بسم اللّه الرحمن الرحيم
پُست مُدرنیسم: فوق مُدرنیسم؛ یا انحطاط مُدرنیسم! با سلام متقابل و تشکر از تبریکات آقای حسینی: بله ادعای رهبری جهان و بشریت باید همراه با محتوای «اَحسن و اَحق» باشد، و بطور خلاصه باید از دیگران عالیتر بود و فکر و فرهنگ و برنامه های برتری داشت، تا بتوان مُدعی امری بود! و خاصتا ادعای پیشتازی و رهبری فکری و سیاسی و فرهنگی را داشت. اما در رابطه با مطالب دیگر که در مقابل مطلب نوروز بهاری و تجدید «حيات و شکوفایی» ارائه شده اند، توضیحات بیشتری را لازم دانستیم، باشد که مفید واقع شوند.
دوست عزیز و صاحب فکرِ ما شرط داشتن ادعای برتری و رهبری را منوط و
«مشروط» به عبور از مُدرنیسم و حرکت در
میدان پُست مدرنیسم کرده اند؛ لکن باید به ایشان یادآوری نماییم که: با
توجه به اینکه منظور از مدرنیسم و پست مدرنیسم همان چیزها و مراحلی است که
در غرب سرمایه داری مطرح است؛ این یعنی محصور شدن در
«ادبیات و تفکر مادی غرب!»، چرا که
چنین رایج گردیده که مدرنیسم (که
در معنای اصلی خودش همان تجَددگرایی
و نوخواهی و زمانی - مکانی کردن امور است - شبیه آنچه که در حوزۀ فکری
و فرهنگی مسلمین و در منهج موحدین آزادیخواه اسلام اجتهادی خوانده می شود)
یعنی روش مادی و ماکیاولی غرب در تعامل با جهان و زندگی بشری؛
در
دوره ای از تـاریخ اروپا و آمریکا و کلا غرب
(بگذریم از
سیطرۀ فــرهنگ صلیبی - صهیونی بر جوامع غربی). و پست مدرنیسم (که با نگاهی
خوشبینانه نقد مدرنیسم غربی است، اما در واقع بیانگر بن بست و سرگردانی
همان مدرنیسم است، و اصلا هیچ جامعه ای
نمی تواند پُست مدرن به معنای فوق مدرن باشد) باز یعنی آن چیزی است که در «حوزۀ فکری و فرهنگی غرب» مطرح
است و در
چهـارچوبۀ مَبانی و قوائم غربی قابلیت و گنجایش
دارد. اما آنچه به اصول و مبانی توحیدی مربوط می شود و در حوزۀ فکر
و فرهنگ توحیدی،
اصل الاصول بحساب می
آید اینست که: الله رب العالمین فوق همۀ زمانها ومکانها و بلکه خالق
آنهاست، و بعد همان ذاتی که عالِم و مسلط برهمه چیز است، در هر زمان و مکان
مناسبی، پیامبری مبعوث کرده است
(هُوَ
الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ
وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ وَهُوَ
بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ - حدید: ۳)، بنحوی که هر یک از آنها خودش یک مدرنیست
(تجدد طلب و نوساز) بوده است، کمااینکه همۀ برنامه ها و مناهج توحیدی
(که در طول
تاریخ از طرف انبیایِ متوالی
به نسل بشر
رسیده اند) عین مدرنیسم و تجدد طلبی و بشارت دهندۀ وضع جدیدی بوده اند؛ تا
رسیده به نبوت مُحمدی و
نزول قرآن،
و همانطور که می دانیم حضرت رسول خودش در قلۀ تجدد و مدرنیسم قرار داشته است
(و اصلا ایشان بت شکن و مُنادی توحید و آزادی بود و عملا مُطلقیات زمانه را
