بِسْمِ اللَّه وَ لَهُ الْحُكْمُ وَ إِلَيْهِ الْمَصِيرُ

رابطۀ سیاست و کار سیاسی با اسلام و مسلمین

إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ: و إِنَّ أَتْقَاكُمْ اَلْأَکْثَرُ سِیاسِیاً بَیْنَکُمْ، لِأنَّ اَفْضَلَ الْجِهادِ هُوَ السِّیاسَةُ و الْعَمَلُ السِّیاسي وَ تَقَبُّلُ الْمَسْؤلیةُ اَمامَ قِیَمِ و اَرْکانِ الْحَیاةِ: «با ارزشترین شما نزد اللّه باتقوی ترینِ شما و آنکه دارای انضباط دینی بیشتر است، و با تقوی ترین و پر انضباط ترین شما سیاسی ترین افراد شماست، زیرا بزرگترین جهاد در اسلام سیاست و کار سیاسی و احساس مسئولیت در برابر مَبانی و ارکان زندگی است». و در رابطه با اهمیت کار و فعالیت سیاسی، در مقدمۀ قانون سماء (پاورقی ۶) چنین می خوانیم: مسلمانان مُوَحِّد و آزاديخواه و استقلال طلب و همۀ آنهايى که فکر میکنند سرزمينى و جامعه اى و فرهنگى و هويتى و رسالتى دارند، در اين رابطه مسئوليت شان بسیار سنگين است، زيرا «بزرگترين مصيبت و خطرناکترين خطر» همانا عدم حضور مردم در صحنه هاى سياسى و اجتماعى و فرهنگى و اقتصادى و واگذارى امور سرنوشت ساز به استبداد و استعمار غدار و بی رحم است. کمااینکه «بزرگترين هنر و فعاليت» به صحنه آوردن مردم و فعال کردن آنها در ميدانهاى سياسى و اجتماعى و فرهنگى و اقتصادى و....... و ايجاد شجاعت و اعتماد به نفس در مردم بعنوان بزرگترين سرمایۀ زندگى است، زيرا تنها با ميداندارى مردم، استبداد و استعمار کنار زده می شوند و مشکلات اساسى روبراه می گردند، و جامعه در راستاى رشد و تحول و ترقى قرار می گيرد.

سياست يعنى «تربيت و اصلاح و ادارۀ جامعه»، و این بدین معناست که سیاست و تربیت سیاسی، هم اجتماع را به اخلاق و ارزشهای اسلامی مجهز میکند، و هم اهل سیاست را مُستعدِ اصلاح و سازندگی و لایق مملکت داری می نماید. بنابراین، تربيتِ مردم و آماده سازی آنها جهت ادارهٴ اجتماع، معناى اصلى و اسلامى سياست میباشد؛ کما اینکه میتوانیم چنین چیزی را تربیت سیاسی هم معنا کنیم، تربیتی که از منظر اسلامی، هم اخلاق آفرین و هم مدیر آفرین میباشد. لکن اصطلاح سياست در ادبيات معاصر عبارتست از «علم و روش حکومتدارى و ادارۀ جامعه»، امری که زندگى مردم و تنظيم امور مملکت و برنامه ريزى براى ابعاد داخلى و خارجى را ميسر می سازد، برنامه ريزيهایی که ابعاد مختلف اقتصادى، فرهنگى، اجتماعى، علمى، عسکرى و.... را در بر می گيرند. پس معناى معاصر سياست عبارتست از علم مملکت دارى و ادارۀ اجتماع، در همۀ ابعاد اقتصادى، تعليمی، فرهنگى، قضايى، دفاعى، خانوادگى و....... چیزی که از معناى تاريخى و اسلامی بسيار نزديک و با آن همخوانی دارد.

اينست که وقتى از سياست صحبت میشود، به دنبالش «انواع علوم و برنامه ریزیهای سياسى» به ميان می آید، مثل سياست و برنامه ريزى اجتماعى، سياست و برنامه ريزى اقتصادى، سياست و برنامه ريزى تعليمی و تربيتى، سياست و برنامه ريزى فرهنگى وهنرى، سياست و برنامه ريزى طبى و بهداشتى، سياست و برنامه ريزى خانوادگى، سياست و برنامه ريزى قضايى، سياست و برنامه ريزى خارجى، و غيرهم. بنابر اين، سياست و کار سیاسی «پرداختن بدين مسائل و اِعمال و اِجراى آنهاست». و سياست اسلامى يعنى اجراء و تطبيق امور فوق الذکر بر پايۀ اصول و معيارها و موازين توحيدى اسلام، که حاصل آن ميشود نظام اسلامى. به عبارت ديگر، اگر اسلاميت و دینداری اسلامی تنفيذ و تطبيق داده شود خودبخود سياست و حکومت اسلامى شده است؛ و موحدین آزادیخواه روی همین نظر و باور حرکت می کنند. و اينجاست که راز حساسيت استبداد و استعمار به ديندارى سیاسی و اسلام سياسى (سياست و سياست گذارى اسلامى) ظاهر می شود، زيرا ديندارى سياسى عبارتست از «فعاليت براى حاکميت اسلام و مسلمين»؛ و همين قضيۀ کليدى و اساسی است که موجب عکس العمل شديدی از طرف استبداد و استعمار شده است (نقل از: هدف اَعلای رسالت: مرجعیتِ الله و نظام توحیدیِ انتخابی، و جهت روشنگری بیشتر به همانجا مراجعه شود).

