بِسْمِ اللَّه وَ لَهُ الْحُكْمُ وَ إِلَيْهِ الْمَصِيرُ
در ۲۲ سالگی سماء:
اصول بنیادین آزادی و
آزادیخواهی
بدونِ صداقت و حساب پاکی
و تحمل بیان و انتخابِ آزاد و پذیرش
تعدُّد و تقسیم قدرت،
آزادی و آزادیخواهی امری محال و ناممکن می باشد؛ و در غیاب این
مبانیِ کلیدی هر
ادعایی در این رابطه دروغگویی و گستاخی بحساب می آید.
وقتی
که آزادی
وجود ندارد
(در ابعاد مختلفِ
عقیدتی، سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و........)
انتخابی هم وجود نخواهد داشت و کاری نمی توان انجام داد، و با فقدان آزادی
همه چیز قفل و راکد و تاریک و مجهول می
ماند، بنحوی که دنیای پر تحرک
و مبنی بر حرکت از کار
و حرکت
می افتد و عقیم
و نازا
در می آید، و تاریخ بشری
نیز شاهد این واقعیت تلخ و بنیان برانداز
می
باشد. و اینهم ناشی از این واقعیت است که آزادی زمینۀ آگاهی و شفافیت،
انتخاب و تجدید نظر در انتخاب ها، و راه مُیَّسر نمودن تغییر و تحول در
زندگی است. و طبعا حکمت و ضرورت آزادی و آزاد بودن، نه برای
«بلا تکلیفی و بلا مسئولیتی»، و نه برای پایمال کردن مرزهای
«دینی و اخلاقی و انسانی»،
بلکه برای فعالیت و حرکت کردن و انجام دادن
مسئولیتها و خلاصه برای بازگذاشتن
«دروازۀ بیان و
انتخاب»
است. و
چنین وضعی مظهر آزادی و آزاد زیستن است،
زیرا انتخاب که عبارتست از
ترجيح و گزينش چيزى و فکرى و روشى (براى رسيدن به اهداف و مقاصدى)، زمانى
مطرح ميشود که در پشت خواست و نياز اراده اى وجود داشته باشد، اراده اى که
صاحب خواست و نياز را
«قادر به تصميم گیری»
میکند و حرکت او را جهت رسیدن به هـدف و مقصد میسر می سازد. و این کاری است که در
وضع استبدادی خیال و افسانه و غیر ممکن است، چون سلطۀ استبدادی و سرکوب کننده،
بشر ضعیف و ناتوان را
«مسلوب الاراده»
و فاقد توان و حرکت میکند.
علاوه بر اين، مسئلۀ
انتخاب هنگامى به ميان می آيد که در برابر انسانها و جوامع بشری
چند چیز و چند راه وجود داشته باشد، و از ميان آنها بهترين چيزها و سهل ترين روش ها اخذ
و انتخاب شود. و در مرامنامۀ سماء نیز (فصل
افکار و عقاید سیاسی - اصل یکم) حکمت آزادی چنین بیان شده است:
بنابر تعالیم توحیدی و تاريخ و تجربۀ
بشری، پایۀ رشد و ترقى انسانها و جوامع بشرى، در ابعاد مختلف زندگى، «آزاديهاى
فکرى و سياسى» است.
از این جهت، استقرار آزاديهاى فکرى و سياسى هدف اساسى سماء میباشد، و سعى و
تلاش براى تحقق اين آزاديها سرلوحۀ برنامه هاى مبارزاتى سماء است. البته
سمـاء در میدان آزادی بیان و در فعالیت های سیاسی و اجتماعی، تهمت زنى
و هتک حرمت و دروغگويى و حیله گری را «مُخِل و تشتت زا و پامال
کنندۀ حقوق انسانها» می داند و مخالف آنست.
همچنین تهمت زنى و هتک حرمت و دروغگويى و حیله گری، حق و باطل را بهم میزند
و خیر آزاديهاى فکرى و سياسى را تنزل میدهد و کار به آشوب و خشونت منتهى
میشود. اينست که هتاکان و تهمت زنان و اهل دروغ و حیله بايد بصورت «قانونى
و علنى» محاکمه شوند، تا هر کسی و هر
جهتى در رابطه با کار و فعالیت خود احساس مسئوليت نمايد.
