بســــم الله الرحمن الرحيم
حزب و سازمان از افراد شخصى بوجود نمى آيد
مثلى هست که ميگويد:
«از کوزه همان بـرون تراود که در اوست».
اين مثل
بلیغ و رسا در رابطه با خیلی چیزها و
در موارد
بسیاری
صدق ميکند، و بيانگر اين اصل
و اساس
است: هر پديده اى داراى
طبيعت و ماهيتى است، و هر طبيعت و ماهيتى نيز چيزهاى معينى را از خود بروز
ميدهد. اينست که ما از طبيعتها و ماهيتهاى مشخص، انتظارات معينى داريم.
مثلا از سنگ و آهن، سفت و سختى به ذهن ما خطور مى کند، چون اين صفت، متناسب
با طبيعت آنهاست. يا مثلا از مار و عقرب، نيش زدن را توقع
می
نماييم، و چون
به آنها نزديک شويم
از نيش آنها حذر
می کنيم. همچنين
نسبت به الاغ و
اسب و قاطر با توجه به طبيعت و ماهيتشان
خصلتهایی را مدنظر داریم، که
عبارتست از باربرى
و سواری
يا لگدزنی و جفتک زنى،
زیرا اين چيزها با طبيعت و
ماهيت
آنها هماهنگى دارد.
بدیهی است که
در رابطه با انسانها نيز توقعات و انتظارات خـاص و
متناسب با طبيعت و ماهيت آنها وجود دارد، و اين توقعات و انتظارات
(که همه
در
آن متفق هستند) متناسب با طبيعت و ماهيت آنهاست، و آنهم عبارت از«عقلانيت و اخلاق
انسانی و رفتار قانونمند»
است،
و اين همان اصول انسانيت
می باشد.
و طبعا
همۀ اين توقعات و انتظارات
بنابر
ذات و
طبيعت
موارد مذکوره
بوجود آمده و جزو بديهيات
آنها بحساب می آید. آنگاه وقتى وارد عمق موجوداتِ مختلف می شويم مى بينيم که در بين هر نوعى از آنها انواعی وجود دارد، و هر نوع ثانوى هم داراى خواص و طبيعت و ماهيت خاص خود میباشد. و به تأکيد نوع انسان و جوامع مختلف بشرى و افراد متفاوت آن، مثال بدیهی اين واقعيت و اين تنوع و اختلاف است، و اين حقیقت را همگان قبول دارند. و مهمترين تقسيماتى که ميتوان در رابطه با نوع بشرى و جامعۀ بشرى قائل شد، همانا تقسيم آن به «شخصــى و اجتماعـى» است. بنابر اين، در میان بشریت ما با يک تفاوت و تقسيم اساسى روبرو هستيم و ابدا نمی توانيم از اين اختلاف اساسى بگذريم، زيرا شخصى بودن انسان، ماهيت و هدف و شيوۀ خاصى از زندگى را ايجاد مى کند، کمااینکه اجتماعـى بودن انسان، ماهيت و هـدف و شيوۀ ديگرى از زندگى را پى ريزى مى نمايد. و اين دو نوع انسان (که اکيدا تنوع آنها از تربيت آنها نشأت می گیرد) داراى دو نوع زندگى و دو شيوۀ زندگى هستند و دو هدف متفاوت از زندگـى را تعقيب می کنند: نوع شخصى انسان در فرديت و زندگى شخصى، و نوع اجتماعى انسان در حزب و سازمان و تجمعات )و نيز در خانوادۀ گسترده) نمايان می شود. و با توجه به اينکه حزب و سازمان و اجتماع (تنظيم) محصول ماهيت و طبيعت انسانِ اجتماعى است، در نتيجه حزب و سازمان، نه از انسان فردى و شخصى، بلکه از انسان اجتماعى و تجمع گرا بوجود مى آيد. اینست که این دو نوع انسان داراى دو ماهيت و طبيعت مختلف و دو منهج و روش متضاد هستند. بله، ماهيت و اهداف حزب و سازمان «اجتماعى» است، در حاليکه ماهيت و اهداف انسان شخصى، فردى و خصوصى مى باشد. و اين دو ماهيت و روش متفاوت (که مُوَجّد دو هدف مختلف ميشوند) دو نوع زندگى را ترسيم و ايجاد مى کنند، و اين دو نوع زندگی، يکى فردى - شخصى، و ديگرى فردى - اجتماعى است.
