بسم اللّه الرحمن الرحيم

استعمار صهيونى؛ نماد سلطه گری و اشغالگری غربی

داستان طولانی و مفصل موسوم به صلح اُسلو، عمق ماهیتِ استعمار صهيونى - استیطانی را که مُبتنی بر اخراج مردم فلسطین از سرزمین خودش و تجمیع و اسکان یهودیانِ جهان در آن می باشد (به همگان و من جمله به جهات و جرياناتی که نسبت به امکان صلح با غاصبان غربی و صهيونى خوش بين بودند) نشان داد و حقیقت موضوع را افشاء و بر ملا نمود. و در اين ميان اين اصل اساسى هرچه بيشتر عيان و آشکار گرديد که: «استعمار صلیبی - صهيونى براى صلح بوجود نيامده تا بخواهد و يا بتواند صلح نماید؛ و خاصتا این استعمارگری پر هزینه و پر تلفات (از منظر آنها) روی ارض موعودی راه اندازی شده که هدیۀ خدا به قوم یهود است! همان خدایی که غرب معاصر (و خاصتا استعمارگرانش) اعتقادی به آن ندارند و منادی جهانی هستند که خدا در آن غائب می باشد». و هجوم مجدد این غاصبان اشغالگر به شهرهاى واگذار شده به فلسطینیها و اشغال دوبارۀ آنها و راه اندازى شبکه های قتل و کشتار مردم فلسطين و حبس و بازداشت معترضان (با پشتبانی و مشارکت آمريکا و سلاحهای ویرانگر آن) اين حقیقت را عملا (و مثل همیشه) در جلو چشم جهان به اثبات رساند، و حالا همگان بعد از این همه «قتل و تخريب« و «غصب و تهجير» باید بدین امر متقاعد شده باشند.

کسانى که قضيۀ فلسطين را تعقيب و متابعه می کنند به خوبی می دانند که صلح و مصالحۀ نتیجه بخش با غاصبان امريکى - صهيونى در فلسطين ممکن نيست، زيرا صلح با جهتى ميسر است که زمينه هاى صلح را نابود نکرده باشد. غاصبان صهيونى - امريکى کارى کرده اند که حتى مجالى براى پايه هاى جامعۀ فلسطينى باقى نمانده است. در طول اين ده ساله نيز اين غاصبان کارى کرده اند که صلح با آنها يک افسانه شود و صحبت در اين رابطه جز نشانۀ دست نشاندگى و تسليم طلبى نيست. و ادامۀ وارد کردن يهودى و چند برابر کردن مستعمرات يهودى و اسکان دهى يهوديان وارداتى در مناطق کنارۀ غربى و باريکۀ غزه، سندى اساسى در پيچيده تر کردن اوضاع و ناممکن کردن صلح و لغو عملى آن ميباشد و از صلح اسلو و اصول اساسى آن هيچ اثرى باقى نمانده است. مسائل ديگر از قبيل دولت فلسطين و اعادۀ قدس به مسلمانان فلسطينى و بازگشت آوارگان فلسطينى به شهر و ديار خود، حتى قابل بحث هم نيست. و اين واقعيت ناشى از اين اصل اساسى و اين پايۀ سياست قدرتهاى استعمارگر و امپرياليست است که: عقب نشينى در مکان و جبهه اى، زمينۀ عقب نشينى در کل سلطۀ استعمارى و امپرياليستى را اقتضا ميکند. زيرا سلطۀ جهانى استعمار و امپرياليسم ازهم تفکيک ناپذير است، و قضيۀ فلسطين و استعمار امريکى- صهيونى تنها بخشى و جبهه اى از نظام سلطۀ استعمار و امپرياليسم است، و اين استعمار استيطانى و پنجاه ساله، تنها در سايۀ توجه به سلطۀ جهانىِ استعمار و امپرياليسم فهم شدنى و در اين چهارچوبه قابل طرح و مطالعه است. بنابر اين، اگر جريانات آزاديخواه و استقلال طلب فکر کنند که ميتوانند در نقطه اى بر استعمار و امپرياليسم پيروز شوند، در حالی که در نقاط ديگر سلطۀ آنها باقى است، دچار یک اشتباه اساسى شده اند؛ مگر اين پيروزى را موقتى و مقدمه اى براى پيروزى در جبهات ديگر تلقى کنند. ايران يکى ازجبهه ها بود که استعمار و امپرياليسم در آن شکست خورد، اما چون تفکر فرقه اى و قومى بر رهبرى قيام مردم ايران در سال ۵۷ حاکم بود، اهداف قيام نه تنها در ايران محدود ماند، بلکه توان و نيروى حاصل از قيام علیه خود مردم ايران و همسايگان و نيروهاى آزاديخواه و استقلال طلب بکار رفت. و به قول معروف: استعمار و امپرياليسم از دروازه بيرون رانده شد ولى مجدداً از پنجره بازگشت، پنجره اى که از طرف رهبرى حاکم بر قيام مردم گشوده شد، و از طريق برقرارى مجددِ نظام استبدادى و سرکوب مردم ايران و باز کردن دروازه هاى غارت استعمارى و امپرياليستى، همه چيز به حالت اول برگشت، و تنها نام نظام شاهنشاهى جاى خود را به نام نظام ولايت فقيهى داد، و بدين شيوه قيام مردم ايران خنثى و ناکام گرديد.

