بسم
اللّه
الرحمن الرحيم
تضادِ فکر و فرهنگ توحیدی با بردگی و زیر سلطگی
هدف اصلیِ
بعثتِ
توحيدیِ اسلام همانا تبعیت از قوانین
اللّه
و بوجود آمدن
نظم و نظام توحیدی، و به تبع آن،
ظهور
جامعۀ توحیدی و حاکمیت توحیدی و روابط توحیدی است، وضعی که منتهی به زوال و
اِمحای
نظم و نظام
شرک و بت پرستی
و برچیده شدن بساط اربابان متفرقه ای می شود که
بنی آدم
را به اسارت و بندگی خود درآورده و
افراد و جوامع بشری را مسلوب الإراده نموده اند و
آشکارا
«خدایان بشر و طاغوتیان نالایق و اَصنام
تحمیلی» بر روی زمین گشته اند،
پدیدۀ شومی که مُنعکس کنندۀ نظم و نظام ارباب - رعیتی و بیانگر وضعیت و
روابط صنمی
- وثنی می باشد. اینست
که بعثت توحیدی
اسلام
دنبال بازگرداندن حاکمیت الله (برقراری نظام توحیدی - تک
معبودی) بر روی زمین،
و آزادسازی نوع بشر
از
«سلطۀ اربابان متفرقۀ
صنمی - وثنی»
بوده و هست؛
مقصد
بنیادینی
که «محوِ
بردگی
ذوالأشکال»، «آزادی اراده
و انتخاب
بشری»، «برقراری
روابط توحيدى
مُبتنی بر برادری و برابری»، و «تحقق
عدالت همه جانبه»، مَحصول و پیامدهای آن خواهد بود، امری که وصول بدان
و تحقق آن موجب
رضایت الله و
امنیت و آسایش بشری و
مایۀ
تعاون
و همکاری و موفقیت دنیوی و اخروی
در میان بنی آدم می گردد. و
اما
اصولِ آزادیبخش و
عدالت گستر و اُخوَّت زای فکر و فرهنگ توحيدى و زائل کنندۀ
بردگى و زير سلطگى بدین قرار است:
الف - تَوحید و اِمحای روابط ارباب - رعیّتی
اساس تفکر و عقیده اسلامی «توحید - لا اله الا
الله» است، اساس و بنیانی که تنها در سایۀ آزادی بشریت از سلطۀ
«ارباب متفرقۀ شرک و استبداد و مادیت»
جامۀ عمل می پوشد و از بینش و نگرشِ محض خارج می گردد. و اصلا معنای توحید
یعنی آزادی از غیر الله! و رها کردن اربابان متفرقه و بتهای مطلق شده ای که
نقد ناپذیر و خطر آفرین گردیده! و در چنین فضایی
ماهیت غیر واقعی پیدا کرده اند؛ و
بدین صورت از معنا و مُسمّای خود تهی شده اند. و طبعا جهالت و بی خبری بشری
و یا استضعاف و زیر سلطگی؛ بُت و وضعیتِ بُت پرستانه را بوجود می آورند، و
آیات
۳۹ و
۴۰ از سورۀ یوسف در
راستای اثبات همین حقیقت قرار دارند و قضیه را چنین تبیین می کنند:
أَ
أَرْبَابٌ
مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ؟! مَا
تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلَّا أَسْمَاءً سَمَّيْتُمُوهَا أَنْتُمْ وَ
آبَاؤُكُمْ، مَا أَنْزَلَ اللَّهُ بِهَا مِنْ سُلْطَانٍ (یـوسف -
۴۰ و
۳۹):
«ای مُشرکینِ بُت پرست! آیا خدایان مُختلف و بتهای مطلق شده بهترند؛ یا
الله که یکتا و مسلط است؟! آنهایی که به غیر از الله عبادت و اطاعت می
کنید؛ اَسمای بی مُسمّی و بلامعنایی هستند که شما و پدرانتان جعل کرده اید؛
و در این رابطه دلیل و برهانی از طرف الله نازل نشده است».
همچنین قرآنِ مُنزَل در آیۀ دیگری و با یک نِدای صریح و خطاب به کسانی که
حداقل در «اسم و رسم» اهل توحید و تک مصدری هستند، پیام توحید و آزادی از
سلطۀ اربابان متفرقه را اینچنین اعلام و ابلاغ می دارد:
قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ
تَعَالَوْا إِلَىٰ كَلِمَةٍ سَوَاءٍ
بَيْنَنَا وَ بَيْنَكُمْ أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَ لَا نُشْرِكَ
بِهِ شَيْئًا وَ لَا يَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضًا أَرْبَابًا مِنْ دُونِ
اللَّهِ
(آل عمران -
۶۴):
«ای رسول توحید و آزادی،
خطاب
به منسوبان مکاتب توحيدى اعلام نما که بياييد بسوى
عقيده
و تفکر
توحيدی، که بين ما و شما مشترک است، و آن اينکه جز الله را عبادت
﴿اطاعت مطلق﴾ نکنيم، و در خلق خلقت و اطاعت مطلق و صفات بلاحدود شريکى براى
الله قائل نشويم، و بعضى از ما آقاى بعضى ديگر نشوند».
