بِسْمِ اللَّه وَ لَهُ الْحُكْمُ وَ إِلَيْهِ الْمَصِيرُ

نکاتی در مورد افسانۀ انتصاب مآل غدیر خُم

قرار بود مسلمین اهل هدایت و در مسیر رشد و ترقی و پیشتاز بشریت و به قول قرآن روی «صراط مستقیم» باشند؛ و لکن با کمال تأسف آنها نیز دچار انحرافات اساسی گشته و به دام شرک و خرافات و بیراهگی افتادند. و اما بعدا وقتی که می بینیم بخشی از مسلمین مبنای ایمان مذهبی شان افسانه ها و خرافات انتخاب ستیز قرار می گیرد و بر این اساس بَیعت آزاد و اختیاری را انکار می نمایند؛ مسئله عمیق تر و بحرانی تر می گردد و خانه از پای بست ویران می شود. حال ببینیم موضوع غدیرخم چیست و در نهایت از چه چیزی سر در آورده است؛ در این رابطه چهار نکته را عرض می کنیم:

اولا: مسئلۀ غدیر خُم (بگذریم از قلَّت مصادر و تردید در اصل موضوع) عبارت بوده از اختلاف و مناقشه میان مجموعه ای از مسلمین و علی در رابطه با نحوۀ تقسیم اموال و ملابس! و روی این موضوع کسانی از علی شکایت کرده اند؛ و لکن پیامبر در این رابطه علی را حق بجانب دانسته و نظرش را در همان مکانِ سر راه (بعد از بازگشت از حَجّة الواداع) اعلام داشته است. و خوب این تاریخ و اینهم تحقیقی که لااقل یک شیعۀ انتصاب گرا باید انجام دهد. یعنی موضوعی کاملا جزئی و گذرا و مربوط به تقسیم اموال! و بعد از آن نه چیزی در این رابطه مطرح شده (در آن دوران)، و نه کسی دربارۀ این موضوع ادعایی داشته است؛ و مشخصا خود علی با هر سه خلیفۀ قبل از خودش بیعت نموده و یار و همکار آنها بوده است.

ثانیا: پیامبری که مشروعیتِ رهبری اش و جواز پیروی اش، ناشی از «اجازۀ خالق و بَیعت مخلوق» است، نه کسی را بر دیگران فرض و تحمیل می کند؛ و نه حق دارد چنین کاری نماید: وَ مَا أَرْسَلْنَاكَ عَلَيْهِمْ وَكِيلًا (اِسراء - ٥٤): «ای محمد ما شما را نفرستادیم که وکیل مردم باشی». و طبعا بنابر نصوص متعددۀ قرآن، محمد مصطفی (و همۀ رسولان) تنها بعد از بیعت و تعهدِ مردم حق امر و نهی پیدا می کنند و صاحب امر و نهی می شوند: إِنَّ الَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنَّمَا يُبَايِعُونَ اللَّهَ (فتح - ۱۰): «به تأکید کسانی که با شما {ای محمد} بیعت و پیمانِ اطاعت می بندند، غیر از این نیست که با اللّه و خالق یکتا بیعت و پیمانِ اطاعت می بندند». و همین است که توصیۀ خالق نسبت به بنی آدم نه اطاعتِ جبری و ما قبلِ عهد و پیمان، بلکه توصیه به وفاداری نسبت به عهد و پیمان و بعد از عقد آن می باشد: وَأَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ كَانَ مَسْئُولًا (اِسراء - ٣٤): «به عهد و پیمان وفادار باشید، چرا که مؤکّدا عهد و پیمان مسئولیت آفرین است». کمااینکه گلایۀ خالق یکتا عدم توجه به عهد و پیمان و فراموش کردن آنست: وَاذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَمِيثَاقَهُ الَّذِي وَاثَقَكُم بِهِ إِذْ قُلْتُمْ سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا (مائده - ۷): «نعمت خالق یکتا را در حق خودتان به یاد داشته باشید، و عهدی که نسبت بدان متعهد شده اید، آنگاه که گفتید شنیدیم و اطاعت کردیم، پس نسبت به خالق یکتا تقوا داشته باشید {و از ایشان حساب ببرید}. همچنانکه شدت توحیدی بیشتر متوجه پیمان شکنان و ناقضین عهد و پیمان الهی می شود: الَّذِينَ يَنقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِن بَعْدِ مِيثَاقِهِ وَيَقْطَعُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَن يُوصَلَ وَيُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ أُولَٰئِكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ (بقره - ۲۷):«کسانی که عهد و پیمان الهی را بعد از انعقاد و تعهد بدان نقض می کنند و آنچه خالق یکتا به تماسک و تداوم آن امر نموده متلاشی می سازند و بر روی زمین فسادکاری می کنند، به تأکید آنها زیانکار و بازنده اند». بنابر این، قبل از بَیعت و رضایت مردم و عهد و پیمان آنها چیزی به نام اطاعتِ مشروع و توحیدی وجود ندارد؛ و خارج از آن هر نوع امر و نهی به مثابۀ غصب و تصاحب ارادۀ بشری است.

ثالثا: همانطور که می دانیم علی بعد از عثمان (خلیفۀ سوم) به پیروی از تعالیم قرآنی و سنت محمدی (نه آخوندی - ولایت فقیهی!) صرفا بر اساس بَیعتِ مسلمین خلیفه و رهبر مسلمین گشت (خلیفۀ چهارم)؛ و هیچ وقت (از اول تا آخر) ایشان مثلا چنین ادعایی نکرده است: «ای مردم! بدانید که رسول خدا مرا ولیّ امر شما قرار داده است؛ و حال بیایید آن را جاری و عملی نمایید!!!». و خوب اگر قرار است نهج البلاغه هم کتاب علی باشد؛ نه تنها چنین چیزی در آن ذکر نشده، بلکه عکس آن بیان گردیده و در آن روی بیعت و نقض بیعت و شرایط بیعت بحث شده است؛ کمااینکه گلایۀ علی از طلحه و زبیر هم روی این مبنا و نقض بیعت است؛ نه نادیده گرفتن تعیینات رسول!

رابعا: از تاریخ بگذریم! خمینی و خامنه ای به اذن و اجازۀ چه کسی نظام ولایت مطلقه را بر قاطبۀ مردم ایران (با همۀ اطیاف و اضلاعش) تحمیل کرده اند و علی خامنه ای بیش از سه دهه است صاحب امر و نهی آنها شده است؟! آیا غیر از اینست که هدف نظام ولایت مطلقه از ترویج افسانۀ انتصاب مآل غدیر خُم توجیه استبداد و سرکوبگری و سلطۀ مادام العمر رهبرانش و توجیه مذهبی نفیِ انتخاب و انتخابات می باشد؟! پس اصل اذن و اجازۀ آنها دو چیز است: یکی زور سلاح و سرکوب این اذن و اجازه را به آنها داده است (مثل بقیۀ نظامهای استبدادی و سرکوبگر - از معاویه گرفته تا خمینی و خامنه ای)، و دیگری ضعف و ناتوانی و تفرق مردمی که زیر سلطه اش قرار داده اند و به خدمت گرفته اند. و خوب اگر غیر از این بود (عدم توازن قوا)، آنگاه نه کشتار و سرکوبگریِ این سلطه گران در حق مردم شان رویه و روش می گردید؛ و نه خمینی و خامنه ای در برابر زور خارجی مجبور به زهرخوری! و نرمش قهرمانانه! می شدند.

سازمان موحدین آزادیخواه ایران

۲۰ ذوالحَجّۀ ۱۴۴۲ - ۸ مرداد ۱۴۰۰