اين واقعيت بيانگر اين اصل عمومى است که جهان امروز تنها از يک جهت و جبهه دهکده نيست، بلکه از هر جهتى دهکده شده (از جمله در ابعاد سياسى، نظامى، اقتصاد، فرهنگى و.....) يک دهکده و داراى اثر و تأثر عمیق میباشد و ممکن نيست جايى آزاد باشد ولى جاهاى ديگر تحت سلطۀ استعمار وامپرياليسم قرار داشته باشند. و مثال خيلى واضح اين واقعيت، علاوه بر جوامع ضعيف و آشکارا زير سلطه، تحت سلطگى اکثر دولتهای اروپا، استراليا، کانادا، ژاپن، روسيه و.... ميباشد. تا جايى که از دولت انگليس هم بوی مستعمرگى به مشام می رسد و خوب علنا عامل و دنبالۀ آمريکا شده است. اما چون اشتراکات فرهنگى و اقتصادى و سياسى بسيارى ما بين آنها وجود دارد، اين سطح از زیر سلطگی کمتر محسوس است. دولت آلمان هم که قابل بحث نيست و بايد برايش حساب ژاپن را باز کرد (استراليا هم که رسماً مستعمرۀ انگليس است و پادشاهش نمایندۀ دولت انگلستان!!). دولت فرانسه نیز از همين قماش است و در هرجايى به مثابۀ نوکرى نالايق و دو دل! دنبالچۀ آمريکا شده است؛ و هنگامى هم که با آمريکا اختلافات جزئى و غير مؤثر پيدا می کند تحت فشار زيادى قرارمى گيرد، و براى اينکه اثبات کند که برده و زیر سلطۀ آمريکا نيست، آنها را در شبکه هاى خبرى بزرگ کرده و روى آنها هياهو و جنجال راه مى اندازد. لازم بذکر است که زیر سلطگى و مستعمره شدن مراحل و درجاتى دارد، ولى با از دست دادن استقلال و اختيار و انتخاب در امور اساسى و عدم توان تصميم گيرىِ آزاد آغاز شده و به عَمالگی و دست نشاندگى و مسلوب الارادگی منتهى می شود.

صلح سازمان آزادیبخش فلسطین به رهبری یاسر عرفات (بخشى از رهبرى فلسطينى) با آمريکا و غاصبان صهيونى، بیشتر به درد افشاء سازى هرچه بيشتر ماهيت استعمار و امپرياليسم خورد، افشاء سازى که براى آماده سازى توده ها و روشن سازى افکار جهانى، جهت مقابله با استعمار و امپرياليسم، داراى فوائد بسيارى بود. اما بعد از آن دم زدن از صلح با غاصبان امريکى - صهيونى، اگر نشانۀ خيانت نباشد، نشانۀ تسليم طلبى و مظهر عجز و درمانگى است. در اين اصل شکى نيست که جهانِ تحت سلطه و بويژه جهان اسلام و مسلمين، بايد تصميم خود را بگيرد و از راه مقاومت و جهاد اسلامى سرزمينهاى خود را از سلطۀ استعمار و امپرياليسم و از نظامهاى استبدادى دست نشانده آزاد سازد، کارى که حتى به تنهايى هم از دست مسلمين و جوامع اسلامى بر مى آيد، اما با همراهى جوامع ديگر و پشتيبانى افکار جوامع بشرى، تحقق اين مهم، ميسرتر و سريعتر خواهد شد. و آزادسازى فلسطين غصب شده هم جزئى از اين آزادسازى محسوب مى شود.

