بسم اللّه
الرحمن الرحیم وقت صلح و مصالحه فرا رسیده
صلح و مصالحه
(مانند هر پديدۀ ديگرى) محتاج زمينه ها و مقدماتى است، تا
بتواند متحقق شود. بطور کلى صلح و مصالحه
سه منشاء
دارد:
منشاء اول،
عقيده و فرهنگ حق طلبانه و فداکارانه است، که در آن، دشمن نيز صاحب حقوق
بوده و در دايرۀ انسانها فرض ميشود. و عدالت، مقابله به مثل، و عفو و گذشت،
اصول و روش آن را تشکيل ميدهد. متأسفانه چنين عقيده و فرهنگى،خاصتا
در
ميدان عمل کمياب است.
منشاء دوم
صلح و
مصالحه، صلاح و منافع مشترک است، و بيشتر از توازن و هماوردى مايه
می
گيرد. زمانيکه توازن و هماوردى وجود داشته باشد، هيچيک از
طرفين جنگ
و
نزاع توان حذف ديگرى را نخواهد داشت، و در
نتيجه تن به مصالحه ميدهند و
صلح
بوجود
می
آيد. و
منشاء سوم
صلح و مصالحه، دشمن مشترک است، که طرفين را و
همه را تهديد به نابودى ميکند
و در پى اينست که همه چيز را به قبضۀ خود در آورد. اين دشمن مشترک باعث
ميشود که طرفين و همۀ اطراف بدين نتيجه برسند که اگر مشغول جنگ و نزاع با
يکديگر باشند، همه بازنده خواهند شد؛
و تنها برندۀ
آن دشمن مشترکى است که ميخواهد همه را زير سلطه قرار دهد و به خدمت بگيرد.
حال
اگر هيچ يک از اين
سه منشاء
نتوانند
مُوجِّد
صلح و
مصالحه در ميان اطراف منازعه شوند، اين نشانۀ اينست که کار آنها به فساد و
کينه و انتقام جويى
مُنجر شده
و کارشان از
«اراده و مصلحت و
منافع»
گذشته است،
و تنها به فکر آنند که از
يکديگر انتقام
بگيرند و
کينه کشى
نمایند.
و
طبعا
محرک
چنین کسانی
نه فکر و عقل و نفع، بلکه
عُقده
و خشم و نفرت از يکديگر است و هر چيزى را و هر اصلى را فراموش و فداى
نابودسازى يکديگر
می کنند؛
و از
ایجاد
صلح و مصالحه و زندگى مشترک در يک مملکت
بسیار
عاجز هستند. در چنين وضعيتى،
دشمنان مشترک و
قدرتهاى اجنبى ميدان پيدا
کرده
و با متلاشى
نمودن
طرفهاى نزاع، سلطۀ خود را تحميل مى نمايند؛
و به مردم هم اثبات ميکنند که بدون دخالت آنها مشکل
و نزاع اين اطرافِ کينه توز حل
نمی
شود. اکنون ببينيم که آيا در ايران ما، اولا صلح و مصالحه ممکن است؛ يا اينکه وضع به عناد و عقده هاى شخصى کشيده شده و پيروزى و سلطۀ دشمن مشترکِ (يعنى استعمار و استبداد اجنبى) حتمى است. ثانيا اگر صلح و مصالحه اى ممکن است ناشى از کدام زمينه و منشاء میباشد؟ و آيا چنين مقدماتى بوجود آمده است؟!