درهم کوبید؛ و با علم کردن اصلِ: «قولوا لا اله
الا الله تفلحوا» یک نظم و نظام توحیدی پایه ریزی کرد، و این،
کارِ همۀ پیامبران توحید بوده و داستان بت شکنی ابراهیم نیز بسیار معروف
است). همچنین خود قرآن در عالیترین وجه
«مُدرن و تجدید کننده»
و بالاتر از آن با توجه به منشاء فرا زمانی و
فرا مکانی آن حاوی
اصول زندگی برای همۀ
زمان ها و مکانهاست، و طبعا آخرین برنامۀ ارضی ذاتی است که تنها اوست عالِم پُست مدرن؛ یعنی هَموست که پشت هر مُدرن و
«فوق هر جدیدی» قرار دارد. لکن آنچه جِدا محل تأکید و غیر قابل گذشت میباشد
اینست که اسلام و اسلامیت بعد از دورۀ رسول (و حتی در دورۀ ایشان) بدون
اجتهاد «مَحال و ناممکن» است، بدین معنا
که: بدون اجتهاد مُستمِر؛ یا گرفتار سُنَن تاریخی می شویم و دوباره به دامن
«شرک و خرافه پرستی» می افتیم
(همانطور که مسلمین و جوامع اسلامی قرنهاست در آن افتاده اند)، و یا ناچارا
سر از نامسلمانی و بی دینی در می آوریم
(کما اینکه بسیاری گرفتار چنین سرنوشتی
گشته اند). و طبعا روی همین اساس
مُدرنیسم توحیدی (تجدد طلبی توحیدی) در طی زمان و در مکانها و شرایط مختلف،
به اجتهادِ و تجدد طلبی
اهل توحید و
آزاد اندیشان هر عصر و زمانی مُحَوّل شده است. در این رابطه به مطلب
اساسی:
«عبور
از شيعه گرى و سنى گرى و وصول به اسلام اجتهادى»
مراجعه شود.
و در همین راستا بود که مذاهب اجتهادی در اسلام بوجود آمدند، مذاهبی که
متأسفانه کار و منهج شان همگام با ادوار و
اقتضات عصور مختلفه تداوم نیافت و خودشان هم به علت رکود و جمود و «عدم تحول و تطور»
به مصادر شرک و خرافه
پرستی و سنتی گری تبدیل شدند، و بدین ترتیب، بار دیگر فکر و فرهنگ مُنحط و
شرک آلود و راکد کننده بر مسلمین و جوامع اسلامی مُستَولی گردید؛ فکر و
فرهنگی که درسایۀ سلطۀ قهـار و بی رحمانۀ نظام های
«استبدادی و استعماری»
قرنها تدوام پیدا
کرد و حالا نیز از دست وضع استبدادی می نالیم. البته ما خوب می دانیم که
بیشتر ناقدان اسلام و اسلامیت، متوجه شرک و خرافات رایج در جهان اسلام و در
جوامع اسلامی! و متوجه عملکرد استبدادیان عقب مانده و سنتی! و همچنین
نظامهای دست نشاندۀ مدرنیست ها و پست مدرنیست های غربی هستند، در حالی که همۀ
انبیای توحیدی (از ابراهیم تا محمد) برای نابودی و زوال
«شرک و استبداد و مادیت» مبعوث شده
اند، و حقا که انتساب شرک و استبداد و مادیت به اسلام و فرهنگ توحیدی،
بزرگترین ظلم و در واقع
«اَعظم گناهان»
بحساب می آید.
پس باید دانست که:
به تعداد پیامبران مُدرنیسم و تجدد طلبی وجود داشته است، نه اینکه تصور
کنیم که در
طول تاریخ! تنها چند
قرن! تجدد خواهی وجود داشته و آنهم در غرب و در ممالک غربی واقع شده است؛
و حال که وارد مرحلۀ پُست مدرن! (باز غربی!) شده ایم، دیگر زمان مدرنیسم و
تجدد خواهی پایان یافته و عصر و زمان و تاریخ همه اش به پایان رسیده است.
این یعنی «غرب زدگی!» و محصور شدن در
حوزۀ فکر وفرهنگ غربی؛ بدون توجه به اینکه
«تاریخ بشری» مراحل زیادی را بخود دیده است، اما حال که جهان
معاصر تحت سلطه و تصرف دول غربی قرار گرفته و همه چیز از جمله همۀ وسایل
خبری و ارتباطی به انحصار آنها در آمده است، فقط کارها و دستاوردهای آنها
دیده می شود. و این در حالیست که بیشتر
«مصائب قرونِ معاصر» حاصل مادیگری غربی و ماکیاولیگری غربی و سلطه
گری غربی و جهانخواری غربی و استعمارگری غربی و نظامهای دست نشاندۀ غربی و
سلاحهای ویرانگر غربی و وسایل
شکنجۀ غربی است، و همانطور که مشاهده می کنیم
در دنیای معاصر نزدیک به
«همۀ نظامهای استبدادی
جهان» بوسیلۀ حمایتهای غربی و سلاحهای غربی و فناوری غربی و اموال
غربی برقرار هستند؛ و جهت تداوم سلطۀ آنها همۀ وسایل قمع و ارهاب و
سرکوبگری را در اختیارشان قرار می دهند؛ و از جمله شاهد بودیم که در برابر
جنبش سبز مردم ایران چگونه پشت سر نظام ولایت مطلقه قرار گرفتند و آن را به
پیشرفته ترین وسایل «مهار و تعذیب و شکنجه
گری» مسلح کرده اند.
اما در رابطه با پُست مُدرنیسم
باید توجه داشت که: این اصطلاح (از لفاظی غربی و تبلیغات فرهنگی آنها که
بگذریم) قبل از هر چیز بیانگر
رکود و عقیم شدنِ فکر و فرهنگ مادی غرب است، و در واقع پایان تحولات در منظومۀ
مادی را و عدم طی شدن
مراحل بالاتر در
این محدوده را (که انسان را نوعی حیوان! تلقی میکند) اعلام می دارد؛ چرا
که این یک امر مسلم و بدیهی است که: بعد از هر مرحلۀ جدیدی، مرحله ای بهتر
و بالاتر در انتظار است، و این بدین معناست که
«هر امر مُدرن و جدیدی» بعد از مدتی
جزو مراحل ماضی بحساب می آید، و بنابر تجربه و تاریخ این روند در زندگی
بشری تداوم می یابد، و این حرکت توقف ناپذیر است؛ تا جایی که آخرین مرحلۀ
رشد و تکامل بشری غیر قابل پیش بینی است. طبعا کمونیستها نیز گرفتار چنین
توهماتی شدند؛ و با معرفی کمونیسم به مثابۀ آخرین مرحلۀ جوامع بشری دچار
توهم «پُست مُدرنیسم کمونیستی» گشتند،
اما آخرش می خواستند به زور و آنهم در جوامع سنتی مردم را کمونیست نمایند.
