بسم الله الرحمن الرحیم
اراده و قدرت؛ لازمۀ آزادی و مردمسالاری هميشه اينطـور تصور شده و يا اينطور تفهيم شده که اراده و قدرت تنها براى «زوال و کنار زدنِ نظامهاى استبدادى» و يا اخراج استعمارگران و اشغالگران بکار مى آيد؟! اما آنچه بدان توجه نشده و يا کمتر بدان پرداخته شده، نيازمندى آزادى و استقلال و مردمسالارى به «قدرت و ارادهٴ سياسى» جهت تحقق و برقرارى آنست. اين وضع در رابطه با امور ديگر نیز صدق مى کند و توجهات اکثرا بسوى «موانع موجود و در تیررس چشم!» جلب می شود، تا آنچه بايد جایگزین گردد و مایۀ رشد و ترقی شود. اينست که «پيروزى بر دشمن» بسيار آسان تر از رسيدن به «اهداف اصلى» شده است، اهدافى که اصل مبارزه براى آنهاست، و دليل اتخاذ دشمن نیز ظاهرا ناشى از مانع بودنش براى رسیدن به اهــــداف گشاینده و رشد دهنده است. از این جهت مى بينيم که تنها در اين «صد سالۀ اخير» با وجود دهها مورد از سرنگونى و اِسقاط نظامهای استبدادى و اخراج استعمارگران و اشغالگرانِ رنگارنگ، لکن (و علیرغم آن) تعداد پيروزی هايى که منتهى به «اهــداف مبارزه» و استقرار آزادى و مردمسالارى شده باشد بسيار اندک و ناچيز است. و اينهم ناشى از اين واقعيت است: بجاى اينکه در مبارزات سياسى «آزادى و مردمسالارى و کثرتگرايى» اصل قرار داده شود، نابودى و درهم شکستن دشمن «هدف اصلى و نهايى» می گردد، و جَوّى بوجود مى آيد یا جَوّی بوجود می آورند که زمینۀ استقرار نظام استبدادیِ بعدى و انحصارطلبى نيروهاى جديد و حذف جريانات مختلف فکرى و سياسى مُهيّا و امکان پذیر گردد. و چون بعد از پيروزى بر دشمن، اهداف مبارزه پى گيرى نمى شود، در نتيجه پيروزيهاى بدست آمده عقيم و همه چیز در پيروزى بر دشمن خلاصه می گردد، بدون اینکه ماهیت و مُحتَوای کنار رفتگان و به حکومت رسیدگان «تفــاوت اســاسی» داشته باشد، الا اینکه مکان و موقعیت «استبداد حاکم و محکوم» عوض شده است (تغییر مکان استبدادیان حاکم و محکوم). بدیهی است که درچنین تغییر و تحولاتی (که شکلی و فاقد تفاوت مُحتوایی است) معمولا اشخاص و نفرات جدیدی ظاهر می شوند و بجای اشخاص و نفرات قبلی حُکمرانی و زورگویی می کنند. بدين ترتیب، در بیشتر انقلابات و در میدان تغيير و تحولات سياسى، فقط صاحبان قدرت و نام نظامهای استبدادى عوض می شود، بدون اینکه تغییر و تحولی در سرنوشت جوامع انقلاب کرده حاصل گردد. به عبارت دیگر، در جریان جابجایی «قدرت سیاسی» اهداف مبارزه و خواستهای اعلام شده «تحریف و فراموش» می گردند و انقلابات صورت گرفته عقيم و بلااثر مى مانند، و ذات و ماهیت نظام استبدادی استمرار می یابد. اما بدون شک، اين واقعيت تلخ از ماهيت و ريشه هاى «مبارزه اى» که راه اندازى میشود نشات میگیرد، و امکان تحریف و فراموشی اهداف مبارزه، از اول مبارزه و فعالیت قابل تشخیص و شناسایی است، زیرا در انقلابات و تحولات سیاسیِ عقیم شونده، من البدایه مهار مبارزه و قیام بدست اهل «شرک و استبداد و استعمار» می افتد، همان کسانی که بالاخره یا سنتی و عقب مانده و استبدادمنش هستند، یا وابسته گرا و عامل خارجی و دست نشاندۀ استعمار، حقایقی که تنها بر عوام الناس و افراد بیخبر پوشیده و مجهول میباشند. پس این جزو مسلمات است که پيروزى بر دشمن بسيار آسانتر از رسیدن به آزادى و مردمسالارى و کثرتگرایی و برپا نمودن نظامی است که بصورت ریشه ای به وضع استبدادی - استعماری موجود پایان بخشد، همانطور که حاملگى زنان خيلى ساده تر از بزرگ کردن و «پروردن اطفال» است، خاصتا اطفالی که آزادی و استقلال طلبی و مردمسالاری در وجودشان نهادینه شود. حال اين مسئلۀ اساسى مطرح می گردد که پس آزادى و مردمسالارى چگونه بر قرار و میسر می شود؟! جواب این سؤال بدین قرار است: جهت رسيدن به آزادى و مردمسالارى «دو مرحله» بسيـار کليدى هستند: مرحلۀ اول عبارتست از دورۀ سلطه و حاکمیت استبدادى، و مرحلۀ دوم عبارتست از چگونگى پيروزى بر سلطه و حاکمیت استبدادى. در مرحلۀ اول اگر مخالفان نظام استبدادى، عُمال برگزيده و دست نشاندۀ استعمارگران باشند، در آن صورت کار از اول «لنگ و معیوب» و همه چيز پوچ و بى معنا میشود، و هر تلاشی هم که در آن راستا صورت گیرد عقيم و ناکام می ماند. اما اگر مخالفانِ نظام استبدادى «آزادیخواه و مردمسالار» باشند، در برابر آنها «دو مسئلۀ اساسى» قرار می گيرد: يکى مسئلۀ سازشکارى و رها کردن هدف آزادى و مردمسالارى، و ديگرى استقامت و پایداری تا تحقق آزادى و مردمسالارى. در اين گيرو دار: اگر مبارزه اى به سازش کشيده شود و اصول آزادى و مردمسالارى را رها سازد، اين به معناى خيانت به اصول مبارزه بوده و طبعا متعاقب آن چيزى از «اهداف مبارزه» باقى نخواهد ماند. و در آن صورت با غلبه بر دشمن استبدادیِ حاکم، تنها چيزی که تغییر میکند «جابجايى قدرت سیاسی» و حاکمیت مستبدین جـدید به جای مستبدین گذشته و تداوم نظام استبدادی به شکل و شمایل تازه است. پدیده ای که در رابطه با آن مثالهای زیادی وجود دارد، لکن تغییر نظام سیاسی در ایران و سقوط نظام استبدادیِ پهلوی و جانشینی نظام استبدادیِ ولایت مطلقه نمونه ای روشن و نزدیک از این تغییرات صوری و بیثمر است، و حالا هم استعمارگران غربی دنبال آنند که بعد از نظام ولایت مطلقه (بجای نظامی آزاد و مردمسالار) یک نظام استعماری - استبدادی را بر ایران تحمیل کنند.
