بسم الله الرحمن الرحيم

حــــوزۀ زبان و ادبيات مِلل اســـلامی

مدت مديدى است که استعمارگران و نظامهای استبدادی دست نشانده، تفرق و انهدام ملل اسلامى را هدف اصلى در جهان اسلام نموده اند، و شعار «تفرقه بيانداز و حکومت کن» نيز که منسوب به استعمار انگليس است؛ به گوش همگان رسيده است. اما بلاشک اين شعار شوم و استعمارى (جهت تحقق) نيازمند مقدماتى می باشد؛ و مهمترين مقدمۀ اش و به تبع آن «تحقق تفرُق» همانا نابودى و زوال «اشتراکات بین مسلمین و جوامع اسلامی» است، چرا که علت وحدت اقوام و مِلل، همانا اشتراکاتِ آنها و اصول اتحاد آنهاست. و اين اشتراکات و اصول اتحاد ميتواند ارضى، ميتواند فرهنگى، ميتواند سياسى، ميتواند اقتصادى، ميتواند زبانى و ادبى و...... باشد. با توجه به اين واقعیت بديهى می نماید که جهت تفرق و متلاشى کردن اقوام و ملل متحده «اشتراکات و عوامل وحدت» آنها هدف اساسیِ دشمنان قرار گيرد. آری؛ همانطور که می دانيم مسلمين در سايۀ اشتراکات خود، اُمت واحدۀ اسلامى را بوجود آوردند، و طبعا در سايۀ همين اشتراکات و توسعۀ آنها ميتوانستند اتحاد و همبستگی موجود را حفظ نمايند. و اصلاً چيزى که اُمت واحدۀ اسلامى را بسیار سُست نموده (و حتی ميتواند آن را به کلى محو نمايد)، همين ضعف و کم رنگ شدن عوامل مشترک و ناشى از تزلزل پايه هاى اُمت واحده و اسلاميت مسلمين است، و آنهم به نوبۀ خودش حاصل زيرسلطگی مسلمين و ممنوع بودن ديندارى اسلامى در بلاد اسلامى! و جوامع اسلامى! است.

بـــــدون ترديد يکى از عوامل پايه اى و از مُوَّجدان عينى اُمت واحدۀ اسلامى همانا «وحدت ارضى و ممالک متصله» بوده است، و به همین جهت، نابودى اين عامل اساسی در صدر سیاستهای دشمنان اسلام و مسملين و استعمارگران سلطه گر قرار گرفت؛ و تا حد زيادى (به زور سلاح و حاکميت مستقيم استعمار و همچنین استبداد دست نشانده) تــوانسته اند اين عامل بنيادی وحدت اسلامى را نابود و بلاد اسلامى را تجزيه نمايند. و این چیزی است که آن را به چشم خود مشاهده می کنیم. در اين رابطه به مقالۀ «ماهیت مرزهـای ارضی» که از طرف سماء منتشر شده مراجعه شود. و لکن اگر استعمارگران اسلام ستیز و حکومتهای استبدادی دست نشانده توانسته اند وحدت ارضى مسلمين را نابود و بلاد اسلامى را تجزيه و متفرق نمايند، اما «عقيدۀ اين وحدت» هنوز باقى و نتوانسته اند آن را زائل سازند، و خوف دشمنان اسلام و مسلمين در همين عقيده و مصدر اتحاد نهفته است. و بالاخره و بإذن الله روزى خواهد رسيد که زور و قدرت مسلمين بر زور و قدرت استعمارگران و استبداد دست نشانده غلبه نمايد. اينست که استعمار و استبداد دنبال آنند که قبل از ظهور اين قدرت و اين نيروى اسلامى، عقيدۀ وحدت اسلامى را هم زائل سازند! و حالا آن را زير عنوان «ارهاب اسلامى» مورد هدف قرار داده اند. لکن سؤال اساسی اینست که آيا اَعدای اسلام و مسلمین در اين ميدان نيز پيروز و غالب خواهند شد؟! شواهد و قراين چنين چيزى را نشان نمی دهد و آن را غیر قابل وصول می نماید، و بعد از چند قرن در اين ميدان هنوز ناکام مانده اند. ولی باز هم اين وابسته به اراده و آگاهى مسلمين و جوامع اسلامى و ميزان مقاومت آنهاست که چه طرفی و چه کسى پيروز خواهد شد؟!

