بسم الله
الرحمن الرحیم
مختصری از سازمان موحدین آزادیخواه ایران
(مــأخوذ
از
قــانون سمـــاء:
مقدمه - مرامنامه - اساسنامه) الف - مـــراحل مبـــارزاتی:
سازمان موحدين آزاديخواه ايران (سماء)
از آغاز تا حال
(۱۵ آذر ۱۳۷۹)
سه مرحلۀ
اساسى
را پشت سر گذاشته و اکنون
وارد
مرحلهٴ چهارم
فعاليتها و مبارزات توحيدى و آزاديخواهانه
شده است، و هر يک از اين
مراحل، دورهٴ زمانى خاصى را بدين ترتيب در بر می گيرند:
مرحلۀ
اول
از زمستان
۱۳۶۲
شروع
می شود و تا
۵
تير ماه ١٣٧٠ امتداد مى يابد، و اين مرحلۀ
٨ سالۀ مبارزاتی
«دورهٴ پايه ريزى»
خط و منهج موحدين آزاديخواه ايران و مقدمات تأسيس سازمان موحدين آزاديخواه
ايران را تشکيل
میدهد، که بيشتر کار اين دوره صرف فعاليت هاى فکرى و
دعوتگرى و روشنگری هاى سياسى گرديد.
مرحلۀ
دوم
از
۵
تيــر ماه ١٣٧٠ تا ١۵
آذر ماه ١٣٧٣ را در بر می گيرد، و اين مرحله از مبارزۀ توحیدی و
آزادیخواهانه
«دورهٴ تاسيس تشکيلات»
و تدوين افکار و عقايد سماء و گسترش فعاليتهاى سماء و هجرت اعضاى سماء به
ممالک همسايه است.
مرحلۀ
سوم
از ١۵
آذرماه ١٣٧٣ تا
۵
تير ماه ١٣٧٩ را شامل می شود و
«مرحلۀ
اعلام موجوديت»
را تشکيل
میدهد،
مرحله اى که همراه با خطرات و مصائب زيادی بوده و در عين حال مرحله اى پر
امتحان و پر تجربه است.
و مرحلۀ
چهارم
از
۵
تير ١٣٧٩ شروع می
شود و دوره اى داراى کيفيت و انسجام بيشتر است و تجربيات
سه مرحلهٴ قبلى را پشت سر خود دارد، و در هر بعدی، اعم از فکرى، سياسى، و
تشکيلاتى، از جمع بندى گذشته و از آخرين اوضاع و احوال زمان و مکان (سياسى،
اجتماعى، فرهنگى، اقتصادى، سلطهٴ جهانى استعمار و استبداد، و غيره) بهره
مند است. و در واقع این مرحله دوره ای نوين به حساب می آید و پخته تر
از مراحل قبلى است. اينست که اين مرحلهٴ جديد (چهارم) مستحق نام مرحلهٴ
«کيفيت و انسجام بيشتر»
است.
ب
- مُختصاتِ عقیدتی - سیاسی:
ج
- اهداف
اساسى و اهداف نهايى:
مرحله بندى اهداف
و خواستهاى سماء به اساسى و نهايى، ناشى از عدم وجود زمينه هاى مناسب
فکرى، سياسى، اجتماعى، و فرهنگى است. و سرچشمۀ همۀ اين عقب ماندگیها و
مشکلات سر راه نيز همان حاکميت استبداد و شرک و مـاديت داخلى و خارجى و
سرکوبگرى طولانى و مستمر اين اضداد بشـرى است، و خاصتا استعمارگران و
نظامهاى استبدادى در راستاى عقب انداختن و راکد کردن ملل جهان و عقيم
نمودن استعدادهاى انسانى
«نقش اساسى»
داشته اند. توجه به اين قضیۀ بنيادى باعث شده که مبارزين و احزاب و
سازمان هاى آزاديخواه، و از جمله سماء، که ميدان مبارزه و فعاليت علنی
شان مسدود شده، از اين وضع متأثر شوند و بیش از هر چیز به فکر ايجاد
مکان و زمینۀ فعاليت باشند.
