بسم الله
الرحمن الرحيم
نوزده سالگی سماء: مثل فلسطینیان بلا وطن شده ایم!
۵
تیر بار دیگر فرا رسید؛
و نوزده سال از
«تأسیس سازمان موحدین آزادیخواه ایران» گذشت؛ نوزده سالی که تقریبا
همه اش (بجز
۱۰ ماه و آنهم بصورت سری!) در آوارگی و در دوری از وطن و
جامعه مان سپری شد. خدا می داند که اگر این نوزده سال را در مملکت خود و در
میان مردم خود طی می کردیم چکارها می توانستیم بکنیم؛ اما لااقل یک امر
مسلم بود و آن اینکه: فکر و مواضع خود را «به
مردم و اقشار مختلف» ارائه میدادیم؛ و آنها نیز بر حسب شناخت و
ارادۀ خود میتوانستند در برابر سماء موضعگیری کنند (مثل بقیه؛ بقیه ای که
سرنوشت ما را دارد!)؛ کاری که به علت سلطۀ استبدادی و ضد بشری نظام ولایت
مطلقه، نه برای ما و نه برای مردم «چنین زمینه و
امکانی» وجود نداشته؛ و چنین امری برای آینده! یا آیندگان باقی
مانده است. و طبعا این وضعیت هر ایرانی و همۀ احزاب و جریانات فکری و سیاسی
است؛ و در نظام ولایت مطلقه کسی مجال کار و فعالیت نمی یابد؛ تا جایی که
اکنون حتی اصلاح طلبان ولایت فقیهی نیز به شدت سرکوب میشوند. بدیهی است که
ما موحدین آزادیخواه عاملان این «محرومیت فراگیر
و طولانی» را مُستحق هر توصیفی میدانیم، اما آنچه در محدودۀ ادبیات
و روش موحدین آزادیخواه می گنجد اینست که بگوییم:
«ما مردم ایران، اعم از آواره و مقیم اش؛ و
زندانیان و خفه شدگانش؛ و فقراء و دردمندانش؛ کمتر از مردم فلسطین مظلـوم و
محـروم نشده ایم؛ مظلومیت و محرومیتی که نظام ولایت مطلقه به مثابۀ مُصیبت
عظمای ایران و به زور استبداد و سرکوبگری و تبعیضات ضد بشری آن را بر ما
تحمیل کرده است؛ و خـاصتا میلیون ها ایرانی (لا اقل به اندازۀ مردم آوارۀ
فلسطین!) سه دهه است که بلا وطن و بلا مملکت درآمده اند». و اما
شاید مصیبت بزرگتر این باشد که مردم ایران با دستان خود و خونهای خود؛ نظام
کودتایی و استبدادی پهلوی را ساقط کرده و نظامی صفوی و فرقه ای را جانشین
آن نمود؛ نظامی که به سرعت «ولایت فقیهی و ولایت
مطلقه ای» گردید؛ و در استبداد و خیانتکاری و درندگی بر نظام
کودتاچی پهلوی پیشی گرفت؛ و حالا هم در اوج طغیان گری و با تمَسخُر عقول
مردم؛ مُقدمات نظام مهدوی - احمدی نژادی! را تــدارک می بینند؛ و در پی
آنند که حتی انتخاباتهای «حکومتی و تشریفاتی»
را نیز برچینند. اینست خیانت و جفاکاری در حق جامعه ای که همۀ رنجهایش برای
رسیدن به آزادی و عدالت بود؟! البته باید دانست که احزاب و سازمانها و
شخصیت ها نیز با «مواضع و عملکرد خود»
و همچنین خود مردم با بی تفاوتی و بی خیالی
«بعد از قیام ضد سلطنتی» مُقدماتِ سلطۀ سیــاه پرستان صفـوی را
هموار نمودند؛ و بعد این سنت تــاریخ است که: بشریت باید نسبت به مـواضع
خــود و سرنوشت خود احساس مسئــولیت نماید؛ تا بتواند به سعادت و خیر دنیا
و آخرت برسد. آری؛ نوزدهمین سالگرد تأسیس سازمان
موحدین آزادیخواه ایران را به مردم ایران و به اهل توحید و آزادی تبریک و
تهنیت می گوییم؛ هر چند به مثابۀ بخشی از مردم ایران و بخشی از مسلمین
مصیبت زده ایم؛ و نظام ولایت مطلقه ما را به صرف داشتن مـواضع فکری - سیاسی
دچــار مصائب عظمی و گرفتار زنــدان و آوارگی کرده و حتی دو تن از اعضای
سماء را با نامهای ناصح (خضر محمودی) و واقف (رسول باوند) ظالمانه اعـدام
نموده است. و طبعا در وضعیت مصیبت زدگی؛ اَعیـاد و ایــام مبارک
نمیتوانند با حجم و معنای خود و در میان مردم برگزار شوند؛ همانطورکه حتی
برای اعیاد و مناسبت های مرسوم نیز (که در وضع استبدادی و سرکــوب شدگی بی
زمینه و بی جان شده اند) تبریکات و تهنیت ها تا حد زیادی بلا معنا و بلا
موضوع در آمده اند.