آری، از انسان شخصـى حزب و سازمان بوجود نمى آيد، و اگر هم بوجود آيد
(در هر
صورت) به رنگ فردى و شخصى در مى آيد: چه از طريق
«شخصیگری آزاد»،
که داراى مشخصات خود ميباشد، مثل تبعيضات گسترده، باندبازى و واسطه گرى،
نفوذهاى قوم و خويشى، حاکميت اشخاص متمکن و متنفذ، هرج و مرج و...... که
نتيجه اش عبارت خواهد بود از سلطۀ شخصيگرى و عدم سلطۀ قانون و عقيم شدن
اهداف اجتماعیِ حزب و سازمان. و چه از طريق
«شخصيگرى انحصارطلبانه»،
که آنهم داراى خصوصيات خود ميباشد، و متمرکز شدن حزب و سازمان در دست رؤسا
و عده اى عناصر دور و برشان، و تحميل آنچه شخصيگرى انحصارطلبانه اقتضا ميکند
(بر بدنۀ حزب وسازمان، و حرکت بسوى سلطۀ مطلقۀ رهبرى و استبدادى شدن حزب و
سازمان، جزو نتايج آنست. بدينصورت، حزب و سازمان در ميدان شخصيگرى
انحصارطلبانه، به جاى اجتماعى شدن و رسيـدن به اهداف اعـلام شده، به انحصار عده
اى عناصر حزبى و سازمانى در مى آيد و باز شخصى ميشود و اهداف اجتماعى آن
عقيم مى ماند. تنها فرقى که بين اين دو شکل و صورت وجود دارد، روش و طريق
شخصى شدن و فاسد شدن است، اما در
هر دو شکل و صورت، عقيم شدن اهداف حزب
و
سازمان
(که اجتماعى است) و تبديل حزب و سازمان به ميدان شخصى گرى (بنابر
تجربۀ بشرى) حتمى
میباشد. و اين
«شخصیگری
گریزناپذير»،
ناشى از اين واقعيت است که اعضاى
چنين حزب و سازمانى داراى ماهيت و
طبيعتى شخصى هستند، و در نتيجه
نجـــات اين نوع حزب و سازمان از شخصيگرى و
حرکت بسوى اهداف اجتماعى
(چه از طريق شخصيگرى آزاد و چه از طريق شخصيگرى
انحصارطلبانه) محال است، زيرا راه نجات حزب و
سازمان از شخصیگرى
و رسيدن به اهداف اعلام شدۀ حزب و سازمان، نه آزادى افراد است و
نه
سرکوب افراد،
بلکه راه نجات
همانا
«تبديل افراد
شخصى به افراد اجتماعى»
است. و در
آن صورت، اهداف اعضاى حزب و سازمان با اهداف خود حزب و سازمان
يکى
می
شود،
بدین ترتیب حزب و سازمان از
دو گانگى اهداف فردى و اجتماعى
و از بيگانگى فرد و
تشکيلات
نجات مى يابد. جهت تفصيلات
این موضوع
به بحث
«آزادى و سازمان»
و نيز بحث
«سازمان و سازماندهى»
از رهبرى سماء مراجعه نماييد.
پس اگر افراد شخصى حتى در حزب و
سازمان هم باشند، شخصى و داراى ماهيت و اهداف شخصى
خواهند بود، و براى شخص خود به
حزب و سازمان ملحق مى شوند. و
بگذریم
از فرصتهای شخصیگری، از حزب و سازمان
بیشتر توقعات شخصى
خواهند داشت؛ و
ميخواهند
حزب و سازمان را به خدمت
«اهداف شخصـى خود»
درآورند. و
طبعا
اگر توقعاتشان برآورده
نشود (مگر با تغییران حاصله در سایۀ تعلیم و تربیت جدید)، و الا در فرصت
مناسب از حزب و سازمان
جدا می شوند.
