بِسْمِ اللَّه وَ لَهُ الْحُكْمُ وَ إِلَيْهِ الْمَصِيرُ

۵ تیر ۱۳۹۶ بیست و ششمین سالروز تأسیس سازمان موحدین آزادیخواه ایران را تبریک و تهنیت می گوییم، و آرزو داریم روزی به مرحلۀ فعالیت علنی در ایران آزاد برسیم، حقی که استبداد ولایت مطلقه از ما موحدین آزادیخواه و از همۀ جهاتِ عقیدتی، سیاسی، فرهنگی و....... سلب نموده است. آری؛ گناه نیست که حق خود را بخواهیم و آزادی داشته باشیم، اما جرم است که بشریت را از حق مُسلّم خویش محروم کرد. اینست که نظام ولایت مطلقه مجرم است، و بزرگترین جرمش اینست که یک امت ۷۰ – ۸۰ میلیونی را مسلوب الاراده و سرکوب و محروم نموده است! الهی این ظلم صریح و مُبین ریشه کن گردد. بدین مناسبت، یک مطلب اساسی و مبسوط زیر عنوان: «تنازع ذاتی بشر و غلبۀ بنی میمون بر بنی آدم» تقدیم اهل «حق و عدالت و انسانیت» می شود.

تنازع ذاتی بشر و غلبۀ بنی میمون بر بنی آدم!

همه چیز به ریشه ها بر می گردد، و در میدان جنگ و تنازع بشری هم این موضوع صدق می کند. و با توجه به ذات و ماهیت بشری (از اول تا حـــال) دو جریان اساسی در میان بشریت رایج و شایع بوده است: یکی «جریان هوی پرستی و مادیگری»، و دیگری «جریان خداپرستی و روحانی گری». و لکن جریان سوم (که جریان توحیدی انبیــاء و رســولان است) و مُبتنی بر تلفیق مادیت و معنویت و مراقبت و مهارسازی نفسِ مادی و هماهنگی خداخواهی و دنیاخواهی است - دنیاداری توحیدی - اسلامی) کمتر توانسته است در میان جوامع بشری رایج و عملی گردد و حاکمیت پیدا نماید. و این امری است که با دقت و تعمق در آن بسیار طبیعی و قابل فهم جلوه میکند؛ زیرا نفسانیت و مادیگری و رفاه طلبی و حرکت در مسیر خورد و خوراک و جنسیت، ناشی از طبیعت اولیه و غیر ناضج و غیر عقلانیِ آدمیزاد و حاصل هواپرستی و غلبۀ غرایز نهفته در وجود بشر است، مسیری که غالبا و در نهایت بجایی می رسد که سر از مشاکلِ بزرگ و حیات تلخ و ناگوار در می آورد و انسان را دچار «تنازع و انحطاط اخلاقی و تفرد و تلاشی» می سازد. و اما بدنبال ظهور مشاکل ناشی از هواپرستی و مادیگری و تنازع بر سر ارضای هر چه بیشتر نفسانیات (و به مثابۀ یک واکنش مأیوسانه!) بشریت میل به خدا و معنویت و روحانیگری پیدا می کند، گرایشی که سر از وضع و هوایی در می آورد که زمینه ساز مذاهب خداجویانه و روحانی است، و آنگاه مذاهب خدایی و روحانی و ماده گریزانه مجال ظهور و گسترش پیدا می کنند. و با توجه به اینکه در این نوع مسیر و حرکت نیز بسیاری از واقعیات زندگی و مادی و نفسانی نادیده گرفته میشود (و بیشتر واکنشی و علیه مادیگری است) چندان تـداوم نخواهد داشت، و با تشدید مشاکل مادی و روبرو شدن با واقعیات تلخ زندگی، میل و حرکت بسوی مادیگری و حتی الحاد و بی دینی مجددا اوج میگیرد! و این تغیُّرات و جهشهای متضاد قصۀ مأنوسِ تاریخ بشر است: از هوی پرستی و مادیگری و نفسانیات غیر عقلانی و غیر اخلاقی بسوی خداپرستی خیالی و ناشی از حیات خشن و خسته کننده و خلاصه روحانیگریِ دنیاگریزانه (که گریزی از آن نیست!). اینست که این گرایشات (مادیگری و روحانیگری) بنابر ماهیت معیوب و تک بعدی و ناقصی که دارند تا آخر استمرار نمی یابند، و تمایل بشریت به آنها بیشتر از «سطحی و سادگی و بن بستهای خسته کننده» نشأت می گیرد، و طبعا واکنشی نسنجیده و غیر عقلانی و غیر اخلاقی بحساب می آید. و همین است که ناپایداری این جهات جزو ذات و ماهیت آنهاست، و عمرشان کوتاه و ناپایدار می باشد، و با تــــراکم مشاکلِ ناشی از آنها (برای مردمان اولیه و غریزی) ساقط و متلاشی می گردند. و طبعا در این مسیرها و حرکتهای ناقص و ساقط و متضاد و در این «تغیُّرات و جهشهای نسنجیده و غیر عقلانی و غیر اخلاقی» دنیایی از مصائب و جنگ و حروب نهفته است و خونهای بسیاری جاری می گردد و مملکتها ویران می شوند، و نتیجه ای هم عاید بشریت نمی گردد. اینست که نسل بشر با عدم «هدایت و تربیت» در خُسران و زیانکـاری و در ضلالت و گمراهی گرفتار می آید؛ وضع تأسف باری که حالا هم به قوت خودش باقی است. بنابر این، تعامل با این دنیا (که محل امتحان و شکست و پیروزی نسل بشر است) باید بسیار هوشیارانه و متقیانه و اصولی باشد، زیرا این دنیا همانند گل خارداری است که در صورت غفلت و اِهمال، یا گل از دستت می رود؛ یا با نزدیکی و استفاده از آن گرفتار خارهایش خواهی گشت!

