دوستان عزیز (در سماء) سلام، خسته نباشید:

مدتی قبل نامه ای به مضمون زیر برای تعدادی از سایتها و وبلاگها فرستادم که نامه هایی اندک البته آنچنان که دلچسب باشد دریافت نکردم. این بار این نامه را برای شما پست میکنم، اگر در وقت و حوصله شما باشد پاسخی در خور تعمق می خواستم. این نامه را بر اساس نیاز و خواست شدید که در جامعه دیده ام طرح کرده ام.

سه سئوال دارم :

1- چگونه می توان از لحاظ عقلانی بر بطلان مکاتب بشری و برتری ادیان آسمانی به اثبات پرداخت؟

2- چگونه می توان از لحاظ عقلانی بر بطلان ادیان یا شاید هم بهتر است بگوییم نگرش های فلسفی همچون کنفسیوس، بودایی، شینتو، هندویسم، تائوئیسم، آیین جیم ، آین سیک و .....پرداخت؟ چگونه ادیان اسلامی برآنها برتری دارند؟ البته قبل از وارد شدن به ادیان میخواهم از لحاظ عقلانی بر بطلان آنها اثبات صورت گیرد؟

3- از بین ادیان چگونه اسلام بر ادیان دیگر برتری دارد با وجود اینکه حتی آیاتی داریم که بر اطاعت از ادیان ماقبل اسلام آمده یا حتی از این سخن رفته که در صورت اطاعت از آنها باعث سعادت خواهد شد یا با بیانهایی همچون اطاعت از اشترکات آمده است؟ حتی آیاتی داریم که ادیان دیگر را مورد تایید قرار داده است و برتری برای آنها قائل نشده است؟ درنتیجه فرقی بین آنها برای اطاعت نیست؟ البته اگر بخواهیم ادیان دیگر به آن معتقد باشیم با توجه به تفاوتها و تناقض ها بااسلام چگونه جمع بسته می شود؟

113 تا 115آل عمران- 62 بقره – 17 حج

لطف کنید در پاسخ هرکدام با مقالاتی کوتاه همراه باشد و از حجیم گویی و پرگویی و استفاده از کلماتی غیر قابل فهم و ثقیل خودداری شود، بیشتر متکی بر عقلانیت باشد. نسبت به اسلام هم متکی بر آیات.

با تشکر - نویسنده چرا

 

بسم الله الرحمن الرحیم

دین اسلام، مکاتب بشری، و ادیان تاریخی

با سلام متقابل به آقای محمد نویسندۀ وبلاگ چرا: دوست عـزیز، سـؤالات و موضوعاتی که طرح کرده اید تفصیل بردار و محتاج شرح و تبیین کافی هستند، و در واقع هریک از آنها نیازمند بحث و مقاله ای مستقل است، لکن جواب موحدین آزادیخواه در این رابطه اِختصارا بدین قرار است:

۱- الف: حق و باطل؛ نه بشری و آسمانی: از نگاه توحیدی آن مکتب و نظری باطل است که از روی «ظنّ و هوی»، و «خشم و عداوت»، و «حیله و نفاق» و برای «سلطه گری» و «منافع نامشروع» پایه ریزی و بیان شده باشد، و این اصول و مواد «مبانی مکاتب و نظرات باطل» را تشکیل میدهند، و وجود این مبانی در هر مکتب و مَنظر و منهجی و با هر نام و نشانی (ادیان، مکاتب بشری، مذاهب فقهی و.......) نماد و نشانۀ بطالت و نامشروعیت آنهاست، و طبعا همۀ آنها نیز «بشری - خرافی - خیالی» بحساب می آیند. بنابر این، نه همۀ مکاتب و نظراتِ موسوم به بشری باطل هستند (تا خط بطلان روی همۀ آنها بکشیم)؛ و خاصتا مکاتبی که بر اساس عقل و علم پایه ریزی شده اند از حقانیت بیشتری برخوردار هستند و در واقع تبیین کنندۀ «قوانین توحیدی در جهان و زندگی» هستند، و نه همۀ مکاتب و نظرات موسوم به آسمانی  از ربُّ العالمین و از ماهیت واقعی جهان و زندگی منشاء می گیرند. لکن با وجود همۀ اینها، در میدان مکاتب و مناهج باطل نیز مواد و مواردی یافت میشوند که محصول «درک و نیاز بشری» و بیانگر حقیقت اندیشی و حق خواهی و واقع بینی بنیانگذاران آن مکاتب است. اینست که بسیاری از اصول و فروع منسوب به مکاتب بشری و یا منتسب به ادیان و مذاهب، در راستای افکار و عقاید توحیدیِ حاکم بر جهان و زندگی قرار دارند و بسادگی میتوانند تبیین و تفسیر قوانین توحیدی و آیات قرآن بحساب آیند. بگذریم از مکاتب علمی و روشهای علمی که کار و فعالیتشان بیشتر در جهت «کشف قوانین و روشهای حقیقی» و پی بردن به حقیقت جهان و زندگی بوده، و کشف و بیان قوانین توحیدیِ حاکم بر جهان (و به تعبیر سماء کشف و بیان وحی تکوینی) کار و برنامۀ آنهاست. و طبعا این نوع نگرش به وحی تکوینی (قوانین علمی و عقل بشری) ناشی از موضعی است که قرآن بیان داشته است، بنحوی که قرآن مُنزَل همۀ قوانین علمی و حاکم بر عالَم را ناشی از الله و قانونگذاری ایشان قلمداد می کند و الله را مصدر کتاب و علم و قانون معرفی می نماید: وَ عِندَهُ اُمّ الکِتاب: «و مصدر کتُب و قوانین اوست». کمااینکه قرآن مُنیر عقل بشری را «هدیۀ خاص الله» به بشریت تلقی میکند، که وسیلۀ شناخت جهان و زندگی و در رأس همه وسیلۀ اخذ و دریافت وحی و عامل «شناخت الله و تکلیف و حقوق» است، تا جایی که بدون عقل و اجتهادِ عقلانی حتی وحی الله «قابل تطبیق و تنفیذ» نیست. و بدین شیوه، دین توحیدی اسلام هم برای اصول عقلانیِ مستقل و هم برای اجتهادات عقلانی اهمیت بنیادی قائل است، و همۀ اینها را و کلا محصولات عقل بشری را در «حوزۀ فکر و بینش توحیدی» می بیند. لکن آنچه نباید فراموش گردد اینست که: عقل و عقلانیت باید با توجه به وحی تشریعی (قرآن مُنزَل) و وحی تکوینی (قوانین علمی) حرکت نماید، تا از «خیالات» و «ظنیات» و «خرافات» سر در نیاورد و «بُتهای زمینی و ادیان آسمانی» را نزاید، همچنانکه وحی تشریعی و تکوینی هم باید در سایۀ «اجتهاد زنده و عقلانی» بعمل در آید، تا خط رکود و مطلق سازی (که منشاء بُت پرستی است) غلبه نکند و حتی دین توحید را شرک آمیز نگرداند؛ و این همان «اسلام اجتهادی» است.