و درهمین راستا باید گفت: اگر واقعا پست مدرنیسم مرحلۀ جدیدی از فکر و
تمدن غرب بحساب می آید چرا آن را مستقلانه نامگذاری نمی کنند و صرفا با اضافه
کردن «پیشوندی خیالی!» آن را تعریف! و
مرحلۀ جدید را باز با نام مرحلۀ طی شده عَلَم می نمایند؟! و آیا این به
مثابۀ «پایان مُدرنیسم و تجدد گرایی»
و تحولات متعاقب آن درغرب سرمایه داری نیست؟! نظر ما موحدین آزادیخواه
اینست که بله چنین است؛ و در واقع انحصار طلبی نظام سرمایه داری
ظرفیت «تحولات اساسی»
را ندارد؛ و در سایۀ چنین نظامی، جوامع اروپایی و آمریکایی
نمی توانند مراحل دیگری از رشد و ترقی را طی نمایند؛ چرا که نظام سرمایه
داری (که جوامع غربی اسیر ظرفیت آن شده اند) حتی بیش از گذشته استبدادی -
استعماری شده است، و توان تحمل
«جهانی آزاد و
مُتکثر و چند قطبی» را بکلی از دست داده است، و همین است که کار
اصلیِ دول سرمایه داری، سلطه گری بر
جهان و تلاش جهت تداوم
نظام های استبدادی گشته است. قابل ذکر است
که خود مارکس
و کمونیست ها نیز در رابطه با نظام سرمایه داری نقـدهای بسیار جـدی
ارائه داده اند (و طبعا همه چیز
آنها خیال و افسانه نبود)؛ و نظریۀ
«ظرفیت سرمایه داری» که اساس کمونیسم
مارکسی در نقد سرمایه داری را تشکیل میدهد بر این
مبنا قرار دارد که چنین
نظامی اسیر «انحصارات سرمایه داران»
و روابط بهره کشانه و تبعیض آمیز است، و چنین ظرفی شایستۀ
نسلهای بعدی و مترقی تر نمی باشد، و
طبعا جامعۀ کمونیستی ایشان در واقع بعنوان جانشین نظام سرمایه داری و
استثمار کننده و راکد کننده پیشنهاد شده بود. البته
معلوم است که پُست
مدرنیسم نیز (همانند کمونیسم و دیگر جریانهای انتقادی غرب) واکنشی منفی و
انتقادی به روش
«دانش ابزاری و سلطۀ سرمایه
داری» و اعتراضی به زندگی تنگ و پُر جُرم و جَریمه درجوامع غربی
است.
لکن اگر از نقدها
و ارزیابی مُجدد
وضع غرب و اعتراض به روابط سلطه
در جوامع جدید غربی و هَیمنۀ انحصاری سرمایه داری
که بگذریم،
پست مدرنیسم
چیزی را «بعنوان جانشین»
ارائه نمی دهد که بشریت بدان دل خوش نماید، و حتی
«بصورتی عمیق تر» پایه های فکر و فرهنگ غرب را حمل می کند و در
حوزۀ فکر و فرهنگ مادی محصور است،
و آثـار میشل فوکـو
و فرانسوا لیوتار و ژاک دریدا و...... این
واقعیت را به روشنی منعکس می سازند.
و در حقیقت پُست مدرنیسم جریانی
معنا زُدا و مأیوسانۀ فکری و فرهنگی و مُنتقد
«مدرنیسم قدرت مدار غرب» و سلطۀ گری بی رحمانۀ نظام سرمایه داری و
کار مستمر و زندگی برانداز و قوانین غیر قابل انعطاف است، و بجــای هدایت
مُدرنیسم مادی به هر حقیقتی مشکوک و به چیزی ایمان ندارد، و مثلا بجای
اینکه عقل مادی و علم ابزاری را نقد نماید، حتی ذات و ماهیت «عقل و علم!»
را هم زیر سؤال برده است؛ و
طبعا در قاموس پست مدرنیستی غرب از
«دین و اخلاق»
نیز هیچ خبری نیست؛ و به عبارت دیگر؛ کاری به دین شرک و توحید؛ عقل
حق جو و سلطه گر؛ و علم راهگشا و ابزاری! ندارد و حتی چیزی را به نام حقیقت
و حقائق به رسمیت نمی شناسد؛ و در این راستا ادبیات و اصطلاحات بشری را
بصورت مطلق و زیر نام هرمنوتیک (باطنی گری) بسیار مُشوَش جلوه میدهد، و
بدینصورت میخواهد همه چیز را
ملعبۀ هوای «فردیت و شخصی گری» نماید.