همانطورکه از نص این آيۀ کلیدی پيداست، تحقق اين پیام «سلطۀ انسان بر
انسان» را بکلى محو و نابود می
سازد، کما اينکه ادامۀ وضع شرک آميز، نافى و
ناقض منهج توحیدی است. بدیهی است که وضع موجود مبنى برسلطهٴ انسان بر انسان
است، و تا وقتى بعضى انسانها بر بعضى ديگر تسلط داشته باشند
(همانند سلطۀ نظامهاى استبدادى بر جوامع بشرى، سلطۀ اَثرِیاء بر فقراء،
سلطۀ مردان بر زنان، و يا تبديل بعضى انسانها به مال و کالای اقتصادی و
جنسی، که شکل علنی تر نظام سلطه است)
و بجاى رابطهٴ اَخَوى و شورايى و استدلالى، رابطۀ عَبد و مَعبود و جَبّار و
مَجبور برقرار و حاکم باشد، بشريت روى عدالت و سعادت بخود نخواهد ديد و آيۀ
فوق الذکر عقيم و ذهنى باقى خواهد ماند. اينست که در فکر و فرهنگ توحيدى،
سلطه گرى و سلطه پذيرى در اَشکال مختلفِ
«بردگى و استبدادى و استثمارى»
بکلى مرفوض و مردود هستند و عین شرک و بُت پرستی محسوب می شوند.
علاوه بر اینها
آيۀ ديگرى که با صراحت تمام
«عبادت و اطاعتِ مطلق» و سلطه و حُکـم «مِن
دونِ الله» را نفى می کند و توحيد عبادى و اُلوهى را به الله رب العالمین
منحصر می سازد بدين قرار است:
مَا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلَّا أَسْمَاءً سَمَّيْتُمُوهَا أَنْتُمْ
وَ آبَاؤُكُمْ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ بِهَا مِنْ سُلْطَانٍ، إِنِ الْحُكْمُ
إِلَّا لِلَّهِ أَمَرَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ ذَٰلِكَ الدِّينُ
الْقَيِّمُ
(يوسف -
۴۰):
«آنهایی که به غیر از الله عبادت و اطاعت می کنید؛
اَسمای بی مُسمّی و بلامعنایی هستند که شما و پدرانتان جعل کرده اید؛ و در
این رابطه دلیل و برهانی از طرف الله نازل نشده است.
حکم و امرى جز حکم و امر الله مقبوليت و مشروعيت ندارد، امر شده است
که غير از الله عبادت و اطـاعت مطلق نشود، اينست دين مُحکم و پايدار».
بله؛ اينهم موضع ديگرى از کلام ربّ
العالمين، که با قاطِعانه ترین ادبیات بُت ها و اصنام تحمیلی و مطلق شده را
مردود و
«حُکم و امر»
را به الله و قوانین توحیدی منحصر می نماید؛ و اطاعت از غير الله و از
قوانین شرک آمیز و سلطه گرانه و نژادپرستانه و مبنی بر جنسیت را باطل و
آنها را غیر قابل قبول اعلام می دارد. و طبعا این همان توحیدِ عبادت یعنی
«حَصرِ و
انحصار
حُکم و امر»
به وحی مُنزَل و به
قوانینی است که اهداف توحیدی را در زمان و مکان تبیین و پیگیری می
کنند. پس
در دين توحيدى اسلام، سلطۀ انسان بر انسان و بدتر از آن نظام بردگى (که در
آن انسانها ملک و مال يکديگر می شوند) چگونه ممکن می شود؟! بله؛ حُکم و
امر مطلقۀ
«غیر الله»
باطل و مردود است، و انسانها باید تنها
با فهم اجتهادى و در سايۀ
«قناعت
استدلالى» از همنوعان خود و از رؤسا و
رهبران خود اطاعت نمایند، و بعد از الله
و خالق یکتا نباید از کسى
«اطاعتِ تعبُّدی و غیر استدلالی»
بکنند؛ کاری که محتاج «آزادی و رشد یافتگی»
است. اما وقتی کسى برده و مملوک میشود و حتى اختیار جسم خود را هم از دست
می دهد (جسمی که عامل همۀ عملکردهاست!) چگونه می تواند
«مُسلِم و مُطيع الله»
باشد و در محدودۀ قوانین توحیدی حرکت و زندگی
نماید؟!! چنين چيزى ممکن نيست. بنابر اين، بردگى نه تنها شرک و بت پرستی،
بلکه قلۀ آن و نهایت آنست، و در تضاد کامل با تک خدايى و نظام توحيدى است.