۱- ب: اما ادیان موسوم به آسمانی (و در واقع ادیان بشری و شرک آلود) - باید دانست که اصطلاح «ادیان آسمـانی» بسیار گنگ و عـامیانه است، لکن بصورت مشخص از تصوُری قدیمی و شرک آلود نسبت به خدا و یا خدایان نشأت می گیرد، و خیال کرده اند که «مرکز و مقرشان» در آسمان قرار دارد؟! همان تصوری که بر خلاف اصل «لا مکانی الله» در میان مسلمین نیز رواج یافته و خدای آنها نیز مکان و محل استقرار! پیدا کرده است؛ و بدین جهت «آیات قرآن هم» نازل شده از آسمان! تصور میشود؛ کمااینکه چنین پنداشته میشود که «رسول اسلام» برای اخذ آخرین دستور العملها (در معراج) راهی آسمانها!! گشته است. و حقیقتش اینست که ادیان آسمانی یعنی «ادیان خیالی و افسانه ای» و یعنی ادیان عالم هپروت! که فقط به درد انسانهای سرگردان و مُتحیر (گمراه) می خورند؛ و طبعا مبنایی «خرافاتی و شرک آمیز» دارند. حال اگر از دنیای سِحر و سرگردانی وارد دنیـای واقعی و حقیقی شویم می بینیم که بطـور کلی ادیان «دو نوع» هستند: یکی «ادیان خرافی و شرک آلود»، و دیگری «ادیان بر حق و توحیدی». تمام ادیانی که در دورۀ باستان واقع شده اند، در ذات خود «مبنایی مجهول» دارند، و نه تنها از کتابهای اولیه شان چیز مشخصی باقی نمانده، بلکه حتی ماهیت اولیۀ آنها و مراحل تکوینشان نیز به زحمت «قابل اثبات» است. بگذریم از اینکه بسیاری از صاحب نظران و مورخین حتی موجودیت بنیانگذاران آنها را جزو افسانه ها و اساطیر قلمداد میکنند و مبدأ و کل موجودیت آنها را زیر سؤال می برند! و داستانها و افسانه هایشان را حاصل «مرور زمان» می دانند. جهت آشنایی با تفصیلات این موضوع و درک ماهیت اَدیان و نِحله های باستانی، کتابهای «تاریخ ادیان» و از جمله: مِلَل و نِحَل (محمد شهرستانی)، تاریخ جامع ادیان (جان ناس)، و تاریخ و شناخت ادیان (علی شریعتی) بسیار روشنگر هستند. و طبعا آنچه حالا نیز منسوب به ادیان تاریخی و باستانی است، دارای ماهیت  اساطیری و افسانه ای و بیانگر بی پایگی و خرافی بودن آداب و رسوم آنهاست. کما اینکه اصول تعلیماتی آنها نیز غرق در اساطیر و خیالاتی است که در نمادهای بت پرستانه تجسم یافته است، چیزهایی که تنها «باری بر دوش بشریت» و عامل اسارت عقـول فرد و اجتماع هستند، همان بار و بلایی که تمام ادیان توحیدی برای رفع و زوال آن مبعوث شده اند. لکن چنین می نماید که بشریتِ سرگردان بدین سادگی دست بردار «شرک و بت پرستی» نمیشود؛ و همین است که اوضاع شرک آلود کما فی السابق و در اشکال مختلف و در ابعاد فکری و سیاسی و اقتصادی و فرهنگی و...... استمرار پیدا کرده، وفکر وفرهنگ واقتصاد توحیدی هنوز «فرصت ظهور» پیدا نکرده است؟! و استبداد سیاسی مانع اساسی برقراری نظم و نظام توحیدی و حتی ابلاغ آنست. و اما وضع ادیان بر حق و توحیدی: این بخش از دین و دیانت، بالفعل منحصر به «دین توحیدی اسلام» است، چرا که ادیان بر حق و توحیدی سابق بعد از مرگ انبیای توحیدی و تحریف و خرافه آمیز گشتن کُتُب شان «بلا اعتبار» شدند، و از همان زمان به بعد جزو «ادیان و مناهج خرافی و شرک آمیز» بحساب می آیند. از این رو و از مَنظر حــق و تــوحید و بر پایۀ حقیقت جویی و واقع نگری فرق چندانی بین ادیان مسیحی و یهودی و هندویی و برَهمائی و جِیْنی و بودائی و تائویی و شینتویی و زرتشتی و....... وجود ندارد، و همۀ آنها در میدان «شرک و خرافه پرستی» واقع می شوند، همچنانکه ادیان بت پرستانۀ عربی و مصری و رومی و یونانی و...... دارای چنین ماهیت و وضعیتی هستند.

۲- فرق اسلام و ادیان باستانی: قبل از هر چیز اصطلاح ادیان اسلامی صحیح نیست، و ما چیزی به نام ادیان اسلامی! نداریم، آنچه هست دین اسلام است: «اِنّ الدینَ عِند الله الإسلام»، ولو اگر از حضرت ابراهیم تا محمد مصطفی را مدنظر داشته باشیم. اما در میدان مقایسه بین «اسلام و ادیان باستانی» بنابر اختصار و ضرورت تنها دو فرق اساسی را ذکر میکنیم، فرقهایی که کسی نمی تواند آنها را انکار نماید و یا نادیده بگیرد:

اولین فرق اساسی دین اسلام با ادیان باستانی در آنست که ادیان باستانی عموما نه مبداء و منشاء مشخصی دارند (چه بنابر گم شدن آن در تاریک خانۀ تاریخ؛ و یا اینکه اساسا فاقد آن بوده باشند)، و نه کتاب و تعالیم مَحل اتکایی برایشان باقی مانده است، و هولات و خیالات و افسانه هامجهولات و خیالات و افسانه ها تقریبا همه چیزشان را فرا گرفته است؛ تا جایی که بیشتر آنها حتی در «محدودۀ تاریخ بشری!» قرار نمی گیرند و ادیان ما قبل تاریخ! بحساب می آیند، و این وضعیت شامل همۀ ادیان هندی، ایرانی، چینی، ژاپنی، و ادیان بومی آفریقا و امریکای مرکزی می شود. همچنین دربارۀ «ادیان یهودی و مسیحی» علیرغم مشخصتر بودن منشاء و مبدأشان و تأیید شدن موجودیت آنها توسط قرآن مُنزَل (و برحق و توحیدی بودن مبدأ و کار آنها)، لکن با توجه به اینکه کتاب هایشان آلوده به دروغ و خرافات، و اصول و فروع شان اُسطوره ای و افسانه ای، و پیروان آنها غرق در شرک و خرافات شده اند، در نتیجه این دو دین تاریخی در زمرۀ ادیان تاریخی و افسانه ای جا می گیرند. لکن در مورد دین توحیدی اسلام «اوضاع بسیار متفاوت» است، و وجود محمد و نبوت محمد و مبارزۀ محمد و کتاب محمد و هجرت محمد و اصحاب محمد و...... جزو بدیهیات بشری محسوب میشوند، و احدی در واقعی بودن و بدیهی بودن آنها و خاصتا در محفوظ بودن و دست نخوردگی قرآن شکی روا نمی دارد، تا جایی که حتی مستشرقین غیر مسلمان و نامداری مثل نُلدکه (قرآن شناس مشهور آلمانی) و بلاشر (قرآن شناس مشهور فرانسوی) تنها در نام و نحوۀ تقسیم بندی سوره ها و نسبت به محل بعضی آیات خرده گرفته و در مورد آنها شک و تردید روا داشته اند. بنابر این، وقتی که از دین توحیدی اسلام صحبت می کنیم، در واقع به جهان بشری می پردازیم و به جهان واقعیات قدم می نهیم؛ و از میدان «خیالات و افسانه ها» خارج می شویم. و به تأکید دین اسلام، دین ارض و آدم است، نه دین آسمان و ریسمان! دین انسان و زندگی انسانی است، نه دین ما قبل تاریخ و جعلیات قرونی! دین علم و حقیقت است، نه دین آلوده به خیال و خرافه و افسانه! و به قول قرآن نه دین «اَساطیر الأولین». و طبعا این یک فرق بسیار اساسی می باشد: فرقِ «بود و نبود» و «حقیقت و افسانه» و «حضور و غیاب» و «جهان عینی و جهان اساطیر» است.

