و اِجراء

شناخت (معرفت) عبارتست از درک و فهم موضوعات، آنطور که هستند و حقیقت دارند، و به نحوی که انسان دربارۀ آنچه درک و فهم می کند «شعـور» پیدا نماید و قضیه برایش محسوس و ملموس گردد، چیزی که با اطلاعات و معلومات فرق دارد، و فرق آن چنین است: اطلاعات و معلومات انسان ها را در «جریان امور» قرار می دهد، اما چنین امری در انسانهای سطحی و کم ظرفیت و همچنین در افراد پست و آلوده «عمق و معنا» پیدا نمی کند و با عقل و جان آنها عجین نمی شود. و چون اطلاعات و معلومات چنین کسانی از انسجام و هماهنگیِ چندانی برخوردار نیست (بلکه پراکنده و مُجزا از یکدیگر بوده و ارتباطی با هم پیدا نمی کنند)، درنتیجه سطح و اهمیتش «عامیانه و خام» تلقی می شود. و اینهم از این واقعیت ناشی می گردد که پشت سر این اطلاعات و معلومات، ذاتی مُتأنی و «عقل و شعوری تحلیلگر» وجود ندارد که وارد عمق و محتوای اطلاعات و معلومات گردد و آنها را هضم و استعمال نماید؛ و همین است که اطلاعات و معلومات «پراکنده و بلانظم و انسجام»  اثرگذار نمی شوند. و البته در فقدان ماهیتها و نفسهای متفکر و مترقی تنها اطلاعات و معلومات خنثی و بیفایده نمی شوند، بلکه عملکرد و رفتارها نیز صوری و تشریفاتی می گردند و مُحتوای خود را از دست می دهند. مثل آداب و رسومی که اهل مذاهب و افراد سنتی بجا می آورند. و اما از این صریحتر اینست که قرآن حکیم کسانی را که اهل کتاب و قانون هستند، اما عملکرد و ماهیت متفاوتی! با کتب و قوانین شان دارند، به خری! تشبیه کرده که روی آنها «کتاب و قانون!» بار شده است: مَثَلُ الَّذِينَ حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوهَا كَمَثَلِ الْحِمَارِ يَحْمِلُ أَسْفَارًا (جمعه - ۵): «داستان کسانی که مدعی تورات هستند، اما بدان التزام و پایبندی ندارند، همانند داستان خَری است که کتاب و قانون! رویش بار شده است». و این بدین معناست که کسانی میتوانند در جریان اموری باشند و در رابطه با آن اطلاعات و معلومات داشته باشند و حتی مدعی آن باشند؛ اما ماهیت و زندگیشان با آنچه در جریانش هستند ارتباطی پیدا نمی کند؛ همچنانکه جـوامع اسلامی نیز وضع شان چنین شده است. و همین است که خیلیها در همان حال که ادعای مسلمانی دارند، لکن در میدان فسادکاری نیز تقصیر و کوتاهی! به خرج نمی دهند.

علاوه بر این، جالب است بدانیم که در جوامع بشری نیز وقتی کسی را سرزنش و با «ادبیات شدیدی» مورد حمله قرار می دهند، او را بی اطلاع و بی معلومات نمی خوانند؛ بلکه او را «بی عقل و بی شعور و بی انضباط» توصیف می کنند. بدیهی است که چنین انسانهایی اکثرا خود را مستقل و مُستغنی از «معلومات ماورای شخصی» می بینند و در برابر آن کمتر احساس مسئولیت می کنند، و از این جهت غالبا بین آنها و معلومات ماورای شخصی «پیوند و رابطه ای» بوجود نمی آید. لکن شناخت و معرفت رَه به هدایت و جهتگیری می برد و  انسانها را وارد «عمق مفاهیم و موضوعات» مینماید و روی آنها اثرگذار می گردد، و در نهایت مایۀ «تغییر و تحولات نفسی» می شود. و این بدین معناست که در میدان شناخت و معرفت «بین معلومات و صاحبانش» یک نوع پیوند و درهم آمیزی تجلی پیدا میکند و یک انسجام و هماهنگی بین «انسان و شناخت او» بوجود می آید، وضعیتی که سر از التزام و هماهنگی بین علم و نفس بشری در می آورد. همچنین کسب معلومات، امری عام و عمومی است و هر کسی میتواند در جریان آنها قرار بگیرد، اما شناخت و معرفت «خاص و محدود» است و معمولا «اقلیتی طالب و جوینده» بدان می رسند، همان کسانی که قرآن حکیم آنها را «أُولِي الْأَبْصَارِ - صاحبان بصیرت و بینایی» و نیز «أُولِي الْأَلْبَابِ - صاحبان مغز و مُحتواء» می خواند و در موارد متعددی آنها را مخاطب قرار میدهد.

اینست که معلومات لاجَرَم و همیشه به «ایمان و التزام» منجر نمیشود، همانطورکه سخنرانی و حرّافی افراد و اشخاصی لزوما منعکس کنندۀ ماهیت و صفات آنها نیست؛ اما شناخت و معرفت کارش به «ایمان و التزام» کشیده میشود و بشارت دهندۀ «نور و هدایت» در افراد بشری است. البته باید توجه داشت که شناخت و معرفت نیازمند تفکرات و تجربیات و معلومات وسیع است و از راه تسلط بر «حوزۀ معرفتیِ موضوعات» و در سایۀ «مبانی اخلاقی و علمی شناخت» حاصل می شود. بعبارت دیگر، شناختِ یک امر و موضوع، نیازمند درک و فهم حوزۀ معرفتی آن و بکارگیری مبانی اخلاقی و علمی شناخت در رابطه با آنست. و بدون شناخت و سیطره بر کلیت یک حـــــــوزۀ معرفتی (در سایۀ مبانی اخلاقی و علمی شناخت)، مسائل و موضوعات آن حوزه قابل درک و فهم نمی شود و شناخت آنها ممکن نمی گردد. منظور از حوزۀ معرفتی، آن محدوده ای از علوم و موضوعات است که یک «منظومۀ فکری و نگرشی» را تشکیل میدهند و همۀ آنها متکی به یک جهان بینی و جهان شناسی هستند. برای مثال در«حوزۀ معرفتی اسلام» هیچ امر وموضوعی بدون شناختِ کلیت اسلام و اصل و الاصول آن یعنی توحید (اعم از توحید صفات و توحید الوهیت و توحید ربوبیت) قابل درک و فهم نمی شود، و پرداختن به هر جزئی از اجزای اسلام، مثل عبادات، مراسمات اسلامی، حلال و حرام، حدود الله، ازدواج و خانواده و یا هر علمی از علوم اسلامی، مثلِ «فقه احکام، حدیث و سیره، تاریخ و تراجِم و.....» صرفا اطلاعات و معلومات را بدنبال می آورد و به فهم «اسلامیت و تدیُن توحیدی» منجر نمی شود. و بهمین خاطر؛ کم و زیاد شدن «ملا و مفتی و دکتر!» نه تأثیری روی اسلام و مسلمین می گذارد و نه چیزی را حل و فصل و تغییر می دهد؛ چونکه همّ و غم «افرادِ حرفه ای» در اخذ و عرضۀ معلومات، برای فهم و تفهیم امور و تبیین موضوعات اسلامی و یا تغییر اوضاع و احوال مسلمین نیست؛ و خاصتا با توجه به اینکه در میدان شغل و حرفه گری اکثرا معلوماتِ «شغلی و کسابتی» اخذ و عرضه می شوند، اهمیت فهم و تفهیم حتی کمتر می گردد. و بدین شیوه کار آنها نه بحال اسلام و مسلمین زیاد فرق میکند، و نه مخالفان اسلام و مسلمین نگران کار و برنامۀ آنها میشوند.