تعریف آزادی در این مبحث بدایتا لازم است معنای آزادی را روشن و شفاف نماییم، تا موضوعاتی که مورد بحث قرار می گیرند «وضاحت و شفافیت» پیدا کنند. اگر آزادی را صاحب اختیار بودن (نه وابسته) و صاحب اراده بودن (نه مسلوب الاراده) و عزت و کرامت داشتن (نه ذلیل و مُسَخّر بودن) و داشتن قدرت انتخاب (نه تابع مُد و باب روز!) تلقی نماییم و آن را در تضاد با اسارت و بی ارادگی و بی اختیاری و ذلیلی معنا کنیم؛ آنگاه بحث ما روی آزادی سهل تر خواهد شد. در ادبیات توحیدی اسلام، آزادی به معنای «اختیار، شرافت، و اخلاص» آمده است، و انسان آزاد یعنی انسانی که صاحب اختیار (مختار) و صاحب شرافت (شریف) و صاحب اخلاص (مُخلص) میباشد. در مقابل انسانِ آزاد و شریف، انسانِ «محبوس و بی اراده»، «ذلیل و بی شخصیت»، و «پَست و دغل» قرار دارد، که مسخ و ساقط و فاسد بحساب می آید. و راغب اصفهانی مؤلف «مُفردات الفاظ قرآن» نیز در مادۀ «الحریة» لفظ آزادی را بهمین معنا آورده است، همچنانکه ابن منظور در «لِسان العرب» در مادۀ «الحُرّیة» چنین کرده است. و الفاظ قرآنی «الحُرّ: شریف و آزاد» (بقره - ۱۷۸)، «تحریر: مختار کردن و آزاد نمودن» (نساء - ۹۲)، و «مُحَرّر: مُخلص و آزاد» (آل عمران - ۳۵) مثالهای صریح ادبیات توحیدی هستند. و خلاصه الفاظ «حُرّ و حُرّیت و تحریر» در مقابل «برده و بردگی و برده داری» استعمال شده اند، و انسان آزاد یعنی کسی که شریف و عزیز و مختار میباشد. بنابر این، کسی که پَست و بی شخصیت و آلوده است نمی تواند «آزاد و مختار» محسوب شود، و با توجه به اینکه آزادی ماهیتش را فاش و برملا می سازد، توان تحمل آن را ندارد. و طبعا امروزه هم این معانی توحیدی «زنده و پابرجا» هستند، الا اینکه دشمنان آزادی بشر حالا به شکل قویتر و منظم تری انسانها را مسلوب الإراده کرده و سرنوشت جوامع بشری را در قبضۀ خود گرفته اند. و مشخصا توحید و یکتاپرستی یعنی اینکه: «بشر از سلطه و سیطرۀ یکدیگر آزاد و هر کسی صاحب عزت و کرامت و دارای اختیار و اراده گردد، و با اراده و تشخیص و انتخاب خود زندگی نماید». همچنین بشریت در سایۀ تعلیم و تربیت باید نسبت به «نفس اَمّاره و مادی خود» آزاد و مختار شود، تا دارای تصمیم و اراده گردیده و از انحطاط و هواپرستی محفوظ شود. کمااینکه انسان باید از «محیط کور و جبار و عرفی» بیرون آید، تا به عادات و خرافات و مُدبازی گرفتار نشود. و این یعنی آزادی از نفس مادی و مغلوب (ساقط و بلا اراده) و آزادی از محیط جبار و مُسَیطِر (در سطوح خانواده و اجتماع و نظام حاکم). و همۀ اینها یعنی اینکه بشر باید آزاد و عزیز و مُخلص باشد و زیر سلطۀ کسی (بتها) قرار نگیرد، و تنها ربُّ العالمین معبود و مصدر زندگی و قوانین زندگی اش باشد. اینست که قرآن مُنزَل، آزادی بشریت و نجات انسانها از سیطره و زیر سلطگی را «مهمترین هدف بعثت رسولان» اعلام می دارد، چرا که توحید و نظم و نظام توحیدی یعنی «الغای سلطۀ بعضی بر بعضی دیگر و تحقق تساوی و اُخُوَّت»، چیزی که در تضاد با تداوم نظام سلطه گری و تسلط انسانها بر یکدیگر است. و طبعا تا نظام سلطه گری و مبنی بر غالب و مغلوب ادامه داشته باشد، توحید و نظم و نظام توحیدی جامۀ عمل نخواهد پوشید، و چنین وضعیتی ذهنی و غیر عملی باقی خواهد ماند. (نقل از مطلبِ: خلقت مختار بشر و منهج آزادیبخش قرآن - از موحدین آزادیخواه). و روی این اساس می توان گفت: اخلاص و عزت نفس «زیربنای آزادی و آزادیخواهی» است، و تا این مبنا حل و فصل نشود، آزادی و آزادیخواهی ناکام خواهد ماند.
۱- صداقت و حساب پاکی
(فکری، سیاسی، اقتصادی،
تبلیغی)
بنابر مفاهیم و توضیحات فوق الذکر، اولین پایۀ آزادی و
آزادیخواهی، همانا «صداقت و حساب پاکی» است، صداقت و حساب پاکی که در سایۀ
«اخلاص و عزت نفس» قابل تحقق می گردد و راه آزادی و آزادیخواهی را باز می
نماید (هر چند تحقق این امر اساسی هم محتاج مراقبت و سازماندهی و تربیت
است). زیرا صداقت و حساب پاکی، علاوه بر اینکه عامل تبرئه و عدم غِلّ و غشّ
و ناپاکی است، بیانگر احساس مسئــولیت و
«آمادگی برای جوابگویی» در مقابل عملکرد و عقاید و روش خویش است. و
طبعا چنین کسی شجاع، حسابش صاف، و سبک بار است، و از اینکه دیگران آزادی
داشته باشند و مسائل و عقاید و روش های خود را مطرح کنند «خوف و هراسی»
ندارد و مانع آزادی دیگران نمی شود. و این بدین معناست که آزادیِ دیگران
زمانی تحمل و قــــابل پذیرش می گردد که «خود و نفس خود» آزاد باشد، و لکن
در غیاب صداقت و حساب پاکی، آزادی و آزادیخواهی خیال و افسانه خواهد بود،