بنابر این توضیحاتِ مختصر در می یابیم که: حد فاصل انسانیت و حیوانیت در بود و نبود «عقل و اخلاق و انضباط» نهفته است، عقل و اخلاق و انضباطی که در سایۀ وحی توحیدی و هدایت شدگی و تربیت بشر به مقام ظهور می رسد و عینیت پیدا میکند. و اما بشری که مادون عقل و اخلاق و انضباط است، توان عبور از وضع حیوانی و جنگلی پیدا نخواهد، و چنین بشر و جوامعی (با هر اسم و رسمی که داشته باشند) راه نجات و پیروزی بر روی آنها مسدود و بسته است، و در بن بست هوی و غرایز و واکنشهای کور گرفتارند، و این آیۀ توحیدی بیانگر این حقیقت مسلم است: وَ لَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيرًا مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لَا يَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لَا يُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لَايَسْمَعُونَ بِهَا أُولَٰئِكَ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولَٰئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ (اَعراف – ۱۷۹): «به تحقيق ما بسيارى از جِنّ و اِنس را (ذى شعورهاى ناشناخته و ذى شعورهاى شناخته شده - انسان) برای جهنَّم در نظر گرفته ایم! چرا که آنها قلب (استعداد اخذ و دریافت) دارند، اما با آن چیزی را درک و دريافت نمی کنند؛ داراى چشم و قوۀ بینایی هستند {و می توانند واقعيات و حقايق را ببینند}، اما توانایی شناخت واقعيات و حقايق را از دست داده اند؛ صاحب گوش و حس شنوایی هستند، اما چیزی را بدان نمی شنوند؛ پس آنها {در رابطه با احساس مسئوليت) مانند حیوانات گشته اند و {با توجه به عواقب بيشترِ غلفت و اَللَّا مسئولی} گمراه تر و سرگردان تر هستند {چون وسایل درک و شناخت را دارند اما آن را هدر داده و به خود خیانت کرده اند}، و آنها همان غافلان و مردمان بی موضع می باشند»، غافلانی که استعدادهاى برتر و خاص انسانى خویش را بی خاصیت نموده و آنها را هدر و تلف کرده اند. و همین است که اگر منشاء حیوانی هم نداشته باشند و به واقع فرزندان میمون و حیوانات دیگر هم نباشند، در کلیت خودش همان ذات و ماهیت را حمل میکنند و نمی توانند از جنگلِ تنازع و مادیگریِ کور و نزاع آفرین عبور نمایند، تا وقتی که بکلی لِه می شوند؛ و آنگــــاه بدنبال خداپرستی خیالی و روحانیگریِ دنیاگریزانه! می افتند. پس، مادیگری و نفسانیت، جنگ و تنازع، بی اخلاقی و بی انضباطی، و سلطه گری و پایمال سازی، مظاهر انسان حیوانی و بنی میمونی است (بشر حیوانی = مادیگری = تنازع بقاء = بی اخلاقی = غالب و مغلوب = روش جنگل = جنگل داری). و عکس آن: «هدایت یافتگی، اخلاق و انضباط، تعاون و همکاری» بیانگر بشر توحیدی و عقلانی و اخلاقی است، که در مسیر خداپرستیِ مبنادار و پایدار واقع شده است، اصولی که انسانیت و دنیاداری توحیدی را متحقق می سازند، و انسانیت و حقوق او را و عدالت و توازن را جامۀ عمل می پوشند. اینست که از منظر توحیدی اسلام و از نظر موحدین آزادیخواه، بشریتی که از توانايیها و استعدادهاى ذاتی و انسانى خودش استفاده نمی کند «حیوان صفت» بحساب می آید، و مثل آنست که آن توانايیها و استعدادها را کشته و نابود کرده باشد، و در نتیجه هم سنگ حیوانات و در ردیف آنها قرار میگیرد، و حتی بنابر غدر و خيانت به خویش  (و اِهدار تمایزات انسانی) پایین تر از آنها واقع میشود. بر این اساس، افراد و جهات و جوامعی که استعدادها و تواناییهای خاص انسانی را مُعطل و بیکار نموده اند (بجای جستجوی منشاء حیوانی آنها) بهتر است آنها را اهل «غفلت و اِهمال» بحساب آوریم، و به علت خیانت به تمایزات انسانی و در پیش گرفتن زیستی حیوانی و شانه خالی کردن از مسئولیات بشری مستحق عذاب جهنم بدانیم، و این در حالیست که برایشان رسول و هادی آمده و «ارشاد و راهنمایی» گشته اند. اینست که غافل از جاهل بدتر است، زیرا جاهل نمیداند و راه دانستن و آگـاه شدن برایش دشوار است، اما غافل و مُهمِل زیستی حیوانی اختیار کرده و نمیخواهد بداند و نمیخواهد ملتزم شود و نمیخواهد احساس مسئولیت نماید، و بنابر انحطاط و پستی دنیا را به بازی گرفته است.

