بسم الله الرحمن الرحیم

خصایص جسم زنان و مواضع متناسب قرآن

قبل از هر چیز باید دانست که: هر «حکم و امرى» در قرآن مُنزَل داراى «پايه و مبنايى» است، پایه و مبنایی که حاصل «واقعيات زندگی» و اتکاء به «ارزشهاى توحيدى»، و اصل قرار دادن روش «مُشکل گشایی» می باشد. بنابر اگر در «پايه ها و مبانی احکام و اوامری» تغييراتى حاصل شود، خود احکام و اوامری که روی آنها اُستوار شده اند و محصول آنها هستند «خود بخود» تغيير میکنند و احکام و اوامر «ديگرى» را ايجاب می نمايند. و اين منهج و روش قرآن است، منهج و روشی که باید توسط مسلمین «اخذ و دریافت» و درمیدان زندگی و حیات عملی تطبیق داده شود، و در این مسئلۀ اساسی جز «روش قرآن» نباید چیزی اخذ و دریافت گردد. طبعا مسئلۀ «ناسخ و منسوخ» هم که مختص الله و کار اوست و حاصل «واقع گرایی» و علم به ماهیت بشریت و مدنظر قرار دادن زمینه های زندگی است، و مَبنی بر جانشینی «اَحسَن بر حَسَن» می باشد، روی همین اساس وضع و اِعمال شده است، و بدینصورت، کار ناسخ و منسوخ نیز بر پایۀ: «واقعیات زندگی» و «ارزشهای توحیدی» و روش «مشکل گشایی» بنا شده است.

نمونه هاى مَنهج و روش توحیدی قــرآن در میدان قانونگذاری و مُبتنی بر رابطۀ منطقی بین «حکم و موضوع»، در آیات زیادی به چشم می خورد، اما قاعدۀ کلی و حاکم بر این منهج و روش تـوحیدی، در آيات ۳۸ و ۳۹ از سـورۀ رعد نازل شده است، و متن آن بدین قرار است: لِكُلِّ أَجَلٍ كِتَابٌ، يَمْحُو اللّهُ مَا يَشَاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِندَهُ أُمُّ الْكِتَابِ: «براى هر دوره و زمانى، کتاب و قانونى مقرر شده، و الله هر آنچه را بخواهد (دوره و زمانش سپرى شود) محــو و زايل می کند و هرآنچه را بخــواهد (دوره و زمانش باقى باشد) تثبيت و استــوار می سازد، و اُمّ الکتب (کتابِ مـــادر) و مصدر کُتُب و قـــوانين نزد الله می باشد». بنابر این، اصل و اساس در مَنهج و روش توحیدی نسبت به وضع قوانين اينست که هر قانون و حکمى، متناسب با شرايط و و اوضاع و احوال پيش رو ارائه شود و «حلال مشکلات» گردد، و در صورتی که شرايط و اوضاع و احــوال تغيير کرد، قوانين و احکـــام هم تغيير کنند و راه حل هاى «نــوين و متناسب» با تــــوجه به شرايط و موقعيتهاى جديد ارائه گردند، و گرنه قوانين و احکام، راکد کننده، مشکل آفرين، و ضد بشرى می گردند. و این همان «اِجتهاد مُستمِر» است، اجتهادی که مبنای حرکت و عملکرد «موحدین آزادیخواه» می باشد.

همچنین نمونۀ عملی این مَنهج و روش توحیدی و مبنی بر رابطۀ منطقی بین «اَحکام و واقعیات» در آيات ۶۵ و ۶۶ از سورهٴ انفال نیز چنین منعکس شده است: يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَرِّضِ الْمُؤْمِنِينَ عَلَى الْقِتَالِ، إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ عِشْرُونَ صَابِرُونَ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ، وَإِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ مِائَةٌ يَغْلِبُوا أَلْفًا مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لَا يَفْقَهُونَ. الْآنَ خَفَّفَ اللَّهُ عَنْكُمْ وَعَلِمَ أَنَّ فِيكُمْ ضَعْفًا فَإِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ مِائَةٌ صَابِرَةٌ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ وَإِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ أَلْفٌ يَغْلِبُوا أَلْفَيْنِ بِإِذْنِ اللَّهِ وَاللَّهُ مَعَ الصَّابِرِينَ: «ای پیامبر؛ مؤمنان را به قتال و میدان داری تحریض و تشویق کُن، بدین ترتیب که ۲۰ مسلمان صبور باید ۲۰۰ کافر و مشرک و ۱۰۰ مسلمان باید ۱۰۰۰ کافر و مشرک را مغلوب نماید. اما حال الله این حکم را تخفیف داده و بعد از ثبوت ضعف و پر مشقت بودن تکلیف، کافی است که ۱۰۰ مسلمان صبور بر ۲۰۰ کافر و مشرک و ۱۰۰۰ مسلمان صبور بر ۲۰۰۰ کافر و مشرک به اذن الله غلبه کند». این نمونۀ قرآنی و صریح در روشن سازى اين منهج و روش بسيار گوياست، و حامل دو مرحلۀ اساسی است: مرحلۀ اول اینست: زمانی که مسلمين اندک بودند يک «مسلم صبور» می بايست در برابر دَه کافر جنگی قتال و مقاومت نمايد، و این یک ضرورت بود، و مسلمین می بایست بارهای سنگینی را حمل کنند، بارهایی که بالاخره در رابطه با آن از خود ضعف نشان دادند. اما در مرحلۀ دوم: وقتی که مسلمين بدين درجه از مقاومت و صبورى نرسيدند، قرآن به کمک شان آمد و در نتیجه تکليف شان «تخفيف» داده شد، و اين بار مقرر گشت که يک مسلم صبور لا اقل در برابر «دو کافر جنگى» پيکار و مقاومت نمايد، و این تکلیفی میسر میباشد و یک مسلم صبور چنین توانایی را داراست، زیرا یک مسلم علاوه بر جسم مُشابه دارای فضیلت ایمان نیز هست.