بدین ترتیب
مبارزه با استبداد سياسى حاکم و
سعی براى تحقق آزادى بيان و قلم و باز شدن راه آزاديهاى سياسى در رأس
مبارزه و فعاليت قرار می گيرد، و چاره نيز همين است.
الف - اهــــــداف اساسى (پــــــايه اى) ١- برکنارى نظام ولايت مُطلقه: برکنارى نظام استبدادى ولايت مطلقه، بعنوان ام المشکلات مردم و جوامع ايران، سرلوحۀ مبارزات آزاديخواهانۀ سماء است، زيرا تحت سلطۀ استعدادکُش و خرافى آخوندهاى حاکم، فرد و اجتماع خُرد و نابود است، و با وجود و بقاى نظام استبدادى ولايت مطلقه، دروازۀ تکامل و تمدن قفل و راکد و همۀ عوامل و مظاهر رشد و ترقی مسخ و عقيم میباشد . و با توجه بدین وضعیت «اصلاح و تحول پذيرى» خارج از ذات و ماهيت اين نظام ضد آزادى، ضد توحيدى، و ضد بشرى قلمداد می شود. و صاحبان مُستبد و خرافه باز و ماده پرست اين نظام (جهت حفظ حکومت و سلطه گرى و منافع نامشروع خود) از هيچ اقدام سرکوبگرانه و جنایتکارانه و خيانتکارانه دريغ نمی کنند. خلاصه ظام ولايت مطلقه در تمام ابعادش ضد آزادى و ضد رشد و تکامل و ضد اسلام و مسلمين است (۶۵).
٢- برقرارى جمهورى متحدۀ مردمى:
برقرارى جمهورى متحدۀ مردمى، که آزادى و حقوق اساسى تمام مردم و جوامع
ايران را تأمين ميکند، خواست اولیۀ سماء بعد از برکنارى نظام ولايت
مطلقه است، خواستى که «بدون تحقق آن» مردم ايران و اقوام آن و جوامع
مذهبى و مرامى آن به آزادى و حقوق اساسى خود نخواهند رسيد. و تحقق اين
اصل، راه احقـاق حقوق همۀ مردم ايران و شرط
«آزادى، رشد و سازندگى، و رفاه اجتماعى»
در مملکت استبداد زده و پر تبعيض ايران بحساب می آید. نظام متحدۀ مردمی
بدليل وجود اقوام و مذاهب مختلف و عمق فاصله هاى فرهنگى و عدم وجود روح
و تفکر مشترک، تنها راه و چارۀ ايران و ايرانى جهت رسيدن به «آزادى و
مردمسالارى و کثرت گرايى» است. و مرکز گرايى استبدادی و مبنی بر
گرایشات قومی و مذهبی، يا استقلال طلبى که داراى ماهيت قوم گرايانه و
تجزیه طلبانه است ره بجايى نخواهند برد و جز تداوم استبداد و جنگ و خون
ريزى نتیجۀ ديگرى در پى نخواهند داشت. اينست که بايد هوشيار و بيدار
بود و از مُطالبات
«زورگویانه و تبعیض آمیز»
يا
«بى زمينه و خيالى»
پرهيز نمود و در دام تحريکات داخلى و خارجى نيفتاد.