اختصاص و تخصص: این اصطلاح (به معنای رایج آن) نسبتا جدید است و بعد از تقسیم علوم در غربِ معاصر رواج یافته است، لکن معنای اصلی «اختصاص - تخصُص» پرداختنِ خاص و مُختص به یک علم و موضوع به قصد مهارت و خِبرگی در آنست (کار خاص و اختصاصی). این اصطلاح (به معنای رواج یافته اش) بیش از هر چیز برای «علوم تجربی و خدماتی» استعمال شده، اما به مرور زمان به سایر علوم و جنبه های مختلف زندگی تسَری پیدا کرده است. البته بدیهی است که تخصص (مُختص و خاص نمودن کارها) همیشه به مهارت و تَبَحُّر نمی انجامد، کمااینکه مهارت و تبحر در علم و موضوعی کمتر به شناخت و معرفت جهان و زندگی مُنجر میشود. چرا که: اولا صرف تلاش روی «امر و موضوعی» برای مهارت و تبحر کافی نیست، زیرا مهارت و تبحر استعداد می طلبد، عشق و علاقه می طلبد، تداوم و پشتکاری  می طلبد، امکانات می طلبد، و........ بنابراین، فی النّفسه تقسیم و تخصیصِ امور و موضوعات و عَلَم کردن و بزرگ نمودن اصطلاح «تخصص»، دردی را دوا نمی کند و مشکلی را حل نمی سازد، بلکه مایۀ گمراهی مردم و ســـوء استفادۀ اهل نام و نان می گردد. و همانطور که می بینیم بیشتر آنهایی که «لقب تخصص در امر و موضوعی» را یدک می کشند، جز کسب نام و نان! کاری از دستشان بر نمی آید، و در حقیقت از مهارت و تبحر در کار مُختص خود بسیار دور هستند. بگذریم از اینکه در بیشتر موارد کار اصلی همانا حصول و بدست آوردن مدرکِ تخصص است؛ نه رسیدن به مهارت و تبحری که حاصل کار اختصاصی و مُختص میباشد. و امروزه جعل کاری، ســوء استفاده از موقعیت، رشوه دهی و رشوه خواری و..... امری رایج و برای همگان داستان آشنایی است، و در این رابطه مسئله به مدرک گرایی و مدرک سازی جهت کسب نام و نان کشیده است. ثانیا در رابطه با امر و موضوعِ مُختص و تخصصی (که در شرایط خودش میتواند مهارت و تبحر بیافریند) باید گفت: در میدان اختصاص و تخصص، اکثرا معلومات «خاص و موضوعی» اخذ میشوند، زیرا اختصاص و تخصص در علم و موضوعی، قبل از هر چیز موردی و مختص بوده و تنها بُعدی از ابعاد یک حوزۀ معرفتی را پی گیری می کند. و مُتخصِص یعنی کسی که کارش مختص و منحصر در «امر و موضوعی» گشته است، کاری که بنابر ذات و ماهیت خاص و موردی اش منجر به «شناخت عام» نمی شود. و همین است که صرفِ تخصص و اختصاص در علم و موضوعی، برای یک مدیریت اجرایی (حتی در همان علم و موضوع) کفایت نمی کند، چرا که میدان اجراء و عمل (خاصتا در سطح عمومی)، هم نیازمند «مهارت و کاردانی» بوده، و هم محتاج «شناخت حوزۀ معرفتی» میباشد. بدین جهت (مثلا) یک مدیر اجرایی بجای مُختص و اختصاصی بودنِ شغل و حرفه اش، باید دارای مهارت و توانایی و نیز اهل اجتهاد و ابتکار باشد، و در سایۀ آنها سرانجام اجرائات خود را درک نماید. و اگر زمانی یک متخصص و صاحب یک کار اختصاصی بعنوان «مدیری لایق و فهیم» ظاهر شود، باید متوجه باشیم که مدیریت و فهیم بودنش ناشی از تخصص و کار اختصاصی او نخواهد بود، بلکه حاصل «تلاشها و تفکرات عام و معرفتی» او بوده و کمتر به کار اختصاصی و تخصص ایشان مربوط میشود.