اين مبنا و روش در میدان فضائل بشری و در رابطه با «فضيلتهای زنان و مردان» نیز بهمین صورت است، چرا که: اولا فضيلتها متنوع و بسيار پيچيده هستند و نمیتوان آنها را در امور «عرفى و سنتى و مُحَدّد» که ممکن است حتی فضيلت هم نباشند محصور کرد. ثانيا ارزش و اهميت فضيلتها در زمانها و مکانهاى مختلف، متفاوت و «قابل تغيير» است، یعنی اگر در زمان و مکانى، فضائلى بسيار اساسى هستند، همين فضائل ممکن است در زمان ها و مکان هاى ديگر اين ارزش واهميت را نداشته باشند، و دور از انتظار نيست که فضائل ديگرى جاى آنها را بگیرند. ثالثا جنس زن و مرد را نبايد در ميدان فضايل «ثابت و لا يتغير» فرض کرد، زيرا آنها در زمانها و مکان هاى مختلف (بنابر زمينه ها) داراى توانايی ها و لياقت هاى مختلف می شوند. و مثلا در زمان ها و مکان هايى که بجاى قدرت و صلابت جسمى، توان عقلى و مهـــارت هاى ذهنى حلال مشکلات می گردند، زمينهٴ «توازن و برابرى زن و مرد» مهياتر و ارتقـــــــاى زنان ملموس تر می شود، زيرا بجز مسئله و تفـــاوت جسمى (صلابت جسم مردان و لطافت جسم زنان) تفـــاوت ثابت و لا يتغير و قابل ذکرى بين زنان و مردان وجود ندارد. همچنین خود لطافت جسمى زنان، اگر در ميدانهاى جنگ و نا امنى و در دوره هاى پر مشقتِ نان آورى مايهٴ «ضعف و کمبود» است، اما در جاى خودش، فضيلت و نعمت بزرگى میباشد، کما اينکه تناسب جسم زنان با «حاملگى و زايش و شيردهى» فضيلت بزرگ ترى است. و قصد و هـــدف قــــرآن حکیم در «ذکر فضل مردان»، بيشتر مربوط به توانايی آنها در جهاد و دفاع و شجاعتِ ناشى از آن و نيز توان آنها در کسابت و نان آورى در زمانها و مکانهايى است که جسم پر صلابت بشرى در آن نقش اساسى دارد. البته فقط «بخشى از شجاعت» مربوط به توانايى جسمى است، و اصل شجاعت، ناشى از «تربيت و فرهنگ و ايمانى» است که زن و مرد می توانند آن را کسب نمايند. قـرآن مُنزَل در آيهٴ: الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّسَاءِ (سورۀ نساء: ۳۴) فضيلت مـردان را در توانايى آنها نسبت به مسئلهٴ «سرپرستى خانواده و نيز توان کار و کاسبى» و عهده دارى اقتصاد خانواده ذکر می کند. و چون مردان «صلابت جسمى» بيشترى داشتند و دارند و از قدرت دفاع و امکان کار در شرايط  نا امن و ناگوار نيز بیشتر برخوردار هستند، در نتیجه قـرآن مُنیر این فضیلت را به رسميت شناخته، و بر اين اساس حکــم و قـــانون وضع کرده است.

آنچه دربارۀ نحوۀ قانونگذاری قرآن جِدّا لازم است مورد توجه قرار گیرد اینست که برخورد قرآن با هر امری «فطرى و طبيعى» بوده و حاصل واقع بینی آنست. و این نتیجۀ «حق مداری و عدالت طلبی توحیدی» است، و طبعا این اساسِ منهج و روش قـرآن و تدیُن اسلامی است. بنابراین، دربارۀ کار و فعالیت مردان و زنان هم (با توجه به وضع و حال متفاوت شان) تقسیم کار و فعالیت آنها امری ضروری و لازم می گردد، و مثلا در اوضاع و احوال نا امن و طاقت فرسا و سلطۀ عرف و عادات جاهلی، بهتر است زنان در «محيط خانه» کار و فعالیت نمایند. اما اگر شرايطى پيش آيد و در سايهٴ امنيت و فرهنگ توحيدى و حامی آزادى و استقلال زن و مرد، و نيز بوسيلهٴ فنون صنعتى، کار زنان هم ميسر گردد، و زنان هم بتوانند در حل کردنِ «مشکلات خانواده» مثل مردان نقش بازى کنند، در آن صورت، وضع دگرگون می شود و «فضل مالى و اقتصادی» به زنان نيز سرايت خواهد کرد، امری که موجب خودکفایی زنان می شود و زنان از «نفقهٴ مردان» بى نياز مي گردند. و با تحقق اين امر مهم، مردان هم بارشان سبکتر شده و همهٴ چيز به «عهده و مسئوليت مردان» و نیز در انحصار آنها نخواهد بود. هرچند هيچگاه به صلاح بشر نيست که زنان از خانه و بچه هايشان دور شوند، اما ميتوان کارِ خانه و بچه دارى را بعنوان «کار اقتصادى» بحساب آورد، و اصل عدالت نيز همين را اقتضا می کند. در مورد دفاع نيز وضع بهمين صورت است، و با فراهم شدن زمينه هاى تربيتى و اجتماعى و فرهنگى و بوسيلهٴ سلاحهای مناسبی که ساخته شده و میشوند، زنان نيز میتوانند در «جنگ و دفاع مسلحانه» شرکت کنند و مجاهد و جهادگر شوند. البته قدرت جسمى زنان هيچگاه به پاى مردان نخواهد رسید، و بافت لطيفِ جسم زنان و مسئلهٴ حاملگى و عـــادت ماهانهٴ آنها بیانگر اين واقعیت هستند. بگذريم از اينکه اگر جسم زنان همانند جسم مردان «صُلب و خشن» شود، زندگى بشری بکلی مُختل! میگردد و همه چيز بهم می خورد. زنان بوسيلهٴ «صفات جسمىِ» که دارند زن هستند، و اگر اين صفات جسمى را از دست بدهند، لياقتهاى زنانگى را از دست ميدهند، و زنان و مردان دچار خسارت و زيان اساسی میشوند، چرا که آنگاه؛ زندگى بشری آن خُرَّمى و شکوفایی را از دست خواهد داد و خانه از پاى بست «ويران و خراب» می شود، تا جايى که حتى مسئلهٴ علاقهٴ زنان به بچه دارى و روابط زناشويى و..... هم زير سؤال مى رود. خوب وقتى که براى زن و مرد اصطلاح «دو جنس؛ یا نر و ماده» استعمال میشود، خودبخود نشان میدهد که زن و مرد ماهيتا در بعد جسمى اختلاف و تفاوت دارند، و اين اختلاف و تفاوت، ساير ابعاد زندگى انسانى را نیز تحت تاثير قرار داده است. اما عليرغم اين واقعيت، در نگاه و نگرش توحيدى و مبنى بر آيات قرآن، مرد و زن «يک ماهيت نفسى و انسانى» دارند و داراى یک روح و استعداد یکسان هستند و از يک اصل و منشاء می باشند، چون از نفسى واحدة و از وجودى واحد خلق شده اند و هر دو داراى روح الهى هستند. اينست که زن و مرد «مُشترکا و بصورت مساوى» مُخاطب الله و قرآن می باشند و عملکردشان نیز داراى پاداش و مجازات برابر است، و هر دو نيز در دنيا و آخرت «مُستقيما و مُستقلانه» داراى مسئوليت همه جانبه و از جمله داراى مسئوليت اجتماعى هستند. وحکمت وضرورت «تفاوت جسم زن و مرد» در مُیَسَّرسازی تداوُم و بقاى نسل بشرى و در لطافت زندگى و «عشق ومحبت متقابل» است. و در حقيقت، زن و مرد، در میدان زندگی، مکمل يکديگر هستند، و هر يک بدون ديگرى، لنگ و معیوب و ناتوان است. و الله رب البشر، طورى زن و مرد را خلق کرده است که آنها در کنار يکديگر «احساس آرامش» کنند و مايهٴ تسکين همکديگر شوند، و طبعا در سايهٴ وجود اين نعمت بزرگ، که از «تفاوت جسمى» نشأت می گیرد، نيازهاى مختلف انسانی برآورد و تداوم زندگی به خیر می گردد.