لکن آنچه در این میان تأسف انگیز و حزن آور است، همانا «روش مادیگری غرب و روش خداپرستی مسلمین» است، روشهایی که بیانگر افلاس بشریت و گمراهی عمیق و نشأت گرفته از جنگل مداری و ناتوانی در اثبات انسانیت و ظهور «عقلانیت و اخلاق مداری» است. و حقیقتِ آنچه که غرب و مسلمین در پیش گرفته اند همان آش و کاسه است (و دروازه روی پاشنه اش می چرخد)؛ و همان روشهای اولیه و غریزی و واکنشی و غیر عقلانی و غیر اخلاقی و غیر توحیدی است، و ثمره و نتیجه ای نصیب بشریت نکرده و نخواهد کرد. و به تأکید نه مسلمین نه غرب روی خط هدایت و انسانیت و عقلانیت و اخلاق حرکت نمی کنند، و عملکردشان و حتی مواضع نظری شان (بجای اثبات ادعاها و اسم و رسم شان) بیانگر گمراهی آنها و قبل از هر چیز ناقض چیزی است که مدعی اش هستند، و با روشی که در پیش گرفته اند ره بجایی نمی برند، و قرون عدیدۀ گذشته نیز شاهد پوچی شعارها و اسم و رسم آنهاست. و گویی خلاصۀ بشریت همان حیوانیت (هواپرستی و تعامل غریزی) و یأس و ناامیدی از حیوانیت (ناتوانی و روحانیگری) است؛ و این بشر درمانده و مطرود به ندرت لیاقت انسان بودن و فعال کردن استعدادهای عقلانی و اخلاقی را از خود بروز داده است؛ و همیشه نیز «مُکذِّب و مُنکر انبیاء و رسولان و منادیان آزادی و عدالت و انسانیت» بوده است: فَإِن كَذَّبُوكَ فَقَدْ كُذِّبَ رُسُلٌ مِّن قَبْلِكَ جَآءُو بِٱلْبَيِّنَـٰتِ وَٱلزُّبُرِ وَٱلْكِتَـٰبِ ٱلْمُنِيرِ (آل عمران - ۱۸۴): «ای محمد اگر تو را تکذیب و انکار کردند، به تأکید قبل از تو نیز رسولان زیادی تکذیب و انکار شدند، که با بیِّنات و دلایل محکم و کتاب نوربخش و روشنگری مبعوث شدند». و بخاطر همین درجا زدن و رشد نکردن، کمتر توانسته یک حیات و زندگی متوازن و توحیدی (مادی – معنوی) را بوجود آورد، و در چنین روش درست و صحیحی مستقر و پایدار شود. و البته بیخود نیست که آیات قرآن هم انسان غافل و لااُبالی را «حیوان صفت» نامیده اند، کمااینکه صاحب نظران غربی (با ادبیات مختلف) نسل انسان را حیوان تکامل یافته، حیوان اقتصادی، حیوان جنسی، حیوان اجتماعی و....... قلمداد کرده اند. هرچند نباید غافل شد که قرآن و تدیُّن توحیدی از بشریت و اصلاح او مأیوس نبوده و نیست: (لَا تَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ، وَلَا تَيْأَسُوا مِن رَّوْحِ اللَّهِ اما موضع مادی - غربی از بشر و مشخصا از اخلاقی شدنش (و عبور از حیوانیت) بکلی مأیوس شده است، و بهمین خاطر است که نظریات و مواضع غربی (خاصتا در میدان زیست شناسی) بیشتر دنبال اجداد حیوانی نسل بشر می گردند. و کمااینکه میدانیم فکر و فرهنگ و سیاست و اقتصاد و زندگی غربی نیز روی «مادیت و تنازع و ماکیاولیت و رئال پلیتیک و سلطه گری و جهانخواری و الاّاخلاقی و جنگل داری (داروینیسم اجتماعی) استوار شده است، و بر اساس این اصول مادی - الحادی با جهان و جوامع جهانی تعامل می کنند. البته ما واقف هستیم و به روشنی می بینیم که: فرق اساسی بین «انسان مادی – الحادی» و «انسان خدایی – روحانی» در میدان عمل و زندگی و در نحوۀ تعامل با جوامع بشری مشاهده نمی شود، و تاریخا نیز همۀ اطراف (با نامهای مختلف) به شیوۀ مادی - غریزی (واکنشی) و به روشی غیر عقلانی و غیر اخلاقی عمل کرده اند، کمااینکه در طول تاریخ اسلام به ندرت آیاتی از این نوع عملی شده اند: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ كُونُواْ قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ شُهَدَاء لِلّهِ وَ لَوْ عَلَى أَنفُسِكُمْ أَوِ الْوَالِدَيْنِ وَ الأَقْرَبِينَ إِن يَكُنْ غَنِيّاً أَوْ فَقَيراً (نساء - ١٣۵): «اى کسانی که به دين توحيدى اسلام ايمان آورده ايد، برپا دارنده و حافظان عدالت (حق) باشيد و نمونه های عینی براى عدالت توحيدى (حقوق توحیدی)، چه در رابطه با نفس خودتان، چه در رابطه با پدر و مادرتان، چه در رابطه با خويشان و نزديکان تان، چه در رابطه با اغنياء و صاحبان مال و ثروت، و چه در رابطه با فقراء و کسانی که دچار نقص مال و ثروت گشته اند». یا این آیه که می فرماید: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوَّامِينَ لِلَّهِ شُهَدَاءَ بِالْقِسْطِ وَلَا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَىٰ أَلَّا تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَىٰ (مائده - ۸): «ای کسانی که مؤمن {به رسالت محمد و آیات قرآن} شده اید، برپا دارندۀ عدالت و نمونه های عدالت توحیدی باشید، و خصومت و دشمنی کسانی شما را وادار نکند که از راه عدالت و توازن خارج شوید، بنابر این عدالت و توازن به خرج دهید، که نزدیکترین روش به تقوی و انضباط دینی است». و طبعا قرآن عظیم الشأن هم پر از انتقاد نسبت به افراد و جماعاتی است که مؤمن و اهل توحید بحساب می آیند، لکن حامل مفاهیم توحیدی و عامل به مُحتوای آنها در میدان عمل و زندگی نیستند و با غیر مؤمنان تفاوت کیفی و ماهوی ندارند. و بدیهی است که واکنش تند غربیان «نسبت به دین و دینداری» نیز حاصل مادیت و فساد اخلاقی امپراتوری پاپی - کلیسایی بوده است، همان نظامی که قرار بود یک نظام مسیحی - اخلاقی باشد و منادی فداکاری و روابط فداکارانه در میان بشریت گردد (کمااینکه شکل گیری کمالیسم الحادی ترکیه محصول فساد دولت عثمانی و فقدان مُحتوای اسلامی آن بوده است). لذا بخواهیم یا نخواهیم همۀ بشریت تقریبا یک تاریخ بنی میمونی داشته است، و تاریخ عملکرد بشری و نحوۀ روابط بشری من حیث المجموع بنی میمونی او را اثبات کرده است، حتی زمانی که به اصطلاح در خط و مسیر خداپرستی و روحانیگری قرار داشته است، و قرآن مُنزَل این حقیقت را چنین منعکس کرده است: وَ مَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلَّا وَ هُم مُّشْرِكُونَ (یوسف - ۱۰۶): «و اکثر آنها به اللّه ایمان نمی آورند، مگر اینکه مشرک بوده و چند خدایی هستند»، یعنی در حالی که ظاهرا ایمان آورده و اهل توحید شده اند، اما فی الواقع چنین نیست؛ و از آنچه در آن بوده و هستند نبریده و مخلص اللّه نشده اند، یعنی عملا و در نحوۀ زندگی و در روابط با بشریت اهل دینداری توحیدی نشده اند. و در این میان متأسفانه مسلمین و جوامع موسوم به اسلامی نیز هیچ استثناء نیستند؛ و با نگاهی اجمالی به حال و گذشتۀ مسلمین (و تا صدر اسلام) جز تنازع و محاربه و پایمال شدن آیات و قوانین توحیدی کمتر چیزی به چشم می خورد، و اغراق نیست که بگوییم: بعد از ۱۵ قرن ادعای «اسلامیت و مسلمانی!» هنوز هم یک جامعۀ توحیدی – اخلاقی و یک نظام توحیدی – اسلامی، که آیات قرآن و مُسلَّمات اسلامی در آن جاری شوند، به چشم نمی خورد.

