بسم الله الرحمن الرحیم

راههــای زوالِ استبــداد سیــاسی

ســــؤالات بَجــــا و مُهــــمّ: ۱- آيا مُستبدين سياسى حاکم شعار و ادعای آزاديخواهانه ندارند؛ يا اينکه به شعار و ادعای خود ملتزم و پايبند نيستند؟! ۲- اگر مُستبدین شعار و ادعا دارند (که همیشه دارند!) چرا به شعارها و ادعاهای خود ملتزم و پايبند نمی شوند؟! ۳- آيا انحراف و عدم التزام مُستبدین به شعارها و ادعاهای خویش بخاطر «حفظ سلطه و منافع» و با توجه به فشارهایی است که از داخل و خارج و از طرف استعمارگران و نیز اقشار قدرتمند و ثروتمند داخلی به آنها وارد میشود؛ يا اینکه ماهيت فکرى و روانی آنها چنين اقتضا می کند؟! ۴- آيا مَسخ و بی معنا شدن شعارها و ادعاهای مستبدين حاکم را میتوان با استبدادى شدن تشکيلات احزاب و سازمانهاى «مخالفِ استبدادِ حاکم» مقايسه کرد و جوامع استبداد زده را از هر طرفی اسیر ماهیت استبدادی تلقی نمود؟! ۵- راز استبدادى شدن حکومتها و احزاب و سازمانهاى سياسى در چه چيزى نهفته است؟! آيا از فرهنگ و اخلاقِ خانوادگى و اجتماعى (استبداد خانوادگی و اجتماعی) به ارث رسيده؛ يا از تماشاچى و بی تفاوتی مردم ناشی میشود؟! يا اینکه مصیبت عظمی عبارتست از حمايت استعمارگران از نظامهای استبدادى و وابستگى احزاب و سازمانهاى سياسى؟! ۶- آيا مخالفان استبداد حاکم آزاديخواه هستند يا «مُستبدين محکوم» میباشند؟! اگر آزادیخواه هستند پس چرا افتخار آزاديخواه بودن را به يکديگر نمی بخشند؟! و چرا اکثرا یکدیگر را انکار کرده و هر یکی دیگری را متهم به «استبدادمنشى» میکند و حتی بعضا از آيندۀ حاکميت همدیگر مضطرب و هراسانند؟! ۷- آيا هدف اصلى مخالفان استبدادِ حاکم و علت وجودى آنها «آزاديخواهى و استقلال طلبى و مردمسالارى» است؛ يا اينکه بعضی شان «محصول دخالت خارجى» و بعضی ديگر هدفشان طرد استبداد حاکم و برقرارى استبداد جديدی به رياست خودشان است؟! ۸- آيا غير از اينست که احزاب و سازمانهاى آزاديخواه و مستقل و مردمسالار به علت عدم حضور مردم در صحنۀ سياست و مبارزه؛ و نيز عدم تحمل شدنشان از طرف دُوَل استعماری، يا بوجود نمی آيند؛ و يا اگر بوجود آيند با «سلطه گران خارجى و انحصار طلبان داخلى» روبرو می شوند؟!

