بسم الله الرحمن الرحيم تربيت سُنتى زنان و مشکلات ايجاد شده!
با توجه به شیوۀ تربيت و ساختِ فرد و اجتماع (نظام ها و روشهاى تربيتى)
بخوبى می توان درک کرد که مثلا چرا فلان جامعه داراى فلان خاصۀ فرهنگى و
عرفى و کارکردى است. بحث ما ميتواند روى کل اجتماع يا اقشارى از جامعه و يا
در رابطه با بعدى از ابعاد آن باشد، و از جمله ميتوان اين مسئله را به ميان
آورد که چرا بسيارى از جوامع
بشری (و براى نمونه جوامع اسلامى)،
عليرغم سياسى بودن دين و پيامبر و تاريخ شان، غير سياسى هستند و در امور
سرنوشت ساز خود دخالت نمی کنند و به «شخصى گرى» روى آورده اند؛ و اُمت
واحــده و اُخــوت اسلامى و تعاون و همکارى و..... را به فراموشى سپرده
اند؟! امــورى که بيانگر سياسى بودن و
اجتماعى بودن دينشان ميباشد. اما بجاى آن
مُنفعل و منزوى گردیده و سرنوشت
دین و ملک و ملت را به نا اهلان و
خيانتکاران و بيگانه پرستان و اسلام ستیزان سپرده
است؛ و در
برابر اين همه فلاکت و غارت شدگى و
زیر سلطگى هنوز هم تماشاچى
مانده اند. در
اين سير انحطاط، سقوط، و انزوا، که مسلمين دچارش
گشته اند، می توان به عامل استبداد داخلى و خارجى (نظامهاى استبدادى - استعماری) در منزوى
کردن جــوامع اسلامى پرداخت، مــوضوعی
که در تحليل
«ريشه هاى استبداد سياسى»
بررسى و بصورت مبسوطی روی آن شده است.
همچنين می توان به نقش صوفیگرى در انحطاط مسلمين و ماهيت
انزواسازى این
مَنهج انحطاطی و مسئــولیت ناپذیر پرداخت،
پدیده ای که احمد کسروى مطالب مفيدى در رابطه با آن ارائه داده است.
و اما بهتــر است
بحث پیش رو به بخشى از اجتماع
اختصاص یابد؛ بخشی که واقعاً
فاصلۀ عميقى حتى با همنوعان خود پيدا کرده است؛ و آن نسل
و جنس زن است.
بحثى که نقادانه و حتى شکافنده خواهد بود و به مذاق هر کسى خوش نخواهد آمد.
باشد که بحثى روشنگر و راهگشا و بيدارگر باشد.
بدون شک؛
و بنابر مبانى قرآنى و علمى و عقلى، فقر و کمبود و عقب
افتادگى زنان، ناشى از شيوۀ تربيت و مواد تربيتى آنهاست، وهيچ ربطى به
واقعيت و ماهيت ذاتى زنان ندارد. و اين واقعيت در تاريخ بشر
(و خاصتا در قرون
اخير که زمينه دارتر است) و در ميدان تجربه و عمل
به اثبات رسیده است. و
همانطور که تربيت و ساخت هر فرد و اجتماعى ناشى از روش و مواد تربيتى آنست،
تربيت و ساخت زنان نيز ناشى از همين اصل است و
علت ديگرى در اين رابطه
وجود ندارد.
بيشتر زنان
(من جمله در جوامع اسلامى) به روش فردى
(در خانواده) و بر پايۀ ارزشهاى اجتماعی (سنن اجدادی یا باب روز) و با تکيه
برعواطف منفى (و احياناً مثبت، اما افراطى!) و همراه با جبرهاى کور و
استبدادى، تربيت و ساخته شده اند. و خلاصه نحوۀ تربيت و ساختِ زنان در
جوامعى که زنانشان داراى فقر و کمبود و عقب افتادگى اساسى هستند بدین قرار است:
١- تعليم و تربيت زنان
بر اساس «انسان درجه دو بودن
- زن بودن» و ارزشهاى زنانگى رايج و عرفى، و آماده سازى آنها براى خدمت در
خانه! و خانه دارى و شوهردارى، و خدمت (نه ساخت و تربيت!) به بچه هايى
که از آنِ آنها بحساب نمى آيند؟! و اينها بعنوان لياقتهاى آنها و شغل
آيندشان و به عنوان اساسى ترين کارهاى آنها قلمداد و تعليم داده ميشوند.