خلاصه مهمترین خصایص پست مدرنیسم غربی عبارتند از «تشکیک و بی اصولی»، حتی در بدیهیات
عقلی و علمی و نفی حقایق و اخلاق، و
«فردگرایی افراطی» که به هوی پرستی فردی و تلقی دل بخواه! منتهی
میشود، و «ملعبه کردن ادبیات» و اساس
قرار دادن هَوای فردی! و تعامل با
اصطلاحات به روش باطنی گری. و آنچه پست
مدرنیسم در همۀ ابعاد زندگی آن را می بیند نه عقل است، نه علم است، نه دین،
بلکه «روابط قدرت و قدرت مداری» در معنای
عام آنست، وضعی که بشریت نمی تواند از آن نجات پیدا کند و بقول نظریه
پردازانش از آن آزاد شود، و در این اندیشه و فرهنگ چیزی به نام «اصول، حقایق، و اخلاق» وجودِ مستقل
ندارد، و بلکه همۀ آنها بر اساس روابط قدرت
«ساخته و تولید» می شوند. و بدین صورت و بنابر این مُختصات، پُست
مدرنیسم دارای گرایش نیهیلیستی و پوچ اِنگارانه است، گرایشی که در میدان
زندگی اصل را بر فردیت و امیال شخصی قرار میدهد. اینست که پُست مُدرنیسم
حقیقتا آخرین
مرحلۀ انحطاطِ تمدنِ
مادی و سرگردان غرب؛ و حاصل یأس متفکرین مادی از فساد غربی و بل از کل
بشریت است، و در واقع مسئلۀ
«جهان و انسان بی معنا»
را کامل نموده است، و طبعا چنین روشی نه تنها مشکلی را حل نمی کند؛ بلکه
بشریت را وارد آخرین مراحل انحطاط و هرزگی می نماید. و از این جهت شاید نام
«لُست مُدرنیسم» یعنی مدرنیسیم مُنحط و
سرگردان؛ که مُهر خِتام بر مُدرنیت مادی و ابتذالِ مادیت زده و در بلا
اصولی و بلا اخلاقی و فردگرایی بوالهوَسانه و انهدام خانواده و..... تجلی
پیدا کرده، برای وضعی که برخی آن را پُست مُدرنیسم می نامند به واقعیت
نزدیک تر باشد، لُست مُدرنیسمی که در
انتهای مُدرنیسمِ
قدرت پرست و
استعمارگر قرار گرفته و به مثابۀ پایان و سرانجام آن بحساب می آید.
و طبعا درمان واقعی و راهگشا برای جوامع غربی و برای همۀ جوامع بشری، همانا
دینداری توحیدی و «اسلام اجتهادی» و
رسیدن به اخُوّت و امت توحیدی است، وضعی که تنها با عبور از «شرک و خرافه
پرستی» و «الحاد و مادیگری» حاصل می شود.
نکتۀ اساسی دیگر اینست که:
مشکلات ما در جوامع استبداد زده و استعمار شده، با مشاکل
جوامع غربی بسیار
«مختلف و متفاوت» است، بنحوی که ما
هنوز از عدم آزادی بیان و قلم رنج می بریم! و حتی نمی توانیم
نظرات و آرای خود
را بیان نماییم؛ و طبعا در آوارگی هم! کمتر چیزی به مردم می رسد. و مهمتر از
آن اینکه: ما هنوز حتی ممالک مشخصی نداریم! و فی الواقع اِشغال شده و
«درهم ریخته و ازهم گسیخته ایم». آری؛
ما مسلمین امتی بودیم و ممالکی داشتیم! اما در سایۀ سلطه و هَیمنۀ
مدرنیستها و پست مدرنیستهای غربی همه چیزمان تاراج و متلاشی گشته
است. در این رابطه به تبیین:
«ماهیت مرزهای ارضی»
مراجعه شود. و همین است که حالا نه مملکتی داریم نه جامعه ای، نه حکومتی داریم نه
اقتصادی، نه تربیتی داریم نه فرهنگی، نه نظام قضایی، نه حقوق خانوادگی.....
و بدتر از همه اینکه دین و عقیده مان نیز از همه چیزمان!
