بسم الله الرحمن الرحیم

قوم و قومیت (ساختارهای قوم و هویّت قومی)

ايران مملکتی چند قومى و چند مذهبى و در همان حال مملکتی است که معمولا «نظام استبدادى» بر آن حاکم بوده است. در این راستا و به قصد «سلطه گری و رسیدن به قدرت و حکومت»، هر مستبد و جریان استبدادی، خود را به «قوم و مذهب قویتر» منتسب کرده است؛ تا بتواند هم قوم و مذهب اَقوی! و هم اقوام و مذاهب ديگر را سرکوب و زیرسلطۀ خود درآورد، بدون اينکه علاقه و پيوندى حقیقی به هيچيک از اقوام و مذاهب داشته باشد؛ و بدون اينکه نسبت به «سرنوشت هيچيک از آنها» احساس مسئولیت نماید. و البته حتى براى قـوم و مـذهبی که خود را بدان منتسب کرده، بصورت مستقيم (سرکوب خونين و تسلط قهرآمیز) و بصورت غير مستقيم (تبديل آنها به ابزار سرکوبگری و سلطه گرى، و همچنین از طریق عقب نگه داشتن و بدنام سازى آنها (ايجاد هويتى راکد و متحجر و شرک آلود و سلطه گری و سرکوبگری به نام آنها)، بيش از ديگران «مُضر و خطرناک» بوده است، چیزی که آن را در هرجایی به وضوح مشاهده می کنیم، و بدنامی «اقوام و ادیان و مذاهب» بیشتر ناشی از عملکرد مُستبدین و جریانات استبدادی آنها میباشد. بدیهی است که عکس این وضعیت نیز وجود دارد: بدینصورت که شخصیتها و جریانات خیرخواهِ یک قوم و دین و مذهب، میتوانند نامی «نیک و خـوشایند» به قوم و دین و مذهب خود ببخشند و آنها را عـزیز و سربلند نمایند. و خلاصه این عملکردِ مُدعیان حاکم در میان یک قوم و دین و مذهب است که ماهیت آن قوم و دین و مذهب را مشخص میکند و آن را به جوامع بشری می رساند، نه ذات و ماهیتی که آنها دارند؛ چرا که ذات و ماهیتِ یک قوم و دین و مسلک کمتر شناخته می شود و کمتر ملاک و معیار قرار می گیرد. و طبعا این مسئله در مورد اسلام و مسلمین نیز بهمین صورت است، یعنی این عملکرد مُسلمین و حکامِ مُنادی اسلامیت است که ملاک «قضاوت دیگران» قرار می گیرد، و در این رابطه کمتر به آیات قرآن توجه می شود.

