بسم الله الرحمن الرحيم
چگــونگى و
طُــــرُق
شنـــاختِ رســـول
شناخت هر پديده
و جريانی
و
هر
شخص
و جماعتی، نيازمند
«طُرُق
و منابع خاصی»
میباشد، و تا اين طرق
و منابع وسیعتر
و از
تنوع و تکثر
بیشتری
برخوردار باشند، امکان شناخت
بشر
نسبت به
امور و موضوعات
مورد مطالعه
زیادتر
و
به تبع آن
متقن تر خواهد شد. عکس اين وضعيت هـم
درست
است،
یعنی
کمبود و نقصِ منابع معتبر و
طرُق شناخت، فهم و درک بشرى را در
«اِبهام و تاريکى»
رها می سازد و از رسيدن به حقيقت عاجز می نماید، و عجز و نقص فهم بشرى نسبت
به گذشته و تاريخ قديم، به علت کمبود و نقص منابع و طرق، نمونۀ اين واقعيت
است. بهمين دلیل است که تا بيشتر وارد
«عمق تاريخ»
گردیم با مجهــولات بيشترى روبرو می شويم، چون در زمانهاى قديم
«وسايل ثبت و ضبط احداث»
دچار نقص و کمبود شديدى بوده است. و ضبط و ثبت کَتبى و يا حفظ ذهنى احداث و
متون، مختص مسائل و متون بسيار اساسى و مقدس میشده، و بقيۀ حوادث و متون و
آثار شانس بقاى کمترى داشته اند. البته اين بدان معنا نيست که وقتى وسايل
ثبت و ضبط احداث و متون زياد شد همه چيز حل می شود، زيرا وسايل حفظ و ضبط
تنها
يکى از عواملِ انعکاس
و بقاى آنهاست، و مسئلۀ
«انحصارى
یا
عام بودن
اين وسايل»
که در انعکاس اخبار و احداث و متون نقش اساسى بازى می کنند،
عامل مهم ديگر
در حفظ و بقاى وقايع و احداث میباشد.
برای مثال
اگر در گذشته انسانها نوعاً با
کمبود معلومات روبرو بودند، امروزه در سايۀ
«سلطۀ خبرى استبداد و استعمار»
و انحصارى بودن بسيارى از معلومات
(بجاى معلومات و آگاهى بيشتر از جهان و
امور مختلف آن)
با
دنیای دروغین
و با امواج اخبار و تحليلات بى اساس روبرو هستند!
که تنها عامل و مايۀ
گمراهى بشريت
می باشند.
علاوه بر اين دو عاملِ بزرگ (ثبت و
عام بودن)،
عامل اساسى سوم
در حفظ و بقاى احداث،
همانا
امانت
داریِ
اهل قلم و رواج اخلاق
«حق
جویی و حق گویی»
است، نعمتى که تنها در سايۀ
«آزادى بيان و قلم»
ظهور می کند. پس بدون آزادى بيان و قلم، حقیقت
موضوعات
و اَحداث
اِمکان انعکاس
پيدا نمی
کنند، و بدون این آزادی چيزى جز
«اَميال سلطه گران»
ثبت و ضبط
نخواهد شد. اینست که آزادى بيان و قلم
«پایۀ
ابلاغ و انتشارِ
علم
و معلومات»
و
حافظ صحت و صیانتِ «موضوعات و
حوادث»
و دروازۀ شناخت و معرفتِ
متکامل و
«بدون حذف و مهار»
است.
در رابطه با شناخت
پيامبر اسلام محمد مصطفی سه طرُق اساسى و
«سه منبع محل اعتماد و ارزشمند»
وجود دارد، که به ترتيبِ ارزش و اعتبارشان بدین قرارند:
اولين و متقن ترين
منبعِ شناخت محمد
«ص» قرآن مُنزَل است، که بنابر نظر مسلمين و غيرمسلمين،
منبعى عظيم و منحصر به فرد؛ و در
عين حال تنها
«منبع دست نخورده و محفوظِ»
صدر اسلام است؛ همان کتابى که از طرف شخص محمد ابلاغ شده و حاصل
«دورۀ نبوت توحيدى»
و ٢٣ سال مبارزات فکرى - سياسى و پيروزمند ايشان با مشرکين و کفار و
منافقين و براى استقرار نظام و فرهنگ و روابط توحيدى است. قرآن مُبین از دو
جهت وسيلۀ شناخت محمد رسول الله است:
يکى
از جهت
«نصوص مربوط به شخص ایشان»
و آنچه از زندگى و خصوصيات شخصى و مبارزاتى اش در قرآن نقل شده است. و
ديگری
از جهت
«مُحتواى آيات قرآن»،
آیاتی
که خواه ناخواه
از طريق محمد مصطفی و از راه روح و شخصيت و ماهيت
ایشان ظاهر گردیده و از شخصيت و ماهيت او عبور کرده اند، و بعد از آن به
بشريت رسيده اند. بنابراين، آيات قرآن حکیم
(چه آنهايى که مُستقیما
به شخص رسول
مربوط
میشوند
و چه آنهايى که فراتر
از شخص و شخصیت ايشان قرار می گيرند)
در شناسايى ماهيت و افکار و عملکرد
رسول
نقش اساسى
بازى می کنند و وسيلۀ شناخت عميق و همه جانبۀ ایشان می باشند، شناختى که در
عين بلا واسطه بودن، متقن و موثق است و خلاف و ترديدى در آن وجود ندارد. و
در این رابطه
آيات قرآن
و از جمله
آنهایی که نسبت به شخص رسول
«وجهۀ انتقادی
و عتاب آمیز و هشدار
دهنده»
دارند، بسیار روشنگر و تبیین کننده هستند. و طبعا
در اين ميدان، هم مسلمين و هم غير مسلمين
نمیتوانند
آنچه
که در قرآن مُنیر
انعکاس یافته
ناديده بگيرند، خصوصاً براى مسلمين
«ما انزل الله»
حجت و فصل الخطاب و
حدود نهايى بحساب می آيد. هر چند متأسفانه
مسلمين نیز! کمتر از غيرمسلمين؛ خرافات شرک آمیز و دروغهای بی اساس و مطالب
«خلاف قرآنی»
را به پيامبرشان!
نسبت نداده اند. و متأسفانه اگر
غيرمسلمين بصورت خصمانه!