بکلی جدا شده است!!!! و برای تفرق و ضعف
بیشتر و جهت دشمنی با یکدیگر از
«توحید و اسلامیت»
صرف نظر کرده و یکسره ناسیونالیست و قوم پرست؟؟!! شده ایم. و طبعا باید چنین بشویم، زیرا اگر
نشویم این بدین معناست که تحت سلطه نیستیم! و آزاد شده ایم.
همچنین باید با همسایه
گان دشمنی داشته باشیم، با ممالک مجاور بیگانه باشیم، و زبان و آداب آنها
برایمان تنفر آور باشد، تا روابط خود را با استعمارگرانِ آن طرف دنیا!!
برقرار نماییم. مثلا در ایران چه کسی افتخار می کند که زبان ترکی یا اردو
بلد باشد؟! (از عربی گذشتیم که در رابطه با آن عداوت ورزی می شود)، اما
چقدر افراد وجود دارند که «بزرگترین
افتخارشان!!» اینست که نروژی و فنلاندی و هلندی و دانمارکی و از این
زبانها که تنها فایده شان اجنبی بودن شان است بلد هستند (انگلیسی و آلمانی
و فرانسوی هم که بت شده است). آری؛ ما در دوران «آزادسازی» بسر می بریم و باید از چنگ
استعمارگران مدرن و پست مدرنِ غربی
و عُمّال دست چین شدۀ آنها آزاد شویم؛ و این بدین معناست که «مرحلۀ وضع ما» مدرن و بعد از مدرن و این
حرفها نیست، بلکه ما در «مرحلۀ استبدادی -
استعماری - سنتی» بسر می بریم، و در نتیجه اصل کار
ما و هِمَّتهای ما
باید متوجه عبور از این وضع راکد و ضد بشری باشد. و طبعا وقتی که مشکلات
مان متفاوت است، راه حلها و چاره اندیشی هامان نیز متفاوت خواهد بود؛ و
موادی هم که روی آن اندیشه می کنیم «چیزهای
دیگری» خواهد بود؛ بگذریم از اینکه اهل توحید و اسلامیت اصول و
مبانی خود را دارند، ادبیات و اصطلاحات خود را دارند، فرهنگ و تمدن خود را
دارند، و ما محتاج غربیانی نیستیم که اسیر تفکر مادی و ماکیاولی شده اند و
بر اساس آن حرکت می کنند و بر اساس آن ممالک دنیا را به اشغال خود در آورده
و برای «غارت مُستمر جوامع بشری»
برنامه ریزیها کرده اند، و حیات و شکوفایی خود را در تسلط بر جهان می
بینند. آری؛ ما گرفتار قدرت قهّار مدرنها و پست مدرنهای غربی هستیم، و این
آنهایند که بوسیلۀ عُمّال خودشان و «معامله با
مستبدین تحمیل شده» ما را آواره و سرکوب کرده و زمینۀ غارت ممالک ما
را فراهم کرده اند..... در هر حال؛ نقد افکار راکد کننده (چه مادی چه
اسلامی) بسیار ضروری است، و طبعا «اسلامیهای
سنتی» هم در رکود و عقب ماندگی و خرافی ماندن بشریت مسلمان کم تأثیر
نبوده اند و حتی بسیار بد عمل کرده اند، و جهت مَحو تأثیرات این کارها باید
تلاشها نمود؛ تا مسلمین از مواضع شرک آمیز و خرافی وارد حوزۀ
«فکر و فرهنگ توحیدی» شوند. هر چند اگر
فرصت «آزادی بیان و بَلاغ مُبین»
فراهم شود، راه صد ساله بسیار کوتاه خواهد شد؛ اما زوال سلطۀ استبداد و
استعماری که بشریت و از جمله جوامع اسلامی را اسیر و در قفس انداخته و
(دشمنان اساسی بشریت و مانع آزادی بیان و بلاغ مبین هستند)، شرط موفقیت در این
امر بنیادی است.
سازمان موحدین آزادیخواه ایران ۱۶ ربیع الثانی ۱۴۳۱ - ۱۰ فروردین ۱۳۸۹
|