متوجه نظام استبدادی آینده باشیم!
حال سؤال اینست که
مردم ایران و احـزاب و سازمان ها و جریانات فکری و
سیـاسی و از جمله اصلاح طلبان بپا خاسته (که یکسال است در رأس جنبش سبز
قرار گرفته اند) جهت رسیدن به نظامی «آزاد و
مردمسالار و کثرتگرا» چکار باید بکنند؟ ما بعنوان سازمان موحدین
آزادیخواه تصریح می کنیم و بلکه هشدار می دهیم که هنوز بسیارند (در داخل و
خارج و در بین اصلاح طلبان و براندازان) نیروها و جریاناتی که
«در عین مخالفت با نظام ولایت مطلقه»
انحصار طلب و استبدادمنش هستند؛ و حتی الآن تسلیم آزادی و مردمسالاری و
کثرتگرایی نشده اند؛ و ادبیاتشان مملو از مواضع استبدادی و دگرستیزانه است.
و اگر روزی به قدرت برسند؛ هیچ وقت مخالفان خود را تحمل نخواهند کرد (کما
اینکه قبلا چنین کرده اند و سابقۀ استبدادی و سرکوبگری دارند)؛ و البته
حالا نیز در حـوزۀ فعـالیت خود چنین می کنند. بنابر این؛ ما هنوز در خَم یک
کوچه ایم! و شعله های شرارت
«استبدادیان آینده» را از دور مشاهده می کنیم؛ استبدادیانی که یا همانند نظام پهلوی و نظام ولایت مطلقه خواهند بود؛
و یا ایران را به میدان جنگ و خونریزی تبدیل خواهند کرد. آری؛ ما موحدین
آزادیخواه معتقدیم که بعد از استبداد ولایت مطلقه
«نوبت آزادی و مردمسالاری و کثرتگرایی»
است؛ چیزی که حتما دشوار و نیازمند صبر و تحمل است؛ چرا که نه غرب زدگان
اسلام ستیز و بدخواه مسلمین بدان تن میدهند؛ و نه ارتجاع سنتی خود را برای
تقبل و پذیرش آن آماده کرده اند؛ و طبعا هر دو طیف تصور می کنند که در
فضایی آزاد و متکثر بازنده هستند؛ تصوری که چندان هم بیجا نیست؛ چرا که
«یکی بی ریشه بوده؛ و دیگری هم ریشه اش پوسیده
است». بنابراین؛ نیروها و جریانات آزادیخواه و مردمسالار و کثرتگرا
(عــلاوه بر مبارزه با نظام ولایت مطلقه) باید به فکر آینده و جانشین نظام
ولایت مطلقه نیز باشند؛ و دغدغۀ آن را داشته باشند که بعد از نظــام ولایت
مطلقۀ صفوی، «نظام ولایت مطلقۀ غربی»
بر مردم ایران تحمیل نشود. بالاخره ما تا کی باید یا اسیر استبداد سنتی و
یا اسیر استعمار غربی باشیم؟! آیا وقت آن نرسیده که مردم ایران را در
آراء و مواضعش آزاد گذاریم؛ تا نظامِ «دلخواه و
انتخابی» خود را برپا نماید؟! و ما موحدین آزادیخواه به صراحت اعلام
می داریم که آن نیروها و جریاناتی که دنبال
«تحمیل جدایی دین از سیاست و حکومت» هستند؛ فرقی با عُمال
ولایت مطلقۀ صفوی ندارند؛ بلکه میخواهند با نامهای جدیدی! نظام
استبدادی را و به روش رضاخان بر مردم ایران تحمیل نمایند. این
استبدادیان (که در ادبیات سماء به مُستبدین محکوم موسومند) عمدا میخواهند