سازمان موحدين آزاديخواه ايران شکى ندارد که مانع اصلى براى رسيدن به صلح
و
مصالحه در ايران،
همانا
رؤساى نظام
ولایت مطلقه
هستند. زيرا وقتی
که آنها
آمادگى صلح و مصالحه پيدا کنند، در ميان مخالفين و دگرانديشان بسيارند
آنهايى که با جان و دل از صلح و مصالحۀ واقعى استقبال ميکنند. و
در نتیجه
اين رؤساى
نظام
حاکم و استبدادى هستند که تا بحال حتى وجود مخالفين را انکار کرده و
آنها را به چيزهاى غير واقعى
و خلاف
متهم کرده اند. بنابر اين،
ما مطمئن هستيم که
در ميان مخالفين نظام
ولایت مطلقه
(در داخل و
خارج)
بسيارند آنهايى که
حاضرند از هر چيزى بگذرند و همه چيز را فراموش کنند و آمادۀ يک
«مصالحۀ واقعى»
و مبنى بر
«عفو عمومى»
و براى«
آزادى و مردمسالارى و کثرت گرايى »
شوند. و
اگر کسان و
جرياناتى هم آمادگى چنين امر سرنوشت سازى را پيدا نکرده
نباشند از قافلۀ صلح و مصالحه عقب مانده و بازندگى آنها حتمى خواهد بود.
متاسفانه رؤساى نظام
ولایت مطلقه
(تا
بحال)
چنين تمايل و علاقه اى از خود بروز
نداده اند که هيچ، بلکه حتى بسيارى از
عناصرى که جزو اين نظام
استبدادی
بوده
اند،
اما
در
طى زمان و بصورت
مسالمت آميز با رهبرى نظام و ولايت مطلقه اختلاف پيدا کرده اند، حذف شده و
دچار زندان و محروميت و مشاکل زيادى شده اند.
لکن سؤال اینست که
آيا
حالا هم کار به روال قبلى پيش مى رود و باز رؤساى نظام
ولایت مطلقه
نه
کسى را تحمل ميکنند و نه آمادۀ صلح و مصالحه ميشوند؛
و در
ميدان استبداد و يکه تازى گوششان به حرف کسى بدهکار
نبوده
و هيچ واقعيتى آنها را وادار به
تجديد نظر نخواهدکرد؟! اگر
چنين باشد بايد به وضع و
حال آنها تأسف خورد، و
در
آن
صورت اين آنها هستند که قبل از
همه بى سرنوشت خواهند بود.
و
بالاخره
معلوم ميشود که آنها حتى به فکر فرزندان خود نيستند! و مست قدرت مى باشند.
آيا آنها فکر ميکنند که تا قرنها حکومت سياسى در قبضۀ خاندان آنها باقى
خواهد ماند؟! چنين چيزهايى تا حد زيادى عجيب مينمايد. از نظر سماء و با توجه به واقعياتى که همگان بر آن واقف هستند، در مورد سه منشاء ذکر شده، در ايرانِ بلا زده نبايد به منشاء اول که ناشى از روح فداکارانه و عظمت انسانى است اميد زيادى بست. در مورد منشاء دوم هم با توجه به اينکه نظام حاکم نيروهايى را که توان و هماوردى مستقيم با آن را داشته باشند در برابر خود نمیبيند، آنهم بى زمينه است، و همين است که جنگ و نزاع يک ربع قرن به درازا کشيده است. اما در مورد منشاء سوم، اميد بيشترى وجود دارد، و هموار بودن آن، ناشى از دلايلى است که اهم آنها چنين است: اولا موضوع قلابى اصلاح نظامِ استبدادى بکلى مفتضح و پايان گرفته است، و انتخابات تشريفاتى شوراهاى نظام استبدادى در روز جمعه (٩ اسفند) مهر ختمى بر مسئلۀ اصلاح نظام استبدادى و دوم خردادى و علم شدن خاتمى بحساب مى آيد. زيرا اين اصلاح طلبان به حدى مفتضح شدند که حتى به اندازۀ استبداديانِ مشهور رأى نياوردند و خودشان هم بازنده شدن در انتخابات را پذيرفتند. و تحريم واقعى اين انتخابات استبدادی از طرف مردم تا جایی واضح بود که حتى مطبوعات استبداد ولایت مطلقه هم آن را قبول کردند و شرکت مردم را از جمله در تهران ۱۵ الى ۲۰ در صد اعلام نمودند. بنابر اين، الآن نظام ولایت مطلقه روى دستان رؤساى استبدادى اش باقى مانده است و مردم بصراحت به اين نظام پشت پا زده اند. و اين يک حادثۀ مناسب است که رؤساى نظام ولایت مطلقه با توجه بدان در روش خود تجديدنظر کنند. ثانيا قضيۀ ديگری که ميتواند رؤساى نظام استبدادى را وادار به تجديد نظر کند، مسئلۀ تهاجم استعمارگران به ممالک اسلامى است، و در اين تهاجم به گفتۀ همۀ اطراف، بعد از صدام و حزب بعث، ممکن است نوبت نظام ولایت مطلقه باشد، و جرج بوش رئيس جمهور ايالات متحده نيز که در رأس بزرگترين امپراتورى جهان قرار دارد، به صراحتِ هرچه تمامتر نظام ولایت مطلقه را جزو «محور سه گانۀ شر» معرفى کرده است. و خود رؤساى نظام ولایت مطلقه هم بيش از همه بر اين مسئله واقف هستند و از مواضع آمريکا به ايران بارها و بارها ابراز نگرانى کرده اند. و پيشنهاد کمال خرازى (وزير خارجه) در چند روز گذشته (١٣ اسفند ١٣٨١) به حکومت صدام حسين براى مصالحه با مخالفانش نيز از همين نگرانى فزاينده نشأت می گيرد. همچنین محمد خاتمى بعنوان رئيس جمهوری که براى هماهنگى با غرب و آمريکا کم تلاش نکرده است (منادى گفتگوى تمدنها! و نيز سياست فعالتر!) در مراسم امسال ٢٢ بهمن به صراحت دربارۀ تلاش آمريکا براى سرنگونى نظام ولایت مطلقه و کمک به مخالفان آن هشدار داد؛ هشدارى که ارزش آن تنها در اعلام آنست. و نظام ولایت مطلقه عليرغم همکارى و رياکارى با غرب و آمریکا و دشمنى با دشمنان آنها بازهم نتيجه اى نگرفت و از «محور شرّ آنها» خارج نگرديد (همين امروز نظام ولایت مطلقه جريانات شيعى را با حضور احمد چلبى {عنصر اصلى آمريکا در ميان مخالفان صدام} در تهران جمع کرده تا براى بعد از صدام برنامه ريزى کنند! و این در حالیست که دو روز پيش به حکومت صدام حسین پيشنهاد صلح و مصالحه با مخالفان را داده است!!!). و طبعا اين بعد هم زمينه اى است که رؤساى نظام ولایت مطلقه حداقل بخاطر خود و فرزندانشان به فکر چاره و یک راه حل اساسى بيفتند، و آنهم عبارتست از «روى آوردن به مردم و مصالحه با مخالفين فکرى و سياسى»، مردم و مخالفينى که حاضرند با آنها صلح و مصالحه کنند و به بهاى آزدى و مردمسالارى و کثرتگرايى آنها را در آغوش بکشند و گذشته ها را به گذشته بسپارند، و تنها از آن پند و درس بگيرند، تا همگان بتوانند در يک محيط آزاد و متکثر براى ايران و ايرانى و آبادانى و رشد و تکامل وطن و پس زدن اجانب غارتگر تلاش نمايند.
لازم به ذکر است
که
(همانطور که
قبلا تأكيد نموده ایم) نظام
ولایت مطلقه
هنگامی
مورد رضايت
استعمارگران واقع ميشود که از نظام پهلوى کم نياورد.