عامل مشترک ديگر بين مسلمين و جـوامع اسلامى (که آنهم آنهم اساسی بوده و مُوَّجد عينى اُمت واحدۀ اسلامى است)، همانا «زبان و ادبيات و اسامى مشترکِ» آنهاست، که متأسفانه حالا سُست شده است. مسلمين در سايۀ فرهنگ توحيدى و زبان و ادبيات قرآنى عملاً توانسته بودند به زبان و ادبياتى مشترک دست پيدا کنند، و زبان فُصحاى قرآن در جهان اسلام به زبان علم و کتابت مسلمين تبديل شده بود، و علماى مسلمين بوسيلۀ اين زبان ميتوانستند از آخرين افکار و دستاوردهاى يکديگر با خبر شوند و مسائل و مشکلات همديگر را مطالعه و درک و فهم نمايند، پديدۀ مبارکى که مسلمين و جوامع اسلامى اکنون به علت سلطۀ استعمار و استبداد تا حد زیادی از آن محروم شده اند. کار ترجمه هم (باز به علت سلطۀ استعمار و استبداد) لنگ و ناتوان بوده و حجم و ماهيت آن در محدودۀ سلطۀ استعمارى و استبدادى قرار دارد. و اما چيزى که در ميدان زبان و ادبيات ملل اسلامى از اهميت زيادى برخوردار است، مسئلۀ «نام و نشان اسلامى» است، نام و نشانى که بخشى از وجود و پيکرۀ ادبيات اسلامى است و اکنون وسيعاً و بصورت ريشه اى مورد تهاجم استعمارى - استبدادى قرار گرفته است. و استعمارگران و نظامهای استبدادی با طرح و حيلۀ «قوم گرایی و محلى کردن نام و نشانها» و از طريق عُمال دست نشانده در پى محو آن هستند. آری؛ عامل مشترک نام و نشان اسلامى توانست در ميان همۀ مسلمين اشتراک و اتحاد زيادى بوجود آورد و نقش مهمى در ايجاد اُمت واحدۀ اسلامى ايفا نمايد، و نام و نشان اسلامى امکان يافت تا به نام و نشان تمام مسلمين بدل شود! و حالا هم در سراسر جهان، مسلمانان را میتوان از راه نام و نشان اسلامى و نيز «سلام و احوال پرسى» شناسايى نمود.

بله، عوامل وحدت مسلمين و جوامع اسلامى بسيارند، و «لباس و پوشش اسلامى» عامل مشترک ديگری بين مسلمين و جوامع اسلامى است، که آنهم مثل ساير عوامل مشترک مورد عداوت و هجوم استعمار و استبداد دست نشانده قرار گرفته است. و لکن استعمار و استبدادِ غدار بجاى اين اصول مشترک و متحد کننده، اصول تفرقه انداز و متلاشى کننده را براى تفرق و تجزيۀ مسلمين عَلَم نموده و ترویج می نماید، و در رأس همۀ آنها بجاى دین توحيدى اسلام، به مثابۀ مادر تمام اشترکات مسلمين و پايۀ اُمت واحدۀ اسلامى، «قوم پرستى غربگرایانه» را ترويج و تحميل می کند! تا همۀ اشتراکات اسلامی بى پايه و بى معنا شوند و اُمت واحدۀ اسلامى در ميدان فکر و عقيده هم فرو بريزد. و ما در اينجا و از ميان همۀ عوامل و اصول مشترکِ فوق الذکر تنها به عامل «زبان و ادبيات» که مايۀ وحدت کتابت و مفاهیم مشترک بین مسلمين بوده و هست می پردازیم، عاملی که استعمار و استبداد دست نشانده در پى تبديل آن به «عامل تفرق و تلاشى» بوده و هستند؛ با پوششی مَحلّی و مُحتَوای غربی!

