بسم الله الرحمن الرحیم سؤال انتقادی آقای عباس در مورد رهبری و مردمسالاری
با سلام، من در ايميل اولم (که قابل خواندن نبود) پرسيده بودم که ايدئولوژى
شما چقدر با ايدئوژى مجاهدين متفــاوت است. من اسم رهبر که مى آيد می ترسم،
و به نظرم تناقض دارد با کثرت گرايى و دمکراسى. چون هر چه که يک سازمانِ
سياسى بگه ما فقط رهبر را در داخل خودمان داريم و در خارج از سازمان به رأى
مردم احترام مى گذاريم، باز در کُنه ذهن معتقد به ايدئولوژى است و داشتن
رهبر. پس نمى تواند حامى خوبى براى دمکراسى و رأى مردم باشه. اگر رأى مردم
در ذهنش برجسته تر بود در سازمان خودش هم رأى گيرى را اساس قرار مى دا د.
لطفاً توضيح دهيد. با تشکر. عباس
جواب ســؤالِ انتقادىِ آقای عباس
بعد از سلام متقابل:
آقاى عباس سؤال انتقادى شما دريافت شد، و توضيحات زير در پاسخ به سؤال شما
ارائه می گردد، به اين اميد که قابل توجه و مُقنِع باشد. سؤال شما چند
سؤالى است و نيازمند توضيحات بيشتر، اما بنا را بر اختصار گذاشته و جــواب
شما بدين صورت داده می شود: از رهبــر ترسيدن و آن را
«مطلق و مستبد»
تصور کردن ميتواند ناشى از چند منشاء باشد:
منشاء اول
مصاديق آن و موارد واقعى آنست، که خوب جاى
«ترس و نگرانى»
است، چرا که موارد بى شمارى از رهبران مستبد و جنايتکار وجود داشته و دارند،
و ترس از چنین موجوداتی امری بر حق و طبیعی بحساب می آید. اما چرا بايد فقط
از رهبر ترسيد؟! زیرا اگر مبنا
«مصاديق و موارد»
قرار داده شود، بايد از هر چيزى در اين دنيا وحشت داشت!! ، مثلاً چرا از
رئيس، دبير کل، سکرتر، ليدر، رئيس جمهور، شاه، ولى فقيه، رهبر انقلاب، امام،
خليفه، مرشد و..... نبايد ترسيد؟! آيا در ميان اينها
«مستبد و جنايتکار»
کم وجود داشته و دارند؟! يا مثلاً چرا از حزب، سازمان، تشکل، دولت، انقلاب،
قيام، شورش و..... نبايد ترسيد؟ آيا در ميان اينها استبدادى و مصيبت بار و
پر خسارت و..... کم وجود داشته و دارند؟! البته از اينها نیز بدتر وجود
دارد، و از جمله اینکه چرا از
«دمکراسى، خلق گرايى، حقوق بشر، حقوق زنان، آزاديخواهى و.....»
نبايد ترسيد؟! آيا در جهان امروز بوسیلۀ استعمار و استبداد و تحت همين
عنوان ها
«جنايات وحشتناک»
کم صورت می گيرد؟! يا اصلاً چرا از اسلام نبايد تر سيد؟ آيا زیر نام اسلام
و مسلمين
«خيانت و جنايت و انحصارگرى»
کم صورت گرفته است؟! مگر از مصباح یزدی (نظریه پرداز نظام ولایت مطلقه)
نشنیدید که گفت: بزرگترين جرم خلفـاى راشدين اينست که آنها
«بنيانگذار مردم سالارى»
بودند؟! و بالاخره اینکه چرا از
«انسان»
نبايد ترسيد؟! آيا
«انسانهاى خطرناک و خيانتکار و جنايت پيشه»
کم وجود داشته و دارند؟! بگذریم از اینکه اصلا از منظر و ديدگاه غربى و در
انسانشناسی غربی
«کل انسانها»
در ذات خود بسيار شوم و خطرناک هستند!! همان انسانهايى که (انسان غربى) بر
اساس
«تنازع بقــاء»
(داروینیت اجتماعی) و
«سیاست ماکیاولی»
(سیاست بی پدر ومادر) و تصاحب
«منابع محدود مادی»
زندگى میکنند، ونابودى خود را در وجود ديگران می بينند، همانطورکه وجــود
خود را در
«نابودی همنوعان»
خود جستجـو می کنند، و پانصد ســال است که آن را تجــربه و اِعمــال! می
نمایند، و در
«نظم نوين جهانى! و جهانی سازى هم!»