مهمترين مسئله اى که قبل از هر چیز باید در رابطه با زنان بدان پرداخت اينست که منشاء «تفاوت زن و مرد»، جسم متفاوت زن و مرد و خصايص و ماهيت جسمى هريک از آنهاست، امری که با توجه به واقعیت نگری قرآن و جهت مشکل گشایی در آيات قرآن انعکاس پیدا کرده است. اين اصل اساسى منشاء همهٴ مسائل و تفاوتها و در عين حال پايهٴ پذيرفتن «ضرورت هايى» است که امکان ناديده گرفتنشان میسر نيست، و در صورت ناديده گرفتن آنها مشاکلى پيش می آيد که زن و مرد را دچار معضلات بنيان بر انداز میسازد. و تفاوت قوانین و احکام قرآنی در رابطه با زن و مرد، بنابر واقعياتى است که همگان ميتوانند آن را ببينند و درک کنند، و آن عبارت از «وضعيت و مُختصات متفاوت جسمى» بین زن و مرد و اقتضائات و پيامدهاى طبيعى آنست. اين تفاوتهای طبیعی در ماهيت جسمى و در «توانايى مختلف زن و مرد» موجب شده که بقيهٴ امور و ابعاد زندگىِ زنان و مردان تحت تاثير آن قرار گيرد، و منشاء روحيات متفاوت، علايق متفاوت، افکار متفاوت، کار متفاوت، اقتصاد متفاوت، فرهنگ متفاوت، لباس متفاوت، آرايش متفاوت و..... بين زنان و مردان شود، و سراسر تاريخ بشری شاهد اين واقعیت انکار ناپذير است. اين مسئله به «نحوى دیگر» در مورد بخشهاى ديگر جامعهٴ انسانى نيز صدق می کند، و در آنجا نيز «جسم مُتفــاوت»، منشاء توان و روحيات و فکر و فرهنگ و اقتصاد و عملکرد متفاوت گشته، و به تبع آن «حقوق و تکاليف مختلف و متفاوت» ظاهر و تجلی پیدا کرده است. و مثالهاى مشخص این قضیه را به روشنى میتوان در اطفال، اشخاص مُسن، معلولان و...... مشاهده نمود. بگذريم از اينکه: هم درميان جنس مردان؛ و هم درميان جنس زنان تواناییهاى جسمى بسیار متنوع و متفاوت است، و طبعا هر کسی توانایی خاص خود را دارد. همچنين توانایی و ناتوانى عقلى يا مالى، جبر و ناچارى يا اختيار و آزادى، بیخبرى و بی اطلاعی يا هوشیاری و زرنگی، سستى و تنبلى يا نشاط و چابُکى و...... ابعاد زندگى بشرى را بسيار مختلف و متفاوت و متنوع و تحت تأثیر قرار داده است، و طبعا اين وضعیت نیز حقـوق و تکاليفِ «مختلف و متفاوت و متنوع» پديد آورده است. تمام اين موارد «مُوجِّد اختلاف و تفاوت» هستند و براى هر يک از آنها می توان آيه اى از قرآن ذکر نمود. اما باید تأکید نمود که خارج از «مسئلهٴ جسم» و حقوق و تکاليف ناشى از آن، هر چه در رابطه با زن و مرد و ماهیت مختلف آنها تصور شده است، يا هر ذهنيتی که زنان را کمتر و مردان را بالاتر قرار داده است، جاهلى و خرافی می باشد، و بيانگر يک تصور «شرک آمیز و غير توحيدى» است، و در تضاد با آيات و مواضع مبین «قـرآن» است.

تفاوتها و اختلافات جسمى زن و مرد بصورت مشخص از «دو خصلت اساسى» سرچشمه می گيرند: یکی «صـــــــلابت» و توانمندى بيشتر مردان و نرينه ها، که متناسب با کار سخت و مايهٴ مقاومت بيشتر است، و ديگرى «لطــــــافت» جسم زنان و مادينه ها و ساختى که بنابر خلقت خدایی دارا هستند، خصلتی که متناسب با انگيزش علايقِ مردان و زايش و شيردهى و کارهایی است که متناسب چنین جسمی باشند. اين دو خصلت، هم واقعيت دارند و هم ضرورت: واقعيت شان منجر به تفاوتهاى جسمى و روحى و حتى فکرى شده است، و از این جهت زنان و مردان خود بخود نیازهای متفاوت پیدا میکنند، و درنتیجه «برای تحقق خواستهای مردان و زنان» وعدم محرومیت هیچیک از طرفین، حضور هر دوی آنها در میدانهای مختلف زندگی و قانونگذاری و ادارۀ مملکت و سازماندهی اجتماعی و.... واجب و لازم می گردد. و ضرورتشان از اين جهت است که زن و مرد (نر و ماده) «مُکمِل» يکديگرند و حيات و بقاى نسل و لطافت زندگى بشرى از طريق ازدواج نر و ماده ميسر میشود، و هر يک بدون ديگرى ناقص و نا تمام میباشد. و اصلا در سايهٴ همين اختلاف اساسى است که رابطهٴ جنسى زنان و مردان (نرينه ها و مادينه ها) مطلوب گشته و «عشق و محبت متقابل» بوجود آورده است. بنابر اين و با توجه به واقعيت زندگى بشری، تفاوتها و اختلافات زن و مرد از عوامل ساختارى سر چشمه می گيرند و در ماهيت خلقت جسمی آنها نهفته اند و حل ناشدنی هستند و لازم هم نيست که حل شوند. اما چون از اين «تفاوتهای واقعی و ضروری» از طُرُق مختلف سوء استفاده شده است، بحث روى آنها اِلزامی شده است. و اَهّـــم اين سوء استفاده ها و سوء تعبيرها، که توسط مردسالاران بعمل آمده است، يکى در جهت بنيادین و فراگير کردن اين تفاوت ها و اختلافات تلاش کرده و ديگرى در پى انکار و ناديده گرفتن اين تفاوتها و اختلافات واقعی بر آمده است. و امروزه سردمداران تفاوت و اختلاف بنيادین و فراگير، که بيشتر داراى مقاصد شخصى و حيثيتى می باشند، در اشخاص و جريانات سنتى و عرفى ظاهر شده اند، و سردمداران انکار و ناديده انگارى تفاوت و اختلاف زن و مرد نيز، که بيشتر داراى مقاصد سياسى و اقتصادى می باشند، غربگرايان و در راٴس آنها استعمارگران و استبدادیان غربگرا قرار دارند. و هر دو جريان، زنان را تحت سلطه قرار داده و آنها را از هويت انسانی خارج کرده اند. اما با توجه به «روش مختلف»، يکى زنان را به موجودات زبون و ذليل و نالايق مبدل ساخته، که وسيلهٴ خدمات خانگى و استفادهٴ جنسى و.... شده اند، و ديگرى زنان را به مادینه گان بازاری و فاقد خصايل اخلاقی و انسانى تبديل کرده است، که در جهت گسترش انحصارات اقتصادى و برای تبلیغات روی کالاهای مصرفی و تعميم هر چه گسترده تر جنسيت و هوسى کردن اجتماع از آنها استفاده می کند. اما عليرغم اين اختلاف روش، هر دوى آنها دربارۀ قربانى کردن زنان اشتراک منافع دارند و زنان را تصرف و زير فرمان و زیرسلطه قرارداده اند و در پى تعميق و گسترش این سلطه گری هستند، و همین است که يکى او را در خانه «محبوس» و ديگرى او را در بازار و خيابان «شکار» نموده است. يکى او را اسير و به خدمت شخصى خود در آورده و ديگرى او را مبتذل و در خدمت اهـداف سياسى و اقتصادى و فرهنگ جنسی قرار داده است، منتهى «سنتى ها» در کار محروم سازى و اسير کردن زنان ساده تر عمل کرده، و غربيان و غرب گرايان در کار جنسی سازی و بازاری کردنشان پيچيدگى و زرنگى بخرج میدهند، و در اين ميان، زنان زیرسلطه، بى اختيار و بى اراده اند و توان انتخاب از آنها سلب شده است. اما بخش اعظم اسارت و پایمال شدگی زنان، محصول زير سلطگی مردان آنهاست، مردانی که به نوبهٴ خود، بردهٴ بى اختيار صاحبان قدرت و سياست و اقتصاد هستند. و بالاخره و از همه بی مزه تر اينکه امروزه کسان و جرياناتى خواهان حقوق و آزادی و استقلال زنان هستند که آنها را بردگان جنسى (در خانه يا خيابان) تلقی می کنند و آنها را کالاى استخدامى خود نموده اند!!، اینست که راه چاره در رشد و تکامل شعور زنان و انسانيت شان و دینداری شان و اخلاق شان و..... است، به اندازه ای که بتوانند با مردان «توازن» پیدا کنند و لياقت و حقوق خود را بر اجتماع تحميل نمایند، و حداقل نظر همجنسان خود را به دست آورند. اما چنین امری بدون پشتبانی و همراهی مردانِ معتقد به «آزادی و استقلال واقعی زنان» و مؤمنین به انسانیتِ بی عیب و نقص آنها و حضور مؤثر اهل توحید و آزادی متحقق نخواهد شد.

