بسم اللّه الرحمن الرحيم منشـــــاء فـــــرقه و فــــرقه گــــری جواب خيلى مختصر اما سودمند و روشنگر اينست: اولا هر انسان عاقل و صاحب درایتی، درک و فهم خاصى را داراست، و بر اين اساس به هر چيزى که نگاه کند، فهم و استنباط مختص به خودش و متکى به پايه هاى فرهنگى اش را (و نيز با توجه به چيزهايى که دنبالش می گردد) دريافت خواهد کرد. اين وضعیت در رابطه با هر چيزى صدق می کند و تنها مختص اسلام و مسلمين نيست: هر دينى، هر مکتبى، هر راه و روشى و.... چنين می باشد، و اين اوضاع نشانۀ واقعيتى است به نام فهم و استنباط و مصالح متفاوت (مصالح = اهداف سازنده). اما نکتۀ دوم (که بسيار اساسى است) بدین قرار است: ما چيزى داريم به نام فهم و استنباط و مصالح متفاوت، و چيز ديگرى داريم به نام فرقه و فرقه گرى. و همانطور که فهم و استنباط و مصالح متفاوت، ناشى از وضع و فرهنگ و واقعيات پيش رو (در زمان و مکان و جوامع مختلف) است، فرقه و فرقه گری نيز ناشى از توقفِ درک و استنباط بشری و مطلق و خرافى شدن فهم و استنباط و مصالح گذشتگانى است که برای حل مشکلات زمان و مکان و «پيشبرد امور دوران خود» به رشتۀ تحرير درآمده است. و چون جوامع فرقه ای (از جمله جوامع اسلامى) در طى زمان و زیر سلطۀ استبدادیان و هَیمنۀ رؤسای فرقه ای زايش خود را از دست داده و عقيم گشته اند: اولا از طرف خودشان چيزى ندارند که ارائه دهند. ثانيا بدليل جهل و نا آگاهى، گذشتگان را غير معمول می پندارند؟! و چنین وضعی مایۀ بوجود آمدن فرقه و فرقه بازى شده و کارها به تعصب و رکود و تقليد کشيده شده اند. و همين است که هر مسلمان اهل مطالعه اى از کتب گذشتگان (عليرغم نقص و کمبود بسيار و نيز ادبيات بسيار متفاوت) بى نياز نمی باشد. اما اگر «فهم سيال و زنده اى» از چيزى وجود داشته باشد، و مثلا در ميان مسلمين، اسلام اجتهادى رواج داشته باشد، نيازى به شافعى گرى، جعفرى گرى، حنفى گرى، وهابى گرى، صوفى گرى و..... نخواهد بود. لکن چونکه مسلمين نتوانسته اند رشدى داشته باشند و در گذشته جا زده اند (و حتى از گذشته نیز عقب تر رفته و راه انحطاط پيموده اند)، اوضاعشان بهم خورده است. و همين توقف و انحطاط و عقب نشينى باعث فرقه فرقه شدن اسلام و مسلمين شده است. بنابر اين، فهم متفاوت (و در میان مسلمین، اسلام اجتهادی) ناشى از شکوفايى و خلاقيت انسان است، و فرقه و فرقه بازى (و در میان مسلمین، شیعه گری و سنی گری)، ناشى از توقف و انحطاط بشرى و مطلق و خرافى گشتن فهم و استنباط و ماهيت گذشتگان است. البته باید دانست که اصول و حقايق پايدار اسلامی ثابت و مستمر هستند، لکن فهم کاربردی آیات و نحوهٴ تطبيق و اجراى آنها اکثرا وابسته به زمان و مکان است، و اصل اجتهاد بر چگونگى و محل و موقعيت اجراى آنها حاکميت دارد. و در اسلام اجتهادى و آزاديبخش، اصل و اساس، اجراء و اِعمال درک زنده و استنباط اَحسن بر مبناى راٴى و انتخاب مردم است.
باید دانست که
در اینجا
صحبت از
مردم و مذاهب و اهل علم
و نظر است، و گرنه
فرقه ها
منشاء های دیگر و حتی
ریشه ای تری دارند، و آنهم
عبارتند از مستبدین
و نظامهای خیانتکار و
سرکوبگر، کمااینکه
رؤسای حرفه ایِ
مذاهب و
رهبران فرقه ای در صدر تکوین و تداوم فِرَق بسته بحساب
می آیند. و بهترین سند ما در
این رابطه
«وضع ایران
صفوی زده
است»:
آیا غیر از اینست که سی سال پیش مردم ایران بسیار کمتر از حالا
فرقه ای بودند؟! آیا میدانید که در این سه دهه و در سایۀ نظام
ولایت مطلقه چقدر فرقه گری و جعلیات و خرافات فرقه ای تولید شده است؟!
