بسم الله الرحمن الرحيم

مـــــــــــــاهیت مـــــــــــــرزهـاى ارضـــــــــــــى

بطور کلی جوامع بشری در طول تاريخ «چهار نوع مرز ارضى» بخود دیده اند: ١- مرزهاى ارضیِ امپراتوری، ٢- مرزهاى ارضیِ عقيده ای - فرهنگى، ٣- مرزهاى ارضیِ نژادى - قومى، ۴ – مرزهاى ارضیِ استعمارى.

١- مـــرزهاى ارضـــى امپراتـــوری

مرزهاى ارضى امپراتوری، مرزها و حدودى هستند که «میزان قدرت و سلطۀ امپراتوری» و اندازۀ توان تسخير و نگه دارى آنها را بوجود مى آورد. و مثالهاى عمدۀ این نوع مرزها وحدود زور و قدرت (که بر مبنای زور و اشغال و سلطه گری ايجاد می شوند) مرزها و سرحدات امپراتوريهاى سلطه گر و توسعه طلب ميباشند، که سرزمينها را اشغال و جوامع آنها را تحت سلطه در می آورند و آنها را به خدمت گرفته و استثمار ميکنند، و درصورت تخطى و عدم تمکين، آنها را سرکوب مي نمايند، بدون اينکه رابطه و پيوندى، جز مسئلۀ سلطه گرى و قدرت طلبى و غارتگرى، براى اين اشغال و تسخير و تسلط در میان باشد، و بدون اينکه عاملى از عوامل، اشتراکی بين قدرتِ اشغالگر و مرزها و حاکميتِ تحميلى اش و جوامع و سرزمين های اشغال شده به وجود آورده باشد. الا اینکه مرزهای ارضی اين قدرتمندان اشغالگر وابسته به درجۀ توان آنهاست، و «قدرت اشغال و تسخير» مرزهای آنها را تشکیل میدهد. و نمونه هاى «مُوَجِّدان» اين مرزهاى قدرت وسلطه گرى بدين قرار است: امپراتورى رم، امپراتورى ساسانى، امپراتورى مغولى، امپراتورى استعمارگران غربى (انگليسى، فرانسى، آلمانی، اسپانى، هلندى و.....)، امپراتورى روسى- کمونيستى، امپراتورى ژاپن، و اخیرا امپراتوری آمریکا و..... که همۀ آنها بدون اينکه هيچ پيوندى با جوامع و سرزمينهاى اشغال شده داشته باشند، آنها را زیر سلطه قرار داده و به خدمت گرفته اند.

٢- مرزهاى ارضى عقيده ای و فرهنگى

مرزهاى ارضى عقيده ای و فرهنگى، که ملاکها و ارزشهاى عقيده ای وفرهنگی آنها را معين و محدد می کنند، عبارتند از مرزها و حدودى که مردمان آن مرز ومحدوده«اشتراکات فکرى وعقيدتى و فرهنگى» آنها را به يکديگر پيوند داده، و بر پايۀ آن، زندگى مشترک بين مردمانش ممکن و ميسر گرديده است، و حکومتى که در آن مرز و محدوده بوجود مى آيد، پيوندى معنادار با آن مردمان پيدا می کند و قدرتى اشغالگر و غارتگر محسوب نمی شود، و لازمۀ اين نوع حکومت، مقبوليت آن توسط عموم مردمان آن مرز و محدوده و منتخب بودن و خدمتگذار بودن آنست. و مثال مرزهاى ارضى عقيده ای و فرهنگى، محدوده ها و ممالکی هستند که بر پایۀ اشتراکات عقيدتى و فرهنگى جوامع آن مرز و محدوده بوجود مى آيند، و مرز و حدود اين نوع محدوده ها و ممالک، اشتراکات عقيدتى و فرهنگى جوامع آنست، و بدينصورت، مرز و حدود آنها را جوامع هم عقيده و هم فرهنگ تشکيل ميدهد، ولو اين مناطق و جوامع در مناطق مختلف و حتی در قاره هاى دور از هم واقع شده باشند. لازم به ذکر است که مرزها و مناطق عقيده ای و فرهنگی با توجه به انتخابی بودنشان بصورت عادى و طبیعی و دست نخورده نيز میتوانند در مرزها و محدوده های مختلف ارضى واقع شوند، اما مرزها و مناطق نــژادى و قومى، چون ارثى و خونی هستند، در حالت عادى و طبيعى و دست نخورده، تنها در يک منطقه و محدودۀ ارضى شکل مي گيرند، اينست که فقط با دخــالت استعمارگران و آواره سازان نژادها و اقوام است که تکه هاى نژادى و قومى در نقـاط مختلف جهان و در مناطق دور از سرزمينهاى اصلى خود دیده می شوند. البته متأسفانه نمونه هاى مرزبندى عقيده ای و فرهنگى در تاريخ بشر بسيار کم بوده است، اما نمونۀ ناقص آن را ميتوان نظام خلافت اسلامى ذکر کرد (ناقص از اين جهت که بعضا و خصوصا در دوره هاى زمامدارى حکام مستبد و حکومت هاى پادشاهی موسـوم به خلافت، معيارها و ملاکهاى عقيده ای و فرهنگى اسلامی زياد مراعـات نشده اند). و خـلافت و نظام اسلامى، که ناشى از انتخاب مسلمين و امت اسـلام است، اساسا حدود و مرزهايش، جوامع اسلامى و بلاد مسلمين است، و اين اصل، عليرغم تخلفات زیاد، در همۀ زمان ها و مکان ها رايج بـوده است، و مسلمانان بر سرزمين ها و جوامعى که مسلمان نمى شدند، حق حکمرانى نداشتند، و در رابطـه با آنهــا تنها به اخـذ جزيه (مالياتى معين) که مظهر عدم موضع جنگى شان بوده اکتفاء مى کردند.

فرق مرزهاى «امپراتوری» با مرزهای «عقيده ای - فرهنگی»

فرق اساسى بین مرزبندى امپراتورى با مرزبندى عقيده ای و فرهنگى اينست: در محدوده ها و مرزبنديهاى امپراتورى، بعد از طرد و زوال قدرت و سلطۀ امپراتورى، چيزى جز آثار منفى و ويرانگريها و کشتارهاى امپراتوران باقى نخواهد ماند و مردمان آزاد شده به عقيده و فرهنگ و عرف قبل از تسخير و تحت سلطگی باز خواهند گشت، و يا اصلاً ممکن است خود حکومتهاى امپراتورى و قدرتمندان و رؤساى آنها جذب عقيده و فرهنگ مناطق تسخير شده گردند. اما در محدوده ها و مرزبنديهای عقيده ای و فرهنگى، بعد از زوال قدرت و نظام حاکم نیز، جوامع اين محدوده ها و ممالک کمتر تغيير موضع خواهند داد و برعقايد و فرهنگ و رسومات دوران حکومت وقدرت زائل شده باقى خواهند ماند. و نمونه هاى معاصر قدرت وسلطۀ امپراتوری، که بعد از زوال امپراتورى جز آثار ويرانگرى و غارتگرى و کشتارها چيزى از آن باقى نمانده، و بعد از زوال سلطۀ امپراتوری، جوامع آن مناطق به عقيده وفرهنگ خود باز گشته اند، عبارتند از امپراتوریهای استعمارى غربی و امپراتورى روسى- کمونيستى، که عليرغم تلاشهاى بسيار براى تسخير هميشگى (خاصتا براى نابودى اسلام در بلاد اسلامى)، در کار خود شکست خورده و براى هميشه زائل شدند. همچنین نمونۀ امپراتورهاى جذب شده، امپراتورهای مغولی هستند، که جذب اسلام و مسلمين شدند وهمانهایی که براى نابودى جوامع اسلامى جنايت ها و ويرانگري ها کردند، اما چون چيزى از خود نداشتند که به مسلمين ارائه دهند، سرانجام آنها و رؤساى امپراتورى مغول جذب اسلام و مسلمين گشته و مسلمان شدند و حتى در ترويج اسلام کوشش ها کردند. و بالاخره نمونۀ مرزها و حکومت عقيده ای و فرهنگی، خلافت اسلامی است، که با زوال نظام خلافت و حکومت شبهه امپراتوری آن نیز، هيچيک از جوامع اسلامى از فرهنگ وعقيدۀ اسلام برگشت نکردند و بلکه بعد از خلافت اسلامى هم، مسلمين و جوامع اسلامی درعقيدۀ توحيدى و اسلامی خود تغییری ندادند و مسلمان باقى ماندند، و هنوز هم باقی هستند. و حتی درمنطقۀ وسيعی مثل اَندَلُس (اسپانيا و پرتقال کنونى) با وجود قرب جغرافیایی آن به بلاد غربی و با وجود اینکه دورۀ شکست مسلمین بحساب می آمد، اما بازهم در مرتد کردنشان شکست خوردند، و در نتیجه استعمارگران اشغالگر مجبور شدند که مسلمانان را یا قتل عام کنند و یا آنها را با زور و قهر از سرزمین و دیارشان بیرون نمایند (مثل فلسطینی های امروزی)، و اما اگر استعمارگران غربی توانستند ميليونها مسلمان اندلسی را کشتار و آواره سازند و یا به زور مسیحی و مرتد نمایند، لکن نتوانستند خللی در فرهنگ و عقيدۀ مسلمين ايجاد کنند، و در عين حال تمدن اسلامى اندلس، به مثابۀ یکی از قلـه های تمدن اسلامی، افتخار مسلمين گرديد، تمدنی که به تأکید برای همیشه در تاریخ بشر پر آوازه خواهد ماند.

