افشای مذاكرۀ نمایندگان نظام ولایت مطلقه با نمایندگان آمریکا؛ و ترغيب به اشغال افغانستان - اما آنچه که برايم جالب تر از همه بود، اشتياق آنان نسبت به اعزام نيروهاي آمريکا، همان «شيطان بزرگ»، به حياط خلوت ايران يعني افغانستان بود. اوايل اکتبر، يعني تقريبا يک ماه پس از حملات ۱۱ سپتامبر، ما پشت ميز يکي از سالن هاي کنفرانس سازمان ملل نشسته بوديم و در مورد ساختار پارلمان بعد از طالبان صحبت مي کرديم. يکي از ديپلمات هاي ايراني رفته رفته به تنگ آمد و سرانجام سرپا ايستاد و تقريبا با فرياد گفت که ما نبايد در مورد «چه بايد باشد» صحبت کنيم. تا زماني که رژيم کنوني -در افغانستان- بر سر کار است، هيچ کدام از اين حرف ها سودي ندارد. سپس او اتاق را ترک کرد. بمباران افغانستان توسط آمريکا چند روز بعد آغاز شد.


 

افشاي مذاكره ظريف با كراكر و ترغيب به اشغال افغانستان در سال 2001

ما در تالار مذاکرات سازمان ملل گفت وگو کرديم، درحالي که هيچ کس ديگري در آنجا نبود. مذاکرات ما درباره افغانستان ساعت ها طول کشيد و به شب رسيد. ما گفت وگوهاي خود را در سوئيت هاي هتل پي گرفتيم و تا صبح حرف هايمان ادامه داشت... گاهي طلوع آفتاب از پشت کوه هاي آلپ را تماشا مي کرديم.

ديپلمات با تجربه آمريکايي در حوزه مسايل خاورميانه در خاطرات خود به افشاي گفت‌وگوهاي محرمانه با 3 ديپلمات برجسته ايراني دولت خاتمي پرداخت كه در آن ديدار اين ديپلمات‌ها دولت متبوع وي را به حمله به افغانستان ترغيب كرده‌اند.

رايان کراکر که به عنوان ديپلمات در ايران قبل از انقلاب، لبنان، عربستان، افغانستان و عراق فعاليت کرده است، در خاطراتي که از مذاکرات ژنو در سال 2001 و پيش از حمله به افغانستان منتشر کرده، به افشاي گفتگوهايي با هيات ايراني در حاشيه نشست ژنو قبل از حمله به افغانستان پرداخته است.

اين خاطرات در حالي از سوي كراكر منتشر شده كه گفته مي‌شود هيچ صورتجلسه‌اي از اين مذاكرات در وزارت امورخارجه ايران موجود نيست. با اين حال، طي هفته‌هاي اخير، جرياني كه براي مذاكرات غيرشفاف و از موضع پايين خود با امريكا توضيحي نمي‌دهد، حجم وسيعي از خبرسازي عليه گفت‌وگوي برنز با جليلي در حاشيه مذاكرات 1+5 در ژنو، آن‌هم پس از چند بار التماس نماينده امريكا منتشر كرده است.

كراكر در خاطرات خود مي‌نويسد: يک هفته پس از حملات 11 سپتامبر به پاريس و ژنو پرواز داشته تا با مقامات کشورهاي مختلف از جمله مذاکره کنندگاني از ايران ديدار داشته باشد. وي نوشته است:" شوک وارد شده بر آمريکا باعث شده بود که واشنگتن با تمام شرکاي محتمل و غيرمحتمل وارد معامله شده و براي جنگ عليه افغانستان آماده شود. من نيز به عنوان معاون وزير خارجه در حوزه ايران، عراق و خليج فارس رفته بودم تا با فرستادگاني از تهران گفت وگو کنم."

کراکر ادامه داده است: در آغاز دوره کاري من در اوايل دهه 1970، من فارسي را ياد گرفتم و در ايران خدمت کردم. اما آن قبل از انقلاب اسلامي بود و در سال 2001 به مدت 20 سال آمريکا تقريباً هيچ رابطه مستقيمي با دولت ايران نداشت. مذاکرات ژنو محرمانه نبود. ما در تالار مذاکرات سازمان ملل گفت وگو کرديم، درحالي که هيچ کس ديگري در آنجا نبود. مذاکرات ما درباره افغانستان ساعت ها طول کشيد و به شب رسيد. ما گفت وگوهاي خود را در سوئيت هاي هتل پي گرفتيم و تا صبح حرف هايمان ادامه داشت... گاهي طلوع آفتاب از پشت کوه هاي آلپ را تماشا مي کرديم."