اینست که صراط مستقیم توحید با انسانها و جوامعِ منحط و مادی، واکنشی و نفسانی، حقیر و خرافی، گرسنه و گدامنش، گمراه و سرگردان، آلت دست و........  ظهور نمی کند، بلکه هدایت یافتن و قرار گرفتن در صراط مستقیم توحید، انسانها و جوامع خودش را می خواهد، انسانها و جوامعی که اهل عقل و علم و اخلاق بوده و راه اللّه و دینداری توحیدی را صمیمانه انتخاب کرده و عمیقا نسبت به خالق خویش مؤمن و خلوص نیت دارند، کمااینکه با برادران ایمانی خود رابطۀ روحی و معنوی پیدا کرده و با آنها متحد و هماهنگ و «بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ» شده اند، و از غیر آنها مستقل میباشند. و راه توحید و دنیاداری توحیدی چنین کسانی را می طلبد، راهی که پابرجا و ماندگار و نتیجه بخش است و بشریت را کفایت می کند، و راهی است که بنی آدم با انتخاب آن و وفاداری نسبت به آن هرگز دچار خسران و پشیمانی نمی شود، چرا که صراط مستقیم دنیا و آخرت و نجات دهندۀ نسل بشر و عامل سعادت و خوشبختی اوست. و فکر و فرهنگ توحیدی (که در آیات قرآن منعکس شده) منادی این راه و روشِ ماندگار و پر خیر و سعادت آفرین است، و قرآن بزرگ در این رابطه تحَدّی کرده و اصرار به خرج می دهد و چنین مدعی می شود: لَا إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ قَد تَّبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ فَمَن يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَيُؤْمِن بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَىٰ لَا انفِصَامَ لَهَا وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (بقره - ۲۵۶): «در قبول و پذیرش دین اسلام اکراه و اجباری در کار نیست، و قطعا راه رشدِ توحید از انحراف و گمراهی جُدا و متمایز شده است، و به تبع آن، هر کسی به شرک و کفر پشت نماید و به اللّه و توحید ایمان بیاورد، همانا به خط  و دستگیرۀ مستحکمی چنگ زده که شکست و گسستی برایش متصور نیست، و اللّه بسیار شنوا و داناست. بنابر این، زندگی درست و متوازن و متکامل با آزادی شروع میشود، آنگاه انتخاب ایمانی و عقیدتی پیش پای بشریت قرار می گیرد، و با اختیار نمودن زندگی توحیدی هدایت بشری متحقق می گردد، و بدین شیوه حیات بشری استقرار یافته و دنیا و آخرتش تضمین می گردد. و لکن این امر کلیدی (هدایت توحیدی) کار ساده ای نبوده و نیست: قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلَىٰ شَاكِلَتِهِ فَرَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدَىٰ سَبِيلًا (اِسراء – ۸۴): «بگو هر کسی بنابر ساخت و شاکله ای که پیدا کرده است حرکت و عمل میکند، و خالق تان بهتر می داند که چه کسی بیشتر هدایت یافته و در صراط مستقیم قرار گرفته است». و به تأکید مسلمین و جوامع اسلامی نیز (همانند دیگران) اهل هوی و مادیت و یا ناتوان و منزوی بوده اند (اهل هوی و مادیگری در میدان عمل و زندگی، و اهل انزواء و صوفیگری بجای فکر و عقیدۀ توحیدی)؛ و آنها نیز نتوانسته اند به مقصد و اهداف رسالت توحیدی برسند؛ و همین است که امر مسلمانی هم عموما و در کلیت خودش از اسم و رسم و مظاهر بی مُحتوی عبور نکرده است. و عدم سهل و ساده بودن هدایت توحیدی و زندگی توحیدی و روابط توحیدی، ناشی از این حقیقت است که: این نعمت بزرگ و بنیادین تنها از طریق شکوفایی استعدادهای بشری (عقل و علم و اخلاق) جامۀ عمل می پوشد، و این روش متکامل و ذوالابعاد و زندگی بخش تنها در سایۀ آزادی و ارادۀ انتخاب و التزام بشری به منصۀ ظهور می رسد. و بالاخره بشریت باید چنین رشد و لیاقتی پیدا نماید، تا انسان توحیدی و جامعۀ توحیدی و زندگی توحیدی عملی گردد و بشریت از تنازع و جنگ و حروب بدر آید و به مرحلۀ «تعاون و همکاری» برسد، و آنوقت است که شاهد عینیت و برقراری این اصل توحیدی و غائب خواهیم شد: «وَتَعَاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَالتَّقْوَىٰ وَلَا تَعَاوَنُوا عَلَى الْإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ» (بر پایۀ خیر و نیکویی و انضباط دینی همکار و پشتیبان یکدیگر شوید، و در بدکاری و تنازع، با یکدیگر همکاری و هماهنگی مکنید - مائده:۲). و طبعا اینها کسانی هستند که با استفاده از زمینه های موجود و برای حاکمیت دین توحید و جاری شدن قوانین اللّه با تمام وجودشان تلاش و فعالیت می کنند، و در این مسیر نه ترس و خوفی به دل راه می دهند، و نه لومۀ لومه کنندگان و تهمتِ تهمت زنان بر آنها اثر می گذارد (فَسَوْفَ يَأْتِي اللَّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكَافِرِينَ يُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَلَا يَخَافُونَ لَوْمَةَ لَائِمٍ – مائده: ۵۴). و اما انسانها و جوامع واکنشی و فاقد یک انتخاب واقعی و پایدار (که نه اهل تعقل و تعلم هستند و نه اخلاق و انضباطی به رسمیت میشناسند) همیشه و تا آخر محکوم به تنازع و جنگ و حروب و «زیستی پست و پر تبعیض» هستند، و به تأکید راه نجاتی برای آنها متصور نیست. لکن و با وجود همۀ این موانع چاره ای نیست جز اینکه نسل بشری باید «هدایت و تربیت» شود و عاقل و اخلاقی و مؤمن گردد، تا نجات پیدا کند و با نفس خودش و همنوع خودش و محیط خودش «انسجام و تفاهم» پیدا نماید، و به یک زندگی قانونمند و متعاون و توحیدی برسد. به عبارت دیگر، نسل بشر (با تکیه بر مبادی توحیدی - انسانی) باید از وضعیت غریزی و اولیه و بدَوی و از میدان «واکنشهای ناشی از بن بستهای تاریک» عبور نماید و به وضعیت عقلانی و اخلاقی و متعاون برسد، و با این تحولات اساسی از «جنگل و زندگی جنگلی» بصورت ریشه ای فاصله بگیرد، تا گل سعادت و پیروزی را در دنیا و آخرت در آغوش بگیرد.