چرا که: اولا خانه از پای بست ویران! و هر
گفته و ادعایی می تواند آلوده به جعل و دروغ و ناپاکی باشد؛ و خــوب در
چنین وضعیتی حرف زدن از آزادی و آزادیخواهی امری باور نکردنی و غیر قابل
قبول بحساب می آید. ثانیا در غیاب صداقت و
حساب پاکی، آزادی و آزادیخواهی نمیتواند تحمل شود؛ زیرا در فضای آزاد و در
جایی که همه میتوانند حرف خود را بزنند و آرای خود را بیان نمایند، اهل کذب
و فسق و فساد افشاء و همه چیزشان به صحنه می آید؛ و از این جهت آزادی برای
آنها «غیر قابل تحمل» میشود. برای مثال
چگونه «یک دزد» میتواند آزادی را تحمل کند و آزادیخواه باشد؟! در حالی که
در سایۀ آزادی بیان، دزدیهایش افشاء و در سایۀ آزادیهای سیاسی محاکمه و
مجازات میشود؟! یا چطور «یک خائن» میتواند آزادی را تحمل کند و آزادیخواه
باشد؟! در حالی که در فضای آزاد کارش منجر به رسوایی و همچنین عامل
برانداختنش میشود؟! یا «یک خرافه پرست» به چه صورتی آزادی را تحمل میکند و
آزادیخواه میشود؛ در حالی که خرافات بی خردانه و شرکیات جاهلانه تنها در
سایۀ مجهولات و عقب ماندگی اجتماعی دوام می آورند و در تضاد با آزادی و
شفافیت قرار دارند؟! طبعا وضع همۀ «مفسدین و
سودجویان و انحصارطلبان» بهمین منوال است، وضع فواحش جنسی نیز بهمین
صورت است، وضع رشوه خواران، وضع منافقین و حیله گران، وضع بی دینان (در
جوامع اسلامی) و...... همینطور است: یک عنصر بی خدا و بی اخلاق در جوامع
اسلامی نمیتواند آزادی را تحمل نماید و آزادیخواه باشد؟! چنین امری امکان
ندارد و شواهد تاریخی نیز این حقیقت را تصدیق می کنند؛ همانطور که یک خرافه
گرای کـــذّاب و جادوگر نمی تواند چنین باشد. و خلاصه صداقت و حساب پاکی
«شرط اولیه و اساسی آزادی و آزادیخواهی»
است، و هر که کذاب و دروغگو و ناپاک و دغل باشد، راه آزادی و آزادیخواهی را
هم بر خود می بندد، و هم آن را از دیگران سلب مینماید؛ زیرا وضعیتش در تضاد
با آزادی و آزادیخواهی قرار می گیرد و فضای آزاد مایۀ شکست و افتضاح او می
گردد. و طبعا صداقت و حساب پاکی در همۀ ابعادش (فکری و سیاسی و اقتصادی و
تبلیغاتی و......) مدنظر است، و هر کسی در هر عرصه ای مخدوش و ناپاک باشد و
کم بیاورد، آزادی به ضرر او تمام میشود.
تا صالح تر آزادتر؛ تا فاسدتر اسیرتر!
در ایرانِ ما این عبارت بسیار رایج است:
«آنکه حسابش پاک است از محاسبه چه باک است».
این عبارتِ بر حق و زیبا در همه جا و در رابطه با «دنیا و آخرت»
صادق و صحیح است، مگر در پیشگاه مُستبدین ظالم که انسانهای حساب پاک بیش از
فاسدان و دغل بازان دچار مشاکل می
شوند. البته چنین عباراتی را نباید به
امور
فردی و
شخصی منحصر
دانست، و در نتیجه باید گفت: هر فردی، هر خانواده ای، هر
جمعی، هر شرکتی، هر حزبی، هر دولتی و..... وقتی که حسابش پاک باشد، از
اینکه کارش مورد بحث و تحقیق و نقادی قرار بگیرد ترس و نگرانی را بخود راه نخواهد داد،
و اگر ترس و نگرانی
هم
داشته باشد تنها از
باب
«ظلم و
تجاوز و تهمت و افتراء»
خواهد بود. و به تأکید تحمل آزادی از همینجا
شروع می
شود، زیرا بحث و تحقیق و نقادی روی امری پاک و بی غِلّ و غشّ
نه تنها به ضررش تمام نمی شود، بلکه به
نفعش تمام خواهد شد و
حقیقت
پاک و تمیزش
عیان و آشکار می گردد. و خوب چه کسی و چه خط و جریانی است که دوست
نداشته باشد صداقت و پاکی اش ظاهر و عیان شود؟! اینست که آزادی بیان و
شفافیتِ اوضاع در سایۀ صداقت و حساب پاکی امکان پذیر می
شود، و فضای باز و
آزاد به نفع صادقان و حساب پاکان و به ضرر دروغگویان و ناپاکان رقم خواهد
خورد. به عبارت دیگر: همانطور که حساب پاکی اساس بی باکی است، ترس از کشف و
افشای کارنامه و ماهیت شوم،
مصدر
اسارت و تخوف و با زمینه های خودش مایۀ
استبداد و سلطه گری
می گردد. و از این جهت، استبداد و سلطه گری قبل از اینکه نتیجۀ تعصب و عقاید دگرستیز
و یا نفس سلطه خواه باشد، حاصل
اسارت و نگرانی و
فساد
وسیع و کارنامه ای است که باید
«پنهان و مجهول و نامشخص!» بماند. پس این یک امر مسلم است که
موجودیتی
منحط و فاسد
و دفاع ناپذیر (اعم انسان و اجتماع و خانواده و شرکت و حکومت و همچنین افکار و
ادیان
و عقاید و.......)
نمی
تواند آزاد و آزادیخواه باشد؛ زیرا چنین
جهات ناتوان و متعفنی،
نه
امکان
بیرون آمدن از محیط اجتماعی
و سیاسی و اقتصادی
و خانوادگی را
دارند، و نه از ماهیت خودشان
و
از
بی انضباطی و ترسویی و
کینه ورزی و خودپرستی و دیگرستیزی خارج می
شوند (و طبعا نمی توانند
به وضع دیگری برسند). و این همان مسلوب الارادگی و پایۀ اسارت و بندگیِ
انسانهاست (بندۀ نفس و محیط بودن).