و اینجاست که احزاب و سازمانها در برابر یک امتحان جدی قرار می گیرند،
بنحوی که اگر حزب و سازمان
توقعات و امتيازطلبى
اعضاء را
برآورده
سازد
کار حزب و سازمان به شخصى گرى و تبعيضگرى و باند بازى مى انجامد، و اگر
هم
به توقعات و امتيازات آنها
نه
بگويد،
آنگاه قضیه
به مقابله با اعضاى شخصى و درگيرى با آنها مى انجامد، که خوب
بصورت بديهى:
اولا
منجر به خروج بعضى از آنها از حزب و سازمان ميشود، و
ثانیا
در اوضاع نامناسب اعضاى شخصى باقیمانده نيز
(همراه با انبوهى از شکايت و
گلايه)
حزب و سازمان را ترک ميکنند، و در رابطه با عهد و پيمان و مواضع قبلى خود را بکلى معاف! مى
سازند. خلاصه يک عنصر شخصـى، بدون مشکلات
شخصى به هيچ حزب و سازمانى ملحق نمى شود، و هنگامى هم که ملحق شد احساس
ميکند که دنبال ديگران افتاده!
و در خدمت ديگران قرارگرفته است؛
چون غير از
اهداف شخصى چيزى را برسميت نمی شناسد و اهداف اجتماعى حزب و سازمان
«اهداف
ایشان»
بحساب نمى آيند. اينست که در آنجا هم بازگشت به خويش! ميکند و براى
رسيدن به اهداف شخصى و پيگيرى آنچه در نهان دارد به تکاپو مى افتد؛
و شکست
و پيروزى خود را در ميزان رسيدن به آنها ارزيابى
می
کند.
و از همه بدتر اینست که:
اگر
فرد شخصی
به
اهداف
خود
رسيد، فلسفۀ وجودش
در حزب و سازمان پايان مى يابد!
و آنگاه
دنبال
هموار کردن راه خروج
می
گردد؛
بدون اينکه زياد در پى مشکل سازى باشد.
اما اگر در اهداف خود شکست بخورد،
يا
در حزب و سازمان بيشتر تأخير ميکند
(تا بلکه بخير! تمام شود)، و
يا
ممکن است
بصورتى خصمانه و همراه با خشم و يأس از حزب و سازمان
(و
کلا
سياست
و کار سیاسی)
جدا و بریده شود. و
طبعا
اين
وضعیت
ناشى از تضادى است که
بين فرد شخصى و کار حزبى و سازمانى و اهداف اجتماعى آن وجود دارد؛
زيرا به
معنای
واقعى، منظور از حزب و سازمان
(و هر نوع جمع و اجتماعِ
هدفدار و
منتظمى)، عبارتست
از:
«تجمع
و
سازماندهى
و
تلاش
براى اهداف مشترک و
جمعی».
به تعبیر ديگر،
حزب و سازمان سعى
و تلاشِ جمعى و مشترک و سازمان يافته
ای است
براى رسيدن به اهداف و مقاصد جمع و
اجتماع و حفاظت از دستاوردهاى مشترک
(در هر
سطحى که باشد)، چه در
سطح اهداف
سياسى و حکومتى، چه در
سطح اهداف اجتماعى و فرهنگى، و چه در سطح اقتصادى و
خدماتى و
نیز
صنفى و حرفه اى. و در همۀ اين سطوح
اصل بر اجتماعى بودن و
عدم شخصی گری است. بعد از اين اصول و توضيحات، حال سؤال اساسى و راهگشايانه اينست که: حزب و سازمان چگونه بوجود می آيد؟ آيا تشکيل حزب و سازمان ممکن است؟ آيا اصلا بشریت نيازى به حزب و سازمان و تشکیلات دارد؟ و يا اينکه: آيا وجود حزب و سازمان براى «زندگى شخصى و اجتماعى و پيشرفت و سازندگى» يک ضرورت است؟ علاوه بر اينها ميتوان سؤال نمود که چرا احزاب و سازمانها (عليرغم شعارهايشان) معمولا فاسد ميشوند و کارشان به هرج و مرج و تبعيض و باندبازى و در همان حال به استبداد و سلطه گرى منتهى ميشود؟ آيا «کمبود افراد اجتماعى و داراى اهداف اجتماعـى» مهمترين علت فسادِ احزاب و سازمانها و ناکارآمدى نظام اداری حکومتها و انحطاط و اضمحلال جـوامع بشرى نيست؟ آيا مؤثر واقع نشدن تربيتهاى حزبى و سازمانى از فقدان تربيت جامعه و خانواده (که بايد در دوران طفوليت نضج بگيرد) ناشی نمی شود؛ يا علل ديگری هم در کار است؟ در جواب اين سؤالات بايد گفت: حزب و سازمان (و هر جمع و تجمع و تشکل و تنظيمى) از مجموعه اى افراد اجتماعى و داراى اهداف اجتماعى بوجود مى آيد، و در صورت وجود افراد اجتماعى «تشکيل حزب و سازمان و هر نوع تجمعى» امکان پذیر می گردد، و گرنه بدون وجود افراد اجتماعى و داراى اهداف غير شخصى، تشکيل حزب و سازمان و حتى تجمعات کوچک (مثل خانواده يا محافل دوستى و يا مجامع تعاونى و......) دچار سختی و مشاکل میشود، و همانطور که گفته شد اگر تشکيل هم بشود، فاسد شدن و عقيم شدنش حتمى است. پس تشکيل حزب و سازمان امکان پذیر است، به شرطى که افراد اجتماعى و غيرشخصى وجود داشته باشند.