٣ - مرزهاى ارضى نـژادى و قـومى

مرزهاى ارضى نژادى و قومى، حدود و مرزهايى هستند که متکى به نژاد و قوم هستند و در گستره و محدودۀ استقرار نژاد و قومی بوجود می آیند. مرزهای نژادی و قومی، همیشه به هم متصل می باشند، و ممکن نیست که یک قـوم هم زبان در دو مکان و محدودۀ جغرافیایی متفاوت و دور از یکدیگر بوجود آیند، و چنین پدیده ای امری بی سابقه است. و این واقعیت ناشی از ارادۀ الله رب الارض و ماهیت و خلقت کرۀ است، که در آن «دو قوم هم زبان» در دو مکان مختلف بوجود نمی آیند. و اگر می بینیم که امروزه اقوام مختلف یا افراد آنها در مکانهای و بلاد گوناگون و دور از همدیگر مشاهده می شوند، ناشی از نقل و انتقال کرهی و طوعی آنهاست و غیر طبیعی می باشد. در رابطه با مثال مرزهاى نژادى و قومى می توان از محدودۀ دولت های کنونى غرب (اروپا) یاد نمود، که بر پايۀ ماهیت و نگرش نژادى و قومی غربيان بوجود آمده اند. اینست که دولت هاى غربى در محدودۀ قومی خود داراى قدرت و حاکميت هستند، و مرزبندى ناشی از نژاد و قوميت در بلاد غربی به يک فرهنگ و عرف تبدیل شده است. هرچند امروزه هم به شيوه هاى مختلف در امور يکديگر دخالت ميکنند، و قدرتمندان، ضعيف ترها را تحت سلطۀ خود قرار می دهند، و نمونۀ خيلى واضح اين واقعيت، سلطۀ آمريکا بر دولتهای اروپايى است. همچنين سلطۀ دولتهاى قدرتمند اروپا بر دولتهای ضعيف تر اروپايى يک واقعيت انکار ناپذير است. و البته همين دولتهاى قومى!! هستند که دنيا را زیر سلطۀ خود قرار داده و آنها را مستعمره ساخته اند و آنها را بنابر طرحها و اهداف استعمارگرانه و غارتگرانه از هم بريده و یا درهم ریخته اند.  خارج از اروپا با توجه به اینکه ممالک و اوطان امروزه، محصول تقسیمات ارضی استعماری است، مرزهای نژادی و قومی کمتر دیده میشود، و بیشتر بلاد و ممالک، درهم ریخته و ازهم بریده شده اند، و همین است که اکثر مصائب امروزۀ بشری و حروب ناشی از مرزهای ارضی، چه در آسیا چه در آفریقا و چه در آمریکای لاتین، محصول عملکرد و ماهیت اهداف و نقشه های استعمارگران غربی و نیز روسی است، مصائبی که به دلایل زیر به این سادگی حل شدنی نیستند: اولا بسیاری از این مرزهای ارضی عمدا و بنابر اهداف استعماری و استبدادی دقیقا مشخص نشده اند، و در نتیجه هر وقت استعمارگران و مستبدین بخواهند؛ مشاکل آنها را علم و شعله ور می سازند. ثانیا اقوام و جوامع از هم بریده شده همیشه در آرزوی اتحاد و الحاق مجدد به یکدیگر هستند، امری که موجب تجزیۀ ممالکی میشود که دهها و صدها سال است که شکل گرفته اند، و در مقابل، حاکمان ممالک و اوطان به علل مختلف، و از جمله بعلت دخالتهای استعماری مبنی بر «بقای مشاکل و حل نشدن مسائل» با استقلال اقوام و جوامعشان مخالفت می ورزند، و در نتیجه جنگ و درگیری آغاز میشود. ثالثا اقوام و جوامع درهم ریخته شده در طی زمان و در میدان زندگی و تعلیم و تربیت مشترک با اقوام و جوامع دیگر دارای اشتراکاتی پیدا کرده و از هم تأثیر پذیرفته اند و در نتیجه جدا شدن آنها از یکدیگر در ابعاد مختلف اقتصادی و سیاسی و فرهنگی و ..... به سادگی امکان پذیر نیست و موانع بسیاری در راه آن وجود دارد و نیازمند زمینه های خود میباشد، اما استعمارگران میخواهند که این مسائل پیچیده و حساس بر پایۀ احساسات و انکــار یکدیگر و دروغگویی پیش برود، تا هم حل نشود، و هم خاموش نگـردد. رابعا در این مرزها و محـدوده های مختلط و ازهم بریده و درهم تنیده، فکر و فرهنگ مشترکی تبلیغ و ترویج نشده، بلکه چیزهایی تبلیغ و ترویج شده و میشود که مشاکل آنها هرگز حل نشود، و این واقعیت بیانگر ماهیت استعماری سلطه و قدرت حاکم است. و گر نه چگونه باید نژادپرستی و قوم گرایی خصمانه در بــلاد و ممالکی تبلیغ وترویج شود، مردمانش از نژادها و اقــوام مختلف تشکیل شده اند؟؟!! یا مثلا در ممالک و بلادی که مردمانش دارای مذاهب مختلف هستند و به فرقه های مختلف منتسب می باشند، چگونه باید مذاهب موجود و مختلف انکار شوند و فرهنگ فرقه گری و فرقه ستیزی تبلیغ و ترویج شود؟؟!! واقعا عجیب است!! و این بشر ستیزی به معنای اخص کلمه است، پدیده شوم و استعماری و استبدادی که مثالهایش را به سادگی میتوان در ایران و ترکیه و عراق و..... مشاهده نمود.

۴ - مرزهـــاى ارضــى استعمــارى

اما مرزهاى ارضى استعمارى (که مصيبت بارترين پديده و نزاع آفرین ترین و ويرانگرترين مرزسازیها در طول تاريخ بشر هستند) محدوده ها و دولتهايى ميباشند که بر مبنای اهداف و نقشه هاى استعمارگران در نقاط مختلف جهان و براى ابديت بخشيدن به جنگ و خونريزى و ويرانگرى بین ملل جهان و اقوام بشری ايجاد گشته اند، و در بلاد و مناطق مختلف و با توجه به بقاء و ادامۀ اصل «نزاع و درگیریِ جوامع بشری» بر پايه هاى قوميت، فرقه گرايى مذهبى، فرهنگهاى محلى، موقعيت جغرافيايى و..... حدود و مرزهايشان مشخص گردیده اند. بنابر اين، مرزها و محدوده ها و بلاد استعمار زده بر اساس يک پایه و یک هويت بوجود نيامده اند، بلکه بنابر اينکه چگونه جنگ ونزاع اقوام وملل استمرار پيدا کند، ايجاد شده اند. مثلاً در بعضى مناطق اصل را بر قوميت قرار داده اند، در مناطقی ديگر اصل را بر مذهب گذاشته اند، و در بعضی از مناطق دیگر نیز جغرافيا يا فرهنگهاى محلى را اصل گردانده اند. به عبارت ديگر، مرزهاى استعمارى «چند پایه و چند هويتى» هستند، اما پایه و هويتى که مورد تأييد استعمارگران است در راٴس قرار مي گيرد، و پایه ها و هويت هاى ديگـر، پايمال و سرکـوب مي شوند، تا جايى که حتى نـام وطن و محـدوده ای که ساخته و پرداختۀ استعمـارگران غربی و غیر غربی است، به نـام «پایه و هويت حاکم» ثبت و مشهور مي شود. و مثال ممالک و محدوده هاى استعمار زده و استبداد زده در جهان امروز خيلى زياد است، و اکثر ممالک و مرزبندي هاى جهان امروز را در بر می گیرد، خصوصاً در آسيا و آفريقا، و در رأس آنها نيز بــلاد و جوامع اسلامى داراى مرزبندی های استعمارى و استبدادی هستند. و در آسيا و آفريقا نیز، جوامعى که بیشتر مورد اهداف استعمارگران بوده اند، طرحهاى استعمارى در آنها بصورتی عیمق تر ريشه دوانده است. و بصورت واضحتر، مرزهاى استعمارى، که از آنها اوطان و بلاد استعمار زده بوجود آمده است، در مناطق و سرزمينهاى اسلامى محسوس تر و جنگ آفرين تر و مخرب تر بوده اند.