پس در این امر
شکی
نیست که
دروغ و فساد و انحطاط «تحمل بیان آزاد و انتخاب آزاد» را ندارد و دروغگویان و فسادکاران و انسانهای هرزه، هیچوقت بیان آزاد و انتخاب آزاد را
تحمل نمی کنند و نمی توانند تحمل کنند؛ چه برسد به اینکه آزادیخواه و
مردمسالار و کثرتگرا باشند و خواهان شفافیت و انتخاب آزاد گردند؟! و خوب
معلوم است که بیان آزاد و شفاف سازی امور، دشمن دروغگویان و فسادکاران و
رُسواگر آنهاست؛ چه برسد به میدان انتخاب آزاد! که در آنجا کارشان دشوارتر
می گردد. و طبعا در آنجا مسئله به افتضاح و رسوایی آنها محدود نمی شود، بلکه
میتواند زوال و تعقیب و
«حتی مجازات
آنها را» در پی
آورد. بنابر این، آنهایی که آزادی میخواهند و یا از آزادیخواهی صحبت
میکنند، باید صادق و حساب پاک و از محاسبه باکی نداشته باشند، و به تأکید
«صداقت و حساب پاکی» محک آزادیخواهی است. کمااینکه وقتی فردی و جریانی و
حزبی ناپاک و فسادکار و منحط باشد، حتما در آزادیخواهی خود دروغ میگوید و
توان تحمل آزادی را ندارد، چونکه آزادی و کثرتگرایی و افتادن امور به دست
مردم، ماهیت او را افشاء و رسوایی او را جامۀ عمل می پوشد.
و همانطور که گفته شده است: «گر محک تجربه آید به میان؛ سیه روی شود
هر که در او غشّ باشد». و در قرآن حکیم نیز چنین آمده است:
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آَمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا
تَفْعَلُونَ:
«اى کسانی که به الله و قوانينش ايمان و يقين داريد، چرا
آنچه را که می گویید و مدعی هستید بدان عمل نمی کنید؟!».
بدیهی است که پاکی و
ناپاکی افراد و جریانات در امور مالی و سیاسی محدود نمی شود و همۀ ابعاد
زندگی را در می گیرد، و «مبانی نظری» و
«ماهیت افکار و عقاید» و
«حق و باطل بودن» و
«علمی و خرافی بودن» بعد نظری آن را تشکیل
می دهد. و طبعا در این ابعاد نیز پاکی و ناپاکی اصل و اساس می
باشد. و
حتی باید گفت: پاکی و ناپاکیِ اخلاقی و عملی (در بیشتر موارد) از پاکی و
ناپاکی نظری و عقیدتی و فرهنگی سرچشمه می گیرد و ظرفیت آن را بوجود می
آورد. برای مثال حق بودن و علمی بودن یک نوع پاکی و بی باکی ایجاد می کند و
زمینۀ آزادیخواهی است، کمااینکه بطالت و خرافه گری یک نوع ناپاکی و مایۀ
ترسویی است و زمینۀ استبدادمنشی می باشد. و به تأکید اهل باطل و خرافه
گرایان (اعم از خرافات
دینی و خرافات علمی و
خرافات قومی و.......) هرگز تن به
آزادی و مردمسالاری و کثرت گرایی نمی دهند و توان تحمل آن را ندارند، و در
صورت وضع آزاد و انتخابی باید بین «زوال حتمی
یا تغییرات نظری و عملی»
یکی را اختیار نمایند.
اینست که
افراد و
جهات ناپاک (اعم از
ناپاکی عقیدتی و عملی و سیاسی و شخصی و.......) در ادعای آزادی و آزادیخواهی
بسیار
دروغ می
باشند
و
اکیدا
توان
تحمل آزادی بیان و آزادی انتخاب را ندارند،
زیرا
در میدانِ «بیان آزاد و
انتخاب آزاد» بازنده
و رُسوا
خواهند شد.
۲- بیان آزاد و انتخابِ آزاد
(فکری، سیاسی، اقتصادی،
تبلیغی)
هر چیزی نماد و مظهری دارد، و بیان آزاد و انتخاب
آزاد (که حاصل آزادی بیان و آزادی انتخابات است)، نماد آزادی بشر و اساس آن
بحساب می آید. و لکن بیان آزاد و انتخاب آزاد، حداقلِ آزادی و تنها اساس آن
را تشکیل می دهد، و این بدین معناست که صرفا با بیان آزاد و انتخاب آزاد
نمی توان به هدف و مقصد رسید و مُطالبات را جامۀ عمل پوشید. الا اینکه بیان
آزاد و انتخاب آزاد «مقدمۀ حرکت بسوی هدف و
مقصد» است، و بدون آن کار و حرکتی نمیتوان داشت و چیزی تحقق پیدا
نخواهد کرد. و این همانند خانه ای است که بدون اساس و مبناء بوجود نمی آید،
لکن اساس و مبناء به تنهایی خانه و ساختمان محسوب نمی شود. بنابر این،
زمانی باید به بیان آزاد و انتخاب آزاد امید بست که رشد و تکامل پیدا کند و
در پهنۀ اجتماع، جریانات مختلف فکری و سیاسی و فرهنگی و...... ایجـــــــاد
نماید و به تأسیس احزاب و سازمانها و حرکات مختلف و مؤثری که «وزن و قدرتی
داشته باشند» منجر شود، بنحوی که بیانهای آزاد و انتخابهای آزاد در مواضع
آنها و در میان مردم و اقشار مختلف تجلی پیدا نماید. نه اینکه بیان آزاد و
انتخاب آزاد امری تشریفاتی و صرفا برای «تزیین
نظام استبدادی و بازار گرمی حرّافان سیاسی و سخنوَری اهل نظر و منبر»
بکار آید و چیزی به عمل منتهی نشود. و در همین راستا باید دانست
که: در محرومیت و
فقدان امکاناتِ لازمه و عدم وجود
تعدُّد و تقسیم قدرت، و
به تبع آن، توازن
سیاسی - اقتصادی، بیان آزاد و انتخاب آزاد متحقق نمی شود و زمینۀ استفاده
از آزادی بیان و آزادی انتخابات بسیار محدود و ضعیف خواهد بود، کمااینکه در
غرب سرمایه داری چنین است و آزادی بیان و آزادی انتخابات در قبضۀ سرمایه
داران قرار گرفته و همانند کسابت و فعالیت اقتصادی به انحصار آنها درآمده
است. و طبعا در آن ممالک و به علت «سلطۀ
سرمایه داری و انحصار قدرت سیاسی و اقتصادی
و تبلیغاتی» آزادی بیان و انتخابات
آزاد منتهی به بیان آزاد و انتخاب آزاد نمی شود.
