بِسْمِ اللَّه وَ لَهُ الْحُكْمُ وَ إِلَيْهِ الْمَصِيرُ

زدن مجاهدین خلق: به نام ولایت مطلقه؛ به کام شاه پرستان!

روز سه شنبه (۳۰ خرداد ۱۴۰۲) که مصادف با سالگرد آغاز جنگ مسلحانه بین سازمان مجاهدین خلق و نظام ولایت مطلقه در سال ۱۳۶۰ بود، پلیس آلبانی حملۀ گسترده ای را علیه مقر مجاهدین خلق در نزدیکی تیرانا (پایتخت آلبانی) ترتیب داد، که منجر به کشته شدن یک نفر و مجروح و بازداشت دهها نفر دیگر گردید و خسارات مالی و مصادرۀ وسایل فنی و کامپیوتری فراوانی در پی داشت. البته بدیهی است که این حمله با چراغ سبز غربی (اروپی و امریکی) صورت گرفته است، و بطور کلی روی این امر اتفاق نظر وجود دارد، و دُوَل غربی هم نظرا و عملا آن را تأیید کردند (از جمله آمریکا اطلاعیه داد و حمله را تأیید کرد و فرانسه هم تجمُّعاتِ مجاهدین خلق را ملغی نمود). اما در این رابطه موضوع اصلی اینست: این حمله و تفتیش هنگامی صورت گرفته که دُوَل اروپایی و آمریکا در حال زد و بند و معامله گری با نظام ولایت مطلقه هستند، و همین امر زمینه ساز غلبۀ این تصور می شود که این حمله ها و محدودسازیِ مجاهدین خلق در واقع امتیاز دادن به نظام ولایت مطلقه توسط دُوَل غربی است (و در مقابل آنها نیز امتیازاتی می گیرند)؛ تصوری که خود مجاهدین خلق هم آن را ترویج می کنند و مشخصا می گویند دولت آلبانی به درخواست نظام ولایت مطلقه این حمله را صورت داده است؟! چیزی که خلاف واقع و نامقبول می نماید (بگذریم از اینکه دولت آلبانی رابطۀ سیاسی با نظام ولایت مطلقه را قطع نموده است). و به تأکید اگر دولت آلبانی حسابی برای نظام ولایت مطلقه باز کرده بود (و اراده ای در مقابل آمریکا داشت) چنین سازمانی که روش مسلحانه را در بیش گرفته است من البدایه به خاک خودش راه نمی داد. بنابر این، اصل مشکله جای دیگری است، بدین ترتیب که سازمان مجاهدین خلق ایران قبل از اینکه مخالف نظام ولایت مطلقه باشد، ماهیتی ضد غربی (سرمایه داری) داشته است و بوی استقلال و مصدقی و مسلمانی از آن به مشام می رسد؛ و حتی بعد از خروج از ایران هم در کلیت خودش (با همۀ سازشکاریها - و مثلا تغییر شعار جمهوری دمکراتیک اسلامی به جمهوری دمکراتیک) این هویت را حفظ کرده است. از این جهت، دُوَل سرمایه داری غرب دل خوشی از مجاهدین خلق ندارند (انتقالشان از فرانسه به عراق و حمله به مقرات آنها در پاریس و بازداشت مریم رجوی و حملات آمریکا در عراق و خلع سلاح آنها و تروریستی اعلام کردنشان و...... همه بیانگر تنش مجاهدین خلق و دُوَل غربی حتی بعد از خروج از ایران است (طبعا همکاریها و سازشکاریها نیز حسب اوضاع و احوال در میانشان وجود داشته است). بدین ترتیب، این سازمان با چنین هویت و تاریخی در یک وضعیت ناملایم و ناهموار قرار گرفته است، و بدیهی است که غلط اولیه و  اساسی را باید در انحصار طلبی خمینی و طرفدارانش و غلط متقابل را باید در پناه بردنِ مخالفان به خارج و اجانب دانست.

