سئوال مهمی هست که علاقمندم شما به آن بپردازید و آن اینکه: چرا دکتر شریعتی شعار
معروفش را عرفان - برابری - آزادی انتخاب کرد نه اسلام - برابری
- ازادی.
دوم اینکه اکنون کسانی مانند ملکیان در حال جایگزینی معنویت و عرفان بجای دین
هستند،
نظر شما چیست؟ من فکر می کنم دکتر به همین دلیل عرفان را مطرح کرده است. علی حسینی
بسم الله الرحمن الرحیم
دینداری توحیدی؛ یا اخلاقیاتِ بین الأدیان؟!
در جواب سؤالات
شما
زیاد میشود صحبت کرد؛ اما عنوان وار چنین
می گوییم:
۱- کار مرحوم شریعتی
یک مشروع و برنامۀ اسلامی
و فرافرقه ای
بود، اما چونکه داشت مراحل رشد و انسجام خود را طی می کرد
نتوانست وارد مرحله ای شود که در آن جز توحید یافت نگردد؛ و در نتیجه کار مبارک
ایشان و جهتگیری توحیدی و آزادیخواهانه اش متأسفانه ناقص ماند و به صورت تمام عیار
فرا فرقه ای
نگشت
و از تأثرات غربی و یا کمونیستی
تماما
عبور
ننمود. اما
خوشبختانه خود شهید
مهاجر نیز بدین امر واقف بوده است، و
همین است که
وعده داده بود
(در صورت فرصت) اولین کارش
«اصلاح آثارش»
خواهد بود؛ لکن مرگ نابهنگام یا دست جنایتِ
استبداد و استعمار مجالش را نداد و این
بزرگ مرد توحید و آزادی در سن
۴۴
سالگی! و قبل از
«جمع بندی نهایی افکارش و
مُحددسازی
ادبیات»
و در میدان هجرت و
آوارگی به شهادت رسید (رضای الله شامل حالش باد). و اما اینکه شما
«عرفان - برابری - آزادی»
را به مثابۀ شعار معروف
(و اصلی)
شریعتی ذکر نموده اید
چندان مورد قبول موحدین آزادیخواه
نیست، بالاخره شهید شریعتی سخنان زیادی دارند، و این عنوان هم یکی از سخنانِ ایشان
است.
و اتفاقا همین عنوان نیز (عرفان، برابری، آزادی) برای تثبیت حقانیت اسلام و تأکید
روی «جامعیت و فراگیری آن»
طرح و ارائه شده است. و برای مثال در متن
مقالۀ «عرفان، برابری، آزادی» چنین آمده است:
«خلاصه آنکه: از یک
طرف سارتر مرا به آزادی وجودی خود می خواند، و از طرف دیگر، سوسیالیسم مرا به
مسئولیت اجتماعی دیگران می خواند، و از طرفی عرفان و عشق، رابطۀ مرا با عالم وجود،
زندگی، سرنوشت نهائی وجودی و نوعی می خواند، و این التهاب، ماورای زندگی اجتماعی و
ماورای حتی منِ فردی وجودی ام را به من می دهد. اکنون اگر من که در قرن بیستم زندگی
می کنم، در این زندگی امروز در مکتبی هر سه را در بر داشته باشم، این مکتب رشد
هماهنگ و متعادل و چند بُعدی مرا تضمین خواهد کرد. و اگر نمونه بخواهیم، به نظر
من اسلام ارزشش در این است که روی هر سه بُعد هماهنگ با هم تکیه می کند. اسلام
ریشه و روحش و
(مانند همۀ مذهبهای دیگر: مثل مسیحیت وغیره) جوهرش عرفان است. اما
تکیه اش به مسئلۀ عدالت اجتماعی است و سرنوشت دیگران، و حتی سرنوشت فرد دیگر، و می
گوید اگر یک فرد دیگر را زنده نگه داشتی و احیا کردی، مانند این است که همۀ انسانها
را احیا کرده ای، و اگر یک فردی را کُشتی، مانند این است که همۀ انسانها را کشته
ای، یعنی نسبت به رابطۀ من و دیگران این اندازه حساسیت دارد. و یا مسئلۀ ربا که یک
مسئلۀ اجتماعی و طبقاتی است، به صورتی که از رباخوار نفرت دارد، از مشرک و منافق
ندارد. در اینجا تکیه اش به مسائل اجتماعی و رابطۀ من با جامعه ای است که در آن
زندگی می کنم و نشان می دهد که به این امر حساسیت دارد. در مورد مسئلۀ وجودی که
سارتر از آن صحبت می کند اسلام درست بر خلاف آن مذهبهای رسمی و حتی عرفانی است که
انسان را از وجود خود در برابر خدا غافل می کنند و انسان را در برابر وجود خدا نفی
می نمایند. چون توحید اسلامی تنها توحیدی است که وجود انسان را در برابر خدا اثبات
می کند. هیچکس نیست که خدای اسلام را آگاهانه و آن طوری که خود اسلام معرفی کرده -
نه آن طوری که وراثت احساس دینی در شیعه و سنی و در همه ایجاد کرده است - بشناسد، و
ایمانش را از اسلام گرفته باشد، و در برابر خدا به وجود متعالی خود و به خویشاوندی
خود با خدا پی نبرد، و تعالی درجۀ کمال خویش را از سطح حیوانات کامل شده به سطح
درجۀ خدائی احساس نکند. این همه کرامتی که به فرد داده می شود، در رابطه انسانی -
توحیدی است. با خدای توحید - اسلامی است که انسان این همه عظمت و رشد و کمال پیدا
می کند. در عین حال که عشق وجود دارد، خشوع و عظمت و کرامت را نیز به او می دهد. و
به دین حد می دهد که از سر حد موجودات
فراتر می رود».