مُشخصــات مرزهـــاى استعمــارى

مهمترین مشخصات محدوده ها و مرزبندى ارضى استعمارى بطور کلى از این قرارند: الف- چند پایه ای و چند هويتى، اعم از قومی، عقيدتى، و فرهنگى، پایه ها و هویتهایی که معمولاً مختلف و متضاد میباشند و يا برای ايجاد اختلاف و تضاد بین آنها تبليغات استعمارى و نزاع آفرين براه انداخته مي شود، و در راستای آن تلاش های پيدا و پنهان و مستقيم و غير مستقيم زیادی صورت ميگیرد. ب- محدوده ها و مرزبنديهاى مُصَغّر و کوچک، که وسيلۀ ضعف و ناتوانى در ابعاد مختلف جمعيتى، اقتصادى، جغرافيايى، منابع ارضى و.... براى يک مملکت و اجتماع است، و بدين شيوه، مقاومت مملکت و جامعۀ مصغر و کوچک شده پايين مي آيد و مقابله با آن و سرکوب آن، در صورت تخطى از خطوط و اهداف استعمارگران، سهل وآسان مي شود. ج- محدوده ها و مرزبندیهای مجهول و نامشخص، و اين ويژگى لازمۀ استمرار جنگ و نزاع دائمى بين محـدوده هــا و ممـالک به وجود آمده است، به نحوی که هر وقت که اهداف و مصالح استعمارگران اقتضاء نماید، بلافاصله به مثابۀ پُتَکـی بر روی آنهایی که می جنبند فرود می آید و مشکلات ارضی و غیر ارضی در مرزها! شعله ور میشود. با اين سه مشخصۀ استعمارى، در محدودهها و در جوامع استعمار زده، کار آزادسازى و نجات بشريت استعمار زده و استبداد زده خيلى دشوار شده است، زيرا بوسيلۀ اين مُشخّصه ها جوامعى متضاد و مُختل و درهم ريخته و يا از هم گسيخته بوجود آمده است، که کار انتظام و انسجام بخشيدن و ايجاد هماهنگى ميان آنها ، هم به اين دليل، و هم به دلايل ديگر، از جمله حاکميت نظام استبدادى، که در آن صداى کسى به کسى نمى رسد، و به دليل استمرار دخالتهاى استعمار و امپرياليسم، از طریق ايجاد جريانات و سازمانها و شخصيتهاى دست نشانده و ايجاد کودتاها و مقروض ساختن ها و..... کار سهل و ساده اى نيست و نيازمند زمان و تدبيرها و کثرت گرايى است. جهت اطلاع بيشتر از ماهيت محدوده ها و مرزهاى استعمارى، به تحليل «ريشه ها و عوامل استبداد سياسى در جهان امروز» مراجعه نماييد، که درشبکۀ جهانی (اینترنتى) سماء منتشر شده است. اين بلاد و جوامع استعمار زده و استبداد زده، که بر مبنای هدفها و خطوط استعماری بوجود آمده اند و در محدوده ها و مرزبندیهای استعمارى واقع شده اند، در عين حال که از تضاد و اختلاف درونى رنج می برند و اوطان و محدوده هاى درهم ريخته و يا ازهم گسیخته اند، از تصغير و کوچکی نیز مي نالند و «ناتـوان لِــه شده» هستند. علاوه بر اینها این بُلدان و جوامع با همسايگان خود نیز داراى اختلافات عميق ارضی و مرزى میباشند، اما قاضی القضات آنها استعمار و امپریالیسم است؟!! و براى غلبه بر یکدیگر نيازمند دخالت استعمار و امپرياليسم هستند؟!!، همان استعمار و امپرياليسمى که مادر مشکلات آنهاست و در حفظ و تداوم مشکلات آنها هیچگونه کوتاهی روا نمی دارد، و اصلا اين مرزهاى مجهول و نامشخص را آنها و عمالشان و جهت استمرار نزاع و جنگ ملل و اقوام ايجاد کرده اند. اما اسارت و رذالت و جهالت باعث میشود که انسان دشمنان خود را قاضی القضات نماید و مثلا در فلسطین آمریکا میانجی و حَکَم صَهاینه و فلسطینی ها گردد. و بالاخره عقب ماندگی جوامع استعمار زده و استبداد زده و سرکوب شدگى شان و فقر عام و همه جانبۀ آنها برهمۀ اين ناتوانيها افزوده است. وهمین است که حضور وسلطه گرى و غارتگرى استعمار وامپریالسم غربی و استبداد دست نشانده پانصد سال طول کشيده است.

فرق مرزهاى امپراتوری با مرزهاى استعمارى

ممکن است سؤال شود که فرق محدوده ها و مرزهاى امپراتوری با محدوده ها و مرزهاى استعمارى چيست؟ جواب اين سؤال چنين است: محدوده ها و مرزهاى قدرت و سلطۀ انظمۀ امپراتورى، داراى اهداف ساده تری بوده اند و مثلا کمتر به آيندۀ مناطق اشغالى پرداخته اند، یعنی به شيوه اى طراحی شده، پايه هاى اساسی مناطق اشغالى و جوامع تسخير شده را کمتر متلاشى و هدف قرار داده اند، بلکه بیشتر منابع مالى و ظاهـری آنها را غـارت نموده و نيروهاى انســانی آنها را به خـدمت گرفته اند. اما محدوده ها و مرزهای استعمارى، که در حقيقت تحول يافته و پيچيده شدۀ قــدرت و سلطۀ امپراتورى هستند و با تکيه بر تجربيات سلطه گرانه و بکارگیری روشهاى پیچیده تر حفظ مناطق اشغالى و مرزهاى بی اساس بوجود آمده اند و از طـريق قهــر و تخـريب و متــلاشى کردن تحمیل گشته اند، در مســائل اســاسى منــاطق اشغالی دخالت هاى اســاسی کرده و حتی آيندۀ آن مناطق و جوامع را هم دچار مشاکل اساسى نموده اند. و اَهَمّ اين دخالتها: يکى جابجا کردن گروههاى قومى و مذهبى و دست زدن به تغییرات تحمیلی در منـاطق و در تجمعات و فرهنگ آنهاست، دومین دخالت ویرانگر، ايجاد مرزهاى ساختگى ونزاع آفرین، جهت درهم تنيدن و از هم گسیختن اقوام جوامع مختلف است، و سومین دخالت مصیبت بار اینست که در اين جوامع تسخير شده جريانات دست نشانده اى را ساخته اند که در میان آنها نقش خطرناکی ايفاء میکنند، و از اين جريانات و اشخاص دست نشانده، بلایی پديد آمده که امروزه به «نظامهاى استبدادى» مشهورند، پدیدۀ شومی که در دورانهاى قدرت وسلطۀ امپراتورى، چندان جدی و رايج نبوده است. پس اصل «حاکميت قدرت وسلطه»، هم در محدوده ها و مرزهاى امپراتوری و هم در محدوده ها و مرزهاى استعمارى برقرار و مشترک است، وآنچه بين اين دو مختلف است، سادگى اشغال و هیمنۀ نظام امپراتوری و عدم دخالتهای اساسى در مناطق و مرزهای اشغالی، و پيچيدگی اشغالگری و سلطۀ استعمارى و اقدام به دخالتهاى اساسی و آينده ساز در مناطق و مرزهاى ساخته شده است. اينست که آن اثرات مخرب و عميقی که استعمارگران در مناطق و مرزهای استعمار زده از خود بجا مي گذارند، قدرتهای امپراتورى چنین اثراتی را در مناطق و مرزهای اشغال شده بجا نمي گذارند. و همین است که نظامهاى امپراتورى که بر اساس قدرت و سلطۀ ساده بوجود مي آيند عقيم مي مانند، اما قدرت و سلطۀ استعمارى، مُوَجِّد امپرياليسم، و امپرياليسم نيز مُوَجّد استبداد دست نشانده شده است. و بدين شيوه، توده ها و جوامع مختلف به اين سادگى از دامهاى ديو استعمار غربى و روسی و غیر آنها و نیز از چنگ امپرياليسم و استبداد دست نشانده اش رها نخواهند شد. و بالاخره، اشغالگرى و مرزبندى امپراتورى، مانند سلاح سادۀ جنگى است، که استعمالش تخريب و کشتار ايجاد ميکند و تمام ميشود، اما اشغالگرى و مرزبندی استعمارى، مانند تشعشعات هسته اى است که سرطان زاست و بعد از دهها وصدها سال اثرات مخرب و ويرانگرش از بین نمی رود و اطفال نسلهاى بعدی هم فلج و ناقص از مادر متولد ميشوند.