اما بدتر از اينها اينست که در بعضى از نقاط هنوزهم نظر براينست که زنان
سواد و آموزش لازم ندارند!!، که دراينجا حتى فلاکت هم معناى خود را از دست
ميدهد. اما اين نظر و فلاکتِ ناشى ازآن، متکى به اين مسئله است که اين
جوامع، تحت سلطۀ اجانب و استعمارگران قرار گرفته اند و فرهنگ و آموزش آنها
و محيط آموزشى و ملاکهاى تربيتى درآن نقاط، بجاى اينکه هماهنگ با اصول و
قيم فرهنگى آنها باشد، درتضاد با آن و ويرانگر آن اصول و قيم محسوب ميشود.
در نتيجه آنها در تضاد قرار ميگيرند: يا بايد بيسواد و بى آموزش بمانند و
يا بايد دست از اصول فرهنگى و قيم اجتماعى خود بردارند، که اين هم مصيبتى
بزرگ و مايۀ اضمحلال فرهنگى و تلاشى اجتماعى است. در عين حال، عقب ماندگى
عمومى اجتماعى، از جمله حتى بى سوادى اکثريت مردان، عدم آموزش زنان را هم
عادى ميگرداند، و چنين جوامعى از تلفيق و اصلاح امور خود و از رها کردن سنن
ضد تکاملى و طرد تحميلات خارجى عاجز ميباشند.
تربيت زنان
روی اين اصل که مسئوليت آنها در محدودۀ خانواده است (آشپزى، بچه دارى، شوهر
دارى، ظريف کارى و...) و بر پايۀ اين اصل که خرج آنها و سرپرستى آنها بعهدۀ
پدر يا شوهر است، و تعليم و تلقين آنها مبنى بر اينکه زن بايد مطيع پدر يا
شوهر باشد، موجب ميشود که زنان در زندگى خود تفکر و تعقل نکند!! و تمرينى
در اين رابطه نداشته باشند. و در نتيجه اين عادت در آنها بوجود می آيد که
حتى نسبت به خود و سرنوشت خود تفکر و احساس مسئوليت نکنند، و در سايۀ
ناتوانى خود را به ديگران و مردان مى سپارند. اینست که روحيات برده منشانه
و بزدلانه در آنها (چیزهایی که جزو صفات مثبت زنان محسوب میشود!) و عدم
اعتماد به نفس و روحيۀ وابستگى از صفات مسلّم زنان موجود بحساب می آيد.
بدين خاطر استقلال زنان کلاً زير سؤال رفته و آرايشان هم تابع آراى
سرپرستان و صاحبان و مردانشان گشته است. ٢- حصر زنان در محيط خانواده و سر و کار آنها با امور ابتدایی و شخصی (محصور شدن در کارها و زندگی خانوادگی)؛ و عدم حضور در اجتماع و تجربه اندوزی، و عدم روبرو شدن با قضایا و صحنۀ زندگى اجتماعى و ابعاد تمدن ساز بشرى، و عدم مسافرت و گردش در شهرها و ممالک، و عدم شناخت مشکلات خود و ديگران (به علت انجام ندادن کارهاى فوق خانوادگى و روبرو نشدن با مشاکل مختلف)، و عدم تجربۀ مقابله با مخالفان و همکارى با دوستان (جهت رسيدن به اهداف مادى و معنوى)، و حتى عدم داشتن دوست و دشمن؟! و خلاصه محصور کردن زنان در خانه و منزوى شدن آنها باعث میشود که نه تجربه داشته باشند و نه دارای معرفت؛ نه کوششى براى موفقيت در کارها انجام دهند و نه با واقعيات زندگى روبرو شوند؛ نه کسى را بشناسند و نه چيزى را بدانند؛ و نهايتاً غرقِ امور زنانگى میشوند. و بدین صورت یک انسان! یک زن (ضعیفه) می گردد؛ زنی با معنا و مفهوم اجتماعی و بلا دفاع! که باید در سایۀ مردان زندگی نماید. و زنی که دارای ماهیت جنسی - زینتی گردیده و برای مصرف شدن خود و خوشگذرانی مردان؛ کار اصلی اش آرایش و زیباسازی شده است؛ و در صورت امکان و امکانات (و در همین راستا) حتی اعضای بدنش را جراحی! میکند.