حدود ۹۵ در صد مردم ايران دارای یک دين و عقيده هستند و آنهم دین توحیدی اسلام است، و عمدۀ آنها (بصورت عرفی و رسمی) منسوب به دو فرقۀ شیعه و سنی و سه مذهب «جعفری، شافعی، و حنفی»هستند. اما با وجــود این، بسيارى از مسلمين ایران «فوق مذاهب سنتى» قرار گرفته و به اسلام اجتهادى و روشن انديشى اسلامى روى آورده اند. و اين طیف رو به گسترش، اسلام را نه بعنوان یک راه و رسم عرفی و ارثِ آباء و اجدادی، بلکه به مثابۀ مکتب و عقيده و روش زندگى انتخاب کرده اند، و در اين رابطه به «تقليد از آباء و اَجداد» اکتفـاء نمی کنند. بدیهی است که مردم ايران در رابطه با «تنوع قومی» از تعدد و تکثر بيشترى برخوردارند و حداقل هفت قوم در ايران قابل شمارش هستند، اقوامی که در مناطق مختلف ايران سکنى گزيده و پراکنده شده اند، و نام هر یک از آنها بدین قرار است: «فارس، آذرى، کُرد، عرب، بَلوچ، تُرکمن، لُر». البته اين نکته را هم بايد تذکر داد که اصل و اساس در «موجودیت مستقل قومی» نظر و موضع مردمِ منسوب به آنست، و طبعا ديگران حق ندارند که براى مردمان ديگر تعيين کنند که قوم مستقلی هستند، یا اینکه جزو اقوام دیگر و بخشی از آنها میباشند. و اين اصل در رابطه با مسلمان بودن و نبودن و امور ديگر هم صِدق ميکند. اما چيزی که نمیتوان در آن شک و ترديد داشت، همانا پايمال شدگى و زیر سلطگی «همۀ اقوام و مذاهب ايران» از بزرگ ترين تا کوچکترين آنها در نظامهای استبدادى و در طى قرون متمادی است، و خاصتا در سايۀ نظام استبدادى و تبعيض آفرين و سرکوبگر ولایت مطلقه؛ اين پایمال شدگی و زیر سلطگی حقیقتا به اوج خود رسیده و بسیار ملموس و دردناک شده است. اینست که همۀ مردم ايران و «تمام اقوام و مذاهب موجود» در ايران، به علت زیرسلطگی و عدم امکان «رشد و شکوفايى» و نبود زمينۀ بحث و بررسى انتقادى، از طى کردن مراحل تحول و ترقی خویش باز مانده و در ميدان عمل از مشاکل و نواقص بسيارى رنج می برند، واقعیتی که هماهنگ و مطابق با اين اصل اساسی است: «آزادى و حقوق اساسى و حق حاکميت و امکان رشد، يا براى همه وجود دارد، يا براى کسى وجود ندارد». و اين واقعيت حتى در رابطه با عُمال و رؤسای نظام استبدادى هم صدق می کند، زيرا آنها نیز (مثل بقیۀ مردم و اقوام و مذاهب) اسير نظام استبدادی شده اند، و خاصتا آنها اسير افکار استبدادى و اسير عملکرد و رفتارهاى استبدادى خود هستند، اسارتی که هم ناشی از عدم امکانِ «فاصله گرفتن» از نظام استبدادی است، و هم ناشى از این واقعیت است که آنها در راه «تحمیل نظام استبدادى» مرتکب جنايات زيادى شده اند؛ و خاصتا از «غلبه و انتقام ستم ديدگان»در روز و روزگاری وحشت دارند. بنابراين، آشکارا باید گفت که مردم ايران مجموعا محروم و زیر سلطه و پايمال شده اند، و در سايۀ نظام استبدادى و در خطرناکترين آنها یعنی نظام ولایت مطلقه خُرد و لِه شده و قفل و راکد گشته اند و به «روزگاری سياه و شرک آمیز» افتاده اند. و اکنون مردم ايران و همۀ اقوام و اهل مذاهب لابد دریافته اند که هیچ کسى به تنهايى به حقوق خود نمى رسد؛ يا همه به حقوق خود می رسند يا کسى نمی رسد.