ب – اهــــــــداف نهايى (مطلــــــوب)
١-
زوال شرک و چند خدایی
(چند مصدری
و
چند جهتی):
مبارزه با خدایان نفس و محیط و اَصنام تحمیلی و زدودن خرافه گری مذهبى
و غير مذهبى و تلاش برای محوِعقايد باطله و تصورات پوک و بى پايه (که
مطلق شده اند و متلاشی کننده اند، و عامل تنازع و تفرق، ظهور جوامع پر
تبعیض، و مایۀ رکود و جهالت و ناتوانی بشر هستند) در رأس برنامه هاى
شرک زُدايى و درازمدت سماء قرار دارد. شرک (که مُلوَّث و خلاف خلوص و
غیر توحیدی است) یعنی اعتقاد به نیستهای خرافی و توَهُّمات فوق العاده
(موجودات ذهنى و تصورات خيالى) و نیز مطلق کردن مخلوقات و هستهاى زمانی
- مکانی (پدیده ها، شخصيت ها، قوانين تاریخی، افکار و نظريه ها،
ارزشها، و غيره). همچنین شرک در ابعاد نظرى و عملی (و در سطوح مختلف
تکوینی و تشریعی و توصیفی) یعنی «قرار
دادن شريک یا شُرَکای جعلی براى الله و خالق هستی»،
که مُسبِّب چند خدايى و چند مصدری و چند هویتی می شوند و مایۀ تضاد و
تنازع فراگیر در همۀ جوانب زندگانی و در هویت فردی و اجتماعی می گردند.
بدین ترتیب، شرک موَجِّد خدایان جعلی و مصادر متنازعه و نیز چند جهتی و
چند هویتی نمودن درون و برون افراد و جوامع بشری و فوق العاده کردن
مخلوقات و پدید آوردن موجودات خیالی و خلق تصورات خرافی و مطلق گرفتن
شخصیتها و منافع مادى و امور نفسانی، و به تبع آن، تضادهاى فردى و
اجتماعى است. و نتیجۀ چنین وضعیتی، همانا تنازع و تفرق و تلاشی و
ناکامی افراد و جوامع بشری و تسلط اربابان متفرقۀ خیالی و ساختگی است.
و طبعا وضعیت شرک آمیز (بجاى رشد و ترقى و رسيدن به اهداف توحيدى)،
حاصلش فساد و انحطاط و عقب ماندگى فراگير است، وضعیتی که عملا با آن
روبرو هستيم. بدين صورت، شرک هم در «بعد نظرى» و هم در «ميدان عمل» به
علت مطلق کردنها و چندگانگى و تضاد ذاتى آن، و به دليل ماهيت غير واقعى
و دروغين آن، سبب رکود و توقف، جنگ و نزاع دائمى، و انحطاط جوامع و
آحاد انسانى بوده و سد راه «آزادى، تکامل،
اتحاد، فداکارى، و نظام توحيدی» است. البته بايد دانست که
مبارزه با شرک و چند خدایی، نيازمند آزادى و دسترسى به توده هاى مردم
است، و اين مسئلۀ اساسى شرط پيشرفت و پيروزى در ميدان مبارزه با شرک و
خرافات مذهبی و غیر مذهبی است. و مهمترین علت ايجاد نظام استبدادی و
برپایی اختناق و ناامنى، ممانعت از دستيابى به همين نکتهٴ کليدى است.
آری، مستبدينِ خیانت پیشه بسيار اصرار می ورزند تا توده هاى مردم را در
«جهل و ترس و عقب ماندگى» نگه دارند، و میخواهند که مردم جز شرک و
خرافات را ندانند و جز بت سازى و دروغ پردازى را نشنوند. و مذاهب و
مسالک مطلقه و خرافى، استبداد عام (در هر بعدی)، ماديت و خود پرستى،
ارباب متفرقه، جامعۀ طبقاتى، تبعيضات اجتماعى، نژادپرستى، بردگى و
وابستگى، و غيره، مثالهای بارز شرک هستند، و زوال اين عناصر شيطانى، سر
آغاز تحقق «انقلاب توحيدى و خلافت مردمى»
است.