٣- صرف استعداد و توان زنان
در خانه دارى و شوهردارى و بچه دارى؛ که با شرح و تفصيل اين سه مصروفيت،
عمق مظلوميت و اتلاف وقت زنان در چنين کارهاى محدود کننده اى بيشتر درک
خواهد شد، زنان را به انسانهاى خانگى مبدل کرده و به معناى واقعى کلمه اين
زنان انسانهاى اجتماعى و سياسى بحساب نمى آيند. چنين انسانهايى، اگر درجه
دو نيز نامگذارى نشوند، عملاً درجه دو هستند. زيرا
کسى که همه چيزش در خانه و در
زندگى شخصى محصور است، چيزى بحساب نمى آيد و در ابعاد مختلف سياسى،
اقتصادى، اجتماعى، فرهنگى، اخلاقى، عرفى و..... بى اثر است و تنها آنچه
موجود است و يا ديگران ارائه ميدهند همراه با نقص و کوتاهى آنها را تکرار
ميکند، و در حقيقت يک انگل است و اثرى روى محيط خود ندارد، و همۀ مردان
شخصى هم جزو اين دسته هستند و آنها نيز درجه دو می باشند. و تنها فرق آنها
با زنانشان در اينست که رفت و آمد آنها به بازار و محيط اجتماعى، واقعى و
عادى است، اما رفت و آمد زنان به
بازار و محيط اجتماعى، مصنوعى و همراه با حذر و محافظت است، و اکثر زنان حتى
با هم جنسان خود روابط و دوستى ندارند. و چون زنان داراى فرهنگى
خاص
شده اند؛ در صورت ملاقات و گفتگو نيز، داستان
(مسائل مطروحه) همان مسائل به اصطلاح زنانگى است و معمولاً مردان را به
بحثهاى خود راه نمى دهند؟! و بدين صورت
بیشتر اوقات
زنان صرف مسائل شخصى و خانوادگى
میشود؛ و اين قضايا اوقات زنان را
مصرف و می سوزاند.
۴-
مشغولیت و سرگرمی زنان
به امور بیفايده و بى
ارزش (که ناشی از حصر خانگی و اتلاف اوقات فراغت
آنها و نتیجۀ شخصی گری و بیکارگی است)، و طبعا چنین موقعیتی مایۀ عدم
جدیت زنان گردیده و به تبع آن به شخصیت و منزلت آنها لطمۀ بزرگی زده است. و
متأسفانه بسیاری از زنان (بنابر موقعیت لرزان و بی ریشه ای که پیدا کرده
اند) حتی از عهدۀ کارهای خانگی و یا شوهرداری و بچه داری بر نمی آیند؛ و در
این میدان، هم زنان و هم طرف خانوادگی آنها (و بیشتر از همه نظام سیاسی
حاکم) مقصر می باشند. و به تأکید عدم دخالت و درگيرى
زنان در امور سياسى
و اجتماعى و اقتصادى
و فرهنگی و..... باعث ميشود که زنان
(ولو تحصيل کرده هم باشند) به علت
محدوديتها و عدم روبرو شدن با واقعيات
زندگی، لياقت و توانايى و عمق ذهنى
زیادی
پيدا نکنند و جزو انسانهاى
کم تجربه باقی بمانند. و آن زنانى
هم که موقعيتهايى
پیدا میکنند، بيشتر از
مردانشان نشأت می گیرد و دست نشاندۀ آنها بحساب می آیند، و
حضورشان اکثرا تشريفاتى
است. و اينکه زنانِ پيشتاز و خلاق را کمتر مشاهده می کنيم؛ و
یا حتى در تاريخ فرهنگ و تمدن و کشفيات و
در بین مؤسسينِ مکاتب و.... حضور زنان کم رنگ میباشد، ناشى از
همین
واقعيت و مصرف بیجای استعداد
زنان و خامى آنهاست.
همچنین در غرب و بلاد غربى نيز گرچه وضع زنان عموماً بهتر است، اما فرق
اساسى بين زنان غربى و ديگر بلاد کمتر يافت
میشود؛ زيرا اگر زنان
بلادِ تحت
سلطه، اسير خانه هستند، زنان غربى نیز اسير بازار شده و به کالاهاى
جنسى تبديل شده اند.