حــال در اين رابطه به اصول زير توجه نمایید:

۱- هر زبان و ادبياتى، متکى به عرف و آدابی و ناشى از تاريخ و سرگذشتی و مأخوذ از آن چيزهايى است که در ميان مردم در طول زمان رايج شده است. و بنابر این هر زبان و ادبياتى براى مردمش مأنوس و آشنا و در ميدان حرف زدن و صحبت کردن و مثالها و تشبیهات و دیگر موارد ادبی، نسبت بدان احساس تجانس می کنند و آن را از خود میدانند و طبعا از آن لذت می برند، و بدین ترتیب، بسیار راحت و اعتيادى و از روى يک مؤانست تاريخى، مردم هم زبان روابط و اختلاط خود را برقرار و تنظیم مى سازند. اين اصل به «دو معنا و مفهوم است» و از آن به دو نتيجه مى رسيم: نتيجۀ اول اينست که آنچه عرف و عادت شده نمی توان آن را غریب و بيگانه و غير خودى تلقى کرد، ولو اينکه بخواهيم براى طرد و زوال آن تلاش نماييم. بله می شود با اعراف و عادات و هر چه آن را صحيح و رشد آفرين نمى دانيم مبارزه نماييم، لکن درست و صحيـح ندانستن چيزى است و عرف و عادت هم چيز ديگری. مثلاً مسلمين حق دارند که با عرفى ترين مسائل و عادات و ادبيات مبارزه نمايند وآنچه توحيدى است جانشين آن سازند. مخالفان اسلام و مسلمين نيز همينطور: آنها هم میتوانند هر چه را که نميخواهند نفى و با آن مخالفت نمایند، اما هر چيزى بايد صادقانه و به نام خودش و در جاى خودش باشد. و کسان و جرياناتى که کارشان فريبکارى و گمراه سازى است خوب بدانند که عوام فريبى و گمراه سازى، در سايۀ آزادى و مردمسالارى شکست خورده و صاحبانش رسوا خواهند شد. نتيجۀ دومى که از اصل تجانسِ ادبیات و عرف و عادات مردم بدست می آوريم اينست که: آنچه عرف و عادت نشده و نيست و مردم نسبت بدان احساس بيگانگى میکنند و حتى نميتوانند آن را خوب اداء نمایند و آن را خودى نمى دانند، نميتوان آن را بعنوان چيزى که از آن مردم است و يا در اصل از آن مردم بوده! تحميل نمود. بله ميتوان رواج چيزى را خواستار شد و براى آن مبارزه کرد، اما باز نبايد فريبکارى کرد. و مثلاً ادبيات و اصطلاحات و نامهایی که واقعا بيگانه هستند و اصل و اساسی در میان مردم ندارند و بسیار غریب می نمایند، نمیتوان آنها را بعنوان «ادبيات و اصطلاحات و نامهای اصیل!» به مردم معرفى کرد؛ حال اين ادبیات و اصطلاحات و نامهای بیگانه مربوط به عهد باستان باشند و یا از آن اقوام بيگانۀ جديد، فرقی بحال آنها نمی کند. و بجاى آن اشخاص و جریانات مختلف صادقانه میتوانند آنچه را طالبند (به نام و نشان خودش) خواستار شوند، و برايش تلاش و مبارزه کنند. بدیهی است که مسلمين هم از چنین حقی برخوردارند: اگر چيزى و امرى توحيدى و اسلامى باشد، آن را تأييد و ترویج، و گرنه آن را نفى و انکار می کنند.