اما باید توجه داشت که حقیقتا حملۀ دولت آلبانی به مجاهدین خلق و ممنوعیت تجمُّعات آنها در پاریس و موضع صریح آمریکا در برابرشان امری محل انتظار تلقی می شود؛ و خاصتا بعد از قیام و اعتراضات مردمی در نیمۀ دوم سال گذشته در ایران (۱۴۰۱) و علَم شدن پهلویستها توسط مراکز و رسانه های غربی و غربگرا (بعنوان بدیل و جانشین نظام ولایت مطلقه) مزاحم اصلی مجاهدین خلق قلمداد شدند، همان سازمانی که خودش را تنها بدیل و جانشین نظام ولایت مطلقه می داند؛ و خوب همان ایام بود که آمریکا اعلام کرد این گروه نمایندۀ مردم ایران و دمکراتیک بحساب نمی آید. خلاصه آن هنگام مناقشۀ مجاهدین خلق و پهلویستها به اوج خود رسید، و حتی قیام و اعتراضات مردم ایران را (خاصتا در خارج) بسیار تحت تأثیر قرار داد، و شعار «مرگ بر ستمگر، چه شاه باشد چه رهبر» توسط مجاهدین خلق بسیار تبلیغ و علم گردید. و اینجا بود که بار دیگر ثابت گردید که این سازمان به سادگی زیر بار برنامه های غربی و بدیل «شاهنشاهی - پهلویستی آن» نمی رود. و در نتیجه زدن چنین سازمانی و حتی سعی برای حذف و متلاشی کردن این مزاحم همیشگی (که از نظر آنها و شاه پرستان) پنجاه و هفتی! بحساب می آید، امری اعتیادی و قابل انتظار می باشد. و جالب اینکه: شادی و فرح شاه پرستان (در این رابطه) کمتر از عوامل نظام ولایت مطلقه نبوده است؛ شادی و فرحی که بسیار مفهوم و قابل درک است؛ زیرا اگر نظام ولایت مطلقه دشمن گذشته و حال آنهاست، مجاهدین خلق دشمن گذشته و حال و آیندۀ آنها بحساب می آیند. اینست که ضربۀ جدید غرب به این سازمان در آلبانی و پاریس و آمریکا و..... در واقع به نام نظام ولایت مطلقه (و در سازش  با آن تبلیغ می شود)، لکن به کام شاه پرستان پهلوی و غرب گرایان و بیشتر بخاطر آنهاست. یعنی در واقع غربیان با محدود و محصور کردن مجاهدین خلق دو نشان را با یک تیر می زنند: هم مزاحم برنامه های خود را زده اند، و هم بوسیلۀ آن از نظام ولایت مطلقه امتیازاتی می گیرند. و آیا غیر از اینست که دُوَل غربی بهمین سادگی چنین بلایی را «در راه سازش با نظام ولایت مطلقه» سر شاه پرستان نمی آورند؟!