و
اما در مرحلۀ دوم:
اگر مبارزانِ پيروز
بخواهند بر اهـــداف آزادیخواهانه و استقلال طلبانه و مبنی بر حاکمیت مردمی
استقامت بورزند، بايد
آن
اراده و
قدرتی
داشته باشند که سنگ
اندازی ها و توطئه هاى استبدادی
- استعماری را خنثى
و بلااثر نمايد،
چیزی
که از
«دو طريق»
حاصل می شود: يا بايد
قوم و
اجتماعی متحد و
صاحبِ اراده
و قدرت وجود
داشته باشد
که
به
کمک آن
بتوان با استبدادیان و استعمارگران و
عُمال رنگارنگ آنها مقابله نمود و
هزینه های رسیدن به آزادی و مردمسالاری را پرداخت کرد،
امری که با
توجه
به ماهیت جوامع استبداد زده و فرهنگ «عامیانه و سلطه پذیر آنها»
دشوار
و ناممکن می نماید، و تجربیات موجود و
طولانیِ مبارزات آزادیخواهانه نیز همین را نشان میدهد. و يا اينکه
جهت حفظ اهداف آزادیخواهانه و رسیدن به حکومت مردمی بايد با
«اقوام و جوامع هم مسیر»
و دارای تاریخ و تمدن و اهداف مشترک، متحد و یک صف گردید، و از این طریق در
راه تحقق آزادى و مردمسالارى
تلاش و مقاومت نمود، و با درهم شکستن موانعی که
«استبداد و استعمارِ زخم
خورده» ایجاد کرده و
میکنند، راه آزادى و مردمسالارى
و
رشدیابندگی را
هموار
کرد. و طبعا
تحقق هر يک از اين دو طریق نيازمند
«جامعه
ای مُصمم»
و
«رهبریتی مردمی»
است، زيرا کاری که براى مردم و حاکميت
آنهاست، تنها
در سایۀ ارادۀ مردمی
و رهبرى مردمى ميسر می شود. و بالاخره
اين اراده و قدرت مردمی و
رهبرى آزادیخواه و مردمسالار
است که ميتواند آزادى و مردمسالارى را عملی سازد و نظامی
متکثر و
رشدیابنده
را برقرار نماید. البته بلا ترديد، عقايد سنتی، اعراف مستبدانه، تعصبات قومى و مذهبى، و نيز منافع نامشروع سياسى و اقتصادىِ اقشاری از اجتماع، موانع بزرگى در راه آزادى و مردمسالارى و رشد فراگیر بحساب می آيند، و اين «عوامل استبداد پرور» مایۀ استمرار نظام استبدادى هستند، زيرا این ماهیتها و اعراف متعصبانه و منافع نامشروع، غير از خود و اهداف مادیِ قشر و قبیلۀ خود چیزی را برسمیت نمى شناسند، و مبتلایان به این عوامل استبداد پرور تنها به حاکميت و منافع انحصارى خود مى انديشند، و هر وقت فرصت نمایند نظام سياسى مملکت را به قبضۀ خود درمی آورند؛ و طبعا در این مسیر استبدادی و خودپرستانه و مُخرِّب، سلطه جویان داخلی و خارجی نيز هميشه پشتبان آنها میباشند. وهمینجاست که قضیۀ اختلافِ رهبرىِ آزاديخواه ومردمسالار «با اقشار سنتی، انحصارطلبان، صاحبان منافع نامشروع، و استبدادمنشان» ظاهر میشود، مرحله ای که رهبرى آزاديخواه و مردمسالار را در يک «دو راهۀ جديدی» قرار میدهد، بدین ترتیب که: يا بايد با عقايد و عادات سنتی، انحصار طلبان استبدادی، صاحبان منافع نامشروع و..... سازش نمايد و به رؤساى نالايق و متنفذ امتیاز و موقعيت بدهد (کارى که رسيدن به آزادى و مردمسالارى را منتفى مى سازد و زمينه را براى فساد و باندبازى و چپاولگرى باز مینماید)، و يا اينکه برخى از مردم و آنهايى که «تغيير و تحولات آزاديخواهانه و مردمسالارانه» و اجراى قوانين مملکتی را تحمل نمى کنند، وادار به اطاعت و التزام به قوانین منتخب نماید (که آنهم ممکن است به تفرق و چند دستگى و شورشهاى داخلى منتهى شده و مورد سوء استفادۀ قدرتهاى استعماری قرار گيرد، و حتى میتواند به جنگهاى داخلى کشیده شود، وضعى که همه چيز را ويران می سازد.
لکن در
این
وضعیت حساس، بهترین
روش اينست که رهبرى آزاديخواه و مردمسالار
(به
هر طریقی که شده) اقشار و اشخاص نامنسجم و آنهايی که نتايج آزادى و
مردمسالارى و قانونمدارى را تحمـل نمى کنند، به سر راه آورد و آنها را وارد
جریانِ
آزادى و مردمسالارى نماید.