مبناى مرزهاى امپراتوری و استعمارى

براى اينکه مرزهاى قدرت و سلطۀ امپراتورى و مرزهاى استعماری و نقشه هاى استعمارگران مشخص تر شوند، مثالهاى محسوس تر و مستقيمی عرض مي شوند، تا اينکه اين مرزهاى ضد بشرى و جنگ افروز و ويرانگر هرچه واضحتر گردند. براى هر انسان آزاده و عدالتخواه و صاحب وجدانى اين سؤالات مطرح میباشند: چرا بسيارى از ممالک و جوامع در سراسر جهان، هنوز هم در محدوده ها و مرزهاى قدرت و سلطه بسر می برند؟ مانند فلسطين و مردم مسلمان آن، کشمير و مردم مسلمان آن، ترکستان شرقی و مردم مسلمان آن، جزایر میندانائو و مردم مسلمان آن، چچنستان و مردم مسلمان آن، کُسُوُ و مردم مسلمان آن و...... در حالي که هيچ عنصر اساسىِ مشترکى بين قدرت و سلطۀ اشغالگر و مناطق اشغال شده و جوامع تسخير شده وجود ندارد؟!!، چرا بايد فلسطين و مردم مسلمانش، تحت قدرت و سلطۀ دول غربى و محافل صهيونى باشند؟ دول و محافلى که نه تنها عرب و مسلمان نیستند، بلکه استعمارگران و غارتگران و آدمکشانی هستند که از چهار گوشۀ جهان، هر مزدور و خائنى را که پیدا کرده اند، اعم از يهودى و غير يهودى، براى اشغــال و قتــل و غــارت به فلسطين فرستاده اند. چرا بايد جامو و کشمير و مردم مسلمانش تحت قدرت و سلطۀ هند هندویی و در محدودۀ مرزی آن باشند؟ هندی که نه کشميری است و نه مسلمان، اما علیرغم این بیگانگی، حدود پنجاه و پنج سال است که اين سرزمين را اشغال و مردم مظلوم و آن را کشتار مي کند. چرا چچنستان و مردم مسلمانش بايد تحت قدرت و سلطۀ روس مسیحی و در محدودۀ مرزی آن باشند؟ روسى که هربلايى را به سر اين مردم و اين سر زمين سوخته آورده است، روسى که نه چچنى است و نه مسلمان. چرا کُسُوُ و مردم مسلمانش بايد تحت قدرت و سلطۀ صربستان ارتدکس و در محدودۀ مرزى آن باشند؟ صربستانی که نه آلبانى است و نه مسلمان، بلکه دشمن آلبانی ها و قاتل مردم کسو و دشمن اسلام و مسلمین و یکی از جنايتکارترين دولتها در سطح جهان است. حال، چه عقيده و فرهنگ را اساس قرار دهيم و چه قوميت و هم زبانی را مبنا گردانیم، دليلى براى اشغال اين سرزمينها و زیر قدرت و سلطه قرار دادن مردمان آنها وجود ندارد، و تنها جواب اشغال و تسخير اين اشغالگران وغارتگران «وحشى گرى، سلطه گری، و زورمدارى» آنهاست، اما با وجود این، در اوج بى شرمى، مبارزان اين مناطق را ارهابى و خرابکار و تجزیه طلب و آشوبگر!!! لقب ميدهند، و رسانه هاى کثيف و کذابشان نیز اين دجاليگریها و ماکياوليگريها را همراه با بيشرمي ها و جناياتشان بی شرمانه ترشان منتشر مي سازند. و بالاخره باید دانست که یکی از مصائب عظمای جهان امروز اینست که هنوز هم بسيارى از جوامع و ممالک مختلفه، درمحدوده ها ومرزهاى استعمارى قرار دارند، و مثالش نیز همۀ جوامع و ممالکی است که قبلا به اشغال و تصرف دول غربى و استعماری انگليس و فرانسه و اسپانیا و روسیه و هلند و بلژيک و..... درآمده بودند، و حالا نیز همين استعمارگران و در رأس آنها حکومت جهانخوار و غارتگر آمريکا، بوسیلۀ نظامهاى استبدادى دست نشانده، حافظان اين محدوده ها و مرزهاى استعمارى هستند. پس با این اوضاع آيا میتوان برای این مرزها و محدوده های استعماری (که به زور قساوت و جنايت و تخريب بوجود آمده اند)، مبنایی جز مادیگرى و سلطه گرى و غارتگرى و انحصار طلبى و استثمار بشريت پيدا کرد؟

ماهيت مرزهاى استعمارى و مثال هاى بيشتر

سؤالی که در اینجا مطرح می شود اينست که چرا بايد بین بلاد اسلامى و جوامع اسلامى مرز و حدود وجود داشته باشد؟! در حالي که نصوص قرآن منزل همۀ مسلمين را برادران يکديگر قلمداد می کنند و مجتمع اسلامى را امت واحده می نامند؟! اگر مسئله ناشی از يک «تقسيم بندى آگاهانه و عامدانه» از طرف مسلمين و مجتمع اسلامى است و در راستای صلاح و ادارۀ بهتر و مملکت داری موفق و پيشرفت امور زندگانی و درعين حال بر پایۀ انتخاب جوامع مسلمان است، در آن صورت، نه تنها کسى در این رابطه حرفی ندارد و با آن مخالفت نخواهد کرد، بلکه همۀ مسلمين بالضرورة از آن استقبال خواهند نمود. اما آنچه که حالا وجود دارد، عملا و علنا بر مسلمین تحمیل شده است و مظهر تحت سلطگى جوامع اسلامى و مُبَیّن پاره پاره شدن بلاد مسلمين است، اینست که نه تنها «این وضع متلاشی و تکه پاره» نشأت گرفته از آگاهی و صلاح مسلمین و ادارۀ بهتر مملکت داری در جهان اسلام و انتخاب و ارادۀ جوامع اسلامی نیست و هيچ مسلمان آزاده اى نیز که به اسلام و مسلمين و جوامع اسلامى بيانديشد آن را قبول نمى کند، بلکه وضع و تقسیم بندی و تکه بارگی موجود در جهان اسلام، دقيقاً و صد در صد يک وضعيت استعمارى و اسلام ستیزانه و ناشی از نقشه ها و عملکرد دشمنان اسلام و مسلمين و براى «سرکوبی و عقب ماندگی و نابودی» آنهاست. شاید در این رابطه کسی سؤال و اختلافی نداشته باشد، چرا که اوضاع کاملا روشن و عیان است، اما جهت روشنگری بیشتر میگوییم: چرا بايد بلاد اسلامى به مجموعه هاى عجيب وغريب تقسيم شوند؟! مثلاً چرا جزيرة العرب که مهد اسلام و مسلمين است باید دارای چنين روزگار پر خفقان و خطرناک و مستعمره شده اى شود؟! چرا باید از جزيرة العرب مملکتی پهناور و کم جمعيت و دُوَیله های چند صد هزار نفرى و خیلی کوچک ساخته شود؟ چه کسى اين تقسیم بندی ها را خواسته است؟! چه دليلى براى اين تقسیم بندی ها وجود دارد و چه مصلحتی در آن نهفته است؟! اگر مبنای مرز و حدود و پایۀ ایجاد مملکت، عقيده و فرهنگ باشد، همۀ اين بلاد و دُوَیله هاى ساخته شده و ازهم بريده شده و از هم گسیخته و بعضى با بعضى ديگر دشمن قرار داده شده، داراى يک فرهنگ و عقيده هستند و همۀ آنها مسلمان و جزو جوامع اسلامی میباشند. و اگر مبنا و پایۀ مرز و مملکت، قوميت و زبان باشد، باز همۀ آنها داراى يک قوميت و زبان هستند و کلا عرب وعرب زبان میباشند. پس آيا غير از اينست که استعمار و امپرياليسم غرب، جهت استمرار سلطۀ نامشروع خود وغارتگرى نامشروعترش چنین خواسته است؟! آیا غیراز این چيز ديگرى وجود دارد؟! اصلاً چرا تمام بلاد و ممالک عربی، که داراى دين و عقيده و فرهنگ واحد و قوميت واحد و زبان واحد هستند، اینچنین نامتجانس و اينطور نامتناسب، ازهم بريده و ازهم گسیخته و از یکدیگر منفک و حتى دشمن يکديگر قرار داده شده اند؟؟!! تا جايی که حتى سفر يک فرد عربی از يک مملکت عربی (مرز ومحدودۀ استعماری) به مملکت عربى دیگر (مرز ومحدودۀ استعمارى دیگر) حتی با همراه داشتن گذرنامه، جزو محالات شده است، مگر اینکه شرايط ويژۀ استعمارى واستبدادى اقتضاء نماید.