خلاصه، متخصص از تخصص خودش بیشتر «معلومات خشک و بلا مسیر و جهت» کسب میکند، و این در حالیست که بدون شناخت جهان و انسان و زندگی، نه توان درک و شناخت آنها را دارد (چون هر موضوعی مرتبط به سایر ابعاد جهان و انسان و زندگی است)، و نه برای اجرای معلومات تخصصی خودش استعداد و آمادگی لازمه را دارد (چرا که چنین امری کمتر به اختصاص ایشان مربوط است و اکثرا در محدودۀ کار و توان او قرار نمی گیرد). و همین است که بسیاری از متخصصین (علیرغم اختصاصی که دارند) افرادی «خرافی»، «سنتی»، «عامیّ»، «استبدادی»، «استعماری» و...... هستند. به عبارت دیگر، اهل اختصاص و تخصص نسبت به امور خارج از اختصاص و تخصص خودشان خبر خاصی! ندارند؛ و چون کارشان خاص و مختص می باشد نمی توانند بین امور و موضوعات مختلف «هماهنگی و انسجام» برقرار کنند و امور و موضوعات مُتنوع را در جــــای خودش قرار دهند. و همانطور که گفته شد اگر «مُتخصص و صاحب اختصاصی» وارد میادینی خارج از کار خودش بشود و داخل حوزۀ عمومی گردد (و مثلا مدیری اجتماعی - سیاسی از آب در آید)، این امر ناشی از اختصاص و تخصص ایشان نیست، بلکه حدوث چنین امری بدین معناست که چنین کسی از «محدودۀ اختصاص و تخصص خودش خارج شده» و در یک حوزۀ عمومی یا یک حوزۀ معرفتی فعال شده، و در آن عرصه با  تلاشهای خود به نتایج جدیدی رسیده است. بگذریم از اینکه بیشتر اختصاصها و تخصصها خدماتی بوده و وجهۀ شغلی و حرفه ای دارند. هرچند اختصاص و تخصصهای فاسد و مُخرب نیز کم نیستند؛ مثلِ: «اختصاص و تخصص در استبداد و سرکوبگری، اختصاص و تخصص در استعمارگری و جهانخواری، اختصاص و تخصص در جاسوسی و تله گذاری، اختصاص و تخصص در وسائل شکنجه و شیوه های تعذیب، اختصاص و تخصص در سلاحهای مخرب و زهرآگین، اختصاص و تخصص در دین فروشی و خرافه گری، اختصاص و تخصص در جادوگری شیادی و........». اما بدترین مسئله اینست که بیشتر تحصیل کردگانِ سنتی و جدید و مُتخصصین علوم تجربی و خدماتی، کارمندان و کارکنانِ «مستبدین جاهل و عُمال استعمارگران» هستند، و کارهای اختصاصی  و مهاراتهای اکتسابی آنها کمکی به نجات بشریت نمی کند، و خدمت به مردم در اولویت آنها قرار ندارد، و کار و حرفۀ آنها حتی به موضعگیری خودشان هم منجر نمی شود.

زمانی می توان از راه اختصاص و تخصص به درک و شناخت حقایق و امور مدنظر دست یافت که: اولا علوم و موضوعات در ارتباط باهم و در قیاس با یکدیگر اخذ شوند، نه مُجَزا و بریده از یکدیگر، ثانیا علوم و موضوعات اخذ شونده باید در یک «حوزۀ معرفتی» واقع شده باشند، تا مسئله به «شناخت عام و مرتبط» منتهی گردد، مثل روش محققانی که در «علوم سنتی یا باستانی» تحقیق و مطالعه می کنند و در رابطه با آنها به کار خاص و تخصصی می پردازند و در آنها به مهارت می رسند، بدین صورت که: آنها اهل شناخت و معرفت بوده و فهیم و هدف دار هستند؛ و در پی استخدام و بکارگیری امور گذشته در جهت «اهداف مشروع یا نامشروع» می باشند. طبعا آنها از صفر شروع نمی کنند، بلکه در محدوده های بزرگتری دارای شناخت و معـرفت هستند، و بنابر مقاصد تعیین شده ای بسوی آنها روان میشوند. مثل «مُستشرقین استعماری»، که زیر نام شرق شناسی به تحقیقات گسترده و همراه با نقادی های ناسالم و شک برانگیز در رابطه با اسلام و علوم اسلامی دست می زنند. یا مثل «باستان شناسی»، که امروزه به انحصار استعمارگران و نظامهای استبدادی درآمده است؛ هر چند کسانی هم در این رابطه به افشاگری های تأمل برانگیز و قابل تحسینی پرداخته اند و ماهیت و مُحتوای جهت داده شدۀ آثار باستانی را کلا زیر ســـؤال برده اند. البته منظور ما همۀ مستشرقین یا همۀ باستان شناسان نیست، بلکه منظور ما در این میدان ها کسانی است که دارای طرح و برنامه هستند و بنابر «اهداف مشخصی» دنبال این مسائل می روند، و گرنه بیشتر افراد مستشرق و باستان شناس هم «کارمند و خدمه» محسوب می شوند و جهت کار برای طرحهای بزرگتر «معلومات خاصی» را جمع آوری می کنند، و نتیجه گیریهایشان در راستای اهداف طراحان این برنامه ها و تحقیقات میباشد. و خلاصه در رابطه با «علوم و موضوعات خاص» چند مرحله میتواند وجود داشته باشد: مرحلۀ اول عبارتست از حصر و خلاصه شدن در معلومات خاص و در موضوعی از موضوعاتِ یک حوزۀ معرفتی. مرحلۀ دوم عبارتست از تحقیقات مرتبط و شبکه ای در علوم و موضوعاتی که در یک حوزۀ معرفتی واقع شده اند، و مرحلۀ سوم عبارتست از «نقد و نوآوری» و نتیجه گیری از تحقیقات در علوم و موضوعاتی که اخذ و کسب شده اند.

البته ممکن است همۀ این مراحل به شیوۀ «مُستقلانه و معقولانه»، و یا اینکه بصورت «عُرفی و تقلیدی» طی گردند. همچنین امکان دارد این مراحل «مخلصانه» به انجام برسند، یا همانطور که رایج است «مَدرک گرایانه و کاسبکارانه» پشت سر گذاشته شوند. علاوه بر اینها (نحوۀ تعامل با مراحل ذکر شده)، میتوان معلومات بدست آمده را از بُعد نظری خارج کرده و آنها را وارد «میدان عمل» نمود و ضعف و قوت آنها را در میدان عمل مَحَک زد، کاری که تنها از «صاحبان مَنهج و عَمل» ساخته است. اما نباید فـــراموش کرد که هیچ معلومات «مُختص و مُجزایی» منتهی به شناخت و مَعرفت نمی شود، مگر اینکه اهل اختصاص و تخصص وارد «حوزۀ عــــامِ موضوعات» و یک حوزۀ معرفتی گردند. و اگر از معدود کسانی بگذریم (مهارتشان در خدمت بشریت است)، بیشتر اهل اختصاص و تخصص کسانی هستند که کارشان «وسیلۀ اِمرار معاش» و برای کسب و کار است، و از این طریق اکثر آنها در خدمت «حُکام استبدادی» و صاحبان «قدرت و ثروت» و حافظان «وضع سنتی» قرار می گیرند؛ و حوزۀ فکر و عمل شان محدود به «اهداف شخصی» و زندگی خانوادگی است. و مثلا همین مُسلمین و مُتخصِصان دینشان! یعنی آخوندها و اهل خطبه و منبر! اگر «درک و معرفتی» داشتند و اهل توحید بودند و دین مسلمین را وسیلۀ ارتزاق و اکتساب قرار نمی دادند، فرصت هزار و چهار صد ساله! وقت کمی نبود! و میتوانستند در این «مُدَّت قرونی» بالاخره به نتیجه ای برسند؟! آیا وضع فلاکت بار مسلمین و جوامع مسلمان و زیر سلطگی آنها (در این مدت طولانی) نتیجۀ «دینداری توحیدی» است؟! یا نتیجۀ دین فروشی و خرافه بازی؟! بدیهی است که دینداری توحیدی «رزق حرام» نمی آورد، آنچه رزق حرام می آورد دین فروشی است؛ که دنبال رضایت «حُکام استبدادی» و اِغفال «مردم عامی» است. و طبعا دینداری آخوندی چنین بوده است، و حالا نیز چنین است، و مملو از خرافات و ریاکاری است؛ و در سایۀ زور استبدادی قرنها ادامه یافته است. و حتی کار بجایی کشیده شده که چیزی به نام «آخوندگرایی» بوجود آید؛ با این هـدف که جز آخوندِ دین فروش و ریاکار و خرافه باز حق نداشته باشد که از دین و دینداری صحبت نماید؛ آخوندی که اصلا در میدان اسلامیت هیچ معنایی ندارد و محصول انحطاط و تحت سلطگی مسلمین در چند قرن اخیر است. و بدین شیوه مسلمین و جوامع اسلامی از «بلاغ مُبین توحیدی» بکلی محروم شده اند.

