بسم الله الرحمن الرحيم
خارج شدن مجاهدین خلق از فهرست استعماری
روز دوشنبه
(۷
بهمن
۱۳۸۷) دولتهای اتحادیۀ اروپا طی نشستی در بروکسل (بلژیک)، سازمان
مجاهدین خلق ایران را از
«فهرستِ ارهابی خود»
خارج و اموال و دارایی آنها را آزاد کردند. اما چرا دُوَل اروپایی (و نیز
آمریکا و کانادا و.....) در این مدت و خاصتا بعد از
«اِشغال افغانستان و عراق» مجاهدین خلق
را که کارش منحصر به مبارزۀ مسلحانه با نظام ولایت مطلقه بوده، در
«فهرست ارهابی خود» قرار دادند و رسما آن
را سازمانی «قاتل و آدمکُش» معرفی
کردند؟! و حال چرا همین دول اروپایی (فعلا) آن را از این فهرست خارج می
کنند؟! این در حالیست که مسئلۀ اخراج و بقای این سازمان در عراقِ اشغالی
هنوز پایان نیافته است؟؟!! و از این جالبتر اینکه چرا
«دُوَل مُعامله چی اروپا» مجاهدین خلق را
از فهرست ارهابی خارج کردند، اما در عوض
«آمریکای اشغالگر» منادی مذاکره با نظام ولایت مطلقه شده است؟! بعدا
آیا صِرف خارج کردن نام مجاهدین خلق از فهرست ارهاب و آدمکشی (تروریستی)
چیزی بحساب می آید؟! همچنین آیا تهمت ارهاب و آدمکشی، که
«بزرگترین تهمت» بحساب می آید و به مدت
شش سال آن را در اروپا به «یک قانون»
تبدیل کردند، احتیاج به «عذرخواهیِ دُوَل اروپا»
از مجاهدین خلق و اعادۀ حیثیت از آنها و حتی
«پرداخت خسارات» به آنها ندارد؟! یا اینکه مثل صهاینه در تهمت و
جنایتکاری آزاد هستند و پاسخگوی کسی نیستند؟! جواب این سؤالات با توجه به
اصول غربی و واقعیات سیاسی بین ایران و غرب و جهان اسلام چنین است:
حقیقت مسئله اینست که غـرب دوست کسی نیست،
و از جمله نه دوست نظـام ولایت مطلقه است و نه دوست مجـاهدین خلق. اما همین
اطـراف (و هر طرف دیگری) زمینۀ آن را دارند که هر زمان، دوست یا دشمن دُوَل
استعماری غرب باشند، و این وضعیت امروزه بر کمتر کسی پوشیده است. تمام تلاش
استعمارگران غربی برای زیر سلطه نگه داشتن ایران
(و دیگر ممالک منطقه و
اسلامی) است، و این «اصل مسئله» است. در
نتیجه هر طرفی در راستای زیر سلطه ماندن ایران و در جهت عقیم ماندن
«آزادی و استقلال و رشد» ایران قرار
گیرد، آن طرف خودبخود دوست و متحد غرب شده است. بدیهی است که استعمارگران
غربی در این دورۀ
۳۰ ساله معمولا سعی کرده اند که آزادی و استقلال و رشد ایران را
بوسیلۀ «نظام استبدادی ولایت مطلقه» عقیم
نمایند، چرا که
اولا
این نظام حاکم بوده است و برای بکارگیری آن نیازی به تغییر و تحولات خطرناک
(برای غرب) وجود نداشته است.
ثانیا
بخش استبدادی و آزادی ستیز بودن این نظام «مُهیا
و جریان» داشته و کار سرکوبی مردم ایران را بخوبی انجـام داده است،
و تنها «بخش مهارسازی» و داخل شدن در
چهارچـوبۀ استعماری آن بوده که تا حال لا ینحل باقی مانده است.