اين وضعيت در ساير ممالک اسلامى نیز بهمين مِنوال و قاعده است. مثلاً همين جامعۀ آلبانى در بالکانبر چه مبنایی به «چهار مملکت» تقسيم شده است؟! در حاليکه سه مملکت صرب و مقدونى و جبل اسود، نه تنها آلبانی و مسلمان نیستند، بلکه چه دشمني ها که با آلبانی تباران مسلمان نداشته و چه کشتارها که در حق آنها مرتکب نشده و چه تبعيض ها که نسبت به آنها روا نداشته اند؟! آيا اين تقسيم و تکه پارگی مصيبت بار، طرح و برنامۀ استعمارگران و دست نشاندگان آنها نيست؟! و آيا مرزهاى ساخته شده بین اين جوامع مسلمان و يک قومى، مرزهاى استعمارى نيستند؟ يا چرا بايد جامعۀ مسلمان بوسنى با صربهايی که يکی از بزرگترين جنايات تاريخ بشرى را در حق آنها (البته با همکاری استعمار و امپرياليسم غربی) انجام دادند در يک مملکت جا داده شوند و در يک سرزمین و یک محدودۀ ارضى قرارگيرند؟!، علاوه بر این، کروات ها را نیز با آنها قاطی کرده اند؟!! ، در حالي که هم صربهاى بوسنى و هم کرواتهاى بوسنى، که هر دو در بوسنى اقليت محسوب ميشوند، در همسايگی خود، دولت هاى مستقلی دارند (یعنی دولت صربستان و دولت کرواتیا). پس چگونه است که صربهاى ارتدکس بوسنى، و نیز کرواتهای مسییحی، با دشمنان خونى و هميشگى شان در يک مرز و محدوده و به زور ناتو در هم ريخته و درهم ادغام شده اند؟؟!! یعنی ارض و دولت ملل متخاصم و دشمنان خونى!!، چنين دولتى و چنين مرز و محدوده اى، جز خواست و برنامۀ استعمار و امپرياليسم غربى و روسى، که هدف اساسی شان جلوگيرى از ايجاد بلاد مستقل براى مسلمين است، دليل ديگرى وجود ندارد و نمی تواند وجود داشته باشد، و خواست و نظر هيچ کس و هیچ جامعه و جريانى نيست. در مقدونيه نیز همين کارها را کرده اند و مسلمانان آلبانى تبار آن منطقه را به زور در مقدونيۀ ارتدکس ادغام نموده اند.

 به مملکت ترکيه نگاه کنيد، اين مملکت از طرفى تنها بخشى از ترکها را در خود جای داده است؛ اما از طرف ديگر، بخش بزرگى از کردها و کردستان بدین مملکت منضم گشته است؟! حال سؤل اينست: اگر پایه و اساس عقيده و فرهنگ است، پس چرا بايد اين مملکت نامش ترکيه و دولتش ترکى باشد و کردها در آن بکلی ناديده گرفته شوند؟! و چرا حتی احزاب اسلامى و فعاليت مسلمين در آن اکیدا ممنوع گردد؟! و اگر پایه و اساس قوميت و زبان است، پس چرا بايد اين مملکت، بخش بزرگى از کرد و کردستان را به خود منضم نماید؟! آيا اين خواست مردم مسلمان ترکيه يا خواست مردم مسلمان کرد است؟! يا اينکه اين ترکيب «روى جنازه هاى مسلمانان اتراک و اکراد» بوجود آمده است؟! آيا غیر از اینست که اين وضعيت بدین خاطر است که ترکيه عضو پيمان ناتو و محل نیروهای غربی (مقر اينجرليک) و متحد استعمار صهيونى باشد و ۳۵ سال است براى پذيرش در اتحاديۀ اروپا تلاش می نماید؟! طبعا در مورد مملکت عراق نيز وضع بهمین منوال می باشد: چرا باید بخشى از کردستان جزو مملکت عراق باشد، در حالیکه درهمان عراق یک نظام استبدادی- قومی (بعثی) بر آن حکمروایی میکند؟! آيا لازمۀ يک وطن و مملکت چند قومى، اگر مبنا مصالح مردمان آن باشد، اين نيست که داراى عقيده و فرهنگ مشترک باشند؟ اما می بینیم که در این بلاد تحت سلطه، نه عقيده و فرهنگ حاکم مشترک است و نه قوميت و زبان؟! چنين وطن و محدوده اى جز اينکه مصيبتى براى همۀ اطراف باشد و جز اينکه در خدمت اهداف و نقشه هاى استعمارى باشد، چه حکمت و فلسفه اى دارند؟ اصلاً چرا باید يک نظام قومى بر مسلمین و جوامع اسلامی حاکم باشد؟! در حاليکه اين عقيده و فرهنگ توحيدى است که پايه و اساس اسلاميت است، نه قوميت و خون و زبانى که براى تفرق و نزاع ملت اسلام و جوامع مسلمان و به مثابۀ «راه صاف کن» فرهنگ مادى و ماکياولى و برده آفرين استعمارى و امپرياليستى بدان دامن زده ميشود. از سوى ديگر، در جنوب عراق، سرزمين کوچکى را به نام کويت علم کرده اند و در آن مملکتی را به نام کويت و در «دهان خاک عراق» ساخته اند، که مردم اندک آن و سرزمين کوچکش هيچ تفاوت اساسى با مردم عراق ندارد و آنها نيز هم عرب هستند و هم مسلمان، و اين اوضاع که نه خواست مردم عراق است و نه خواست چند صد هزار نفرى که در کويت زندگى ميکنند. و اکنون اين قطعه زمين علناً به پايگاه عسکری و اقتصادی و فرهنگی استعمار و امپرياليسم غربى و امريکى و انگليسى تبدیل شده است، و منابع غنى و سرشارش، از جمله نفت آن، راهى بلاد غرب ميشود!!، و در همين رابطه و به بهانۀ اينکه اين سرزمين جزو عراق باشد يا بصورت مجزى بماند، نزاعها و جنگهاى خانمان براندازى روى داده است، که همگان مطلع هستند و خانۀ همۀ جوامع مسلمان منطقه را بصورتی يکسان سوزانده است، چیزی که طراحان اهداف و نقشه هاى استعمارى و سازندگان اين مرزها و محدوده ها به دنبال آن هستند و خواهند بود و تا ميتوانند اين وضعيت را پيچيده تر خواهند کرد. 

به لبنان استعمار زده بنگرید: قبل از هرچيز این سرزمین را از سرزمينها و جوامع عربى و اسلامى مجاور جدا کرده اند، و بعد بر مبنای سه دين «مسيحى، سنى، شيعى» آن را شکل داده اند!!، بنابر اين طرح، رئيس جمهور لبنان بايد مسيحى! و نخست وزير آن بايد سنى! و رئيس مجلس آن بايد شيعى باشد!، این در حالیست که همۀ آنها از قوم عرب می باشند؟؟!!، و چون بنابر بينش سياسى غرب، وطن و دولت بايد بر مبنای قوميت بوجود آيد، مي بايست اين محدودۀ استعمارگری نیز بر پایۀ قوميت ایجاد شود!! ، اما همانطور که در مشخصات مرزهاى استعمارى متذکر شدیم «محدوده هاى استعمارى داراى هويت مشخصى نيستند» و درنتیجه «در هر ارض و بلدی» اصل و اساس مرزبندی، اهداف و نقشه های استعمارگران است، و اصل و اساس کار استعمارگران نیز جنگ و نزاع ملل جهان و جوامع اسلامی و محال کردن حل و فصل اختلافات در میان آنهاست.  و لبنان نیز بر این مبنا و هدف ایجاد شده است، و در آن سرزمین مصالح اشغالگران فرانسوی - انگلیسی اقتضاء می کرده که ماهیت دولت و حاکمیت بر مبنای دین و مذهب استوار شود، چونکه تنها با توجه به این ماهیت، نزاع آنها استمرار می یافت، و بنابر اینکه دولت قومی آنها را متحد می ساخت، در نتیجه دولت قومی و نداى استعماری «جدايى دين از سياست» شامل حال لبنان نگرديد! زيرا در آن صورت نه لبنان ايجاد مي شد، نه مسيحت غربى در جوامع اسلامى رئيس جمهور پيدا ميکرد، و نه شيعه گری و سنى گری دو مبنا!! در یک وطن و دولت مي شدند. همچنین بدون این تجزیه و تلفیق استعماری (طرح سایکس - بیکو) شام بزرگ و تاريخى نیز محفوظ مي ماند، که در تضاد با اهداف استعمارگران بود. و خلاصه تمام توطئه های استعمارگران غربی در لبنان براى اهداف ذيل بوده است: اولاً مملکتی کوچک و چند مذهبى از يک سرزمين بزرگ و اسلامى (شام) ايجاد شود. ثانياً مملکت و دولتى بوجود آيد که رئيس جمهور آن يک مسيحى دست نشانده باشد. ثالثاً سنى و شيعه را در آن منطقه به عنوان دو دين و دو مبنا مطرح کنند و آنها را درگیر یک نزاع طولانی سازند. اینست ماهیت لبنان بیچاره و مردمان بیچاره تر آن. البته ساير ممالک منطقه نیز بهمين صورت ساخته شده و دارای همین اوضاع می باشند، و مردمان آنها در تحدید مرزهای اوطان و بلادشان نقشى نداشته اند. اين نوع مرزها و محدوده هاى استعمارى و اين تجزیه و تلفیق ضد بشرى و خانمان برانداز، در همۀ ممالک و بلاد آفريقايى و در آسياى ميانه (ناگورن و قره باغ و منطقۀ نخجوان جاى توجه ويژه اند) و در آسياى دور و در آمريکاى لاتين و..... تحمیل و بعمل درآمده است، و این وضع مصیبت بار در رابطه با تمام دنیای استعمار زده صدق میکند، و در هر جايی که دست استعمارگران، بويژه استعمارگران نوين غربى، بدان رسيده باشد، اين اصول استعماری در آن سارى و جارى است. 