دربارۀ قوم وقوميت (که امروزه ملت و ملیت نیز به عنوان متــرادف آن رایج شده است) بايد اين نکته را هم بــدانیم: قوم بخودى خود چيزى جز مجموعه اى از افراد «هم نسل» و یا اجتماعى «همخون» نيست، و نفس وجود قوم، عقيده و فرهنگ و گرايشى را اثبات نمی کند. اما وقتی که به «قـومیت» می رسيم، مسئلۀ عقيده و فرهنگ و گرايش مطرح میشود و پايه هاى زندگى و «اصول مشترک قومى» به میان می آيد. به عبارت ديگر، تا وقتی که از نفس یک «قوم» صحبت می کنيم بيشتر «عوامل ساختارى قومی» مثل ارض مشترک، توالد مشترک، زبان مشترک، و لباس مشترک در ميان است (هر چند این عوامل ساختاری نیز خواه ناخواه با اعراف و عاداتی پیوند خورده اند). اما زمانی که قوميت یک قوم را مورد توجه قرار میدهیم به «هويت قومی» و مبانی فرهنگى و عرفى آن قوم می پردازیم و وارد پايه هاى زندگى مشترک و حوزۀ «عقیدتی و فرهنگیِ قومی» می شویم. حال اگر بخواهيم «اقوام مسلمان ايران» را مثال بزنیم چنین میشود: اقوام همان مجموعه هاى مشخص و دارای سرزمین مشترک و توالد مشرک و زبان مشترک و لباس مشترک هستند؛ و «فارس، آذرى، کرد، عرب، بلوچ، لُر، ترکمن»، نمونه هاى آن می باشند. اما وقتى که به قوميت اقوام مسلمان بپردازيم به فرهنگ و اعراف آنها می رسيم، که بنابر مسلمان بودن همۀ آنها اشتراکات بنیادین پیدا میکنند و در فکر و فرهنگ اسلامى «مُتحِـد» می شوند و در واقع «اُمت واحِــده» را تشکیل میدهند، و اصلا در صورت وجود آزادی و انتخابات «امت واحدۀ شورایی» را تشکیل میدهند. (جالب اینکه نزد بعضی ها و از موضعی نژادپرستانه عبارت قومیت یا ملیت حالت تصغیر و زیر مجموعه! پیدا کرده و آن را در رابطه با اقوام و ملتهای ایران استعمال می کنند؛ و حاضر نمی شوند آنها را قوم یا ملت قلمداد کنند؟!). اینست که همۀ اقوام مسلمان فى الواقع اسلامى هستند و جوامع اسلامى نیز همينها میباشند. و از این جهت میتوان گفت: مردم ايران در «بُعد قومی» متشکل از اقوام گوناگون هستند، لکن در «میدان قومیت» همۀ آنها دارای قومیت مشترک و فرهنگ مشترک (اسلامیت) و معتقد به دين توحیدی اسلام میباشند، چه آنهایی که پیرو مذاهب سنتى هستند (جعفری، شافعی، حنفی)، و چه آنهایی که به مناهج اجتهـــادی پیوسته اند (روشن انديشى اسلامى).

خوب است در رابطه با «قوم و قوميت» بيشتر صحبت کنيم و مسئلهٴ «تقدم و تاٴخر آنها» را نیز مورد توجه قرار دهيم: کسانى که دستگاه خبرى استعماری را تعقيب کرده اند، بخوبى متوجه شده اند که این دستگاه خبری (دروغ پراکنی) وقتی مثلا از مردم ايران صحبت به میان می آورد، بيشتر روی اقوام آن تاٴکيد می کند؛ و میخواهد چنین وانمود سازد که ايران «مملکتی چند قومى» است. و طبعا جوامع ايران را بر اساس نژاد و خون و زبان مى شناساند (تبلیغ اِفتراقات)، اما هیچ وقت حاضر نيست که دربارۀ قوميت و فرهنگ و ارزشهاى حاکم بر آنها صحبتی به ميان آورد (پنهان سازی اِشتراکات)، و اگر هم چيزى را مطـرح کند به شيوه اى «انحرافى» بدان می پردازد و در آنجا نیز اصل را بر «تفرُق و اختلاف» قرار میدهد و ميخواهد «قوميتهای متفاوت» برايشان ترسیم نماید؛ بنحوی که گويى اقوام ايران تا حال هیچ قوميت و فرهنگ و عرفی نداشته اند؟! اینست که دستگاه خبرى استعمار وقتی از فرهنگ و عرف و مذهب در ايران بحث می کند که وضعیت «يهوديان و مسيحيان و بهائيان و مجوسیان و.......» در ميان باشد؛ و آن وقت است که ستمگرى و تبعيض مذهبى در ايــران به صحنه می آيد؟! و خلاصه در دستگاه خبری استعمار، ستم و تبعيض زمانی ستم و تبعيض است که ربطى به استعمارگران پيدا کند، و طبعا بوسيلۀ اين بيچارگان از نظامهای استبدادى کسب امتياز کنند. همچنین در مراکز پناهندگی سازمان به اصطلاح مِلل (یو ان اِچ سی آر - UNHCR) نیز که در واقع مَقرّات سياسى و امنيتى دُوَل غربی و محل جذب نيروى کار آنها بحساب می آیند؛ فقط این دستجاتِ مورد نظر غرب را بعنوان «پناهندگان عقيدتى و مذهبى» به رسميت می شناسد؟! و بیشتر از حقوق آنها دفاع می کنند. و همین است که استعمار غربی و دستگاه خبرى اش دربارۀ دستگيرى و محاکمهٴ ریاکارانۀ چند يهودى (که توسط نظام ولایت مطلقه به نمايش درآمد) چگونه عکس العمل نشان دادند و چه هیاهویی براه انداختند؟! و انگار که در نظام ولایت مطلقه نه کسى دستگير! نه کسى اعدام! و نه کسى دچار آوارگی! شده است. و به تأکید این تبعیضِ فاحش و مُفتضح؛ ماهیتِ حقوق بشر غربی را بخوبی بر ملا می سازد.