و در انکار نبوت محمدی و يا پرتابِ تهمت و افتراء به
ایشان تلاشها کرده اند، مسلمين هم در میدان اِغراق و غلو نسبت به
«ماهيت و شخصيت ايشان»
و انتشار و ترویج خرافات
پوچ و بى اساس (که حالا نيز باقی بوده و نبوت
محمدی و اسلاميت را دچار مشاکل زيادى کرده اند) سخن ها گفته و کتابها نوشته
اند؛ گفته ها و نوشته هايى که
تضاد
صریحی با
آیات قرآن دارند. و
«فوق
بشرى تلقی کردن
ماهيت و حتی نحوۀ تولد
ایشان»؛
«اِرتقاء دادن سخنان رسول تا
حد وحی منزل»؛
«نسبت دادن
علم غيب و فرا
زمانی
به ایشان»
و..... جزو خرافات و انحرافاتی
است که آيات قرآن آنها را
تماما نفى و انکار می نماید.
دومين منبع اساسى
شناخت محمد مصطفی، کُتب مُدّون و مُعتبر حديث است، که به
«مصادر حديث»
مشهورند، و در رأس اين مصادر و منابع، کُتُب سِته (بخارى، مسلم، ابو داود،
نسائى، ابن ماجه، و ترمذى) قرار دارند. همچنين مُسند احمد بن حنبل و
المُوَطأ مالک بن انس از
«منابع معتبر حديث»
بحساب می آیند.
لازم به ذکر است که علماى طراز اول اسلامى در
«سده هاى دوم و سوم هجرى»
کارهاى بزرگى در رابطه با تدوين و گردآورى و تقسيم بندى حديث انجام دادند،
کارهايى که حقا جاى تحسين و به تاکيد حاصل آن هميشه جاويدان و برای همیشه
ماندگار خواهد بود. و محصول اين تدوينات و تاليفات بزرگ و ابتکارى،
کتابهایی است که فوقا ذکر شدند و تمام مسلمين و همهٴ علماى اسلامى نسبت به
«ارزش و اهميت بنیادین شان»
اتفاق نظر دارند، تألیفات و تدويناتی که علاوه بر اينکه از طرف
«اَقطاب و ائمهٴ اسلامى»
صورت گرفته و بر پايهٴ امانتدارى زیادی جمع و گردآوری شده اند، از نظر
«علمى و تاريخی»
نیز داراى ارزش بسيارى بوده و مصدر مطالعه و تحقيق براى مسلمين و غير
مسلمين هستند و کسى براى اخذ و فهم
«سنت نبوى و سيرهٴ محمدى»
از آنها بى نياز نمی باشد. و همين است که
اين مصادر داراى اعتبار زيادى هستند و بعنوان منابع اصلى احادیث رسول نزد
عموم مسلمين شهرت یافته و در طول
١٢
- ١٣
سال
گذشته مَحل استنادِ «علماى اسلامى و غير اسلامى»
بوده اند، بنحوی که
بعد از گذشت همۀ این قرون هنوز هم
«صدرنشين»
هستند و یکی از مصادر شناخت رسول و اخذ سنت نبوى محسوب می شوند. اما در این
رابطه حتما نبايد این اصل را فراموش کرد که مصادر و منابع حدیث هم بشرى
بوده و
«به دست ابنای بشر»
جمع آوری و تدوين گشته اند، و از جمله اینکه کتب و مصادر حديث از ميان صدها
هزار حديث رايج
«استخراج و گزينش»
شده اند. و برای مثال
صحيح
بخارى که
توسط امام بخارى تدوين شده و معتبرترين مصدر حديث است و تعداد احــادیث آن
۷۵۶۳ حديث می باشد
از ميان «۶۰۰ هزار حديث
رايج»
استخراج و گزينش شده است. همچنين
صحيح
مسلم که توسط امام مسلم تدوين شده و از حيث
اعتبار و اهمیت بعـد از صحيح بخـارى قــرار می گیرد و شامـل
۷۶۶۶
حديث است،
از ميان ٣٠٠ هزار حديث
رايج
استخراج و گزينش شده است. بقيهٴ مصادر معتبر حديث رسول نيز به همين صورت
جمع و تدوين شده اند، تا احاديث جعلى و ساختگى کمترى وارد مصـادر حديث
گردند. اين وضعيت و همچنين
«ضرورت رتبه بندى کردن احاديث»
ناشى از اين واقعيت است که مصادر بزرگ حدیث (که بخشی از سنتها و اَعمال و
اِجتهادات رسول را منعکس می کنند)، دو سه قرن بعد از وفات رسول الله تدوين
و تألیف شده اند، و در اين مدت طولانى، که سخنا ن رسول اکثرا
«پراکنده و شفاهى»
بوده اند، جعالان حديث و اهل فسق و فجور ميدان نشر اکاذيب و تخريب احاديث
را پيدا کرده و توانستند جعلياتى را به نام رسول الله پخش و منتشر نمایند.
اما
مسلمين بحدى به احاديث رسول بهاء داده اند که جهت نجات شان حتى علمى بنام
«علم الحديث»
بوجود آوردند، علمى که توسط ائمۀ
حديث (مُحدثين) ابتکار شد و برای
«شناخت احاديث و راويان آنها و شرایط اخذ و
ثبت شان» و تشخیص احادیث از جعلیات و
ساخته کاری ایجاد گردید. پس علمِ حدیث، هم براى محفوظ ماندن احاديث از کم
شدن و اضافه شدن (مَحو و جعل) و هم با توجه به اينکه احاديث رسول منبع
بزرگ اسلام شناسى و در برگيرندۀ
«سيرۀ رسول اکرم»
هستند وضع شده است. بله درست است که کتب حديث بعد از دو و نيم الى سه قرن
(قرن سوم هجرى) تدوين شدند، و بهمين خاطر دچار اشکال
و اختلاط گردیدند، اما دو کار اساسى اين منبع بزرگ را تا حد زيادى نجات
داد: يکى
از اين کارها
توجه مسلمين به حفظ و قرائت مُستمر احاديث رسول اکرم بود، که موجب زنده
ماندنشان در اذهان مسلمين و حافظان حديث گرديد.
