بسم الله الرحمن الرحيم
ایرانِ ویران و جامعۀ سرگردان؛ لکن از همه جلوتر!
مردم ایران و همۀ اقوام و اطیافش
(بر خلاف حرافی بعضی و ادعـاهای افسانه ای و شعـر و شعارهای وَرَم کرده)
از مشکلات بسیار اساسی رنج می برند؛ بنحوی که نه تنها در داخلِ مملکت فهم و
احترام متقابل بین مردم و اقوام مختلف سُست و ضعیف است؛ بلکه در خارج از
ایران و در رابطه با ممالک همسایه نیز اوضاع دشوار و بیگانه وار است. اما
علیرغم این مشاکلِ بزرگ، که حاصل «استبداد
قـُرونی!» است، بخشهایی باد کرده! وخاصتا اَطیاف نژادپرست وحُکام
سلطه گر، بدون دلیل و از روی هَوی (و بنابر تأثر و یا ملاحظۀ جِهات
استعماری!) بجای توجه و تنبُه نسبت بدین
«مسائل اساسی» وضع را طوری دیگر جلوه میدهند و بیجا از شاخ و بالهای
خیالی! صحبت میکنند. لکن وقتی به «واقعیات»
نگاه میکنیم؛ می بینیم که اوضاع بنحو دیگری بوده و حال مان خیلی
خراب و کارمان «لنگِ لنگ» است؛ و
حقیقتا چندان چیزی نداریم که بدان افتخار نماییم؛ و بعد در سایۀ این رَویه
عملا طعمۀ استبدادیان و استعمارگران شده ایم. اینست که بجای ادعا و فخر
فروشی! بهتر است تواضع داشته باشیم و بگوییم:
وای بحال مان؛ از همه جا مانده ایم؛
چرا که:
اولا
ایران (آنهم بعد از سه قیام سیاسی) تنها مملکتی در جهـان است که رسما و
قانونا حکومت وَ حاکمش «لفظ مطلقه و مقام
مطلقه» را حمل می کنند؛ همچنانکه تنها مملکتی است که قانون اساسی اش
رسما و صراحتا «فرقه ای و تبعیض گر» است
و بین شهروندانش «فرق و جدایی» قائل شده
است؛ و طبق اصول قانون اساسی ولایت فقیهی! بجز
«شیعه یان اثناعشریِ ولایت فقیهی»
بقیۀ ایرانیان از حقــوق اساسی خود محروم شده اند. در میدان عمل هم از حقوق
شهروندی که مَپرس!!!!
ثانیا
در ایران استبداد زده! نسبت به اعدام و کشتارِ مخالفان و معترضان
«نقص و کمبودی!» وجود ندارد؛ و حتی بنابر
همۀ نظر سنجی های داخلی و خارجی در سطح جهان! دارای مقام اول است (و با
احتساب جمعیت! چین بعد از ایران قرار می گیرد). کما اینکه در میدان فرار و
پناهندگی نیز وضع بهمین صورت است؛ و در آنجا نیز این ایران است که اولین
مملکت را در «فرار و آوارگی مغزها»
تشکیل میدهد!!! و این بدین معناست که ایران سرای
«مغز ستیزی» گردیده و فعلا این مملکت! محل مغزداران نیست؛ و هر کسی
هم که مغزدار شد؛ یا باید زندانی و خنثی گردد و چیزی را ظاهر نسازد؛ و یا
باید بار و بندیل بر بندد و یکسره راهی دیار غربت و احیانا غرب! شود. و
بدین صورت ایران سَرای «زندان و اعدام و فرار»
گشته است.
ثالثا
کاروان جلوداری! در ایرانِ سرافراز! به اینجا ختم نمی شود؛ و در میدان
«شرک و خرافه پرستی» هم واقعا دارای
«مقام اول!» است، و همین است که ایران مملکت امام زمان! شده است؛ یعنی
علیرغم اینکه آقا مهــدی! در عراق و در چاه سامراء سکنی گزیده است؛ اما به
هر حال این ایران است که مملکت ایشان و «مُختص
نمایندگانش!» گردیده است. و بدین ترتیب وضع ایران بجایی رسیده که
حتی در میدان صفویت هم! مسئله به حد سُفلای انحطاط منتهی شده و سر از عجیب
ترین خرافات و علی الهی گری و حجتیه بازی در آورده است (و اخیرا هم حسین
اللهی! اعلام موجودیت کرد). و با حاکمیت مطلقۀ کسانی مثل
«مصباح یزدی و خامنه ای» و مُجری جعلی
و مُزورشان احمدی نژاد؛ ایران خراب آباد و جوامع ایران سرگردان شده اند.