ثالثا
جهت مهـار نظـام ولایت مطلقه و «داخل کردنش»
درچهارچوبۀ استعماری تلاش زیادی کرده اند، و منجمله در«عراق و افغانستان»
آن را بسیار بکار گرفتند، اما نظام ولایت مطلقه نیز بیکار ننشسته و خواسته
است که از نیروهای غربی حد اکثر استفاده را ببرد، و طبعا
«توانسته» درسایۀ تهاجم و اشغالگری آنها
بر
«توان و محدودۀ خود»
بیفزاید. اینست که مسئلۀ مهار نظام ولایت مطلقه به
«شمشیر دو لبه» تبدیل شده است، بدینصورت:
درحالی که غرب در پی مهار و داخل کردن نظام ولایت مطلقه در چهارچوبۀ
استعماری و خنثی کردن آن بوده، اما درمیدان عمل و درمواقع بسیاری عکس آن
روی داده، واین نظام ولایت مطلقه بوده که ازقدرت اشغالگری غربی بیشتر
استفاده نموده است. و این وضعیت باعث گردیده که دُوَل استعماری غرب همیشه
«موضع دوگانه ای» نسبت به نظام ولایت
مطلقه اتخــاذ نمایند. بدیهی است که این موضع حالا نیز برقرار است، به نحوی
که رئیس جمهور جدید آمریکا (اوباما) از طرفی سیاست های نظام ولایت مطلقه را
در «صدر مشکلات آمریکا» قرار داده، و از
طرف دیگر کار و سیاستش روی مذاکره با نظام ولایت مطلقه بنا شده است. و طبعا
دُوَل استعماری غرب همیشه آماده اند که پست ترین معاملاتِ ضد بشری با نظام
ولایت مطلقه انجام دهند. در این رابطه مطلب «تضاد
مواضع غربی در رابطه با نظام ولایت مطلقه»،
که درشبکۀ سماء منتشر شده بسیار خواندنی است. لازم به ذکر است که این موضع
منحصر به مسئلۀ نظام ولایت مطلقه و مخالفین داخلی آن نمی شود، بلکه قضیه
وسیع تر از آنست، و حقیقتا غرب در پی آنست که نظام ولایت مطلقه
«نقش نظام صفوی» را بازی کند، و در این
راستا و بر این مبنا «متحد اساسی غرب»
بشود، و این نظام از موضع مذهبی و فرقه ای، از
«نظام مدفون پهلوی» کمتر نیاورد، و بلکه برای غرب مفید تر واقع شود،
و برای مثال ایران مرکز مبارزه با مسلمین و اهل سنت بشود. طبعا نظام ولایت
مطلقه نیز در این رابطه چراغ سبز نشان داده است، اما این چراغ
«رنگهای دیگر» را نیز نشان می دهد و
طبیعت نفاق آمیز این نظام را به نمایش می گذارد. استعمارگران غربی بعد از حملات القاعده به واشنگتن و نیویورک، خواستند که به کمک نظام ولایت مطلقه کار افغانستان و عراق را یکسره کنند، و چون نظام خیانتکار ولایت مطلقه به «همکاری با استعمارگران غربی» علاقه نشان داد، دول غربی نیز خواستند که دوستی! و پیوند خود را به نظام ولایت مطلقه نشان دهند، و خاصتا در این راستا خواستند اثبات نمایند که دُوَل غربی و نظام ولایت مطلقه دارای «دشمنان مُشترک» هستند، و همین بود که «زمان قید کردنِ» سازمان مجاهدین خلق در «فهرست ارهابیین و آدمکشان!» نیز فرا رسید، و طبعا دولت آمریکا (بــوش) در این میدان پیشتازی نمود، و زمانی هم که نیروهای آمریکایی به بغداد رسیدند، بلافاصله مقرات مجاهدین خلق بمباران شدند، و با اشغال عراق نیروهای «مجلس اعلای حکیم» و دیگر دست نشاندگان عراقی نظام ولایت مطلقه به عراق برگشتند، و در سایۀ این وضعیت، حکومت «شیعی – امریکی – ولایت فقیهی» (حکومت ائتلافی آمریکا و شیعیان ولایت فقیهی) در عراق تشکیل شد. اما این پایان کار نبود، بلکه آغاز کار بود! و به مرور زمان ثابت گردید که نظام ولایت مطلقه کارش و داخل شدنش در «چهارچوبۀ استعماری» پایان نیافته و وارد منظومۀ غربی نگشته و تن به «سازش نهایی» نداده است. اما حال که اشغالگران غربی در عراق با مقــاومت شدیدی روبرو شده اند، و نیروهای طالبان نیز مجــددا و مقتدرانه وارد صحنه و جنــگ با اشغالگران ناتـــویی شده اند «چــارۀ آنها چیست؟!»