بسم الله الرحمن الرحيم

وهابيت و علل دشمنی با آن در ايران

در تاريخ اسلام، گرايشات مختلف و متنوعى از اسلاميت و ديندارى اسلامى وجود داشته است، پديده اى که در عصر حاضر نيز قابل لمس و احساس میباشد. گرايش نقلى و منهج اهل حديث يکى از اين گرايشات اسلامى بوده و هست. و اين گرايش به احاديث و سُنن و حتى عادات شخصى پيامبر اسلام (که در آن دوره و در جامعۀ عربستان رايج بوده اند)، بهاى زيادى ميدهد، و بسيارى از پيروان و صاحب نظران اين خط و منهج، احاديث رسول را پايۀ شريعت و بل قرآن تفسير شده تلقى ميکنند؛ و متأسفانه بدون توجه به اصول قرآنى (و تأييدات علمى و عقلى) آنها را بعنوان قوانين اسلامى مورد استفاده قرار ميدهند. تا جايى که حتى آيات  قرآن را براى اثبات احادیث از صورت و سيرتش دور ميسازند و براى قوانين علمى و عقل بشرى (وحى تکوينى) حداقل ارزش و اهتمام قائل هستند و بعضاً آن را انکار ميکنند. علاوه بر اينها کسانی که اهل حديث و نقل میباشند و «تغييرات و تکامل بشرى» را برسميت نمى شناسند، به زمان و مکانِ تطبيق احاديث هم کمتر توجه ميکنند؟! و چنين تعاملی حقيقتاً از اين واقعيت ناشی میشود که اگر آنها همه چيز را از روى حديث می نگرند و آن را مصدر اصلى ديندارى قرار داده اند و حتى کمتر به آيات قرآن استناد ميکنند؛ لکن در نهايت حديث را بنابر «ماهيت شخصی و اوضاع فکرى و فرهنگى و اقتصادى خود» توجيه و درک مینمایند. و اين در حاليست که توحيد و دینداری توحیدی يعنى محصور شدن در آيات قــرآن و سُنن تــوحیدی و احکام الهی که در سايۀ اجتهاد مُستمِر (و در در زمان و مکان خود) به قوانين و برنامۀ زندگى مسلمين درمی آیند و اجراء ميشوند؛ و موحدین آزادیخواه پیگیر این امر و منهج هستند. و طبعا در آيات قرآن پيامبر و رسول جز بشرى مبعوث شده محسوب نمی شود؛ و خود ايشان قبل از همه مسلمان شده و بيش از هر مسلمانى  بايد از آنچه بر او وحى شده (قرآن) تبعيت نمايد؛ و به عبارت دیگر او بیش و پیش از هر کسی يک مسلم و تسليم شده به آيات و قوانين و احکام الله رب العالمین است. و اصلاً  پيامبر اسلام محمد «ص» نمونۀ عملى آيات قرآن و قوانين و احکام الهى است، و افکار و انديشه هاى ايشان نميتواند ابدى و مافوق زمان و مکان باشد، زيرا چنين چيزى نيازمند علم غيب است، و علم غيب هم نيازمند نامحدود بودن و ازلى و ابدى و فوق زمان و مکان قرار داشتن است، وضعی که مختص الله رب العالمين است: وَعِندَهُ مَفَاتِحُ الْغَيْبِ لَا يَعْلَمُهَا إِلَّا هُوَ (انعام - ۵۹): «کليدهاى غيب نزد الله است و هيچ کسى جز او آنها را نمی داند». و نامحدود کردن و ما فوق زمان و مکان قرار دادن انسانها و انتساب علم غيب به مخلوقات، ميشود بت پرستى، که موجب ساخته شدن خدايان دروغين ميگردد، و پيامبر، بنابر نصوص قرآنى، فاقد آنست، و علم غيبى که الله به محمد مصطفى داده است، منحصر در آيات قرآن است، و بعد از آن، محمد تنها بشر و رهبر مسلمين بوده است، که سنتش (قول و فعل و تأييدات) براى همۀ مسلمين و درهمۀ زمانها و مکانها، عظيم و ارزشمند است، ولى علم غيب و وحى محسوب نمى شود، و خلفاى راشدين و صحابه و معظم علماى اسلام به همين شيوه با سنت رسول برخورد کرده اند.