اين اصل جزو اَحکام اولیه و بحث ناپذير آنهاست. يا همان انسانهايى که بر پايۀ
غرايز جنسى به جهان و انسان مینگرند، و حتی قلۀ کوهها و شکاف غارها را با
«دیدی جنسى!»
نگاه میکنند، و براى تصرف مادرشان در پی قتل پدر! بر می آیند.
منشاء دومِ ترس از رهبر،
تبليغاتى است که دستگاه خبرى استعمار عليه
«چنین اصطلاحاتی»
براه انداخته است. و اما دشمنى استعمارگران با این لفظ، ناشى از
«دو اصل اساسى»
است، و اصلا بنابر همین دو اصل، موحدين آزاديخواه اصطلاح رهبر را براى شخص
اول خود برگزيده اند:
اصـــل اول،
معنای اصولی و ارزشی این نوع اصطلاحات است، که الهامبخش
«اسلامیت و اخلاق»
است، و دین ستیزی و عقيده ستيزى استعمارگران و مستبدین دست نشانده و خاصتا
اسلام ستیزی آنها اقتضاء می کند که چنین اصطلاحاتی را بر نتابند و با آن از
در مخالفت و دشمنی در آیند، و زیر عنوان اصطلاحات مجهول و غربی مثل
«ايدئولوژى»
با چنین امری مبارزه کنند، تا جایی که حتى ميخواهند بگویند که اصلا ً دوران
«فکر و عقيده و اخلاق»
به پايان رسيده و حالا دوران
رئال پلیتیک (بی اصولی و سیاست بی پدر و مادر)
و جهانى سازى (سلطه گری) و تجارت آزاد (جهان خواری) و زمان لا قيدى است، و
از نظر آنها اصول گرایی، که آن را بیشتر تحت عنوان
«بنیادگرایی»
تبلیغ می کنند، جرمی نابخشودنی تلقی می
شود. اما حقیقت مسئله چنین نیست، و اين همه حيله گری و ماکياوليت، بعد از
«سقوط کمونيسم»
و براى مبارزه با اسلام و مسلمين و تحمیل
«اهداف و فرهنگ غربی»
به صحنه آمده است، چيزهايى که بحث هاى جداگانه ميخواهند. و چون وجود رهبر و
رهبریت از یک خط فکرى - سياسىِ مستقل حکايت می کند، به چنین اصطلاحی
«حساسيت»
نشان ميدهند، چراکه رهبر مخفف راه بر (راه + بر: راه برنده) است و از فکر و
عقيده اى حکايت میکند. و همین است که بسيارى از احزاب و سازمانهاى فکرى–
سياسى، که توجهات غربى داشته و دارند، بعد از سقوط کمونيسم، مرامنامه هاى
خود را رها کردند و به داشتن «برنامه و
اساسنامه» اکتفاء نمودند.
اصـــل دوم
در رابطه با اصطلاح رهبر، که دستگاه خبری استعمار بدان حساسيت نشان می دهد،
قضيۀ
«ادبيات اسلامى و توحيدى»
و جهت نابودی و زوال آنست. آری، استعمارگران و
همدستان شان هرگز نمی خواهند که ديگران و من جمله جوامع اسلامی
«ادبيات خود»
را داشته باشند، زيرا ادبيات مستقل، ناشى از فرهنگ و اعراف مستقل است، و
فرهنگ و اعراف مستقل نیز «اساس
استقلال و خودکفایی» است، و طبعا
بزرگترين سرمايه اى که مسلمين دارند همين فرهنگ و اعراف
«مستقل و ريشه دار و توحيدى»
است. اينست که به محض شنيدن اصطلاحات «رهبر، امام، خليفه، امیر، مرشد
و..... استعمارگران و همقطاران آنها پریشان و نگران میشوند. اما همين
غارتگران و «امهات نظام استبدادى»
به محض شنيدن اصطلاحات دبير کل، ليدر، سکرتر و..... بلا فاصله
«واکنش مثبتِ»
همراه با اطمينان از خود نشان ميدهند. و مثلا اگر توجه داشته باشیم
ميتوانيد ببینیم که در دوران ریاست جمهوری محمد خاتمى (برای بازسازى نظام
ولایت مطلقه و جهت آرایش آن برای دول غربی) چه تَوَجُهاتى پیـروی شده است:
در «اصطلاحات، در لباس و پوشش، در نامگذاری
ها» و...... و بدیهی است که همۀ اينها
براى اين بوده که استعمارگران و دول غربى از آنها راضی شوند و نظام ولایت
مطلقه تحمل گردد. بگذریم از اینکه اصلا
«سیاست تنش زدايى خاتمى»
برای سازش با استعمارگران و کسب حمايت و رضایت دول غربی علم شده بود، و
ربطی به مصالحه با مردم و آزادیخواهان ایران نداشت.