امروزه اين تنها فلسطين نيست که مستعمرۀ استعمار و امپرياليسم آمريکا و وابستگان و دست نشاندگانش گرديده است، بلکه مُعظم جهان و بیشتر کرۀ ارض تحت اشغال و زير سلطۀ آنها درآمده و مستعمرۀ آمريکا و دست نشاندگانش شده است. و مشخصا کل جهان اسلام از جنوب شرقى آسيا گرفته تا آسياى ميانه، از غرب آسيا وکل جزيرة العرب گرفته تا شمال آفريقا و بل همۀ آفريقا و........ مستعمرۀ آمريکا و متحدان و همراهانش شده است. آمريکاى لاتين، هند و چنین و...... از مناطق ديگرى است که علنا و عملاً مستعمرۀ دول استعمارى اروپا بودند؛ و حالا هم زیر هیمنۀ آمريکا بوده و تحت نفوذ آن در آمده اند. اصلاً فلسفه و علت اصلى ايجاد  «مرزهاى استعمارى» و تجزيۀ بشريت و از هم بريدن و درهم تنيدن جوامع و ملل مختلف و ساخت دُوَيلات و ممالک کوچک و ضعيف، براى سلب توان مقاومت از ملل و جوامع جهانى در برابر استعمار و امپرياليسم و استمرار سلطۀ استعمارى و امپرياليستى بوده است. خود نظريۀ نژادپرستى و قوم گرايى و ترويج آن (که با طرحهاى استعمارى و امپرياليستى جهت تفرق و متلاشى کردن هر چه بيشتر بشريت هماهنگ است) منشاء استعمارى و امپرياليستى دارد و براى غير ممکن کردن مقاومت عليه دول استعمارى و امپرياليستى است، و مقدس کردن مرزهاى ساختگى ارضى و وحدت اراضى وَهمى و...... براى قفل کردن هر جامعه ای در جاى خودش و عدم امکان پشتيبانى جوامع بشرى از يکديگر طرح و تبليغ شده است.

به فلسطين نگاه کنيد: قبل از هر چيز ببينيد که چگونه اين سرزمين کوچک و اين چند ميليون مسلمان بوسيلۀ دولت استعمارگر انگليس از همۀ جوامع عربى و از کل اُمت اسلامى بريده و جدا شده است؟! فلسطين هرگز از شام و اردن جدا نبوده و تا اين اواخر شهر قدس جزو شهرهاى اصلى اردن بود، و ملوک اردن خادم و پرده دار قدس بحساب می آمدند، و حالا نیز منطقۀ شرقى فلسطين «کنارۀ غربى رود اردن» نام برده می شود، و طبعا بخشى حياتى از خاک اردن بود. اما مَلک حسين خائن بعد از جنگ صدام و آمريکا زمينۀ خيانت را مناسب ديد و بجاى نجات سرزمين اشغال شده (کنارۀ غربی) رسماً از آن صرف نظر کرد و آن را جزو فلسطين غصب شده اعلام نمود؟! و محدوده اى که حالا فلسطين غصب شده نام دارد: از شمال بوسیلۀ بريده اى که لبنان ناميده می شود، از شمال شرقى بوسیلۀ بریدۀ ديگرى که سوريه ناميده می شود، از شرق هم بوسیلۀ بریدۀ جديدی که اُردن ناميده می شود، و بالاخره از جنوب باز بوسیلۀ بریدۀ ديگرى به نام مصر بکلى محاصره شده است؟! و بنابر ماهیت علمکردشان آنها را «دُوَل الطَّوق» می نامند؛ دُوَلى که بوسيلۀ نظامهاى استبدادى دست نشانده و نوکران استعمار و امپرياليسم و دشمنان خونى مسلمین اداره می شود. اين دُوَیلاتِ استعمارى عملا به ديوارهاى محافظت استعمار امريکى - صهيونى مبدل شده است؛ و هيچ عرب و مسلمانى (مگر فداکاران) امکان و توان کمک به برادران خونى و دينى خود را ندارد. از طرف ديگر هم فلسطينيها از پشت جبهه محروم شده و رسما به محاصرۀ جانيان و غاصبان امريکى- صهيونى در آمده اند. و راه مقابله با استعمار امريکى - صهيونى و کمک به نجات فلسطين و فلسطينى تنها از راه اسقاط و سرنگونى نظامهاى استبدادى و دست نشاندۀ استعمار و امپرياليسم و عُمال آمريکا می گذرد، اعم از نظامهايى که ديوار حصانت صهاينه شده اند، يا آنهايى که حتى تظاهرات مردم را در پشتيبانى از فلسطين و محکوم کردن جنايات استعمار امريکى - صهيونى بر نمى تابند.