استبداد ولایت مطلقه را حاصل دین و اسلامیت معرفی کنند؟! و این در حالیست که من البدایه «مخالفان و قربانیان اصلی
این نظام» جریانات و شخصیتهای مسلمان و آزادیخواه و حتی مراجع
شیعی بوده اند؛ تا جایی که بسیاری از آنها حتی به قانون اساسی ولایت
فقیهی نیز رأی ندادند؛ همچنانکه شعار استبدادی
«مرگ بر ضد ولایت فقیه» اصلا بر علیه
مراجع شیعی علم گردید. بله غرب گرایان؛ ماهیت نظام استبدادی و خیانتکار
پهلوی را از یاد می برند؟! نظامی که «هم
استبدادی بود و هم اسلام ستیز!»، اما آنها بخواهند یا
نخواهند:
«استبداد؛ استبداد است؛
چه زیر نام دین گرایی!
و چه زیر نام
دین ستیزی! چه زیر نام مردم گرایی! و
چه زیر نام کارگر
یا جامعه گرایی!». و استبداد یعنی
انحصار طلبی و عملکرد فراقانونی و خودکامگی؛ و یعنی
«مخاــلف را تحمل نکردن؛ نظام سیاسی را تصرف
کردن؛ تسلیم انتخاباتِ آزاد نشدن؛ و تغییر حکومت را تاب نیاوردن».
و آنچه موحدین آزادیخواه
بعد از نظام ولایت مطلقه بصورت شفاف
خواستار آنست «تعدد و کثرتگرایی، انتخابات آزاد
و مردمی، و تناوب حکومت بصورت مسالمت آمیز»
است. بدیهی است که در ایران کنونی «نظام سیاسی و قانون اساسی»
نباید قومی یا مذهبی، و یا مخالف و محدود کنندۀ آنها باشد؛ اما هر کسی حق
دارد خــواهان نوعی حکــومت باشد، و در قــانون اســاسی هم باید حق همۀ اطراف به
رسمیت شناخته شود؛ لکن فی النهایه این «مردم
ایران و اقوام و جوامع آن» هستند که در سایۀ برگزاری انتخابات آزاد،
آنچه را که میخواهند بدان رأی میدهند. و به نظر ما مـوحدین آزادیخـواه،
بهترین و راهگشاترین نظام برای ایرانِ مُتکثر و چند قومی و چند مذهبی؛
نظام اتحادی و «جمهوری متحدۀ مردمی» است.
راه مبارزه با نظام ولایت مطلقه!
قبل از هر چیز
حق آنست که ما مــردم ایران و همۀ احــزاب و
سازمان ها و جریانات فکری - سیاسی حول «جنبش سبز
آزادی» که قیــام چهــارم مردم ایران جهت رسیدن به آزادی و استقلال
و عـدالت تلقی می شود، جمع و مُتحـد شویم؛ جنبش سبزی که از
«درون نظام ولایت مطلقه برخاسته» است؛
اما برای رسیدن به پیروزی باید فراگیر و کثرتگرا و آزادیخواه باشد؛ و بجای
انتقام و یا دشمنی با اطراف و جهاتی (در داخل و خارج) باید اصل مُصالحه و
همزیستی را مد نظر قرار دهد. و طبعا میــر حسین مــوسوی نیز در
«منشور جنبش سبز»
علیرغم نــواقص و کاستی های آن، مطالب جالبی را
در رابطه ماهیت جنبش سبز اعــلام داشته است، که بعضی از مواد اساسی آن چنین
است: «ریشه ها و اهداف:
۳-
جنبش سبز حرکتی در تــداوم تلاش مردم
ایران برای دست یابی به آزادی و عدالت اجتماعی و تحقق حاکمیت ملی است که
پیش از این در برهه هایی چون انقلاب مشروطیت، جنبش ملی شدن نفت و انقلاب
اسلامی خود را جلوه گر ساخته است.