در رابطه با تحقق
بیان آزاد و انتخاب
آزاد باید گفت: وقتی این امر جامۀ عمل می پوشد که آن را «بلاحدود و در
تغییر و تحول» قلمداد نماییم، بدین معنا که اولا
مرز بیان آزاد، تنها «خروج از بیان آزاد» و افتادن به درۀ هتاکی و فحاشی و
تهمت زنی محسوب شود، و ثانیا بیان آزاد، هم
باید فراگیر و شامل همۀ امور باشد، و هم با توسعۀ ابعاد زندگی توَسُع و
گسترش پیدا کند. کمااینکه انتخاب آزاد هم، امری متغیر و تحول پذیر است و
همیشه میتواند تحول پیدا نماید، و همانند بیان آزاد باید در مورد هر چیزی و
همۀ ارکان زندگی جاری شود. البته تحقق «بیان آزاد و انتخاب آزاد» معنایش
هرج و مرج و بی وفایی به بیانها و انتخابها نیست، و دو اصل اساسی اوضاع را
تنظیم و سر و سامان میدهد: یکی اصول ثابت،
که ذاتا و ماهیتا کمتر شامل تغییر و تحول میشوند و به زحمت زیر بار چنین
امری قرار می گیرند، و با وجود بیــان آزاد و انتخــاب آزاد (با توجه به
بنیان کلی و محکمی که دارند) بازهم مقاومت به خرج داده و در برابر تغییرات
زمانی - مکانی ثابت می مانند. و دیگری عهد و
پیمان، که بصورت اجتناب ناپذیری
بین افراد و اطراف مختلف روابط حقوقی ایجاد میکند و خودبخود عامل وفاداری و
مانع بی سروسامانی می شود. به عبارت دیگر، بیان آزاد و انتخاب آزاد مایۀ
«بی اصولی و بی وفایی» نمیشود و بالضرورة منتهی به ماکیاولیت غربی (که حاصل
الحاد و مادیت و بی اخلاقی است) نمی گردد، بلکه میدان را برای
«فهم آزاد و انتخاب اختیاری» هموار
میکند و موجب رشد و ترقی و امکان تجدید نظر در ابعاد مختلف زندگی میشود، و
بشریت را از حالت رکود و توقف به مرحلۀ «علم و آگاهی و انتخاب اختیاری» می
رساند. و این چیزی است که قرآن منزل روی آن چنین تأکید نموده است:
وَ
الَّذِينَ اجْتَنَبُوا الطَّاغُوتَ أَن يَعْبُدُوهَا وَ أَنَابُوا إِلَى
اللَّهِ لَهُمُ الْبُشْرَى فَبَشِّرْ عِبَادِ، الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ
الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُوْلَئِكَ الَّذِينَ هَدَاهُمُ
اللَّهُ وَ أُوْلَئِكَ هُمْ أُوْلُوا الْأَلْبَابِ (سورۀ زُمَر - آیاتِ ۱۷ و ۱۸):
«کسانی
که از عبادت و دنباله رَوی طاغوت {سلطه گران} خودداری ورزیدند و بسوی الله
{تــوحید} بازگشتند، مستحق بشارت و خبر خوشی هستند، پس بشارت باد بر کسانی
که سخن شنو {آزادمنش} هستند و از بهترین سخنان تبعیت و پیروی می کنند، آنها
همان کسانی اند که الله هدایتشان کرده و آنها همان عُقلا و خردمندان
هستند».
و بالاخره بیان آزاد
بیانی است که
اولا با اَداء و اِعمالش، خوف و عواقب
سلبی برای صاحب آن بوجود نیاورد، ثانیا
بیان آزاد نیازمند کسان و جریانات و جامعه ای است که بیان و نظر و تبیین
داشته باشند. و لکن اگر در جامعه ای افراد و جریانات و گرایشان اهل نظر و
بیان و تبیین ضعیف باشد، امر بیان آزاد بلا مصرف یا کم مصرف می ماند. وضع
انتخاب آزاد نیز بهمین صورت است، و زمانی میتوان در رابطه با وجود آن مطمئن
شد که «انتخاب یک امر»
مایۀ نگرانی و عواقب نا خواسته برای کسی نشود و امری اعتیادی بحساب آید. و
طبعا انتخاب آزاد (همانند بیان آزاد) در یک جامعۀ پر تحرک و صاحب موضع
معنای بیشتری میدهد، تا در یک جامعۀ ضعیف و منزوی. کمااینکه در یک جامعۀ
راکد و سنتی و عشیره ای، انتخاب آزاد و تغییراتی که باید ایجاد کند، محدود
و نامحسوس است. و در مرامنامۀ سازمان موحدین آزادیخواه ایران نیز (اصل دوم و سوم - فصل افکار و عقاید سیاسی)
آزادیهای فکری و سیاسی چنین بیان شده اند:
اصل دوم -
آزاديهاى فکرى (عقيدتى)، آزاديهايى هستند که
امکان ظهور و نشر انديشه و عقيدهٴ انسانها را فراهم میکنند، بدون اينکه
براى صاحبان انديشه و عقيده، عواقب منفى و ترس آفرين ايجاد گردد. اين
آزادیها شامل آزادى بيان و قلم و آزادى
انتشار افکار و عقايد مختلفه، اعم از دينى، مرامى، علمى، سياسى، اجتماعى،
اقتصادى، فرهنگى، و هنرى است. و حذف انحصارگرى و مهارسازى و تشويش اندازى
از منابع فکــر و علم و عقیده و از وسايل ارتباط جمعى و مصادر نشر وقايع و
اخبار، من جمله از مطبوعات، شبکه ها و رسانه های صوتی و تصویری (صدا و
سيما)، شبکه هاى کامپيوترى، رسانه هاى ماهواره اى، ضرورتى اساسى براى آزادسازى و توسعه و ترقى بيان و قلم
و انتشارات است.