٢- با توجه به اصل اول و جهت وجــود و ظهور زبان و ادبيات قومى و مردمی، بايد اسماء و لغات و اصطلاحات و قواعد و کلاً ادبيات و زبان، نشأت گرفته و مأخوذ از تاريخ و فرهنگ و دين و عقاید «قوم و مردم آن زبان» باشد، در غير اين صورت قوم و مردم مربوطه دچار اختلال شده، و زبان و ادبياتش با مبانى تاريخى و فرهنگى و دينى آن ناهماهنگ و نامنسجم میشود، پديدۀ شومى که جوامع اسلامـى بعد از زير سلطه قرار گرفتن دچار آن گردیده و همه چيزشان بهم خورده است. از اين اصـل به اين نتيجه می رسيم که حفظ هويت يک قوم و اجتماع نياز به يک مرزبندى دارد، مرزبندی که «خودى و بيگانه» را بايد واقع بینانه و هماهنگ با ماهیت مردم ترسيم نماید. و مثلا باید مشخص گردد که چه چيزى خودى و به اصطلاح قومى و مردمی است، و چه چيزى بيگانه و غيرقومى و غیرمردمی است. بدیهی است که مرز اين مسئله وابسته به آداب و فرهنگ و اخلاقیات يک قوم و مردم است، چونکه قوم و مردم يک پيکره است و نام مجموعه اى از انسانهاست که در طول زمان با هم بوده و باهم مانده و جامعه اى را تشکيل داده اند، و در اين زيست طولانى و جمعی، اشتراکات زبانی و آدابی و ارضى و فرهنگی و سياسى و اقتصادى و هنرى و...... پيدا نموده اند، و اين عوامل از آنها يک پيکرۀ منسجـم ساخته است، و این عوامل به مرور زمان به «فرهنگ و اخـلاق و ماهيت آنها» مُبّدل گشته است، و اين همان قوميت و مليت است. پس هر قوم و ملت واقعى و اصيل، قوميت و مليتى مختص بخود دارد. قوم و ملت مجموعۀ  انسانها را تشکيل می دهد، و اما قوميت و مليت بيانگر دين و فرهنگ و عرف آن قوم و ملت می باشد. حال اگر ما اقوام و ملل اسلامـى را مثال بياوريم بايد بگوييم: اقوام و ملل اسلامى قرنها در سايۀ یک دين و فرهنگ و ادبيات و حکومت و اقتصاد و خانواده و قضاوت و اخلاق و هنر مشترک یک «زيست و حیات مشترک» داشته اند، که نامش اسلام و اسلاميت است. پس اسلام اسلاميت، بلاشک قوميت و مليت همۀ اقوام و ملل اسلامى را تشکيل ميدهد. با توجه به اين واقعيات و نيز تجربۀ اقوام و ملل معاصر (جهت حفظ هویتِ زبان و ادبيات و انسجام آن با مبانى قومى و ملى) در ميدان توسعه و غنى سازى، بايد اسماء و اصطلاحات و قواعد جديد با توجه به اصول دينى و فرهنگى و تاريخى و اقتصادى و سياسى و اخلاقى و هنریِ قوم و ملت مربوطه وارد «چهارچوبۀ خودى» شده و ترويج و تعليم داده شوند. در غیر این صورت اضمحلال هویتی در پیش خواهیم داشت.