البته
بدتر از اين هم وجود
دارد، و آن اينکه: چون
نظام
ولایت مطلقه
مورد قبول مردم نيست و برگى سوخته بحساب
مى آيد، نظام پهلوى هم بشود نجات پيدا نمى کند،
کمااینکه
نظام پهلوى
هم
نجات پيدا نکرد؛
و همین است
که صلح و مصالحه به نفع همۀ اطراف
و جریانات
است. و جهت آزاد
شدن حاکم و
محکوم از چنگ استبداد و استعمار و استقرار
«آزادى و
مردمسالارى و
کثرتگرايى»
تنها راه
و چاره
مصالحه اى
است که
شامل همۀ
ايرانيان
گردد
و شخص و
جريانى استثناء نشود. با تحقق چنين مصالحۀ پرخير و عظمتى، هر
جهت و
جريان و شخصيتى زمينۀ کار و فعاليت پيدا
می کند
و کسى
آن
ديگرى را تعقيب
نخواهد
کرد، و حاکمان کنونى
هم
مثل آنها و در
کنار آنها
(درسايۀ نظام
سياسىِ انتخابى و مردمى)
به کار و فعاليت و زندگى خود ادامه خواهند داد.
رؤساى نظام
ولایت مطلقه
و شخص خامنه اى بخوبى
می
دانند که در
آنچه ادعا
می
کردند که
برايش کار ميکنند
(اعم ازشيعه و اسلام و استقلال و........)
نه تنها شکست خورده
و به نتيجه نرسيده اند، بلکه آنها را اصلا تخريب کرده و بايد بازسازى شوند.
پس انسان چه وقت به نتيجه
می
رسد و نتيجه
می
گيرد؟!
بدیهی
است که در
راه رسيدن به
صلح و
مصالحه موانع زيادى
وجود دارد، اما کافى است که اراده شود و روى
نظام و
حکومت سياسى آينده توافق
بعمل آید
و
عفو عمومى اعلام گردد. و
طبعا
پس از آنکه
صلح و
مصالحه صورت گرفت،
نه تنها کسى تعقيب
نمی
شود،
بلکه به اجانب
مداخله گر
هم اجازه داده
نخواهد شد که کسى را
و جهت و جریانی را
تعقيب
و معاقبه نمایند.
همچنین
نسبت
به
مخالفين
نظام
ولایت مطلقه
هم بايد گفت: هدف اصلى
مخالفين بايد آزادى و مردمسالارى و
کثرتگرایی
باشد
«نه انتقام و کينه توزى
و خون ريزى»، و اگر هم مخالفينى از اين نوع وجود داشته باشند در
اقليت هستند.
قابل ذکر
است که اگر
مسئلۀ دوم خرداد و عَلَم کردن
خاتمى صادقانه
و واقعى می بود
و توانایی داشت
بسيار بهتر بود، اما چون نظام
ولایت مطلقه
هنوز متوهم بود،
اين
فرصت هم از دست رفت و جو استبدادى تا بحال طول کشيده است. خوب است همينجا به رؤساى نظام ولایت مطلقه ياد آورى شود که طول کشيدن جنگ ٨ ساله و عواقب مصيبت بار آن حاصل عدم فهم سياسى و نظامى آنها و روحیۀ انحصارطلبى آنها بود، که بالاخره سر از جام زهر خمينى درآورد. و اگر اين جنگ ويرانگر سودى در بر داشته باشد در عبرت آموزی از آن و عدم تکرار انحصار طلبی و عدم تجديد جام زهرى بنيان برانداز است. و از اين اصل نبايد غافل بمانند که: اگر نظامهاى استبدادى در زمان قدرت خود و ضعف مخالفانشان به آنها توجهى نمی کنند و آنها را به رسميت نمى شناسند، چرا بايد آنها انتظار داشته باشند که مخالفانشان «هنگام قدرت گرفتن و در آستانۀ سرنگونى» با آنها صلح و مصالحه نمایند؟! چرا نظامهاى استبدادى در زمان قدرت خود و ضعف مخالفان حاضر به مصالحه نمی شوند؛ اما هنگام ضعف خود انتظار دارند که مخالفانشان با آنها صلح و مصالحه کنند؟! به تأکيد حالا وقت صلح و مصالحه فــرا رسيده است، و توضيحات فوق الذکر هم این حقیقت را اثبات