البته این سلطه گران بدین کارها و اين همه بشرستيزى اکتفا نکرده اند، بلکه امواج يهوديان وارداتى را جهت غصب و جنگ و جنایت به آن ديار گسيل کرده اند، تا به قتل و تهجير مردم بومى بپردازند و خانه هاى مردم را تخريب و منفجر کنند و در زمينهاى آنها خانه سازى و زندگى کنند و حق بازگشت را هم از مردم براى هميشه سلب نموده اند. لکن سلسلۀ فساد و خرابکاری آنها پایانی ندارد و متعاقب آن افکار و عقايد محلى را در ميان فلسطينيها و اعراب ترويج می کنند؛ و در پی آنند که آنها را حتی از اعراب همسايه جدا نموده و همسايه ها را نیز نسبت به مسئلۀ فلسطين بيگانه سازند. در مورد اُمت اسلام هم که مپرس! و اين سلطه گران استعمارگر وامپرياليست وانمود ميکنند که انگار هيچگاه بين مسلمين و مردم فلسطين رابطه اى وجود نداشته است؟! اما تمام اينها براى اين اصل است که استعمار وامپرياليسم توان مقابله با جوامع متحد و اقوام بزرگى مثل اعراب و يا اُمتى جهانى مثل مسلمين را ندارد. در نتيجه از دير باز اين شعار، روش اين سلطه گران ضد بشرى و استعمارى و امپرياليستى بوده است، و آن اينست: «تفرقه بينداز و حکومت کن!». و منظور از تفرقه، هم شامل متلاشى کردن اجتماع است، و هم شامل ايجاد مرزهاى ساختگى است، و هم شامل تبليغ فرهنگهاى تفرقه انداز قومى و فرقه اى و محلى می باشد.