در رابطه با ايران نیز همين اصول و مبانی حاکم است: مملکت ايران از نظر قومی متشکل از اقوام مختلف فارس، آذرى، کـرد، عـرب، ترکمن، بلوچ، و لُر، و از نظر عقیدتی دارای مذاهب شیعی و سنی و مسلمین اجتهادی و اقلیتهایی از ادیانی مثل مسییحی و یهودی است. حال اگر پايه و اساس مملکت، قوميت و زبان است، پس چرا وقتى که اقوامى در ايران محروم و لِه شده و تحت سلطه اند نتوانند از ايران جدا شوند؟! و اگر هم پایه و اساس مملکت، عقيده و فرهنگ است، پس چرا بايد يک نظــام قومى و مبنى بر پارسيت و يا مبنى بر فرقه گرايى و شیعی گری صفــوی بر ايران حاکميت داشته باشد؟! در حاليکه پارسيت و شيعي گرى صفوی در ايران عموميت ندارند و اصلا بخش اعظم مردم ایران پارسیت و تشیع صفوی را انکار می کنند. و همین است که ایران به زندان اقوام و عقاید و مذاهب مختلف مبدل شده است. بنابراین، آيا نباید براى حفظ ايران کنونی و جهت برقرارى آزادى و عدالت در ايران، اقوام مختلف و عقايد و مذاهب مختلف و انتخاب و ارادۀ مردم ایران مد نظر قرار داده شود؟ یا اینکه نخیر باید ایران: یا زندان اقوام و عقاید و مذاهب باشد و یا اینکه بسوی تجزیه و تلاشی پیش برود؟! بدا بحال بشریت که چقدر اسیر و سرگردان است.

 ممالک و جوامع اسلامى هدف اصلى استعمار

در ميان ممالک و جوامعى که به مستعمرۀ دول استعمارگر تبدیل شدند، ممالک و جوامع اسلامى، به دليل وسعت و کثرت و به دليل مورد هدف بودنشان توسط استعمار و استبداد دست نشانده، بيشتر از دیگــر ممالک و جوامع بشری دچـار مصیبت و خســارت گشتند، به نحوی که ممالک اسلامى و مجتمعات مسلمین توسط استعمارگران اشغالگــر به تکه پاره هاى «نامتناسب و نامتجانس و ناخواسته» مبدل شدند، و حالا نیز هريک از این تکه پاره ها در جاى خود نالان و اسیر و مصیبت بار است، و همين وضعيت، موجب جنگ هاى خانمان بر انداز و منازعات بی پایان و صعب العبور در ميان مسلمين و جوامع اسلامى شده است، جنگ ها و منازعاتی که توسط نظامهاى استبدادى و تحميل شده بر ممالک و جوامع اسلامى و در سایۀ طرحهاى اربابان استعمارى و امپرياليستي شان شعله ور میشود. و جنگ هشت سالۀ نظام ولایت مطلقۀ خمينى و نظام بعثى – استبدادی صدام حسین، نمونۀ اين جنگهاى ويرانگر و خودستيزانه هستند. اما جالب اينجاست که استعمارگران به تکه پاره کردن و تجزیه و تلفیق زورکی ممالک و مجتمعات اسلامى اکتفا نکردند، بلکه در هر تکه پاره ای، بجاى عقيده و فرهنگ اسلامى، قوميت و نژاد پرستى دارای محتوای غربی را نشاندند، و بدين شیوه، مسلمين و جوامع اسلامی را تا حد زيادى از هم دور ساختند. و اين مصيبت هاى استعمارى و ساختۀ دشمنان اساسى اسلام و مسلمين، يعنى «تکه پارگی و تحميل قومگرايى» در ممالک و جوامع اسلامى، هنوز هم بر جاى خود باقى هستند، گرچه پايه و بنياد ندارند و با زور نظامهاى استبدادى بر قرار شده اند، و خوشبختانه اين مصيبت های استعماری، در عین اینکه اثرات منفی زیادی به بار آورده اند، اما باز هم به فرهنگ و عرف جوامع اسلامى مبدل نشده اند. اينست که حفظ «محدوده هاى استعمارى و قومگرايى غربی» برای هميشه نيازمند زور سلاح و انظمۀ استبدادى و دخالت دولتهای سلطه گر و غارتگر استعمارى و موجدان اين بلايا و مصائب هستند.

در همین رابطه به بخشی از مقالۀ «ریشه ها و عوامل استبداد سیاسی» زیر عنوان «ساختار جعلی ممالک استبداد زده» توجه نمایید: اگر روى چگونگى «ايجاد و تشکيلِ ممالک استبداد زده» و پایه های مرزی آنها دقيق شويم، ماهيت ساختگى و تحميلى اين مصنوعات استعمارى و استبدادى به وضوح خود را نمايان می سازند و «زور خون آلود» و «تهاجم و اِشغالگری» و «ادغام تحمیلی» به وسط ميدان می آیند و فرياد می زنند که اساس و مبنای اين «محدوده ها - ممالک» ما هستيم. بله؛ در جهان استبداد زده و خاصتا در سرزمينهاى اسلامى کمتر مملکتی يافت می شود (و شايد يافت نشود) که ماهيت ساختارى و وجودى آن با «آزادى و مردمسالارى و کثرتگرايى» هماهنگی داشته باشد. و اصلاً چگونگى ساخت و ایجاد اين ممالکِ جعلی و درهم ریخته و از هم گسیخته بر مبنای «خصومت و عداوت» و توسط دشمنان جوامع آنها و برای مهار و اسارت این بیچاره ها و تداوم غارتگرى پایه ریزی شده اند و صراحتا ساختۀ اشغالگران «استبدادی و استعماری» هستند، اشغالگران استبدادی و استعماری که خواست اساسى آنها «زیرسلطگى دائمی» اين جوامع و سرزمينها بوده است. و طبعا اشغالگران استبدادی و استعماری این «ممالک تصرف شده» را طورى ساخته اند که: يا زیر سلطگی مُستمر و غارت شدن دائمى و محروميت بى پايان و تبعيت بلا نهایه را تحمل کنند؛ و يا اینکه بناچار و بنابر موقعیتی که برایشان ساخته شده! تن به «جنگهای ویرانگر و بی پايان» بدهند؛ جنگهایی که آتش بيار و فروزانندۀ آنها همان اشغالگران استبدادی و استعماری هستند. و با نگاهى به جنگهاى روى داده در ممالک و مناطق استبداد زده (من جمله در بلاد اسلامى) به وضوح پى می بريم که اکثريت قريب به اتفاق اين جنگها يا ناشى از «اختلافات مرزى» بوده؛ يا حاصل «استقلال طلبى ارضى»؛ و يا از«خودمختارى طلبى» اقوام و جوامع مذهبی در هم ریخته و از هم گسیخته نشأت گرفته است. و نيز کمتر جنگى در اين ممالک روى داده که «مُشوِق و آتش بيارش» استعمارگران نبوده باشند. و لکن با وجود همۀ این جنگ و خونریزی ها مشکلات سر جای خود باقی است! و چیزی حل نشده است. آری؛ در اراضی مسلمین شايد مملکتی يافت نشود که مشکلۀ ارضى با همسايه های خود نداشته باشد و با مسائل قومى و مذهبى پيچيده و حل نگشته درگير نباشد و بخاطر آنها دچار «جنگ و ويرانگىِ وسيع» نشده باشد، خاصتا هنگامی که حُکام استبدادى از اوامر استعمارگران سرپیچی میکنند؛ و يا در آن سرزمينها (مثلا در سايۀ قيام مردم) حکومت جديدى روى کار می آيد؛ مسائل و مشکلات مرزى و قومى و مذهبى و..... ظاهرتر و شعله ورتر می گردند. و وجود «تضاد عميق و خشونت زا» و زمینه سازی استفاده از سلاحها و سرمايه هاى استعمارى - استبدادی (جهت مهار و غارت مُستمِر) اساس و پایۀ سياست هاى سلطه گران در حق ممالک زیر سلطه و غـارت شده را تشکیل می دهد، اساس و پايه ای که مثلا در تقسيم بقایای دولت عثمانى و يا مثلا در سرزمین هایی که روزی مستعمرۀ رسمی بوده اند عمدا و تعمُدا «ملاحظه و مُراعات!» شده است.