، بگــــذریم از مشکلات و پیامدهای «تهاجمات صهیونی» به لبنان و غزۀ فلسطین، که طبعا اوضاع را پیچیده تر کرده، و همچنین بگذریم از حضور و نفوذ نظام ولایت مطلقه در عراق، که خشم دول و جوامع عربی و منطقه ای را بکلی بر انگیخته و همه را نسبت به اهداف غربی و توسعه طلبی نظام ولایت مطلقه مشکــوک نموده است. علاوه بر اینها «بحران اقتصادی غرب» را نیز اضافه کنید، تا معلوم شود که سردرگمی مواضع «استعماری - استبدادی» چقدر تعمیق یافته است. در هر صورت، آنچه معلوم است (خاصتا با پایان یافتن حاکمیت سفاکــانۀ بوش و آغاز دورۀ باراک اوباما) اینست که استعمارگران غربی در پی «مهار مجدد اوضاع» در منطقه هستند، اما با توجه به اینکه به اندازۀ کافی خونریزی و اشغالگری کرده اند، در بدایت میخواهند از راه سیاست و گفتگو وارد شوند، اما چونکه منهج سیاسی غرب روی «سلطه گری و غارتگری» استوار است، و خصوصا آزادی و استقلال «هیچ مملکت اسلامی» برای غرب تحمل شدنی نیست، در نتیجه پایان کار غربیان در برابر ضعفا، یا باید به تسلیم «طرفِ مقابل» منتهی شود، و یا مسئله به جنگ و خونریزی کشیده می شود. آری؛ اوضاع به اندازۀ کافی «پیچیده» است و هر چیزی در این میدان مُحتمل است، اما آنچه که در آن شک و تردیدی وجود ندارد اینست که خروج نام سازمان مجاهدین خلق از فهرست استعماری اروپا، ناشی از «سعی و تحصن و تظاهراتِ» مجاهدین خلق نیست، و طبعا خسارتی نیز به آنها پرداخت نخواهد شد (بگذریم از اینکه فعالیتهای اخیر مجاهدین خلق بیشتر متوجه عدم اخراج آنها از عراق بوده، امری که هنوز در هاله ای از ابهام قرار دارد و وابسته به زد و بندهای استبدادی– استعماری است)، بلکه دقیقا ناشی از «منافعی است» که دول استعمارگر اروپا دنبال آنند و آن را مدنظر قرار داده اند. و طبعا در این راستا می خواهند به نظام ولایت مطلقه «چنگ و دندان» نشان بدهند، تا راه تسلیم و سازش در پیش گیرد و داخل «چهارچوبۀ استعماری» گردد. و بهمین خاطر اگر نظام ولایت مطلقه در مقابل دُوَل غربی «خیره سری بیشتری» بخرج دهد و در رابطه با سیاست هسته ای و سیاستهای فرامرزی تجدید نظر نکند، ممکن است نام مجاهدین خلق از «فهرست استعماری آمریکا» نیز خارج گردد، و آنگاه بصــورت بدیهی مسئلۀ «اِخراج آنها از عراق» دشوارتر خــواهد گشت، تا جایی که اگر غرب ازطرف نظام ولایت مطلقه احساس خطر نماید، احتمال تقویت مجاهدین خلق و دیگر نیروها و جریانات مخالف نظام ولایت مطلقه «جدی تر» خواهد شد.
آری؛ امروزه
بر کمتر کسی پوشیده است که دول اروپایی و ایالات متحده و هم قطاران آنها
فاقد اصول و قِیَم «اخلاقی و انسانی»
هستند، و آنچه محور و مبنای حرکت و عمل و جهت گیری آنهاست،
«مبانی مادی» و
«سیاست ماکیاولی» و اصل
«تنازع بقاء» است، اصولی که اساس همه چیز
آنهاست، و هر حرکت و موضعی که از آنها سر می زند، ناشی از همین اصول است.