اما چنين کارى اگر
«دو شرط اساسى»
نداشته باشد، رهبرى آزاديخواه و مردمسالار
(خودش و بدست خودش) تيشه به
ریشۀ
آزادى و
مردمسالارى می زند:
شرط اول
اينست که چنين کارى باید مورد حمايت
عاقلانۀ اقشار وسيـع مردم و جريانات آزاديخواه و مردمسالار باشد، و در نظر
سنجی هايى
اين کار و برنامه ضرورى تلقى شود.
شرط دوم آن
اينست که چنين اقدامى صرفا براى استقرار آزادى و مردمسالارى و تنها به قصد
«بازگرداندن جريانات غیر
منسجم» با آزادى و مردمسالارى انجام داده شود و باعث شود که آنها تن به «آزادی و انتخابات
آزاد» بدهند، نه به قصد حذف و نابودى
آنهايى که تسليم آزادى و مردمسالارى و انتخابات آزاد
نمی شوند.
در غير اين صورت،
حذف مخالفين (به حق يا باطل) وضعيت را خطرناک و استبدادى می گرداند و
رابطۀ سلطه گر و زير سلطه را تداوم مى بخشد، و نتیجتا بن بست سياه و مخرب
استبدادی
(که ام المشکلات بشریت استبداد زده است)
به زحمت گشوده
می شود.
آری؛ اگر چنين
نبود و رسیدن به
آزادی و مردمسالاری سهل و آسان بود، بالاخره بشريت و جوامع بشری
طی
تاريخ طولانی
گذشته به چيز ملموسى
در رابطه با آزادى و مردمسالارى
و زندگی مسالمت آمیز
دست می یافتند، و خاصتا
«مسلمين و جوامع
اسلامی» در طول تاريخ
۱۴۰۰
ساله ای که
از دعوت و هدایت آنها به راه توحید و آزادی می گذرد می توانستند کارى بکنند
و به نتيجه اى برسند. اين
مشکل اساسى و عقيم شدن
تلاشهای بی
پايان
آزاديخواهان و مردمسالاران و حتی
«فداکاری پیامبرانِ توحید و آزادی» جهت
رسیدن
به آزادى و مردمسالارى و
بنای حق و عدالت، دقيقـا ناشى از
رابطۀ
آزادى و
مردمسالارى
با
ميزان رشد اجتماعى است،
بدیصورت
که: آزادى و
مردمسالارى
«نيازمند رشد و انسجام اجتماعى» است، و رشد و انسجام اجتماعى نیز
محتاج
«آزادى و مردمسالارى» است؛
یعنی وجود یکی وابسته به دیگری است. عکس آن
نيز به همین صورت است:
یعنی
حاکميت استبدادى مانع رشد و انسجام
اجتماعى و مایۀ عقب ماندگی اجتماعی است؛ و عدم رشد و
انجسام اجتماعى و عقب ماندگی اجتماعی نیز
مایۀ تداوم وضعيت استبدادى است، وضعیتی
که
«عقب ماندگى اجتماعى و تعصبات قومى
- مذهبى - عرفى» و
به تبع آن تداوم
پايمال
سازی مردم را تعمیق می بخشد.
البته وضع کنونى از جهات
بسيارى بهتر از گذشتۀ بشری است، اما راه رسيدن به آزادى و مردمسالارى
هنوز طولانى
است، و
خاصتا
با توجه به
سلطه گری و حیله گری دُوَل
استعماری
(که از طرفى بدون
غارت جهانى حيات خود را
لنگ مى بينند،
و از طرف ديگر
همين غارتگران
مدعى آزادى و مردمسالارى
هستند
و
خواست برحق
آزادى و مردمسالارى را به
تَله ای براى شکار بشريت تبديل کرده اند) اين راه طولانی تر
خواهد شد.
|