راه حلهای اساسی:
۲-
در نگاه
فعالان جنبش سبز، مردم ایران همه خــواهان ایرانی آباد سرفراز و سربلند
هستند. جنبش سبز موافق تکثر و مخالف انحصارطلبی است. در نتیجه، دشمنی و
کینه تــوزی با بدنه اجتماعی هیچ بخشی از جامعه جایی در جنبش ندارد. تلاش
برای گفتگو و تعامل با رقبا و مخالفان در فضایی سالم و آگاهی بخشی درباره
اهداف و اصول جنبش وظیفه همه افـرادی است که خـود را آگاهانه در زمره
فعالان جنبش سبز می انگارند. ما همه ایرانی هستیم و ایران متعلق به همۀ
ماست.
حق حاکمیت مردم:
۱-
حاکمیت مردم بر سرنوشت خویش از جمله
اصول خدشه ناپذیر جنبش سبز است و نهاد انتخابات به عنوان مناسب ترین شیوه
تحقق این اصل مدنظر این جنبش قرار می گیرد. براین اساس، جنبش سبز تلاش های
خود برای صیانت از آرای مردم را تا زمان استقرار نظام انتخاباتی آزاد،
رقابتی، غیرگزینشی و منصفانه که شفافیت و سلامت آن کاملاقابل تضمین باشد،
ادامه خواهد داد. رای و خواست مردم منشا مشروعیت قدرت سیاسی است و
جنبش سبز اعمال هر گونه صلاحیت خودسرانه و گزینشی تحت عنوان نظارت
استصوابی را مغایر با قانون اساسی، حق تعیین سرنوشت مردم وحقوق بنیادین
آنها دانسته و با آن مبارزه میکند.
قانونگرایی و مذاکره:
۳-
قوانین کشوری و از جمله قانون اساسی
متونی همیشگی و تغییر ناپذیر نیستند. هر ملتی این حق را داراست که با تصحیح
سیر حرکتی خویش، به اصلاح در قوانین جاری اقدام کند. اما باید توجه داشت که
تنها تغییر و اصلاحی در قانون اساسی مورد پذیرش است که در فرایند مذاکره و
گفتگوی اجتماعی و با مشارکت همه اقشار و گروههای اجتماعی و با پرهیز از
تصلب و انحصارگرایی و زورگویی صورت پذیرد».
آری؛ این منشور میتواند نشان از یک تحول واقعی
باشد؛ و چه زیباست که استبدادیان دیروز (بنابر تجربه و مرور زمان و رسیدن
ظلمِ استبداد به دامن خودشان) تبدیل به آزادیخواهان امروز گشته باشند. و
چرا چنین نباشد؟! مثلا چرا یک «مشرک بت پرست»
میتواند مُوَحد و مسلمان گردد؛ اما یک مُستبد و سرکوبگر نمیتواند
آزادیخواه شود؟! بگذریم از اینکه بسیاری از مخالفان نظام ولایت مطلقه نیز
واقعا استبدادی و آزادی ستیز بوده اند؛ و اگر قرار بر
«جوابگویی» باشد باید همه به میدان
بیایند. و از نظر موحدین آزادیخواه اگر تغییر و تحول استبدادیان گذشته
صادقانه باشد (که ان شاء الله هست) امری بسیار مبارک و پیروز و حکایت از
تحولی میکند که ما را از استبداد صفوی و غربی به ساحل
«آزادی و مردمسالاری و کثرتگرایی»
میرساند. لکن اگر تجمع و اتحاد حول «جنبش سبز»
کاری بحق و بجاست؛ ضرورتِ شفاف
سازی «مجهولاتِ جنبشِ سبز» هم امری
بسیار حیــاتی و اســاسی است؛ چیزی که حتی منشور جنبش سبز هم (که توسط آقای
موسوی اعلام شده) این هــدف را برآورد نکرده است. بالاخره مــردم و جریانات
سیاسی نمی توانند دنبال چیزی بیفتند و به چیــزی اُمید ببندند که مَحدوده و
نتیجه اش مشخص نباشد. و مثلا برای سمــاء هنــوز این مسئله روشن نشده که
«محدودۀ جنبش سبز» تا کجــاست؟! آیا محدودۀ
جنبش سبز همان محدودۀ اصلاح طلبی محمد خاتمی است؟!