و باید دانست که حتی لفظ
«عبادت و
عبودیت» هم از وضعیت و روابط بردگی بین
انسانها اخذ شده است، پدیدۀ شوم و ذلت باری که در فکر و فرهنگ توحیدی،
منحصر به رابطۀ بین
خالق و مخلوق
می باشد. ب - تکریم و گرامی داشتِ نسل بشر
زوال و اِمحای
نظام ارباب - رعیتی زمانی امکان پذیر می
شود که نسل بشری
«تقدیر و تکریم»
و مورد احترام و
اهتمام قرار گیرد، و پایمال شدن
حقوق اساسی و اولیۀ انسانها و جوامع بشری
قبیح و زشت و تحمل ناشدنی جلوه کند
و ضمیر و وجدان را مُعَذّب و دردمند نماید. اینست که
لازمۀ تحقق نظام توحیدی و انسانگری توحیدی و محو نظام ارباب - رعیتی،
همانا
در
تکریم و گرامیداشت بشریت و مراعات حقوق بدیهی و بلامناقشۀ اوست.
در
این رابطه قرآن مُنزَل
من البدایه و در دورانی که خلقت بشر هنوز در مرحلۀ طرح و مشیت الهی بوده،
شأن و مقام بشری را چنین اعلام می دارد:
وَ إِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ
خَلِيفَةً
(بقره - ٣٠):
«و آنگاه که خالق شما به ملائکه گفت: همانا من روى زمين خليفه و جانشينى
قرار می دهم»،
تا آیات و قوانین و سنن توحیدی را حمل و جاری
نماید.
و این همان مقام خلیفة اللهی بشر است؛ و آنگاه آیا بالاتر از مقام و موقعیت
خلیفة اللهی و جانشینی خالق عالم بر روی زمین، چیز بالاتری هم قابل تصور
است؟!
همچنین
در ادامۀ تبیین مقام و موقعیت بشر و
در شأن
و جایگاه او
قرآن مُنزَل
در آیۀ دیگری
بدین صورت
روشنگری می
نماید:
وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا
إِلَّا إِبْلِيسَ أَبَىٰ وَاسْتَكْبَرَ
وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ (بقره -
۳۴):
«و آنگاه به ملائکه اعلام داشتیم
که آدم را مورد تکریم و احترام قرار دهید، و آنها نیز چنین کردند جز ابلیس!
که سرکشی کرد و استکبار ورزید و جزو کافران گشت».
بدیهی است که شأن ملائکه از موضع توحیدی اسلام بسیار عالی و رفیع می باشد،
چرا که ملائکه هم مأموران خالق و رابط مخلوقات
او هستند، و هم در حد
اعلی مطیع و فرمانبر الله
بحساب می آیند. با وجود این، الله به ملائکه دستور می
دهد که آدم را
بنابر مقام و موقعیتش (که خلیفة اللّه و معلم ملائکه شده است) مورد تکریم و احترام قرار دهند و از او قدردانی نمایند.
و طبعا همین احترام و تکریمِ بشر توسط خالق یکتا است که باعث طغیان و سرکشی
ابلیس متکبر می شود و بنابر حس خود بزرگ بینی راه کفر و انکار در پیش می
گیرد. اینست جایگاه و موقعیت بشر در فکر و فرهنگ توحیدی و در نصوص قرآنی.
بعد از آن و در میدان زندگانی بشر و در تاریخ پر پیچ و خم او
موضع توحیدی
اسلام به صراحت اینطور بیان شده است:
وَلَقَدْ كَرَّمْنَا
بَنِي آدَمَ وَ حَمَلْنَاهُمْ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْنَاهُمْ
مِنَ الطَّيِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَىٰ كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا
تَفْضِيلًا
(اِسراء -٧٠):
«و به تاکيد ما نسل انسان را تکريم و گرامى داشتيم و آنها را در خشکى و
دريا حمل و حمايت نموديم و آنها را از خوراکيهاى خوب و پاکیزه رزق و روزى
بخشیدیم و آنها را بر بیشتر مخلوقاتى که خلق کرديم تفضيل و برترى دادیم».