علاوه بر اين واقعيات و مستعمرگى و تحت سلطگى جهانيان، خود ممالک و جوامعى هم که منشاء استعمار و امپرياليسم هستند، تحت سلطه و زير استثمار و اسير سلطه گران مملکت خود ميباشند، و مانند جوامع استبداد زده که از دست حاکمان خود مينالند، آن جوامع نيز از دست حاکمان استبدادى و انحصارطلب و استعمارگر وامپرياليست خود به فغان آمده اند، وعلاوه بر سرمايه هاى آن بلاد و جوامع که به انحصار سلطه گران درآمده و فرزندان آن مردمان که آنها را هم در سرزمينهاى ديگران به کشتن ميدهند و درعين حال آنها را وسيلۀ کشتار جوامع قرار ميدهند، تمام بشريت جهان نيز به ديدۀ دشمنان وحشى و جوامع غارت و چپاول و قاتل، به مردمان آن ممالک نگاه ميکنند. مانند تصور منفى که از يک انگليسى، آمريکايى، روسى، فرانسوى، صهيونى و.... وجود دارد، و اينها مظهر وحشت و غارت و کشتار و قساوت شده اند. آنگاه، ابداً ممکن نيست که قدرتهاى استعمارگر و امپرياليست، جوامع و مردمان جهان را تحت سلطه و استثمار و استعمار قرار دهند، اما در محدودۀ اصلى خود، روابط عادلانه و مردمسالارانه و برادرانه برقرار سازند. چون در اين صورت، مردمان سرزمين اصلى، روابط حاکم بر خود را به نقاط ديگر دنيا صادر می کنند و مرکز آزادى بخشى و استقلال طلبى در جهان می شوند. و اگر در اين چند دهه نيز اعتدالى در ابعاد سياسى و اقتصادى در سرچشمه هاى استعمار و امپرياليسم مشاهده شد و بشريت غربى به امتيازاتى دست يافت، ناشى ازفشار مبارزات مردم و خصوصا براى مقابله با خطر! کمونيسم شوروى بود. امتيازاتى که حالا سلطه گران استعمارى و امپرياليستى در آمريکا و اروپا ميخواهند يکى يکى آنها را پس بگيرند، و حقوق بشرشان نيز مسخره و مفتضح و خنده آور شده است، زيرا آن هم حربه اى براى گسترش سلطه گريشان بود. بالاخره ماکياوليت اين را اقتضا می کند. ماکياوليت غربى به هيچ چيزى عقيده و ايمان ندارد، و خوبیها و بديها نزد ماکياوليهاى قدرت طلب استعمارى و امپرياليستى، چگونگى رسيدن به قدرت و سلطه و در قبضه گرفتن جهان است، و تنازع بقاى داروينى و نگرش مادى غربى هم جز ماده و کسب آن را به روش ماکياولی (هدف وسيله را توجيه می کند) به رسميت نمى شناسد. و اگر سلطه گران مادى و ماکياولى مجال پيدا کرده و مردمان جوامع اروپايى و آمريکايى غفلت نمایند، در آن ممالک نيز (که مصادر استعمار و امپرياليسم هستند) نظام استبدادى برقرار می سازند.

لکن ممکن است سؤال شود که چگونه آمريکا و همدستانش توانسته اند جهان را بدین وُسعت زیر نفوذ قرار داده و به تصرف خود در آورند؟ جواب اين سؤال اساسی اینست که آمريکا و متحدانش به کمک چند عامل اساسى توانسته اند بدین مرحله برسند و دنیا را زیر نفوذ خود قرار دهند:

اولا از طريق به انحصار درآوردن اهرمهاى اقتصادی جهان طی چند قرن، ثانيا از طريق صنعت و فنونی که موجب سرعت و قدرت و توانايى بشر شده است، ثالثاً بوسيلۀ سلاحهاى مخرب و خطرناکى که (جز ممالک معدودی) آن را در اختيار ندارند و حاصل توان صنعتى آمريکا هستند.

رابعاً بوسيلۀ سازماندهى صدها ميليون انسان و بکارگيرى آنها در ابعاد مختلف سیاسی، اقتصادى، عسکری، فرهنگى و...... امرى که ناشى از وجود زمينه هاى ارضى و تاريخى و بُعد مسافتى که آن را ازجنگهاى مخرب دور نگه داشته و همچنين ناشى از ترکيب اجتماعى آنست که اکثرا مهاجر هستند و در یک نظام فرهنگی - تربیتی درج و ادغام شده اند.

خامساً به کمک متحدان دورۀ شوروى (مانند دول اروپايى) توانسته است قدرت تحميلى خود را افزايش دهد و در تهاجمات خود پيروز گردد، بنحوی که در تهاجم به ممالک و جوامع مختلفه کمتر به تنهايى ميدان دار و يکه تاز می شود.

سادساً آمریکا و استعمارگران غربی در مناطق مختلفۀ جهان نظامهاى استبدادى و دست نشانده ترتیب داده و به کمک آنها توانسته اند بر اکثر ممالک عالم سیطره پیدا کنند و تمام خیرات و مادیات و معادن و حتی لیاقتهای آن جوامع را به تصرف خود رد آورند؛ و همین است که حالا هم اکثر حکومتها و حاکمان جهان در حقيقت نمايندۀ آمريکا و اشغالگران غربی می باشند.