رابعا
اضافه بر همۀ اینها خوبست از پیشتازی ایران در میدان
«غرب گرایی و کمونیست گرایی» هم ذکری
بشود؛ بنحوی که در این میدانها نیز نه تنها یَد طولانی داریم؛ بلکه از
مشروطه و غرب زدگیِ آن گرفته؛ تا کمونیستی گریِ احزاب عمدۀ ایران و.....
همه نشان دهندۀ لیاقت و کارآمدی! در میدان
«اجنبی زدگی و تقلید از سلطه گران» است. و حال این لیاقت ها و
افتخارات! بعد از مراحل تکاملی اش و خاصتا با عبور از انتر ناسیولیسم
پرولتری! به عرب ستیزی رسیده است؛ و حتی خلیج فارس هم! به درجۀ
«خلیج همیشه پارس!» نائل گشته است. و
طبعا ابلهانِ این میدان از بس سرمست پیروزیها و انتصارات خیالی شده اند که
نمیتوانند بدین واقعیات فکر نمایند که این روش؛ ایران را در داخل
«متلاشی» و در مرزهایش
«بیگانه» و در سطح جهانی
«طعمه» و اسیر استعمارگران خواهد کرد؛
همانطور که قبلا چنین بوده و حالا نیز چنین شده است.
خامسا
بی انصافی خواهد بود که هنرنمایی «روشنفکران
نظام ولایت مطلقه!» نیز فراموش گردد؛ چرا که آنها نیز ابتکارات
بزرگی! داشته اند؛ بدین صورت که: تا توانستند و خسته شدند! پاسداری و بسیجی
گری کردند و در «نهادها و ستادهای نظام ولایت
مطلقه» خدمت ها!! نمودند؛ لکن بعد از آنکه کار نظام ولایت مطلقه به
افتضاح کشیده شد و کمونیسم هم سقوط کرد (یعنی جَبَهات ضد امپریالیستی! خنثی
گشتند) دوباره! حماسه آفرینی در میدان غربگرایی و در فرهنگ ابتذال و هرزگی
به روز گردید! و در نتیجه این مُدگرایان! سر از پُست مدرنیسم و
پساساختارگرایی و هرمنوتیک لوتری و فوکویی و..... در آوردند! و فخرفروشانه
و طلبکارانه حتی قرآن مُنزَل را «کلام محمد!»
معرفی کردند!! و از این بابت جایزه ها!!! دریافت داشتند. و از بس
چهره شان قوی! بود که اِنگار دوران خدمت شان به شرک و خرافاتِ ولایت فقیهی
در «دوران کودکی!» سپری شده است؟؟!!
سادسا
مشکل انسانها و مردمان به روز! و مردان روز و سال! اینست که از شیفتگی
هاشان «با تغییر فصل!» و در آب و هوای
دیگر! عبور و صرف نظر میکنند؛ و اصلا اینچنین بزرگ شده اند؛ و در قاموس و
ناموس آنها «وفا و ثبات» معنا و
مفهومی ندارد؛ چرا که وفا و ثبات روی «اخلاص و
آزادگی» بنا و ایجاد میشود. و بدا بحال آن جامعه و آن روشنفکرانی که
روزی یار مستبدینِ مُشرک و خرافه پرست می شوند؛ و روزی دیگر از همراهی با
استعمارگران و از دریوزگی در برابر غرب مادی و این مُصیب عظمای معاصر سر در
می آورند. و طبعا این نشانۀ «انحطاط و
خودپرستی» است؛ و گر نه بر مردم ایران و خاصتا بر اهل تحصیل و قلمش!
فرض نشده است که از «شاه پرستی و غرب زدگی»
به فرقه گری و خرافه پرستی بروند؛ و از آنجا نیز (بعد از چند دهه
داد و فریاد!) دوباره به آغوش همان غرب زدگی و فرهنگ شاهنشاهی برگردند.
آری!!!!!
کسانی که اخبار
و حوادث روزانه را مُتابعه و پیگیری می کنند خوب می دانند که در هر مملکتی
بالاخره مقداری آزادی، انتخاباتی نیمه آزاد، مخالفین و مُعترضینی و....