اِقدام ديگر
در این میدان،
اهتمام و تلاش ائمۀ حديث و محدثين بود، که با تدوين معقول و عالمانه و
امينانۀ احاديث رسول و تقسيم بندى آنها از
«حيث اعتبار»
و وضع اصول و نحوۀ اخذ حديث، توانستند تا حد
زيادى آنها را نجات دهند، و طبعا همین اقدامات بود که منتهی به ابتکار علم
حدیث گردید. اما با وجود همۀ اينها و عليرغم دلسوزیها و لياقت زياد،
متأسفانه موفقيت کار «صد در صد»
نبود، و همین است که هنوز هم احاديث زیادی وجود دارند که جعلى به نظر می
رسند و دارای مُحتوای خرافی و غیر توحیدی هستند. علاوه بر اين، در این
مسئله که چه حديثی جاى تکيه و يا کداميک جعلى و محل ترديد است اتفاق نظر
وجود ندارد. اينست که مصادر حديث را در این بُعد هم نمیتوان
«همانند قرآن مُنزَل!»
بحساب آورد، و در نتیجه نبايد هر چیزی را که نامش حدیث است
«بدون احتیاط»
اخذ و آن را بکار گرفت. پس، راه تعامل با احاديثِ رسول بايد محققانه
و محتاطانه و با توجه به
«آيات قرآن و قوانين علمى و عقل بشرى»
صورت گیرد، و در سایۀ این مبانی میتوان حدیث را به عنوان یکی از مصادر
شناخت رسول اخذ و آن را با توجه به اصل اجتهاد در
«زمان و مکان و شرایط زنده»
بکار گرفت.
سومين منبع
عظیمِ
شناخت پيامبر اسلام،
همانا
کُتُب وسیع و متعدد سيره و تاريخ اسلام است، کتبی که
بعضى از آنها با تکيه بر اخبار رایج و استفاده از آیات و حدیث، و بعضى ديگر
(علاوه بر اخبار رایج و استفــاده از آیات و احاديث ) از عقل و تحليل هم
کمک گرفته اند. بنابر این، در رابطه با وسعت و تنوع منابع و کُتُب
«سيره و تاريخ»
مشکلی وجود ندارد و حتی از منابع و کُتُب حديث
«مُتنوع تر و مُفصل تر»
هستند، اما روى آنها به اندازۀ مصادر حديث
«کار اختصاصی»
صورت نگرفته و
«علم و قواعد مشخصی»
برای نحوۀ تدوين سيره و تاريخ از طرف مسلمين وضع نشده است.
ضعف ديگرِ
سيره ها و کتب تاريخ اسلام اينست که در دورۀ پيامبر و يا بلا فاصله بعد از
پيامبر تأليف نشده اند، بلکه آنها نيز همانند کتب حديث با تأخير زیاد تدوين
و تألیف گشته اند.
بعدا با توجه به اينکه اين منابع و کتب، دوره هايى را نقل و منعکس ميکنند
که مؤلفان آنها
«شاهد آن»
نبوده اند، و درعين حال از داشتن منابع ومصادری که دورهٴ نبوت و صدر اسلام
را بصورت مفصل منعکس کرده باشند، محروم بوده اند، در نتيجه در موارد بسیاری
متوسل به قيل و قال و حتى نقل افسانه هاى تورات و اناجیل شده اند. اينست که
اين منابع نيز (علیرغم نحوۀ عالمانه و منصفانه بودن تدوين شان) حتما بايد
با ديدى نقادانه و بیطرفانه مطالعه و اخذ شوند.
و اولين کتاب در رابطه با
«سیره و زندگانی رسول»،
که حالا هم محفوط و در دسترس همگان است
«سيرۀ ابن اسحاق»
بحساب می آید، همان کتابی که به
«سيرۀ ابن هشام»
مشهور و معروف گردیده است، و علت این تسمیه در اینست که این کتاب اصلا از
آن ابن اسحاق است، اما ابن هشام آن را نقل کرده و بعد از آن به رشتۀ تحریر
در آمده است، (و باید دانست که ابن اسحاق استاد ابن هشام بوده است). لازم
بذکر است که زندگانی ابن اسحاق در اواخر
«دورۀ تابعين واقع»
شده، و بعد در نيمۀ اول قرن دوم هجرى (١۵٢
هجرى) وفات کرده است. و تابعين نیز کسانى هستند که با صحابۀ رسول دورۀ
مشترک داشته و با آنها
«همنشين و هم صحبت»
بوده اند، و اوضاع دورۀ پيامبر را مستقيماً از آنها شنيده اند، و از این رو
محمد ابن اسحاق را بايد از نسل سوم و از تابعين التابعين بحساب آورد. البته
بايد توجه کرد که در تدوين سيره و زندگانی رسول و کتابت آن تنها به تقرير
اخبار و حوادث حيات و مبارزات رسول اکتفا نشده، بلکه در اين ميدان از
«قرآن و حديث»
هم مفصلاً استفاده شده است، و سيره نويسانی مثل ابن اسحاق و طبرى (همانند
منابع حديث) سيره و زندگانی حضرت رسول را همراه با اسناد ارائه داده اند.
اما با وجود همۀ اينها (که سيره و تاریخ زندگی پیامبر را خيلى مستند و
واقعى کرده اند)، به علت فاصلۀ زمانى و
جهت «اتقان و استحکام اخبار و حوادث دورۀ
رسول»، سيره و کتب تاريخ اسلام را بايد
با توجه به «قرآن مُنزَل» و «سُنت مُسلم نبی» و«قوانين علمى» و«عقل بشرى»
اخذ کرد، و بعد آن را به مثابۀ سيرۀ مُسلم رسول برسميت شناخت. و چنين روشی
هماهنگى و تناسب تامى با اجتهاد راهگشا و پرهيز از
«اجتهــاد در خلاء»
دارد و همچنین روشى معقول و
منصفانه است. پس لازم و ضرورى است که کتب سيره و تاريخ صدر اسلام به ديدۀ
انتقادى و از موضع احتياط نگريسته
شوند و در سايۀ اين مبانى از آنها اخبار و حوادث و واقعيات دورۀ رســول
دريافت گردد.
اما مهمترين و مشهورترين منــابع و کتب سيرهٴ نبوى - تاريخى، که در واقع
مراجعی تنقیح نشده و ناخالص بحساب می آیند، از اين قرارند:
١- سيرة النبى
(مشهـور به سيرهٴ ابن هشام- هرچند صاحب اصلى آن ابن اسحاق است، اما تـوسط
ابن هشام تنظیم و تدوين شده است).