اهل حديث، کتب حديث (من جمله صحاح سته - کتب ششگانۀ حديث) را خيلى مقدس مى شمارند و حتى احاديثى را که مورد شک و تردید علماى اسلام و اهل قرآن و عقل  و نقل هستند، به ديدۀ حديث مسلم نگاه می کنند. و اما عجيب اینست که آنها احادیث را در اين حدود نگه نمی دارند و مسئله را وارد حوزۀ خطيرى کرده اند و آن را بسيار بيشتر از مفهوم حديث بالا برده اند؛ تا جایی که احاديث رسول را کلاً وحى مُنزَل تلقى کرده و ميگويند: پيامبر از روى هوى و عندالنفس سخن نمی گويد، و آنچه ميگويد بر او وحى شده است!، و اين آيات را: وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَىٰ إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَىٰ (نجم - ٣ و ۴): « پيامبر به ميل خود و عند النفس سخن نمیگوید و آياتى که بر شما ميخواند چيزى جز وحى نيست که از طرف الله بر او وحى ميشوند»، براى وحى بودن احادیث رسول سند قرار ميدهند، چيزى که ابداً قابل قبول نيست، و آيات قرآن و همين آيه و تاريخ مسلم پيامبر و سنت رسول اين تلقى را بکلى نفى ميکنند. قابل ذکر است که موضع تشيع صفوى و انتصابى و مطلقه خارج از اين بحث است و مواضع آنها عجيب تر از آنست که بتوان آنها را در اين مباحثات گنجاند، زيرا کار آنها متکى به احاديثى است که نه تنها منشاء آنها معلوم نيست، بلکه در احاديث پيامبر هم خلاصه نمی شوند، و هر امام و امام زاده اى خودش یک مصدر حديث شده است. و اما از اين هم ويرانه تر اينست که از ديدگاه تشيع صفوى و انتصابى اين مصادر متعدد: اولاً معصوم و فوق گناه و اشتباه و داراى درک و فهم نامحدود هستند!! ثانياً سخنانشان مطلق و ابدى و لايتغير است!! و ثالثاً کلام و سخنشان مصدرآيات قرآن ميباشد نه قرآن مصدر آنها!! و بدون آنها  قرآن  قابل فهم نيست؟؟!! و اين در حالى است که اثر مکتوبى از اين حضرات باقى نمانده است!!، و اکثراً هرچه هست نقل قولهايى است از ائمه اى که خبرى از اين اقوال ندارند!!، و بعد از قرنها و بصورت شفاهى از آنها نقل شده و بعد مکتوب شده اند، که به آنها نيز توجه نميشود!!، و نيز غافلند از اينکه: اصطلاح «حديث» ويژۀ سخنان و اقوال پيامبر است، همانطورى که آيه مختص کلام و قوانين الهى است. بگذريم از اينکه «هيچ کتاب محکم و معقولى» در تشيع صفوى و انتصابى در رابطه با سخنان شفاهى امامزاده ها تدوين نشده است، و کتبى هم که بعد از قرون متمادى تدوين شده اند کلاً محتواى فرقه اى دارند، و حتى بايد گفت در نفى قرآن و سنت و صحابه منتشر شده اند و شامل نقل قولهاى تحريفى از امامزاده ها هستند و جهت مقابله با منابع اسلامى نوشته شده و در پى انتشار مذهبى اند که کارش لعنت خلفاى راشده و اهل خلافت است. به همين خاطر است که متأسفانه تشيع که می بايست منادى فکر و روش على و حسن و حسين باشد، به مذهب لاعنيه (مذهب لعنت و نفرين) مشهور شده است. (به ملل و نحل شهرستانى رجوع شود). و اين کتب متأخر، مملو از جعلياتى اند که اکثر آخوندهاى صفوى و انتصابى هم آنها را مقبول و محل اعتماد نميدانند، خصوصاً در آنجاها که قرآن را هم زير ميگيرند و چيزى باقى نميگذارند و از طرف ديگر امامان را درهمسايگى الله قرارميدهند!، و همين احاديث اند که قرآن را غيب شده!، تحريف شده! و غير قابل فهم! معرفى ميکنند!! و اين تصورات خطرناک و خرافى مشاکل زيادى براى مسلمين ايجاد کردند، که آثارشان هنوز هم باقى است.