و طبعا اسير همان اسير است، لکن يکى اسير خانه و ديگرى
اسير بازار است! طبيعى است زنانى که حاصل چنین تربيتی هستند، بيشتر بارى بر دوش جامعه اند؛ و همين است که زن و فرزند را عائله می گويند! چرا که عائله يعنى بار!! و عائله داری يعنى بار به دوشى!! و عائله دار (که مُختص مردان گردیده)، يعنى بار به دوش!! و طبعا این تربيت، ساختى را ايجاد می کند که انگلى، بردگى، بيکارى، ترسوئى و ديگر صفات رذيله جزو پيامدهاى آن می شود. و متأسفانه زنان موجود (بنابر ماهیت نظام تربيتى سُنتی - استبدادی) گرفتار چنين وضعى شده اند. و محصول این نظام تربيتى و پوسیده و استبدادی همين است؛ و حتى از اين هم بدتر و زن ستيز تر و ذلت بار تر. مرتجعين خرافه گرا و زن باره هاى زن ستيز؛ نوع زن را در جنسيت و مادینگی محصور کرده و با نظری جنسى به نسل زن نگاه می کنند. و چون نگاهى سنتی و خيالى از امور جنسى دارند (و آبرو و حيثيت در چنين نگرشى وابسته به معیارهایی است که يک محيط سنتی از جنس و جنسیت دارد) زنان را از همه چيز محروم و آنها را عملا زندانى نموده اند؛ و از اول زندگى آنها را تحقير و به مثابۀ جنسی ناتوان تربيت ميکنند. و طبعا من البدایه به زنان تلقين ميکنند که شما یک جنس ضعيفه هستيد و بايد محافظت شويد؟! ناموس و عفت تان بايد محافظت شود؟! بايد خرجتان توسط مردان تهیه شود؟! و خلاصه ناتوانى و پوکى را جزو فرهنگ زنان کرده اند. و بعد هم (بدون توجه به ماهیت تربیتی و فرهنگ تحمیلی شان!) آنها را کمتر، ناقص العقل، احساساتى، ناقص الدين، و داراى جسم و روحى ناتوان و کوته بین تعريف ميکنند؟! زنان خانگى (مثل مردان خانگى!) همانند کـودکان، بی غيرت و ترسو گردیده و روحيۀ تحمل و مقــاومت در آنها مرده است و فی الواقع ضعیفه شده اند، و در سايۀ نظــام تربيتی فلج کننده، گريه و فرياد سلاح اصلی آنها شده است. اينست که کسى از زنان ترس و ابـايى ندارد و روى آنها حساب نمی کند؛ و دوستی و دشمنی آنها بلا معنا گشته است. در حالى که چنين چيزى ناشى از ضعف جسمى زنان نیست؛ و تفاوت جسمى زن و مرد بدين اندازه نمی باشد، بلکه اين وضعيت روحى و روانى زنان است که آنها را اينقدر پايين آورده است. البته در رابطه با مردان نیز چنين چيزى صدق می کند؛ و مردانِ قوى هيکلِ زیادی وجود دارند که بسيار ناتوان و ترسو و بى اراده می باشند. کما اینکه بسیاری از مِلل و جوامع بشری (عامتا) اسیر چنين روحیه و حالتی هستند و بدین علت ضعیف و رنجور شده اند؛ و طبعا همۀ مِلل و جـوامع زیر سلطه و استبداد زده در زمرۀ مردمانی قرار می گیرند که «ناتوان و ترسو» بحساب می آیند. و قرآن حکیم هم در سورۀ بقره آیۀ ۲۴۹ دربارۀ نقشِ «شجاعت و عزم و توان» چنین تصریح میدهد: چه بسیار که جماعات اندک (بنابر شجاعت و عزم و توان) بر جماعاتِ بزرگ (مردمان ترسو و سلطه پذیر و ناتوان) به اذن الله پیروز شدند؛ و الله با اهل صبر و مقاومت است.