٣- هر زبانى مجموعه اى از لغات و اَسماء و اصطلاحات و قواعد است، که از حـــوزۀ جغرافيايى وسيعى (بین الأقوام) اخذ شده و در طى زمان و با تکرار و تکلم طولانى به عرف و عادتِ اقوام داخل حوزۀ تمدنی بدل گشته است، و بنابر این هيچ زبانى مختص یک قوم نيست. و معناى اين اصل اينست که زبان خالص و منحصر به یک قوم در جهان و در ميان هيچ قومى نه وجود داشته و نه وجود دارد، و مثلاً حتى در زبان عربى و فصحاى قرآن (عليرغم اصالت و ريشه دارى و خلوص حداکثری آن) لغات و نامهاى غيرعربى زیادی دیده می شود. بگذريم از اينکه حالا زبان عربى (به علت وسعت ارتباطات - مثل ساير زبانها) با لغات و اَسماء و اصطلاحات اقوام دیگر اختلاط بیشتری پیدا کرده است. اينست که بخصوص در زمانۀ ما (و بنابر روابط عمیق و گستردۀ اقوام و جوامع بشری) زبان خالص و خالى از ادبیات زبانهاى ديگر نه وجود دارد و نه وجودش ضرورى است. بنابر اين، هر زبانى شامـل مجموعه ای از اسماء و لغات و اصطلاحات و قواعد است، لکن منشاء آن نه يک قوم، بلکه منشاء آن يک حوزۀ جغرافيايى وسيع و يک حوزۀ تمدن تاريخى و بین الأقوامی است. و معمولا اين حوزۀ وسيع شامل «اقوام مختلف» می شود، مثل حوزۀ تمدن اسلامى، که شامل دهها قوم و نژاد است، و لکن همۀ اقـــــوام اسلامى متأثر از فرهنگ و تمدن و ادبیات اسلامى هستند. و به تبع آن، زبانهاى محلى از ادبیات قرآن و زبان تمدن اسلامى متأثر شده اند؛ تا جایی که در گذشتۀ جوامع اسلامی و مشخصا در کتابت مسلمین، زبان عربى «زبان مشترک مسلمين و زبان علم و نويسندگى و زبان علماى اسلام» بوده است. حال اگر اندکى در زبانهایی همچون عربى، فارسى، ترکى، اردو، کردى و....... دقت کنيم، مى بينيم که اين زبانها از هر لحاظى «درهم تنيده شده» و هر يک از آنها در طول قرنهاى متمادى مُکمل يکديگر گشته اند و به يکديگر متکى هستند؛ و هيچ يک از آنها بدون ديگرى قابل دوام و تعريف نيست. بنابر این، خيلى ساده مى توانيم بگوييم که زبان فارسى يعنى «فارسى، عربى، کردى، اردو، ترکى و.......، زبان ترکى نيز به همين صورت است، زبان اردو نيز به همين صورت است، زبان کردى نيز به همين صورت است و........ و طبعا زبانهاى ديگر اين حوزۀ جغرافيايى و تمدنى هم (از شرق تا غرب آن) داراى همين وضعیت بوده و به همين صورت هستند. و حتى از زبان و ادبيات و نامهاى آنها به وضوح بر می آید که آنها جزو یک حوزۀ تمدنى و مسلمان هستند.