مقابله با استبدادِ حاکم و نتایج آن

معمولا مقابله با نظامهاى استبدادى خاصتا مقابلۀ مسلحانه) موجب سرکوبگرى بيشتر مستبدينِ حاکم و خسارات سنگين تر «مخالفان و مردم ناراضی» شده است، و بعد در اکثر اوقات این مقابله ها به علت «سلطۀ جهانى استعمار» و حمايت شان از نظامهاى استبدادى «بی نتيجه مانده» و حتى نتايج منفى ببار آورده است، و صرف نظر از ويرانی ها و کشتارها و اسارت های حاصله؛ سرانجامِ مقابله ها نیز «عامل وابستگى طرفين» به استعمار سلطه گر و غارتگر و عاملان تنازعِ ملل گردیده است. و اما تلخ تر اینکه اگر وضعيت بصورتى بوده که سقوط نظام استبدادى (به علت حضور وسيع مردم) حتمى مى نموده، استعمارگران در پی مهار وضع جديد بر آمده اند، تا زيرسلطگى و استبداد زدگى و عقب ماندگى «ملت ها و دولت ها» تداوم و استمرار پیدا کند. البته عامل داخلی و عدم رشد اجتماعی و فقدانِ «فرهنگ دگرپذیری و کثرتگرایی» نیز همیشه در بی نتیجه ماندن مبارزات ضد استبدادی (حتی با غلبه بر استبداد حاکم) نقش بزرگی داشته است، و در چنین جوامعی معمولا اوضاع یا به سمت «استبداد مطلقه و سرکوبگری» حرکت میکند؛ و یا به «هرج و مرج و ناامنی داخلی» کشیده میشود. گرچه در اینجا نیز علاوه بر فقدان رشد سیاسی و اجتماعی «تدخل دشمنان آزادی و استقلال مِلل» نیز در کار می باشد. حال سؤال اینست که با توجه به اين واقعيات، آيا بايد مستبدين را از قدرت و حکومت نامشروع شان مطمئن ساخت، يا بايد آنها را در اين رابطه نگران و هراسان نمود؟! همچنين در اين مسئلۀ حساس بايد به «اصل شيوۀ استعمار» براى مهارسازى نظامهای استبدادى نیز جِدّا توجه شود، که عبارتست از: وجود مخالفين استبداد، چه حق چه باطل، چه مستقل چه دست نشانده، چه آزاديخواه چه استبدادى، چه ملتخواه چه ملت فروش و..... حال اگر «ماهيت و روش مخالفين استبداد» مأخوذ از استعمارگران و با توجه به مصالح آنها باشد چه بهتر؟! اما در مواقع اضطرارى اگر روش و ماهيت آنها ماخوذ از آنها نيز نباشد زياد مهم نيست، و در طی زمان فکرى بحالشان میشود!! و نمونۀ اين اضطرار را میتوان در همکارى استعمارگران غربى با «مجاهدين افغانی ضد اِشغال شوروى» و متلاشى سازى آنها در مراحل بعدى و تحميل نظامی دست نشانده به رياست حامد کرزاى مشاهده کرد. در این میدان اين مسئله هم جای توجه است که: راه تجديد نظر براى کسانی که با نظام استبدادى «مُقابله» کرده اند مسدود است، مگر در سايۀ مصالحۀ ملى و يا عفو عمومى. و خارج از آن چاره اى (چاره اى مثبت و معقول) جز ثبات قدم در راهى که پيموده اند (تا برکنارى و سرنگونى و يا اضمحلال نظام استبدادى) وجود ندارد. و اما اگر مخالفين استبداد بخواهند تسليم استبداد حاکم شوند: اولا به گذشتۀ خود کلا پشت کرده اند و خود بخود معنا و موجوديت خود را از دست می دهند. ثانيا نظام استبدادى آنها را به خدمت گرفته و آنها را جهت تثبيت نظام خود (از طریق: اعتراف گیری، توبۀ تحمیلی، جاسوس سازی و......) هرچه رسواتر خواهد کرد. ثالثا خود مردم هم آنها را تسليم شده و حتى خيانتکار تلقى نموده و به ديده اى تحقيرآميز به آنها می نگرند. اينست که جریانات و جوامعى می توانند در راه مبارزه و مقابله با «استبداد سياسى حاکم» ثبات قدم داشته باشند که حقيقتا پر انگيزه و مُصمَّم باشند، و بجاى توجه به زندگى «روزمره و شخصى و خانوادگی» به فکر زوال و نابودى نظام استبدادى باشند، و پاداش خود را در عزت و سربلندى در دنيا و آخرت جستجو نمایند، چیزی که در غیاب تعلیم و تربیت بسیار بعید المَنال است.