زنان جهت حفظ
عفت خود
و از ترس تجاوز متجاوزانى که در کمين آنهايند؛ از هر چيزى هراس دارند؟! و
حتى از سايۀ خود می ترسند. بعد هم که مورد تجاوز قرار گرفتند، بجاى متجاوز،
زنان بيچاره مورد سرزنش و سرشکستگى واقع می شوند! و آنها و خانواده هاشان
مورد تمسخر قرار می گيرد. اينست که ترسوئى زنان (ترس زنانه!) بحدى افراطى
شده که به خيال و خرافه کشيده شده و شجاعت در نوع آنها بکلى مرده است؛ و
اکثر اوقات زنان در اضطراب و وحشت سپرى ميشود، و زنان آنقدر که از مورد
تجاوز قرار گرفتن می ترسند (بيش از آن) از تهمت و افتراء می ترسند! و از
سرنوشت ازدواج خودشان بسيار نگران هستند؛ و طبعا اصل ترس و اضطراب آنها
بهمین جا بر می گردد. و همۀ اينها
ناشى از نظام تربيتى و اجتماعى
خاصی است که فی واقع به آنها تحمیل شده است؛ نظام تربيتى که معمولاً بجاى
شتافتن بسوى مظلومان و کمک به کسانى که جرم و خطايى مرتکب نشده اند، به کمک
ظالمان و متجاوزان و تهمت زنان می رود و مظلومان و
قربانيان و بى گناهان را مورد تجاوز جديد (تحقير و تمسخر) قرار می دهد!!!
بدين صورت،
در فرهنگ و عرف جامعه اى که قربانيان داراى چنين وضع و سرنوشتى هستند، اگر
زنى مورد تجاوز قرار گيرد، آبرويش بر باد ميرود و سرنوشتش سياه ميگردد و
حتى ممکن است از خانوادۀ خود اخراج و آواره گردد. زن اينگونه تربيت ميشود و
بر اساس اين فرهنگ بزرگ ميشود و داراى ساخت زن موجود ميگردد. اما با وجود
همۀ اينها هرگز کارى جدى براى امنيت و سرنوشت مناسب زنان در خانواده و در
اجتماع و براى دفاع و حمايت از حقوق پايمال شدۀ همۀ قربانيان و مظلومين،
صورت نميگيرد!!، بديهى است که وضع مردان هم از وضع و سرنوشت زنان بهتر نيست
و بلکه در بسيارى از اوقات، وضعيت و سرنوشت آنها وخيم تر است، بويژه اينکه
هم از طرف حکام استبدادى هدف اصلى هستند و هم در رابطه با تأمين معيشت
خانوادگى، داراى مسئوليت سنگينى ميباشند.
بله، محروميت زنان
از ميدان دارى سياسى و اجتماعى و محبوس شدنشان در محدودۀ خانواده و محصور
نمودنشان در کارهاى خانگى و احياناً در مشغوليتهاى بى ارزش، باعث شده که
عقل زنان رشد و شکوفايى چندانى نداشته باشد و اوقات آنها يا تلف شود و يا
صرف کارهاى اين محدوده گردد. از نظر جسمى نيز زنان به موجوداتى جنسى (براى
مردان) و مولد بچه ( براى شوهر) و خدمت گذار خانگى ( بدون مالکيت در
خانواده) مبدل شده و عناصرى بى غيرت و برده منش گشته اند، و تخصص هايشان!!
هم، که اکثراً داراى کيفيت پايينى ميباشد و ترقى و تحول و ابتکارى در آنها
مشاهده نميشود، آشپزى، بچه دارى، شوهر دارى، پارچه شناسى، شناخت وسايل
آرايش و.... شده است. و در اين موارد هم؟!! باز اين مردان هستند که
ابتکارات خود را ارائه ميدهند.
اهل خرافه و بیخبر و سنتى،
وضعيت غير فعال و غير مؤثر زنان را به طبيعت آنها نسبت ميدهند نه به نحوه
تربيت و ساخت آنها. غافل از اينکه ساخت موجود زن، ناشى از نظام تربيتى حاکم
بر جامعه است نه ناشى از طبيعت زن و نه ناشى از چگونگى خلقت او، که الحق زن
و مرد درخلقت و آفرينش هيچ فرقى ندارند، و الله به زنان ظلمى نکرده و همۀ
مشکلات آنها ناشى از نحوه تربيت اجتماعى و ماهيت فرهنگى و قيودات محيط
خانوادگى و اجتماعى و نحوۀ زندگى آنها است.