لکن حالا غرب و دول استعمارى و به کمک نظامهاى استبدادى و جريانات و گروههاى غربگرا (علیرغم واقعیات فوق الذکر) در پی فاسد کردن زبانهای اقوام و جوامع اسلامی برآمده اند؛ و علیرغم برادری دینی و تاریخ مشترک و تجانس فرهنگی و اختلاط ادبی و زبانی همه را دشمن یکدیگر تبليغ میکنند؛ و اقوام و جوامع اسلامی را به راهی می اندازند تا زبانشان را از خواص «حوزۀ  طبيعى و منطقه اى» مُجزّا نمایند! و در عين حال زبان و ادبيات غربى و نژادى را بر آنها تحميل ميکنند؟! و بديهى است که در صدر زبانهاى مورد هجوم «زبان عربى» قرار دارد؛ زيرا زبان عربى «زبان قرآن» و زبان «تاريخ و تمدن اسلامى» و «زبان مشترک مسلمين» است؛ و بدين خاطر استعمارگران و نظامهاى استبدادى و اسلام ستيزان محلى در پى طرد و انزواى آن از بلاد و جوامع اسلامى هستند؟! و زبان عربى که رابط اسلام و جوامع اسلامى و بين الملل اسلامـى است، اگر به همين شيوه پيش برود دچار مشاکل جبران ناپذيرى می گردد. هر چند حضور قرآن و ياران دين اسلام، طرد و تخريب اين زبان اساسى را تا حد زيادى با مشکل مواجه کرده است. و طبعا دشمنان و اعدای اسلام و مسلمين سعى میکنند به اقوام مسلمان چنین تفهيم نمایند که زبان و ادبیات عربى (که زبان و ادبیات قرآن و زبان و ادبیات تاريخ و تمدن اسلام و زبان و ادبیات مشترک ملل اسلامى است) يک زبان بيگانه و اجنبی است؟! و بدين شيوه میخواهند آن را از نظرها بيندازند و منفور نمایند؟! و حالا و بل مدتهاست که به فکر «طرد و حذف الفباى قرآنى افتاده اند؛ و متأسفانه دراین رابطه و با همکاری مستبدين دست نشانده  توانسته اند در برخی مناطق و از جمله در آسياى ميانه، منطقۀ بالکان، ترکیۀ کنونی و....... اين طرح شوم و اسلام ستیزانه را تحميل و اجراء نمايند. آر؛ عجب روزگارى است؟! زبان و ادبیات قرآن و اسلام (در میان مسلمین!) زبان و ادبیات بيگانه و اجنبی شده است؟! اما زبان و ادبیات کافرکیشان و سلطه گران و غارتگرانِ صلیبی و استعمارى؛ و همچنین لغات و اسماء پوسيدۀ باستانى و بت پرستانه؛ بعنوان زبان و ادبیات خودى! در میان «اقوام و جوامع اسلامی!»  تبلیغ و ترویج میشود؛ و با تمام توان این امر وارونه را در بوق و کرنای خود می دمند؟؟؟ زهى بى چارگى!!! 

