بسم الله الرحمن الرحيم

جداسازى اسلام و مسلمين از يکديگر؟!

همانطور که در مورد جداسازى اسلام از سياست و اجتماع و صحنه دارى تلاشها کرده و ميکنند؛ در رابطه با جداسازى اسلام از مسلمين نيز! بى وقفه در تلاش و کوشش و برنامه ريزى اند، و سعى می کنند که اسلاميت را در يک «ايمان خيالى خلاصه نمايند. و همانگونه که براى طرد و اخراج اسلام از صحنۀ سیاست و اجتماع «شعار جدايى دين از سياست» را علم کرده اند، براى جداسازى «اسلام از مسلمين» هم شعار «قلبت سالم، اصل دل است!» را ترويج نموده اند؟! اين نوع ديندارى خيالى و براى ترک و رهاسازى اسلام و قرآن و افتادن در دامهاى استعمارى و امپريالى، همان ديندارى مسيحيت است، و مصادر اين تلقى هم بديهى است که استعمار و ياران محلى آنها هستند.

در مسيحيت اصل اينست که عيسى مسيح را دوست داشته باشى و او را خدا و پسر خدا بدانى؟! و بعد هرچه انجام دهى مشکلى نخواهى داشت؟! چون عيسى مسيح را دوست داشته اى و به خدايى و ابن الله بودن او اعتراف کرده اى؟! و نزد آنها عيسى مسيح به نمايندگى همۀ مسيحيان! قربانى و فدا و صليب زده شده است؟! اينست که مجرمين مسيحى ديگر مشکلى ندارند و جرم و جنايت و فسق و فساد آنها آزاد گشته و عواقبى ندارد؟! و عيسى مسيح بى جرم و گناه! بجاى همۀ مجرمين مسيحى! قربانى شده است؟! اينست ديندارى.

صوفیگری هم نوعی مسيحيت را در ميان مسلمين و به قصد رها کردن آيات و قوانين اسلامى و نفى شريعت رواج داده است، و امروزه در ايران نيز بجاى طرح اسلاميت، جرياناتى براى فرار از اسلاميت و التزام به آيات قرآن و اجرای امر و نهى الله از «عرفان و معنويت» صحبت ميکنند! و ديندارى اسلامى را وارد ميدان مجهولات و خيالات مى نمايند؟! اما بايد دانست که همۀ اين انحرافات در ميدان آزادى و کثرت گرايى: اولاً هيچ و بى معنا در می آيند و آنچه واقعيت و حق است به مردم مى رسد. ثانياً در ميدان آزادى و کثرت گرايى، اهل انحراف و بطالت هم مجال پيدا ميکنند که بجاى خزيدن در جلد و پوست دين و تحريف اسلاميت و جداسازى مسلمين از اسلام و آيات قرآن و سُنَن محمدى، علناً مواضع خود را اعلام دارند و بى باکانه فکر و عقيدۀ خود را تبليغ نمايند.

اما آنچه که حقیقت دارد و تاريخ ۱۴۰۰ ساله به ما مى آموزد و اکثريت قريب به اتفاق مسلمين در آن متحد هستند و همۀ روشهاى فقهى روى آن اجماع دارند و قرآن مبين و سنت محمدى و عقل سليم بشرى هم غير از اين را نمى پذيرند اينست که: اسلام در وجود و روح و عمل مسلمين «معنا و واقعيت» پيدا ميکند، و اسلام بدون مسلمين خطوط سياه و ساکتى بيش نيست! و مسلمين نيز کسانى هستند که فکر و عقيدۀ اسلامى را حمل ميکنند و در سايۀ آن هدايت شده و حيات می يابند، و بعد آن را به فرهنگ جامعه مبدل ساخته و آن را از صفحات و خطوط سياه و ساکت خارج مى سازند، و متحداً اُمت اسلامى را تشکيل ميدهند.