در هر صورت، این یک امر بدیهی است که همهٴ اقوام ايران «مسلمان» هستند و در رابطه با قومیت و فرهنگ و عرف «متحد و مشترک» می باشند، اما نظامهای استبدادی اوضاع را بکلی بهم زده و با بکارگیری «روش فرعون» بعضی را مسلط و بعضی دیگر را پایمال مینمایند، و از این طریق مایۀ تبعیض و عداوت می شوند. و البته از اقليتهاى غير مسلمان میگذريم، چرا که در نظامهاى استبدادى (مانند نظام ولایت مطلقه) اقليتهای مملکت - بعنوان افراد و جمعيتهاى مستقل - حتى «انسان حق دار» بحساب نمی آيند؛ اما بعنوان کسانی که پشتبان خارجى دارند، آقاى همه و ارباب مملکت و ذى نفوذ در دولت و ادارات هستند. و همانطور که فوقا ذکر گرديد، نظامهاى استبدادى و مستبدين خائن و جانی با انتساب خود به قوم و مذهب اَقوى، هم آنها را و هم اقوام و مذاهب ديگر را زیر سلطه قرار می دهند و پايه هاى سرکوبگرانۀ خود را مستحکم می سازند. و اين حيله گری روش همهٴ نظامهاى استبدادى و از جمله روش نظامهای استبدادى «پهلوى و ولایت فقیهی» بوده است. و با نگاهى گذرا به قانون اساسىِ پهلوى و ولایت فقیهی اين واقعيت که نظام پهلوى و نظام ولایت فقیهی يک ماهيت و محتوى هستند هرچه واضح تر می گردد، زیرا هر دو نظام از طرفى مذهب جعفری و فرقۀ شیعه را بعنوان مذهب رسمى ایران و مذهبى که رسميت و حاکميت آن «الى ابد غير قابل تغيير» است در قانون اساسى خود گنجانده اند؛ و از طرف ديگر «شاه» و «ولی مطلقه» بعنوان «حاکم مادام العُمر و بلا انتخاب» تحميل گرديده و به مثابۀ اصل الاصول نظام شاهنشاهى و نظام ولايت فقيهى در قانون اساسى تصریح شده اند. و طبعا مطالعۀ تطبيقى قانون اساسى شاهنشاهى و ولايت فقيهى براى درک ماهيت يکسانِ اين دو نظامِ استبدادى و مصيبت بار بسیار سودمند و روشنگر می باشد. (مأخوذ از مطلبِ: جوامع ایران و مراحل نـظام ولایـت مطلقه).

سازمان موحدین آزادیخواه ایران

۱۴ رجب ۱۴۳۳ - ۱۴ خرداد ۱۳۹۱