و اما اين سؤال که آيا نيازى به ايجاد
و تشکيل حزب و سازمان وجود دارد؟
جواب اين سؤال
بسيار بديهى است، و آن اينکه:
بدون وجود حزب و سازمان
و تشکیلات و تنظیمات
کارى
نمی توان کرد،
و تاریخ طولانی بشر شاهد این حقیقت است. و
حکمت وجودى حزب و سازمان
و تشکیلات عبارتست از:
«تجمع، اتحاد، تعاون، و تقسيم
کار»، و
بدون وجود اين اصول
بنیادی، زندگى بشرى بسيار مشکل و لااقل بسيار لنگ
و معیوب
ميشود.
و اصلا استمرار وضع بد بشرى
و هرج و مرج و تبعیض و توحش و بی اخلاقی و بی قانونی، ناشى از فقدان سازمان و سازماندهى و يا معيوب
و فاسد بودن آنست. بدينصورت
جواب سؤال بعدى
هم مشخص ميشود که:
بله براى وجود زندگى شخصـى و اجتماعـى و طى نمودن
مراحل پيشرفت و سازندگى و تأمين امنيت و توليد و تقسيم ثروت و دفاع مشترک و
تنظيم اجتماع و تأسيس مدارس و حفظ خانواده و....... وجود
«نظم اجتماعى يا نظامهاى اجتماعى»
يعنى سازمان و
سازماندهى يک ضرورت
اساسیاست،
و بدون آن نه کارى ميسر شده و
نه کارى ميسر ميشود. و مهمتر اينکه: تا بشريت مراحل پيچيده ترى از زندگى را
طى نمايد، مسئلۀ وجود حزب و سازمان و سازماندهى محسوس تر و ضروری تر
می
گردد. پس بايد دانست که بدون حزب و سازمان و تنظيم و سازماندهى، تنها
ميتوانيم از
جامعه اى توده وار و درهم ريخته
و بى نظم و انضباط سخن بگوييم، جامعه اى که نه سر آن مشخص است و نه ته آن،
و نه برنامه و هدف آن.
و
خوب وقتى جامعه اى داراى چنين وضعى باشد، افراد و اعضاى آن
(بصورت
بديهى)
زندگى چندان مترقى و مطمئن و مشخصى نخواهند داشت، و مردم هم اکثرا
در بدبختى و عقب ماندگى و ناامنى و فقر سياه خواهند زيست. اينست که
«کیفیت
زندگى
شخصى
هم»
وابسته به جامعۀ منظم و مترقى و يا درهم ريختگى و عقب مانده
است.