فضل زن و مــرد و هر انسانی در قـــرآن مُنزَل، بر خـــلاف همۀ مبانی و اَعــراف تبعیض آمیــز و خرافاتی و شــرک آلود، و مبنی بر حَسَب و نَسَب و جنسیت، و ناشی از ملاکهای جاهلی و ثروتهای نامشروع و...... داراى «دو اساس» می باشد:

١- فضل جسمى ناشى از خلقت

فضل جسمى ناشى از خلقت، که منشاء توانايى و لیاقت جسمی و قدرت فردى و وسيلهٴ اجراى «اراده و تصميم» است، يک ضرورت زندگى بشرى است. اما باید توجه داشت و فضل و لیاقت جسمی را نباید در «اندازۀ قدرت جسمی» خلاصه نمود، بلکه فضل و لیاقت جسمی، هم در اندازۀ قدرت نهفته است، و هم در لیاقت و میزان بهره وری آن. و در این رابطه اگر جسم مردان مثلا دارای قدرت بیشتر است، جسم زنان نیز دارای بهره وری وسیعتر میباشد. یا اگر جسم مردان مقاومتر است، جسم زنان نیز لطیف تر و زیباتر است. بنابر این، فضل و توانايى و لیاقت و باروری جسمى، میان زنان و مردان، وابسته به زمینه ها و میدانهایی است که این جسمها درآن فرصت شکوفایی و بهره وری میدهند، نه اینکه ذاتا جسمی بر جسم دیگر «فضل و برتری» داشته باشد. و همین است که اگر جسم مردان مایۀ مقاومت بيشتر و عمل قویتر و توليد غيرت و انگيزهٴ عاليتر است، جسم زنان نیز مُولِد بشریت و دارای لیاقت زایش است، بگذریم از اینکه بیشتر کارها و امور در «محدودۀ توانایی و لیاقت» جسم مردان و زنان است و هر انسانی از عهدۀ آنها بر می آید. و حقیقتا آنچه بین زنان و مردان فاصله انداخته است، نه ناشی از واقعیات و فاصلۀ جسمی و ماهیتی و روحی و عقلی و میزان توانایی و لیاقت مردانگی و زنانگی، بلکه دقیقا ناشی از زیر سلطگی زنان و محرومیت زنان و بی امکاناتی زنان و اعراف منحطی است که زنان را به گودال تبعیض انداخته است، پدیده ای که مختص زنان نیست، و شامل هر قشر و قوم و ملتی می شود، که وقتی صعود و تفوق پیدا کرده «عزیز و افضل» شده است، و وقتی ساقط و فرو افتاده «ذلیل و تحقیر» گشته است، بدون اینکه این عزت و ذلت ربطی به ماهیت و خلقت و لیاقت ذاتی آن داشته باشد، بلکه ناشی از موقعیتی بوده که پیدا کرده و در سایۀ آن پیروز یا شکست خورده است. طبعا توانایی و لیاقت جسمی در رابطه با حیوانات نیز مطرح است، اما با توجه به اینکه در میان حیوانات، شکست و پیروزی و تسلط اجتماعی و سیاسی و اقتصادی کمتر مطرح است و همیشه منافع انسان ها بحساب می آیند، توانایی و لیاقت آنها دارای وضوح بیشتری میباشد، هر چند در بارۀ حیوانات نیز موقعیت و زمان و مکان در ارزش و اهمیت و کاربرد آنها تأثیر میگذارد، اما با وجود این، موضع انسان ها نسبت به آنها بسیار واقعی تر است. مثلا اگر یک گاو ماده را با یک گاو نر مقایسه کنیم، کمتر کسی گاو نر را بر گاو ماده ترجیح می دهد، و خاصتا بنابر اینکه دورۀ کار با گاوهای نر سپری شده، ارزش و اهمیت آنها پایین تر آمده است. این مثال در مورد بسیاری از حیوانات صدق می کند، و در اغلب موارد، حیوانات ماده بر حیوانات نر ارجحیت پیدا می کنند، و در رابطه با آنها رأی و نظر انسانها بسیار بهم نزدیک و متناسب با واقعیت است، چونکه با «اعتــراف» به لیاقت ها و توانایی های حیوانات چیزی را از دست نمی دهند. اما در مورد زنان وضع چنین نیست، چرا که اگر مردان به لیاقت ها و توانایی های زنان اعتراف کنند، تغییرات بسیاری بوجود می آید، و «شراکت مردان و زنان» در اقتصاد خانوادگی جزو اولین این تغییرات خواهد بود، یا مثلا اگر مردان تن به آزادی و استقلال زنان بدهند، همۀ دختران بنابر اراده و علاقۀ خود ازدواج خواهند کرد، دخترانی که اکثرا جزو منافع مردان (پدران) بحساب می آیند. بدیهی است که زمان و مکان و دوره های متفاوت در خیلی چیزها تأثیر می گذارد: مثلا در زمانی که جسم قوی و جنگی بسیار اساسی بوده و جنگها تن به تن بوده است، مردان بر زنان ارجحیت داشته اند، و در همان حال، زنان نه تنها دفاع نمی کرده اند، اسارتشان نیز مایۀ ننگ و شرمساری بوده است. و در نتیجه زنان هــم بلا دفاع بوده اند و هــم زمینۀ کار و فعالیتشان محدود بوده است، و بدتر از این دو امر اینکه محتاج حفاظت نیز! بوده اند. پس در چنین وضعی طبیعی می نماید که زنان پایین بیفتند و ارزش و قیمت شان کاهش یابد. اما این وضع نه ناشی از ماهیت خلقت زن و مرد است و نه همیشه تداوم می یابد. در بارۀ «فرزندان» نیز وضع همینطور است: در گذشته بزرگترین نعمت، کثرت فرزندان؛ و بزرگترین مصیبت «عقیمی و عدم زایش» بوده است، امری که مرور زمان آن را بسیار تغییر داده و امروزه فرزندان زیاد افتخار چندانی بحساب نمی آید، اما این ناشی از ذات و ماهیت فرزندان نیست، بلکه ناشی از کاهش اهمیت آنها برای پدران و مادران می باشد. اما باید دانست که در هر زمان و مکان و موقعیتی، میزان لیاقتها و تواناییها و کیفیت اَعمال و اِجرائات بسیار وابسته به «تصميم و اراده»، «علم و دانش»، و «قدرت و لیاقت جسمى» میباشد. و معیارهای آيهٴ ذيل (بقره: ٢۴٧) که در گذشته های بسیار دور کاربرد داشته اند و امروزه نیز کاربرد و اهمیت خود را به سبب تداوم ارزش معیارهایش حفظ کرده اند، بيانگر اين واقعيت است: إِنَّ اللّهَ اصْطَفَاهُ عَلَيْكُمْ وَ زَادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ: «به تاٴکيد الله طالوت را برگزیده و بر شما ترجیح داده و وسعت و توانايىِ او را در علم و جسم افزايش داده است». خلاصه، قدرت و توان جسمى و علم و دانش و اراده مندی که از آنها ناشی و موجب عمل و اجراء میشود، همیشه مایۀ فضیلت و برتری بوده و خواهد بود. و اگر غرض و مرضی در کار نباشد و مثلا دینداری اسلامی اجتهادی باشد و هر کسی و هر چیزی و هر علمی با توجه به زمان و مکان و موقعیت و کارایی و لیاقت ها و توایی های آن بررسی و ارزش گذاری شود، مشکلات بشری یکی بعد از دیگری حل می شوند و زنان و مردان نیز در جای خود قرار می گیرند، نه اینکه یکی به عرش اَعلی برود و ارباب و قدرت مطلقه شود، و دیگری به ذلت و محرومیت و بی ارادگی کشیده شود و ذلیل و ضعیفه گردد. البته بعضی تفاوتهای واقعی و همیشگی بین زنان و مردان وجود دارند، که باعث می شود مثلا وظيفهٴ دفاع و جهـاد يا وظيفهٴ نان آورى در «نا امنی ها» به عهدۀ مردان گذاشته شود، اما در همان حال نباید از ارزش و اهمیت کارهای زنان در محیط خانه و غیر آن غافل ماند و یا اینکه آنها را (که بی زمینه شده اند) اصلا فاقد لیاقت و توانایی تلقی نمود!! و بعدا این «تحقیر و تهمت» را به ذات و خلقت آنها نسبت داد. بگذریم از اینکه اگر موقعیت ها اقتضاء نماید، فاصلهٴ جسمى زنان و مردان آنقدر نيست که در جوامع سنتی مشاهده می شود، اما «کوتاهى و يا محروميت زنان» اين فاصله را عميق تر کرده و زنان را خيلى ضعیف و ناتوان نموده است. لازم بذکر است که در جوامع فقير و زير سلطه، مردان نيز داراى جسمى ضعيف هستند، و به دليل «عدم جديت»، و عدم تــوجه به «برنامه ريزى» در کـار و اوقات آن، و عدم اهتمام کافى به «بهداشت بدن و محيط زندگی»، مرگ و مير در آن مناطق زود رس می باشد.