۴- از نظر مــاهیت، هر جزئى از يک زبان (اعم از نامها، لغات، اصطلاحات، قواعـد، اعداد و.....) داراى سه قسمت است: قسمت اول داراى ريشه هاى قومى و محلى است، که در طى زمان بوجود آمده است. اين بخش از زبان اکثرا از ضرورتهاى محلى و زندگى عملى اقوام ناشى می شود، کمااینکه ميتواند از ابتکارات و خلاقيتهاى افراد یک قوم سرچشمه بگيرد. و اما اینکه کدام جنبه غنى تر است، بستگی به ميزان حرکت و ايستايى اقوام دارد. قسمت دوم زبان ماهيت تاريخى و فراقومى دارد، و اين قسمت از زبان در طول تاريخ قوم و طى قرنها زيست مشترک با اقوام و مللى که جزو حوزۀ  تمدن آن هستند، بوجود می آید، یعنی اين بخش از زبان وابسته به حوزۀ تمدن قوم میباشد، و همانطور که گفته شد از يک محدودۀ جغرافيايى وسيع و مختلف الاقوام نشأت می گیرد. قسمت سوم زبانها از حضور فرهنگى، سياسى، اقتصادى و يا هجوم اشغالگرانۀ امپراتوران و استعمارگران سرچشمه می گيرد، که علاوه بر خودشان! زبان و ادبياتشان را نیز تحميل می نمایند. و لکن اگر زبان و ادبیات سلطه گران در اوايل امر «بيگانه و تحميلى و مختل کننده» به حساب مى آيد، اما در طى زمان و در سايۀ استمرار حضور و سلطۀ اجنبى «به عرف و عادت مردم تحت سلطه» در مى آيد و جزو زبان و ادبيات آنها می شود؟! البته نبايد از اين نکتۀ مهم غافل ماند که اگر قومى يا اقوامى از راه حاکميت برخود و از طريق ابتکارات و نو آوريهاى محلى يا مأخوذ از حوزۀ تمدنى نتواند نيازهاى زبانى و ادبى خود را برآورد نمایند (اگر اشغال و حضور امپراتوران هم در کار نباشد) چاره اى جز دراز کردن دست فقر و نیاز براى اجانب سلطه گر و وارد نمودن ادبياتِ «غيرمأنوس و نامتجانس و اصطلاحات مختل کننده» نخواهند داشت؟! و همانطورکه نيازهاى اقتصادى و ساير احتياجات زندگی را بوسيلۀ اجانب نامطلوب و مخرب رفع میکنند، بناچار باید نیازهای ادبى و فرهنگى خود را هم از همان راههاى رذيلانه و زيانبار و داراى عواقب شوم حل و فصل نمايد. اما واى به حال قوم و جامعه اى که خود چيزى دارد، اما آن را از بیگانه و حتى از دشمنانش! طلب و تمنا ميکند و به آنها متوسل ميشود؟! مانند جوامع و اقوام مسلمانِ امروزه؟؟؟!!! در حالی که اگر قوم و جامعه اى حتی داراى ابتکارات و نو آفرينى هم نباشد، بايد در وارد کردن ادبيات و مايحتاج فرهنگى احساس مسئوليت نماید؛ تا بدست خودش و بنابر غفلت و حقارت! دستاوردهاى تاریخی و قرونی خود را خراب و مختل نکند و آینده را نیز مختل و بر باد ندهد. و براى تحقق چنين امرى «وارد شونده ها» باید جِدّا مهار شوند و آنچه وارد و رايج ميشود بالضرورة بايد با اصول زبان و ادبيات و فرهنگ موجود و قومی سنخيت و هماهنگی داشته و در راستای رشد و ترقی آن قرار داشته باشد. و راه چنين کارى اينست که هر وارده اى بنابر «ضرورت و يا بعنوان مکمل» وارد و رایج گردد، نه بنابر ناچارى و زير سلطگی و يا خداى ناکرده از روى عناد و خيانتکارى؟! و طبعا نبايد چنین شود که بجاى رفع نياز و تکميل آنچه موجود است؛ وارداتِ بيگانه اصل شوند! و زبان قوم و اجزايش به لاشه اى بی روح تبديل و حتی طرد گردند؛ و نهایتا و در سايۀ تحميل واردات نامانوس، زبان موجود از اکثر اسماء و لغات و اصطلاحات و قواعدش محروم شود؟

۵- زبان مشترک مسلمين و اسماء و اصطلاحات اسلامى، هدف اصلى تهاجم استعمار و استبداد دست نشانده است، تهاجمی که زیر نام «ترويج زبان و اسماء و اصطلاحات قومى و محلى!» صورت می گیرد. اما حقيقت مسئله امر غير از اين عنوان است؛ و اين عنوان صرفا پوششى براى حذف و طرد ادبيات اسلامى و جانشين سازى زبان و ادبيات استعمارى است. هرچند در اوايل کار اندکى هم لغات و اصطلاحات باستانى و محلى! چاشنى آن ميشود. اينست که در اين بلاد زیرسلطه و تصرف شده، حضور زبان و اصطلاحات غربى و استعمارى نه تنها مشکلى بحساب نمى آيد، بلکه همراه با ترويج و آموزش آن، خط و تاريخ و آداب آنها نيز مفتخرانه! تحميل می شود. آری؛ چنين تعاملی صراحتاً بيشرمانه و فاقد ارزش و احترام است؛ و تنها در سايۀ زور استبداد و استعمار ميتواند معنا پيدا کند. و نکتۀ جالبتر اینکه: اين دغل بازیها در حالى صورت می گيرد که غربيان استعمارگر خودشان بسوى «اتحاد بيشتر و زبان مشترک و پول مشترک و قوانين مشترک» می روند؛ و حتى ميخواهند دنيا را تک فرهنگى نمایند (همان گلوباليسم)، اما در جهان اسلام، قومگرايى و اديان باستانیِ مَحو گشته و خرافات محلى را ترويج می کنند!!! و اصل را بر تفرق هرچه بیشترِ جوامع اسلامى قرارداده اند. خلاصه داستان بدین قرار است: استعمارگرانِ سلطه گر برای خودشان «وحدت و توسعۀ اشتراکاتِ هرچه بيشتر و فراموش کردن عوامل تفرق» و برای جوامع اسلامی «رواج هرچه بیشترِ عوامل تفرق و حذف و نابودى عوامل مشترک و وحدت آفرين» می خواهند؟! و هدف از اين روش منافقانه، همانا تقویت خودشان و تضعیف مسلمین، و به تبع آن، تداوم سلطۀ استعمارى و بقاى انظمۀ استبدادى در بلاد و جوامع اسلامى و تجزيه شده است. و «دروغ پراکنی خبرى» و «دخالت اقتصادى و عسکرى» و «سلطۀ نظامهاى استبدادى» و «علم کردن جريانات اسلام ستيز» و «سرکوب مسلمين و جريانات اسلامى» پنج وسيلۀ اساسی جهت بقای وضع استعماری - استبدادی و اسلام ستیزانه، و استمرار سلطه گرى و غارتگرى و اخلالگرى است.