و همانطور که میدانیم مسلمین (و جوامع اسلامی) موظف اند و اولین واجب آنهاست که سلطۀ غیر الله و حاکمیت من دون الله را تقبُّل نکنند و تنها به نظم و نظام توحیدی راضی شوند (و طبعا غیر از این شرک و غیر توحیدی محسوب می شود)؛ و این آیۀ قرآنی این حقیقت را چنین بیان کرده است: إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلّهِ أَمَرَ أَلاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ إِيَّاهُ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ (يوسف - ۴٠): «هر حکم و قانونى جز حکم و قانون الله باطل و مردود است، و اللّه امر کرده که کسى را جز او عبادت و اطاعت ننماييد، اینست دین محکم و پايدار». لکن وقتی امتی غافل و منحرف گردید و حقیقت دین خود را و هویت خویش را گم کرد؛ بجای گلایه و تأسف، چاره در بازسازی و بیدارگری اُمّت و طرح مُجددِ هویت و حقیقت و مبانی آنست؛ کمااینکه تاریخ دینداری توحیدی و سابقۀ نبوت ها و دَعَوات توحیدی چنین امری را اثبات مینماید، تا جایی که این روش و رویه به یک سنت مُسلَم توحیدی تبدیل گشته است. و در این رابطه کافى بود مسلمين تنها این آيه را عملى سازند: أَفَحُكْمَ الْجَاهِلِيَّةِ يَبْغُونَ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُكْمًا لِّقَوْمٍ يُوقِنُونَ (مائده - ۵۰): «آیا حکم و قوانین جاهلی و غیر توحیدی را می جویید؟! و چه حکم وقانونی بهتر از حکم و قانون الله برای اهل یقین و ایمان است؟!».

و بَدا بحال مسلمینی که چنین اصولِ بنیادینی را حتی فراموش کرده اند. بنابر این، معلوم است که مسلمین نمی توانند غیر سیاسی و نسبت به سرنوشت «دین و امت و مملکت» بی تفاوت و تماشاچی باشند؛ چرا که اسلامیت و مسلمانی هنگامی معنا و وجهۀ عملی پیدا میکند که مسلمین در سیاست و ادارۀ اجتماع و بنای فرهنگ و طرحهای اقتصادی و...... دخالت و شراکت نمایند، و سرنوشت سیاست و اقتصاد و اجتماع و فرهنگ خود را بدست گیرند. و این اصول اسلامیت بدین قرار هستند: ایمان اسلامی، عمل اسلامی، منهج اسلامی، جامعۀ اسلامی، اقتصاد اسلامی، فرهنگ اسلامی، هنر اسلامی، ورزش اسلامی، علوم اسلامی، مملکت اسلامی، خانوادۀ اسلامی، ازدواج اسلامی، حلال و حرام اسلامی، روابط اسلامی، شغل و کار اسلامی، لباس و پوشش اسلامی، عدالت اسلامی، و خلاصه کل آیات قرآن و سنت و روش رسول الله تنها در سایۀ سیاست و حکومت و رهبری اسلامی و تحت سرپرستی «حاکمان مسلمـان و منتخب» متحقق و زمینۀ اجراء پیدا میکنند و راهگشا و حلال مشکلات می گردند. 

پس با توجه به اینکه تمام ارکان حیات و مماتِ یک انسان مسلمان (اعم از عرف و فرهنگ اش، رسوم و عادات اش، کسابت و اقتصادش، نحوۀ تشکيل خانواده اش، تربيت فرزندانش، تعليم و تحصيلاتش، قضاوت و مَحاکماتش، اعياد و تفريحاتش، ماهيت خوراک و پوشاک اش، و خلاصه تمام زندگی اش)، متأثر از دين اسلام و ديانت اسلامى است، ادعاى اينکه مسلمین بايد غیر سیاسی باشند و از شرکت در سياست مملکت داری و سياست اجتماعى و سياست اقتصادى و سياست فرهنگى و سياست آموزشى و سياست تربيتى و سياست قضايى و سياست بهداشتى و بطور کلی باید از «سیاست داخلی و خارجی» پرهیز کنند، امری بسیار خنده آور و ابلهانه است، و جز بازی با عقولِ جوامع غفلت زده و تمسخر ارادۀ اقوام زیر سلطه و استبداد زده و رقاصی برای خشنودى دُوَل اجنبی و ریاکاری در برابر نظامهای استبدادی چيزی بحساب نمی آيد.

سازمان موحدین آزادیخواه ایران

۲۰ رمضـــان ۱۴۳۷ - ۵ تیـــر ۱۳۹۵