چیزی که همگان در جریان ماهیت استبدادی
- استعماری آن
قرار دارند و بیشتر جهت
«تزیین نظام ولایت مطلقه و رابطۀ بهتر با غرب» به راه انداخته شد؛ و
آخرش هم دیدیم که چگونه عقیم و بی نتیجه از آب درآمد. و
البته حالا نیز مواضع
آقای خاتمی حتی دربارۀ جنبش سبز در «هاله ای از
ابهام» قرار دارد. خوب آیا چنین امر حساسی نباید شفاف گردد؟! بنابر
این، ما به صراحت اعلام می داریم که تا نسبت به
«محدودۀ جنبش سبز» شفاف سازی بیشتری
صورت نگیرد؛ اتخـاذ مواضع مُحدَّد در برابر آن ممکن نخواهد شد؛ و طبعا آنچه
تا بحال اعــلام گردیده کافی نیست (ولو مُوَجّه! باشد)؛ و با این وضع
مــاهیت این جنبش و هــدف نهایی رهبران آن مسئله دار باقی خواهد ماند.
سُؤالات و شُبهاتی که باید شفاف گردند! بعد از یک سالگی جنبش سبز سؤالات و شبهاتی وجود دارند که باید به آنها جواب داده شود؛ و اهُّم این «سؤالات و شبهات» بدین قرار است: فرق اصلاح طلبیِ دوم خردادی که در سال ۷۶ شروع شد (با ریاست جمهوری خاتمی شروع و قبل از پایان آن شکست خورد) با جنبش سبز در چیست؟ آیا جنبش سبز مساوی با اصلاح طلبی و اصلاح طلبانی است که «در نظام ولایت مطلقه» محصور شده اند؟! اگر چنین است آیا دارای همان ماهیت و اهداف هستند؛ یا اینکه قدمی به مردم و مردمسالاری نزدیکتر شده اند؟! و بعدا آیا صِرفا محدوده و گسترۀ مردمی جنبش سبز فرق کرده است؛ یا اینکه «محدوده و گسترۀ سیاسی و اهداف آن» هم مُتحول شده است؟! همچنین دربارۀ «رهبری جنبش سبز»، بعد از بیانیۀ پنج نفرۀ خارج از مملکت (با امضای آقایان کدیور و سروش و مهاجرانی و گنجی و بازرگان) انتظار می رفت که جنبش سبز بسـوی «رهبری مُشخص و جوابگـو و صاحبِ برنامه و شعــار اساسی و دارای مُطالبات مُحدَّد» حـرکت نماید؛ اما ظاهرا تا بحال چنین انتظاری برآورد نشده؛ و حتی پنج نفر فوق الذکر هم بیانیۀ مُجددی صادر نکردند؛ بدون اینکه کسی بداند که چرا با همۀ اختلافاتی که داشتند چنین کردند و چرا بعدا آن را ادامه ندادند؟! و در همین راستا مسئلۀ حائز اهمیت اینست که چرا رهبران و جریانات جنبش سبز «بیانیۀ مشترک» صادر نمی کنند و مواضع مشترک نمی گیرند؟! و حتی در داخل نیز بغیر از موسوی و کروبی کمتر با هم نشست و برخاست دارند؟! آیا فقدان «رهبری مشخص و مواضع مشترک» در جنبش سبز جای نگرانی ندارد؟ همچنین این قضیۀ اساسی مطرح است که چرا در جنبش سبز هنوز مسئلۀ «مُصالحه؛ آشتی ملی؛ و عفو عمومی» متروک و رها گردیده است؟! قضیه ای که «بدون بحث و طی کردن آن» از محدودۀ نظام ولایت مطلقه خارج نخواهیم شد. حال آیا رهبران جنبش سبز و مُشخصا آقایان موسوی و کروبی از مسئلۀ «خودی و غیر خودی در نظام ولایت مطلقه» عبور کرده اند؟! بله؛ اینها و غیر اینها نیازمند شفاف سازی هستند؛ و طبعا در راه نجاتِ ملک و ملت باید از همه چیز گذشت و بهم رسید.
