بسم الله الرحمن الرحیم

ماهیتِ معکـوسِ دین و مِلل مسیحی و اسلامی؟!

مُحتَواى اساسى دين مسيحى و پيام عيسى بن مریم مبنى بر محبت به انسان و برخورد با او از «طريق فداکارى» و گذشتن از خویش و حقوق خویش براى حفظ و رعایت حقوق همنوع خود میباشد. و مثال مشهور پیام فداکارانۀ عیسی مسیح در اين جملهٴ معروف و منسوب به ایشان منعکس شده است، آنجا که میفرماید: «اگـر کسى به گونهٴ راست تو سيلى نـواخت (به جاى انتقام) گونهٴ چپت را به طـرف او بچرخان؛ تا متجاوز شرمنده شود!!». بدين صورت، پیام عيسى مسیح مبنی بر ایجاد «عشق و فداکاری» بین بشریت است. مثال ديگر براى شناختِ ماهیت دين اخلاقی عيسى مسیح «ممنوعیت طلاق» در آنست، مگر در موارد استثنایی، مثل «تغییر دین» یا «وقوع فحشاء» بین زوجین، و این سختگیری مطلق نگرانه از اینجا ناشی میشود که درمنهج مسیحی اعتقاد براینست که زن ومرد (زوجین) بايد برپايهٴ «محبت و فداکارى» با یکدیگر زنــدگى کنند و براى هميشه با هم بمانند، و طرفین باید انسانيت و اهــداف انسانی را بر «اهداف مادى» ترجيح بدهند، تا جایی که این دین فداکاری «هدف ازدواج» را نه ارضاى غرايز جنسى، بلکه خدمت به انسان ها و تداوم نسل بشرى و تحقق تعاون و همکارى قرار می دهد. اما با وجود اين جُوهره و این محتواى اساسى که در مسيحيت و در پيام عیسی مسيح وجود دارد، مِلل و دُوَل به اصلاح مسیحی اروپا و آمریکا علنا و عملا مِلل و دُوَل «قساوت و نژادپرستی، جنگ و تنازع بقاء، و ماده گرایی و سلطه گری» شده اند و معناى انسان و انسانيت را بکلی بر انداخته اند، و ماهیت قومی ممالک اروپایی، و فرهنگ و زندگی مادی و جنسی غربی، و سلطه گری و استعمارگری غربی، و سلاحهاى خطرناک غربى، اعم از سلاحهای هسته اى و سلاحهاى شيميايى و موشک هاى قاره پيما و وسايل شکنجه و مين هاى زمينى و..... که براى «نابودی بشریت» و سلطه گری ساخته شده اند، این واقعیت را «به وضوح» نشان میدهند، و جالب اینکه بعضى از اين وسايلِ تخريب و بشرکُشى، از جمله سلاحهاى هسته اى، مختص شهرها و افراد غير جنگى، اعم از اطفال، زنان، سالمندان و.... ساخته شده اند، و وسايل شکنجه نيز «خاص زندانيان» و به اسارت درآمدگانی است که علیه وضع استبدادی – استعماری و پرتبعیض اعتراض کرده اند (بگذريم از وسايل غيرقابل شمارش ضد بشرى دیگر، مثل زندانهاى مخوف، سازمانهاى جاسوسى و.....). آری؛ جوامع به اصطلاح مسيحى غربى نه تنها «فداکار و بشر دوست» نيستند، بلکه ميخواهند اين دنيا و همۀ نعمتهای آن از طریق «استعمار و استبداد و استثمار» در انحصار آنها و مختص آنها باشد، و بقیۀ ملل و جوامع بشری «خدمتگذار و ریزه خوار!!» باشند، و موشک و بمب و وسايل شکنجه را نيز براى همين انحصارطلبى و قبضهٴ کرهٴ زمين ساخته اند. و حال به وضوح می بینیم که «تمام جنگهای استعماری» نه در سرزمينهاى غربی، بلکه در سرزمين مِلل دیگر و ممالک دیگران واقع شده، و در این دنیا هیچ ملک و ملتی نیست که از چنگ این «گرگان مسلح» در امان باشد، گرگان جهانخواری که علنا در پی تسلط بر دنیا و غارت آن هستند، و ترویج و راه اندازی گلوبالیسیم (جهان گشایی) نیز سند اعتراف استعمارگران بدین واقعیت است. بدیهی است که «جوامع و ملل جهانى» از جمله جوامع اسلامى، در پی آزادی از چنگال استعمار و استبداد غربى و روسى (جوامع مسيحى!!) هستند، و طبعا در این رابطه تلاشها و قیامها نموده اند، تا بلکه آنها را از سرزمينهاى خود طرد و خارج نمایند و به «آزادى و استقلال» برسند. اما اين انحصارطلبان مادى و ماکیاولی، که آزادى و استقلال ملل جهان را تحمل نمی کنند، درنتیجه میخواهند با زور سلاح وکشتار وغارت، انحصارات وسلطه گریشان «استمرار» یابد. اينست ماهیت مِلل و دُوَل مسيحى!! که بصورت «بنيادينى» درمقابل جوهرهٴ دين عیسی مسيح و پيام توحیدی و فداکارانۀ او قرار گرفته اند.