اين ديپلمات آمريکايي با اشاره به اعضاي هيات ايراني با تعجب نوشته است: من واقعاً از هويت طرف هاي ايراني خود متعجب شده بودم. دو نفر از سه نفرشان در آمريکا درس خوانده بودند و ما در وقت تنفس راجع به فوتبال دانشگاه يو.سي.ال.اي حرف مي زديم.

كراكر به اسامي هيات ايراني اشاره‌اي نمي‌كند اما يك منبع آگاه به خبرنگار ما گفت محمدجواد ظريف و البرزي از ديپلمات‌هاي ارشد وزارت خارجه وقت در اين مذاكرات حضور داشته‌اند.

کراکر در بخش ديگري از خاطرات خود ادعاي ترغيب به اشغال افغانستان توسط امريكا توسط ديپلمات ايراني را مطرح مي‌كند: اما آنچه که برايم جالب تر از همه بود، اشتياق آنان نسبت به اعزام نيروهاي آمريکا، همان «شيطان بزرگ»، به حياط خلوت ايران يعني افغانستان بود. اوايل اکتبر، يعني تقريبا يک ماه پس از حملات 11 سپتامبر، ما پشت ميز يکي از سالن هاي کنفرانس سازمان ملل نشسته بوديم و در مورد ساختار پارلمان بعد از طالبان صحبت مي کرديم. يکي از ديپلمات هاي ايراني رفته رفته به تنگ آمد و سرانجام سرپا ايستاد و تقريبا با فرياد گفت که ما نبايد در مورد «چه بايد باشد» صحبت کنيم. تا زماني که رژيم کنوني -در افغانستان- بر سر کار است، هيچ کدام از اين حرف ها سودي ندارد. سپس او اتاق را ترک کرد. بمباران افغانستان توسط آمريکا چند روز بعد آغاز شد.

سفير سابق آمريکا در افغانستان و عراق در ادامه خاطرات خود نوشته است: پس از سقوط طالبان من خودم به کابل رفتم تا سفارت آمريکا در آنجا را براي اولين بار پس از سال 1989 باز کنم. (ريچارد آرميتاژ معاون وزير خارجه يک روز بعد از کريسمس به من زنگ زد و گفت: «کراکر، ما به تو در افغانستان نياز داريم»). سه دهه جنگ و کشمکش پايتخت افغان ها را ويران کرده بود. افغانستان هميشه فقير بوده است، به طوري که من در عمرم مردمي به اين شدت فقير نديده ام. اوضاع پس از حمله خراب تر از هميشه بود. نه اقتصادي به جا مانده بود، نه مدرسه اي، نه زيرساخت هايي. گفتم: «خدايا، حسابي کار داريم»! سفارت خانه تقريبا سالم مانده بود. البته چند راکت به آن خورده بود. اگر چه ساختمان براي سال ها خالي مانده بود، اما کارمندان افغاني آن هيچ وقت کار خود را ترک نکرده بودند. باغبان ها به باغباني خود ادامه داده بودند و مکانيک ها و رانندگان اتومبيل ها را نگه داشته بودند. کارمندان پيوسته در سفارتخانه حضور داشتند و اجازه ورود طالبان به داخل آن را نداده بودند. تعدادي از آنها به اتهام «جاسوسي براي آمريکا» دستگير شده بودند. آنها مي توانستند کشته شوند. بايد بگويم آنها خيلي خوشحال شدند وقتي ما را ديدند.

رايان کراکر در خاطرات خود با اشاره به سخنراني جرج بوش در رابطه با محور شرارت نوشته است: جرج بوش در سخنراني تاريخي خود در ژانويه 2002 عراق، کره شمالي و ايران را محور شرارت ناميد. چند روز بعد، من با هيئتي که در ژنو ملاقات کرده بودم، در کابل ديدار کردم. آن ايراني به من نگاه کرد و گفت: «شماها داريد چه کار مي کنيد؟» يادم نيست چه جوابي دادم ولي در اين مايه ها بود که «ببين! من سفير واشنگتن در کابل هستم. ما بايد روي مسائلي که قبلا در مورد افغانستان با هم صحبت کرديم، تمرکز کنيم.» اما من مي دانستم که کارم سخت تر شده است.