مسئلۀ دیگر در میدان اختصاص و تخصص، رویکرد ناشایست و کریهی است که خیلی ها مرتکب آن می شوند؛ بدین صورت که: صاحبان شغلهای اختصاصی و تخصصی، کار خود را برای «هر چیزی و هر علم و موضوعی» عَلَم میکنند! ولو اینکه اختصاص و تخصصِ عَلَم شده ربطی به علوم و موضوعات مورد بحث نداشته باشد؛ بنحوی که در هر جایی که ظاهر می شوند مَدرک و درجۀ اختصاصی خود را (با ربط و بی ربط) به رخ می کشند؛ و میخواهند از طریق آن وزن و قیمتِ خود را افزایش دهند؟! بحدی که اصلا مدرک و درجۀ اختصاصی بخشی از نام و نشان «مَدرک داران!» شده است. و حتی در یک احوال پرسی «مهندس بودن و دکتر بودن و سرهنگ بودن و تیمسار بودن و درجۀ آخوندی و.........» یادآوری می شوند؛ بدون احتیاج به ذکر «مدرک و کار اختصاصی!»، و خلاصه حرفه شان جزو نام آنها شده است. اینست که اخذ مدرک و درجۀ اختصاصی جای همۀ لیاقت ها را پُر کرده و آشکارا «هدف اصلی» گشته است. هدفی که اکثرا بی پشتوانه و توخالی است و مُحتوایی ندارد؛ همانند بُتی که در عین نام و ظاهرش به قول قرآن «اسمی بی مُسمّی» است! یعنی نام و ظاهر دارد، اما «لیاقت و مُحتوی» ندارد. آری؛ متأسفانه مشتاقان اختصاص و تخصص  نیز در کار خود معمولا چنین هستند و بیشتر متوجه اخذ «مدرک و درجه» میباشند. و از همینجاست که اکثر اهل اختصـاص و تخصص «خدمتگذاران استبـداد و استعمار» از آب در می آیند؛ و بنابر ماهیت عامیانه ای که دارند نمیتوانند از یک زندگی مادی و شخصی تجاوز نمایند. به عبارت دیگر برای آنها اصل و اساس «کسابت مادی» شده است؛ اما بجای اینکه مثل سایر مردم ز طریق کار و تجارت زندگی خود را بچرخانند، از راه مدرک و مدرک سازی اِمرار معاش میکنند؛ و بدون اینکه اکثرشان کار مؤثری انجام بدهند، زندگی خود را سپری مینمایند.

البته ذکر این نکته هم ضروری است که بیشتر اَشغالی که مُحتاج مدرک هستند «منشاء غربی» دارند، اما کارها و اَشغال خودی (ولو بسیار ضروری باشند) و یا عاملانش در کار خود بسیار مهارت داشته باشند، نه مدرکی می گیرند، و نه هیچگاه به درجۀ تخصص! می رسند؟! این در حالیست که هم کارشان اختصاصی است، و هم بسیارشان در کار اختصاصی خود مهارت پیدا می کنند. برای مثال در جوامع ما کفاش، یا فرش باف، یا بنای ساختمان، یا تجار کالا، یا فلاح و کشاورز، یا دامدار و گاودار، یا مرغدار و...... ولو در امور و کارهای اختصاصی خود «بسیار ماهر و موفق» و حتی دارای ابتکارات باشند، نه مدرکی دریافت میدارند، و نه هرگز اهل تخصص بحساب می آیند؟! چونکه کارهایشان خودی و ضروری و از داخل بر آمده اند و دولتی نیستند و منشاء خارجی ندارد. و چون از پشتوانۀ حکومت برخوردار نیستند، صرفا با پُشتکاری شخصی پیگیری می شوند، و بصورت بدیهی چنین کارهایی بدون پشتکاری شخصی ضعیف میشوند و از حرکت باز می ایستند (همانطورکه بیشتر شان چنین شده اند). و مثلا بعد از طی کردن عُمری در این کارهای اِهمال شده! کسی به صاحبانشان حتی «حقوق بازنشتگی» نمی پردازد؟! و همین است که این کارها در جوامع ما رشد و تحول پیدا نمی کنند، و نظامهای استبدادی حاکم معمولا در مقابل کارهای دولتی «مدرک و حقوق» میدهند. و بدین ترتیب، جهت اخذ «مَدرک و شغل و شهریه» باید از صافیهای نظام استبدادی عبور کرد و ناچارا بهای آن را هم پرداخت نمود. این موضوع در تبیین: «رابطۀ دانشگاه، استبداد، و استعمار» بیشتر مورد بررسی قرار گرفته است.