نظام تربيتى و فرهنگى
و سياسى موجود
که زن و مرد را راکد و سرکوب و سرگردان کرده، و خصوصاً زنان را خرد و له
نموده است، نظامى است که بر پايۀ استبداد و شرک و ماديت بنا شده است و همه
را و از جمله زنان را قربانى و بردۀ خود کرده و نظام بردگى و درندگى را
حاکميت بخشيده است. عمق بردگى زنان بحدى است که بردگى و وابستگى زن طبيعى
مى نمايد! و کار بجايى رسيده که حتى بسيارى از زنان علاقه اى به خروج از
اين بردگى و از اين وضعى که دچارش شده اند، نشان نمى دهند. زيرا زمينۀ خروج
از اين وضعيت وجود ندارد. بعضى هم که اهل سوء استفاده اند از آن لذت
ميبرند!!، و بسيارى نيز بردگى و بى هويتى خود را به دلايل مختلف احساس
نميکنند. پديده اى بسيار جالب توجه اينست که زن موجود (که حاصل نظام تربيتى شرک واستبداد و ماديت است)، در همان حال که بردۀ برده داران گشته؛ و انسان با واسطه و غير مستقل و بى اراده شده است (و بدين خاطر توان دخالت مؤثر در سرنوشت خود و امکان جهت دهى به آيندۀ خود را از دست داده است و محصور در ارادۀ مردان گشته و بردۀ روحى و فکرى و جسمى آنها شده است)، انگل نيز هست و بارى است بر دوش مردان؛ که بايد او را سرپرستى کنند، خرج او را تأمين کنند، مواظبش باشند، و نازش را هم بکشند. آری؛ زنان موجود نه اعتماد به نفس دارند و نه غيرت و شجاعت؛ و هنگامی که مردان را پشت سر خود نبينند، احساس تنهايى و آوارگى ميکنند و وحشت و اضطراب و نگرانى، سراپا وجودشان را فرا می گيرد و گريه و زارى راه مى اندازند؟!
متأسفانه وضع زنان
عموما بجايى رسيده که اصلاً
فکر و عقيده اى
نداشته باشند و
خارج از محيط خانواده احساس مسئوليت نکنند؟!
چه بسر جامعه و مملکت و حکومت می آيد؟ چه بسر اقتصاد و فرهنگ و تمدن
بشرى می آيد؟ و اصلاً چه بسر سرنوشت بشر می آيد و چه می
گذرد؟ و ديگر مسائل اجتماعى و سياسى و خارج از خانه به او مربوط نمی شود؛ و
در محدودۀ مسئوليت او قرار نمی گیرد. گرچه اين وضعيت متأسفانه تنها منحصر به زنان نيست و
شامل همۀ مردانى نيز ميشود که بى فکر
هستند و خارج از زندگى شخصى و مُنحط خود احساس مسئوليت نميکنند و مانند زنانِ
خانه دار راه شخصى گرى در پیش
گرفته اند.
بردگى فکرى زنان امری طبيعى می نمايد؛ زيرا هنگامی که زن بردۀ روحى مرد است، و هنگامی که زن چيزى نمیداند و معرفت و شناختى کسب نکرده است، و هنگامی که زن نميتواند از خانه خارج شود، و هنگامی که زن ناتوان تر از آن شده که اقدامى بکند و اصلا اعتماد به نفس و شجاعت در او مرده است، و حتى هنگامی که زن متهم است که ناقص العقل و ناقص الدين است، چگونه میتواند استقلال فکرى داشته باشد؟! اما واى به روزى که (مانند امروز!) مردان هم بى فکر و بی هدف شوند؟! در آن صورت؛ تنها از طريق تحولات بنياندين و استجابتِ تفکرِ حياتبخش و توحیدی قرآن ميتوان به انحطاط ِ«بنيانکن و متلاشى کننده و انقراضی» پايان داد و خانۀ از پاى بست ويران شده را از نو بنا نهاد. در تاريخ تمدن بشرى و در انقلابات جهان و در تدوين فرهنگ و علوم بشرى، زنان حداقل نقش را بازی کرده اند؛ وفی الواقع بیشتر آنها نظاره گر و از دور خارج بوده اند. همچنین زنان در ميدان کشف و ابتکار و بنيادگذارى امور تقريباً خنثى بوده و متأسفانه (به علل مختلف) چندان ندرخشیده اند، و حداکثرش مطيع مردان بوده و از آنها پيروى و تقليد کرده اند. و زنان در طول تاریخ بشر از پيشتازى و ابتکار و رهبرى بسیار دور و برکنار بوده اند. و به يقين ميتوان گفت: آنچه از آثار بشری موجود است و به فرهنگ و تمدن انسانی معروف است، حاصل فکر و کار و ابتکار مردان است، و نقش زنان در اين ميدانِ وسيع و طولانى، بسيار نامحسوس می باشد. آری؛ زن هميشه در کنار مرد و بعد از مرد و براى مرد مطرح بوده است. و شاید همین واقعیت باعث شده که مسئلۀ «خلقت زن از مرد؛ و یا خلق او از دندۀ چپ مرد!» طرح و شایع شده است.