می نماید. و اين «فرصت مناسب و مصالحۀ ممکن» حاصل توازنى است که بين نظام ولایت مطلقه و مخالفين آن (در سايۀ عوامل داخلى وخارجى) بوجود آمده است. این توازن نه قبلا مثل حالا امکان داشت و نه چنین امکانی به سادگی تکرار می شود، زيرا قبلا آن توازن لازم و آن تنفر مردمی و تحريم و فساد درونى و فشار و خطر خارجى به حد کنونى اش نرسيده بود، تا رؤساى نظام استبدادی را به فکر مصالحۀ ملى بيندازد و براى مخالفين حق و حقوقى قائل شوند. و بعد از اين هم فشار و انفجار درونى و خطر و تهاجم خارجى بيش از آن خواهد بود که مجالى براى صلح و مصالحه باقى بگذارد، و کار به «دورۀ پايانى سلطنت پهلوى» می رسد که در آن شاه مستبد و خائن پيام انقلاب مردم ایران را شنيد؛ اما دیر شده بود و کار از کار گذشته بود. اینست که در مرحلۀ بعدی مسئله میتواند به وضعيت کنونیِ صدام و نظام بعثى برسد؛ همان وضعی که آقاى خرازى برايش مصالحه با مخالفین را پيشنهاد می نماید. اما آیا ایشان نمی داند که دورۀ مصالحه با صدام حسین سپرى شده است؟! در حالی که مخالفين صدام هم اعلام کردند که تنها در دادگاههاى جنايات جنگى با صدام و رؤساى نظام بعثى گفتگو خواهند کرد. و طبعا «سپری شدن دورۀ مصالحه در عراق» عوامل متعددى دارد، اما مهمترين آنها يکى جنايات بيش از حد صدام و نظام بعثى، و ديگرى اسارت اکثريت مخالفين صدام و نظام بعثى در چنگال استعمارگران غربى ميباشد. و اين هم ناشى از يأس و ناامیدی نسبت به مصالحه با صدام و عجز مردم عراق از تغيير اين نظام استبدادى بوده است. بنابر این، باید بگوییم: سياست اصلی استعمار بر نزاعِ جنگى نظام استبدادى و مخالفين آن استوار است، زيرا در ميدان جنگ داخلى، هم نظام استبدادى و هم مخالفين به دام استعمارگران در می آيند، و بعد هم اين استعمارگران و اجانب غارتگرند که تعيين ميکنند چه جهات و جرياناتی در صحنۀ سیاست و ادارۀ مملکت فعال و نقش اساسی داشته باشند. اما کالعاده عوامل جديد (استبداد محکوم) بر مستبدين کهنه ترجيح داده می شوند، ولو از پهلوى و صدام و...... نیز کم نياورند. پس رؤساى نظام ولایت مطلقه و مخالفين آن (و لااقل مخالفين آزاديخواه و مستقل) بايد مطمئن باشند که اگر صلح و مصالحه صورت نگيرد و مهار امور در دست سلطه گران امريکى و غربى قرار گيرد، نه رؤساى نظام ولایت مطلقه سرانجامى خواهند داشت و نه مخالفانِ استبداد و استعمار مجال فعاليت سياسیِ چندانی پيدا خواهند کرد.
در
چنين صورتى
(و عدم
صلح و
مصالحه)
عجيب نخواهد بود که مردمِ سرکوب شده و جريانات سياسى
(بخواهند يا نخواهند) در ميانۀ جنگ استبداد و استعمار
(طبقِ: الغَریق یتشبَّث بکلِ حَشیش)
جانب استعمارگرانى
را بگیرند
که
لااقل میخواهند
وضع موجود
و استبدادی
را
تغییر
دهند
و با آنها
همکارى نمايند؛ و يا اينکه بى تفاوت
بمانند و با تهاجم استعمارگران مقابله
نکنند. چون مردم و جريانات سياسى، نه نظام و حکومت سياسى را از آن خود
ميدانند و نه مملکت در اختيار آنهاست، حکومتى که نه از آن
مردم و مملکت، بلکه دشمن
مردم
و مملکت شده است.