٢- طبقات الکبرى
(محمد ابن سعـد).
٣- تاريخ اُمم و الملوک
مشهور به
تاريخ طبرى
(محمد جرير الطبرى- بخش سيرهٴ نبوى).
۴-
الکامل فى التاريخ
(ابن اثير- بخش سيرهٴ نبوى).
۵-
البدايه و النهايه
(ابن کثير- بخش سيرهٴ نبوى).
۶-
تاريخ الاسلام
(مشهور به سيرهٴ ذهبى- محمد ذهبى- بخش سيرهٴ نبوى). البته باید دانست که
منابع و کتب زيادى از قديم و جديد دربارۀ سیرۀ نبوی و زندگانی محمد (ص)
تأليف شده اند، اما اين منابع و کتب
«مايه هاى اصلى اکثر کتب و تأليفات»
را تشکيل مي دهند. همچنین باید دانست که بیشتر منابع و کتب ذکر شده مُختص
سیرۀ نبوی و حیات رسول اکرم نیستد، بلکه بسیار عام و فراگیر میباشند، و
بیشتر منابع و کتب تاریخ اسلام بحساب می آیند، اِلا
«سیرۀ ابن هشام»
که مختص سیره و حیات رسول اسلام است. طبعا
در صد سالۀ گذشته نيز
«کتب ارزشمند و مُعتبرى»
در سيره و تاريخ اسلام به رشتۀ تحرير در آمده است، و با توجه به اينکه
«محتاطانه تر و دقیق تر»
نوشته شده اند، جاى تکيۀ بيشترى هستند. و
سيرة الرسول
(محمد عزت دروزه)،
فقه السيره
(محمد غزالى – معاصر)،
حياة محمد
(محمد حسين هيکل)، و
زندگانى و تعاليم پيامبر
(مير على هندى) از اين نمونه میباشند. علاوه براینها از طرف
«مُحققان غيراسلامی»
هم مطالعات ارزشمند و منصفانه اى دربارۀ حضرت محمد و زندگی ايشان صورت
گرفته و کتابهاى نفيسى در اين رابطه منتشر کرده اند، کتبی که محل مراجعه
بوده و دارای استفادۀ زیادی هستند، و کتابِ ویر ژیل گیورگیو:
«محمد، پیامبری که از نو باید شناخت»
نمونۀ آنهاست.
طرُق ديگرِ شنــــــــــاختِ رســــــــــول
١-
مطالعۀ
دورۀ جاهليت و شناخت زمان طلوع اسلام در ابعاد مختلف فرهنگى، اجتماعى،
سياسى، اقتصادى، و درک چگونگى روابط حاکم
بر جوامع آن دوره و در منطقۀ عربى
و همسايگان آن يعنى ايران و روم.
و در این رابطه کتاب:
«المُفصٌل فی تاریخ العرب قبل الاسلام»
که در ده مجلد منتشر شده و نویسنده اش استاد جواد علی است بسیار جوابگوست.
٢-
بررسی
شخصيت و عملکرد حضرت محمد،
با تکیه بر:
مطالعۀ زندگانی حضرت رسول و توجه به مرحلۀ تاریخ بشر، ارزیابی جامعه
شناسانه و ملاحظۀ بافت قبیله ای جامعۀ صدر اسلام، تبیین دوران نبوت از نگاه
علوم سياسى و حکومت دارى، توجه به روانشناسی اجتماعی و بافت قبیله ای
شخصیت، تحلیل وضعیت جنگی و ماهیت روح خونخواهی و انتقامجویی. مطالعۀ جامعۀ
عربی صدر اسلام در بعد اقتصادی و در سايۀ علوم اقتصادی و تجربيات اقتصادى و
قیاس آن با وضع اقتصادى جوامعِ امروزى.
همچنين مطالعه در ابعاد ديگر از جمله در بُعد
«قضايى، خانوادگى، سنن اجتماعی و.....».
طبعا شناخت پيامبر اسلام در
«چنین دایرۀ وسیعی»
اوضاع را بسیار مشخص و ماهيت و کار توحیدی و برگزيدگى حضرت رسول را تماما
واضح می سازد. البته باید دانست که در ابعاد فوق الذکر کتابهای زیادی منتشر
شده است، اما متأسفانه بیشتر آنها یا از موضع
«سنتی و طرفدارانه!»
نگاشته شده اند، و یا از موضع «مادی و
انکاری» منتشر گردیده اند، و تحقیقاتی
که متکی به واقعیات و دارای ماهیتی بیطرفانه باشد بسیار اندک است. و اما
افضل آنست که مصادر شناخت صدر اسلام و شناخت رسول
از طرف عالمان و محققان اسلامی تألیف و تدوین گردد، کما اینکه در قرون
اولیۀ اسلامی چنین بوده است، اما بنابر تغییرات اساسی در طول قرون مُتمادی،
منابع قدیمی جوابگو نیستند، و نیازمند تألیفات و تدوینات نوینی که در سایۀ
«آخرین مراحل عقلی و علمی بشر»
بعمل می آیند می باشیم.
لکن هرگز نباید فراموش کرد که:
کسانی که میخواهند در رابطه با محمد مصطفى و شخصیت و عملکرد ايشان صحبت
کنند، به هيچ وجه نباید بى توجه به قرآن باشند، چونکه قرآن حکیم هم منبعى
«مُتقن و موثق و دست نخورده» است، و هم بنابر نصوص آن محمد نمونه و اُسوۀ
عملى آيات منزل می باشد. و مثلا قرآن مبین در سورۀ قلم ظرفیت و شخصیت محمد
مصطفی را چنین معرفی می کند:
وَ إِنَّكَ لَعَلَىٰ خُلُقٍ عَظِيمٍ (قلم -
۴):
« به تأکید ای محمد شما روی خُلقها و صفات
بسیار بزرگی قرار دارید». و طبعا این آیه بیانگر ماهیت و ظرفیت محمد
مصطفی و اساس و پایه ای در شخصیت شناسی حضـــرت رســــــول بحساب می آید،
کما اینکه در آیات دیگر نیز ابعاد دیگری از شخصیت و صفات رسول اسلام مطرح
میشوند.