زن بايد به صحنۀ فعالیت بيايد؛
تا واقعيت و ماهيت خود را بشناسد و براى همه واقعيت و ماهيت زن شناخته شود.
زن بايد به صحنه بيايد تا مشکلات خود را بشناسد و همه از مشکلات زن آگاه
شوند. تا زن به صحنه نيايد و در ميدان تجربه و عمل قرار نگيرد، نه واقعيت و
ماهيتش شناخته ميشود و نه مشکلات او درک می گردد. زن نيز مانند همه پديده
هاى ديگر بايد امتحان خود را بدهد و در ميدان تجربه و عمل، واقعيتش،
توانايی هايش، مشکلاتش، لياقت و خلاقيت و ابتکاراتش، ميزان سرکوب شدگى و
خفه شدگى تاريخى اش و..... معلوم و مشخص گردند. البته زن در غرب به صحنه
آمده است، اما نه براى اهدافى که ذکر شد و نه براى آفرينش و خلاقيت و
ابتکارات، بل براى جنسى کردن فضاى اجتماعى؟! و براى کالاهاى تجارتى؟! و
براى تعميم سکس و براندازى
خانواده؟! و بايد گفت زن در غرب به صحنه نيامده بلکه توسط مردان
طبقات حاکمه و مردان نظامهاى سياسى و در محدودۀ اهــداف
سياسى و اقتصادى و فرهنگى آنها به خيابان و بازار! آورده شده است. و چون
مبانى مادى و فکر استثمارى، زن را به خيابان و بازار آورده و زنان دريک
محدوده و دايرۀ استثمارگر واقع شده اند و به کالاهاى خدماتى سرمايه داران
مادى و انحصارگر مبدل گشته اند، هم خانواده ويران و متلاشى و عقيم شده و هم
جامعه به فساد و انحطاط کشيده شده است، و حالا اندامهاى زن غربى (عملاً و
علناً) در همۀ بازارهاى سرمايه دارى غرب فروخته ميشود و هر کالايى نيز
همراه با يک عکس سکسى! به فروش می رود. در چنين وضعى است که جوامع غربى
توان توليد نسل کافى را از دست داده و ناچاراً نيروى انسانى خارجى! وارد می کنند. و بشر امروزۀ
غربى، عليرغم رفاه مادى، به سگ و مستى و خودکشى روى آورده و از فرط
تنهايى و بى هدفى به تنگ
آمده است. و جوامع غربى (اعم از زن و مرد) اگر بخواهند از اين وضعيت تأسف
بار نجات پیدا کنند و در يک محدودۀ انسانى واقع شوند، چاره اى جز روى آوردن
به مکتب توحيدى اسلام ندارند؛ جريانى که خوشبختانه آغاز شده و اميد می رود که
اسلام اسلاميتِ اجتهادی در غرب به سرعت گسترش پيدا کند.
به نظر موحدين آزاديخواه،
نسل و جنس زن، هم
از نظر جسمى و دفاع شخصى، هم از نظر روحى و ارزشهاى اخلاقى، هم از نظر فکرى
و عقيدتى، و هم از نظر اقتصادى، بايد مستقل باشد و ميتواند مستقل باشد. پس
همانطور که مرد ميتواند مستقل باشد، زن نيز ميتواند مستقل باشد. همانطور که
مرد ميتواند خارج از خانواده احساس مسئوليت کند، زن نيز ميتواند خارج از
خانواده احساس مسئوليت نمايد. همانطور که زن محتاج مرد است، مرد نيز محتاج
زن است. همانطور که زن ميتواند کارهاى خانوادگى را انجام دهد، مرد نيز
ميتواند چنين کارهائى را انجام دهد. همانطور که مرد ميتواند اعتماد به نفس
و شجاعت داشته باشد، زن نيز ميتواند اعتماد به نفس داشته و شجاع باشد.