٢- لیاقتهای اکتسابی و انضباط دینی

فضل مبنى بر تقوى و انضباط دینی و لياقتهای بشری و نیز عمل به فضیلتهای بدست آمده، در سايهٴ تلاش انسانها حاصل میشود و مختص به کسى نیست، و همۀ انسانها را اعم از مرد و زن در بر می گیرد، بنحوی که هر کسى میتواند در این میدانها بيشترين فضیلتها و برتریها پيدا کند و اصل: إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ (حجرات- ١٣): «به تاٴکيد نزد الله و در قوانين توحيدى، کريمترين و بهترین شما منضبط ترين و ملتزم ترين شماست»، که مصداق گوياى اين معيار توحيدى و عدالت خواهانه است متحقق سازد. ملاک «صالح بودن» نيز که صلاحيت و علوّ نفسى - عقلى را منعکس میکند و بیانگر «التزام و پایبندی» انسانهاست در همين راستا قرار دارد. طبعا فضل ها و لیاقتها بسيارند: فضل جسمى، فضل نفسى، فضل علمى، فضل عقلى، و فضل مالى (ناشى از سعى و تلاش). و بعدا هر کسى داراى فضايل بيشترى باشد، تکاليف و وظايفش سنگين تر میشود، چون توانش وسيع تر است، چرا که «اصل و مبنا» در ميدان کسب فضليتها نزد الله و در بينش توحيدى «بکارگيرى اراده و اختيار و توان» است، و در نتیجه «ميزان و اندازۀ» کرامت انسان و تقواى او وابسته به مقدار استفاده از اين اراده و اختيار و توانايى است. بدیهی است که در این میدانها، قرآن مُنیر فرقى ميان تقوی و عمل زن و مرد قرار نداده است، و نمونهٴ اين نگرش و موضعگيرى قرآنى در آيهٴ ذيل منعکس شده است، آنجا که میفرمايد: أَنِّي لاَ أُضِيعُ عَمَلَ عَامِلٍ مِّنكُم مِّن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَى بَعْضُكُم مِّن بَعْضٍ (آل عمران - ۱۹۵): «به تأکید ضايع نمیکنم و بهدر نمیدهم عمل هيچ يک از شما عمل کنندگان را ، چه مرد باشد چه زن، و شما جزو همديگر هستید و يک چيز میباشید». آری؛ این زمان ومکان وموقعیت است که بعضی را بالا و بعضی را پایین می اندازد، اما بدبختان کسانی هستند که زمان و مکان و موقعیتها را درک نمی کنند و آنها را بکار نمی گیرند و از درک و فهم واقعیتها و علل صعود و سقوط انسانها عاجز و ناتوان مانده اند و جامد و راکد گشته اند. آنچه زاییدۀ واقعیت زنان موجود است، ربطی به ماهیت و لیاقت ذاتی زنان ندارد، بلکه نشأت گرفته از تحت سلطگی و بی ارادگی و تصرف شدگی و محرومیت آنهاست، و وضعیت زنان در میدان اکتساب لیاقتها و رشد و تکامل و ترقی، بسیار شبیه به مردمان زیر سلطۀ استبداد و استعمار است، که عقب ماندگی آنها و عدم رشد و ترقی آنها نه ناشی از ماهیت و میزان لیاقتهاست، بلکه از سلب شدن اراده های آنها و از سرکوب شدگی آنها و از غارت و چپاول ثروتهای آنها سرچشمه میگیرد. در این رابطه تبیین: «تربیت سنتی زنان و مشکلات ایجاد شده!!» بسیار جوابگوست. بنابراین، وضعیت موجود زنان و میزان لیاقتها و رشد و ترقی آنها و حتی وضعیت جسمی زنان نباید ملاک و معیار چیزی قرار گیرد، چرا که زنان موجود، مثل ملل استبداد زده متوقف و راکد و سرکوب شده اند، و از این جهت اراده های آنها مسلوب و استعدادهای انسانی و ذاتی آنها پایمال شده است. اینست که اگر در رابطه با زنان نظراتی هم ابراز شود، باید زنانی مثال آورده شوند که دارای بیشترین آزادی و بیشترین استقلال و بیشترین امکانات باشند، نه زنانی که حتی زمینۀ انتخاب همسر را نیز از دست داده و زنانی محروم بحساب می آیند. و نظر و عقیدۀ موحدین آزادیخواه، که مأخوذ از اصول توحیدی و آیات قرآن است، در میدان لیاقت های اکتسابی و در توانایی رسیدن به رشد و تکامل عقلی و علمی و التزامات علمی، فرقی میان زنان و مردان وجود ندارد، و هرچه هست مربوط به عوامل و موانع رشد و ترقی و امکانات زندگی و اعراف اجتماعی و فرهنگ حاکم می باشد. لازم بذکر است که اگر «فرهنگ سنتی» برای زنان دست و پاگیر و مانع آزادی و استقلال و رشد و ترقی زنان است و بین زنان و مردان دوگانگی ایجاد کرده و فرهنگ جنسیتی (زنانه – مردانه) براه انداخته است، «فرهنگ غربی» نیز زنان را از جدیت و انسانیت انداخته و مثل فرهنگ سنتی، زنان را به «موجودات جنسی» مبدل ساخته و فرهنگ جنسیتی (زنانه – مردانه) ترویج نموده است. و فرق اساسی فرهنگ سنتی و فرهنگ غربی در رابطه با زنان اینست که در فرهنگ سنتی، زنان منافع خانگی و خصوصی بحساب می آیند، اما درفرهنگ غربی، کالاهای جنسی و تجاری و خیابانی محسوب میشوند. و همین است که حقیقتا برخورد غربیان با زنان تفاوت اساسی با برخورد مردمان سنتی نسبت به زنان ندارد، و درغرب نیز زنان نقش مؤثری در امور اساسی ندارند، و نقش زنان در ممالک غربی بیشتر تشریفاتی است، اما در کل وضع زنان در غرب در مقایسه با زنان سنتی بهتر میباشد، هر چند زنان خانواده های متمکن یا دارای امکانات متوسط مثلا در جوامع اسلامی از وضع زنان جوامع غربی در مورد امنیت و استراحت بهتر است، چرا که بیشتر زنان غربی «بسیار خسته و فاقد همسر مناسب» هستند. و این دو عامل اساسی درعدم زمینۀ بچه داری برای زنان غربی نقش مهمی بازی میکند، و از این جهت بسیاری از زنان غربی مشتاق ازدواج با مردان مسلمان میباشند، و به همین علت تعداد زیادی از آنها برای رسیدن به چنین ازدواجی و برخورداری از یک زندگی خانوادگی مطمئن، و سالم و دارای مهر و محبت، مسلمان میگردند. و عکس آن بسیار کم و نادر است، یعنی کمتر زنی از جوامع مسلمان حاضر میشود که با مردان غربی ازدواج نماید، و در صورت وقوع چنین امری، زنان مورد نظر بسیار بد نگریسته می شوند، تا جایی که اگر این نوع زنان خانواده ای داشته باشند، کارشان به «آشوب و نزاع» کشیده می شود.