همچنین قرآن پیروز در مورد اهميت و ارزش عملکرد حضرت محمد چنين می فرمايد:
لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ
حَسَنَةٌ لِمَنْ كَانَ يَرْجُو اللَّهَ وَالْيَوْمَ الْآخِرَ وَذَكَرَ
اللَّهَ كَثِيرًا
(احزاب - ٢١):
«به تحقيق رسول الله (محمد مصطفى) نمونۀ حسنه و زيبايى براى شما و براى
آنهايى است که به الله و آخرت اميد بسته اند و خیلی به ياد الله و قوانينش
هستند».
بدين ترتیب واضح میشود که شخصیت و نحوۀ عملکرد پيامبر اسلام را قبل از هر
چیز بايد از روى آيات قـرآن شناخت، و بعدا دنبال احاديث مسلم نبوى و سيرة
النبى و تاريخ موثق اسلامى و ديدگاههاى عقلى و علمى (که متکى به منابع سه
گانۀ اسلامى باشند) رفت. لکن اگر کسانى بخواهند با تکيه بر منابع
«کذب و افتراء»
و نظرات مُروِجان الحاد و اسلام ستیزی، و همچنین بنابر منابع شرک و خرافه
پرستی قضاوت نمايند، و بر پایۀ گفته هاى سرگردان و عامیانه در رابطه با
محمد مصطفى موضع گيرى کنند، بدیهی است که قضاوتشان فاقد ارزش و اعتبار و
موضع شان در حد ابراز
«خصومت یا جهالت»
اخذ می شود و حتى لياقت بررسى و مطالعه را نخواهد داشت، و بالاخره سخنان و
مواضع جاهلانه و خصمانه و فاقد پايه هاى واقعى و علمى و عقلى، بیشتر بارى
بر دوش و تاريخ صاحبانشان و موجب افشاء و رسوايى خود آنها خواهد شد. هر چند
اهل جهل و خصومت توانسته اند اکثر بشریت را گمراه کنند و مشکلات زیادی را
سر راه رشد و تکامل بشرى قرار دهند، اما باز بشريت برای هميشه اسير گمراه
سازان و دروغگــويان نخواهد شد، و با کسب عقل و علم بیشتر و التـــزام به
اخلاق تـــوحیدی، زوال حيله گران و حقه بازان حتمى میگردد، کما اينکه قرآن
مُنزَل
۱۴۰۰ سال قبل!
مسلمين را در سورۀ صف چنین تعلیم داده است:
وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَىٰ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ وَ هُوَ
يُدْعَىٰ إِلَى الْإِسْلَامِ وَ
اللَّهُ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ
(۷)
يُرِيدُونَ لِيُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ
نُورِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ
(۸)
هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَىٰ وَ دِينِ الْحَقِّ
لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ
(۹):
«چه کسى ظالم تر از اهل تهمت و افتـراء و دروغ بستن به الله (و دين او)
است؟!، در حالی که چنين کسى به دين اسلام دعوت شده است؛ اينست که الله
ظالمين و اهل ظلم را هدايت و رهنمود نخواهد کرد(و سرگردانى و گمراهى بدليل
ماهيت فاسدشان سرنوشت آنهاست). آنها می خواهند بوسیلۀ باد دهان! (که خيلى
ضعيف است) نور الله را (که ازلى و ابدى و بى پايان است) خاموش نمایند!، اما
الله نور خود (دين توحید) را کامل و به اتمام خواهد رساند (و پيروز می
گرداند)، ولو اينکه کفار هم ناراضى و اِکراه داشته باشند و آن را نخواهند.
الله همان ذاتى است که رسولش (محمد ص) را همراه با هدايت و حامل صراط
مستقيم و متکى به دين حق (توحيد) فرستاده است، تا آن دين را بر همۀ راهها و
دينهاى باطل و شرک آميز و گمراه کننده پيروز گرداند، و لو اينکه مشرکين هم
ناراضى و اکراه داشته باشند و آن را نخواهند».
همچنين قرآن مُنیر در آيۀ ٣ از سورۀ حج وضعیت اهل کفر و عداوت و جهالت را
چنين افشاء می کند:
وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يُجَادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ يَتَّبِعُ
كُلَّ شَيْطَانٍ مَرِيدٍ:
«کسانى هستند که در رابطه با الله و دين توحید مجادله و مناقشه ميکنند (و
آن را انکار می نمايند)، بدون اينکه بدان علم وآگاهى داشته باشند، و در
همان حال از هر شيطان بی انضباط و عصيان گرى تبعيت می کنند».
چنين است موضع گيرى١۴٠٠
سالۀ اسلام ستيزان و اهل دروغ و افتراء و بدخواهان قــرآن و محمــد و اُمت
اســلامى، که جز توسل به تهمت وافتــراء و عــداوت با تعــالیم و موازین
تــوحیدی، و سرانجام استبداد و زورگویی راه ديگرى در پيش ندارند، و در عصر
حاضر هم به
«استبداد و استعمار و جدايى دين از سياست!»
پناه برده اند؛ اما اين پناهگاههاى ضد بشرى و فاقد اساس وبنیان دردشان را
دوا نمی کند، و با توجه به ماهیت عنکبوتی شان دیر یا زود بر سرشان ويران
خواهند شد، و طبعا
«آزادی و رشد بشرى»
اين امر را تسريع خواهد کرد.
محمد مصطفی از زبان عالمان غير مسلمان
در اين بخش،
مطالبى در رابطه با محمد مصطفی و سيرۀ نبوى از
«دو کتابِ»
ارزشمند و محققانۀ دو عالم غير مسلمان (مسيحى مسلک)، که نسبتا منصفانه و
همچنین عالمانه و محققانه به رشتۀ تحرير در آمده اند، به خوانندگان عرضه می
شود، تا از قلم غير مسلمين نيز گوشه هايى از
«سيرۀ نبوى»
به اهل علم ومطالعه درهمين جا رسانده شود. اين دو کتاب يکى
«عذرخواهى از محمد و قرآن»
است، که نويسندۀ آن جان ديون پورت و اهل انگلستان است، و ديگرى
«محمد پيامبرى که از نو بايد شناخت»
می باشد، که صاحب آن ويرژيل گيورگيو و رومانى - فرانسوى است.