و طبعا
وضعيت خوب و
بدِ
جامعه نيز
(به نوبۀ
خودش) به ميزان نظم و سازماندهى و
تعاون و تقسيم کار و دفاع مشترک
بستگی دارد،
و وجود
همۀ
اینها
و وضعيت ناشى از آنها نيز محتاج افراد اجتماعى و غير شخصى
میباشد. دربارۀ سؤالات بعدى و «علل فاسد شدن احزاب و سازمانها» نیز بايد گفت: بدون شک مسئلۀ شخصى بودن اعضاء و رهبرانِ اين احزاب و سازمانها در اينجا هم نقش اساسى بازى مى کند و حتی در صدر عوامل فساد و انحطاط و هرج و مرج و استبدادى شدن قرار مى گيرد. و مطمئنا اگر یک حزب و سازمان از رهبريت و اعضاى غيرشخصى و داراى ماهیت اجتماعى بهره مند باشد، آنگاه «فساد و تبعيض و استبدادى شدنش» بسيار مشکل مى شود، و چنين رهبران و اعضايى تحمل نخواهند کرد که حزب و سازمانشان منحط و فاسد و مرکز تبعيض و استبداد گردد و اهداف اوليه و اعلام شدۀ آن پايمال و عقيم گردد. و چنین وضعیتی در تضاد با ماهیت اجتماعی و اهداف عقیدتی - سیاسی آنها قرار دارد. البته بدون شک عوامل ديگرى هم در فساد و انحطاط احزاب و سازمانها دخيل و مؤثرند، و «مبانى غلط عقيدتى - سياسى، روشهاى نامعقول و نامناسب، و نيز وابستگى و نفوذ خارجى» عوامل ديگر فساد و تبعيض و استبدادى شدن هستند، بحدى که اين عوامل موجب می شود که حتى عناصر و اعضاى اجتماعـى و مخلصى هم که جذب حزب و سازمان شده اند، يا منزوى و برکنار شوند و يا در صورت بقاء در آن محدوده به فساد و شخصى گرى و استبدادمنشى روی می آورند.
اما
دربارۀ اين سؤال
که:
چرا
تربيت احزاب و سازمانها
در رابطه با اعضاى خودشان مؤثر واقع نمى شود،
میتوان گفت که:
اولا
اين تربیتها و ايجاد فرهنگ اجتماعى در افراد اصولا بايد از دوران کودکى
آغاز شود، تا در وجود افراد مستقر و به عرف و فرهنگ و اخلاق آنها در
آيد، و
اهداف اجتماعى به خواست شخصى آنها
مبدل
گردد، و خاصتا در
اين رابطه بايد به تربيت اجتماعى زنان توجه بيشترى مبذول
گردد.
ثانيا
در جوامع استبداد زده، فرصت احزاب و سازمانها و امکاناتشان
(به علت
سلطۀ
نظام استبدادى) بسيار کم و محدود
میباشد، و اين کمبودها و محدوديتها
باعث
ميشود که کار مؤثر و پايدارى در رابطه با تربيت
یک
نسل اجتماعى صورت نگيرد.
ثالثا
احزاب و سازمانهاى جوامع استبداد
زده، بجاى اينکه به اقشار مختلف مردم دسترسى داشته باشند، معمولا با افرادى
روبرو
هستند که
مسائل و مشاکل
زيادى
دارند، و اين افراد
اکثرا
با توجه به
مسائل و
مشکلاتشان به احزاب و
سازمانها ملحق
می
شوند.
رابعا
بعضى از احزاب و سازمانها و رهبرانشان
بجاى اينکه
عـــامل
و منشــاء
تربيت افراد و
یک
نسل
اجتماعى و غير
شخصى
باشند، خودشان مشکل اساسى به حساب مى آيند؛ و هر کار بدى
را
(اعم از شخصى گرى و استبـدادمنشى و خيانت پيشگى و.......)
می
توان به آنها
نسبت داد. و
طبعا
چنين احزاب و سازمانهايى من البدايه
روی
«تبعيض و
شخصیگری
و استبدادمنشى»
بوجود آمده اند،
و بل
محصول
شخصیگری
و استبدادمنشى و تبعيض
و باندبازى
و مُـرَوجان آن هستند، و
به مثابۀ
خانه هاى خرابی
اند که
از پاى بست ويرانند. و بيشتر احزاب و سازمانهاى سنتى و
همچنین
احزاب
و
سازمانهاى ساخته و نشاندۀ استبداد و استعمار نمونه
های
اين خانه هاى ويران
میباشند.
سازمان موحدين آزاديخواه ايران ۱۰ ذوالحجـــة ۱۴۲۶ - ۲۰ دی ۱۳۸۴
|