راه تــــــــوازن و تعــــــــادل زن و مرد

بعد از اين بررسیهاى فشرده و عرضهٴ قوانين و احکام توحيدى، که اِعمال و اِجراى آنها نيازمند جامعۀ اسلامى، خانوادۀ اسلامی، نظام اسلامى، و اقتصاد اسلامی است، لازم است اين مسئله مطرح شود که زن و مرد، با توجه به اينکه از طرفی مردان دارای جسمی قویتر و از طرف دیگر زنان دارای جسمی لطیف تر هستد، چگونه به «تعادل و توازن» می رسند؟ چرا که:

اولا و قبل از هر چيز، صرف حرف زدن و «ادعای حقوق زنان» و در خواست برابرى آنها با مردان چيزى را حل نمی کند، بلکه باید یک «برنامۀ مشخص» را ارائه داد، برنامه ای که هم مورد «تأیید مردم» باشد، و هم امکــان عملی شدن با توجه به «ارادۀ آزاد مردم» و نظر اقشار مختلف اجتماعی وجـود داشته باشد. و در این رابطه باید از اجبار و خاصتا از تحمیلات خارجی جِدا پرهیز نمود.

ثانيا برابرسازی زنان با مردان به «زور استبداد و استعمار» نه تنها مُنجر به تعادل و توازن حقوق مرد و زن نمیشود و زنان به حقوق مشروع خود نمی رسند، بلکه از اين طريق، قبل از هر کسی زنان قربانى شده و زنان به دامها و مکاریهای استبدادی و استعماری گرفتار میشوند، و بدنبالش از هم پاشيدگى اجتماعى و خانوادگى در پى می آيد و خود بخود نقض غرض میشود، بدين معنا که زنان نه تنها به چيزى نمی رسند، بلکه آنچه دارند نيز از دست میدهند.

ثالثا چرا زنان «بدون اهليت و لياقت و توانايى» به پاى مردان و به جايى برسند که استحقاق آن را ندارند و نيز از «عهده اش» بر نمی آيند؟! چیزی که نه تنها در تضاد با عدالت اجتماعی و مایۀ تبعیض جنسیتی می باشد، عملی شدنی هم نیست، و چنین برخورد استعمار پسندی صرفا بر بار مشکلات اجتماعی و خانوادگی و اقتصادی می افزاید و عامل اختلال در روابط اجتماعی می شود.

رابعا آيا هدف، رسيدن زنان به حقوق شان و «خــدمت» به آنهاست يا «اهــداف ديگرى» در کار بوده و مسئله داراى «ماهيت استعمارى - استبدادى» و براى درهم ريختن خانواده و «برانگيختن زنان» عليه مردان و کشاندن آنها به خیابانها و «تعمیم جنسیت» می باشد؟؟!! بديهى است که هر دوى اين اهداف وجود دارند و بايد در سايهٴ هوشيارى و بيدارى و احساس مسئوليت، خدمت و خيانت، استعمارگرى و حق خواهى و..... از هم تميز داده شوند، تا در اين ميدان، هــم زنان به حقـوق مشروع و مستحق خود برسند، و هــم استعمار و استبـداد و عمال اخلال گرشان ماٴيوس و ناکام گردند.

اینست که بدون ترديد، راه رسيدن زنان به «سطح مردان» در ابعاد مختلف و تحقق توازن و تعادل بين آنها از «آزادى و استقلال و رشد تدريجى و از ميان اجتماع» می گذرد. و آزادى و استقلال و رشد تدريجىِ زنان و مردان نیز در ابعاد مختلف روانى، فکرى، سياسى، فرهنگى، اقتصادى و..... از طريق آزاديهاى اساسى و حکومت مستقل و مردمى و وجود جامعه اى واقعى و تثبيت شده، و همچنین از طريق رشد و تکامل فردى و زمينه هاى فرهنگى و اقتصادى و سياسى حاصل می شود، نه از طريق ادعا و شعارهاى «زن گرايانه»، و نه از طريق زور و تحريکات استعمــارى و استبــدادى و اجبار زنان بر «لختی گری و فحشاى جنسى». و باید دانست که آزادى و حقوق استعمارى و استبدادى زنان، يعنى «تعمیم جنسى و لختی گرى» و خروج «بی زمینۀ زنان» از سرپرستى مردان، و سوق دادن آنها به همجنس گرايى و عدم علاقه و رغبت به «زندگى زناشويى». و نزد استعمارگران و استبدادیان و همکارانشان، اصل بر خلع مردان از سرپرستى خانواده و «بازارى کردن» زنان است، که هدف از آن، اضمحلال فرهنگى و تحقق برنامهٴ «ذوب و ادغام غربى» يعنى انتگريشن می باشد. و بیحیایی و ترويج فرهنگ فردگرايى و متلاشى کردن خانواده، در صدر برنامه هاى استعماری - استبدادی است.