حال بايد گفت: آيا کسى می
تواند مُدعى احترام و تقدس
نسبت به خالق و معبود یکتا
باشد، اما
در رابطه با
افضل مخلوقات
ایشان
آخرين حد بى احترامى را روا بدارد؟!
همان مخلوقی که قرار است بار
و وظیفۀ دینداری و قوانین توحیدی را بر روی زمین حمل
نماید و روحِ الله خمیرمایه وجودی اش را تشکیل می دهد:
فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ
مِن رُّوحِي
فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ (ص - ۷۲):
«وقتی که خلقت بشر را آماده و تمام کردم و از روح خود در او دمیدم، بدنبالش
ملائکه سجدۀ احترام در حق او بجا آوردند».
و
مگر
ممکن است که کسى عبدِ
«الله»
و دوست خالقش
باشد و در
مقابل خالق خویش
شکر گذاری نماید، اما اَفضلِ مخلوقات را و موجودی که به
تصريح قرآن در
«اَحسَن تقويم»
خلق شده! و
همچنین حامل
«روح الله» است، سلب اراده
و خوار و ذليل نماید و برايش
احترامى قائل نشود؟!
به تأکید چنين تعاملی با چنین موجود شريفی
(که اينهمه
محل توجه
و احترام
خالق عالم
است)
در فکر و فرهنگ توحيدی جایی ندارد و
ناممکن می باشد، و بدین ترتیب،
سلب حقوق الهى از بشرِ بى گناه
«حرام مُطلق»
بحساب می آید.
و به بیان دیگر، بى احترامى و سلب اراده
از بشریت (از هر بشری) و تحتِ سلطه قرار دادن و برده گرداندن او به مثابۀ
زیرپا نهادن حُرمت و قدسیت خالق همۀ بشریت
می
باشد. و رفتار
زشت و مسلوب کننده و محروم کننده با بنی آدم و با این افضل مخلوقات
تنها شايستۀ اهلِ
«کفر و اِلحاد و ماديت»
است؛ همان کسانی که نه تنها معتقد به خالق و
آفریدگاری و ملتزم به تکلیف و آخرتی نیستند، بلکه نسل انسان را
«نوعی حیوان!»
و از جمله شاخه ای از میمونها!
قلمداد می
کنند؛ و ارزشهای انسانی و اخلاقی شان زیر فشار غرایز طبیعی محو و نابود شده
است.
آری؛ اصلا معنا و ارزش نسل بشر
(قبل از هر چیزی) در این اصل نهفته است که او
خلیفة الله بر
روی زمین است، و الله ربُّ العالمین با توجه به برتری نوع انسان بر اکثر
مخلوقات او را در کرۀ ارض جانشین خود نمود و ملائکه
اش را مأمور به
سَجده (اعتراف و تواضع) در برابر
آدم به نشانۀ بزرگی او نموده است. پس
در دین توحیدی و انسانیِ
اسلام،
بنی آدم و نوع
بشر
«خليفه
اللّه
و جانشين
معبود یکتا»
بر روى زمين است؛
همان بشری که خالقش او را
«اَفضل مخلوقات»
قرار داده است، و کمااینکه او را در بهترين شکل
و صورت
خلق
نموده
و با روح خودش
او را
مُجَهز
و
مُستعدِ «انسانِ خداگونه» کرده است (جهت بیرون آمدن از ماهیت
ابلیسی و شیطانی)؛ تا جایی که نسل بشر چنان وضعی پیدا نموده که الله به
ملائکه اش دستور
می دهد که در برابر اين
اَفضل مخلوقات
و اين جانشين
الهی بر
روی زمين خاضع گردیده و
به برترى و افضلیت ایشان اعتراف
نمایند. لازم بذکر است
که مسئلۀ خلافت اللهی بشر دو وجه دارد:
یکی اینکه جنس بشر
بعنوان خلیفة الله عَلَم و اعلام می شود،
کاری که مورد اعتراض ملائکه قرار می گیرد و نسل بشر را اهل
«فساد و خونریزی»
تلقی
می کنند. لکن
اللّه ربُّ البشر به اعتراض
آنها «جواب رد»
داده و اعلام می
دارد
که من چیزهایی می دانم که شما نمی دانید (رَدی که ناشی از تعلیم و تربیت
پذیری بشر و زمینه های صالح شدن و متقی شدن اوست
-
توضیحاتی نسبت به قضیۀ خلافت بشر در اسلام).