حال باید تصریح نماییم: امید به غرب برای آزادی و مردمسالاری در جوامع اسلامی، مثل امید به شیطان برای دینداری و اخلاق مداری است. بنابر این، چارۀ حل منازعات در جوامع ما و مشخصا در ایران، نه امید به دُوَل اروپی و امریکی، بلکه در به رسمیت شناختن یکدیگر و صلح و مصالحۀ داخلی و امید بستن به تنازل برای یکدیگر است. لکن چنین روش و امیدی با «توازن و هم وزنی» معنادار می شود، چیزی که باید از داخل و با تکیه بر مردم ایران بدست آید، نه از خارج و رو کردن به اجنبیان و پای سلطه گران را به میان کشیدن؛ که اصل فساد است و مایۀ گسترش تنازع؛ و به مثابۀ ریختن روغن بر آتش می باشد. بعدا از نظر موحدین آزادیخواه، اگر نظام ولایت مطلقه تاکنون سازش ناپذیر به نظر آمده؛ در برابر مردم متفرق و ضعیف ایران چنین بوده است، در حالی که (همانطور که می دانیم و می بینیم) نظام ولایت مطلقه اتفاقا خیلی هم سازش پذیر و اهل سازش می باشد؛ لکن در برابر صاحبان قدرت: از جام زهر خمینی گرفته تا سیاست تنش زداییِ رفسنجانی و خاتمی و تا نرمش های قهرمانۀ خامنه ای و رئیسی و..... همه بیانگر وسعت سازشکاری و کوتاه آمدن این نظام استبدادی و تبعیض گر و خرافه باز هستند. و ملموس تر از اینها: آیا غیر از اینست که زنان ایران با اندک توانی که دارند (بنابر اصرار بر بعضی مطالبات- نوع پوشش) توانسته اند نظام ولایت مطلقه را تا حد زیادی وادار به عقب نشینی نمایند، خاصتا زنان تهرانی که قدرت بیشتری احساس می کنند؟! پس مسئلۀ اساسی در امر سازش ناپذیری نظامهای استبدادی، در ضعف و ناتوانی مردمان استبداد زده و دریوزگی رهبران و احزاب و سازمانهای آنها جهت جلب همکاری اجانب نهفته است (که اوضاع را بکلی آشفته و ویران می سازد و بین استبدایان و مخالفانشان مسابقۀ وابستگی! بوجود می آورد). بدین ترتیب: باید از خارج و اجانب سلطه گر دست شست و رو به داخل و قدرت و اقناع مردم نمود، تا به نتیجه رسید. اما بجای نابودی و سرنگونی یکدیگر: اولا در سایۀ قطع امید از خارج و سعۀ صدر کثرت گرایانه باید همدیگر را به رسمیت بشناسیم، و ثانیا در سایۀ توازن و هم وزنی باید همدیگر را وادار کنیم که از محدودۀ خود تجاوز و عبور ننماییم. و در این رابطه بهترین کار اینست که از گذشته عبرت بگیریم و توان و طاقت خود را صرف بدست آوردن رضایت اجانبِ سلطه گر و تنازع آفرین نکنیم، و بجای آن از توان و طاقت داخلی و مردمی قدرت و نیرو دریافت نماییم.

و مشخصا در رابطه با سازش و عدم سازش نظام ولایت مطلقه (با مردم ایران) باید قناعت داشته باشیم که: زور مردم ایران باید بجایی برسد که رؤسای این نظام را وادار به سازش و مصالحه نماید؛ و لااقل آنها را وادار کند که عقاید و قوانین و تعهدات خود را نسبت به مردم جاری سازند، و گرنه مردم ضعیف و ناتوان همه چیزش اِهمال و پایمال می شود، همچنانکه شده است. بر عکس آنهایی که زور کافی دارند توانسته اند نظام ولایت مطلقه را تا آخرین مراحل و تا «شرقی و غربی کردنش!» وادار به عقب نشینی نمایند. پس وقتی که مردمی نمی تواند نظام سیاسی خود را وادار به سازش و عقب نشینی کند، چگونه می تواند آن را برکنار و یا بکلی ساقط و سرنگون نماید. کمااینکه آنهایی که یک نظام سیاسی را وادار به سازش و عقب نشینی می کنند، اکثرا هم این توان را دارند که آن را ساقط و سرنگون سازند، و خوف استبدادیانِ مردم ستیز از دُوَل غربی و استعماری در همینجا نهفته است. و خوب همانطور که می دانیم تغییر بیشتر نظامهای سیاسی در جهان و خاصتا در ممالک اسلامی نه کار مردمانش؛ که کار نیروهای خارجی - استعماری بوده و دست آنها دخیل بوده است، نیروهایی که بجای آزادی و مردمسالاری، فقر و تنازع بیشتر، استبداد دست نشانده، و جنگ و آوارگی را به ارمغان آورده اند: فَاعْتَبِرُوا يَا أُولِي الْأَبْصَارِ (حشر - ۲): «ای صاحبان بصیرت و بینایی عبرت و درس بگیرید».

سازمان موحدین آزادیخواه ایران

۵ ذو الحَّجه ۱۴۴۴ - ۱ تیر ۱۴۰۲