و جهت
وضوح بیشتر دیدگاه علی شریعتی نسبت به اسلام و اسلامیت،
مجموعه ای از نظرات و
مواضع
صریح ایشان
را که در مطلبی جمع آوری و از طـــرف سمـــاء منتشر گشته اند، به عرض می رسانیم:
در سی امین سالگرد شهادت
شریعـتی: همه چیز در معرض تحریـف است؟! ۲- کـار آقای مصطفی ملکیان یک مشروع و برنامۀ اسلامی نیست؛ بلکه بیشتر یک مشـروع و برنامۀ به اصطلاح معنوی و اخلاقی «بین الأدیــان» بحساب می آید و مأخوذ از همۀ ادیان توحیدی و غیر توحیدی است. راه و منهج ایشان به روش خودش شبیه کار کسانی همانند آقایان محمد شبستری و عبد الکریم سروش و یا حسین نصر و امثال آنهاست؛ اشخاصی که نه در مقابل اسلام و امت اسلام و آیات قرآن احساس مسئولیت می کنند، و نه کارشان مختص توحید و اسلامیت و گسترش تدیُن اسلامی است. بعبارت دیگر، نظرات و آرای آنها «منحصر به خودشان» است و اجتهادات اسلامی محسوب نمی شود و ادعای آن را هم ندارند. یعنی آنها به فکر کار و برنامۀ خود هستند، نه اینکه کارشان متکی به اصول تــوحیدی و نصوص اسلامی باشد. و البته شوم تر از همه اینکه بیشتر این اشخاص حتی قــرآن مُنــزَل را بعنوان «آخرین وحی الهی» و برنامۀ ابدی مسلمین و راهنمای دنیا و آخرت قبول ندارند؛ بلکه آن را در زمان و مکان محصور می کنند و بیشتر به مثابۀ یک منبع تاریخی چیزهایی از آن نقل می نمایند، کما اینکه در رابطه با کتب ادیــان دیگر نیز چنین می کنند. خلاصه اگر برای آنها دینداری مطرح هم باشد، بیشتر برداشت شخصی و حاصل مطالعات عام آنها است و از قرآن و نصوص اسلامی نشأت نگرفته است، و این متن از آقای مصطفی ملکیان سند این مدعاست: «نشانه های انسان معنوی». لازم بذکر است که اشخــاص فوق الذکر و هم سخنان آنها کمتر سابقۀ تــوحیدی و آزادیخــواهانه دارند و بیشتر در نظامهای استبدادی (غربی - صفوی) بزرگ شده اند. و بعدا بجای نقد غربگرایی و شرک و خرافات صفوی و انتقال به توحید و اسلامیت (اسلام اجتهادی) سر از افکار «روزگار پسند و غرب پسند» در آورده اند (از شرک و خرافه گری بسوی بی دینی و غربگرایی)؛ افکــاری که از طرف مصادر تبلیغاتی استبداد و استعمار وسیعا تبلیغ و بازتاب داده می شوند (همان وضعی که در سایر ممالک اسلامی هم در جریان است؛ و دول غربی برای صاحبان چنین افکاری جایزه ها و امتیازات متنوعی اختصاص داده اند). و در نتیجه می توان گفت که این طرز تفکر امتیاز آور (چه صفوی اش و چه غربی اش) حاصل وضع استبدادی - استعماری است. و اما این بدان معنا نیست که آنها چنین نباشند؛ بالاخـره هر کسی حتی در کفـر و ایمـان آزاد است: وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ شَاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شَاءَ فَلْيَكْفُرْ (کهف - ۲۹): «و اعلام کن که حق و راستی از جانب خالق شماست؛ حال هر که می خواهد مؤمن و هر که میخواهد کافر شود». بله؛ همه آزاد هستند که نظرات و آرای خود را بیان نمایند، کما اینکه این حق برای اهل توحید و آزادی هم محفوظ می باشد.
ســـازمان مـــوحدین آزادیخـــواه ایـــران
۳۰ جمادی الأول
۱۴۳۱ -
۲۴ اردیبهشت
۱۳۸۹
|