و در این راستا عرف سخیفی که ایجـــــاد شده اینست که «لیاقت و توانایی» مِلاک و مِعیار «اختصاص و تخصص» بحساب نمی آید؛ و بجای لیاقت و توانایی، مدارک و درجاتی که به انحصار مراکز «استبـدادی - استعماری - سنتی» درآمده اند اصل و اساس گشته اند؟! برخلاف گذشتۀ درخشان اسلامی، که مِلاک مَهارت و تبَحُرِ عُلما و فقهاء و مُفسرین و مُحدثین و مُورخین و........ «لیاقت و توانایی» بود، نه مدرک و درجه ای که در انحصار «مراکز شرک و استبداد و مادیت» باشد. و همین است که امروزه و در نظامهای استبدادی - استعماری، کسی با سعی و همت خویش و بنابر لیاقت و توانایی خودش «مُتخصص چیزی» به حسـاب نمی آید!!! و برای چنین امری ناچارا باید از ابواب استبدادی - استعماری - سنتی عبور کرد. هرچند در این میان هم باید انصاف به خرج داد و گفت: صاحبانِ لیاقت و تواناییِ «خاص و خودجوش» از طرف مردم و افراد مستقل (بدون مدارک و درجات استبدادی - استعماری - سنتی، و بر خلاف مراکز بی مُحتوای آنها) بیشتر پذیرفته می شوند؛ و برای «مَهارت و تَبَحُّر آنها» احترام حداکثری قائل می گردند. و در اینجاست که اوضاع مُشخص تر شده و معنای «اختصاص و تخصص» با «مهارت و تبحر» تماما متفــــاوت و مختلف می گردد. و بدین صورت: «مُتخصص» یعنی کسی که از مراکز استبدادی - استعماری - سنتی، مدرک و درجه اخذ کرده و از صافیهای آنها عبور کرده است (چیزی که در عرف مردمی هم ربط زیادی به مهارت و تبحر پیدا نمی کند). به عبارت دیگر در عرف عمومی نیز، فردی ممکن است اختصاص و تخصص داشته باشد؛ اما مهارت و تبحر نداشته باشد؟! چرا که اختصاص و تخصص معمولا در «مدارکِ افراد» و در جیب و درجۀ آنها جستجو می شود، نه در لیاقت و توانایی شان؟! همچنانکه مهارت و تبحرِ افراد بیشتر در «عمل و توانایی آنها» جستجو می شود، نه در مدارک و درجاتی که بنابر تحمل نظام استبدادی و حکام آن و سازشکاری با مراکز استبدادی - استعماری - سنتی بدست می آید. و اینجاست که اخذ «مدرک و درجه» چیزی است؛ و داشتن «مهارت و تبحر» چیز دیگری؛ لکن با اصل شدن «لیاقت و توانایی» این تفاوت بر طرف می گردد.

اما اختصاص و تخصص در علوم قرونی؟! بلاشک آنهایی که کار اختصاصی و مُختص شان علوم و موضوعات تاریخی و باستانی است و در علوم قدیمه (و نیز باستان شناسانه) کار اختصاصی کرده و تخصص دارند، وضعشان از چند حالت خارج نمی شود: یا صرفا دارای معلومات خشک و خام (اولیه) هستند و در رابطه با معلومات خود شناخت چندانی ندارند، و جهت تداوم آنها و نیز استفاده از آنها به ترویج و احیانا به تحمیل آنها می پردازند (مثل اکثر مذهبیون سنتی که علوم قدیمه را بدین شیوه فرا گرفته اند)، یا بنابر مأموریتی که داشته اند و با اهداف مختلف (تحقیق و نقادی، یا استخدام گذشتۀ بشری) کار و تلاش اختصاصی کرده و دارای مهارت و تسلط گردیده اند (مثل بیشتر مستشرقین و نیز باستان شناسان، که جهت نقادی یا بکارگیری و احیانا سوء استفاده از این امور به این قضایا روی آورده اند)، و یا ممکن است کار اختصاصی و مُختص در علوم قدیمه و یا باستان شناسانه، صرفا با انگیزۀ «کاسبکارانه و شغلی» دنبال شده باشد. لکن درهر یک از این سه وضعیت وجه مُشترکی وجود دارد و آن اینکه: هدف اصلی در همۀ آنها «کسب معلومات» و سپردن آن به کسانی است که نیازمند چنین معلوماتی هستند. و طبعا چنین کار و تلاشی بیشتر «خدماتی» بحساب می آید، و صاحبان این کارها و فعالیتها اکثرا «خدمه» محسوب می شوند. حال خوب است در این رابطه علوم قدیمه و راکد ماندۀ اسلامی را مثال بزنیم، و از جمله اینکه: چگونه کسی کارش اختصاص در فقهِ احکام و یا در تفسیر و حدیث است و مختصا در رابطه با آنها کار کرده، اما در همان حال «عنصری سنتی و خرافی» باقی مانده است؛ و حتی توجهی به حکمت و دلایل قانونگذاری نمی کند؟! در حالی که کار اختصاصی و تخصصی میبایست او را به چنین امر حساسی «آگاه و مطّلع» گرداند؟! و طبعا این مسئله از «دو حال» خارج نیست: یا اینکه چنین کسانی در «کار اختصاصی خود» لیاقتی پیدا نکرده و صرفا دنبال اهداف دیگری! و مثلا در پی نام و نان و مَدرک تخصص! بوده اند، و یا بخاطر «کار تک بعدی و مُجزّا» و دنبال کردن موضوعی از موضوعات و علمی از علوم (علیرغم جدیت و مهارت) و عدم پیگیری «یک حوزۀ معرفتی» به شناختی نائل نشده اند، و در این رابطه به درک و فهم «متحول کننده» دست نیافته اند. به بیان دیگر، نه مأموریت و نامجویی و نانخواهی به شناخت و معرفت منتهی میشود؛ نه معلومات خشک و مُجزّایی که بدون ارتباط با یک حوزۀ معرفتی کسب شده باشند. و در هر دو صورت، نه خبری از تبحر و مهارت وجود خواهد داشت، و نه راهی بسوی شناخت و فهم «جهان و انسان» گشوده می شود. و همین است که بیشتر این کارها به نتیجۀ مورد انتظار منتهی نمی شوند و حتی روی «شخص محقق» تأثیر زیادی بجا نمی گذارند؛ چه برسد به اینکه اوضاع اجتماعی یا نظامهای سیاسی را متحول سازند.