سابعا عامل ديگر سلطۀ آمريکا و سلطه گران غربی همانا دستگاه خبرپراکنی و به اصطلاح امپرياليسم خبرى است، بنحوی که از طريق دستگاه نظری - خبری، سلطه گرى و غارتگرى و استعمارگرى خود را تبليغ و توجيه می کند و کسانى که عليه سلطه و غارت استعماری موضع می گيرند به انواع صفات زشت متهم می سازد. و مشخصا با استخدام عُمال خود چنین وانمود می کنند که جهانيان همه متحد و هم نظر آنها هستند. و لکن در این منصه های دروغ پراکنی عرضۀ آن را ندارد (عليرغم اين تبليغات مسموم و گمراه کننده) در هيچ جامعه ای تن به انتخابات آزاد بدهد، و بجای آن، کودتا و استعمال سلاح کار اصلی شان شده است.

ثامناً وسيلۀ ديگر آمريکا و دیگر استعمارگران در راه تصرف جهان، همانا راه اندازى مراکز و سازمانها و نهادهاى موسوم به «بين المللى!» است، که از طريق آنها و به نام آنها، آمريکا و همراهانش به توسعۀ نفوذ خودشان و تحميل طرحهاى خویش مبادرت می ورزند. بدیهی است که اين سازمانها و مراکز غربی - استعماری، سلطه و غارت آمريکا و دُوَل ناتویی را قانونى و طبق قوانين بين المللى جلوه مى دهند؛ و بدین شیوه يک قانون بين المللى! توليد می شود. کمااینکه همین حالا نیز چنین وضعیتی حاکم است و بسيارى از ممالک جهان (مستقیم و غیر مستقیم) تحت اشغال نيروهاى نظامى آمريکا و متحدان و عُمالش قرار دارند. و طبعا نيروهاى حافظ صلح بین المللی که ظاهرا توسط سازمان ملل! به مناطق محل نزاع و درگیری اعزام می شوند و امپرياليسم خبرى نیز آنها را بدين عنوان معرفی می کند جزو نیروهای اشغالگر امریکی - غربی بحساب می آیند.

البته از اين هم بدتر وجود دارد و آن اینکه در بسيارى از مواقع حتى قطعنامه هاى اين نهادهاى تشریفاتی هم مراعات نمى شوند، و نمونۀ اينها قطعنامه هاى شوراى امنيت در رابطه با فلسطين است، که با وجود ناعادلانه و استعمارى بودنشان، اما باز آمريکا و صهاينه آنها را اجراء نمى کنند. بگذریم از اینکه در بسیاری از اوقات اشغالگران استعماری بدون توجه به سازمانهای بین المللی ممالک مختلفه را مورد تاخت و تاز قرار می دهند. و به تأکید حق وتو هم (در شوراى امنيت) که در رابطه با مخالفان استعمارگران غربی قطعنامه هايش الزامى است! سند دیگر جنگل بازی اين استعمارگران است.

تاسعاً (و شاید از همه مهمتر)، آمريکا و متحدانش و نظامهاى استبدادى، از طريق ضعف ملل وجوامع جهانى توانسته اند به اين همه سلطه گرى و غارتگرى بپردازند و مُعظم جهان را قبضۀ خود نموده و زير نفوذ خود بگيرند. لکن اين ضعف مفرط و پر مصیبت داراى سه سرچشمۀ اساسی است:

يکى مرزهاى استعمارى و متلاشى سازى بشريت و ايجاد دُوَيلات و ممالک کوچک و ناتوان و بدون پشتيبان و شکننده و ايجاد تنازعات و جنگهای بين المللى اعم از نژادى، مذهبى، و مرزى است.

دومی همانا نظامهاى استبدادى و دست نشانده و مسلح به سلاحهاى استعمارى و وامهاى خارجى است، که موظف به تحميل حکومت و سرکوب مردم و عقب نگه داشتن جوامع بشرى هستند.

و سومى عبارت از ارهاب و ارعاب و تخويف بشريت است، که از طريق امواج کذاب امپرياليسم خبرى و از طريق جنايات وحشتناک و تخريب و ویرانگری بی سابقه و غارت و چپاول ثروت ملل توانسته است جوامع رشد نیافته را تحت تأثير و مرعوب و وحشت زده کند و آنها را در مقابل سلطه گرى خود غير مقاوم نموده و  از این طریق سلطۀ خود را بر ملل مختلفۀ عالم بر قرار کند.