بنابر این، آنچه باید توی بیخ گوش هر کسی باشد اینست که دول استعماری غرب،
خدمتگذار و دوستدار هیچ کس و هیچ مملکتی نیستند،
الا اینکه آنها با برقراری
«نزاع مُستمِر» بین
جوامع و ممالک مختلفه و نگه داشتن آنها در
«وضع جنگی» در پی حداکثر استفاده از
«همۀ اطراف» می باشند، و بدین شیوه می
خواهند آنها را حتی النهایه تحت سلطه نگه دارند و آزادی و استقلال و رشد
آنها را عقیم سازند، و همین است که به حق می توان آنها را
«گرگ بشریت» نامید. و اینکه می گویند
سیاست «پدر و مادر» ندارد، اشاره به همین
سیاست اروپایی و آمریکایی و متکی به اصول غربی فوق الذکر است. اما چونکه
سیاست و نظام سیاسی حاکم بر جهان، متکی به اصـول سیاست غربی و مبنی بر
«سلطه گری و غارتگری» است، در نتیجه چنین
«تصور و تلقین» می شود که
«ذات سیاست و کار سیاسی» بی پدر و مادر
میباشد. در حالی که واقعا چنین نیست و سیاست و کار سیاسی
«ذات و ماهیت خاصی» ندارد. طبعا این
مسئله در رابطه با امور دیگر نیز صدق میکند، و چیزهایی مثل مدارس جدید،
فیلم و سینما، تلویزیون و ماهواره، دستگاه ویدئو، حضور زنان در اجتماع
و...... نیز با توجه به حاکمیت اصـــــــول فرهنگی غـرب بر آنها چنین
سرگذشتی داشته اند، و بسیاری از مردم تصـور می کردند که ذات و مـاهیت این
پدیده هاست که «فاسد و غیر اخلاقی» است.
اما زمان ثـابت کرد که نخیر مسئله چنین نیست، بلکه
«خیر و شر هر چیزی» وابسته به
«نحـوۀ استفاده» از آنست، نه ناشی از ذات
و ماهیتی که در رابطه با یک پدیده
«تصور و تلقین» می شود. بدیهی است که
سازمان مـوحدین آزادیخـواه ایران، چـارۀ کار و راه عبور از
«وضع استبدادی» و رسیدن به آزادی و
استقلال و ترقی را در «صلح و آشتی بین نیروهای
متنازع» در یک مملکت و مجتمع
می بیند،
اما در ایران استبداد زده، به دلیل ماهیت نظام
ولایت مطلقه و روش حد اکثر استبدادی و سرکوبگرانه اش، و نادیده گرفتن
موجودیت همۀ نیروهای «آزادیخواه و استقلال طلب»
در
داخل و خارج مملکت، هر نوع آشتی و مصالحه جویی به
«خواب و خیال»
مُبدل شده است، ماهیتی که
از مبانی شرک آمیز و خرافی این نظام
سرچشمه می گیرد، و
روش مَستانه ای که ناشی از طغیان جاهلانۀ رؤسای این نظام شرک آمیز و
خرافی و غرق در «جرم و جنایتکاری» است. و
طبعا چنین ماهیتی و چنین روشی جز سقوط و سرنگونی چیزی را نصیب نظام مستبد
ولایت مطلقه نخواهد کرد. خوب حالا تصور کنید؛ وقتی که در یک مملکت و مجتمع
راه صلح و مصالحه بسته می شود و میدان «انتخابات
آزاد» بکلی برچیده می شود، چه عواقبی در انتظار آن مملکت و مجتمع
خواهد بود؟! جواب چنین سؤالی بسیار «واضح و
روشن» است، و هر کسی میداند که باید منتظر
«بدترین وضعیتها» و از جمله دخالت خارجی
و جنگ های داخلی بود، که طبعا مسئولیت آن به عهدۀ مستبدین طغیانگر و جاهلی
است که جز قدرت و سلطه گری خود را برسمیت نمی شناسند.
سازمان موحدین آزادیخواه ایـران ۲ صفر ۱۴۳۰ – ۹ بهمن ۱۳۸۷
|