٢- مَحو ماديت و ماده پرستى
(در بعد نظری و زندگی عملی): هدف مطلوب ديگر در برنامه هاى دراز مدت
سماء، همانا زوال و محو سلطۀ ماده و زدودن ماده پرستى و خودپرستى رايج
و حاکم بر جوامع و افراد بشرى است (عبور از مادیت و نفسانیت مادی)،
چيزى که جوامع و افراد بشری را گرفتار جنگ و نزاع دائمى کرده و بشريت
را به فساد و تبعيض و جنایتکاری کشانده است، و خاصتا عامل
انحصارطلبى و حيوان صفتى قدرت مداران و فرصت
طلبان
گشته است.
و بالاخره ماديت جهان را به جنگل بزرگ و بیرحمى مُبَدل
نموده
و داروينيت اجتماعى را که
مُبتنی
بر «جنگ و
تنازعِ
اقوام و جوامع بشری»
است، و ماکياوليت سياسى را که مبنى بر «حيله گرى و دروغگويى و پيمان
شکنى» است، حاکميت بخشيده است.
آری،
در مسلک ماديت، انسان يا
«دریده است يا درنده»،
و زندگى مادى بر پایۀ
داروينيت اجتماعى (تنازع بقاء و سلطه گرى اقوياء) و ماکياوليت (دروغ و
حيله گرى) استوار است. و حاکميت چنين منش و روشى، منتهى به درندگى
اقوياء و کذابان حيله گر و دریدگی و بردگى ضعفاء و بيچارگان ساده لوح
شده است. در بينش و نگرش مادى، اصل الاصول، ماده است، و جز ماده و لذات
مادى براى ارضاى «نفس مادى» ارزش ديگرى وجود ندارد و چيزى
برسميت
شناخته نمی شود، و ماده خداى واقعى و مطلقِ ماده پرستان است. و ماده
پرستان در راستاى کسب ماده و انحصار و تراکم آن، ازهيچ اقدامى و از هيچ
جنايت و قساوتى دريغ نمیورزند و در لجنزار ماديت و ماده پرستى غرق شده
اند. ماديت و ماده پرستی (در فکر و عقيده)
انکار
همۀ
وجودها و ارزشهاى غير مادى از جمله انکار الله رب العالمين و
«انحصار
واقعيات در ماده»
و پرستش آنست. و در ميدان عمل و زندگى نيز ماديت عبارتست از مطلق کردن
ماده و ماده خواهى (شرک) و خزيدن در زندگى حيوانى است، پديدۀ
شومى که امروزه آن را عملا و تهاجم وار مشاهده می کنيم، و امواج آن
(که
از غرب مادی - استعماری سرچشمه
میگیرد
و همراه با زور استبداد دست نشانده ترويج و تحميل می شود)
بشريت را و زندگى انسانى را به اضمحلال و نابودى تهديد می کند. ٣- نظـــــام تــــــــوحيدى (خـــــلافت مـــــردمى): نظام توحيدى یعنی خلافت مردمى (۶۶) و عبارتست از حکم روایی مردم مسلمان به نيابت از الله رب العالمين. بنابر اين، نظام توحيدى و خلافت مردمى عبارتست از نظامی که بر اساس افکار و عقاید توحیدی و رأی و انتخاب مردم مسلمان بوجود می آید، مردمى که قرآن مُنزَل، قانونهاى علمى، سنت مُسلم نبوی، و عقل بشرى، پايهٴ فکرى و سياسى آنهاست، و در سايهٴ اجتهاد در زمان و مکان به اجرای قوانین تـوحیدی می پردازند و به حرکت تکاملى و رشد يابندهٴ خود ادامه