در هر صورت، خط  و منهج حديث يکى از خطوط و جریانات اسلامى است، و بسيارى از مسلمين در گذشته و حال اهل حدیث هستند. احمد بن حنبل و مالک بن انس، که سر مذهب و بنيانگذاران فقه حنبلى و مالکى هستند، اهل حديث ميباشند. در قرن ٧ هجرى در منطقۀ شام، عالم بزرگى براى احياى اسلام و طرد خرافات از اسلام، با تکيه بر مذهب حنبلى، قيام کرد و حديث و فقه حنبلى را احياء و توسعه داد. اين شخص احمد ابن تيميه نام داشت (که مُجدِّد قرن نيز خوانده شده است). اين دانشمند بزرگ، کار بسيار عظيمى انجام داد و شاگردان بزرگى همچون ابن قيم جوزيه را تربيت کرد، که او نيز جزو مشاهير و اَعلام اسلام گشت. ابن تيميه در مؤلفات وسيع خود، شيعه گرى را صريحاً نقد و آن را «شرک آلود و خرافى» تلقى نمود. ۵ قرن بعد از او در جزيرةالعرب مردى قيام کرد بنام محمد بن عبد الوهاب. اين شخص که جزو علماى نجد بود کار خود را از نظر فکرى و عقيدتى، بر پايۀ مؤلفات ابن تيميه قرار داد. اما چون دعوت محمد بن عبدالوهاب در جزيرة العرب، به کمک و همکارى محمد بن سعود، منتشر و پيروز گرديد، نام محمد بن عبد الوهاب نيز مشهور شده و سر زبانها افتاد، و از اين تاريخ به بعد (قرن١٢ هجرى) اصطلاح وهابيت رايج شد، اصطلاحى که بيشتر، مخالفان اين طريق آن را بکار ميبرند، و آنها خود را وهابى نميدانند، و حقيقتش اينست که آنها خطى از خطوط اهل حديث اند، و نيز ميتوان آنها را نو حنبلى (به سبک و روش ابن تيميه) خواند نه وهابى. چون محمد بن عبد الوهاب چيز جديدى به همراه خود نياورد تا بتوان کسانى را به او نسبت داد، و ايشان بيشتر «احياگر مواضع فکرى و سياسى ابن تیمیه» و اجراء کنندۀ مذهب حنبلى و فقه حديث بود، نه سر مذهب و نه آورندۀ مواضع جديد فکرى يا فقهى و يا سياسى. و علائم اهل حديث (نو حنبلى) و يا چيزهايى که آنها زياد بدان تکيه می کنند و بدانها مشهور شده اند اينها هستند: زياد نماز می خوانند و به صلوات پنجگانه اکتفا نمى کنند. ريشويى هستند و به ريش طويل زياد احترام می گذارند و مردانشان عمامه يا کلاه بسر می کنند. شلوارهايشان معمولاً کوتاه است وآن را يک سنت و براى تواضع تفسير می نمايند. در رابطه با پوشش و حجاب زنان بسيار حساس هستند و زياد موافق ديدار زن و مرد نيستند و حتى صداى زنان را براى مردان نمى پسندند و موافق صحنه دارى و سياسى شدن زنان نيز نمى باشند و کار زنان را بيشتر در محدودۀ خانواده مى پسندند، مگر ضرورت و زمينه اى باشد و مردان در دسترس نباشند و يا خروج زنان موجب ديدار با مردان نشود. آنها مخالف ترانه و نغمه سرايى هستند و آنچه بنام ساز و آواز و نغمه سرایی مشهور است کلاً  نفى ميکنند. همچنین آنها بیشتر اهل نقل (نقل احادیث) هستند و در مباحثات کمتر نرمش و انعطاف به خرج میدهند. و خلاصه بايد گفت: آنها آداب و عادات جديد را اکثراً بدعت (جعل و ساخته کاری) می پندارند؛ و حتى در آداب و رسوم مُباح نیز سعى میکنند آنچه که در صدر اسلام رایج بوده تکرار و تقليد نمایند. و مثلاً  بجاى مسواک جديد، همان مسواک قديمى را (که سواک ناميده ميشود) مورد استفاده قرار میدهند. و طبعا با عکس و تصاوير هم ميانۀ خوبی ندارند.