اصـل سوم -
آزاديهاى سياسى، آزادیهايى
هستند که انسان ها و احزاب و سازمان ها و جماعات سياسى ميتوانند در سايهٴ
آنها براى تحقق و عملى شدن انديشه و عقيدهٴ خود سعى و تلاش نمايند، و بر
اساس کسب آراى مردم، انديشه و عقيدهٴ خود را حاکميت بخشند. اين
آزادیها شامل آزادى تشکيل احزاب و
سازمانها و جماعات و ديگر تشکلات سياسى، آزادى انتخابات و آزادى انتخاب
کردن و انتخاب شدن، آزادى بحث و سخنرانيهاى سياسى در مجامع عمومى و در
اماکن مردمى، آزادى اجتماعات و تظاهرات و اعتصابات، آزادى نقد افکار و
عقايد مذهبى و مسلکی و سياسى و اجتماعى و اقتصادى و فرهنگى (حاکم و
غيرحاکم)، آزادى نقد عملکرد حکومت و حکام و مقامات سياسى، و آزادى نقد
نهادهاى دولتى و مذهبى و مدنى ميشود.
۳- تعدُّد و تقسیم قـدرت
(فکری، سیاسی، اقتصادی،
تبلیغی)
ممکن است جهات و جریاناتی
و مشخصا حُکام تازه
به دوران رسیده، در بادی امر و برای تزیین کار خود (و تا چاقوی آزادی و
حقوق اساسی به استخوان شان می رسد) خطوط مختلفه را تحمل نمایند و بنحوی با
وضع باز و آزاد بسازند؛ خاصتا وقتی که مردم و اقشار مختلف آن رشد چندانی
نیافته اند و فضای باز و آزاد به علت بی تجربگی آنچنانکه شاید و باید مورد
استفاده قرار نمی گیرد، یا اصلا توان زیادی برای استفاده از آن
وجود ندارد. و لکن با طرح و فعال کردن اصل سوم آزادی و آزادیخواهی
که
«تعدُّد و تقسیم قدرت»
است و در واقع
آخرین مرحلۀ آزادی و آزادیخواهی بحساب می آید، ماهیت و اهداف هر کسی و
هر خط و جریانی شفاف و عیان می گردد؛ و با توجه به محسوس و عملی بودن این
اصل، دیگر پیچ و پناهی برای سلطه گران و انحصارطلبانی که دنبال تسلط بر
اجتماع و انحصار امور در قبضۀ خود هستند باقی نمی ماند. و اما به تأکید
آنهایی که من البدایه تن به
تعدُّد و تقسیم
قدرت نداده اند (علیرغم شعارها و حرّافی هایشان) در میانۀ تسلط و سلطه گری،
آزادی و مردم سالاری و کثرتگرایی را تحمل نخواهند کرد؛ زیرا کارشان ساخت و بنای نظام استبدادی است؛ همان
نظامی که با خدعه و حیله و فرصت سوزی شروع می شود و به حذف دیگران و
سرکوبگری منتهی می گردد. و جالب اینست که مستبدین و انحصار طلبانِ حیله گر
(که دنبال ساخت و بَنای نظام استبدادی هستند)،
به بهانۀ اینکه «تحقق آزادی و مردمسالاری و کثرتگرایی» زمان میخواهد
و یک نظام مردمسالار بدین سادگی حاصل نمی شود؛ مستمرا آزادیهای اساسی را زیر
پا می گذارند و به سرکوب مردم و زیر فشار قرار دادن احزاب و سازمانها و
مطبوعات می پردازند و دنبال بنیانگذاری نظام استبدادی هستند. و طبعا
«وقتی روشی پی گرفته میشود و بافت و ساختاری
ایجاد می گردد و در راستای تحمیل آن ظلمها و سرکوبگریها صورت می گیرد، بعدا
تبدیل و تغییر آن سخت و دشوار و نیازمند بازسازی مجدد و انحلال کلیت نظام و
نهادهایی است که بر پایۀ اهداف انحصارطلبانه و
استبدادی بوجود آمده اند».