ميدهند. در چنین وضعیتی، فرد و اجتماع و نهادها از «استبداد و شرک و ماديت» نجات پيدا کرده و انسانها به «اتحاد و فداکارى» می رسند، و آزاديهاى اساسى (عقيدتى، سياسى، فرهنگى، اقتصادى) متحقق می شوند. و با توجه به اين زمينه ها، عدالت سياسى و اقتصادى و اجتماعى مستقر، و بشريت به يک زندگى مطمئن و اَخَوى دست مى يابد. پس نظام توحيدى و خلافت مردمى بر پايۀ «وحى عام توحيدى و سُکّانداری مردم مسلمان» پايه ريزى شده و در سايۀ آزادى و رشد فـراگير فرد و اجتماع متحقق می شود. اينست که اکثریت جامعه بايد خواستار اسلام و اسلاميت باشد و بدان بگرود، تا نظام و حکومت توحيدى استقرار يابد و خلافت مردمى واقعيت پيدا کرده و جامۀ عمل پوشد. و بالاخره نظام توحيدى، ثمرۀ جامعۀ توحيدى و علاقمندان به «مقاصد و اهداف قرآن» است، و انسان نگرى فرد و اجتماع جزو مقدمات آن می باشد. و جامعۀ توحيدى، تجلًیگاه انضباط دينى (صداقت و راستی، جديت و مُحکم کاری، احترام و مَتانت، تعاون و همکاری، صبر و مقاومت، نظم و نظافت، عزت و سربلندی، شوری و مشورت، سَمع و طاعت، وَعد و اَمانت، و غیره) و انعکاس آن در وجود فرد و اجتماع و در روابط آنهاست. بر این اساس، این رشد عقلى و اخلاقى و اقتصادى و سياسى و مبنا قرار دادن آيات قرآن، قانونهاى علمى، سنت مُسَلّم نبوی، و عقل بشرى «در زندگى فردى و اجتماعى» است که انسانها را از غل و زنجير استبداد و شرک و ماديت آزاد می سازد و حکومت توحيدى و خلافت مردمى را ممکن و عملى می نماید. اما راه رسيدن به اهداف توحيدى و استقرار جامعۀ توحيدى و حکومت توحيدى و اقتصاد توحيدى و فرهنگ توحيدی و خانوادۀ توحیدی و........ همانا «انقلاب تدريجى» است، و قيامهاى ناگهانى و خشونت آميز (شورشها و حرکتهای کور) بيشتر متوجه نابودى «دشمن حاکم و ظالم» هستند، و متأسفانه اکثرا بوسیلۀ سلطه گران داخلی و خارجی و اهل مکر و حیله هدایت و رهبری می شوند، و در این نوع حرکات نسبت به جانشین وضع موجود و آنچه بايد استقرار یابد کم توجهی می گردد.۴- مـــــــرحلۀ فـــــــــــداکارى: مرحلۀ فداکارى، اوج آزادى، اوج توحيد، و «قلۀ تکامل بشرى» است، و در واقع مرحلۀ بیرون آمدن از نفس غریزی و عبور عملی از هواهای انحرافی و اتصال و التحاق به دیگران است. و طبعا افکار و عقاید توحيدى زمانى به استقرار نهايى و ظهور عینی می رسد که فرد و اجتماع به «مرحلۀ فداکارى» برسد و استبداد و شرک و ماديت را پشت سر گذارد، و انضباط دينى ( صداقت و راستی، جديت و مُحکم کاری، احترام و مَتانت، تعاون و همکاری، صبر و مقاومت، نظم و نظافت، عزت و سربلندی، شوری و مشورت، سَمع و طاعت، وَعد و