بله هدف اول و آخر اسلام ستيزان، همانا طرد و نابودى اشتراکات مسلمين و عوامل بنای اُمت واحدۀ اسلامى است، اشتراکاتی که کلاً در سايۀ دين و فرهنگ توحيدیِ اسلام معنا پيدا مى کنند. و طبعا خط و ادبيات و زبان قرآن جزو اشتراکات وعوامل وحدت مسلمين است، که در طول تاريخ اسلام رايج و وسيلۀ پيوند و ارتباط جوامع مسلمان بوده است؛ و حالا نیز اين خط و ادبيات و زبان مُجددا می تواند اين نقش تاريخى و اساسى را بازى نماید. و اصلا بهمین خاطر است که هدف استعمار و استبدادیان قرار گرفته و در پی «زوال و نابودی نهایی آن» هستند؟! و اما خصمانه ترين تعامل در ميدان نابودسازى اشتراکات مسلمين و اسلام زدايى در بلاد و جوامع اسلامى، مربوط به «نامهاى اسلامى و نام پيامبران و نام صحابۀ رسول و خط و الفباى اسلامی» میشود؛ و آشکارا هـــدف اول تهاجم! واقع شده است. و اين در حاليست که رواج خط و ادبيات و اصطلاحات و عبارات غربى و نامهاى استعمارى - استبدادى (در ميان ديگران و در ميان اقوام و جوامع اسلامى!) نه تنها مشکلی بحساب نمى آيد و کوششى براى طرد آنها صورت نمى گيرد؛ بلکه حتى فخرآميز القاء شده و رسماً و علناً ترويج می شود؛ و حتی به زور تحميل می گردد؟! اينست که در سايۀ «وضع استعمارى - استبدادى» آنچه به نفع استعمار و استبداد و اسلام ستيزان است و توسط آنها ترويج و تحميل می شود، نه تنها بيگانه و اجنبی قلمداد نمی شود؛ بلکه بعنوان «نوگرايى و عامل ترقى بر مردم تحميل می گردد؛ و مخالفانشان سرکوب می شوند؟! کمااینکه در ایران پهلوی و ترکیۀ کمالی شاهد آن بودیم. و طرد زبان و ادبيات و اصطلاحات و نامهاى اسلامى و حتی ممنوعیت خط و الفبای قرآنى و...... طرح و نقشۀ استعمارگران و نظامهاى استبدادیِ و به قصد جانشين سازی فرهنگ و ادبيات و الفباى غربی است.

سازمان موحدين آزاديخواه ايران

۵ ذوالقعدة ۱۴۲۶ - ۱۵ آذر ۱۳۸۴