لازم به ذکر است که اهل حدیث خود را «سلفى و پیرو سلف - رسول و صحابه» ميخوانند و در بسيارى از بلاد و جوامع اسلامى نیز بهمین نام مشهورند (کمااینکه غربیها نیز آنها را بنابر اهداف اسلام ستیزانه چنین تبلیغ میکنند)، و طبعا گرايش بزرگی را تشکيل می دهند. لکن بايد دانست که اصطلاح سلفى برای جمع و جهت مشخصی بکار نمی رود و همچنین منحصر به يک «گرايش اسلامی» نيست، بلکه هر مسلمانى و هر جریان اسلامی که خود را در «مذاهب رايج و رسمى» محدود نکند و معتقد به اخذ و دریافت اسلام از منابع اولیه (قرآن و سنت) باشد و در این رابطه به صدر اسلام و دوران صحابه و خلفای راشدین مراجعه نماید، میتواند سلفی و اهل سَلَف بحساب می آید. و سلفى در مقابلِ اهل خَلَف و اهل مذاهب و کسانی که از اجتهادات آنها اطاعت و پیروی میکنند بکار می رود. به عبارت دیگر سلفى یعنی کسی که به راه و روش سلف (رسول و صحابه و خلفاى راشدين) بازگشت میکند و اسلام و اسلامیت را از آنها دریافت میدارد. و بطور کلی میتوان «دو گرایش عُمده و اساسی» در رابطه با سلفیت را ذکر نمود: یکی سلفیت اجتهادی، و دیگری سلفیت نقلی. سلفیت اجتهادی، روش اخذ اسلام و مراجعه به صدر اسلام و منابع اولیه و عبور از مذاهب و اجتهادات بعدی جهت بازسازی اسلامیت و تطبیق اسلام در زمان و مکان خودش و با توجه به آخرین درک و فهم بشری است. لکن سلفیت نقلی (یا اهل حدیث) برای اجراء و تطبیق و تکرار «آنچه در صدر اسلام گذشته» به منابع اولیه و سنتها و عملکرد رسول و صحابه مراجعه میکند؛ بدون اینکه به رشد و تکامل بشری توجه نماید و مقتضیات زمانها و مکانهای مختلف را مدنظر قرار دهد (بگذریم از میزان سندیت و اندازۀ درک و دقت در آنچه بدانها منتسب و از آنها نقل شده است). و اما حقیقتش اینست که پیروان واقعی سلف صالح «اهل اجتهاد» هستند، چرا که سلف صالح نیز اهل اجتهاد بودند؛ و بنابر «اقتضائات زمان و مکان» به اجراء و تطبیق اسلام می پرداختند، و تکیه به اجتهاد (و کلا اجتهادی کردن اسلام) به مثابۀ زنده نگه داشتن روش و منهج سلف صالح میباشد. عکس اهل حدیث، که بجای تکیه به روش و منهج سلف صالح و تطبیق و اجرای اسلام بنابر اقتضائات زمان و مکان، به اجتهادات آنها تکیه میکنند و اجتهادات آنها را مطلق و فوق زمان و مکان قرار میدهند! و بدین ترتیب، روش و منهج آنها را در نحوۀ دینداری فراموش می نمایند. و قابل ذکر است که معظم عُلماء و زُعمای اسلام (در دورۀ معاصر) سلفی - اجتهادی بحساب می آیند، و جمال الدین افغانى، محمد عبده، عبدالرحمن کواکبى، رشيد رضا، اقبال لاهورى، سيد قطب، مير على هندى، احمد امین، ابولاعلى مودودى، علی شريعتى، مالک بن نبى و...... نمونۀ آنها هستند. و طبعا همۀ اینها از سرامدان و متفکران اجتهادى و اهل قرآن و سنت مُسلَم و منادی تفسیر عقلی و علمی از اسلامیت میباشند، و رابطۀ چندانی بین آنها و اهل حدیث و منادیان تفسیر نقلی وجود ندارد. کمااینکه بزرگترین مراجع نظری سلفیت نقلی و اهل حديث (بعد از ائمۀ حدیث) عبارتند از: احمد ابن تیمیه، ابن کثیر، محمد آلبانی و....... که پیروانشان در جزیرة العرب و بعضی ممالک اسلامی زیاد و حتی رو به فزونی گذاشته اند. البته باید دانست که سلفیهای نقلی و اهل حدیث همه یک خط و جریان نیستند و در میان آنها «جهات و جریانات مختلف» وجود دارد، و منجمله سلفیت رسمی - درباری (و تابع نظام سعودی) با سلفیت جهادی (و ضد غربی) نه تنها تفاوت دارد، بلکه بین آنها تضاد و درگیری شدیدی وجود دارد: سلفیهای درباری (سلاطینی) حرکات جهادی را باغی و اهل فتنه و تکفیری قلمداد میکنند؛ کمااینکه سلفیهای جهادی، اطیاف رسمی و درباری را طاغوتی و عوامل غرب بحساب می آورند. بگذریم از اینکه مثلا سلفیت شبهه قارۀ هند بیشتر متأثر از تعالیم و اجتهادات بیدارگر و محدث بزرگ ولی الله دهلوی و صاحب کتاب حجة الله البالغة است. بدیهی است که در بین اهل اجتهاد و سلفیت اجتهادی نیز اطیاف و جریانات زیادی وجود دارد، و هر طیف و جریانی (بنابر موقعیت و مبانی که اختیار کرده) با دیگران تفاوت پیدا میکند، و طبعا اگر تفاهم و تجانس وجود داشته باشد، اختلافاتِ مسالمت آمیز مایۀ رشد و ترقی مسلمین می گردد.