بنابراين توضیحات، رسيدن به «تعادل و توازن» بين زن و مرد کار ساده اى نيست و نيازمند «تغيير و تحولات بسيارى» می باشد، چرا که اگر قصد و هدف، آزادى و استقلال است، هيچ بعدى از اجتماع و هيچ بخشی از اَبنای بشری، به تنهايى به آزادى و استقلال نمی رسد و يکه و تنها نجات پيدا نمی کند. و اگر در جامعه اى، بعدى از ابعاد، يا بخشى از اجتماع، اعم از زنان، مردان، اطفال و...... يا قشرى از اقشار و يا طبقه اى از طبقات، به تنهايى به چيزى برسد، علاوه بر اينکه سؤال بر انگيز خواهد بود، به دليل «مجزا شدن» و بريده شدن، موفقیت و دستاوردى نيز محسوب نمی شود، بلکه مايهٴ آوارگى و «تفرق» می گردد و نتيجه اى در بر نخواهد داشت. مثلا چه زن عاقل و با وجدان و صاحب ایمانی می تواند خود را از پد ر و برادر و شوهر و ديگر مردان اجتماع «جدا و مُجَزا» کند و تنها به آزادى و استقلال کذایی خود بينديشد؟! و تازه اين «چه نوع» آزادى و استقلالى است که «بدين سادگى» بدست می آيد؟! ، به نحوی که استعمارگران و استبدادیان دست نشانده در راه تحقق آن نه تنها مانع تراشی نمی کنند، بلکه قویا مُبلغ و پشتبان آن نیز هستند؟؟!! و یا اینکه چرا اين نوع آزادى و استقلال تنها براى زنان ميسر میشود؟؟!! آيا از محتواى چنين آزادى! وچنین استقلا لى! نبايد «مشکوک» گردید؟؟!! آيا بجا نيست که چنین چیزی را «استعمارى و استبدادى» و ناشى از زور سلطه گران قلمداد کرد و آن را «جنسى و فحشاء گُستر» و جهت تبديل زنان به کالاهاى جنسى و اِغفال و اِفساد کل اجتماع و محو اسلاميت و فرهنگ اسلامى و خانوادهٴ اسلامى و درهم شکستن مقاومت مسلمين تصور نمود؟؟

آری؛ بايد بدين اصل ايمان داشت که در نظامهايى که بر پايهٴ شرک و استبداد وماديت بنا شده اند (و طبعا نظامهاى استبدادى و استعمارى و سرمايه دارى محصول آن هستند)، آزادى و استقلال و توازن مرد و زن محال است، و موضع سماء اينست که چنين امکانى وجود ندارد، و اگر در یک نظام و ساختار سیاسی چنين چيزى ميسر شود، آن نظام و ساختار، مادى و متکی بر سلطه گری نمی باشد و یا از «وضع مادی و سلطه گرانه» بیرون آمده است، چرا که در یک نظام و ساختار مادی و متکی به قدرت و سلطه، نه تنها رشد متوازن مرد و زن «ممکن» نمی باشد، بلکه مردان نیز مثل زنان زير سلطه و خَدَمهٴ استبداد و استعمار هستند، و هر کسى در جاى خود محروم و مظلوم و قربانى گشته است. و همين است که می بینیم نظامهای سلطه گر و حاکمان استبدادى و استعمارى با چه وقاحتى و بر اساس منهج سيــاسى «ماکياولى»، بشريت را مشغــول و منحـرف کرده و آنها را متـوجه امور غیر مؤثر و «روزمرۀ زندگی» ساخته اند، و مثلا در چنین وضع شیطانی می آیند و از «حقوق زنان؟؟!!» و آزادی «تصرف در جسم خود؟؟!!» صحبت می کنند؟! يا مسئلهٴ رشد اقتصادى را مطرح می سازند؟؟!! و یا اینکه جوانان را به «تفریحات انحرافی» مشغول می نمایند؟؟!! ، اما از همه اینها شیطانی تر اینست که نيروهاى سرکوبگر خود را نيروهاى «امنيتى!!»، و آزاديخواهان را نیز آشوبگر و ارهابى و متمرد و مُخِل امينت و..... معرفی می کنند؟؟!! ، اما عليرغم همهٴ اين مکاریها تنها راه چاره، تغيير ساختار و سلطۀ استبدادی - استعماری - سنتی، و استقرار آزادى و مردمسالارى و کثرتگرايى است. و در سايهٴ سلطۀ استبداد و استعمار و فرهنگ سنتی، که بر پايهٴ محروميت و اسارت و عدم رشد بشريت استوار هستند، کارى حل نمی شود و کسى نجات پيدا نمی کند، و «هر طرح و برنامه اى»، کلام و شعارى فريب کارانه يا ساده لوحانه بيش نخواهد بود، و در مرحلهٴ عمل سرش به سنگ می خورد و نتيجه اى نمی دهد.

ســــــؤالات روشنگــــر و هشــــدار دهنـــــده!

در راستای مطالب فوق الذکر و جهت وضوح بيشتر بدين سؤالات توجه نمایید: آزادى روحى زنان چگونه بوجود می آيد، بدون اينکه امنيت خانوادگی و اجتماعی و قانونی در کار باشد و نياز زنان به حمايت مردان کم شود؟! استقلال فکرى زنان چگونه حاصل ميشود، در حالى که مردان از اين نعمت بى بهره اند و حتى توان ادعاى آن را ندارند؟! استقلال اقتصادى زنان چگونه بدست می آيد، بدون اينکه در سايهٴ فرهنگ اجتماعى متناسب با کار و فعالیت زنان، فعاليت اقتصادى زنان ميسر شود؟! تحولات فرهنگى چگونه ممکن ميشود، بدون اينکه آزاديهاى سياسى و فرهنگى وجود داشته باشند؟! اصلا وقتی که مردان، عليرغم زمينه ها و قدرت جسمى بيشتر، توان رسيدن به حقوق خود را ندارند، چگـونه زنان می توانند بحقوق خود برسند؟! آيا صحبت از حقوق زنان واقعــا خـــواست زنان است، يا خواست استعمار و استبداد می باشد؟! آیا حقوق زنان از حقوق مردانشان! جدا و مجزا شده است؟ چگونه مردى سرکوب شده و تحول نيافته و حتى محروم میتواند آنچه را که حتی تصورش را هم نکرده بدان تن دهد و مثلا زن و دخترش را به بازاری نا شناخته بسپارد؟! آيا زن تافته ای جدا بافته است که بدون ر شد و تحول کل اجتماع و ابعاد دیگر اجتماع به حقوق و استقلال و آزادى اش برسد؟! زنان که بخشى از اجتماع هستند، چگونه به حقوق و آزادى و استقلال می رسند، در حالى که مردان در اسارت و فقــر و سرکوب شدگى زنـدگى می کنند؟! آيا تحقق همهٴ اين ها محتاج يک نظام سياسى منتخب و قانــونمدار و مردمى نيست؟! چرا بويژه حقوق و آزادى و استقلال زنان علم شده است؟! چرا حقوق مردان بويژه علم نمی شود؟! در حالی که مردان اصل رنج و مصيبتِ فقر، استبداد، اعدام، زندان، شکنجه، سربازى، نان آورى و.... را به دوش می کشند؟! چرا حقوق اطفال بويژه علم نمی شود؟! در حالی که اين همه کودکان زير سن کار، به کارهای طاقت فرسا کشيده شده و اين همه کودک خيابانى و فرارى وجود دارد؟! چرا حقوق پيران بويژه علم نمی شود؟! در حالی که انسان ها در دوران پيرى، نه توان کار کردن را دارند و نه دولتها به آنها رسيدگى می کنند و نه فرزندانشان نیز آنچنان که شايد و بايد آنها را سرپرستى می نمايند؟! آيا زنان خواستار آن حقوقى هستند که رسانه ها و مؤسسات و نمايندگان استبدادى و استعمارى برايش جار و جنجال براه انداخته اند؟! آيا زنان مسلمان، که هدف اصلى استعمار و استبداد و نمايندگانش هستند، حاضرند به آن حقــوق مــوهوم و زن برانداز غربى، که مبنى بر تعميم جنسيت و لختی گيرى و بازارسازی است، تن بدهند؟! به عبارت دیگر آیا زنان مسلمان تسلیم ادعاهای سوداگران جنسى- سياسى می شوند و به آنها رضایت میدهند؟! آيا زنان جوامع اسلامى در سایۀ سلطۀ استبداد و استعمار حتی به حقوقى که فقه سنتى بدان معترف و آن را شرعى اعلام کرده رسیده اند، تا بر مبنای ادعاهای استبدادی- استعماری به حقوق بالاتر برسند و با مردان هم سطح و متوازن شوند؟! آيا سلطه و سرکوب استبدادى و استعمارى، فرصت و مجالى براى جان و حيات بشريت باقى گذاشته است، تا در آن حقوق زنان مطرح و مورد بحث و بررسی قرار گیرد؟! وقتی که جان بشر به بازى گرفته می شود، دیگر چه چيزى می تواند بعد ازآن اهميت داشته باشد؟! آيا زنان می خواهند روى رنج و خــون مردان زندگى کنند؟! آيا در جـوامع اسـلامى حالا نیز مشکل اصلى مردم، حفظ جــان و مــال و نامـوس خانوادگى از چنگ و دست اندازی جانيان استبــدادى و استعمـــارى نيست؟!