و اما آیا این بدان معناست که مردم ایران بجای اجتهادی شدن و حرکت بسوی
اسلام اجتهادی، به عمق تاریخ برگشته اند و سیر قهقرایی طی کرده اند؟!
جواب ما نخیر است و این دقیقا به ماهیت نظام ولایت مطلقه بر می
گردد. و
همین است که از طرفی! افراد بسیاری حتی بی دین و بی ایمان و فاسد شده
اند،
اما از طرف دیگر! کار و برنامۀ خرافاتِ فرقه ای روز افزون شده است؟!
چرا که مُستبدین
ولایت مطلقه تصور میکنند که تنها در سایۀ به
«اوج رساندن فرقه گری و
دادن رنگ صفوی به نظام استبدادی شان!»
میتوانند رضایت غرب و دول ناتویی
را بدست بیاورند؟! و میخواهند به دول غربی ثابت نمایند که جهان اسلام
«دو بخش
و دو قسم»
است:
بخش سنی و بخش شیعی؟! و
حال اگر غرب
میخواهد جهان اسلام را مهار کند، باید
نظام ولایت مطلقه را
(که یک قدرت شیعی است!) تحمل و حتی تقویت نماید. و
در این رابطه اگر نظریه پردازان نظام ولایت مطلقه برای داخل
متشکل از امثال
«مصباح یزدی»
هستند، در خارج و
مثلا در آمریکا امثال
«ولی نصر»
این وظیفه را به عهده
گرفته اند؟! با این تفاوت که مصباح یزدی
برای برانگیختن عداوت مردم علیه جهان تسنن!
سنی ستیزی می
کند؛
و لکن
سنی ستیزی
امثال
ولی نصر
برای جلب حمایت غرب از تشیع و نظام ولایت
مطلقه و برقراری توازن بین تشیع و تسنن
است، و طبعا هر دو مکمل یکدیگرند.
منشاء تفرُّق و
فرقه گری
مسلمین چيست؟ همانطورکه از توضیحات فوق الذکر بر می آید، مطلق و ابدی سازی اجتهادی که برای زمان و مکان خاصی ارائه می شود، منشاء فرقه و فرقه گری است (که آنهم به نوبۀ خودش محصول وضع بسته و استبدادی و سلطۀ رؤسای فرقه ای است). اینست که اسلام اجتهادی «در ذات و ماهیت خودش» ضد فرقه و فرقه گری است، و از اسلام اجتهادی نه فرقه بوجود می آید و نه فرقه گری، و هرگاه حرکتی اجتهادی کارش به فرقه و فرقه گری کشیده شود، این بدان معناست که این حرکت از اسلام اجتهادی خارج و از آن انحراف پیدا کرده است، کمااینکه مناهج و مذاهب اجتهادی گذشته چنین سرنوشتی پیدا کردند. و اما اینکه موحدین آزادیخواه به فرقه ای تبدیل شوند، اولا مسلمین هنوز از خواب قرونی برنخاسته اند، تا اینکه بگوییم اگر برخاستند مناهج اجتهادی و آزادسازی در سایۀ خواب و رکود مجددِ مسلمین به فرقه های جدید مبدل می شوند؟! ثانیا اگر کار مناهج اجتهادی و آزادسازی و مثلا سرانجام موحدین آزادیخواه نیز به فرقه گری هم کشیده شود (در آن زمان!)، فرقه های جدید از فرقه های قرونی و راکد گشته (در عمق تاریخ) بهتر و راهگشاتر هستند؛ تا زمانی که آنها نیز قرونی شوند و شرک آلود گردند و بپوسند. بگذریم از اینکه یک راه و منهج توحیدی و اجتهادی بدین سادگیها به «فرقه» تبدیل نمی شود و از آن فرقه گری پدید نمی آید، و زمان زیادی می برد تا آرای بنیانگذارانش «مطلق و مقدش» شود و سر از تجمُّد پیروان و تقلید کور فرقه گرایان درآورد. توضیحات سماء دربارۀ فرقه گری (جواب سؤالات و انتقادات محمد چرا؟ در قسمت هفت): اگر آزادی و امکان انتخاب آزاد وجود داشته باشد، توحید و اسلامیت (با توجه به ریشه ها و مسلمانی جوامع اسلامی) بسیار میسر و آسان خواهد بود، اما در سایۀ استبداد و نظام استبدادی، نه تنها توحید و اسلامیت، بلکه تحقق هر چیزی خیال و افسانه شده است. اصلا جوامع عقب مانده یعنی چه؟! آیا غیر از اینست که حالا هم در همین ایران ما میلیونها انسان هنوز هم حتی خواندن و نوشتن نمی دانند؟! آیا رواج بی سابقۀ «تریاک و فحشاء و میخوارگی و رسیدن مرزهای فقر