لازم به ذکر است که داستان تضاد و درگیری فرقه ای میان مسلمین، و خاصتا موضع لاعِنی و جنگی صفویت و استعمال شمشیر و منهج قتل و کشتار (جهت شیعه سازی مسلمین در ایران) امری تاریخی است. و لکن (علاوه بر سنى بودن) چهار علت اساسى براى خصومت تشیع صَفوی (که اکنون نظام ولایت مطلقه سکاندار آنست) با اهل حدیث (که در ایران بعنوان وهابیت تبلیغ می شود) وجود دارد، و این علل اساسی بدین قرار هستند:

۱- نقدهاى صریح و شدید احمد ابن تيميه در رابطه با شيعه گرى که قرآن را تحريف شده، غيب گشته، و غير قابل فهم تبليغ میکند و علناً على و فرزندانش را به مقام خدايى می رساند؛ و در همان حال با صحابۀ رسول و عائشه (اُم المؤمنين) بغض و عداوت به خرج ميدهد، و خلفاى راشده را آشکارا تکفير و لعنت می کند. و در اين مورد ابن تيميه را ميتوان با احمد کسروى و ابوالفضل برقعى در ايران تشبيه کرد. و در همينجا ذکر اين نکته بجاست که: اساس ظاهری تشیع صفوی در مسئلۀ لعنت و تکفیرِ مسلمين و عداوت با صحابه و خلفاى راشدين، و در راستای تبديل نظریۀ «اولويت على برای خلافت» به فرقه ای خرافی و خصومت آمیز (که هر چيزش از اسلام و اُمت اسلامى مُجزا و منتهى به تقيه و مخفيکارى گشت) چنين بود: «انسان غير معصومى که از طرف الله انتخاب نشده، لايق خلافت و حکومت نيست»؛ و علت تمام غضب و عداوت آنها عليه خلفاى راشدین و صحابۀ رسول بدین صورت توجیه شده است: «آنها چون منتخب خدا نبودند و بلکه منتخب مردم بودند، غاصب هستند و حق الهى امامان معصوم و منتخب خدا را غصب کردند؟!». اما مدعيان و رؤسای همان شيعۀ وصایتی و انتصابى (چه در دورۀ صفويه و چه در نظام ولایت مطلقه) بنام شیعه و حکومت شیعه و نظام اسلامى (به اعتراف خودشان) قدرت و حکومت را در زمان غيبت معصوم! بدست گرفتند؛ و نيازى هم نه به حضور معصوم پيدا کردند و نه به انتخاب مردم مسلمان؟! و در فرمانروايى و حکومتداری خود، روى هر مستبد و قاتل و جنايتکارى را سفيد کردند. پس حکومت معصوم چه شد؟! آری؛ اگر آنها به چيزى ايمان داشتند میبایست ادعاى بى معناى خود را (بعد از اين همه لعنت و تکفير ياران رسول و بهترين شاگردان قرآن و نبى) پس بگيرند، و قبل از همه از امثال ابوبکر صديق (که اسلام را از فتنۀ اهل رده نجات داد و قرآن را از پراکندگى بيرون آورد)، و همچنین از عمر فاروق (که دین اسلام در زمان خلافت ایشان و در سايۀ مجاهدت لشکريان او به ايران آمد) عذرخواهى کنند. و مشخصا اگر در مسلمانی خود صادق بودند سرشان واجب بود که از عمر فاروق تشکر کنند و راه خدمت به اسلام و اُمت اسلامى را در پيش گيرند، زیرا اگر مجاهدت ایشان و امثال سعد بن وقاص نبود شايد اين لعنتچی ها هنوز مجوسى بودند.