اَمانت، وغیره) را جامهٴ عمل پوشند. و خاصتا در اين ميدان، فرد و اجتماع بايد از نفس «امٌاره و طغیان گر - فَوَران کرده» و از نفسانیت و فرهنگ غير توحيدى آزاد و رها شوند و به نفس مطمئنه و انضباط اسلامی و فرهنگ توحيدى دست یابند. و این بدین معناست که در مرحلۀ فداکاری فرد و اجتماع باید صاحب عزم و اراده باشند و هنگـام ضرورت بتوانند از خود و منافع شخصی و دلبستگیها بیرون بیایند و از آن مايه بگذارند، چرا که: لَن تَنَالُواْ الْبِرَّ حَتَّى تُنفِقُواْ مِمَّا تُحِبُّونَ (آل عمران -۹۲): «هرگز به احسان و فداکارى نمی رسيد، تا وقتی که از دوست داشتنی هایتان ببخشایید و فداى راه الله کنيد». و زمينه هاى رسيدن به «مرحلۀ فداکارى» عبارتند از: تربيت فکرى و رفتارى، بينش و نگرش توحيدى، فرهنگ و عرف توحيدى، انسان بينى توحيدى، و تشکلها و تنظيمات توحيدى، اموری که تنها در سایۀ «رهبری توحیدی - اجتهادی» جامۀ عمل خواهند پوشید. آری، در سایۀ اين زمينه ها افق مرحلۀ فداکارى روشن می گردد، و با گسترش اين زمينه ها مرحلۀ فداکارى واقعيت عينى پيدا می کند (۶۷). و طبعا در مرحلۀ فداکارى (در سایۀ بیرون آمدن از خود و التحاق و به هم رسیدن)، تضادهاى اساسى فرد و اجتماع و نيز تضادهاى اجتماعى (بین اقشار مختلف) از ميان مى روند و زندگى توحيدى و پيروزمند انسانها ميسر می گردد و بشريت به اتحاد و عدالت و امنيت می رسد. و این چیزی است که بشر باید بدان نائل گردد، و در سایۀ وجود آزاديهاى اساسى و آزادیهای توحیدی، فرد و اجتماع میتوانند (همکار و هماهنگ) ميدانهاى رشد و ترقی را ایجاد نمایند و میتوانند صفت خلفة اللهی را نصیب خود گردانند. «ان شاء الله»
پيروزى اول:
بر کنارى نظام استبـــدادى ولايت مطلقه و استقرار جمهـورى متحدهٴ مردمى است.
پيروزى دوم:
نابودى و مَحو شرک و بت پرستى و استقرار نظام توحيدى و خلافت مردمى است.
پيروزى سوم:
نابودى و محـــــــــو ماديت و ماده پرستى و استقرار مرحلهٴ
فداکـــــــــــارى است.
سلام بر
آزادى، سلام بر توحيد، سلام بر فداکارى
-
مرگ بر استبداد، مرگ بر شرک، مرگ بر ماديت.
(۶۵)
يکى از اسناد
بزرگ و زندهٴ غير اسلامى بودن نظام ولايت مطلقهٴ خمينى،
مبارزهٴ مخالفين مسلمان با اين نظــام استبدادى و ارتجاعى است، که اصل
مخالفين مى باشند. سند زندهٴ بزرگ ديگر، مخالفت مسلمين جهان و احزاب و
شخصيتهاى اسلامى با اين نظام قرون وسطايى و فرقه گرا و ارتجاعى است.
علاوه بر اين اسناد،
نظام ولايت مطلقه در ميـدان عمل، و شخص خمينى در کتاب های شرک آميز و
فِرقه گراى خود، دشمنى با مسلمين و جريانات اسلامى و مذاهب اسلامى را
بر همگان عيان نموده اند.