دومین فرق اساسی بین دین اسلام و ادیان آسمانی (خیالات و اساطیر تاریخی) اینست که ادیان باستانی نظرا و عملا  «روحانی - خیالی» هستند، و بیشتر برای «اَنفُس معلول» و همچنین «سوء استفادۀ سلطه گران» بکار می آیند، و در واقع ادیان «عجایب و غرایب» محسوب میشوند! و ربطی به جهان حقیقی و زندگی بشری ندارند و راهی واقعی و معقول بسوی نجات انسانها از مشاکل دنیوی و اُخروی نشان نمی دهند، و خودشان هم ادعاهای سیاسی و اقتصادی و علمی و رهبری بشریت معاصر را ندارند. و به صراحت هیچیک از آنها حتی توانایی رهبری نظری جوامع خود را هم ندارد و نسبت به جوابگویی بشر معاصر بکلی عاجز و ناتوان میباشند، وهمین است که هیچ مستبد و ظالم و استعمارگری در رابطه با آنها مشکلی احساس نمی کند. و اما از همه جالبتر اینکه در این ادیان خرافی و شرک آمیز «دین و دنیا» دارای تضاد عمیقی بوده و بکلی متناقض یکدیگرند، تا جایی که «دنیا خواهی و همۀ مظاهر و لذات آن» بی دینی تلقی می شود؛ و زمینۀ تلاحم و اتحاد «دینداری و دنیاداری نزد آنها» محال می نماید؟! و روی همین اساس در ذهنیات گمراه رایج در میان مسلمین هم دنیا «بهشت کفار!» شده است. لکن دین توحیدی اسلام وضع دیگری دارد، و مسئله حتی خارج از قیاس و مقایسه است؛ چرا که مقایسۀ دین اســـلام با ادیان باستانی، مقایسۀ «هست و نیست و بود و نبود» میباشد. بله میتوان مکاتب معاصر بشری را با دین توحیدی اسلام مقایسه کرد و آنها را در «ترازوی سنجش» نهاد، اما دین اسلام را نمی شود با «ادیان افسانه ای و ما قبل تاریخی و اساطیر اولیه» قیاس  کرد، و چنین کاری «قیاس مع الفارق» بحساب می آید و غیر اصولی است. واقعیت اینست که دین بر حق و تــوحیدی اسلام «دین بشریت و دین زندگی و دین دنیاست» و برای رهبری انسانها و جوامع بشری در ابعاد مختلف فکری و سیاسی و اقتصادی و فرهنگی و قضایی و عسکری و...... نازل شده و راهنمای دنیا و آخرت می باشد، و همۀ اصول اسلامیت بیانگر این واقعیت هستند. و مشخصا در این دین متکامل و توحیدی، وضعیت بشریت در جهان آخرت تماما تابع «شیوۀ حیات دنیوی» اوست، و میزانهای تــوحیدی در آخرت بر اساس «عملکرد دنیایی» و نحوۀ زندگی همین دنیا تنظیم شده است. و طبعا دین توحیدی اسلام همه چیزش برای سعادت فرد و اجتماع در دنیا و متعاقب آن در جهان آخرت است، امری که در سایۀ تحقق نظام توحیدی و استقرار «آزادی و تحقق عدالت و برقراری اُخوَّت» در میان اقوام و ملل مختلف جهان حاصل می گردد. بله دین اسلام دین همۀ بشریت است و دین زن و مرد است و دین ساخت و آبادسازی دنیا است، و رضایت الله در تحقق این اهداف توحیدی نهفته است. و در این میدان، دین اسلام دارای «کتابی مشخص و سُننی مُسلّم و متکی به قوانین علمی و واقعیات زندگی» است، کتاب و سُننی که در سایۀ «تعقل و اِجتهاد بشری» به اجراء در می آید. بنابر این، دین اسلام نیامده که بشریت را در خیالات بیجای قرون باستانی و آداب و سنن افسانه ای فرو برد، بلکه آمده تا بشریت را به صحنۀ «زندگی و سازندگی» و صحنۀ برقراری «آزادی و عدالت» و صحنۀ «اخوت و همکاری» بیاورد، بنحوی که همۀ بشریت برادر و همکار یکدیگر باشند و معبودشان و تنها حاکم و داورشان «الله و قوانین او» باشد. و طبعا همین قضیۀ اساسی یعنی رهبریت و حاکمیت است که سیاست و حکومت را تبدیل به «جوهرۀ نبوّت توحیدی» نموده است، و بهمین خاطر است که بدون سیاست و حکومت و رهبری، اسلامیتی وجود نخواهد داشت. همچنین خود «تعلیم و تربیت اسلامی» نه مستقیما برای آخرت! بلکه برای «التزام و توانایی» در اجرای قوانین توحیدی و جهت تحقق «حاکمیت توحیدی» در همین دنیاست، و این همان دینداری توحیدی و «دنیاداری اسلامی» است.