٢- اهل حديث و نوحنبلیان (وهابيت) تقريبا تنها جريان و گرايش عمدۀ عقيدتى - سياسى است که در جهان اسلام در رابطه با رافضى بودن و ارتداد شيعه اصرار می ورزند و صراحتاً شيعيان را مشرک و حتى کافر ميخوانند و به محتوی و نوع آنها کمتر توجه ميکنند، و براى آنها تنها کافى است که کسى شيعه باشد؟! و نيز به تغييرات اساسى که حتى در نوع لاعنی و انتصابی و صفوی آنها بوجود آمده (و بیشترشان مانند همۀ مسلمين قرآن را به رسميت می شناسند و آن را محفوظ  و قابل فهم می دانند) اهميت نمی دهند؟! و این در حالیست که براى مسلمان بودن يک فرد و جريان همين قدر کافى است که شعار لا اله الا الله محمد رسول الله را سرآغاز کار و حيات خود قرار دهد و به قرآن محفوظ و مفهوم ايمان بياورد و عملاً به آيات آن تسليم شود. متقابلاً  نظام ولایت مطلقه و بسيارى از آخوندهاى صفوى و خرافه پرست، اهل حديث و همۀ آنهايى را که وهابى حساب می کنند داراى خصومت وصف ناپذيرى هستند و آنها را تکفير و لعنت می کنند و حرامزاده و خوک و نجس می خوانند؟! و بعدا هر کس با اين اهل لعنت اختلاف نظر پيدا کند او را به وهابى متهم مى سازند، و لکن اکثر مردم خبر ندارند که قضيه از چه قرار است و اين اصطلاحات چه برد و محتوايى دارند و چرا اهل فکر و نظر و توحید را بدين عناوين متهم می سازند؟! و اضافه بر اینها و بدتر از این تهمتهای استبدادی - فرقه ای، متأسفانه حالا هم در ميان برخى از شيعيان و خاصتا نزد آخوندهای صفوى و نظام ولایت مطلقه مسائل خطرناکى در رابطه با «صحابۀ رسول و کل مسلمین» باقى است، و مثلاً در ايران ولایت مطلقه خلفاى راشده و صحابۀ رسول لعنت و تکفير می شوند و نامهای آنها نزد اهل تشیع (بجای همۀ ظالمان تاریخ!) ممنوع و محال شده است؛ و حتى آشکارا قبر خيالى ابولؤلؤ (قاتل عمر فاروق - خليفۀ دوم) در کاشان زيارتگاه بعضى از شيعيان گشته است؟! و شاید از همه عجیبتر اینکه مثل مصباح يزدى (نظریه پرداز نظام ولایت مطلقه) اصرار میورزد که قاتل عمر مأمور على (خليفۀ چهارم) بوده است؟! و يا اينکه در ايران صفوی - ولایت فقیهی حالا هم مراسم رفع القلم برگزار ميشود؛ که در آن خلفاى راشده و مشخصا عمر فاروق مورد لعنت و تکفير و فحاشی قرار می گیرند؟!

٣- پيروزى خط وهابيت در نجد و حجاز و استمرار مخالفت با شيعيان، در ابعاد نظرى و عملى، از جمله حملۀ عسکری به زيارتگاههای شيعه يان در عراق (بعنوان مراکز شرک و بت پرستى) و ممنوع کردن شيعه يان در مکه و مدينه از اَعمال و مراسمى که وهابيون آنها را شرک آميز ميدانند، يکى ديگر از عوامل دشمنى نظام خمينى با خط وهابيت است، و چنين برخوردهايى باعث شده که همۀ شيعيانِ اهل زيارت و قبور (و نيز همۀ کسانى که به آزادى عقيده و مرام معتقد هستند) ناراضى کند و احياناً وادار به کينه توزى نماید، و در چنين جَوی بديهى است که اهل خصومت و عداوت و مستبدين و استعمارگران حداکثر سوء استفاده را بنمایند. اینست که براى موحدين و آزاديخواهان، مشکلۀ اساسى عقايد باطل و شرک آميز و انحرافى نيست، و چنين چيزهايى در سايۀ دعوت و بحث و کار فکرى و عقيدتى و فرهنگى حل شدنى اند، بلکه مشکلۀ اساسى همانا نظام استبدادى است که مجال حرف و سخن و بحث را نابود مى سازد و اهل فکر و نظر را دچار مشاکل سنگينى ميکند. و خصوصاً زمانى که يک نظام استبدادى بخواهد افکار و عقايد جاهلانه و شرک آميز و خرافى را بر جامعه اى تحميل کند و از طرف ديگر از مطرح شدن افکار و عقايد ديگران جلوگيرى نمايد، مصيبت دو چندان خواهد شد. البته وهابيون در مسئلۀ  شفاعت و زيارتگاهها، با بقيۀ اهل سنت سنتى هم در همه جا داراى مشکلات زيادى هستند و ملاهاى سنى سنتى دراين مورد با آخوندهاى شيعى موضع مشترک دارند و هر دو مخالف زيارتگاه ستيزى وهابيان مى باشند. و حتى کار بجايى کشيده شده که هرگاه کسى مخالف مرده پرستى و شفاعت مردگان باشد و درخواست کمک از آنها را بى فايده و نفى کند، او را متهم به وهابى ميکنند!!