وضعیت آوارگان سیاسی

اما وضعيت «آوارگان سياسىِ» که به علت مقابله با استبدادِ حاکم جلای وطن می کنند: اولا اگر آنها بخواهند فعـال و کوشا باشند، اسیر دامهای استعماری می شوند؛ بدین معنا که یا وسیلۀ «فشار بر نظام استبدادى» و امتيازگيرى از آن می شوند؛ و یا ممکن است مورد معامله قرار گيرند. ثانیا اگر هم من البـدایه زمينۀ فعاليت و مبارزه نداشته باشند، در خارج از مملکت «مُنزوى شده» و اکثرا از اهدافى که ظاهرا برايش آواره شده اند بريده می شوند و حتى جذب فرهنگ و آداب و اعراف ممالک جديد می گردند. البته در ميان آوارگان سیاسی تعدادی از «فعالان صاحب عزم» باقی می مانند، اما آنها نیز ناچارا و بدلیل عدم امکان فعالیت سیاسی به کارهای فکرى و نظرى روى مى آورند، هرچند پيامشان کمتر به مردم شان می رسد. طبعا در این میان مُستبدین حاکم نیز بیکار نمی نشینند و جهت نابودی نهایی مخالفانشان دست به هر خیانت و جنایتی می زنند؛ و خاصتا اینکه: چون نظام استبدادى و رؤسای ظالم و جنایتکارش «دشمن مردم» هستند و بصورت حتم (اگر دست نشاندۀ استعمارگران هم نباشند) از مقابله با استعمارگران عاجز هستند، در نتیجه بخاطر ممانعت از «همکارى استعمارگران» با مخالفان و ندادن ميدان و زمينه به آنها آمادۀ اِعطای هرنوع امتيازى میشود؟! و بدين شيوه: هم مخالفين استبدادِ حاکم؛ و هم خود نظام استبدادى؛ به اسارت استعمارگران در می آيند، و بدین ترتیب طرفینِ دعوا توان «هر نوع تحرکى» را از دست می دهند. و طبعا بعد از این مهارسازی و اسارت طرفین و طرفهای دعوا (که حتی تحدید ماهیت آنها مشکل! می گردد) استعمارگران بنابر منافع سلطه گرانه و غارتگرانه با آنها برخورد می کنند و متناسب با اقتضائات استعمارى «جانب اين يا جانب آن را» می گيرند، لکن هرگز به صورت قطعى یک طرف دعوا را رها نمی کنند، چرا که در آن صورت «عوامل بازى» را از دست میدهند و امر مهارسازی مختل می گردد و حتی ممکن است «مهار اوضاع» از دستشان خارج شود. اما زمانی که نظام استبدادىِ حـاکم به اندازۀ کافى جنايتکار و فاسد گردد و حفظ آن برای استعمارگران «خطرناک و پرهزینه» شود، ممکن است مخالفينِ مورد نظر استعمار تقويت بشوند، و در چنین وضعیتی، نظام استبدادىِ حاکم در «وضعیتی خطرناک» و در معرض برکناری و سرنگونی قرار می گیرد (مثل نظام پهلوی که بجای اصرار بر حفظ آن به خمینی روی آوردند). و آنگاه زمینۀ جانشينی مخالفين مهار شده فراهم؛ و به دنبالش مخالفين مهار شده نظام استبدادى جديدى را با «نامهاى تازه» مستقر می سازند و مصائب استبداد ساقط شده تکرار می شوند.