بنابر این،
اگر بیان آزاد و
انتخاب آزاد، اصلِ
تعدُّد و تقسیم قدرت (فکری، سیاسی، اقتصادی، تبلیغی
و......» به همراه نداشته باشد، بیان و انتخاب صورت گرفته در حرّافی و سخن
پراکنی و انتخابهای نمایشی محصور می گردد، همانطور که حالا و بالفعل آن را
مشاهده می کنیم: از بیان و انتخاب «ریاکارانه
و نمایشی و تزویری» در نظامها و جوامع استبدادی بگذریم (که مطبوعات
و وسایل ارتباط جمعی و همچنین انتخابات نمایشی و تزویری در آنها حالت تهوع
آور و تماما مسخره ای پیدا کرده اند)، لکن در اروپا و ممالک سرمایه داری
نیز آزادی بیان و آزادی انتخاب امری ظاهری است و به معنای واقعی خودش وجود
ندارد، و تنها «در قیاس با جوامع عقب مانده و
استبداد زده» معنادار میشوند. و
این امر زمانی هویداتر و عیان تر می گردد که به اصل «تعدُّد و تقسیم قدرت»
توجه نماییم. و حقیقتش اینست که در نظامهای سرمایه داری (و به عبارت بهتر
نظامهای سرمایه داران) چیزی به نام
تعدُّد و تقسیم قدرت وجود ندارد:
در طرفی سرمایه دارانِ میلیاردر و حکام
سیاسی برخاسته از میان آنها و یا مورد حمایت آنها قرار دارند؛ و در طرف
دیگر مردمی که «کارکن و خدمه و کارگر سرمایه
داران» بحساب می آیند؛ و بیشترشان قرنهاست در خانه های اجاره ای
زندگی میکنند؛ و حتی بسیاری از آنها مقروضِ اربابان سرمایه دارشان هستند. و
همین است که در همۀ ممالک غربی و از جمله در ایالات متحدۀ آمریکا، مردم و
اقشار مختلف آن اسیر و گرفتار هیمنۀ چند حزب سرمایه دار شده اند و نظام
حکومتی و قدرت سیاسی و اقتصادی و فرهنگی و استعماری و تبلیغاتی و...... به
انحصار قرونی آنها درآمده است. و این حقیقتی است که کسی منکر آن نیست، الا
اینکه «حداقل معیشت مردم» آن را پوشانده است. و این حداقل معیشت نیز از
«دو مصدر» ناشی می گردد: یکی از کار
مستمر و چهار فصله برای سرمایه داران، و دیگری از غارت جهانی که «استعمار
جهانخوار» نامیده می شود. طبعا در چنین وضعیتی و زیر هَیمنۀ سرمایه دارانِ استثمارگر و جهانخوار و عدم استقلال سیاسی - اقتصادی مردم، بیان آزاد میشود حرّافی! و انتخاب آزاد هم امری خیالی و ناممکن در می آید. و اینکه بیشتر مردم غرب در هیچ انتخاباتی شرکت نمی کنند، ناشی از همین واقعیت است، زیرا آنها طی قرنها خوب به نتیجه رسیده اند که انتخاباتی که سرمایه داران برگزار می کنند چیزی را تغییر نمی دهد؛ و حداکثرش قدرت و حکومت سیاسی را مثلا در آمریکا از حزب جمهوری به حزب دمکرات (و یا عکس آن) منتقل میکند. و بدیهی است که نهضت کمونیستی هم در مقابله با «سلطه و هیمنۀ سرمایه داران» و نظام سرمایه داری و انحصارگری آنها بوجود آمد، و لکن سرمایه داران نیز به مقابله برخاستند و با تن دادن به امتیازاتی و انجام دادن اصلاحاتی (و حتی طرح نظام سوسیال دمکراسی - که ما بین نظام سرمایه داری و کمونیستی فرض شده است) بر نهضت کمونیستی غلبه کردند. و لکن همین حالا و با تـوجه به اینکه در ممالک غربی، تعدُّد و تقسیم قدرت ابدا وجود ندارد و همۀ تــوانها به قبضۀ سرمایه داران و شرکتهای انحصارگر آنها درآمده است، در نتیجه «آزادی بیان و آزادی انتخابات» در حد وسیعی بلااثر گردیده و منتهی به بیان آزاد و انتخاب آزاد نمی شود. و البته حکومت های غربیِ امروزه (و نیز ژاپن و استرالیا و هند و.......) نه تنها حکومتهای دمکراتیک و مردمسالار و کثرتگرا نیستند، بلکه حتی حکومتهای سرمایه داری نیز بحساب نمی آیند؛ زیرا نظام سرمایه داری نیز تعریف خود را دارد و مثلا زمینۀ رسیدن به ثروت و سرمایه را برای همۀ اطراف و همۀ مردم فراهم می سازد. و اصلا بهمین خاطر سوسیال دمکراسی طرح گردید، روشی که در به ثمر رساندن یک نظام سیاسی - اقتصادی متوازن در ممالک غربی ناکام ماند. بنابر این، حکومتهای غربی را باید «حکومت سرمایه داران و انحصارگران» قلمداد نمود، حکومتهایی که آشکارا در قبضۀ سرمایه داران و فرزندان و عوامل آنها قرار دارند و مناصب سیاسی و حکومتی تماما وابسته به آنها و یا در حمایت و پشتبانی مالی و سیاسی و تبلیغاتی آنها قرار دارند؛ در حالی که بیشتر مردم آن ممالک غرق در قروض و بدیهی بوده و معظم شان در خانۀ اجاره ای زندگی می کنند. البته بدتر از اینها نیز وجود دارد: فاحشه گری و تن فروشی زنان (که جنسیت و شرافت خود را به فروش میرسانند)، و تجارت برده و اعضای بدن انسانها (که تا حال بصورت مخفیانه انجام داده میشود)، و نیز تسَوُل و گدایی در خیابانها (در سراسر ممالک اروپایی و آمریکایی) نمونه های فقر و تبعیض در جوامع غربی هستند. در این رابطه این مطالب بسیار جوابگو هستند: ۱- نقدی بر یک تحقیق و گزارش دروغین دربارۀ دانمارک. ۲- دانشجویان بیشتری در انگلستان برای تامین هزینهها به روسپیگری رو میآورند. ۳- بردهداری؛ پرسودترین تجارت تبهکاران در اروپا. ۴- الابداع الغربي مُستمر ولو في وسائل التسول. طبعا در طرف دیگر نیز میلیاردها قرار دارند؛ اینست ماهیت و مُحتوای دمکراسی غربی و نظامهای دمکراتیک آن؟!