همهٴ اين سـؤالات در خور پاسخ و جوابگويى هستند، اما شايد «یک اصل» همهٴ اين سؤالات را برای ما روشن سازد و آن اينکه: «حقوق ابتدايى زيادى» برآورده نشده، اما از «حقوق کسب نشدنى» صحبت میشود؟؟!!، و اين واقعيت، بيانگر «اختلال» و درهم ريختگى اجتماعى و اخلاقی و فرهنگى و سياسى است. مثلا در حالی که بعضى ها بدون ارائهٴ قواعد و شرط و شروط و تنها به قصد مقابله با اسلام و مسلمين و جلب رضايت دول غربى، براى ارث برابر زنان و مردان سينه چاک می کنند، اما اکثريت قاطع زنان حتى از «ارث فقه سنتى» محروم هستند؟؟!! اينست که خواست چنين اکثريت عظيمى، و خاصتا در سایۀ اقتصاد سنتی و متکی به کار مردان، ارث برابر نيست، بلکه خواست آنها رسيدن به آن نصف ارثى است که هم فقه سنتى بدان معترف است و هم کل اجتماع آن را حق شرعى و حق مسلم زنان میدانند. همانطور که خواست اين اشخاص و جريانات اخلالگر، خواست زنان نيست، بلکه خواست استعمار و استبداد غربی است، و تنها براى جلب رضايت و کسب تاٴييد آنها طرح و تبلیغ می شود.

و بالاخره، از نظر سماء، و با توجه به توضيحات و بررسی های ارائه شده، «راه توازن و تعادل» و راه «نجات فرد و اجتماع» اعم از مرد و زن، و راه «احساس مسئوليت» مردان و زنان، و راه «عزت و استقلال» همۀ انسانها از «طُرُق» زیر بدست می آید:

١- زنان در سايهٴ استقرار فکر و فرهنگ انسانی و تساوى طلبانه و استقلال طلبانه و آزادیخواهانۀ توحيدى میتوانند زمینه های اجتماعى- اقتصادی- سياسى  پیدا کنند و از این طریق انسانهای هویت دار و صاحب رأی و موضع و آزادیخواه و استقلال طلب و توانا و مسئوليت شناس بار آ يند، و «آزادی و استقلال فردی» باید به مثابۀ مقدمۀ این حقوق به رسمیت شناخته شود. تحقق این امور در جوامع سنتی کار ساده ای نیست، و خاصتا وضعیت استبدادی، این جوامع را قفل و راکد نموده است، اما بدون وجود این حقوق، زنان از وضع موجود و از وضع غیر انسانی و غیر اسلامی خارج نخواهند شد و زن موحد و مسلمان، که تنها مطیع الله باشد و بلا واسطه دینداری نماید، بوجود نخواهد آمد.

٢- زنان بايد صاحب خانه و دارای مالکيت و شریک مردان گشته و از «زمينهٴ زنــدگى مستقلانه» برخوردار شوند و در رأس مسئوليت ها قرار گیرند، و با تحقق این امور اساسی، زنان از وضع حاشیه ای و از وضع غیر مسئولانه خارج می شوند و بی ریشگی آنها خاتمه می یابد. طبعا تحقق این امر بدین معنا نیست که زنان از مردان جدا شوند، بلکه بیشتر بدین معناست که در زندگی با مردان معنا ومفهوم وموجودیت داشته باشند و وزنه و طرفی بحساب آیند، و از جمله کار خانگی، اعم از خانه داری و بچه داری و آشپزی هم  بنابر رضایت و با توجه به اصل تقسیم کار به مثابۀ یک فعـالیت اقتصادی برای آنها تلقی شود، نه اینکه بعد از یک عمر رنج و تلاش بی وقفه تنها صاحب بُقچه ای باشند.

٣- زنان بايد داراى «راٴى و موضع مستقلانه و مؤثر» در همۀ ابعـاد زنـدگی باشند، و در صحنه های مختلف فــردی، خانــوادگی، اجتمـاعی، سیـاسی، اقتصادی، فرهنگی و.... طرف واقعی بحساب آیند، بنحوی که تکلیفات و حقوق زندگی روی دوش زنان و مردان قرار گیرد و در صحنه های مختلف، زنان و مردان حضور داشته باشند. و با طى کردن اين مراحل می توان اميدوار بود که زنان (و نیز مردان) انسانهاى عاقل و توانا و مؤثر گردند. طبعا تحقق چنین امری تغییر و تحولات زیادی را می طلبد و بسیاری از قوانین و اعراف سنتی و دولتی باید تغییر نمایند. و همچنین قبل از این تغییرات باید زمینه های خانوادگی و اجتماعی فراهم گردد، و چنین امری بیش از هر چیزی نیازمند تدریج و رشد و قناعت اجتماعی است، و زورگویی و قلدری نه تنها دردی را دوا نمی کند، بلکه اوضاع را پیچیده تر و وضعیت زنان را وخیم تر می سازد.

زن و مرد؛ «يک روح و جان» در «دو جسم و بدن»: زن و مرد «يک خالق» دارند و از يک «نفس» خلق شده اند. زن و مرد داراى يک «روح الهى» هستند، و از نظر جسمى نیز بصورت «متوازن» و در دو جسم «مشابه» آفريده شده اند، و در «يک سطح» قرار دارند. زن و مرد «يک نوع بشر» با دو جنسيت متفاوت هستند و به «نحو اَحسن» خلق شده اند. زن و مرد «يک عمر و حيات» دارند و «اهـداف مشترکى» را پيگيرى می کنند. زن و مرد يار و ياور يکديگر، مُکمِّـل يکديگر، و اميــد يکديگرند، و همديگر را «دوســت» دارند. زن و مرد، يا همسر يکديگرند، يا پــدر و مـادر هستند، و يا خـواهر و بــرادر می باشند. آری؛ اين خصلتهای مشابه، حقوق مشابه و هم سنگ را اقتضاء می کند، و تبعيض بين زن و مرد، نافى اين خصوصيات مشترک و مظهر شرک و استبداد و ماديت و نماد ظلم و تجاوز بر بشريت و بر مرد و زن است.

سـازمان مـوحدين آزاديخـــواه ايـــران

۱۲ ذوالحجة ۱۴۲۳ - ۲۴ بهمن ١٣٨١