آری؛ واقعیت اینست که چنین کسانی (عالم سنتی!) به فقه احکام سنتی و آداب و رسوم قرونی آشنا هستند، نه اینکه در آن مهارت و تبحر داشته باشند؛ چرا که مُتبحر در فقه احکام (در سایۀ اختصاص) یعنی کسی که در مسئلۀ قانونگذاری و نحوۀ قانونگذاری و دلایل قانونگذاری مهارت و خِبرگی دارد، و همین است که نوآوریها و ابتکارات (که نتیجۀ تبحر و مهارت است) در میان چنین کسانی بسیار نادر و نایاب بوده و حتی به نقد پوسیده ترین مسائل هم نمی پردازند. یا اینکه: چرا کسی که در سایۀ اختصاص و کار مختص! متبحر در طب و طبابت است، اما انسانی «خرافی و غیر معقول» است؟! در حالی که چنین کسی میبایست عاقل و صاحبِ بینش و دارای درک بالایی باشد. در رابطه با اهل حدیث و مُتخصصان آنها نیز وضع بهمین مِنوال است؛ بدین صورت که: عالمان آنها میبایست «توحیدی ترین و معقول ترین مواضع» را نسبت به احادیث رسول ابراز و اتخاذ نمایند. اما به محض صحبت از اهـل حدیث و عالمان آنها باید منتظر مواضع بسیار نپخته و شرک آمیز و نامعقولی باشیم؟! بسیار خوب، آخر مگر نباید مهارت و تبحر (لا اقل در محدودۀ کار اختصاصی و مُختص) عامل علم و معلومات و روشنی اوضاع شود؟! بالاخره چنین کسانی یا در مورد تخصص و کار اختصاصی خود «صــادق» نیستند، و کار قابل توجهی نه روی امور خاص! انجام می دهند؛ و نه روی امور عام!!  که در آن صورت باید آنها را «جعّال و ساخته چی» نامید. و یا اینکه آنها دارای کار و برنامۀ مُختص هستند و در رابطه با آن مهارت و تبحر نیز دارند، اما وارد «حوزۀ عمومی شناخت» و میدان فهم و معرفت جهان و انسان نشده اند، و صرفا معلوماتی «خشک و نامُنسجم» از کار و رشتۀ خود کسب کرده اند، و آن را برای کسانی که بدان احتیاج دارند منعکس می سازند، و از این جهت کار آنها نیز بیشتر خدماتی بحساب می آید. اینست که چنین کسانی اکثرا تعاملی عامیانه با امور و با انسانها دارند؛ و اخلاق و رفتارشان با کار اختصاصیِ ادعایی! هماهنگی ندارد؛ و حتی تناقض آمیز است! بحدی که «عدم هماهنگی عقل و اخلاق آنها با کار و تحصیلاتشان» مایۀ تعجب مردم می گردد.

بدین ترتیب، این نوع اشخاص (علیرغم ادعای تلاش تخصصی و کار اختصاصی)، اما با توجه به اینکه: اولا در بیشتر موارد در ادعای خود «صادق و بر صواب» نیستند، و بجای طی کردن مراحل اختصاصی، بیشتر دنبال مدارک و کسب درجات! میباشند، و ثانیا در صورت صداقت در کار و ادعایشان، ماهیت تلاش و فعالیتشان من حیث المجموع و اکثرا «وجهۀ خدماتی و شغلی» دارد، در نتیجه نمی توانند چیزی را تغییر دهند و امری را متحول سازند، و بجای آن از راه کار اختصاصی که (حتی در ماهیت و عقلیت خودشان هم) تغییر و تحولی ایجاد نمی کند، به دام «صاحبان قدرت و ثروت» می افتند و خادم وضع استبدادی - استعماری و اسیر «زندگی مُنحط و مادی» می شوند. و خوب آیا غیر از اینست که اگر تخصص و کار اختصاصی به شناخت و معرفت و فهم زندگی منتهی می شد، منتهی به «موضع گیری عقیدتی و سیاسی و اجتماعی» می گشت؟ آری؛ اسارت آفرینی و مُنحط سازی کار اختصاصی و تخصصی؛ و همچنین ماهیت مُجَزی و خُنثایش! یکی از عواملی است که بیشتر اهل اختصاص و تخصص حتی به اندازۀ مردم عادی تغییرخواه و استبداد ستیز و مخالف وضع موجود نباشند؟! و بدین شیوه، علم و معلوماتِ خدماتی شان وسیلۀ «کار و کسابت اسارت بار» می گردد، و دین فروش (دارای معلومات سنتی) و مهارت فروش (دارای معلومات خدماتی) از همینجا نشأت می گیرد. جهت روشنی بیشترِ این موضوع به تبیین: «مَباحثی در شناخت افکار و مواضع اشخاص» مراجعه شود. بنابر این، اختصاص و تخصصِ دین فروشان و مهارت فروشان، نه برای شناخت و تغییر فرد و اجتماع و نظام سیاسی و اقتصادی و فرهنگی و..... بلکه برای کسب نام و نان از «صاحبان قدرت و ثروت» قابل استفاده است، و اصلا مِن البدایه تُجار علم و معلومات دنبال رشته ها و موضوعاتی می روند که «شغل آفرین!» و مورد نیاز مستبدین و استعمارگران و صاحبان ثروتهای نامشروع باشند، و یا جهت اخاذی از «عوام النّاس» و مردمان بی خبر و درمانده بکار آیند. و آیا غیر از اینست که بسیاری از اهل اختصاص و تخصص و فارغ التحصیلان حوزه ها و دانشگاهها «یاران استبداد و همکاران استعمار و حامی وضع شرک آمیز و سنتی و عامل رکود و توقف بشریت» هستند؟!

خوب است در همینجا جملاتی نیز در همین رابطه از «مقالۀ آلبرت اینشتین» که برای مقدمۀ کتاب پر محتوی و ارزشمندِ ماکس پلانک (علم به کجا می رود؟) نگاشته شده ذکر نماییم، مطلبی که در راستای تبیینات ما قرار دارد و بیشتر اثبات میکند که مشکل مدرک گرایی و استفادۀ شخصی از نام علم! و مدارکِ منتسب بدان، تنها مشکل ما و جوامع ما نیست؛ بلکه دردی جهانی و مشکلی ریشه دار است، و می تواند در هر جامعه ای ظاهر و رایج شود. آلبرت اینشتین مقالۀ خود را چنین آغاز میکند: «مردمی که زندگی خود را وقف بر خدمت علم کرده اند فراوانند و انواع مختلف دارند، و البته همۀ آنان تنها بخاطر خود علم نیست که در این راه پا گذاشته اند: بسیاری از آنان رو به درون معبد علم کرده اند تا فرصتی بدست آورند و هنرمندی خاص خویش را به نظر دیگران برسانند. برای این دسته علم همچون ورزشی است و از آن همانگونه لذت می برند که قهرمان ورزشی از بکار انداختن نیروی عضلات خویش لذت می برد. بخشی دیگر از مردم بدان سبب به معبد علم قدم میگذارند و نیروی دماغی خود را در اختیار علم می نهند تا پاداش نیکی بدست آورند. دانشمند شدن این دسته نتیجۀ تصادف اوضاع و احوالی است که هنگام انتخاب حرفه ای برایشان پیش آمده است؛ و اگر اوضاع و احوال بر نحو دیگری می بود، این مردم یا وارد رشتۀ سیاست می شدند، یا در کارهای عمومی بجایی می رسیدند. و اگر بنا بود فرشته ای از آسمان فرود آید و اینگونه مردم را از پرستشگاه بیرون کند، ترس آن بود که دیگر کسی بر جای نماند. با وجود این باید گفت که «تنی چند از عبادت کنندگان» بر جای می مانند: جمعی از گذشتگان و جمعی از کسانی که به روزگار ما زندگی می کنند».