در چند تحليل و بررسى قبلى، موضوع محال بودن «جدايى اسلام و سياست» عرض گرديد. در اين مطلب هم چند ســـــؤال در رابطه با مسئلۀ «جدايى اسلام و مسلمين از يکديگر»، که جوابشان نزد اسلام و مسلمين کاملاً واضح است، طرح و بیان می شوند. و شايد اين چند سؤال براى روشن شدن اين موضوع کــــافی باشند؛ چونکه افسانۀ جدايى اسلام و مسلمين از همديگر! بيش از آن واضح و روشن است که نيازى به بحث و بررسى تفصیلی داشته باشد. و اين ســـؤالات بدین قرار هستند:

آيا اسلام و مسلمين ميتوانند از يکديگر جدا شوند؟! آيا کسانى که در پى جدايى اسلام از سياست و اجتماع و صحنه دارى هستند، در پى حذف مسلمين از صحنۀ سياست و اجتماع نيستند؟! آيا ميتوان تصور کرد که مسلمين تحمل شوند ولى اسلام تحمل نشود؟! آيا با طرد و حـذف اسلام از سياست و اجتماع، مسلمين هم طرد و حـذف نخواهند شد؟! مگر ميتوان تصور کرد که مسلمين بدون اسلام در صحنۀ سياست و اجتماع باشند و در قانونگذارى و سرنوشت مُلک و ملت دخالت کنند؟! آيا مسلم بدون اسلام ميتواند وجود داشته باشد؟!

اگر يک شخص مسلم بتواند بدون اسلام و بدون عمل به اسلام وجود داشته باشد، پس چنين شخصى، نفس و عمل خود را بر چه مبنايى تنظيم کرده است؟! مگر مسلمين چه کسانى اند که بدون اسلام بتوانند زندگى و فعاليت داشته باشد؟! همچنين آيا اسلام بدون مسلمين وجود دارد؟! آيا وقتی که اسلام بوسيلۀ مسلمين اجراء نشود در درون کتابها کارى صورت می گيرد؟! آيا اصلاً چنين بحثى ضرورت دارد؟!

آيا حالا هم ابلهانى وجود دارند که چنين چيزهايى را مطرح کنند؟! آيا دشمنان اسلام که از اول هدفشان از طرح جدايى اسلام و سياست، انزواى مسلمين و نابودى اسلام بوده، و حالا با رسوا شدن اين طرح (در سايۀ عقل و فهم مسلمين طرح جداسازى اسلام و مسلمين هم (که داراى همان مُحتواى طرح جدايى اسلام از سياست است)، ميتواند مؤثر و عامل گمراهی باشد؟! آيا استبداد و استعمار و دشمنان اسلام و مسلمين براى محو اسلام و مسلمين نبايد طرح ديگرى را ارائه دهند؟! و مثلاً مستقيماً عليه اسلام و مسلمين موضع بگيرند؟!

آيا اصلاً همۀ طرحهای ممکنه عرضه نشده و متناسب با ميزان زمينه هاى مختلف روى همۀ طرحها (و من جمله مبارزۀ مستقيم عليه اسلام و مسلمين) کار و تلاش گسترده صورت نگرفته است؟! آيا عدم نتيجه گيرى از عداوتِ چندين قرنه عليه اسلام و مسلمين (و براى منزوى سازى آنها) ناشى از ريشه دارى اسلام در روح و فرهنگ و جوامع اسلامى و خانواده هاى مسلمين نيست؟! آيا وقتی که در ادوار غفلت و بى خبرى مسلمین نتوانستند کار مؤثرى در نابودى اسلام و مسلمين و جداسازى آنها از يکديگر (و هذف آنها از صحنه) انجام دهند، حالا که مسلمين به درجاتى از بيدارى رسيده و تا حد زيادى دوست و دشمن را مى شناسند، من بعد قادر به چنين کارى خواهند بود؟!

سازمان موحدين آزاديخواه ايران

۱۴ رجب ۱۴۲۴ - ٢٠ شهريور ١٣٨٢