همانطور که مرد ميتواند علم بياموزد و تجربه کسب کند و در ميدان زندگى واقع
شود و مشکلات خود را حل نمايد، زن نيز ميتواند علم کسب کند و تجربه اندوزى
کند و در ميدان زندگى واقع شود و مشکلات خود را حل نمايد. همانطور که مرد
ميتواند از خود دفاع کند و جسمى مناسب دفاع داشته باشد و لباسش هم مناسب
دفاع باشد، زن نيز ميتواند جسمى مناسب دفاع داشته باشد و از خود دفاع نمايد
و همچنين ميتواند لباس مناسب دفاع بپوشد. و بالاخره همانطور که زن نيازمند
عفت و حفظ ناموس است و نبايد مورد تجاوز قرارگيرد، مرد نيز نيازمند عفت و
حفظ ناموس است و نبايد مورد تجاوز
قرار گيرد، همانطور که نبايد تجاوز کارباشد. و چون زنان بنابر جسمى ضعيف تر
و طبيعت جنسى که دارند نيازمند دفاع بيشتر و وسايل مناسب تر هستند، براى
رسيدن به امنيت، در اين رابطه، در اولويت قرار ميگيرند.
به نظر موحدین آزادیخواه،
اگر زن مستقل نباشد و نتواند مستقل
باشد، نمى تواند مؤمن،
مسلم، و موحد گردد. چون اگر زن وابسته به ديگران باشد توان تصميم گيرى
مستقلانه را نخواهد داشت و تصميم گيرى او وابسته به تصميم کسانى خواهد بود
که وابسته بدانها است. در آن صورت زن نمی تواند انديشه، عقيده، و مسلکى
داشته باشد. و اگر انديشه و عقيده اى هم داشته باشد با واسطه خواهد بود و
انديشه و عقيدۀ ديگران خواهد بود، که اين همان شرک و واسطه گرى و قرار دادن
واسطه ميان الله و زن می باشد، که عين بت پرستى است. همين که زنان مطيع غير از الله شدند و فکر و
عقيدۀ آنها تابع فکر و عقيدۀ مردانشان گشت، و يا به دليل بى فکرى و بى
عقيده اى، چاره اى جز اطاعت از مردانشان را نداشته باشند، بخودى خود مشرک
شده اند. موحد کسى است که فقط از الله اطاعت کند و خدايش هم واحد و آنهم
«فقط الله» باشد، و بر اساس قوانين و اصول و فروع قرآنى
تفکر و عمل نمايد. و اين
اصول پايه (استقلال فردى، فکر و بينش قرآنى، و عمل به آيات قرآن) هم شامل
زنان و هم شامل مردان
می شود. وطبعا تا زن بردۀ جسمى، و روحى، و فکرى باشد، و از
نظر اقتصادى وابسته به مرد باشد، داراى روحيات مستقل، انديشه و عقيدۀ
مستقل، و ارادۀ مستقل نخواهد شد؛ و بصورت برده و انگل باقى خواهد ماند، و
پوکى و بى هويتى زنان ادامه می يابد.
اعتقاد راسخ
موحدین آزادیخواه به استقلال زن و امکان چنین امری،
متکى به آيات قرآن است. و قرآن کريم به کرات از زنان مؤمن، از
زنان مسلم، و از زنان فداکار ياد نموده است، که نمونۀ آنها همسر فرعون
مصراست. همسر فرعون (آسيه) به نسل زن اثبات کرد که در اوج استبداد، خاصتاً
استبداد خانوادگى
(که براى اعضاى خانواده از همۀ انواع استبداد خطرناکتر
است) ميتوان مستقل ماند و فکر و عقيده و موضع خود را محفوظ کرد، و همه چيز
از جمله زندگى شاهانۀ فرعونى را فداى آن نمود.
سـازمان مـوحدين آزاديخـواه ايـران ۲۵ ذوالقعدة ۱۴۲۲ - ۱۹ بهمن ۱۳۸۰
|