وجه دوم خلیفة اللهی بشر
مُختص صالحان و متقیان است، بدین معنا که تنها کسانی میتوانند حامل قوانین
توحیدی و مُستحق
«مقام
خلیفة اللهی» در زمین باشند که صالح و
متقی گردند و اهل
«حق و عدالت»
بحساب آیند، زیرا این آنها هستند که در ابعاد
مختلفِ زندگی خداگونه می شوند و در زندگی فردی و اجتماعی و در میدان حاکمیت
و حکمیت، حق و عدالت را عملی می سازند. و آیۀ
۵۵
از سورۀ نور بیانگر این وجه از خلیفة اللهی
است:
وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ
لَيَسْتَخْلِفَنَّهُم فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِن
قَبْلِهِمْ:
«الله
و خالق یکتا به ايمان داران و صالحانِ شما وعده داده
است
که آنها را
بر روی زمين به خلافت
و جانشينی برساند
{حاکم و صاحب امر نمايد}، همانطور که در گذشته آنها را به
خلافت و جانشینی رساند».
حال
و
با توجه بدین مُسلَّمات؛ چگونه می
توان این
مخلوق و
موجود مُنتخب و برگزيده را پايمال! و
بدون توجه به
مفاهیم توحیدی
- وحیانی
او را زیر سلطه قرار داد! و در وضعی قاسى و
استبدادى،
اراده و کرامتش را سلب! و جسم
و جانش را به پول و مالی بی اختیار و ذلیل! تبدیل نمود؛
و در همان حال از مُسلمانى و روابط توحيدى
حرف زد؟! چنين چيزى امکان ندارد.
ج - صاحب کار و عمل خویش بودن
هر کسی صاحب کار و عمل خویش؛ و ما وَرای آن بر او حرام است. و این یک اصل
توحیدی و اسلامی است، اصلی که در همه جای قرآن رویش تأکید شده است، و از
جمله آیات
۳۹ و
۴۰ سورۀ نجم آن را
چنین
منعکس کرده اند:
وَأَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسَانِ إِلَّا مَا سَعَىٰ، وَ أَنَّ سَعْيَهُ سَوْفَ
يُرَىٰ:
«براى انسان نصیبی نيست جز آنچه با کار و سعی خود به دست مى آورد (نتیجۀ
سعی و تلاش هر کسی برای شخص خودش می باشد)، و بعد حاصل سعی و تلاش هرکسی
قابل رؤیت و محترم خواهد بود».
بله؛ اين آيه اصل را بر کار و تلاش قرار میدهد
و غیر آن را نفی میکند؛ و بعدا حاصل کار و تلاش را برسمیت میشناسد و آن را
محترم می شمارد. به عبارت دیگر، این آیه در همان حال که استثمار و بهره کشی
از ديگران را نفى میکند (استثمار و بهره کشیِ که پايۀ بردگى و زير سلطگى
است) به صراحت اعلام می
دارد که هر فردی
«صاحب نتيجۀ کار و تلاش خود»
میباشد و
نمی
توان چنین حق مسلمی را از کسى سلب نمود. همچنین آیۀ
۳۲ از سورۀ نساء در
همین راستا بوده و در جهت اثبات حق مالکیت بر
«ما اِکتَسَبَ»
قرار دارد و مسئله را چنین تبیین می کند:
وَ لَا تَتَمَنَّوْا مَا فَضَّلَ اللَّهُ بِهِ بَعْضَكُمْ عَلَىٰ بَعْضٍ
لِلرِّجَالِ نَصِيبٌ مِمَّا اكْتَسَبُوا وَ لِلنِّسَاءِ نَصِيبٌ مِمَّا
اكْتَسَبْنَ:
«آرزوی فضل و دارایی که الله بر بعضی از شما بخشیده ننمایید؛ چرا که مردان
از کار و اکتساب خود بهره می برند؛ همانطور که زنان از کار و اکتساب خود
بهره مند میشوند»،
و این بدین معناست که «تمَنّا و آرزو» بیجا و بیخود بوده و هر کسی که
میخواهد صاحب مال و ثروت گردد (بجای تمَنّا و آرزوی بیهوده) باید سعی و
تلاش نماید.
و طبعا
با اختصاص نتیجۀ کار و تلاش به صاحبانش
«احترام
و تکریم بشریت» و همچنین اراده و آزادی او تکمیل خواهد شد و اثری از
بردگی و زیر
سلطگی و مسئله ای به نام
ظالم و مظلوم باقی نخواهد ماند. و طبعا آن وقت است که میتوان از استقلال
فردی و عدم وابستگی و بی نیازی او صحبت نمود و زمینه های توحیدی و تک
معبودی را فراهم شده تصور کرد. از اینها که بگذریم،
در ذات خودش منشاء
روابط بردگی و مسئلۀ سلطه گری استفادۀ
نامشروع از کار دیگران و تصاحب
«ثرَوات خدا
دادی و عمومی» و بیرون آوردنش از دست عامۀ مردم و انحصاری کردن
آنهاست؛ انحصاراتی که به نوبۀ خودش
قدرتِ برده داران و
اهل
سلطه
را افزایش
داده و در
راستای
«قدرت و ثروت نامشروع» و
سرکوبگری و خفه سازیِ مردمانِ مستضعف مورد استفاده قرار می گیرد.