اينست که رشد و تکامل بشری به انسانها و جوامع تحت سلطه شجاعت و توانايى مى بخشد و تومار استعمار و استبداد دست نشانده را در هم مى پيچد، و بشريت را به آزادى و استقلال و آسايش نزدیک می نماید. و همین است که همین حالا اکثر کسانى که کشتار و قتل عام می شوند آنهايى هستند که بى دفاع بحساب مى آيند و شجاعت دفاع از خود را ندارند.

البته بايد دانست که هر قوم و جامعه اى (بنابر زمينه هايى که برايش بوجود مى آيد) داراى توان و قدرت خاصى می شود، و به تبع آن موضع تهاجمى بخود می گيرد؛ و اين در حالى است که ديگران آن زمينه ها را ندارند و حتی ممکن است در خواب و بی خیالی باشند. و خوب اين سنت تاريخ است و در هر دورۀ تاريخى اين تفوق خاص براى مللى که زمينه دار شده اند بوجود آمده است. کمااینکه در دوره اى، روميان بر بخش بزرگى از جهان مسلط شدند و امپراتورى رم تأسيس کردند. در ايران هم زمينۀ امپراتورى ساسانى وجود داشته و بنابر آن اراضى وسيعى را تصرف نموده اند. مسلمين هم در سايۀ اسلام و تعاليم قرآن موقعيت پيدا کرده و نظام خلافت را در بخش بزرگى از دنیای قديم برپا نمودند. مغولان هم زمينه پيدا کرده و بربلاد اسلامى يورش بردند وامپراتورى خود را تشکيل دادند. روسها نيز در سايۀ وجود زمينه ها اقدام به ايجاد امپراتورى تزارى و کمونيستى کرده و هنوز هم زير عنوان روسيۀ فدرالى بخش بزرگى از اين امپراتورى باقى می باشد. انگليسها هم توانستند امپراتورى استعمارى بزرگى را برقرار کنند، بنحوی که به قول خودشان خورشيد در آن غروب نمی کرد؛ که منظور از آن تصرف شرق و غرب عالم است.

اما حالا نوبت آمريکا رسيده است؛ آمريکايى که حدود پنجاه سال يکى از دو قدرت استعمارى و امپرياليستى دنيا بود، و همراه با شوروى جهان دو قطبى ايجاد کرده بودند، و اکنون هم حدود ١٠ سال است که شوروى متلاشى شده و بیشتر جهان (در سايۀ امکانات و زمينه هاى متعدد) زیر هیمنۀ آمریکا و دنباله هایش در ناتو و غیر ناتو قرار گرفته است. و همین است که حالا بزرگترين و خطرناکترين و مخربترين امپراتورى تاريخ بشری پيش روى جوامع آزاديخواه و استقلال طلب واقع شده است، که خوب بايد براى زوال سلطۀ بلا منازع آن اقدام و با آن دست و پنجه نرم کنند. کارى که هم اکنون مسلمين و جوامع اسلامى بدان مبادرت ورزيده و عملا در آن پيشتاز گشته اند، و اميد بسيار می رود که اين اژدهاى انسان ستيز را براندازند. زيرا اُمت اسلامى عظيم تر از آنست که وقتى قيام کرد و به صحنه آمد نيرويى ياراى مقاومت در برابر آن را داشته باشد.

بلی، امپراتورى آمريکا اکثر جوامع بشرى را تحت سلطۀ استعمارى - امپرياليستى خود قرار داده و به مثابۀ ارباب مطلقۀ زمان همه چيز را در قبضۀ خود گرفته است. و رنج و حاصل بشريت: يا از طرف آمريکا به غارت می رود، و يا بوسيلۀ آمريکا و دُوَل ناتویی تخريب و نابود می شود. ارباب تحميلگر و باطلى که در اوج قدرت است و معلوم نیست که کارش به قدرت بیشتر و یا بسوی متلاشى شدن می رود. تشديد قيام مسلمين و همکارى و همراهى جوامع تحت سلطۀ جهان، زوال امپراتورى آمريکا را بسیار ممکن خواهد ساخت، و جايگزين آن (ان شاء اللّه) حاکميت جوامع بشری بر سرنوشت خويش و فرا رسيدن «عصر آزادی و مردمسالاری و کثرت گرایی» خواهد بود.

سازمان موحدین آزادیخواه ایران

۲۸ محرم ۱۴۲۳ - ۲۲ فروردین ۱۳۸۱