حال که چنين بلاد و اَوطانی داريم چه بايد کرد و یا اصلا چه میتوان کرد؟! آیا غیر از اینست که ممالک ما قبل از نظامها و حکومتهایشان داراى ساختار و ماهيت «استبدادی و آزادی ستیز» هستند و حتی پایۀ استبدادِ دولتها و حکومتها گشته اند؟! آيا غير از استمرار وضع استعماری - استبدادی و مهار و غارت این ممالک توسط استعمارگران اجنبی و تن دادن به جنگ و ويرانى و آوارگى مستمر «راه و چارۀ ديگرى» فرا روی این جوامع زیر سلطه و جنگ زده و غارت شده وجود دارد؟! بدیهی است در رابطه با حل و فصل چنين مشکل بزرگى (مولود دشمن خود بودن!) بحث و بررسى زیادی صورت نمی گيرد، و اگر هم توجهى بدان مبذول می گردد بيشتر «توجهات استعمارى و استبدادى» و گرايشات ناشى از آنها را منعکس می سازند. لکن مُشکل ممالک جعلی و تحمیلی (ممالک در هم ریخته و از هم گسیخته) مانند مُشکل فرزند نامشروعى است که ذات تولد براى مولودش ايجاد می کند؛ بدین معنا که مولودِ نامشروع قبل از هر چیز بدون پدر (بی صاحب) بوجود می آيد؛ و علاوه بر اين مشکل بنیادی، موانع عرفى نیز سر راه دارد، و در نتیجه طفلکِ بی چاره «پژمُرده شده» و یا از جاهای دیگری سر درمی آورد. و طبعا «ممالک در هم ریخته و از هم گسیخته» نیز که توسط استعمارگران و استبدادیان جعل و تحميل گشته اند، مردمانشان از آن بکلی بیخبر بوده و آمادگى فکرى و فرهنگى و سياسى و اقتصادى و سازمانى و قانونى و اخلاقى براى آن نداشته اند؛ و اصلا در برابر چيزى واقع شده اند که آن را نمى شناخته اند؟! و جعالان و تحميل کنندگان آنها دقيقاً به «ميل و هواى خودشان طراحى و عمل کرده اند. و حالا که اين مردمانِ گرفتار و مصیبت زده بخود آمده و آگاه شده اند؛ می بينند که دیگر نمی توانند به اول کار باز گردند و همۀ طرحها و برنامه هاى استعماری و استبدادی را بهم بزنند. چرا که در مقابل امری واقع شده و طی گردیده روبرو هستند؛ و هر اقدامی که بخواهند انجام دهند در مقابل دهها مانع پيدا و پنهان قرار می گيرد؛ و متأسفانه هنوز که هنوز است در اين جوامع اسیر و زیر سلطه آن «لياقت و توانايى» در تشخیصِ درمان و بکارگیری آن بوجود نيامده است. و در نتيجه؛ عملاً و براى کوتاه مدت! راه و چاره ای براى علاج این وضع استبدادی - استعماری و تبدیلات و تحمیلات طی گردیده وجود ندارد. و آنچه انجام می گيرد و میتواند انجام بگيرد براى آينده و براى رشد و آماده سازى جوامع در هم ریخته و از هم گسیخته بکار می آید. و اما شاید «دردناکترین بخش مُشکله» این باشد که حتی برای تغییر این وضع ضد بشری و این وضع ویرانگر و راکد کننده؛ زمینۀ کار و فعالیت وجود ندارد؟! و اصلا رمز تداوم چنین وضع پر مصیبتی ناشی از همین قضیه است؛ و همین است که زمانها بصورت خنثی و بلااثر می گذرند و کاری نمی تواند صورت بگیرد؛ و به تبع آن همه چیز عقیم می ماند.

 اینست که از نظر «موحدين آزاديخواه» دو راه و چاره براى اين مشکل اساسى و اين مصيبت عظمى وجود دارد، دو راه و چاره ای که تنها در جوامع آزادیخواه و حق طلب و در سایۀ احزاب و سازمانهای رشید و مقاوم و مردمسالار قابل تحقق می شوند؛ زیرا هر دو راه و چاره، سلطۀ «استعمار و استبداد» را هدف قرار می دهند و بند و بساط آنها را در هم می پیچند و نظم و نظام شیطانی آنها را زائل و بر کنار می سازند؛ امری که غارت و تخریب بيشتر ممالک زیر سلطه را متوقف و راه آزادى و استقلال و رشد فراگیر در جوامع زیرسلطه و غارت شده را باز می نمایند. اين دو راه و چاره که استعمار و استبداد در مقابله با آن «بیشترین حساسیت» را نشان داده و میدهند؛ و جهت استمرار سلطه گری و غارتگری حتی بحث روی آنها را ممنوع و خط قرمز نموده اند (تا جرئت پرداختن به آنها ابراز نشود!) بدین قرار هستند:

راه و چارۀ اول اينست که ماهیت و مُحتَوای ممالک جعلی و تحمیل شده (در هم تنیده) تبديل شود؛ و با ارائۀ اصول اساسی و مشترک و با تمسک به بنيانهای اتحاد و نجات «پایه گذاران سلطۀ استبدادی و طراحان تنازع دائمى» ناکام گردند، و جوامعِ ممالک استبداد زده و پر تنازع، اصول و مبانی اختیاری را بعنوان هويت مشترک به رسميت بشناسند؛ امری که منتهی به ممالک اتحادی و دولتهای اتحادی و نظامهای اتحادی می شود. بدیهی است که اصل الاُصول مشترک در بلاد اسلامى منجمله در ايران، همانا «اسلام و اسلاميت اجتهادى» است، زيرا در ممالک مذکور به غير از اسلام و اسلاميت و اخوت اسلامى (که عقيده و فرهنگ و تاريخ و ادب و همه چيز مردم آنست) پايۀ مشترک ديگرى وجود ندارد. و در نتیجه مثلا در ایران (بگذریم از ماهیت و محتوای اسلام و اسلامیت که سرنوشت همۀ بشریت در دنیا و آخرت وابسته بدانست)، نظام توحیدی و اسلام اجتهادی تنها راه نجات ایران و تنها عامل اتحاد فِرَق و اقوام ایران و تنها «پایۀ مشترک» بین مردم و فِرق و اقوام آنست. در این رابطه به این مطلب اساسی در شبکۀ سماء مراجعه شود: «پایه ها و مبانی تشکیل مملکت و دولت». اما با توجه به اینکه نظام توحیدی و اسلام اجتهادی (در سایۀ آزادی بیان و بلاغ مُبین) باید میان فِرق و اقوام ایران منعکس و منتشر گردد، و مردم ایران بر مبنای آن متحد و یکپارچه شوند و از فرقه گری عبور نمایند و «جامعۀ اسلامی» بوجود آورند، در نتیجه مقدمۀ چنین وضع و جامعه ای، همانا نظام اتحادی (جمهوری متحدۀ مردمی) و برقراری آزادی و مردمسالاری و کثرتگرایی است، نظامی که هم از تجزیۀ ایران جلوگیری میکند، و هم زمینۀ تأمین حقوق اساسی اقوام و فِرَق مختلفه را فراهم می سازد.

راه و چارۀ دوم، تجديدِ ساختار ممالکِ جعلی و تحميل شده است (به شيوۀ آزادانه و صلح آمیز و بدون دخالت اجانب)، که نتيجۀ آن «استقلال ارضى جوامع مختلفِ قومى و مذهبى» و ايجاد ممالک جدیدی توسط مردمان آن سرزمينهاست، در محدوده اى که ساکنين آن دارای اصول مشترکِ بیشتری هستند. و بدين شيوه، هم اختلافات مرزى بر طرف و اختلافات موجود پايان مییابد، و هم سلطه گرى و غارتگرى استعمار و استبداد زائل میشود. بگذریم از اینکه ایجاد اوطان و ممالک جدید نیز (در جهان اسلام) باید مبنای اسلامی داشته باشد؛ و گرنه مُجددا و «به نوع و شیوۀ دیگری» گرفتار خواهند شد؛ چرا که در صورت غیر اسلامی بودن؛ هم نظام مملکتی تحمیلی و غیر مردمی خواهد بود؛ و هم بنابر ماهیت اجنبی و استعماری اش، با همسایگان دچار مشکل و احیانا درگیری خواهد شد. و اما «راه و چارۀ دوم» با توجه به درهم تنيده گی و از هم گسیختگیِ جوامع قومى و مذهبى و فرهنگى در ممالک مختلفه، مشکلات زيادى پيش رو دارد (خاصتا وقتی که بی مقدمه و بدون تفاهم باشد)، و نتايج آن نيز که واحدهاى کوچک سياسى و اقتصادى است شايد به نفع کسى نباشد، زیرا استعمارگران و استبدادیانِ خائن نیز ساکت و بیکار نخواهند نشست و بهانه هاى زیادی براى فتنه گرى پيدا خواهند کرد. گرچه در بعضى ممالکِ جعلی که مردمانش اصل و پايۀ مشترکى ندارند و حتی به اندازۀ عمر آن ممالکِ ساختگی داراى خصومت و دشمنى هستند (مثل کشمير، میدانائو، چچن، داغستان و.....) راه و چاره نهایتا در استقلال ارضى و ایجاد مملکت جدید است، خصوصا اگر سابقۀ استقلال و توان کسب مجدد آن وجود داشته باشد. و همین است که «استقلال طلبیِ اجتناب ناپذیر» در مناطقی معنای بیشتر میدهد که ارض و مردمش دچار مصیبتِ در هم تنیدگی و از هم گسیختگیِ عمیق نشده است.