کاویدن ماهیت بنی آدم در آیات قرآن

قرآن حکیم در آیات بسیار عمیق و حکیمانه ای مسئلۀ ظهور نسل بشری را چنین طرح می نماید: وَ إِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً قَالُوا أَتَجْعَلُ فِيهَا مَن يُفْسِدُ فِيهَا وَ يَسْفِكُ الدِّمَاءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ قَالَ إِنِّي أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ (بقره - ۳۰): «زمانی که خالقت به ملائکه گفت: همانا من روی زمین خلیفه و جانشینی قرار می دهم، آنها گفتند آیا موجودی را خلیفه و جانشین می سازی که در زمین فسادکاری و خونریزی می کند؛ در حالی که ما به حمد و تقدیس تو می پردازیم؟ اللّه گفت: همانا من چیزهایی می دانم که شما نمی دانید». این آیۀ کلیدی و بنیادی به صراحت بیان میدارد که: ماهیت بشر در ذات خودش مشکله دار است، و فسادکاری (ظلم و تجاوز و تخریب) و خاصتا سفاکی و خونریزی از ماهیت و شاکلۀ او نشأت می گیرد، بنحوی که خالق عالم در همین آیه بجای اینکه نظر ملائکه را رد نماید میگوید: «من چیزهایی می دانم که شما نمی دانید». کمااینکه مشکله داری طبیعی بشر در این آیات چنین منعکس شده است: وَ نَفْسٍ وَ مَا سَوَّاهَا، فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقْوَاهَا (سورۀ شمس - ٧ و ٨): «قسم به نفس بشرى و آنچه بدان آراسته شده است، نفسى که خالقش آن را به فسق و فجور و تقوى و اخلاق آراسته است». البته در آیات دیگرِ قرآن هم مشکله داریِ ذات و ماهیت بشری (در ابعاد مختلف، که او را به فسادکاری و خونریزی و تنازع می کشاند) مفصلا بیان شده است، و آیات زیر مثالهای صریح این تفصیلات میباشند: «إِنَّ ٱلْإِنسَـٰنَ خُلِقَ هَلُوعًا، إِذَا مَسَّهُ ٱلشَّرُّ جَزُوعًا، وَإِذَا مَسَّهُ ٱلْخَيْرُ مَنُوعًا»........ «إِنَّ ٱلْإِنسَـٰنَ لَيَطْغَىٰٓ، أَن رَّءَاهُ ٱسْتَغْنَىٰٓ»....... «وَكَانَ الْإِنسَانُ أَكْثَرَ شَيْءٍ جَدَلًا»....... «وَكَانَ الْإِنسَانُ عَجُولًا»....... «إِنَّ الْإِنسَانَ لَكَفُورٌ مُّبِينٌ»....... «إِنَّ الْإِنسَانَ لَظَلُومٌ كَفَّارٌ»....... «إِنَّهُ كَانَ ظَلُومًا جَهُولًا»........ «إِنَّ ٱلْإِنسَـٰنَ لِرَبِّهِۦ لَكَنُودٌ، وَإِنَّهُۥ عَلَىٰ ذَ‌ٰلِكَ لَشَهِيدٌ، وَإِنَّهُۥ لِحُبِّ ٱلْخَيْرِ لَشَدِيدٌ». بنابر این، بعنوان موحدین آزادیخواه حق داریم بگوییم که این بیانِ خالق که می فرماید: «من چیزهایی می دانم که شما نمی دانید»، بدین معناست که بشر ذاتا و ماهیتا فسادکار تجاوزگر و خونریز است، مگر اینکه «هدایت و تربیت» شود و در صراط مستقیم توحید قرار گیرد، و آیات سورۀ عصر نیز این فهم و بینش را: اولا تأیید و اثبات میکنند، ثانیا مُسلَّم میسازند که آحاد بشری و جوامع بشری قابل هدایت و تربیت هستند (وَالْعَصْرِ، إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِي خُسْرٍ، إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ: قسم به عصر و زمان، همانا که نسل بشر در خُسران و زیانکاریِ حتمی است، مگر آنهایی که ایماندار بوده و به عملکرد صالحـانه می پردازند، یکدیگر را به حق و حقیقت و به صبر و مقاومت {تا وصول به هدف} دعوت می کنند). و طبعا در این مرحله است که انسان شناسی توحیدی - اسلامی از انسان شناسی مادی - غربی بکلی فاصله می گیرد، بدین شیوه که: نسبت به ماهیت اولیۀ نسل بشر، مواضع ماده گرایانۀ غربی از مواضع توحیدی اسلام (و مُبتنی بر حیوان صفتی او) نزدیک و همخوان است، و لکن در مرحلۀ بعدی و در میدان تغییر و تحول اخلاقیِ انسانها از یکدیگر جدا می شوند، چرا که روش مادی غرب، ساخت و تربیتِ انسان اخلاقی را تقریبا خیال و ناممکن تلقی می کند، اما دینداری توحیدی آن را ممکن و وابسته به زمینه های خودش میداند، و ظهور و بعثت رسولانِ توحیدی نیز بیانگر همین حقیقت است، و تاریخ بشر و داستان بنی آدم نیز به ما می آموزند که علیرغم شکست های اولیه، هدایت و تربیت انسانها (با فراهم شدن زمینه و آزادی بیان و انتخاب) قابل تصور و امکان پذیر میباشد.

اولین آزمایش و اولین شکست (غلبۀ نفسانیت و هوی پرستی بر عقلانیت و اخلاق مداری): قرآن مُنزَل و پیروز در آیات محکم و متقن خویش به عمق ماهیت و مشاکل بنی آدم پرداخته و با تبییناتی تأمل برانگیز و راهگشا در این رابطه چنین روشنگری می کند: وَقُلْنَا يَـٰٓـَٔادَمُ ٱسْكُنْ أَنتَ وَزَوْجُكَ ٱلْجَنَّةَ وَكُلَا مِنْهَا رَغَدًا حَيْثُ شِئْتُمَا وَلَا تَقْرَبَا هَـٰذِهِ ٱلشَّجَرَةَ فَتَكُونَا مِنَ ٱلظَّـٰلِمِينَ، فَأَزَلَّهُمَا ٱلشَّيْطَـٰنُ عَنْهَا فَأَخْرَجَهُمَا مِمَّا كَانَا فِيهِ وَقُلْنَا ٱهْبِطُوا بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَلَكُمْ فِى ٱلْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَمَتَـٰعٌ إِلَىٰ حِينٍ، فَتَلَقَّىٰٓ ءَادَمُ مِن رَّبِّهِۦ كَلِمَـٰتٍ فَتَابَ عَلَيْهِ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلتَّوَّابُ ٱلرَّحِيمُ، قُلْنَا ٱهْبِطُوا مِنْهَا جَمِيعًا فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُم مِّنِّى هُدًى فَمَن تَبِعَ هُدَاىَ فَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ، وَٱلَّذِينَ كَفَرُوا وَكَذَّبُوا بِـَٔايَـٰتِنَآ أُولَـٰٓئِكَ أَصْحَـٰبُ ٱلنَّارِ هُمْ فِيهَا خَـٰلِدُونَ (بقره – ۳۵ و ۳۶ و ۳۷ و ۳۸ و ۳۹): «به آدم گفتیم که شما و زوج تان در بهشت دنیا {باغ و چمنزاری مشخص} سکنی گزینید و از همۀ تر و تازه های آن که خواستید تناول نمایید، و اما به این درخت {درخت ممنون} نزدیک نشوید؛ تا جزو ظالمان و متجاوزان نگردید. لکن نفس شیطانی {نفس امّاره} آنها را نسبت به امر اللّه دچار غفلت و گمراهی نمود؛ و بنابر همین غفلت و گمراهی آنها را از وضعی که در آن بودند خارج و محروم نمود؛ و بر این اساس به آنها گفتیم: پس پایین آیید {از این وضعیت}، چرا که دشمن همدیگرید {و با چنین اوضاعی لیاقت این زندگی را ندارید}، و بر شماست تا مدتی در زمین مستقر شوید و از آن استفاده نمایید. آنگاه آدم از خالقش تعلیماتی دریافت کرد و بر اساس آن توبه اش را قبول نمود، و او بسیار توبه پذیر و واسع الرحمة است. پس گفتیم همه تان از این وضعیت پایین آیید، لکن از طرف من هدایت می شوید، بعد از آن هر کسی از هدایت و راهنمایی من تبعیت و پیروی نمود، هیچ خوف و نگرانی بر او نیست و آنها محزون و اندوهگین نمی شوند، و اما آنهایی که منکر هدایت و راهنمایی من می شوند و آیات من را تکذیب می کنند، آنها اهل جهنم و در آن ماندگار خواهند بود.». بدین ترتیب، تنازع و دشمنی بشر با یکدیگر (به نص قرآن و بنابر واقع امر) در تضاد با زندگی بهشتی و خوشی و خرمی است؛ و بهمین خاطر و با توجه به اصل تنازع و درگیری (و ناشی از مادیگری و نفسانیت و الاّعقلانی و الاّاخلاقی) آدم از جنت و حیات آسوده و پر نعمت اخراج گردید. و این داستان بنیادین و سرگذشت تلخ و ناکام و امتحان شکست خورده (بعد از خلقت!) مستحق بنیادگذاری نطفه های نگرش ما نسبت به ذات و ماهیت نسل بشر است، و حقیقتا این داستان اولیه، تجسم چرایی تضـاد و تنـازع تاریخی بنی آدم (با ذات خودش و با یکدیگر) است، که به صورت بسیار عمیق و روشنی و در آیات مختصری بیان شده است. و همانطور که بیان گردید این تنازع و دشمنی از ذات و ماهیت بشری و از ساختار متضاد و متنازع او سرچشمه می گیرد؛ و حاصل غلبۀ «بعد مادی و نفسانی و شیطانی بر بعد عقلانی و اخلاقی و خدایی اوست»، و بدین جهت، رفع و زوال آن بسیار مشکل و صعب العبور میباشد، و تحقق این امر اساسی و غلبۀ انسانیت بر حیوانیت و شیطان صفتی (و عبور از تضاد و تنازع ساختاری)، نیازمند هدایت بنی آدم و تعلیم و تربیت اوست (که اینهم به نوبۀ خودش زمینه های خاصی را می طلبد). و به تأکید نزاع هابیل و قابیل (و سبب وقوع آن) و همچنین نزاع یوسف و برادرانش (و سبب وقوع آن) مثالهای بارزی از تنازع تاریخی بشر و بیانگر ذاتی و ساختاری بودن این تضاد و تنازع هستند. بدین ترتیب، قرآن حکیم با طرح این داستانها و سرگذشتها میخواهد این موضوع بنیادی را تفهیم نماید که: ذات بشری مشکله دار است و متشکل از یک وضعیت متضاد و مختلط می باشد، بنحوی که هم حامل «بعد خدایی و اخلاقی و انسانی» و هم حامل «بعد حیوانی و شیطانی و الاّانسانی است: «فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا - شمس ۸». و چارۀ این ساختار متضاد و متنازع (و نزاع آفرین و جنگ افروز) تنها در تبعیت از «وحی و ما اَنزل اللّه» و «مراقبه و محاسبۀ نفس» و «مسلح شدن به تقوی و انضباط دینی» است، که همۀ اینها با فعال کردن استعدادهای انسانی (چشم و گوش و قلب) متحقق می شوند، و بدین طریق بشریت میتواند از «نفس کور و محیط کور» عبور نماید و یک حیات توحیدی – انسانی و مُبتنی بر اخلاق  و انسانیت ایجاد نماید. پس و با توجه بدین حقایق، نسل بشری از دو جهت با مشکل و مُعضِل روبروست: یکی از جهت داخلی (نفس خودش)، و دیگری از جهت خارجی (محیط خودش). به عبارت دیگر دشمن داخلی و خارجی دارد! و همین است که اگر «جدی و هوشیار و با تقوی» نباشد، غلبه بر مشکلات و معضلات سر راه عملی نخواهد گشت، و کما فی السابق تنازع بشریت و جوامع بشری ادامه خواهد یافت و حیات دنیوی ناکام خواهد ماند: وَ قُلْنَا ٱهْبِطُوا بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَ لَكُمْ فِى ٱلْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتَـٰعٌ إِلَىٰ حِينٍ: «به آنها گفتیم پس پایین آیید {از این وضعیت}، چرا که دشمن همدیگرید {و با چنین اوضاعی لیاقت این زندگی را ندارید}، و بر شماست تا مدتی در زمین مستقر شوید و از آن استفاده نمایید».