منشاء سوم ترس از رهبر،
می تواند لغوى و ناشى از معناى کلمۀ رهبر باشد، که در این صـورت ترس از آن
تقريباً
«بى مورد و خیالی»
خواهد بود، زيرا رهبر کسى است که راه مى برد و جهت می دهد و خط نشان می دهد.
حالا اگر بجاى اصطلاح رهبر
«راهنما یا خط دهنده یا جهت دهنده»
قرار داده شود، مُحتَوا که تغييرى نمی کند، بلکه تنها اصطلاح تغيير داده
شده است. و اما اگر کسى تحت عنوان رهبر می تواند راه
«نفـوذ و انحصار و استبداد»
را در پيش گيرد، با تغییر اسامی و عناوین جلو او گرفته نمی شود، بلکه با
عناوین و اسامی دیگر نیز همان خواهد کرد که با لفظ رهبر کرده است، و آنها
را نیز مسخ و فاسد خــواهد کرد، همانطـــور که مُستمرا و همیشه چنین بوده
است. و در این رابطه اصل بر وجـود زمينۀ فساد است که وجـود دارد يا نه؟ اگر
زمینۀ فساد و استبــداد و انحصارطلبی وجـود داشته باشد، با تـرک و رهـاسازی
اصطلاحاتِ
«خودی و پر مُحتوا و جا افتاده»
مشکله حل نمی گردد، بلکه با چنین کــاری
«فسادی بر فسادها»
افزوده می شود. و در مورد رهبر و رهبریت در سازمان موحدين آزاديخواه ايران
(سماء) باید گفت: بصورت بدیهی در این رابطه بايد به اساسنامۀ سماء رجوع شود،
سندی که مبنای تشکیلات سماء است. در اساسنامۀ سماء، رهبرى سه خاصیت اساسى
دارد:
اولاً
انتخابى است، و در سایۀ آزادی و انتخابات آزاد، بايد يکى از
«نامزدهاى رهبرى»
دو - سوم آراى کل اعضا را کسب نمايد، تا بتواند رهبر سماء گردد.
ثانياً
رهبرى سماء دوره اى است، و بعد از انتهاى دورۀ تعيين شده (که
۵
سال است) مجدداً جهت انتخاب رهبر
«انتخابات جدید»
برگزار می شود.
ثالثاً
رهبر سماء
«نظريه پرداز و سياست گذار»
سماء است، و در دورۀ خودش و بر اساس مشـورت با مشاوران و در چهارچوبۀ
قـوانين سمـاء
«مدير و گردانندۀ سماء»
محسوب می شود. و جهت وضوح بیشتر، اصول زیر را (اساسنامه – بخش رهبری) در
همینجا مورد استناد قرار می دهیم:
اصـــــل يکم:
رهبرى سمــاء،
نهادى انتخابى است، و رهبر سمــاء بر اساس دو – سوم آراى اعضاء و از ميان
منضبط ترين و لايـــق ترين و تـــواناترين اعضاى سمــاء، براى دوره اى پنج
ساله برگزيده می شود.
اصــــل دوم:
کسانی که
میخواهند نامزد رهبـرى در سمـاء شوند، خود را به مراکز انتخاباتى معرفى می
کنند، و از ميان نامزدهـا، فـردى که دو – سوم آراء اعضاى سماء را و بيشترين
آراء را احراز نمايد، سمت و مقام رهبرى را کسب کرده و به عنوان رهبر سماء
به اعضاء و مردم معرفى مى شود.