همچنین
وطنى که نه محل زيست، بلکه
«زندان
عمومی
شده و همگان از وضع استبدادى» به تنگ آمده اند. و نمونۀ واضح اين امر تهاجم
آمريکا و غرب به عراق در سال
۱۳۶۹ و موضع مردم در رابطه با آن ميباشد، که همزمان
مردم عراق در شمال و جنوب عليه نظام
استبدادى بعثى قيام کردند. آيا جز اين موضع ميتوان از مردم استبداد زده و
قلع و قمع شده انتظار داشت؟ مگر غير از اينست که اگر دخالت و تهاجم
استعمارگران
اجنبی، شر و
بلا و
مصيبت است، نظام استبدادى
هم
مادر آن شر و
بلا و
مصيبت
بحساب می آید. البته
بديهى است که استعمارگران مؤسسه هاى خيريه نيستند و براى مردمان جهان خير و
آزادى و رشد با خود نمی آورند؛
ولکن اگر نظام سياسى جديد
و دست نشاندۀ اجنبی،
یک نظام
استبدادی هم
بحساب آید
و با زور استعمارگران تحميل شود
(که معمولا چنین است)، حداقل
خیرش اینست که اوضاع تغيير ميکند، زندانيان
آزاد ميشوند، آوارگان سياسى به وطن باز
می
گردند،
و یک فضای آزاد ولو موقت بوجود می آید و........
و
بالاخره
«مردم و جريانات فکرى و سياسی و
کلا اهل فکر
و فرهنگ» با
اوضاع جديدى روبرو
می شوند و از گذشته تجربه ها
می
گيرند. و تازه اين
بدترینِ
حالات است؛ بگذريم از اينکه زمينۀ تحميل
مجدد استبدادى که تا حد نظام
ولایت فقیهی، مطلقه و فراگير باشد، بسيار ضعيف است، و
الحمد
لله مردم
ایران
خوب رشد کرده اند.
نکتۀ آخر اينکه:
واقعا رؤساى نظام
ولایت مطلقه فکر ميکنند تا کى ميتوانند بر مردم
ایران
مسلط شوند و
نظام سياسى را در قبضۀ خود نگه دارند؟ آيا نبايد به فکر
فرزندانشان باشند؟! آقاى خامنه اى! هدفتان از حکومت کردنِ بى پايان چيست؟
اگر اسلام است حکومت شما به نفع اسلام نبوده است، اگر شيعه است به نفع شيعه
نبوده است، اگر استقلال است به نفع استقلالِ
مملکت نبوده است، و اگر ايران است به نفع ايران و اتحاد ايرانيان هم نبوده
است. آيا بايد در وضعى که صدام و نظام بعثى در آن قرار گرفته اند به ياد
مصالحه افتاد؟! آقاى صدام حسين در اين ده سال گذشته کجا بود که بهترين فرصت
مصالحه بود؟!
آری؛
اکنون وقت
صلح و
مصالحه
در
عراق بسر آمده است، اکنون
«وقت
صلح و
مصالحه در ايران است»، زيرا فرصت باقى
است. هم
وقت
مخالفين مناسب
است
و
هم نظام حاکم بدان مرحله نرسيده
که محمد رضا پهلوى رسيده بود.
پس به جاى اينکه به صدام و نظام
بعثى پيشنهاد مصالحه با مخالفانش داده شود
(که
نميتوانند و
فرصت را از دست
داده
اند)، بايد رؤساى نظام
ولایت مطلقه از نظام بعثى و صدام درس
عبرت
بگيرند و تن به
يک مصالحۀ واقعى با مخالفان فکرى و سياسى خود بدهند
(که ميتوانند و فرصت
دارند)، و مردم هم از آن استقبال
می کنند.
سازمان موحدين آزاديخواه ايران ۳ محرم ۱۴۲۴ - ۱۵ اسفند ۱۳۸۱
|