عذرخواهى ..... - بخش رحلت، قسمت پايانى:
نويسندگان و مورخين اسلام با افتخار و سربلندى و با خرسندى تمام، سالهاست
روى برکات و مواهب ذهنى و فکرى، که خالق هستى به پسر عبدالله داده است، مکث
کرده و بحث ميکنند. احترام وى به بزرگ، تواضعش نسبت به کوچک، فرط تحملش در
مقابل افراد گستاخ و مغرور، احترام و تکريم و تمجيد همه را به او جلب کرده
است. قابليت و استعدادى که داشت موجب برترى و فرمانروايى او گرديد. هرچند
کاملاً بى سواد بود ليکن فکرش به قدرى توسعه داشت که هوشمندترين مخالفين را
در مباحثه مغلوب ميکرد و در عين حال فکرش را در اعماق ذهن نازلترين اصحابش
نفوذ می داد. نيروى فصاحت و بلاغتش، در عين سادگى، بطورى با آثار قيافۀ
موقر و سيماى جذاب وى ممزوج بود که محبت واحترام همه را بخود جلب ميکرد، و
چنان قدرت نبوغى درنهاد او به وديعت گذاشته شده بود که عالم و عامى را
يکسان تحت نفوذ قرار ميداد، و مانند هر دوست و همنشينى، لطيف ترين احساسات
طبيعى بشرى را از خود بروز می داد.
نظر توماس کارلايل در بارۀ اين پيغمبر قهرمان به حدى اصيل و صحيح و به موقع
و بجاست که از ذکرآن نميتوان خوددارى کرد. کارلايل ميگويد: «اين فرزند صحرا
با قلبى عميق و چشمانى سياه و نافذ و با روح اجتماعى وسيع و پردامنه اى،
همه نوع افکارى را با خود همراه داشت غير از جاه طلبى! چه روحى آرام و
بزرگ! او از کسانى بود که جز با شور و شوق و حرارت سر و کارى ندارند و از
کسانى بود که طبيعت آنها را مخلص و صميمى قرار داده است؛ در حاليکه ديگران
در طريق شعارهاى گمراه کننده و بدعتها سير ميکردند، و با همان حال راضى و
خرسند بودند، اين مرد نميتوانست خودش را در آن شعارها بپيچد و محصور کند.
او فقط با روح خودش و با حقيقت اشياء سر و کار داشت».
«رمز بزرگ هستى با همۀ دهشت و جبروت، و با همۀ جلال و شکوه، در نظر او روشن
وآشکار ميدرخشيد! هيچگونه بدعت و ضلالتى آن حقيقت غير قابل وصف را
نميتوانست از او مکتوم و مستور بدارد، و نداى همان حقيقت بود که ميگفت: «من
وجود دارم».
آنچه را که در اين زمينه صداقت و واقعيت ناميديم در حقيقت امرى است ملکوتى
و جنبه اى است الهى. کلام چنان مردى، صدايى است مستقيم از قلب طبيعت! مردم
بايد به آن گوش دهند، و اگر به چنين کلامى گوش ندهند، به هيچ صدايى نبايد
اعتناء کنند، زيرا همه چيز در برابر آن مانند باد است».
از دوران قديم، چه در ضمن سياحتها و چه در ضمن زيارتها، هزار فکر در ذهن
اين مرد وجود داشت. او به خود ميگفت: «من چه هستم؟ اين شيء بيکران که من در
آن زندگى ميکنم و مردم آن را جهان مينامند چيست؟ زندگى چيست؟ مرگ چيست؟ من
بايد به چه معتقد باشم؟ من بايد چه بکنم؟».
محمد يک مرد منزوى در ميان خانوادۀ خودش قيام کرد و با لياقت خودش آنها را
وادار کرد که به پيغمبرى او ايمان بياورند. محمد يک فرد عرب ساده، قبايل
پراکندۀ کوچک و برهنه و گرسنۀ مملکت خودش را مبدل به يک جامعۀ فشرده و
مطيعى نمود و در ميان ملت هاى روى زمين آنها را با صفات و اخلاق تازه اى
معرفى کرد.
محمد پيامبرى که .... - قانون اساسى مدينه:
پس از اينکه مسجد مدينه ساخته شد و مسلمين همسران خود را از مکه به مدينه
آوردند، محمد براى شهر مدينه که شهرمستقلى بود، يک قانون اساسى نوشت. اين
قانون اساسى که داراى پنجاه و دو اصل ميباشد، از طرف خود محمد تدوين شده و
مثل آيات قرآن وحى نيست. بيست و پنج اصل از اين پنجاه و دو اصل مربوط به
مسلمين است، و بيست و هفت اصل ديگر آن مربوط به پيروان مذاهب ديگر اعم از
يهوديان و بت پرستان است.
قانون اساسى مدينه طورى تدوين شد که پيروان اديان مختلف بتوانند درآن شهر
کنار هم زندگى کنند و هر يک به وظايف خود عمل نمايند، بدون اينکه هيچ يک از
آنها مزاحم ديگرى باشد. اين قانون اساسى در اولين سال هجرت يعنى درسال
۶٢٣
ميلادى، که يکسال ازهجرت محمد ازمکه به مدينه مى گذشت، اعلام شد. طبق اين
قانون اساسى هر طايفه از سکنۀ مدينه مجاز بودند که خود را حفظ کنند و کسى
از آنها بازخواست نمى کرد که چرا به وظايف دينى خويش عمل مينمايند. اما
پيروان اديان مختلف که در مدينه بسر مى بردند، در موقع جنگ و هنگامى که
يثرب (مدينه) مورد حمله قرار ميگرفت، وظيفه داشتند که قواى خود را براى عقب
راندن مهاجم متحد نمايند.
ما موادى از اين قانون اساسى را که محمد در مدينه وضع کرد از نظر خوانندگان
ميگذرانيم، و بايد بگوييم محمد که در اين قانون اساسى پيروان تمام مذاهب را
درمدينه آزاد گذاشت، از قرآن الهام گرفته است. (نويسندۀ محترم براى اثبات
اين الهام گيرى، آياتى از قرآن را بعنوان سند ذکر ميکند). بعد چنين ادامه
ميدهد: هيچ يک از بانيان اديان گذشته به اندازۀ محمد نسبت بساير اديان قائل
به مدارا نشده است. محمد با يک سعۀ صدر زياد، موافقت کرد که پيروان ساير
اديان در مدينه در کنار دين اسلام به آزادى بسر برند و به آنها اطمينان داد
که کسى مزاحمشان نخواهد شد. چون محمد ميدانست که دين او که بر اساس آزادى و
مساوات بنا شده، نبايد از دينهاى ديگر بيم داشته باشد، و نيز ممکن است که
دين اسلام، دينهاى ديگر را تحت الشعاع قرار دهد، اما دين هاى ديگر نمی
توانند دين اسلام را عقب برانند.