۴- همانگونه که در ايران، مستبدين و نظامهاى استبدادى، خود را به شيعه و شيعيان آويزان میکنند و از مذهب شيعه و ترويج آن دم ميزنند، در ممالک ديگر اسلامى نیز مستبدين و نظامهاى استبدادى بهمین شيوه رفتار مینمایند. در جزيرة العرب هم وضع بهمين صورت است، و حکام آل سعود خود را منتسب به اهل حديث کرده و مُروجين احاديث رسول شده اندو بعنوان مدافعان سنت پيامبر ظاهرميشوند؛ و ميخواهند بگويند ما نمايندۀ خط امام احمد و ابن تيميه و محمد بن عبدالوهاب هستيم؟! البته آنها از اين هم جلوتر رفته و حتى مدعى رهبرى اهل سنت و جماعت در جهان هستند! و بنحوى (اما نه به صراحت نظام ولایت مطلقه) خود را ولى امر مسلمين! معرفى ميکنند. و لکن با توجه به اینکه نظام ولایت مطلقه مخالف اهل حدیث و وهابيت است (جهت بدنام سازی) نظام استبدادى حاکم بر حجاز را بعنوان حکومت وهابى! تبلیغ میکنند. و بخاطر اينکه حکام آل سعود دست نشاندۀ آمريکا بوده و در جنگ صدام و خمينى، به دستور آمريکا از صدام حمايت فراگير نمودند (بعداً هم باز به دستور آمريکا با صدام در کويت جنگيدند؟!)، فرصت مناسبى فراهم گشت تا نظام ولایت مطلقه از وهابيانِ اهل حديث انتقام بگيرد و آنها را همراه با حکام استبدادى و دست نشاندۀ آل سعود مورد حمله و هجوم قرار دهد و آنها را آمريکايى و حتى وهابيت را ساختۀ شبکه هاى جاسوسى انگليسى بشناساند؟! تا جایی که در اين رابطه و در سايۀ نظام ولایت مطلقه کتابها رواج داده شد؛ و نمونۀ آنها «وهابيت از زبان مستر همفر» جاسوس انگليسى است که محمد بن عبدالوهاب را عامل انگليسيها مى شناساند؟! چيزهايى که بکلی دروغ و افتراست، و در عين حال اين کتاب همراه با ترجمه اى بسیار انحرافى و آميخته با غرض و عداوت در ايران عرضه شده و بارها چاپ شده است. اما حالا که نظام ولایت مطلقه ميخواهد با آمريکا رابطۀ  پنهانى داشته باشد، آماده است مستبدين دست نشاندۀ سعودى را واسطه قرار دهد و از طريق آنها ميخواهد با آمريکا رابطه و زد و بند داشته باشد؛ بدون اينکه در رابطه با وهابیت و وهابيان تجديد نظرى کرده باشد؟! و این در حالیست که در این دوره (دورۀ تنش زدایی!) هم در مورد آمريکا و تبليغ عليه آن تجديد نظر کرده و هم نسبت به حکام آل سعود؟! اما لعنت و تکفیر وهابيان و اهل حديث (و کلا اهل سنت) بدون کاهش! ادامه دارد و توقف ناپذیر مینماید. و حتى شخصى مثل منتظرى که خود محبوس نظام ولایت مطلقه و بنيانگذار هفتۀ وحدت! است، در سؤالى که اخيراً از ايشان شده بود حاضر نشد لعنت خلفاى راشدين را نهی کند؟! و بقيۀ آخوندهاى صفوی نيز داراى همين روش اند.