۳- دین توحیدی اسلام «آخرین دین توحید»، و قرآن حکیم «آخرین کتاب وحی»، و نبوت محمد مصطفی «آخرین نبوّت» میباشد، دین و کتاب و نبیّ که ما قبل خود را (نبُوّات و رسالات توحیدی) یا نسخ یا تکمیل و یا تأیید کرده است. و اما بعد از بعثت توحیدی اسلام، ادیانِ ماقبل متروکه اعلام شده و بعنوان «ادیان سابق» ذکر میشوند، اما ذات و محتوای آنها به مثابۀ «تاریخ نبوّت توحیدی» مورد احترام بوده و دین اسلام در راستای تکمیل رسالت توحیدی واقع شده است. و طبعا هر کسی بعد از رسالت محمد مصطفی و نزول قرآن خارج از محدودۀ اسلام و قرآن مُنزَل واقع شود، نامسلمان و غیر اسلامی و غیر توحیدی تلقی شده و چیزی از او قبول نمی شود، و بر حَسَب ماهیت و موقعیتش «جاهل، فاسق، مشرک، کافر، منافق و......» بحساب می آید، و اثبات این امر اساسی بر مبنای آیات قرآن کاری بسیار سهل و ساده است. و در این راستا بدین آیات توحیدی اکتفاء می نماییم: وَقَالُواْ كُونُواْ هُوداً أَوْ نَصَارَى تَهْتَدُواْ قُلْ بَلْ مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفاً وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ (سورۀ بقره - آیۀ ۱۳۵): «گفتند (خطاب به پیامبر و مسلمین) که شما یهودی و مسیحی شوید تا هدایت گردید و به راه مستقیم در آیید؛ اما ای محمد به آنها اعلام کن که این دین و طریقۀ ابراهیم است که حنیف و صراط مستقیم است (نه یهودی گری و مسیحی گری) و ابراهیم از مشرکین نبود (مثل شما) و اهل توحید بود. قُولُواْ آمَنَّا بِاللّهِ وَ مَا أُنزِلَ إِلَيْنَا وَ مَا أُنزِلَ إِلَى إِبْرَاهِيمَ وَ إِسْمَاعِيلَ وَ إِسْحَاقَ وَ يَعْقُوبَ وَالأسْبَاطِ وَمَا أُوتِيَ مُوسَى وَ عِيسَى وَ مَا أُوتِيَ النَّبِيُّونَ مِن رَّبِّهِمْ لاَ نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِّنْهُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ (سورۀ بقره - آیۀ ۱۳۶): «به آنها بگویید که ما به الله و آنچه بر ما نازل شده ایمان آورده ایم، همچنین به آنچه بر ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و اَسباط آنها {نوادگانشان} نازل شده و نیز به آنچه برای موسی و عیسی و انبیاء توحیدی آمده {ایمان داریم}، و فرقی میان انبیاء و وحیهای نازل شده بر آنها قائل نیستیم و ما تسلیم امر الله می باشیم». فَإِنْ آمَنُواْ بِمِثْلِ مَا آمَنتُم بِهِ فَقَدِ اهْتَدَواْ وَّإِن تَوَلَّوْاْ فَإِنَّمَا هُمْ فِي شِقَاقٍ فَسَيَكْفِيكَهُمُ اللّهُ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ (سورۀ بقره - آیۀ ۱۳۷): «بنابر این، اگر یهود و نصاری ایمان آوردند، همانطور که شما ایمان آورده اید، به تأکید هدایت یافته و در صراط مستقیم قرار گرفته اند، و اما اگر روی برگرداندند و منکر رسالات الله (از جمله رسالت محمد) شدند، پس غیر از این نیست که آنها در شقاوت و موضع انکاری باقی می مانند، و الله شما مسلمین را (برای مواجهه) با آنها کافی می داند، و الله بسیار شنوا و پر اطلاع است». أَمْ تَقُولُونَ إِنَّ إِبْرَاهِيمَ وَ إِسْمَاعِيلَ وَ إِسْحَاقَ وَ يَعْقُوبَ وَالأسْبَاطَ كَانُواْ هُوداً أَوْ نَصَارَى قُلْ أَأَنتُمْ أَعْلَمُ أَمِ اللّهُ وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّن كَتَمَ شَهَادَةً عِندَهُ مِنَ اللّهِ وَ مَا اللّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ (سورۀ بقره - آیۀ ۱۴۰): «یا اینکه میگویند همانا ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط و نوادگان آنها یهودی و مسیحی بودند؛ اما شما به آنها بگویید که یعنی شما از الله نسبت به دینش آگاهتر هستید؟! آخر چه کسی ظالمتر از آن کسی است که در برابر الله شهادت خود را از او کِتمان و مَخفی می سازد؟! بنابر این؛ بدانید که الله از روش و عملکردی که دارید هیچ غافل نیست». این آیات بسیار گویا و رسا هستند، و مشخص است که مناقشه روی موضع انکاری اُمَم سابقه و شرک زده نسبت به دین جدید توحید است، و سپری شدگان شرک زده، بجای استجابت دعوت توحیدی، از مسلمین مُوَحد میخواهند که به دین پوسیده و شرک زدۀ آنها درآیند. لکن قرآن مبین جواب میدهد که نخیر راه نجات و هدایت همانا ایمان به «همۀ رسالات توحیدی و همۀ کتب توحیدی» است، و رسالت توحیدی اسلام در صدر همۀ آنها و در قلۀ آنها قرار دارد، و اگر چنین نکنید بدانید که در موضع شقاوت و عداوت باقی مانده اید. همچنین آنها میخواهند که حضرت ابراهیم را به دروغ یهودی و نصرانی کنند، ابراهیمی که دورۀ یهودیت و مسیحیت را اصلا رؤیت نکرده است، و اگر هم رؤیت کرده بود مَحال می نماید که موحد بزرگی مانند ابراهیم در «دورۀ خودش» بت شکن باشد، اما در «اَدوار بعدی» مُشرک و بت پرست! درآید.