و نداری به متن اجتماع»، سند محکمی بر رکود و توقف بشریت در سایۀ نظام استبدادی نیست؟! اصلا بشریت در سایۀ استبداد سیاسی حتی می ترسد فکر و اندیشه نماید، یعنی انسانها از اینکه فکر و اندیشه داشته باشند، می ترسند؟! بنابر این، این تنها اسلام توحیدی و اجتهادی نیست که در سایۀ نظام استبدادی خیال و افسانه شده است، بلکه هر چیزی عقیم و هر پیشرفتی محال شده است. تازه بگذریم از اینکه مگر چارۀ دیگری به غیر از اسلام توحیدی و اجتهادی وجود دارد؟! مگر میتوان شرک و خرافات و فرقه گری را بعنوان اسلامیت پذیرفت؟! اصلا اگر چنین باشد چرا مسلمان باشیم؟! چنین اسلامیتی (و در حقیقت چنین شرک و خرافات بی فایده ای) جز اینکه دور ریخته شود و نیست و نابود گردد به چه دردی می خورد؟! و اما این مسئله که: «اگر اسلام توحیدی و اجتهادی هم ظاهر شود، بازهم از آن مذهبی گری و فرقه بازی متولد می شود»، در این رابطه جواب سماء چنین است: دربارۀ این موضوع ما یک سابقۀ تاریخی و یک سابقۀ جدید داریم که نشان میدهند این تصور درست نیست: سابقۀ اول مربوط به صدر اسلام تا چند قرن می باشد. در این مدت طولانی آنچه وجود داشته، اسلامیت و اجتهاد متنوع و متعدد بوده است، و چیزی به نام مذهب و فرقه گری مذهبی در کار نبوده است (از مذهب و فقه اسلامی صحبت می کنیم نه از جنگ و جبهات سیاسی). و جملۀ معروف شافعی هم در این رابطه به گوش همگان رسیده است، آنجا که گفته: «آنچه من ارائه داده ام بهترین فقه و فهم من است، و اگر دیگران چیز بهتری از من دارند ارائه بدهند، تا آن را اخذ نمایم». و اصلا مذهبی گری و فرقه بازی ناشی از ترک اجتهاد و اسلامیت توحیدی و حاصل رکود و انحطاط می باشد. صرف نظر از اینکه مذهب یعنی «مَعبر و عبورگاه» و راهی از راههای دینداری، اما وقتی رکود و انحطاط آمد، وحی منزل هم بجای اینکه راه رشد و هدایت باشد، وسیلۀ رکود و شرک و خرافات می گردد. آیا اسلامیت چنین نشده است؟! آری چنین شده است، لکن باید دانست که رکود و انحطـاط و تقلید، مختص مسلمین نیست و در هـر مسیر و مذهب و مکتبی می تواند روی بدهـد، و کمونیستها نیز تا سقوط فراگیر دچار همین وضع شده بودند. سابقۀ دوم مربوط به عصر جدید است، که خوشبختانه در اینجا نیز، هم اسلام توحیدی و آزادیخواهانه ارائه شده، و هم چیزی به نام مذهبی گری و فرقه بازی متولد نشده است. و در صدر این اسلامیت توحیدی و اجتهادی امثال جمال الدین، اقبال لاهوری، محمد عبده، سید قطب، احمد امین، مالک بن نبی، شریعتی و..... قرار دارند، و با وجود عمر یک قرنۀ این نهضت عظیم و فراگیر توحیدی و اجتهادی، اما امکان تبدیل افکار و نظرات آنها به مذهب و فرقه گری وجود نداشته است. و همانطور که اشاره شد، مذهبی گری و فرقه بازی محصول رکود و بی فکری و ناشی از پناه بردن بی فکران و منفعت جویان به فکر و نظر گذشتگان و تکرار و تقلید آنها در شرایط متفاوت است. در این رابطه به مطلب: «عبور از شیعه گری و سنی گری و وصول به اسلام اجتهادی» مراجعه شود. بنابر این، آنچه حاصل اسلام اجتهادی و آزادیخواهانه است، خطوط و راههای اجتهادی است، نه مذهبی گری و فرقه بازی، همان راهها و روشهایی که خالق یکتا آن را تأیید کرده است: وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا: «کسانی که در راه ما و دين اسلام سعى و تلاش می کنند، حتما آنها را به راههاى خود (راههاى ديندارى) هدايت و راهنمايى خواهيم کرد». سازمان موحدین آزادیخواه ایران ۲۸ صفر ۱۴۲۹ - ۱۶ اسفند ۱۳۸۶
|