بنابر تبییناتِ فوق الذکر در رابطه با «شناخت و معرفت» و «اختصاص و تخصص» باید گفت: این شناختِ عام و اِحاطه بر حوزه های معرفتی است که موجب فهم جهان و انسان و از جمله تشخیصِ روش قانونگذاری برای چگونه زیستن میشود، و مایۀ «تغییر و تحول در زندگی بشری» می گردد، شناخت و اِحاطه ای که راهنما و هدایت کننده بوده و همانند چراغی فروزان نگرشها را بر جهان و انسان و زندگی روشن می سازد. اما اختصاص و تخصص در امر و موضوعی، حالتی مُجزا و بریده و ماهیتی «مُختص و مَحدود کننده» دارد، و به هیچ حوزۀ معرفتی متصل نیست، و بیشتر معلومات افراد را منعکس می سازد.  و همین است که یک کار اختصاصی و تخصصی کمتر به «درک و شناخت انسانها» منتهی میشود، و حتی کمتر از آن؛ عامل تغییر و تحول در وضعیت جوامع بشری می گردد. زیرا چنین اموری معمولا وجهۀ منفرد و شخصی دارند و معلومات آنها خشک و بی روح است، و صاحب معلومات اختصاصی و تخصصی معنای خاصی را از معلومات خودش دریافت نمی کند (بخاطر منفرد و مجزا بودنش و عدم اتصال معلوماتش به یک حوزۀ معرفتی). و روی همین موازین است که چنین کسانی میتوانند در سایۀ «استبداد و استعمار و فضای خرافاتی» زندگی کنند و کسی هم به آنها کاری ندارد؛ و حتی ممکن است موقعیت دار هم بشوند. اما شناخت و معرفت در سایۀ استبداد و استعمار و فضای سنتی، یا حاصل نمیشود و یا در صورت حصول مشکل آفرین می گردد. و این در حالیست که کار اختصاصی و تخصصی و رسیدن به مهارت در سایۀ استبداد و استعمار و فضای خرافاتی (در بیشتر موضوعات حرفه ای و کسابتی) امری عادی بحساب می آید؛ و در راه بدست آوردن و بکارگیری آنها کسی دچار مشکلات اساسی نمی گردد. بنابر این، کسی که اهل شناخت و معرفت بوده و دنبال تغییر و تحول فهم بشری و زندگی اجتماعی باشد، از اول با «موانع سنتی و استبدادی و استعماری» روبرو می گردد، اما کار اختصاصی و تخصصی دارای چنین خواصی نیست، و از جمله: اختصاص و تخصصهای سنتی، اختصاص و تخصصهای تجربی، اختصاص و تخصصهای خدماتی و...... در سایۀ استبداد و سلطۀ صاحبان قدرت و ثروت نیز حاصل شدنی و حتی قابل اجراء می باشند. به عبارت دیگر، علم و معلومات و مهارتهای خاص؛ مثل یک دستگاه یا یک سلاح می مانند؛ که هر کسی می تواند از آنها استفاده نماید، اما آنچه تعیین کننده است «چگونگی استفاده از آنهاست».

توضیح و امثلۀ بیشتر: آیا غیر از اینست که در همۀ نظامهای استبدادی و در ایران ولایت مطلقۀ ما، حوزه های سنتی و دانشگاههای جدید (که در اصل مَحل اخذ علوم و کسب مهارت بحساب می آیند) زیر سلطۀ ظالمانِ علم ستیز قـرار گرفته؛ و تدریس و تحصیل در آنها نیازمند امضای سرکوبگران و اعتراف به حاکمیت آنهاست؟! تازه این اول کار است؛ و بعد از اِتمام تحصیلات و کسب علم و مهارت! نوبت شغل و معاش و قیدهای محکمتر! می رسد. و بدیهی است که در هر زمان و مکانی، در برابر جریانِ برده سازی و استخـدام ابـزارگـونۀ بشر مقاومت نمی کنند، الا کسانی که اهل «شناخت و معرفت و عامل به شناخت و معرفت» هستند، زیرا شناخت و معرفت میدان مسئولیت انسانها را از «محدودۀ اهداف شخصی» بیرون می آورد و آنها را وارد میدان حیات فراگیر و زندگیِ اجتماعی می سازد. و اینهم تنها از «مُخلصان و آزاد اندیشان و راهروان» و طرفداران آنها ساخته است، مخلصانی که دنبال حق و حقیقت و نجات بشریت هستند، نه کسانی که دنبال رشته ها و مهارتهای نان آور و اخذ مدارک شغلی از مستبدین می باشند، و آزاد اندیشانی که جرئت آزاد اندیشی را دارند و میخواهند آزادانه بیندیشند و آزادانه زندگی کنند، نه کسانی که به فکر معاش یومیه بوده و در اندیشۀ «گرفتن تأییدیه از رؤسای نظام استبدادی» هستند، و راهروان و صحنه دارانی که میتوانند به راه حق بروند و در میدان اندیشۀ آزاد قدم بردارند و راهروی کنند و افکار و عقایدشان را در میدان تجربه و عمل بیازمایند و به «مَحَک تجربه» بزنند، نه کسانی که اسیر زندگی شخصی بوده و در هر بعدی زیر سلطه اند و حتی جرئت انعکاس معلومات مرسوم و بازاری را ندارند. در این رابطه به تبیین: «مَبانی اخلاقی شناخت:اِخلاص، آزاد اندیشی، و  راهرَوی» مراجعه شود. آری؛ در هر دوره و زمانی دامهایی برای بشر و شکار او نهاده میشود؛ و عزت و کرامت و بزرگی بشر در سایۀ افتادن در «دامهای نهاده شده» تعریف می گردد. و اگر در گذشتۀ بشری و در قرون ماضیه «حسَب و نسَب»، «خاندان و قبیله»، «مقام و ثروت» دامهای بزرگی بوده اند، لکن در زمانۀ ما علاوه بر دامهای تاریخی و مرسوم، «تحصیلِ علم و مهارت» نیز دام خطرناکی گشته است؛ و مدارک و درجاتی هم که با طی کردن یک عُمر با کتب استبدادی - استعماری و افتادن به زیر فرامین آنها  بدست می آیند (و بعضا با رشوه و باندبازی و ساخته کاری حاصل می شوند)، در عمق این دام استبدادی - استعماری قرار داده شده اند. و همین است که از نظر موحدین آزادیخواه «مَدرک گرایی» یکی از دامهای  بزرگِ استبدادی و استعماری در عصر و زمانۀ ما بحساب می آید، و از این طریق، نسلهای امروزی، هم شکار و اسیر و خنثی می شوند و به خدمت نظامهای استبدادی - استعماری در می آیند، و هم از کارها و شغلهای مستقل و مردمی بُریده میشوند، و متعاقب آن اقتصاد مملکتی به رنگ حاکمان ظالم در می آید.