و این در حالی است که الله رب العالمین در آیات متعددی تصریح نموده که
نِعمات روی زمین برای همۀ مردم خلق شده و از آن کل بشریت است و
«اختصاصا» برای کسی خلق نشده اند. و
باید دانست که تصاحب کار و
تلاش و زحَمات دیگران ظلمی است که هرگز با عدالت توحیدی و اسلامی سازگاری
پیدا نمی کند، بگذریم از اینکه حکمت بعثت رسولان به صراحت
«تحقق عدالت» اعلام گردیده است، و منظور
از عدالت نیز اینست که هرکسی صاحب حق و حقوق باشد و به حق و حقوق خود برسد،
چیزی که مخالف آن ظلم و تجاوز نامیده میشود، و آیۀ
۲۵ از سورۀ حدید
این قضیۀ اساسی را چنین بیان کرده است:
لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ
وَأَنْزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ
بِالْقِسْطِ:
«همانا رسولان خود را همراه با بینات و براهین روشن فرستادیم؛ و همراه آنها
کتاب و میزان
{قوانین و حدود الله}
نازل کردیم؛ تا مردم بر اساس عدالت و حق
مداری قیام کنند».
و اما اگر مال و ثروتِ مادی خاص بوده و بعدی از نتیجۀ کار و عمل را منعکس
می سازد، خودِ کار و عمل چند بعدی است؛ و شامل همۀ ابعاد مادی و علمی و
فرهنگی و هنری و..... است. و با دقت در آیات فوق الذکر، در اوَلی «ذاتِ عمل» در همۀ ابعادش مورد توجه
واقع شده و حـاصل آن را مختص صاحبانش قرار داده است، اما در آیۀ دوم، کار و اکتساب مُشخصا
وجهۀ اقتصادی دارد و در واقع مثالی از نتیجۀ کار وتلاش بحساب می آید، و
طبعا در اینجا نیز صاحبان کسب و کار «مالک و
همه کاره» اعلام شده اند.
و اما قرآن مُنیر در آیات دیگری از جمله
آیۀ
۲۹ از سورۀ نساء
محصول اقتصادی کار (مال و ثروت) را رأسا مطرح کرده و از تصاحب و استفادۀ
بناحق و بدون معامله و رضایت را حرام و ممنوع اعلام داشته است، و نص آیه
چنین است:
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا
تَأْكُلُوا أَمْوَالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْبَاطِلِ إِلَّا أَنْ تَكُونَ
تِجَارَةً عَنْ تَرَاضٍ مِنْكُمْ وَ لَا تَقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ إِنَّ
اللَّهَ كَانَ بِكُمْ رَحِيمًا (نساء -
۲۹):
«ای کسانی که مؤمن و مسلمان شده اید؛ درمیان
خودتان اموال یکدیگر را بناحق نخورید؛ مگر از راه تجارت و معاملۀ رضایتبخش؛
و با تخطی از این اصل خود را به هلاکت نیندازید؛ و به تأکید الله نسبت به
شما رحیم و بسیار بخشنده است». بله رحیم و بسیار بخشنده است؛ اما
وقتی که اهل توحید و التزام باشیم؛ و با قرار گرفتن در میدانهای شرک
و بُت پرستی و پرداختن به حرامخواری و اِرتکاب اَعمال ضد بشری خود را به
هلاکت نیندازیم.
نتیجۀ مُسلَّمۀ اصولِ فوق الذکر
١-
در فکر و فرهنگ توحیدی
اسلام،
نوع بشر موظف است که تنها عبد و سرسپردۀ
«ربّ و خالق خود»
باشد؛ و تنها او را بصورت مُطلق و
بلاحدود اطاعت و پیروی کند، و بعدا در میدان «قوانین ناشناختۀ زندگی» راه
توکل و اعتماد بر الله را در پیش بگیرد و تنها بر او توکل و اعتماد مطلق
نماید. و این یعنی توحیدِ «الوهیت و عبادت»
و توحید در اطاعت و تبعیت، روشی که در عین امر به عبادت و اطاعت و
اعتمادِ مطلق بر الله؛ عبادت و اطاعت و اعتماد
مطلق بر غير الله را بکلی نفی و نهی می کند؛ و سلطه و حاکميت غير الله را
مردود و آن را «شرک و بت پرستی»
تلقی می نماید، زيرا
تحت سلطگى و بی ارادگی بشر (بردگى)
علاوه بر مظالم و مفاسد متعاقبه و ضد
بشرى بودنش، در تضاد با خواست و ارادۀ الله است. و اين پديدهٴ ضد بشرى و ضد توحيدى به مثابۀ
عقيم کردن جوهرۀ انسانيت و سلـب ارادۀ انسانها و خنثى سازى رسالتِ رسولان
است.