البته نباید مأیوس گشت، و اکیدا راه نجات بسته نیست؛ چرا که بنی آدم توبه پذیر و قابل هدایت و تربیت است: فَتَلَقَّىٰٓ ءَادَمُ مِن رَّبِّهِۦ كَلِمَـٰتٍ فَتَابَ عَلَيْهِ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلتَّوَّابُ ٱلرَّحِيمُ. اما آنچه تاریخا موجب غلبۀ حیوانیت و سیطرۀ شیطان شده است، همانا بی زمینگیِ هدایت و تربیت بشر است؛ و همین است که بیشتر انبیاء و رسولان و دعوتگران بنابر «وضع استبدادی و فقدان آزادی» نتوانسته اند در کار خویش موفق شوند و مشغول هدایت و تربیت بشر گردند. لذا بهترین زمینۀ «هدایت و تربیت توحیدی» در وضعیت آزاد و انتخابگرانه است، کمااینکه بهترین زمینۀ «حیوان صفتی و شیطان پرستی» در وضعیت استبدادی و سرکوبگرانه میباشد. و بدین جهت «آزادی بیان و انتخاب» بزرگترین نعمت بشری، و «استبدادی و سرکوبگرانه» بزرگترین مصیبت بشری بحساب می آید. و برای عبور از تنازع و درگیری و رفع این مشکل اساسی، قرآنِ مُنیر خطاب به مؤمنان و اهل توحید (که لابد برای آیات قرآن احترام زیادی باید قائل باشند) این اصل مشکل گشا را عرض میکند: وَ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَا تَنَازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَ تَذْهَبَ رِيحُكُمْ وَاصْبِرُوا إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِينَ (اَنفال - ۴۶): «و مطیع اللّه و رسول {مجری وحی} باشید و با یکدیگر تنازع مکنید، چرا که {در آن صورت} شکست میخورید و قدرت هدر می رود، پس صبر و تحمل داشته باشید، و اللّه با صابران پر تحمل است». همچنین خالق عالم و دین محکم و استوارش (که راه انسانیت و عدالت و توازن است)، بجای تنازع و درگیری (که بنیاد بشریت را برانداخت و او را بکلی ساقط نمود؛ و عبرت هم نگرفت!) اصلِ: وَتَعَاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَالتَّقْوَىٰ وَلَا تَعَاوَنُوا عَلَى الْإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ» را طرح و تبیین میکند، و خاصتا به اهل توحید و اسلامیت ارائه می دهد، و به مثابۀ بنیان جامعۀ توحیدی بیان می دارد. اما افسوس که جهالت و نفسانیت و موانع متعدد در محیط (و مشخصا وضعیت استبدادی) مانع تحقق چنین اوامر و آیاتی شده اند، و جنگ و تنازع حتی در میانِ به اصطلاح مؤمنین (مانند غیر مؤمنین!) به قوت خودش باقی و تداوم یافته است. و در همین راستا کافی بود مسلمین (بجای عادات و عبادات کور و بلا اثر) و برای حفظ اسلام و امت اسلام و استقرار بنیادهای دینی به آیات زیر عمل کنند و به آنها ملتزم شوند؛ آنگاه مسلمانی آنها جدی و معنادار تلقی می گشت، و دیگران (و خالق و مخلوق) شهادت می دادند که مسلمین برای دین خویش ارزش و احترام قائل هستند. این آیات نمونه ها و مثالهای صریحی هستند در موضوع اُخوّت و اتحاد و اطاعت، و بدین قرار میباشند: إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ: «جز اين نيست که ايمانداران مسلمان برادران يکديگرند»وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا وَلَا تَفَرَّقُوا وَاذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُم بِنِعْمَتِهِ إِخْوَانًا (آل عمران – ۱۰۳): «اى مؤمنان مسلمان، متحداً و همه با هم به حبل الله (قرآن و قوانين توحیدی) پایبند و ملتزم شويد و از تفرق و پراکندگى پرهيز نماييد، و یاد نعمت اللّه در حق خود نمایید؛ آنگاه که دشمن یکدیگر بودید، لکن در سایۀ دین اُخوَّت آفرین توحید الفت و رابطۀ قلبی پیدا کردید، و بدین ترتیب برادر یکدیگر شدید ». وَلَا تَكُونُوا كَالَّذِينَ تَفَرَّقُوا وَاخْتَلَفُوا مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْبَيِّنَاتُ وَأُولَٰئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ (آل عمران – ۱۰۵): «مانند کسانی نباشید که متفرق و پراکنده شدند و به اختلاف و تنازع پرداختند، بعد از آنکه در نهی تفرق و تنازع آیات روشنی برایشان نازل گردید؛ و آنها کسانی اند که دچار عذاب بزرگی میشوند». يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَأْكُلُوا أَمْوَالَكُم بَيْنَكُم بِالْبَاطِلِ إِلَّا أَن تَكُونَ تِجَارَةً عَن تَرَاضٍ مِّنكُمْ وَلَا تَقْتُلُوا أَنفُسَكُمْ إِنَّ اللَّهَ كَانَ بِكُمْ رَحِيمًا (نساء – ۲۹): «ای کسانی که ایمان آورده و مسلمان شده اید، اموال یکدیگر را به باطل مخورید، مگر از طریق معاملات رضایتبخش بین خودتان، و {با حرامخواری} خود را به هلاکت مرسانید، همانا که اللّه نسبت به شما بسیار مهربان است». يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِي السِّلْمِ كَافَّةً وَلَا تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّيْطَانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُّبِينٌ (بقره – ۲۰۸): « ای کسانی که ایمان آورده و مسلمان شده اید، جمیعا داخل صلح و مصالحه شوید و از نقشه های شیطان {و طرحهای ضد توحیدی} تبعیت مکنید، چرا که شیطان دشمن مبین شماست».