حال سـؤال اینست: شناخت و معرفت (فهم و ایمان) چگونه منتهی به عمل و «موضعگیری عملی» میشود و مایۀ التزام و پایبندی صاحبانش می گردد؟ همچنین آیا همیشه شناخت و معرفت و فهم و ایمان بشری سر از عمل و التزام درمیاورد؟! در این رابطه بحثی جالب و ابتکاری تحت عنوان «ایمان، و عوامل و موانع عمل» در سماء مطرح شده و روی آن کار و فعالیت زیادی صورت گرفته است، و کلیات آن در نواری صوتی نیز منتشر شده است: رابطۀ ایمان و عمل (عوامل و موانع تبدیل ایمان به عمل). در این بحث کلیدی این مسئله اساسی مطرح شده که چرا ایمان انسانها همیشه منتهی به عمل و التزام نمیشود؟! و جواب این سؤال در این مبحث چنین داده شده است: «بین ایمان و عمل چیزی وجود دارد به نام «توان و ناتوانی». حال اگر کسانی از عامل «توانِ عمل» برخوردار باشند، این امکان برایشان وجود خواهد داشت که درک و شناخت و ایمان خود را به عمل منتهی سازند، اما اگر کسانی از این عامل اساسی بی بهره باشند و ناتوان از آب درآیند، این زمینه را نخواهند داشت که درک و شناخت و ایمان خود را عملی سازند، چونکه بین ایمان و عمل آنها مانعی به نام «ناتوانی» وجود دارد، و برای رسیدن به عمل باید از این «مانع» عبور نمایند». همچنین دنبالۀ این بحث به تشریح و تبیینِ «توان و ناتوانی و عوامل و موانعِ نفسی و اقتصادی و شغلی و خانوادگی و......» اختصاص یافته است، و در سایۀ آن روی این امر روشنگری شده که چرا بیشتر مردم نمیتوانند افکار و عقاید خود را عملی سازند. بنابر این، جهت رسیدن به عمل و التزام، صِرف شناخت و معرفت و فهم و ایمان ناشی از آن کافی نیست، بلکه باید بر موانع وصول به «عمل و موضع گیری عملی» نیز غلبه نمود. و همین است که اهل عمل در هر جایی بر اهل سخن و نظر ارجحیت پیدا میکنند، و مشخصا در فکر و فرهنگ توحیدی اهل عمل «صالح و متقی و مُجاهد» تلقی شده و مدح و مأجور می گردند، و عمل و التزام «ملاک صداقت در اسلامیت» اعلام شده است؛ و در این آیه (محک صداقت) این واقعیت چنین ابلاغ شده گشته است: إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ يَرْتَابُوا وَجَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أُوْلَئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ (حُجُرات - آیۀ ۱۵): «اکیدا جز این نیست که مؤمنان کسانی اند که به الله (توحید) و به رسالت رسول (قرآن) ایمان آورده اند، و بعدا در ایمان خود دچار تردید و دو دلی نمی شوند، و بر این اساس در راه الله و تحقق اهداف توحیدی با جان و مالشان جهاد و تلاش کردند، چنین کسانی به تأکید در دینداری خود صـادق هستند».

کمااینکه اهل هوی و حرّافان بلاعمل در بینش توحیدی سرزنش گردیده و سَبُک و حقیر و حتی منافق معرفی می شوند، و قرآن حکیم نسبت به وضع دوگانۀ مؤمنین در سورۀ صف (آیات ٢ و ٣) چنين روشنگری کرده است: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آَمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُونَ، كَبُرَ مَقْتاً عِندَ اللَّهِ أَن تَقُولُوا مَا لَا تَفْعَلُونَ: «اى کسانی که به الله و قوانينش ايمان و يقين داريد، چرا چیزی را می گویید که بدان عمل نمی کنيد؟! اين برخورد دوگانه (بین سخن و عمل) نزد الله بسيار زشت و جرم بسيار بزرگى است». یعنی با وجود داشتن زمینه و موقعیت، لکن بنابر «فرهنگ نازل» و «عادات غلط» و «عدم جدیت در دینداری» ایمانهای خود را عملی نمی سازند؛ و در نتیجه کارشان در محدودۀ حرف و ادعا باقی می ماند. و طبعا قرآن حکیم میخواهد بگوید که چنین کسانی یا دروغگو هستند؛ و یا اینکه دارای ماهیتی ناتوان و پوشالی میباشند. و باید دانست که در همۀ ادیان و در عرف ملل دنیا و نزد هر انسانی، اهل سخن و بلاعمل، سرزنش و ضعیف و ناتوان توصیف میشوند، و ضرب المثلِ «دو صد گفته چون نیم کردار نیست!» در همین راستا قرار دارد. و البته حق نیز همین است؛ و هر کسی باید بنابر آنچه میگوید و مدعی آنست عمل نماید. اما متأسفانه مِثل اینکه در طی زمان عکس این روشِ «معقـول و اخلاقی و تـوحیدی» به وقوع پیوسته است، بنحوی که امروزه نویسندگان و گویندگان دهها برابر اهل عمل شده اند؟! و حتی نویسندگی و حرّافی اصل کار گردیده است. اما حقا که شرم و حیاء نیز اقتضـاء میکند که: کسانی بیشتر بنویسند و بگویند که بیشتر عمل میکنند و «التزام بیشتری» دارند، و دارای موضع شفاف تری هستند (نه عکس آن)؛ چیزی که متأسفانه اوضاع را تهوع آور و بسیار لوث و اسفبار نموده است. و این در حالیست که اصل و هـدف «عمل و موضعگیری» میباشد، تا جایی که حتی قرآن مُبین دلیل خلقِ حَیات و مَمات را «عمل و انجام عمل احسَن» ذکر نموده است. و همچنانکه روشن است سخن گفتن زمانی ارزش و اهمیت پیدا می کند که «زمینه ساز عمل و مُقدمۀ اَعمال» واقع شود، و طبعا موضوع «مَبانی اخلاقی شناخت: اِخلاص، آزاد اندیشی، و راهرَوی»  نیز روی همین اساس در سماء طرح شده است، و این بیان و تبیین نیز در همین راستا قرار دارد.

سازمان مـوحدین آزادیخـواه ایران

۳۰ ربیع الأول ۱۴۳۱ - ۲۵ اسفند ۱۳۸۸