کار نظام ولایت مطلقه در اصرار بر وهابى بودن حکام آل سعود، شباهت زيادى به تلاش و تبليغات کسانى دارد که ميخواهند نظامهاى استبدادى را (از جمله همین نظام ولایت فقیهی را) بعنوان نظامهاى اسلامی! معرفى کنند، تا از اين طريق، اسلام و مسلمين را و نظام اسلامى را از چشم بشريت بيندازند. درحالى که براى شناخت ماهيت نظامهاى استبدادى، در بلاد و جوامع اسلامى، تنها کافى است که به وسايل ارتباط جمعى آنها (مثل راديو، تلويزيون، شبکه هاى اينترنتى، روزنامه ها، مجلات و....) و به ادبيات و اصطلاحات آنها و به آداب و رسوم و عادات آنها و به رفتارشان با مسلمين و.... توجه شود، تا ماهيت آنها به صحنه آيد. مثلاً براى شناخت حکام مستبد و دست نشاندۀ آل سعود، کافى است که روزنامه ها و تلويزيونهاى آنها خوانده و مشاهده شود، که کلاً  غربى و متکى به ادبيات و فرهنگ استعمار و امپرياليسم است، و قبل از هر چيز، ضد اصول اهل حديث (وهابيت) است. مهمتر از اين، اين اهل حديث و وهابيت است که دشمن شماره يک حکام آل سعود هستند، و اين پيروان محمد بن عبدالوهاب هستند که در جزيرة العرب سرهاشان با شمشير زده ميشود!!، و امپرياليسم خبرى و امثال نظام خمينى نيز حکام استبدادى و خائن سعودى را وهابى! معرفى ميکنند. و در حالى که براى وهابى بودن حکام استبدادى گوش همه را کر کرده اند، اما حتى يک شبکۀ غربى و استعمارى و يا وابسته به نظام خمينى، هرگز حاضر نيست که گزارشى را در رابطه با تلويزيونهاى آل سعود که از هر جهتى تفاوتى با تلويزيونهاى غربى و ديگر نظامهاى استبدادى دست نشانده ندارند، پخش و منتشر نمايد.

از طرف ديگر، همانطور که  نظام خمينى حکام مستبد و دست نشاندۀ آل سعود را بعنوان وهابى معرفى ميکند، نظام استبدادى آل سعود هم، حکام استبدادى نظام خمينى را بعنوان سردمداران مذهب شيعه معرفى ميکند و شيعيان را نيز به عنوان مجوسى و رافضى (مرتد) تبليغ مينمايد!، و اکنون همان گونه که بسيارى از ايرانيان، حکام آل سعود را وهابى ميدانند و آنها را از وهابيت جدا ناپذير تلقى ميکنند ، در جزيره العرب و در جهان اسلام نيز، نظام استبدادى خمينى و حکام ش را شيعه قلمداد کرده و آنها را رهبران مذهبى و سياسى شيعه يان ميدانند!!، درحاليکه مردم ايران اعم از شيعه و سنى و اجتهادى و.... از مخالفان اصلى نظام استبدادى خمينى و نيز بيش از ديگران از اين نظام استبدادى دچار زيان و مصيبت شده و متحمل خسارات جانى و مالى شده اند.

بديهى است که قصۀ فرقه گرايى در ميان مسلمين ريشۀ تاريخى دارد، ولى مستبدين و امپرياليسم خبرى ميخواهند به شيوه اى خيلى سمى تر آن را تبليغ کنند و مجال گفتگو و نقد منصفانه و فهم متقابل را از ميان ببرند و حتى ميدان نفى و انکار و تکفير متقابل را گرم کنند. و متأسفانه حالا هم در ايران هر کسى از جزميات خرافى و شرک آميز و استبدادى و آخوندى سرپيچى کند و از موضع اسلامى آنها را زير سؤال ببرد، او را متهم به سنى و وهابى ميکنند، و در اين راستا بصورت بسیار ظالمانه، عالمان و دانشمندان اجتهادى بسيارى مانند اسد الله خرقانی، شریعت سنگلجى، ابو الفضل برقعى، علی شریعتی و حتى بعضى از مراجع شيعى را نیز متهم به سنى و وهابى کرده اند. البته  نظام استبدادى و آخوندهاى مرتجع و خرافه پرست، عالمانى را که داراى خانواده و ريشۀ سنى هستند و مخالف شرک و استبداد ميباشند، بيشتر به وهابى متهم ميکنند. در بقيۀ بلاد اسلامى نيز دانشمندان و محققان و صاحبان انديشۀ اجتهادى که در مقام نقد و طرد شرک و خرافه گرى بر مى آيند، به انواع تهمتها متهم ميشوند. 

سازمان موحدين آزاديخواه ايران

۲۹ رجب ۱۴۲۳ - ۱۴ مهر ۱۳۸۱