همچنین اگر به عقل و استدلال تکیه نماییم بعنوان موحدین آزادیخواه باید بگوییم: مَحال است که کسانی در محدودۀ ادیان تاریخی و کُتُب انحرافی قرار گیرند، اما «خُرافی و مُشرک» نباشند؛ و با توجه به اینکه این مشکل جبران ناپذیر و برگشت ناپذیر میباشد، در نتیجه خروج از آن ورطه برایشان غیر ممکن گردیده است، و در آن محدوده ها قابل تصور نیست که کار و برنامه هاشان مورد تأیید الله و قرآن مُنزل! قرار گیرد، چنین چیزی امکان ندارد. مثلا آیا غیر از اینست که عقیدۀ اساسی مسیحیت مبنی بر سه خدایی و تثلیث میباشد؟! عقیده ای که بنابر نص قرآن موجب کفر و عذاب جهنم است. بدین آیه توجه نمایید: لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُواْ إِنَّ اللّهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ وَقَالَ الْمَسِيحُ يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ اعْبُدُواْ اللّهَ رَبِّي وَرَبَّكُمْ إِنَّهُ مَن يُشْرِكْ بِاللّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللّهُ عَلَيهِ الْجَنَّةَ وَمَأْوَاهُ النَّارُ وَمَا لِلظَّالِمِينَ مِنْ أَنصَارٍ (سورۀ مائده - آیۀ ۷۲): «همانا کافر شدند کسانی که گفتند الله همان مسیح پسر مریم است؛ در حالی که مسیح گفت ای بنی اسرائیل فقط خدای واحد را عبادت و اطاعت محض نمایید، چرا که اوست که خالق من و شماست، و الله کسانی را که شرک می ورزند و چیزی را همانند الله می سازند، جنت و بهشت را بر آنان حرام کرده است، و آنها جا و سرانجام شان نار و جهنم است، و البته ظالمان مُشرک همکار و مددکاری نخواهند داشت». خوب از این واضحتر نمی شود گفت، و این آیه سند مُسلَّم شرک و کفر یهود و نصاری است (البته یهود و نصارایی که از این اوضاع مطلع و با خبر هستند و همچنین بعثت توحیدی اسلام را در مُحتوای حقیقی خود دریافت کرده اند)، زیرا این آیه به صراحت اعـــلام می دارد که: هم مسیحیان معتقد به «خدا بودن مسیح!» شده اند (شرک تجسم - به مَصدر شرک؛ و سه نوع بُت پرستی مراجعه شود)، و هم یهودیان مُشرک و خرافه پرست گشته اند، و حضرت مسیح آنها را به توحید و عبادت الله و خروج از شرک و بت پرستی دعوت کرده است. بگذریم از اینکه یهودیت در ذات خود مختص یک قوم باستانی است و «نسخ اندر نسخ» است و دین شرک و خرافات شده است، و عیسی نه محمد! برای انکار و زائل کردن شرک و خرافاتِ یهودی مبعوث گردید.