وجود دارد. مثلا به همسایگان ایران نگاهی
بیندازید: در پاکستانِ بی نفط و گاز و چند دهه ای، در افغانستان اشغالی و
جنگ زده، در تاجیکستانی که تا دیروز تحت سلطۀ کمونیسم روسی قرار داشت، در
ترکیۀ کمالی و عَلمانیت اسلام ستیز، در عراقی که هنوز بوی صدام می دهد و
آمریکا مشغول اشغالگری و غارت ثرَوات آنست و..... در همۀ آنها
بالاخره چیزها و اموری تحمُل میشود، احزاب و سازمان هایی وجود دارد، وکیل و
دادگاه نیمه مستقل (و نهادهایی که شایستۀ دوران معاصر هستند) به چشم می
خورند. و حتی از نظر حقوق جزایی مثلا در ترکیه
«حکم اعدام» رو به زوال نهاده و فردی
مثل عبد الله اوجلان رهبر مبارزات مسلحانۀ پ کا کا بجای اعدام حبس ابد
گرفت؛ و طرفدارانش نیز در تظاهرات ها عکسهای او را (در خود ترکیه!) علم می
کنند؟! و این درحالی است که چنین کاری و علم کردن تصاویر رهبران گروههای
مسلح در ایران سر از اعدام وحشیانه در می آورد! چه برسد به اینکه خود
رهبران مبارزات مسلحانه به چنگ «نظام خونخوار
ولایت مطلقه» بیفتند. حال آیا مردم ایران در
۱۳۵۷ برای چنین
نظامی قیام کردند و برای جانشینی نظام ولایت مطلقه! استبداد نیم قرنۀ پهلوی
را کنار زدند؟؟!! آیا حق نیست که بگوییم:
«رنجور و بی حاصلیم! خانه مان خراب است! مملکت مان ویران است! جامعه مان
متلاشی است! اقتصادمان در چنگ پاسداران است! و دین و قوم و فرهنگ و همه
چیزمان در مسیر انحطاط و اضمحلال قرار گرفته است». و طبعا همه
چیزمان آمادۀ دهان گرگهای استعماری شده، گرگهایی که حالا با نظام ولایت
مطلقه شریک هستند! و بعد ازنظام ولایت مطلقه هم به فکر آنند که مردم ایران
حتی «سهم کوچکی» درمملکت خود نداشته
باشد. اما در ممالک دیگر، مثلا در کویت،
در بحرین، در لبنان که بهتر و...... همچنین در سودان، در مصر، در موریتانی،
در عمق آفریقا و...... در همۀ آنها بالاخره حد اقلهایی وجود دارد؛ و بهتر
از آنها در جنوب شرقی آسیا.... و اصلا در آنجا اکثرشان از آزادیهای
اولیــــه عبور کرده اند..... در آسیای میانه هم؛ کما اینکه می بینیم مردم
به صحنه آمده و در همین چند هفته برای بار دوم (درعرض پنج سال!) در
قرقیزستان استبدادیان را فراری دادند و برکنار نمودند. و آه!!! این تنها
ایرانِ ویران ماست که استبداد ولایت مطلقه آن را به
«گورستان» تبدیل کرده و در آن:
«نه صدای مخالفی تحمل می شود، نه حزب و
سازمانی بوجود می آید، نه رادیو و تلویزیون غیر حکومتی معنا دارد، نه
روزنامه و مجله ای که معترض باشد، نه انتخابات نیمه آزاد و.....»؛ و
خلاصه ایران «شهر مردگان و مملکت شیاطین ولایت
مطلقه» گردیده است. و جنبش سبز هم که از عمق نظام ولایت مطلقه و در
اعتراض به طرد جناح اصلاح طلب سر بر آورد، بجای تحمل آن و توجه به
اعتراضاتش؛ بصورت بی رحمانه
ای و همراه با کشتار و زندان و تجاوزات بی شمار سرکوب گردید. و حـــال این
جنبش نیازمند «موج جدیدی» است، تا بار
دیگر بخت خود را در راه غلبه بر استبدادِ ولایت مطلقه بیازماید.
حال چارۀ ایران ما چیست؟!
آیا کاری که مردم ایران باید «بدون تأخیر!»
انجام دهند و تغییری که «هم اکنون»
باید بوجود بیاورند، سالها بعد و حتی در دهه های بعد و بنابر آخرین
فشارها و غلیظ ترین کینه ها باید به فکرش بیفتند؛ یعنی وقتی که از ایران و
ایرانی چیزی باقی نماند؟! البته مردم ایران و همۀ اقوام آن باید مطمئن
باشند که کسی به دادشان نخواهد رسید، الا اینکه باید
«خودشان به داد خودشان» برسند. و مثلا
مردم ایران باید بخوبی بدانند که استعمارگران چشم دیدن
«آزادی و استقلال و رشدِ» هیچ ملتی را
ندارند، و در این رابطه داستان مُصدق مشهور است؛ همانطور که داستانِ عَلَم
کردن خمینی در پاریس بر همگان عیان است؛ و کما اینکه نفاق مواضع غربی در حق
جنبش سبز برهمۀ اطراف هُوَیدا و حتی به شعار مردم! تبدیل گشت؛ شعاری که
نفاق غربی را انعکاس داد (یعنی در عَلَن و سخن با مردم! و در خفا و عمل با
استبداد؛) و اما جواب مردم ایران چنین بود:
«اوباما، اوباما؛ یا با اونا، یا با ما». بنابر این، چارۀ مردم
ایران نه واگذاری کار امروز به فردا (همانطور که
۳۰ سال است چنین
کرده اند)؛ و نه امید بستن به خاله خرسه (که نانش در بی ارادگی و تحت سلطه
گی ملتهاست)؛ بلکه چارۀ حقیقی در «قیام و
صحنه داری» و نشان دادن اراده و شجاعت و
«آزاد کردن ملک و ملت» از چنگال استبداد و استعمار، و تکیه به توحید
و آزادی و
اسلام اجتهادی
است.