٢-
اساس توحيد و اسلامیت،
آزادی بشر از سلطۀ یکدیگر و خاصتا آزادی از چنگال
«ارباب متفرقه و حکام مطلقه و تحرير بردگان»
و عبور از اين عقبۀ ضد توحيدى و ضد بشرى؛ و حرکت بسوی فکر و فرهنگ
«تک معبودی و تک اربابی و حاکميت الله بر همۀ انسانهاست».
و به صورت بدیهی، بدون آزادى انسانها از يوغ برده داران و مستبدين سياسى و
اجتماعى و خانوادگى، تـوحيد و اسلاميت متحقق و عملی نخواهد شد و آیاتِ قرآن
ذهنی و خیالی باقی خواهند ماند. و با توجه به اینکه
«آزادی بشر و عبور از وضع شرک آمیز و بت پرستانه و رسیدن به توحید و
اسلامیت»
یک ضرورت و امر الهی است؛ در نتیجه چاره ای جز تقبل این تحول و طی کردن این
مسیر برای نسل انسان و جوامع بشری وجود ندارد. بنابر این، باید به آزادی و
روابط توحیدی رسید؛ و گرنه در وضع و
روابط شرک آمیز و چند خدايى بازندۀ دنیا و آخرت خواهیم بود؛ کمااینکه
وضع
اکثر
جوامع
بشری
تا حال چنین بوده است.
و مهمترین مُشخصۀ روابط و فرهنگ توحیدی
«اُخوَّت و مَشورت»
است، مُشخصه ای که منعکس کنندۀ اصول توحيدیِ
«استقلال و آزادى» و زمینه ساز
«برابرى و روابط توحیدی» و خلاصه شدن در
حکم و حاکميت الله
و خالق یکتاست.
٣-
بردگى و زير سلطگىِ
انسانها در تضاد با اصلُ الاصولِ توحید و عبودیت الله و در ضدیت با
«خليفة اللهى و برگزيدگى و کرامت بشری»
و نافی روابط توحيدی و اسلامی است، چرا که:
اولا
وقتی بشر تحت امر و زیر سلطۀ غیر الله قرار میگیرد؛ نه تنها اصل توحید و
عبودیتِ الله خنثی می
شود؛ بلکه امر و حاکمیت انسانها به غیر الله و به
ارباب متفرقه منتقل می گردد و آنها
جایگزین نامشروع و تحمیلی الله
و خدایان زمینی و بتهای معروف می
شوند.
ثانیا
خليفة اللهى و برگزيدگى و کرامت بشری، خواست و ارادۀ الله است، و اين
واقعيت در آيات قرآن صراحتا بيان شده است، و در این میدان توحیدی همه چيز
با توجه به خليفة اللهى و برگزيدگى و کرامت انسان ارزيابى میشود؛ خواست و
اراده ای که با بردگی و زیر سلطگی بشر کلا پایمال می گردد.
ثالثا
در ادبيات توحيدى اسلام هر ارباب و سلطه گرى يک خدا و یک بُت (صَنَم) تلقى
می شود، و در چنين وضعیتی؛ که اربابان و خدایان متضاد و متعدد آن را تصرف
کرده و روابط سلطه گرانه پدید آورده اند
(بجای اخوت و مشورت و روابط توحیدی)
بجز شرک و بت پرستی چیزی وجود نخواهد داشت، وضعیتی که در فکر و فرهنگ
توحيدى
«عظیمترین جُرم و اِنحراف»
بحساب می آید، و توحید و اسلامیت برای زوال چنین وضعیتی ظاهر شده است.
لازم بذکر است که
بُت (صَنَم) یعنی آنچه و آنکه بجای الله! قرار می گیرد و مثل او «مقدس و غیر قابل نقد» و همانند او اطاعت
و پیروی می شود؛ و از آن موجودی
غیر مسئول و غیر پاسخگو در می آید. و بُت پرست (صَنَمی -
وثنی) کسی است که از
دایرۀ توحید و تک خدایی خارج و نسبت به
مِن دونِ الله دچار «ظنیات و توَهُّمات و خُرافات» می گردد، و از قوانین
توحیدی که شامل «وحی تشریعی و تکوینی»
است غفلت می نماید.