(۶۶)
خلافت مردمى،
نظام سياسى اسلام و استمرار نظام حکومتى پيامبر و خـلافت راشده است، و
متشکل از دو کلمۀ
«خلافت و مردم»
می باشد: الف - خـــلافت: خلافت از نظر لغوى به معناى نيابت و جانشينى است، و در قرآن و نزد مسلمين عبارتست از نيابت و جانشينى و گزينش نوع انسان (خِلافة الناس) در زمين و حکمروایی او به نمايندگى از رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْض. لکن خلافت و نیابت الهی دو مرحله دارد: یکی مرحلۀ «خلافت و نیابت اولیه و بالقوه»، بدین معنا که در تفکر توحیدی و مشخصا در نصوص قرآنی همۀ بشریتِ روی زمین در ذات خویش برای خلافت و جانشینی الله خلق شده است، و هر فرد و قوم و شعبی میتواند چنین لیاقتی را کسب نماید، و این همان خلافت عام و ذاتی و گزينش نوع انسان (خِلافة النّاس) بر روی ارض و امکان حکمروایی آن به نمايندگى از رَبِّ النَّاس و مَلِكِ النَّاس و إِلَٰهِ النَّاس است، و این آیه بیانگر این نوع خلافت و نیابت است: إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً (بقره - ۳۰): «همانا من روی زمین خلیفه و جانشینی قرار می دهم». بر این اساس و در این مرحلۀ اولیه و بالقوه همۀ انسان ها (اعم از مرد و زن) میتوانند و امکان دارند که نمايندهٴ الله بر روی زمین باشند.و مرحلۀ دوم عبارتست از «خلافت و نیابت انتخابی و بالفعل»، خلافت و نیابتی که تنها با کسب دو شرط «ايمان و عمل صالح» جامۀ عمل میپوشد. و طبعا اين نوع خلافت و نیابت (خلافت مؤمنان صالح)، رهبرى عـام و شورایی و حکومتداری توحیدی - مردمی را به مِنصّۀ ظهور می رساند، و آیۀ ۵۵ سورۀ نور سند مُبین اين نوع نظام حکومتى در اسلام است: وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُم فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ: «الله به کسانى از شما مسلمين که اهل ايمان و عمل صالح باشند وعده داده است که آنها را جانشين خود و حاکم بر زمين گرداند، همانطورکه قبلا اهل ايمان و عمل صالح را به مقام جانشينى و حاکميت در زمين قرار داد». کمااینکه دربارۀ خلافت و نیابت حضرت داود چنین می فرماید: يَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُم بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَلَا تَتَّبِعِ الْهَوَىٰ فَيُضِلَّكَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ (ص - ۲۶): «ای داود ما شما را خلیفه و جانشین در زمین قرار دادیم، پس بر پایۀ حق در بین مردم حکم و قضاوت نما، و از هوای نفس تبعیت مکن، چرا که هواس نفس شما را از راه الله منحرف می سازد».ب - مـــردمى: مردمى، منسوب به مردم و النّاس است، و عبارتست از خلافت و نظام سياسى که ناشى از انتخاب مردم و شراکت مردم و اقشار مختلف آنست، و آزادى و آگاهى مردم در استقرار و تـــداوم آن نقش اساسى دارند. و به تبع این پایۀ مردمی، در نظام حکومتی اسلام (خلافت مردمی - نظام توحیدی) خليفه بر مبنای رأی و بیعت مردم مسلمان انتخاب، و بر این اساس «حاکم و زمامدار مسلمين» میشود. و بدیهی است که چنين کسى بايد مسلمانى «صالح و لایق و خدمتگذار» و مورد رضايت جامعۀ اسلامى باشد. و بدین ترتیب، نظام خلافتی اسلام، بنابر ذات و ماهیت خودش «جمعى و شورايى» است، و سلطه گرى فردى، گروهى، طبقاتى، نژادى، و فرقه ای (زیر هر عنوانى) در آن منتفى و مطرود است، و «آزادى، توحيد، فداکارى» پايه هاى خلافت مردمى هستند.
(۶۷)
مرحلۀ فداکارى،
مرحله اى عالى از مراحل زندگى تکامل یافتۀ بشرى است و با بعضی اقدامات
و عمل فداکارانه تفاوت اساسى دارد. در این مرحله و موقعيت، فرد و
اجتماع (همیشه و بنابر ضرورت) آمادهٴ فداکارى هستند. و «سلامت نفسى» و
«رشد عقلى» و «عملکرد توحيدى» مظاهر و تجليات این مرحله هستند.
سازمان موحدین آزادیخواه ایران
۲۲ صفر
۱۴۲۹ -
۱۰ اسفند
۱۳۸۶
|