در غير اين صورت و در غياب اين چاره ها، وضع موجود (که مُبتنی بر استبداد و سلطه گری و تنازع  و ناامنی و بی ثباتی است) تداوم خواهد یافت، و هر زمان هم که لازم شد و استعمارگران و استبدادیان احساس کردند که این جوامعِ اسیر و گرفتار چیزی بدست آورده اند، اين «زخمهاى چرکين و خطرناک» را باز کرده و آنها را فعال می سازند؛ و به دنبالش دشمنان آزادى و آسايش بشری جنگ افروزی میکنند و هرچه حاصل و محصول است در آتش سلاحهاى آنها و کینه های کور خواهد سوخت. بدین ترتیب مردمان اين ممالک (با بقای وضع موجود) هرگز روى «آزادى و استقلال و ترقی و امنيت» را نخواهند ديد؛ و براى هميشه در جنگ و تنازع و محروميت و زیر سلطگی و غارت شدگى خواهند زيست؛ و این یعنی جاودانگی در جهنم روی زمین؛ که حاصل عقب ماندگی بشر و عدم مسئولیت در برابر سرنوشت خویش است.

مرزهاى ارضی و امکان خنثى سازى اهداف استعماری

آيا ماهيت ساختارى و طبیعت ممالک و اوطانی که در مرزها و محدوده هاى استعمارى بوجود آمده اند، متضــاد با آزادى و مردمسالارى و عدالت طلبی نيست؟ آيا امکان خنثی سازى نقشه های استعماری و اهداف امپرياليستی و نجات از جنگ و نزاع دائمی براى دلسوزان اين محدوده ها وجود دارد؟ آيا براى اين محدوده های استعمار زده راهی جز حاکميت هميشگى نظامهای استبدادى و حاکميت دائمى زور و سلاح و سرکوب باقی مانده است؟ و آيا چاره ای جز تجزيه و تلاشی جوامع مختلف مذهبى وقومى آن مرز ومحدوده ها را میتوان تصور کرد؟ سازمان موحدين آزاديخواه ايران معتقد است: اگر جوامع مسلمان چچنی، کشميری، آلبانی تباران، مردم میندانائو، ترکستان شرقی و..... جز استقلال راه و چارۀ ديگری ندارند، و اگر مردم مسلمان فلسطين جز اخراج استعمارگران غربى- صهيونى راه و چارۀ ديگرى ندارد، جوامع مسلمان داخلی و واقع در عمق اسلامی، که در مرزها و محدوده هاى استعمارى متفرق و اسير و محبوس شده اند، چاره هاى بيشترى پیش رویشان وجود دارد، و خنثی سازى نقشه هاى استعماری و اهداف امپرياليستی و برهم زدن توطئه هایی که در ايجاد و ساخت مرزهاى استعمارى مد نظر قرار داده شده اند، براى آنها بیشتر امکان پذير ميباشد، و آنهم بوسيلۀ «اصل کردن مصالح اسلام و مسلمين و هدف نمودن اتحاد بلاد و جوامع اسلامی و پايه قرار دادن عقيده و فرهنگ توحيدى» ميسر مي گـــردد. اما چونکه جوامع اسلامى موجود، به اين درجه از رشد و تکامل نرسيده و از فقدان رهبری اسلامی رنج می برند، در نتیجه نظام اتحادی و جمهورى متحدۀ مردمى (متکی به اقوام و مذاهب اسلامی)، که هم راهش بسوى توحيد و يگانگى است، و هم وضعيت موجود مسلمين و ممالک اسلامى را مد نظر قرار ميدهد، راه نجات و رهايى از وضعيت استعمارى و استبدادى موجود و پاسخگوى نيازهاى اساسى جوامع استعمار زده و استبداد زدۀ مسلمان ميباشد. و اين طرح و چارۀ «جایگزين» بصورتى مختصر در مرامنامۀ سازمان موحدين آزاديخواه ايران - سمـاء (اصول ۴ و ۵ و ۶ مرامنامه - از فصل افکار و عقايد سياسی) چنین آمده است:

اصـــــل چهارم

سماء خواستار نظام سياسى «جمهورى متحدۀ مردمى» براى ايران است، و اين نظام اتحادی و انتخابی، آزادى (فکرى، سياسى، فرهنگی، اقتصادى)، کثرتگرايى (تعددیت و امکان حضور جهات و جريانات مخالف و مختلف)، و مردمسالارى (حاکميت رأى اکثريت منتخب) را در سطح مملکت و در تمام مناطق خودمختار پايه گذاری می کند، و«خودمختارى داخلى» را براى همۀ اقوام و جوامع دينى و مسلکی تامين مى نماید. ۸)

اصـــــل پنجم

جمهورى متحدۀ مردمى، نظام سياسى خاصى مبنى بر «اتحاد اختيارى» و شراکت همۀ اقوام و جوامع دينى و مسلکی مملکت است، و از خصوصیات اين نظام سياسى، اقرار رسمى به حقوق اساسى همۀ اقوام و جوامع دينى و مسلکی مملکت و تنفيذ اين حقوق است، اعم از حقوق سياسى، حقوق اقتصادى، حقوق فرهنگى، حقوق امنيتى، و ديگر حقوقى است که هر جمع و فردى مستحق داشتن آنست. (۳۹)

اصـــــل ششم

ايران مملکتی چند قومى، چند مذهبى، چند فرهنگى، و چند زبان است، و اعتراف به اين واقعيات و برخوردارى همۀ ايرانيان از حقوق اساسى و مشروعشان، سنگ بناى وحدت و یکپارچگی مملکت است. و سماء معتقد به وحدت و يکپارچگى ايران و اتحاد و برادرى و برابرى مردمانش می باشد، چرا که این امر مایۀ موفقيت و سعادت همۀ اطراف است. اما اين امر اساسی تنها در سایۀ «جمهورى متحدۀ مردمى» که حافظ آزادی و استقلال و اتحاد و تأمین کنندۀ حقوق همۀ اقوام و جوامع دینی و مسلکی است ميسر می گردد. (۴۰)

۸) جمهورى متحدۀ مردمى، بطور کلى معادل جمهورى دمکراتيک فدرال است، ليکن هنگامى که از جوامع مختلف صحبت می کنيم، لاجرم نظامهاى سياسى مختلف و با مبانى و گرايشات متعدد پيش می آيند، و براى ممالک اسلامى نیز، که جوامع آنها عليرغم کاستیهاى زیاد، داراى انسان بينى توحيدى ريشه دارى هستند، جمهورى متحدۀ مردمى ميتواند «زيبنده تر» باشد. (جمهوری = نظامی که از آن همۀ مردم بوده و همگانی است و مختص خاندان و قشر و دستۀ خاصی نیست. مُتحده = متشکل از چند قوم و جامعه و حکومت، که دارای اشتراکات اساسی و مصالح مشترک هستند. مردمی = منسوب به مردم و برای مردم، نظامی که همۀ اطراف در آن مشارکت دارند و متکی به رأی توده هاست و همۀ مردم آن را از خود می دانند).

(۳۹) دلايل ارائۀ نظام اتحادی براى ايران به اختصار چنين است: الف- قومی نگرى اقوام ايرانى و تعدد و تنوع آنها و تبعيض آفرينى و نزاع آفرينى اين فرهنگ. ب- فرقه نگرى جوامع مذهبى و تعدد و تنوع آنها و تبعيض آفرينى و نزاع آفرينى اين فرهنگ. ج- نظام متحدۀ مردمی زمينه ساز تفاهم و اُخوَّت همهٴ اقوام و جوامع مذهبى و مسلکی بوده و راه وصول به توحید و اسلام اجتهادی را هموار می کند، و چنین نظامی، سلطه بر يکديگر و استثمار همديگر را منتفى می سازد. د- نظام متحدۀ مردمى عامل صحنه دارى و مسئوليت شناسى همۀ اقوام و جوامع مذهبى و اهل مسالک مختلف است، همچنانکه عامل رشد و ترقى و تحرک همۀ اطراف می باشد.

(۴۰) بيشتر ممالک جهان بر اساس «زور و تجاوز» استعمار و استبداد بوجود آمده اند: استعمار و استبداد، با زور وتجاوز، اقوام و جوامع دینی و مذهبى را قطعه قطعه کرده و از قطعات متضاد و نامتجانس، ممالک «در هم ریخته و از هم گسسته و نزاع آفرین موجود» را ایجاد کرده اند، و بدين شيوه، هم «چند پارچگى» و هم«ادغام اجبارى» را بر اقوام و جوامع مختلف تحميل کرده اند. و اینچنین از طریق «در هم تنيدن» و «از هم گسستن» و «بهم ريختن» و با تعيين حدود و مرزهاى ساختگى و ايجاد قوانين و سنن پر تبعيض، آنها را به جان همدیگر انداخته و حروب و جنگهاى بى پايان و محرومیت های بى شماری براى اين مردمان مصیبت زده رقم زده اند.

الله اکبر الله اکبر، سلام بر موحدين، مرگ بر استبداد، برقرارباد آزادى، بر کنار باد نظام ولایت مطلقۀ خمینی، برقرار باد جمهورى متحدۀ مردمى، شعله ور باد قيام استبداد برانداز مردم ایران، پيش بسوى آزادى و مردمسالارى و کثرتگرايى.

سازمان موحدين آزاديخواه ايران
۱۰ محرم ۱۴۲۲ - ۱۶ فروردین ۱۳۸۰