در غیر اینصورت ایران و ایرانیان باید خود را
برای استبدادی خاندانی و سلسله ای (مثل پهلوی
و قاجار و صفویه و......) آماده کنند؛ استبدادی که در ایران معروف
است! و مردم و اقوام مختلفش «بنابر اعتیاد به
استبداد سلسله ای» و بعد از سه قیام آزادیخواهانه هنوز تحت سلطۀ
استبدادیان قرار دارند. و طبعا اگر نظام استبدادی در ایران و در میان اقوام
مختلفش عرف و عادت نگشته بود؛ چنین وضع مصیبت باری هرگز تحمل نمی گشت. و از
همین روی مع الاسف در جنبش سبز هم (علیرغم اینهمه ظلم و تبعیضِ وسیع و بی
پرده) مردم ایران و «اقوام ستم دیده اش»
آنچنان صحنه داری نکردند که جنبش را پیروز گردانند و استبداد ولایت
مطلقه را مغلوب سازند. و آخر اینکه: لازم
به دانستن است که تنها چند مملکت در سراسر جهان اسلام وجود دارند که مثل
ایران دارای «استبداد مُطلقه» و بیحد
و مرز هستند (هرچند قانونا و بطور رسمی تنها در ایران استبداد مُطلقه وجود
دارد؛ و نظامهای مطلقۀ دیگر بیشتر در عمل چنین اند (همانند استبداد پهلوی
که قانونا مشروطه بود و تنها در عمل مُطلقه گشته بود). و خطرناک ترین
نظامهای استبدادی در جهان اسلام،
که آزادی و دیگر اندیشی را بکلی از مردم سلب کرده و هیچ حزب و
سازمانی در سایۀ آنها امکان بقـاء و موجودیت ندارد
از این قرار هستند: ۱- نظام استبدادی کریم اف
در ازبکستان. ۲- نظام استبدادی ولایت مطلقه در ایران. ۳- نظام استبدادی
سعودی در حجاز. ۴- نظام استبدادی بعثی در سوریه. ۵ - نظام استبدادی قذافی
در لیبی. ۶- نظام استبدادی بن علی در تونـس.
و حقیقتا این آیۀ قـــرآن مِصــــداق عینی وضع استبدادیانِ سرکوبگر و
استعمارگرانِ جهانخوار است:
وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَ
يُشْهِدُ اللَّهَ عَلَىٰ مَا فِي قَلْبِهِ وَ هُوَ أَلَدُّ الْخِصَامِ؛ وَ
إِذَا تَوَلَّىٰ سَعَىٰ فِي الْأَرْضِ لِيُفْسِدَ فِيهَا وَ يُهْلِكَ
الْحَرْثَ وَ النَّسْلَ وَ اللَّهُ لَا يُحِبُّ الْفَسَادَ (بقره -
۲۰۴ و
۲۰۵):
«و
کسانی هستند در دنیا که سخنانشان مایۀ شیفتگی شما می گردد؛ و برای آنچه در
قلبشان می گذرد الله را به شاهد می گیرند؛
اما در همان حال دشمن مُعاند می باشند. و بعد در هر جا که تصدی و ریاست
پیدا کنند مشغول فسادکاری می شوند و
مایۀ نابودی انسانها و دستاوردهایش می گردند؛ در حالی که الله فساد و
خرابکاری را دوست ندارد».
اینست که مصدر شناسی و از جمله «عِلم
الرجال» بسیار ضروری است؛ بدین معنا که در میدان های مختلف زندگی،
علاوه بر توجه به «ما قالَ»؛ باید
«مَن قالَ» را نیز شناخت.
ســــازمان مــــوحدین آزادیخــــواه ایــــران ۱۸ جمادی الأول ۱۴۳۱ - ۱۲ اردیبهشت ۱۳۸۹
|