در جستجوی منشاء حیوانی بشر

جریان مادی – الحادیِ غرب در طول چند قرن گذشته طوری حرکت و جهت گیری کرده که همه چیز مستقل از «خدا و دین و اخلاق» تصور شود؛ و زیر نام استقلال بشری از خدا (هیومانیسم) و علم گرایی (ساینتیسم) عزم خداستیزی و دین زُدایی و نفی اخلاق نموده است؛ و متعاقب آن، موضوع و مفهومی به نام سکولاریسم (جهانبینی مادی – الحادی) شکل گرفته و انتشار یافته است. و بدیهی است که با چنین نگرش و بینشی (بگذریم از نام و تسمیۀ آن)، مطالعۀ انسان و نحوۀ خلقت او حتما به خدا و خالق منتهی نخواهد گشت، و منشاء دیگری (و مشخصا منشاء حیوانی) برایش جستجو خواهد شد. و اینجاست که منشاء انواعِ داروینی ظهور و اجداد حیوانی بشر کشف می گردد؛ و نزدیکترین حیوان (با توجه به شکل و ظاهر) به مثابۀ پدر بزرگِ نسل بشر اعلام! و بنی آدم بعنوان بنی میمون! تبلیغ می گردد. البته کار بدینجا ختم نمی شود، و در مراحل دیگر داروینیسم اجتماعی هم ظهور می کند! بدین مضمون که: جوامع بشری جزو جوامع حیوانی بوده و منشاء حیوانی دارند و همان مبادی را حمل میکنند، و من جمله در میدان زندگی و جهت بقــــاء و ماندگاری، آنچه در جنگل می گذرد شبیه آن نیز در جوامع بشری مشاهده می شود، و همانند جنگل اصل «تنازع بقاء و غلبۀ اقویاء» در رابطه با نسل بشر هم صدق می کند؛ چرا که در اینجا نیز هر چیزی با زور و قدرت محض حل و فصل می شود (و حق و ناحق معنایی ندارد!). بنابر این، داروینیسم اجتماعی میگوید: درست است که انسان موجودی تکامل یافته و از اجداد حیوانی خود فاصله گرفته است، اما در موضوعات اساسی و در نحوۀ زندگی و در روابط بشری، همان مبادی حیوانی و جنگلی را حمل می کند، و تاریخا نیز همینطور بوده است. و این خط و مسیر بشری - حیوانی تا جایی پیش می رود که اخلاق و موازین اخلاقی را تحقیر و سرزنش و نشانۀ ضعف و ناتوانی تلقی می کند؛ و دورۀ آن را سپری شده و جـــزو اَشیای «کهنه و مُندرس» قرار می دهد. اما در مقابلش (در این خط و نگرش) زور و قدرت و توان جنگی و سلاحهای مخرب و کشتار جمعی ستوده و تحسین می شوند؛ و عملا نیز در پهنۀ چنین حاکمیتی همه چیز متناسب با این روش حرکت می کند و تمام دولت و جامعه در این راستا استخــدام می شود. و طبعا «ماکیاولیت و سلاحهای هسته ای» حــــــاصل این بینش و گرایش مادی - جنگلی هستند، همان بینش و گرایشی که موجب می شود که مثلا در سازمان ملل متحد (و البته متنازع) تنها صاحبان سلاحهای هسته ای حق رد و نقض (وتو) داشته باشند، و اعضای غیر هسته ای (با توجه قدرت مادی کمتر!) صرفا شکلی و نمایشی در آیند و زینت بخش مجالس و قوانین آنها گردند. بنابر این، بنی میمون شدن بنی آدم (بگذریم از خرافی و غیر خرافی بودنش) بیانگر روشی است که انسانها و جوامع بشری و کلا بنی آدم را از خدا و خالق جدا کرده و او را به جنگل باز گردانده، و هم نوع حیوانات و هم منشاء آنها کرده است. عکس بنی آدم بودن (بگذریم از حقیقت و نحوۀ خلقت آدم)، که مُلهم از اندیشۀ الهی و توحیدی است، و به تبع آن، مؤسس «حق و ناحق» و «اخلاق و انسانیت» و «تقدس بشریت» و جدا کردن نهایی ایشان از حیوانات و حیوان صفتی، و مشخصا عاقل و اخلاقی پنداشتن اوست. و اصلا در ادبیات توحیدی - اسلامی نسل انسان «خلیفة الله بر روی زمین» محسوب می شود؛ و به امر الله محل سجده و تکریم ملائکه واقع شده است، و خالق عالم او را گرامی داشته است: وَ لَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ وَ حَمَلْنَاهُمْ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْنَاهُمْ مِنَ الطَّيِّبَاتِ وَ فَضَّلْنَاهُمْ عَلَىٰ كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيلًا (اِسراء -٧٠): «و به تاکيد ما نسل انسان را تکريم و گرامى داشتيم و آنها را در خشکى و دريا حمل و حمايت کردیم و آنها را از خوراکيهاى خوب و پاکیزه رزق و روزى بخشیدیم و آنها را بر بیشتر مخلوقاتى که خلق کرديم تفضيل و برترى دادیم». و لذا آنچه در خط و مسیر بنی میمونی هـدف و مقصد بوده، نه تعقیب حقایقِ تکوین و مراحل خلقت بشر، بلکه هدف اساسی آن، همانا «انکار خدا و خالق و اثبات الحاد و الاّانسانی» بوده است، و حالا نیز توسط جریانات الحادی و خداستیز این هدف اساسی تعقیب و پی گیری می شود. و به تأکید نتیجه اش نیز همین حیوانیت و جنگل داریِ حاکم بر جهان و اوج گیری تنازع بقای بشری و غلبۀ قدرت های بنی میمونی بر ضُعفای ناتوان و درمانده است، و داروینیسم اجتماعی بارزترین حاصل این منش و روش می باشد. و آنچه در این جنگل گرایی و روش بنی میمونی، بیشتر رویش تأکید می شود (و مدرنیسم مادی غرب نیز حاصل همین رویه است)، قدرت مادی و اقتصادی و تسلیحاتی و تبلیغاتی می باشد، و سلاحهای هسته ای و هیدروژنی مصداق این امر هستند، کمااینکه در میدان سیاست و حکومت داری، ماکیاولیت و حیله گری و دروغگویی اصل و اساس گردیده است. و اینهم حاصل این مسلک بنی میمونی (بازگشت به خویش: جنگل) و جُستن منشاء بشر در میان حیوانات می باشد، و بهمین خاطر سیاست و کار سیاسی مساوی با دروغگویی و دجالیت شده است.