نکتۀ اساسی دیگر اینکه: هر مسلمانی به رِسالات توحیدی سابق ایمان دارد و «کُتُب پیشین» را تصدیق و تأیید می کند؛ لکن پیروان ادیان سابق، نبوّات و ما اَنزَل اللهِ بعد از خود را انکار می نمایند! و در واقع به «وحی و قوانین عامِ الله» کافر بوده و منکر آنها هستند؛ و حاضر نیستند که غیر از آنچه نزد آنهاست (که در طی زمان نقش و اثر خود را از دست داده و بنابر تغییر اوضاع و تحریف نصوص به شرک و خرافات و تعلیماتی غیر توحیدی تبدیل شده)  قبول کنند؛ و نصوص قرآن نیز روی این امر خطیر تأکید می نمایند: وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ آمِنُوا بِمَا أَنزَلَ اللَّهُ قَالُوا نُؤْمِنُ بِمَا أُنزِلَ عَلَيْنَا وَيَكْفُرُونَ بِمَا وَرَاءَهُ وَهُوَ الْحَقُّ مُصَدِّقًا لِّمَا مَعَهُمْ قُلْ فَلِمَ تَقْتُلُونَ أَنبِيَاءَ اللَّهِ مِن قَبْلُ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ (بقره - ۹۱): «وقتی که به آنها {اهل کتاب} گفته می شود که به آنچه الله نازل کرده ایمان بیاورید، جواب می دهند که ما به آنچه بر ما نازل شده ایمان داریم؛ و نسبت به غیر آن منکر و کافر هستند. و این در حالیست که وحی قرآنی {وحی خاتم} عین حق است و نیز تصدیق کنندۀ کُتُب اهل کتاب و رسالات پیشین. و ای محمد در جــواب آنها بگو که: اگر واقعا اهل ایمان هستید {و ایمانی برایتان مطرح است}، پس چرا قبلا پیامبرانِ الله را {هنگام بعثت شان!} می کشتید؟!». بنابر این و بصورت صریح، این آیۀ قرآنی تأکید میکند که اهل کتاب {و منکران نبوّات توحیدی} فی الواقع اهل ایمان نیستند؛ الا اینکه از ادیان قدیمی و منسوخ و مُشَوّه (که تنها اسما بدان منتسب هستند - همانند جوامع امروزی غرب و مدعی مسیحیت!) پوششی ساخته اند برای انکار رسالت توحیدی خاتم الانبیاء (محمد مصطفی)، و خود را زیر نام آنها پنهان می سازند. بگذریم از اینکه دین توحیدی اسلام به مثابۀ آخرین نبوت توحیدی، هنگامی ظاهر شده که ادیان سابق خنثی و عقیم گشته و «انحرافات اساسی» پیدا کرده اند؛ و دین توحیدی جدید و دارای «مُحتوای فرا زمانی و فرا مکانی و فرا قومی» و برای همۀ انسانها و در همۀ زمانها و مکانها «ضرورتی اجتناب ناپذیر» شده است. و اما اینکه قرآن مُنزل در آیاتی از پیروان ادیان سابق ذکر خیر نموده (مثل ذکر اصحاب اُخدود، ذکر اصحاب کهف، ذکر موسی و همراهانش، ذکر عیسی و همراهانش و.....) یک امری بدیهی و معقول و بل ضروری می نماید؛ و بالاخره آنها جزو «سابقۀ مبارزات توحیدی» بحساب می آیند، و بنابر سُنن لایتغیر برخی موضوعات و حوادث تاریخی و سیاسی و اجتماعی و خانوادگی و اقتصادی و جنگی  و..... در طی زمان تکرار می شوند. و حتی باید گفت: قوانینی اساسی تاریخ و جوامع بشری تا آخرالزمان تـداوم و استمرار می یابند؛ زیرا آنها «سنن تغییر ناپذیر توحیدی» بحساب می آیند، و نقل و تعلم و بکارگیری آنها راهی جهت رسیدن به اهداف توحیدی است. اما به تأکید همۀ این مثالها مربوط به ما قبل از اسلام بوده و به مثابۀ تاریخ مبارزات توحیدی و «اتمام حُجَج توحیدی» ذکر و نقل شده اند. و آیات ۱۰ و ۱۱ و ۱۱۲ و ۱۱۳ و ۱۱۴ و ۱۱۵ از سورۀ آل عمران، و آیۀ ۶۲ از سورۀ بقره (و ما قبل و بعدِ آن)، و همچنین آیۀ ۱۷ از سورۀ حج و دهها آیات دیگر (که مانند اینها به شرح و تبیین امم سابقه و موافقان و مخالفان توحید و تاریخ مبارزات توحیدی، و نیز به عملکرد و سرنوشت اهل فسق و فساد پرداخته اند) جزو آیاتی هستند که روی این اصل اساسی تأکید می کنند که: «هر کسی و هر قومی در هر زمان و مکانی بنابر موضع گیریها و عملکرد خودش سنجیده می شود». البته این امر مختص به دیانتِ خاتم و منهج آن نمی شود، بلکه پیش از آن نیز با بعثت نوین و ظهور نُبُوَّت و دیانت جدید، امور زمانی - مکانیِ دیانت قبلی پایان می یافته است. در میدان مکاتب بشری (و در ذات طبیعت نیز) با ظهور امور جدید و متفاوت، امور پیشین مَختومه و منسوخ و جزو تاریخ تلقی می گردد.

سازمان موحدین آزادیخواه ایران

۱۲ جمادی الثانی ۱۴۳۰ - ۱۵ خرداد ۱۳۸۸