اما دين و ملت اسلام: آنچه دربارۀ دین و ملت اسلام به اختصار میتوان گفت اینست که دين اسلام، دين «حق و عدالت» است، نه دین محبت و فداکاری یکطرفه!! که غیر واقعی و غیر سازنده است و مایۀ «مَحرومیت فداکاران و گستاخی مُتجاوزان» می گردد. و گرچه دین توحیدی اسلام «محبت و فداکارى» را ارج می نهد و بدان توصيه می کند، اما اصل مقابله به مثل را مبنا قرار داده و آن را به رسميت می شناسد. و از همین روست که دین توحیدی اسلام به يک مسلمان حق میدهد که اگر بر «گونۀ بیگناهش» سيلى نواختند، او نيز بر «گونهٴ متجاوزان» سيلى بنوازد، تا از تجاوز بیشتر مُمانعت نماید. اما با وجود این، اسلام به مسلمین توصیه می کند که اگر زمانی عفو و بخشش اثر بخش می شود (نه از روی زبونى و ناتوانى)، بهتــر است که از حق خــود بگذرند و شیوۀ فــداکاری پیشه کنند: وَ جَزَاء سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِّثْلُهَا فَمَنْ عَفَا وَأَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ إِنَّهُ لَا يُحِبُّ الظَّالِمِينَ (شوری - ۴۰): «جزای بدی، بدی است مثل آن (مقابله به مثل)، اما کسی که راه عفو و طریق مصالحه در پیش گیرد، همانا اجرش با الله است (و عفو و بخشش او ضایع نمی شود)، براستی الله ظالمان و متجاوزان را دوست ندارد». بنابر این، جزای سیئات و بدی ها عبارتست از عقوبت و پیگیری و «مجازاتی متناسب»، مگر صاحب حق بزرگواری نماید و مجرم را ببخشاید. در رابطه با مسئلۀ «طلاق» و ديگر قضايای زندگی نیز وضع بهمين منوال است، يعنى دین توحیدی اسلام در عین حال که طلاق و جدایی بین زوجین را به رسميت می شناسد و آن را مُجاز دانسته است، اما مسلمين را به «تداوم ازدواج» توصيه می کند و حتى الامکان طلاق و جدایی آنها را به تاٴخير می اندازد، و طبعا برايش «چهار مرحله» تعیین کرده است، که عبارتند از «نصیحت و تذکر»، «قطع روابط زناشویی»، «تدابیر پیشگیرانه»، و «تشکیل حَکَمیت». و بعد از آن نیز طلاق اول را بازگشت پذير و آن را «قابل مراجعه» اعلام نموده است. اما با وجود همۀ این قوانین، دین اسلام اصل «طلاق و جدایی» بین همسران را بعنوان «راه چارۀ اختلافات» مى پذيرد و در این رابطه طرفین را «آزاد و مختار» کرده و به ارادۀ آنها احترام می گذارد. اینست که این دین توحیدی در عین توجه به محبت و فداکاری و توصیه به اصل «عفو و بخشش»، اما مبانی توحیدی قرآن روی احقاق حق و تحقق اصل «حق و عدالت» استوار شده است، حق و عدالتی که نیازمند «توان و اراده» و وجود نسل و جامعه ای ارادتمند، و حضور یک نظام حقوقی و «قانونمند توحیدی» در همۀ ابعاد شخصی، خانوادگی، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، قضایی، فرهنگی و...... است. و بهمین خاطر است که در دین توحیدی اسلام «حدود عملی» وضع شده است، حدودی که «تجاوز از آنها» مُستَوجِب عقوبت و مجازات می شود. پس دین اسلام «راه علاج خلافکاری» را تنها به وجدان شخصی و محبت و فداکاری «احتمالی» واگذار نکرده است، بلکه برای کل زندگی و نحوۀ زندگی جوامع بشری جــدا «قانونگــذاری» نموده و در رابطه با آن «حـدود مشخصی» وضع کـرده است. بگـذریم از اینکه مسئلۀ عــواقب «اعمال خـوب و بـد» به اینجــا نیز محدود نمی شود، و در روز آخـــرت هم سیئات و حسنات ذره ذره مد نظر الله قرار می گیرند و روی آنها حسـاب و کتــاب باز می شود، و همۀ اینها مــاهیت «نظام تربیتی اسلام» را منعکس می کنند، که روی واقعیات اُستــوار شده است. اینست که دین تــوحیدی اسلام دین «حق و حقــوق»، دین « حــدود و قانون»، و دین «عدالت و توازن» است. اما همۀ اینها نیازمند «امتی توانا و صاحب اراده» است که بتواند «قوانین اسلامی» را با توجه به زمان و مکان و در سایۀ نظام توحیدی و خلافت مردمی اجراء و عملی نماید و حق و عدالت اسلامی را جامۀ عمل پوشاند.