۴-
حاصل کار و فعاليتِ
افراد
و انسانهی
زير سلطه و بيگارى بردگان براى سلطه گران و برده داران
بکلی
حرام و
ممنوع الإستفاده است، چرا که:
وَ أَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسَانِ إِلَّا مَا سَعَىٰ، وَ أَنَّ سَعْيَهُ سَوْفَ
يُرَىٰ (نجم -
۳۹ و
۴۰):
«براى انسان نصیبی نيست جز آنچه با کار و سعی خود به دست مى آورد (نتیجۀ
سعی و تلاش هر کسی برای شخص خودش می باشد)، و بعد حاصل سعی و تلاش هرکسی
قابل رؤیت و محترم خواهد بود».
البته این آیه نمی گوید که افراد
انسانی
برای دیگران و
برای خانواده و اجتماع خیر و بهره ای نداشته
باشند؛ بلکه تأکیدش روی عدم مسلوبیت انسانها از نتیجۀ سعی و کار خویش و عدم
غصب و ضایع شدن حقوق است؛ و گرنه هر کسی بنابر «اختیار و آمادگی خود»
می تواند همۀ وجودش جهاد و فـداکاری شود و نزد الله جزو اَکرَمین گردد و این
آیه را متحقق سازد:
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِنْ طَيِّبَاتِ مَا
كَسَبْتُمْ وَ مِمَّا أَخْرَجْنَا لَكُمْ
مِنَ الْأَرْضِ (بقره -
۲۶۷):
«ای کسانی که مؤمن و مسلمان شده اید؛ از
اموال حلالی که کسب می کنید؛ و از مواهب طبیعی که برایتان مُهیا کرده ایم انفاق و بخشش
داشته باشید»،
امری که تحقق آن مُحتاج نظم و نظام و تدوین قوانین
خاصی می باشد، و
بدون «رهبری و سازماندهی» چیزی به اجراء
در نمی آید. بنابر این، در دین توحیدی اسلام
(که دین حق و حقیقت و نافی ظلم و هتک حرمت و غصب حقوق انسانهاست)،
بردگی و زیر سلطگی نه تنها جایی ندارد؛ بلکه
پدیده ای ضد توحیدی و مظهر شرک و بت پرستی محسوب میشود.
۵-
بنابر نص قرآن
(نساء -
۲۵) مُجازات بردگان
به علت وضعیت غیر عادی و با توجه به زير سلطه بودنشان
«نصف مجازات انسان آزاد»
است؛ چرا که انسانِ برده و زير سلطه فاقد اراده و اختيار و به تبع آن فاقد
رشد و علم کافی است. و اصلا انسانهاى
زیر سلطه (اعم
از
سلطۀ
جسمی، اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و......)
فی الواقع شبه انسان!
بحساب می آیند، و
در چنین وضعیتی
زمینۀ
«بروز استعدادهای انسانی و خدا دادی»
را از دست می
دهند؛ بدین معنا که: از انسانهای زیر سلطه
و مسلوب الاراده،
استعداد انسان بودن و ارادۀ
انسانى (که خالق عالَم به آنها اعطاء نموده) سلب می
شود. و
همین است که چنين انسانهايى
«فاقد موضع مستقل، فاقد دوست و دشمن، و فاقد رأى و نظر»
هستند و همه چيزشان وابسته به آقا و بالاسرشان است. بله، هدف اصلی دين
توحيد و بعثت
توحیدی
اسلامی،
همانا
حل و انحلال اُمُّ المَصائبِ بشر يعنى «اسارت و
زير
سلطگى
بشر» و اوج آن يعنى
«بردگى و مملوک شدن
انسانهاست».
اين مصيبت عُظمى در ادبيات توحيدى اسلام
«شرک و چند خدایی»
ناميده می
شود؛ وضعی که در تضاد
صریح
با
«توحيد و کرامت بشرى و برگزيدگى انسان»
است. زیرا واقع شدن یک انسان در بردگى و زير سلطگى! و تابع و مطیعِ من دون
الله گشتن، به معناى خوار
و ذليل شدن يک روح الهى و خنثى شدن يک ارادۀ گزینشی
خالق است. اینست که آزادی و اراده مندی
«اساس انسانیت و انسان بودن»
است، کمااینکه توحید و تک اربابی
«اساس اسلامیت و روابط اسلامی» است.
سازمان موحدين آزاديخواه ايران ۲۰ محرم ۱۴۲۷ - ۳۰ بهمن ۱۳۸۴
|