حال اگر قرار است نوع بشر
«آزاد و مستقل و در حال رشد» باشد، چاره ای نیست جز اینکه
باید زمینه های آزادی و استقلال و رشدیابندگی اش مهیا و فراهم گردد، و
بلاشک و شبهه، اصل صداقت و حساب پاکی، و اصل بیان آزاد و انتخاب آزاد (که
حاصل آزادی بیان و انتخابات آزاد است)، و اصل
تعدُّد و تقسیم قدرت (و تحقق
نظام شراکتی) مهمترین زمینه های آنست. و آنگاه اگر به فکر تحقق اسلام و
مسلمانی هستیم و در این راستا جدی می باشیم باید «آزادی بشر از دست بشر و زوال نظام تسلط و
سلطه گری» در اولویت همۀ اطراف قرار گیرد، زیرا توحید یعنی آزادی
بشر از سلطۀ بشر، و یعنی تحقق آزادی و تحقق عدالت توحیدی، که تنها در سایۀ
ظهور زمینه های آزادی و عدالت جامۀ عمل می پوشد. و برای وصول به نظم و نظام
توحیدی و روابط توحیدی این آیۀ عظیم باید مبنای حرکت قرار گیرد:
قُلْ يَا
أَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْا إِلَىٰ
كَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَيْنَنَا وَ بَيْنَكُمْ أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ
وَ لَا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئًا وَ لَا يَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضًا
أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ
(آل عمران
- ۶۴):
«ای
رسولِ توحید و آزادی، به منسوبان مکاتب توحيدى اعلام نما که بياييد بسوى
عقيدهٴ توحيد، که بين ما و شما مشترک است، و آن اينکه جز الله را عبادت و
اطاعت نکنيم، و در خلقِ خلقت و اطاعت مطلق و صفات بلاحدود شريکى برایش قائل
نشويم، و بعضى از ما آقاى بعضى ديگر نشوند».
همانطور که از نص این آيۀ کلیدی پیداست، با تحقق آن و جاری شدن
محتوایش «سلطۀ انسان بر انسان» بکلى محو و زائل می
شود. بدیهی است که وضع
موجود در همۀ جوامع (در قالبها و اشکال مختلف) مبنى بر سلطۀ انسان بر انسان
است، و
از منظر موحدین آزادیخواه
تا وقتى که بعضى انسانها بر بعضى ديگر سلطه و سیطره داشته باشند
(همانند
سلطۀ نظامهاى استبدادى بر جوامع بشرى، وابستگی افراد به حکومت، سلطۀ
اَثرِیاء بر فقراء، سلطۀ مردان بر زنان، و يا تبديل بعضى انسانها به مال و
کالای اقتصادی و جنسی، که شکل علنی تر نظام سلطه است)
و بجاى رابطۀ اَخَوى و شورايى و استدلالى، رابطۀ عَبد و مَعبود و
جَبّار و مَجبور برقرار و حاکم باشد، جوامع بشری روى آزادی و عدالت و سعادت
نخواهد ديد و آيۀ فوق الذکر عقيم و ذهنى باقى خواهد ماند.
و همین است که در بینش
و فرهنگ توحيدى، سلطه گرى و سلطه پذيرى در اَشکال مختلفِ
«بردگى
و استبدادى و استثمارى»
تماما مرفوض و مردود و شرک و بُت پرستی می
باشد.
و اما بدیهی است
وقتی که صداقت و حساب پاکی امر رایجی شود؛ و بیان آزاد و انتخاب آزاد
تحقق پذیرد؛ و تعدُّد
و تقسیم قدرت
جامۀ عمل پوشد،
آنگاه سلطۀ انسانها بر یکدیگر منتفی و توازن و هم وزنی و نظام
اَخَوی به مِنصّۀ ظهور می رسد. و به تأکید: انسانی که زیر سلطه و سیطره
است، انسانی که در ابعاد مختلفۀ زندگی وابسته به قدرتهای ناخواسته و تحمیلی
است، و انسانی که نمی
تواند روی پای خود بایستد، آزادی و انتخاب و موجودیتِ
معناداری نخواهد داشت. و این چیزی است که (علیرغم هر ادعایی) بسیار بدیهی
می
نماید، و بصورت مشخص این امر در رابطه با زنان محسوستر می
باشد، زیرا آنها
«تحت سلطۀ مضاعف» قرار دارند؛ و علاوه
بر سلطه گران سیاسی و اقتصادی و فرهنگی و تبلیغاتی، زیر
سلطۀ مردانِ خودشان
(پدر - شوهر) انسانیت آنها و همه چیزشان و حتی رأی و نظرشان جدا زیر سؤال
رفته است. بنابر این، اگر کسانی بخواهند حتی رأی
و نظری
داشته باشند و چیزی بحساب
آیند، باید به فکر
تعدُّد و تقسیم قدرت و رسیدن به توازن و هم وزنی باشند. و
معلوم است که
تعدُّد و تقسیم قدرت و حصول توازن و هم وزنی، زمینه سازِ
«صداقت و حساب پاکی» و حافظ
«بیان آزاد و انتخاب آزاد» و زیستن در
«صلح و همزیستی» است. و حقا که مسلمین در
سایۀ تفکر توحیدی و اُخوت اسلامی می
بایست قرنها پیش چنین نظم و نظام و
روابطی را متحقق می ساختند.
سازمان موحدین آزادیخواه ایران
۱۷ شعبان ۱۴۳۴ - ۵ تیر ۱۳۹۲
|