حال ببينيـم «ملت اســلام» چگونه است؟! ملت اسلام یا جــوامع اسلامیِ امروزه بیشتر نامشان اسلامی و فی الواقع «اِسما و اصطلاحا» اسلامی هستند، و حقیقتا با محتوی و مبانی دین توحیدی اسلام بسیار بیگانه و با آن «فاصلۀ عمیقی» پیدا کرده اند. درست است که وضع جــوامع اسلامی به اندازۀ جــوامع مسیحی «ویران و مادی نشده» و تا حد آنها با دین و مبانی دینی شان «تضـاد ماهَـوی» پیدا نکرده اند، اما بدلیل سلطه و حاکمیت نظامهای «غیر اسلامی و اسلام ستیز» کار آنها نیز بسیار خراب و در سراشیب سقوط قرار گرفته است، و بهمین علت اگر جوامع اسلامی جهت اعادۀ حاکمیت برسرنوشت خود و ممالک خود و اقتصاد خود و رهبری دین و ملت خود اقدام نکنند، (خدا میداند) اما میتوانند سر از وضعیت «بسیار شوم و سیاهی» در آورند، وضعیتی که نه تنها بدتر از وضعیت استبدادی و استعماری و مصیبت زده و درهم تنیده و از هم گسیختۀ موجود باشد، بلکه حتی برای جوامع به اصطلاح مسیحی و ماده پرست و جنسی غربی «حسرت و غِبطه» بخورند. برای مثال جوامع اسلامی و از هم پاشیدۀ امروزی حتی «اصول دینداری اسلامی» را زیرپا نهاده و اصول اساسی: «خط و رهبری»، «تولی و تبری»، «اُخـوَّت و امت واحده»، «نظام توحیدی و اسلامی»، و «اجتهــاد و شوری» را از دست داده اند، و حقیقتا چیــزی برایشان باقـی نمـاده است. یا مثلا جوامع اسلامی فعلی، بر خــلاف نصوص مُسلّم قـرآن، که مــوظف شده اند نه ظلم و ستم را «قبـــول» کنند و نه راه «ظلم و تجـاوز» را در پیش گیرند، اما با وجود این تصـریحات، در برابر مستبدین و استعمارگرانِ کافرکیش راه «ناتوانى و زبونى» در پيش گرفته اند، و بین خودشان نیز بجای تحقیق و اِعمـال اصل «اُخوَّت اسلامی»، به امر حکام استبدادی – استعماری در «جنگ و عداوت» علیه یکدیگر هیچ کـم و کاستی ندارند!! بدینصورت، جوامع اسلامی امروزه، موازین توحیدی قرآن را تماما پایمال و فراموش کرده اند، و این اصل را که مسلمین و جوامع اسلامی اهل «کتاب و قانون» هستند (اهل قرآن و قانون) جدا زیر سؤال برده اند. و اصلا بهمین خاطر است که مسلمین و «جوامع اسلامی» تحت سلطهٴ انحصارگران مـاده پرست قرار گرفته و اسیر دست ملل و دول «قساوت و مادیت» گشته اند، که آخرش هم کارشان سر از فقر و عقب ماندگى و فلاکت فعلی در آورده است. پس ملت اسلام و جوامع اسلامی، به صراحت از موضع «حق و عدالت توحیدی» عدول کرده و به تنازل و خواری و زیرسلطگی تن داده اند، و الحق کوتاهى و تقصیر و خواری مسلمین و جوامع اسلامی به حد «افتضاح و رسوایی» رسيده است. خوب معلوم است که در چنین وضعیتی، و بدنبال آن رواج «صوفیگرى» و شیوع ديدگاهى انزواطلبانه و خرافاتی، و دورى جستن از صحنهٴ سيـاست و اجتماع، سلطهٴ اسلام ستيزان «مـادى و الحـادی» و حاکمیت انحصار طلبان استبدادی - استعماری حتمى می شود، و مهاجمان و استعمارگران «مغـولى، صليبى، غربى، روسـى، کمونيستى، صهيـونى، هنـدى و....» کل سرزمينها و ممالک اسلامى را به تصرف در می آورند و آنها را غارت و زیر سلطۀ خود قرار می دهند، و به تبع آن، جوامع اسلامی را خوار و ذليل و محروم می سازند. و باید دانست که قرنهاست که «ملک و ملت اسلام» غــارت و پایمال می شود، بدون اينکه در اين باره «اقدامی مؤثر و جدى» بعمل آمده باشد؟؟!! الا اینکه مسلمین و جــوامع اسلامی اخیرا به تکاپو افتاده و مجددا فعال شده و رو به صحنه داری آورده اند، امر مبارک و سرنوشت سازی که ان شاء الله تا تحقق «حاکمیت اسلام و مسلمین» پیش خواهد رفت و «آزادی و استقلال و شکوفایی» نصیب مسلمین و جوامع اسلامی و ممالک اسلامی خواهد گشت. بدیهی است که وضعیت رقت بار و برده آفرين کنونی تنها در سايهٴ همت و شجاعت و «ارادۀ تهاجمی مسلمين» تغيير خواهد کرد، و حقا که جوامع اسلامی راهى جز مقابلۀ «جدی و شجاعانه و ارادتمند» با اين وضع استعمارى و استبدادى و اضمحلالی ندارند.