جنبش سبز بین براندازان و نظام ولایت مطلقه!
اگر جنبش سبز
و امثال آقایان موسوی و کروبی سینه ها را جلوتر
بیاورند و اوضاع را «مُشخص تر» سازند، و
خاصتا نسبت به نظام ولایت مطلقه موضع مُحددی اتخاذ نمایند؛ کار براندازی در
ایران ضعیف خواهد شد؛ چرا که یک حرکت سیاسی قبل از هر چیز
«اهداف سیاسی دارد نه شخصی!»، و اگر
غیر از این باشد و مثلا کسان و جریاناتی «اهداف
شخصی و یا اِطفای عقده های شخصی» را دنبال نمایند؛ نام آن را دیگر
نمیشود کار و برنامۀ سیاسی گذاشت (هرچند متأسفانه از این نوع جریانات کم
نداریم؛ لکن در اینجا جریانات آزادیخواه و مردمسالار مد نظر هستند). خوب
آیا غیر از اینست که «خواست براندازی»
هم زمینه و هم معنا میخواهد؟! آیا هدف یک حرکت سیاسی؛ براندازی وسرنگونی یک
نظام است؛ یا اینکه براندازی وسرنگونی برای رسیدن به
«آزادی و مردمسالاری» است؟! حال وقتی بدون
احتیاج به براندازی و سرنگونی یک نظام (که
پیامدهایش هم مشخص نیست) میتوانیم به آزادی و مردمسالاری برسیم؛
دیگر چه مرضی وجود دارد که کسی دنبال «فکر و روش»
براندازی بیفتد؟! اما مهم اینست که جنبش سبز و رهبران آن اثبات نمایند که
«بدون احتیاج به براندازی»
میتوانیم به آزادی و مردمسالاری و نظامی مُنتخب برسیم. لکن وقتی که جنبش سبز «بین نظام
ولایت مطلقه و طرفداران براندازی» ضعیف و نامشخص و مجهول میماند؛ آنگاه
بجای «تجمع روی جنبش سبز» باید انتظار
داشت که مردم و جریانات مختلف مأیوس و متفرق شوند؛ و بدنبالش
«خط و جریان براندازی» تقویت گردد. و این
در حالیست که نیاز چندانی وجود ندارد که طرفدارانِ
«شدت و براندازی» چیزی را اثبات نمایند؛
چرا که وقتی مردم و جریانات سیاسی از راههای مسالمت آمیز مأیوس میشوند و
بدین نتیجه میرسند که جهت رسیدن به آزادی و مردمسالاری راهی جز
«سرنگون سازی» باقی نمانده است،
خودبخود روش تشدد و براندازی معنا پیدا میکند و مردم و جریانات سیاسی بسوی
آن سرازیر می شوند. اینست که بزرگترین علتی که می تواند چنین روشی را
تقویت نماید، همانا ضعف جنبش سبز و مجهول ماندن
«اهداف و برنامه های» آنست.
۱۴ رجب ۱۴۳۱ - ۵ تیـر ۱۳۸۹
|