اصـــــل سوم:
رهبر سماء،
نظريه پرداز و سياستگذار سماء است و بر پايهٴ مرامنامه و اساسنامه و مصادر
چهارگانۀ اجتهـاد
(قرآن مبین، قانونهاى علمى، سنت مسلم نبوی، عقل بشرى)
به تفسير و تبيين خطوط فکرى و سياسى سماء مى پردازد. اما در رابطه با علت نفوذ و انحصارگرى رهبران و «استبدادى شدن احزاب و سازمان ها» نیز خــوب است چند جمله اى عرض شود: قبل از هر چيز بهتر است دربارۀ «استبداد و ريشه هاى آن» و چگونگی استمرار آن، به تبیین مفصل و روشنگر سماء زیرعنوان «ریشه ها و عوامل استبداد سیاسی در جهان امروز» مراجعه شود، که در شبکۀ اینترنتی سماء نیز منتشر شده است، تا اين مسئله به خوبى واضح شود. لکن مهمترين علل و دلايل نفوذ رؤسا (رهبران) و تَحَوّل آنها به انحصار طلب و افراد مُستبد و..... در احـزاب و سازمان ها و جريانات ديگر (که مخالف نظام استبدادى حاکم میباشند)، نه ناشى از اصطلاحات و مُحتوای آنها، بلکه ناشى از این «عوامل و زمینه ها» است: اولین عامل و زمینه، عقب ماندگى اجتماعى و «عدم دخالت مردم» در امور سياسى و يا «دخالت براى اهداف شخصى» است، که موجب «انحطاط و تبعيض وباند بازى» میشود و «فرهنگ وعرف پايينى» را در احزاب و سازمانها پایه ریزی میکند، فرهنگ و عرفی که عامل محدود شدن دایرۀ رهبری و مانع توسعه و گسترش کادر رهبری می گردد. دومین عامل و زمینه اینست که نظام استبدادى حاکم با «بستن صحنۀ اجتماع» از احزاب و سازمانها و سد کردن راه الحاق «نيروهاى لايق و جديد »، مانع رشد و گسترش احزاب و سازمانهاست، پدیده ای که باعث می شود که احزاب و سازمان ها محدود گردیده و در افراد و رهبران اولیه باقی بمانند، به نحوی که زمان «طولانی و بلا تحرک» حتی آنها را نیز منشعب و متلاشی میکند. سومین عامل و زمینۀ همه کاره شدن رهبران و رؤسا در احزاب و سازمانها، فشارهاى استبداد حاکم و تحمیل «وضعیت امنی» بر تشکيلات آنها و اصل شدن «اعتماد بجای لیاقت» است، بطــوری که امکان رقابت و مُنافسه در آنها را در حــد بالایی محدود و مُشکل می سازد. بدین ترتیب، عدم وجود يک ميدانِ آزادِ «فکرى - سياسى» برای احزاب و سازمانها، در تحول آنها به انحصارگر و استبدادی، نقش اساسى بازى می کند، مُصیبتی که با حضور در اجتماع و با «فعالیت آزاد و علنی» مرتفع می گردد. لکن تا این عوامل و زمینه ها باقی باشند، رهبران و رؤسای احزاب و سازمانها نیز همه کاره می مانند؛ تا جایی که حتی رهبران و رؤساى احزاب و سازمانها کارشان از مسئلۀ «رهبرى و رهبریت» تجاوز می کند؛ و بالاخره «صاحب و مالک جنبش و حرکت» میگردند، و بحق یا بناحق؛ جنبشها وحرکتها بنام آنها معروف و مشهور ميشوند، و این واقعیتی است که در يک لحظه میتوان دهها مورد از آنها را نام برد. بنابر این؛ باید توجه داشت که تنها احزاب و سازمانها در مشاکل موجود مقصر نيستند؛ بلکه خود مردم نیز با عدم دخالت خود (که آنهم ناشی از وضعیت عقب مانده و استبدادی است) همه چيز را «رها و به خودش واگذار» میکنند؛ و مثلا حاضر نيستند و این آمادگی را ندارند که در راستاى جهت دادن به احزاب و سازمانها (که کارشان مربوط به وضع وسرنوشت آنهاست) مشاکل و صعوباتى را تحمل نمایند، و طبعا «مشاکل اساسى» از همينجا آغاز میشود.
در مورد سؤال شما
نسبت به تفاوتهاى سماء با مجاهدين که به احتمال قوى منظور شما
«سازمان مجاهدين خلق»
است بايد گفت: اين شما هستيد که ميتوانيد آثار و اسناد و مکتوبات سماء را
با مشابه آنها در سازمان مجاهدين خلق مقايسه کنيد و تفاوت و اندازۀ آنها را
تشخیص دهید. و از جمله اصل بيست و يکم مرامنامۀ سماء (فصل٢ افکار و عقايد
سياسى) که متحدين اساسى سماء را معرفى ميکند، در اين رابطه ميتواند روشنگر
و کمک کننده باشد. و بعدا آنچه سماء در اين رابطه ميتواند اظهار نماید
اينست: هرکس و جريانى که در خط
«اسلام اجتهادى و روشن انديشى اسلامى»
باشد، عليرغم اختلافات در بسيارى از مسائل و روش ها و ساخت تشکيلات
و..... تفاوت اصولى بين سماء و آن کس و جريان وجود نخواهد داشت. موفق باشيد.
سازمان مـوحدين آزاديخـواه ايران
۱۲
رمضان
۱۴۲۱
- ١٩ آذر
١٣٧٩
|