عجز و ناتوانی؛ و اِهمال و شخصی گری

حال که نتيجۀ مقابله با نظام استبدادی چنين است، پس چه راهی جهت وصول به «آزادی و مردمسالاری و کثرتگرایی» و متعاقب آن ثبات نظام سیاسی مملکت باقی می ماند؟! قبل از هر چیز باید گفت: اِهمال و شخصی گری و تماشاچى بودن نه تنها راه زوال نظام استبدادی نيست، بلکه این رویه و این فرهنگ مایۀ سلطۀ بيشتر مستبدين و حتی اساس و ریشۀ استبداد است، و استبداد زدگی و استعمار زدگی جوامع بشری «حاصل اِهمال و شخصی گری» و عدم مسئولیت آباء و اجدادِ ماست. اینست که وضعیت استبدادی «بُعد فرهنگی و اجتماعی» دارد؛ و ریشۀ استبداد خود انسان ها و جـوامع بشری هستند؛ بدینصورت که: یا استبدادمنش هستند و با میدان پیدا کردن نظام استبدادی برقرار می سازند، و یا اینکه در برابر نظامهای استبدادی «ساکت و تسلیم» می شوند؛ و در نتیجه این خود بشر است که بر خود ظلم میکند؛ و در هر وضعیتی، بعضی ظالم و بعضی دیگر مظلوم واقع می شوند؛ و در میدان این «ظلم و مظلومیت» طبعا اسیر اوضاعی میشوند که حسابش را هم نکرده اند. و از این جهت ریشۀ استبداد، ظلم بشر در حق یکدیگر است، و تا تحقق اصل توحیدیِ: لَا تَظْلِمُونَ وَ لَا تُظْلَمُونَ (بقره - ۲۷۹): «مؤمنان کسانی هستند که نه ظلم میکنند و نه مظلوم واقع میشوند»، زوال وضعیت استبدادی بسیار مشکل و صعب العبور میماند. و همچنین تا زمانی که تحقق این اصل توحیدی خیالی و غیر قابل وصول قلمداد شود و بشریت نتواند بر اساس «حق و عدالت» حرکت نماید (چه به علت فقدان تربیت توحیدی و تحقق انضباط دینی، و چه به علت فقدان توازن و تقسیم قدرت و ثروت)، زوال نظام استبدادی و وضعیت استبدادی نیز خیال و افسانه باقی خواهد ماند؛ چرا که ریشۀ استبداد «ظلم و بیعدالتی» و تحمل ظلم و بیعدالتی یعنی «سلطه پذیری» است؛ و به زبانی ساده؛ تا نوکری نباشد؛ آقایی هم وجود نخواهد داشت! و در واقع آقایی محصول نوکری است. اینست که اِهمال و وِلسازیِ سرنوشت نه تنها برای بشریت نتیجه ای در بر نداشته، بلکه این فرهنگ و رَویه بیانگر عجز و ناتوانی است، چرا که مایۀ خالی شدن میدان برای مستبدین و سلطه گران است، رَویه ای که معنایش «تسلیم و سکوت در مقابل ظلم ظالمان» و اِعلام یأس جهت رسیدن به اهداف اولیۀ بشری است، مُصیبتی که عقب ماندگی اجتماعی و مشاکل بشری را همیشه پیچیده تر و عمیق تر کرده است. و از این جهت این رویۀ مُفلِسانه (که مورد رضایت ظالمان و محل تشویق مستبدین و استعمارگران است) به مثابۀ دندان تیزکُنِ سلطه گران عمل کرده و عامل طولانیتر شدن راه رشد و نجات بشریت میباشد. بنابراین، اساسا مصدر نظام استبدادی، عقب ماندگی اجتماعی و ظلم و تجاوز در حق یکدیگر؛ و در همان حال تحمل ظلم و سلطه گری استبدادیان است، همانطور که مصدر عقب ماندگی اجتماعی، نظام استبدادی و حاصل سرکوب و خفه سازی انسانها و جوامع بشری است. و این دو پدیدۀ شوم در واقع «علت و معلول یکدیگر» هستند. هر چند در دورۀ معاصر اوضاع سیاسی جهان پیچیده تر شده و استعمارگران نیز به مثابۀ مُستبدین بین المللی وارد صحنه شده اند؛ و با تکیه بر «امکانات وسیع مالی» و «وسایل مهار و ارتباط» و «سلاحهای مُخرب» به ایجاد استبداد محلی مُبادرت می ورزند، و در صورت وجودش آن را حمایت میکنند. اینست که استعمارگران در واقع حافظان خارجی نظامهای استبدادی در سراسر جهان و خاصتا در ممالک و جوامع اسلامی بحساب می آیند.