لازم بذکر است در مورد اسلام و مسیحیت و در «میدان قیاس» بین مِلل مسیحی و اسلامی نباید این «نکته ای اساسی» را فراموش کرد که: جوهرهٴ دين مسيحى، صرف نظر از نحوۀ تدوین و میزان تحریفات و گسترۀ افسانه های تورات و اناجیل باقی مانده، بيشتر خيالى بوده و «غیر عملی» به نظر مى رسد، اما جوهرهٴ دين اسلام، امری واقعى و داراى زمینه های تاریخی و برخوردار از سابقۀ «اجرايى و عملی» است. در رابطه با قساوت و ماديت ملل و دُوَل غربی - مسیحی نیز که حرفى نيست، چرا که بکلی راه «مادیت و الحاد» در پیش گرفته و هیچ پیوند و عامل مشترکی بین آنها و دین مسیح وجود ندارند، همانطور که دربارهٴ «ناتوانى و زیر سلطگی» جوامع موسوم به اسلامی شکی وجود ندارد، ناتوانی و زیر سلطگی که اساس همۀ «مفاسد و مظالم» است، چرا که در ناتوانی و زیرسلطگی، بشریت «مسلوب الإراده» میشود و همه چیز از اختیارش «خـارج» میگردد. مثلا اگر جوامع اسلامی دچار ناتوانى و زیرسلطگی نمى شدند وکارشان سر از فساد و انحطاط و بی اخلاقی در نمی آورد، بالاخره استبداد و استعمار و اهل قساوت و ماديت «حدى وحدودی» نگه میداشتند. و مثال مُسلّم مَفاسد جوامع اسلامی، فراموش کردن اصل «اُخـوَّت» با یکدیگر و «اتحاد» در برابر استعمار و استبداد است، که اینهم ناشی از ناتوانی و زیرسلطگی و «بی فکری» آنهاست. بدين ترتیب و همانطورکه در خطوط فوق الذکر ملاحظه ميشود: اگر ملل و دول مسيحى (خصوصتا غربی)، جوهرهٴ مسيحيت و پيام عيسى مسیح را کلا زيرپا نهاده و «محبت و فداکارى» در حق انسانها و جوامع بشری را بصورت اساسی فراموش کرده و عکس آن ظاهر شده اند، ملت اسلام و جوامع اسلامی نیز از جوهرهٴ اسلاميت، که مبنى بر احقاق حق، عدالت و توازن، اُخوَّت بشریت، و «نفى سلطهٴ غير از الله» است، فاصله ها گرفته و عمیقا با آن بیگانه شده اند، و مُبدّل به ملل و جوامعی سنتی و خرافی و عقب مانده گشته اند. از این جهت، همانطور که میتوان مسحیت اصیل را دين «محبت و فداکاری» دانست؛ اما جوامع به اصطلاح مسیحی را باید جوامعی «قاسی و مادی» تلقی نمود؟! در رابطه با اسلام و مسلمین نیز وضع بهمین صورت معکوس شده است، یعنی درهمان حال که دین اسلام دین «حق و عدالت» است؛ اما جوامع به اصطلاح اسلامی، جوامع «ناتوان و زير سلطه» محسوب می شوند. و این واقعیت از این «اصل اساسی» ناشی میشود که حقیقتا نه ماهیت و تربیت و فرهنگ جوامع مسیحی از دین مسیحی و مسیحیت «نشأت و مایه» میگیرد، و نه ماهیت و تربیت و فرهنگ جـوامع اسلامی منعکس کنندۀ «دین اسلام و اسلامیت» است، الا اینکه این مِلل و جوامع، بصورت سنتی و عرفی منسوب به این «ادیان» هستند و بعضی آداب و رسوم آنها را بدون «روح و مُحتَوی» تکرار می کنند.

سازمان موحديــن آزاديخواه ایران

۱۷ شوال ۱۴۲۲ - ١١ دى ١٣٨٠