خلاصه، روش توحیدی اسلام بسوی بالا و انسانیت و خداپرستیِ وحیانی و متکی به رسالت رسولان و خاصتا قرآن عظیم الشأن است، اما روش غرب مادی بسوی پایین و نفسانیت و مادیگری و در جهت حیوانیت و بنی میمونی است. همچنین، جامعۀ توحیدی ثمرۀ روش اسلام و دینداری توحیدی، و داروینیسم حاصل روش غرب مادی و محصول جستجوی منشاء حیوانی برای بشریت است. بنابر این، اولی دنبال بشر الهی و اخلاقی و دنیای هدفدار است (دنیاداری توحیدی)، و دومی دنبال بشر میمون زاده (بنی میمون) و دارای اجداد و منشاء حیوانی است، بنحوی که بشریت را بلا خالق و اخلاق و محصور در این دنیای تصادفی میداند، و با تکیه بر طبیعتِ زندگی حیوانی (و بر گرفته از روابط جنگلی)، قانون تنازع بقاء را و جنگ و درگیری بین جوامع بشری را امری بدیهی تلقی می کند، و اقوام و جوامع بشری را بصورت طبیعی خصم و دشمن یکدیگر می پندارد. و همین است که بجای تلاش برای تعاون و تفاهم و مصالحۀ بین المللی، دنبال «غلبه و سلطه بر جهان و جوامع بشری» هستند. و در این راستا و جهت غلبه و سلطه بر جهان و جوامع بشری هر چیزی مُجاز شمرده می شود، و ماکیاولیت و رئال پلیتیک غربی و همچنین استفاده از مفاهیم انسانی (آزادی، حقوق بشر، صلح جهانی، مردمسالاری، حقوق زنان و........) ناشی از این سیاست و دنیاداری بنی میمونی میباشد. و اما آنچه بصورت واقعی و عملا بدان مُهتم و مشغولند، همانا استعمارگری و استبدادسازی و جهانخواری و مجهز شدن به خطرناکترین سلاحهای کشتار جمعی است؛ و حتی در میدان سخن و آزادی بیان، فرصت و مجالی برای بیان حقایق و صداهای مختلف باقی نگذاشته اند. البته بدیهی است که اولا: گرایش مادی – الحادی غرب نه خلق الساعة و عجیب است، نه بی زمینه و غیر قابل فهم، بلکه حاصل یک تاریخ طولانی و یک واکنش «تند و شدید و حتی خصمانه» نسبت به سلطۀ قرونی - مذهبی اروپا و نظام پاپی – کاتولیکی بوده است؛ همان گرایشی که بنابر «شدت و خصومت» نتوانست دینی جز کلیسا و یهودیت و مسیحیت را به درستی مطالعه کند و آن را به رسمیت بشناسد؛ و همین است که بیشتر نظریه پردازان مادی – الحادی غرب (و حتی رؤسای نظری آنها، اعم از مورخین و فیلسوفان و جامعه شناسان و روانشناسان و........) نسبت به دین جهانی و ریشه دار اسلام و کتاب عظیم الشأن قرآن، آشنایی چندانی ندارند. ثانیا این گرایش مادی – الحادی ربطی به علم و انسان ندارد، و بجای اینکه حاصل علم و انسان گرایی و عقلانیت باشد، ناشی از «روش و گرایش مادی – الحادی» است، کمااینکه عواقب و نتایج آن نیز بیانگر همین حقیقت است. اینست که الحاد و خداستیزی (تمدن مادی)، ناسیونالیسم و نژادپرستی (روش اثبات تنازع بقاء)، استعمار و اشغال دنیای معاصر و ایجاد امپراتوریهای متعدد (انتخاب اصلح – غلبۀ اقویاء)، و سلاحهای مخرب و قدرت هسته ای، و از همه مهمتر «داروینیسم اجتماعی»، مهمترین تولیدات مبدئیِ این جریان و جهان بینی بحساب می آیند. بنابر این، اینطور نیست که علم گرایی لاجَرم و حتما مادیگری و جهان بینی الحادی تولید کند؛ و بدنبالش خالق عالم و منشاء خدایی بنی آدم را انکار نماید. کمااینکه تاریخ علمی مسلمین در طول «یک هزاره» وضعیتی مغایر با روش بنی میمونی را نشان میدهد. همچنین در دورۀ معاصر نیز علمای پیشتاز اسلامی (و در رأس آنها جمالُ الدّین و محمد عبدُه - و علمای دیگر) اثبات کردند که بشریت میتواند «هم علمی نگر و هم موحد و مسلمان» باشد، و غیر از آن را شرک و خرافه پرستی بداند (بگذریم از قرآن مُنزَل که سراسرش علم و عقل و اخلاق است). تا جایی که این علماء (با تکیه بر آیات قرآن) نحوۀ خلقت انسان را  به «شیوۀ تدریجی و تکاملی» تفسیر کردند و آن را در تضاد با نظریات غربی - داروینی ندیدند، و در همان حال منادی «دینداری توحیدی - اسلامی» بودند، و حتی مُلقب به پیشتازان بیداری اسلامی شدند.

سازمان موحدین آزادیخواه ایران

۲ شــــوال ۱۴۳۸ – ۵ تیــــر ۱۳۹۶