مبارزۀ منفی: عدم همکارى هدفمند

وقتی مقابله با نظام استبدادی پر تلفات و بی نتیجه میشود، و یا نتایج آن طعمۀ استعمارگران و سلطه گران می گردد، باید راهها و طرُق دیگری را جستجو و پیگیری کرد. یکی از این راهها و طرُق، همانا «عدم همکارى هدفمند» با نظام استبدادى و به قصد زوال و نابودی آنست. اين روش داراى يک «حُسن اساسى» و در عین حال دارای يک «ضعف اساسى» و همچنین يک «نياز اساسى» است: حسن اساسى اين روش اينست: هم رنج و تلفات انسانی اش، هم آوارگى و دربدرى اش، و هم خسارات و تلفاتش در قیاس با مبارزۀ مسلحانه کمتر است. بگذریم از اینکه دخالت استعمارگران در آن مشکل تر می گردد، چرا که اين روش مبارزه با استبداد حاکم را بيشتر داخلى می گرداند. اما ضعف اساسى اين روش، ناتوانى آن در مقابل نظام استبدادى و قسى القلب است، که بوسیلۀ اقلیتی پَست و مزدور اداره می شود، اقلیتی که هميشه براى فعالیت و گردش دواير استبدادى در هر جامعه اى پیدا خواهد شد. و همين است که علیرغم اينکه در جوامع استبداد زده حداقلِ مردم با نظام استبدادى همکارى میکنند، اما نظام استبدادى چندان تحت فشار قرار نمیگیرد. بدين ترتیب، روش عدم همکاری ناتوان از آب در می آيد، و خاصتا این روش در ممالک نفطی و متکی به منابع طبیعی و مواد خام، توان زائل سازى نظام استبدادى را از دست میدهد، مگر اينکه عدم همکارى با نظام استبدادی «بسيار وسيع و جِدّى» باشد ومسئله به تحريم همه جانبه وعدم مراجعۀ عمومی به ادارات استبدادى و دستگاههای تحمیلی کشيده شود، و از جمله نیروهای مسلح استبداد بکلی تحریم گردند. در آن صورت نظام استبدادى راکد و فلج می گردد و از تحرک و عکس العمل باز می افتد و به سرعت «قدرت سرکوبگری» را از دست میدهد. اينست که اين روش از مبارزه «نيازمند وسعت تحريم» و قاطعيت اقشار مختلف است، امرى که بسيار دشوار و نایاب است، و تنها در سايۀ «همدردى و همبستگى» بوجود می آيد، همدردى و همبستگى که به نوبۀ خود (علیرغم مبارکی و نجات دهندگی اش) باز مشکل و صعب المَنال است. و لکن با فقدان تحریمات گسترده (بجاى نظام استبدادى) این روش از مبارزات آزادیخواهانه کارايى خود را از دست میدهد.

روش همراهى و جهت دهی به استبداد

راه و طریق دیگر برای آزادسازی اجتمـــاع و مبارزه با نظام استبــدادی عبارتست از «روش همراهى و جهت دهی!» و هــدایت و راهنمایی نظــــام استبــدادی به سمت آزادی و اِمحای فرهنگ استبدادی و نظام استبـــدادى. اما این روش نیز همیشه کارساز نبــوده و دربارۀ همۀ نظام های استبدادی صـــــدق نمی کند؛ بدین صورت که:

اولا این شیوه تنها در رابطه با نظام استبدادى که مُحتوايى نسبتا «آينده ساز» دارد و تا حدى داراى اِنصاف و روش معتدل با مخالفين است صدق می کند، نه نظامی که همۀ اَطراف و اَطیاف را به چشم دشمن نگاه می کند (مثل نظام ولایت مطلقه که انعطاف پذیرترین جریانات را به دشمنان مخملی! متهم می سازد)، بلکه آنها را بصورت قابل قبولی از هم تفکيک مینماید و هر کسی را با توجه به «ماهيت و روش خود» می نگرد.

طبعا با این نوع استبداد میتوان به تفاهم رسيد؛ خاصتا وقتى که راه مقابله با آن «پر تلفات» و بدليل عدم حضور مردم حتی بى نتيجه می ماند (بگذريم از کمين گرگان استعمارى که هميشه مُترصد هستند که نتيجۀ تنازع مِلتها منتهى به سلطه گرى و غارتگرى آنها شود). در چنين وضعیتی طبعا روش اصلاحى تا حد زیادی معنای واقعی پیدا میکند، و ممکن است «تدریجا و طی مراحلی» فرهنگ و سنن استبدادى تنزل و فرسایش پيدا کند و راه تساهل و تجدید باز گردد، و متعاقب آن فضاى سياسى و اجتماعى بسوى «آزادى و کثرتگرايى» سیر و حرکت نمايد.