گفتيم که بيست و پنج ماده از اين قانون اساسى مربوط به مسلمين است و بيست و
هفت ماده مربوط به پيروان اديان ديگر ميباشد. در مادۀ اول و دوم قانون
اساسى، بعد از اينکه پيغمبر نام قبايلى را که در مدينه بودند ميبرد،
ميگويد: «مؤمنين نبايد بگذارند که هيچ يک از آنها زير بار تعهدات سنگين
(مالى) پشت خم کنند و وظيفۀ مؤمنين است که تعهدات سنگين هر مؤمنى را که
بايد فديه براى آزادى خود بپردازد و يا خون بهاء تأديه نمايد به انجام
برسانند». بطورى که گفتم قبل از اينکه اسلام بيايد، در جزيرةالعرب، هرکس
عضو يک قبيله بود، و هرگاه کسى، آدمى ميکشت، خون بهاء را از قبيلۀ او
ميگرفتند. اما محمد بعد از اينکه اسلام را ارائه داد همه را مساوى کرد و
امتيازات ناشى از وابسته بودن به يک قبيله از بين رفت. و به موجب قانون
اساسى مدينه، امتياز ديگرى جاى آن را گرفت، و آن امتياز، مؤمن بودن و عضو
اُمت شدن بود.
در مادۀ سيزدهم قانون اساسى، محمد چنين ميگويد: «هرگاه يکى از مؤمنين
مبادرت به قهر و ظلم يا جنايت نمايد يا حقى را به نحوى از آنها پايمال کند
يا بين مؤمنين توليد نفاق نمايد، از مزيت مذکور در اصول اول و دوم برخوردار
نخواهد شد، و در اينگونه مواقع دست تمام مسلمين بايد براى از پا درآوردن او
بلند شود ولو گناهکار پسر يکى از آنها باشد». در مادۀ پانزدهم قانون اساسى،
محمد نوشته است: «هر حقى که فقيرترين مؤمن از آن برخوردار ميشود، مساوى است
با حقى که غنى ترين مسلمان از آن برخوردار ميگردد».
در مادۀ شانزدهم اين قانون آمده که: قاتل بايد مجازات شود، و محمد ميگويد:
«کسى که به عمد مرتکب قتل ميشود بايد به قتل برسد، و هيچ کس حق ندارد که يک
قاتل را مورد حمايت قرار بدهد».
در مادۀ بيست و ششم قانون اساسى محمد نوشته شده است:« يهوديها ميتوانند دين
خود را حفظ کنند و مسلمين هم دين خود را حفظ مينمايند، و در مورد کسانى که
مولاى آنها هستند يا به آنها پناه آورده اند نيز به همين ترتيب عمل ميشود».
عناد و کینه و قساوت؛ مانع درک و شناخت!
بحث چگونگى
و طرق شناخت محمد رسول الله را با موضوعِ:
«عناد و کینه و قساوت؛ مانع درک و شناخت»
به پايان مى بريم که تماما مربوط به بحث ماست و چرایی
«عدم درک و شناختِ»
قرآن و رسول و عدم گرويدن به دین توحید را بیان می دارد. قرآن پيروز در اين
رابطه چنين می فرمايد:
وَ إِذَا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنَا بَيْنَكَ وَ بَيْنَ الَّذِينَ لَا
يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجَابًا مَسْتُورًا
،
وَ جَعَلْنَا عَلَىٰ قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ وَفِي
آذَانِهِمْ وَقْرًا وَ إِذَا ذَكَرْتَ رَبَّكَ فِي الْقُرْآنِ وَحْدَهُ
وَلَّوْا عَلَىٰ أَدْبَارِهِمْ نُفُورًا
(اسراء:
۴۵
و
۴۶):
«هنگامی
که قرآن تلاوت مى کنى، بين شما و کفار مُعاند پردۀ ضخيم و نفوذ ناپذيرى
قرار می گيرد (پردۀ عداوت و کینه توزی)، و عناد و کینه های غلیظی که در
دلهاى آنها ريشه دوانده باعث ميشود که قرآن را درک و فهم نکنند، همچنانکه
گوشهايشان سنگين و ناشنوا شده است، و زمانى هم که در قرآن ذکر وحدانيت الله
می شود و توحيد را تبليغ و ترويج ميکنى (بنابر عداوت و قساوت) با حالتى
تنفرآميز رو بر می گردانند».
بله اينچنين است برخورد مُنکِرین و کفار قسی القلب با حقايق قرآنى. اما
زمان ثابت کرد که روگردانى خصمانه و کينه توزانه
و «فرار از دست حقايق»
مانع پيروزى توحيد و آزادى بشر نمى شود، و در صورت التزام مسلمین به ارزشها
و مبانى توحيدى و تلاش پی گير براى آزادسازى بشريت
«تحقق اهداف اسلامی»
و عبور بشریت از «عداوت و کینه توزی»
و آزادی از چنگِ «سلطه گرانِ ظالم»
حتمى خواهد بود، و اُلفت و اُخوت اسلامى
مستقر خواهد گشت. در همین راستا توصیف وضعیت اعراب در قرآن بسیار قابل ذکر
و آموزنده است؛ و
حالِ آنها در سورۀ توبه (آیۀ ۹۷) چنین ذکر شده است:
الْأَعْرَابُ
أَشَدُّ
كُفْرًا وَ نِفَاقًا وَ أَجْدَرُ أَلَّا يَعْلَمُوا حُدُودَ مَا أَنْزَلَ
اللَّهُ عَلَىٰ رَسُولِهِ:
«اَعراب
{بخشی از آنها}
در کفــر و نفاق بسیار شدید
هستند؛ به حدی که بهتر است موازین تــوحیدی که بر رســول نازل می شود
ندانند»؛
چرا که غرق در«بُغض و عداوت» و مملو از
حِقد و کینه توزی هستند، بغض و عداوتی که «مانع
درک و شناخت»
است. طبعا
امروزه هم کفار مُعاند و اسلام ستیز چنین وضعیتی را دارند، و بدیهی است که
زمان و مکان در «ماهیت کفر و عناد»
تغییری ایجاد نمی کند، و سرکوبگری استبدادی - استعماری مظهر یک موضع کینه
توزانه و بغیضانه و کافرانه است.