ثانيا امروزه خود نظامهاى استبدادى (بجاى تن دادن به آزادى و کثرتگرايى) جريانات اصلاح طلبى ساختگی و مُزَوَّر به راه می اندازند، تا در ميدان مقابله با مخالفين و جهت گمراهی مردم و استمرار حمايت استعمارگران جان سالم بدر برند، و بدين صورت، نظام هاى استبدادى «روش اصلاح طلبى سياسى» را نیز تا حد زيادى خنثی کرده و در بیشتر اوقات مخالفين استبداد حاکم را در دو راهۀ يا: تسليم؛ يا مقابله! قرار میدهند.

ثالثا نظامهای استبدادى و مصیبت بار معاصر (خاصتا در جوامع اسلامى) انحصارگر بوده و هر نوع کار و فعاليت اصلاح طلبانه را در نطفه خفه می کنند؛ تا جایی که حتى «تحمل مقدماتِ اصلاح طلبی» را هم ندارند، و نمونۀ آنها نظام ولايت مطلقه در ایران و همچنين نظامهایی هستند که پرچم خصومت و عداوت با اسلام و مسلمين را علم کرده و ميدان سياست و حکومت را بر روی مسلمین مسدود کرده اند.

رابعا اگر نظام استبدادى وابسته و دست نشانده و استعمارى باشد، مسئلۀ همراهى و جهت دهی بدان پيچيده تر نیز میشود؛ چرا که يک نظام بيگانه و استعماری در ذات خود براى «تخريب و غارتگری و سلطه گری» بوجود می آيد، در نتیجه تا زمان بيشتر سپرى شود و چنین نظامی بيشتر تحمل گردد، سرنوشت مُلک و مِلت و خاصتا وضع فـرهنگ و اقتصاد خرابتر می گردد. اینست که همراهى و یا تحمل چنين نظامهاى مُستبد و جبّارى (که اکثرا با اين نوعش روبرو هستيم) جز همکارى با «استعمار و عُمال خیانتکارش» چيز ديگرى نخواهد بود.

خلاصه استبداد سياسىِ که می توان بدان جهت داد و همکارى با آن ممکن است مفيد و ثمربخش واقع می شود، آن استبدادى است که هم «مستقل و صاحب اراده»، و هم تا حدی مُعتدل و مُنعطف و بنحوی «خيرخواهِ ملک و ملت» باشد، و نسبت به مواضع و نظرات اهل خير و صلاح داراى گوش شنوا باشد، نه استبدادی که مُطلقه و جنایتکار و عامل اجانب سلطه گر است.

على اى حال، زوال و نابودی استبداد سیاسی امری بسيار مشکل است؛ و تاريخ بشر نيز شاهد اين «واقعيت تلخ» می باشد. و بدین جهت هر انسان و جریان و تشکل آزاديخواه و عدالتخواه و ترقیخواهى بايد در حد «شناخت و توان خود» و بنابر روشى که آن را درست و مناسب تشخيص مى دهد، براى زوال و اِنتهای استبداد سياسى و همچنین نجات از شر استبداد خانوادگى و اجتماعى و اقتصادى سعى و تلاش نمايد، تا آيندۀ بشريت از آزادى و کثرت گرايى و عدالت فراگیر «نزديک تر» شود، اصولى که تنها با آزادى بيان، نقد حکام، حضور احزاب و سازمانها، برگزارى انتخابات آزاد، و مُحدَد گشتن و «دوره ای شدنِ» همۀ سِمتها و مقامهاى حکومتى متحقق می شوند.

سازمان موحدين آزاديخواه ايران

۲۷ رجب ۱۴۲۶ - ۱۰ شهریـــور ۱۳۸۴