اما آنچه جالبتر است نتیجۀ عداوت و کینه توزی و کُفرکیشی است؛ نتیجه ای که
بِالبداهه به شناخت و معرفت منتهی نمی شود، بلکه سر از نظرات و مواضع
ابلهانه ای در می آورد که
«ماهیت و مُحتوایشان»
بسیار افتضاح آمیز و رسوا کننده است، ماهیت و محتوایی که حاصل عداوت و
مقابلۀ جاهلانه است، همانطور که در صدر اسلام نیز چنین بوده است. و این آیۀ
عظیم این وضعیت و نتیجۀ آن را چنین اعلام کرده است:
لَا جَرَمَ أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ مَا يُسِرُّونَ وَ مَا يُعْلِنُونَ
إِنَّهُ لَا يُحِبُّ الْمُسْتَكْبِرِينَ،
وَ إِذَا قِيلَ لَهُمْ مَاذَا أَنْزَلَ رَبُّكُمْ قَالُوا
أَسَاطِيرُ
الْأَوَّلِينَ،
(نحل -
۲۳
و
۲۴):
«حتما الله همه چیز آنها را اعم از پنهانکاریها و مواضع مُعلنشان را می
داند، و او مُتکبران خودپرست را دوست ندارد. با وجود این؛ هرگاه از مُنکران
و مُکذبین سؤال شد که خالقتان چه چیزی را برایتان فرستاده؟ آنها گفتند
افسانه های پیشینیان!!».
عجبا!! چقدر عداوت و جهالت میخواهد تا مُشرکان خرافه پرست چنین موضعی را در
برابر آیاتِ الله اتخاذ نمایند و صراحتا انعکاس قوانین توحیدی را افسانه
های آباء و اجدادی! تلقی کنند؟!
اینست که
در سایۀ موضع انکاری و کینه توزانه؛ شناخت و شناسایی امور غیر ممکن می
گردد، و این
خصایل استعدادهاى انسانى را «قفل و راکد»
و توانايى تعقل و ادراک را از انسانها سلب می کنند. و چون صاحبان اين خصايل
و روحياتِ خودپرستانه، حقوق و موجوديت ديگران را به رسميت نمی
شناسند و
«ظرفیت دگربينى»
را از دست داده اند، به محض به ميدان آمدن دیگران و به خطر افتادن «مَحاصِل نامشروع شان»
خشمگين میشوند و راه بیخردى و عداوت را در پيش میگيرند، و بدینصورت کارشان
به تکذيب و انکار و
کافری منتهى میشود.
و بطور خلاصه عداوت و کینه توزی، عامل
رکود استعدادهاى بشری و مایۀ بیشعورى انسانها و جوامع بشری میگردد، و طبعا
بیشعورى و از کار افتادن خصايل و استعدادهای انسانی هم سر از
«اِنکار و کافرکیشی»
در می آورد. و آيات زیر هم، که در بلاغت تمام بیان شده اند باز بیانگر همین
ماهیتها و روحیات انکاری و کافرکیشانه هستند:
إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ أَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ
تُنْذِرْهُمْ لَا يُؤْمِنُونَ، خَتَمَ اللَّهُ عَلَىٰ قُلُوبِهِمْ وَعَلَىٰ
سَمْعِهِمْ وَعَلَىٰ أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ
(بقره -
۶ و
۷):
«الحق دعوت و عدم دعوت کفار بسوى ايمان فرقىبه حالشان نميکند و ايمان نمی
آورند و کار روى آنها بيهوده و مثل اينست که چيزى به آنها گفته نشده است.
بر قلوب و چشمها و شنوايى اين انسانها مهر باطل زده شده و توان و استعداد
تغيير از آنها سلب شده و توان درک واقعيات و حقايق را از دست داده اند».
و این آیه نیز همین واقعیت را بیان می
کند:
أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَىٰ قُلُوبٍ
أَقْفَالُهَا
(محمد -
۲۴):
«آيا در آيات قرآن تدبر و تفکر نمى کنند يا قلوب شان
{روح و استعداد و
شعورشان}
قفل و راکد و به علت کينه و عداوت قاسى و بی خاصيت گشته است؟!».
پس
برای
کسب شناخت و معرفت و
جهت
درک و فهم هر موضوعی باید
«ماهیت مُنفتح» و «چشمانی پر
بصیرت» و «گوشهای شنوا»
داشت، و این یک قانون
تــــوحیدی و یک امر اجتناب ناپذبر است؛ نه
اینکه زورگویی کنی و هر چیزی را به زور استبداد و سلطه گری تحمیل نمایی؟!
و آیه
۲۲
از سورۀ زُمَر این دو خصیصۀ متضاد را چنین تشریح کرده است:
أَفَمَنْ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَامِ فَهُوَ عَلَىٰ نُورٍ مِنْ
رَبِّهِ فَوَيْلٌ لِلْقَاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ مِنْ ذِكْرِ اللَّهِ
أُولَٰئِكَ فِي ضَلَالٍ مُبِينٍ:
«آیا کسی که دارای سعۀ صدر و اهل بینش باز و مُنفتح است، همانند کسی است که
معاند و پر کینه و قسی القلب می باشد؟! انسان مُنفتح و صاحب سعۀ صدر بر
مبنای
نور خالقش حرکت می کند
{و پر بصیرت است}؛
و آنگاه وای بحال افراد
مُعاند و قسی القلب
{که بنابر خصومت و کینه
ورزی}
از ذکر و یاد الله عاجز
می
باشند؛ و همانا که آنها گرفتار
ضلالت و
گمراهی آشکاری هستند». باشد که مُحمد مُصطفی این
رسول عُظمای رب
العالمین و خاتم المُرسلین عملاً اُسوه و نمونۀ مسلمين باشد، و مسلمين هم عملاً
اُسوه و نمونۀ بشريت گردند. ان شاء الله.
سازمان موحدين آزاديخواه ايران
۱۴
رجب
۱۴۲۳
- ٣٠ شهريور ١٣٨١
|